ساختن تعاونیها در نظام سرمایهداری تخیلی است/ مازیار رازی
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
تهیهوتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
پاسخی به نقدهای «پروژه فراخوان برای همکاری» (بخش چهارم)
جمعبندی من براساس نظرات رفقای پروژه «فراخوان برای همکاری» و در ارتباط با نوشتههایی که داشتند و نقدهایی که کردند تهیه شده است. من پاسخ نقدهای این رفقا در مورد حزب، لنین و تروتسکی و بقیه را در بحث قبلی دادم. حال بپردازیم به نظرات رفقا در مورد بدیلِ شورایی تعاونی که مطرح میکنند. رفقا میگویند حزب نباشد. بسیار خوب، بدیلی که رفقا پیشنهاد میکنند نهاد شورایی تعاونیست. این بدیل یعنی شوراهایی که بتوانند کلیه امور را در شکلی تعاونی و در چارچوب حتی نظام سرمایهداری به پیش ببرند و نویسندگان و نظریهپردازهای برجسته موردِ قبول این رفقا افرادی مانند نوام چوامسکی، ریچارد وولف و دیوید هاروی هستند. من چند نظریهپرداز مشابه را به این لیست اضافه میکنم: برنی سندرز در امریکا و جرمی کوربین در انگلستان. اینها متعلق به جریانات چپگرا هستند و در مورد مسائل مارکسیسیتی به هرحال آموزههای بسیاری دارند، مشخصا دیوید هاروی که کاپیتال را بازتفسیر کرده و مطالب درستی را طرح میکند. من به بحثهایش گوش دادهام، بسیار آموزنده هستند. او مطالب زیادی نوشته. ریچارد وولف هم همین طور. هفته ای یک بار در ارتباط با اقتصاد امریکا و اقتصاد سرمایهداری سخنرانی میکند، گوش میدهم. آنها هم آموزنده هستند. نوام چامسکی هم کسی بوده که تمام عمرش را صرف افشای امپریالیسم کرده است. جرومی کوربین دارد حزب سومی در انگلستان میسازد و تا بهحال پانصد هزار امضا جمع کرده است.
همه اینها در واقع جریانات و افراد ضد سرمایهداری هستند. کسانی که به هرحال به سرمایهداری نقد مینویسند و گاه هم فشارهایی میآورند. اما در شرایط کنونی مسئله آن است که این نوع بحثها، با وجود اینکه بسیار موثر هم میتواند باشد، عموما راه حل را در چهارچوب نظام سرمایهداری میبینند. اگر بخواهیم این مباحث را با بحثهای مارکس و همقطاران خودش مانند رابرت اون در ۱۸۴۸ به بعد مقایسه کنیم، میبینیم این افراد نیز مانند اون سوسیالیستهای تخیلی هستند.
چنین طرز تفکری در زمان مارکس نیز وجود داشت. مثال همان رابرت اون که میخواهد در دل اقیانوس طوفانی سرمایهداری جزیره آرامش شوراها و تعاونیها را بسازد. نظریهپردازان مورد قبول این رفقا نیز از آن دست آدمها هستند. آدمهایی خیرخواه و انساندوست که میخواهند شوراها یا تعاونی ها آغاز بکار کنند، تفکرات ضدسرمایهداری دارند، ضد امپریالیست هستند، اما قصد آنها ایجاد این تحولات در چهارچوب همین نظام سرمایه داری است. استدلال این نظریهپردازان هم این است:
«خب نشد دیگر. انقلاب روسیه را ببینید به کجا کشیده شد؟ ببینید در چین چه اتفاقی افتاد؟ کره شمالی هم که وضعیتش معلوم است. این طور فایده نداره. ما باید سرمایهداری بهتری به وجود بیاریم. شرایطی ایجاد کنیم که تعاونیها در دل نظام سرمایهداری به وجود بیاید. به این ترتیب تودهها به تدریج با مفاهیم شورا و تعاونی آشنا میشوند، مبارزه میکنند و وضعشان هم بهتر میشود و آگاهی تودهها بالا میرود و پس از آن حزبشان را هم تشکیل میدهند؛ فعلا نبایست در درون نظام سرمایهداری زیاد سروصدا راه انداخت و شلوغ کرد و گفت این نظام به کجراه رفته و می رود. نظامهای کمونیستی هم آش دهنسوزی نبودند. کمونیست دوآتشه بودن فایدهای ندارد».
ترسشان هم بی دلیل نیست استالینیستهای کشورهای مختلف را دیدهاند، مائویستها و غیره که چه بلایی سر مردم و جنبش کارگری نیاوردند، بنابراین ترمیم وضعیت موجود را تجویز میکنند. این افراد بهجای خودشان قابل احترام هستند ولی به هرحال از مارکسیسم دور شدهاند. البته از مارکس هم نقلِ قولهایی میآورند. اما عموما دقیق نیست.
حالت ایدهآل اینها میتواند تعاونیهای موندراگون باشد. در سال ۱۹۵۶ پنج مهندس جوان با الهام از اندیشههای کشیشی کاتولیک به نام خوزه ماریا آریزمندیاریتا در ایالت باسک اسپانیا تعاونیهایی تاسیس کردند که توسط اعضا تعاونی اداره و مدیریت میشد و هنوز هم دارد ادامه میدهد. نه اتفاقی افتاده و نه انقلابی شده و نه توده عظیمی به آگاهی سوسیالیستی رسیدند. این تعاونیها نه قصد انقلاب دارند و نه قصد تغییر سیستم سرمایهداری. جزیره کوچکی هستند در دریای سرمایهداری. تنها مزیتهایش این است حقوق کارگران تعاونی اندکی بالاتر از حقوق کارگرهای عادیست و اعضا تعاونی در چهارچوب کوچکم منطقه خود از آزادی علهایی برخوردار هستند.
سوسیالیستهای تخیلی عزیز ما نیز معتقدند کارگران تعاونی میسازند و بعد این تعاونیها گسترش پیدا میکند، تا حدی که نهایتا نظام سرمایهداری به یک سلسله رفرمها تن میدهد و این رفرمها به تدریج ما را به جامعه سوسیالیستی میرساند. خب، واضح است که اینها تخیلات است. مگر سرمایهداری اجازه میدهد تعاونیها کنترل سود و گردش سرمایه در سطح سراسری را در دست خود بگیرند. چنین عملی با ذات سرمایهداری در تناقض است. سرمایه با انگیزه افزایش خود وارد بازار میشود و تا وقتی «سرمایه» باقی میماند که بازتولید شود و رشد کند. توقف حرکت سرمایه به معنای نابودی آن است. در چنین شرایطی تصور اینکه سرمایه اندکاتدک کنار کشیده و جا به تعاونیها و سرانجام سوسیالیسم بدهد همانقدر تخیلیست اگر بگوئیم میتوان به مرکز زمین سفر کرد و دایناسورها را در آنجا دید. این درواقع ترسیم یک ناکجاآباد است.
بحث مارکس هم در مقابل دوست بسیار نزدیکش رابرت اون همین بود. رابرت اون دقیقا همین کار را کرد. او شرایط انسانیتری در کارخانه برقرار کرد. ساعات کار را از ۱۴ـ۱۶ ساعت به ۱۰ ساعت کاهش داد؛ شرایط کار، مسکن و بهداشت کارگران را بهبود بخشید؛ کار کودکان زیر ده سال را ممنوع کرد و برای فرزندان کارگران آموزش رایگان فراهم آورد ولی همه این رفرمها سرانجام به ورشکستگی کارخانه و پایان کار رابرت اون انجامید. او دوباره در سال ۱۸۲۵ کمونی به نام نیوهارمونی در ایالت ایندیانا آمریکا تاسیس کرد. این کمون چندسالی دوام آورد اما سرانجام به خاطر مشکلات اقتصادی و اختلافات داخلی شکست خورد و از هم پاشید. هردوی این دو تجربه نشان دادند که نمیشود در اقیانوس کوسههای سرمایهداری جزایر آرامش سوسیالیستی ساخت. رابرت اون میخواست این تجربه را به انگلستان و نهایتا سراسر جهان گسترش دهد اما تجربیات سوسیالیستهای تخلیلی در هیچ کجا موجد تحولات نوین سوسیالیستی در جامعه نشد.
این نکته در سطح بینالمللی نیز حائز اهمیت هست که رفقای ناقد نظرات ما باید به آن توجه کنند. ما درصد سال گذشته شاهد سلسله تحولاتی در سرمایهداری بینالمللی بودهایم؛ بحرانهای اقتصادی متعددی رخ داد و در چند مورد از جمله بحران ۱۹۰۸ و ۱۹۱۲ نظام سرمایهداری را گرفتار اختلالی جدی کرد. پس از آن بحران کرونا که در پنج سال پیش سلسله مشکلاتی به وجود آورد. این مسائل راهگشای نظرات رفرمیستی فراوانی شد. در شرایط اینچنینی تئوریسینهای مختلفی قد علم کردند و تجدید نظرهایی در عقاید سوسیالیستی اتفاق افتاد. نظراتی مانند اینکه ما دست به ترکیب فعلی نظام نمیزنیم، از پائین تحولاتی ایجاد میکنیم و نظام را ذرهذره از پایه میسازیم و موفق خواهیم بود. این نظرات بیشتر در آمریکا شکل گرفت؛ زیرا در آمریکای سالهای ۱۹۳۰+۱۹۳۲ شرایطی پدید آمد که یکی از روسای جمهور امریکا «فرانکلین روزولت» تن به اصلاحاتی داد که امتیازات و امکانات زیادتری برای کارگران فراهم میآورد، مثلا کارگران تعاونیهای خودشان را داشتند و غیره. این اصلاحات از نظرات کینز اقتصاددان آمریکایی الهام گرفته شده بود. او پس از رکود بزرگ دهه سی به این نتیجه رسید که تصمیمات بخش خصوصی گاه منجر به نتایج ناکارآمد در اقتصاد کلان میشود بنابراین باید از سیاستگذاریهای فعال دولت در بخش عمومی حمایت کرد. علت پیدایی چنین نظریهی در متن هراس از نیروی جدید کارگران که انقلاب ۱۹۱۷ روسیه را رقم زده بود معنا پیدا میکند. سرمایهداری یا بایست به استثمار لجامگسیخته و تحمیل زندگی ذلتبار بر کارگران ادامه میداد و پیه یک انقلاب را به تن خود میمالید و یا بایست عقبنشینی میکرد تا نظام حفظ شود. روزلت راه دوم را انتخاب کرد. او عقاید کینز را چراغ راهنمای خود قرار داد. دولت او کنترل کامل اقتصاد را به دست گرفت، بانکها و سیستم وامدهی مهار شدند. مالیاتها گاه تا ۹۴ درصد افزایش پیدا کرد و سرمایهداری بزرگ نهایتا به این اصلاحات تن داد. این اصلاحات در امریکای دهه سی توفیق فراوانی پیدا کرد.
بنابراین ایده مرکزی سوسیالیست های تخیلی این است که اگر هدف ما در چهارچوب نظام قابل دسترس نیست،پس برویم و از پایین تعاونیها را بسازیم، از این طریق تودههای وسیع تدریجا به لزوم سوسیالیسم میرسند؛ نمونههای عملی آنها امریکای دهه سی به بعد است که از سرمایهدارها مالیاتهای ۹۴ درصدی گرفتند و وضعیت رفاهی کارگرها را بهتر کردند. این در واقع نگرش سوسیالیستهای تخیلی امروز جهان است، نگرش اندیشمندانی مانندی نوام چانسکی، ریچارد ولف و دیوید هاروی که از تعاونیها دفاع میکنند و رفقای عزیزما آنان را تائید میکنند. خب از همینجا میشود فهمید که رفقا نیز همان خط فکری را دنبال میکنند. رفقا مخالف حزب هستند و معتقدند حزب فایدهای ندارد و ساختن حزب و این حرفها ما را به عاقبت روسیه گرفتار میکند؛ بلشویکها میآیند و خیانت میکنند و همه آن داستانها، و سرانجام هم استالینیستها. در نتیجه بهتر است ما به همین نظام تن بدهیم اما از پایه تغییر بنیادهایش را آغاز کنیم.
خب نقد به این نگرش را مارکس در زمان خودش علیه سوسیالیستهای تخیلی شروع کرد و ما هم امروز مخالف این روش هستیم؛ چون فکر نمیکنیم در جامعه سرمایهداری کنونی، به خصوص در مرحله که امروز امپریالیسم به آن رسیده که هرآن امکان بروز جنگ سوم جهانی و نابودی بشریت میرود، بشود از پایین تعاونیها را ساخت و حزب را به حال خودش رها کرد، به امید اینکه وقتی شرایط آماده شد کارگرها خودشان به لزوم ساختن حزب آگاهی پیدا میکنند. آنهم در زمانی که ما باید آماده باشیم تا بتوانیم به قدرت رسیدن شوراهای میلیونی را هنگامیکه در شرایط اعتلای انقلابی فراهم شد، تضمین کنیم.
درواقع، این کارِ ماست، نه اینکه بنشینیم و استفاده از روشهای مسالمتآمیز و ساختن تعاونیها در کف کارخانهها را موعظه کنیم تا آگاهی به تدریج بالا برود. آگاهی با این شکل هیچگاه بالا نمیرود. آگاهی یعنی درک سیاسی مبارزه برای تغییر، نه رفرم. سرمایهداری به چنین اصلاحاتی تن نمیدهد به خصوص امروز که سیاستها و اقتصاد نئولیبرالیستی غالب است. در چنین شرایطی سیاستهای حزب کارگر بریتانیا و جریاناتی مثل همین نوام چامسکی و جرمی کوربین و برنی ساندرز و اینها اصلا منتفی هستند، در سطح بینالمللی شکست خوردهاند.
بنابراین تنها راه موجود برای به قدرت رسیدن شوراهای کارگری استفاده از دستاوردهای تنها تجربه موفق تاریخ است. تجربهای که آموزههای فراوانی داشت و بایست نکات مثبت آن را تقویت کرد و نکات منفی آن را تکرار نکرد و کنار گذاشت.
این کاریست که ما سعی کردیم در نوشته هایمان توضیح دهیم (۱). ما چشمبسته از هر فرد یا جریانی که نظری مطرح میکند پیروی نمیکنیم. ما از نظراتی حمایت میکنیم که در مقابله با گرایشهای انحرافی موجود و احزاب وافرادی که از شوراهایی تعاونی صحبت میکنند ازلزوم حزب پیشتاز حرف میزند و آن را ملازم تدارک انقلاب میبیند.
نقدهای رفقا شباهت فراوانی به نقدهای آنارشیستها (گرچه احتمالا نیستند)، علیه لنین و تروتسکی و بلشویکها دارد؛ یعنی در واقع از همان بحثها اقتباس کردهاند؛ اگر پیشنهادشان هم استفاده از سیاستهای نوام چامسکی، ریچارد وولف و دیوید هاروی باشد، خب، واضح است که این هم به ناکجا آباد خواهد رفت و از این لحاظ اختلاف ما یک اختلاف ریشهای خواهد بود.
نقل قولهایی هم که از مارکس میآورند همان طور که اشاره کردم، اولا مورد خاصی نداشت (۲)و دوم اینکه در دوران مارکس وقتی که او از حزب صحبت میکند منظورش نهضت است، بیانیه کمونیستها که رفقا یک سری نقل قولهایی از آن آوردهاند اسمش بیانیه حزب کمونیست است؛ اما در واقعیت در زمان مارکس حزب کمونیست وجود خارجی نداشت، اصولا مارکس در شرایطی نبود که وارد مقوله ساختن حزب و غیره بشود، او یک جبهه ساخت، به نام بینالملل اول که همین آقای رابرت اون هم یکی از از فعالینش بود. آنارشیستها هم بودند و جریانات دیگر شرکت داشتند. بینالملل یک جبهه بود و هیچگاه ساختن حزب مدِ نظر مارکس نبوده است. مارکس هرگاه از حزب نام میبرد درواقع منظورش «نهضت» بود. مثلا در جوانی همراه هگلیها، انگلس و تعدادی دیگر نشریهای به نام «حزب دمکراتیک» یا نامی شبیه این منتشر میکردند که در آن هم هنگامیکه از که منظورش «نهضت دمکراتیک» است. بنابراین مفهومی که مارکس در مورد حزب به کار میبرد اساسا متفاوت با مفهوم حزبیست که ما امروز مد نظر داریم.
بعد هم حزب به آن شکلی که اشاره شد، خب ما در سراسر اروپا احزاب کارگری زیاد داریم. احزاب کارگری که تبدیل به جناح چپ بورژوازی میشوند، جناح چپ دولت سرمایهداری، مثل همان «حزب کارگر بریتانیا» که ما نام بردیم؛ اینها درواقع، جناح چپ محافظهکارها هستند، حتی بعضی اوقات از محافظهکارها هم راستتر میزنند و نمیتوانند تحولی ایجاد کنند.
پرداختن به روشهای چامسکی یا هاروی در مورد ساختن «تعاونی» ها در جامعه سرمایه داری، محکوم به شکست هستند. تنها تجربه موفق تاریخی تدارک انقلاب به کمک حزب پیشتاز کارگران روسیه بود.
در آخر تاکید شود که وقتی ما از حزب صحبت میکنیم منظورمان حزبسازی به شیوه متداول نیست، نظر ما مشخصا ساختن این حزب از پایههای اولیه آن است. منظور ما رفتن به درون کارگران، ساختن هستههای مخفی چند نفره بدون اینکه دستگیر بشوند، تداوم کارها و نهایتا هماهنگی این هستههایی که هزاران هزار از آنها ساخته شده است. این هستههای مخفی متشکل از کارگران پیشتاز در واقع بنیادهای حزبیست که ما مدِ نظر داریم، یعنی پایههای این حزب متشکل از پیشتازان، متشکل از پیشرفتهترین نیروهای کارگری و الزاما در ایران خواهد بود که نهایتا حزب را می سازند. این حزب تا دوران اعتلای انقلابی که راه برای به قدرت رسیدن شوراهای کارگری هموار میشود از لخاظ تشکیلاتی مخفی خواهد بود.
یادداشت ها:
(۱)
https://militaant.com/wp-content/uploads/2020/04/بحران-سرمایه-داری.pdf
(۲)
نگرش مارکس و انقلاب ۱۹۱۷ روسیه/ مازیار رازی
رجوع شود به این بحث در یوتیوب
آخرین دیدگاه ها