تبادل نظر با افق همگرایی مارکسیست ها


(دور اول مباحثات)
«گرایش مارکسیست‌های انقلابی ایران» و «پروژه فراخوان برای همکاری»
مقدمه
این مجموعه نوشته‌ها حاصل تبادل نظر میان گرایش مارکسیست‌های انقلابی ایران و رفقای «پروژه فراخوان برای همکاری» است که با هدف گفت‌وگو در فضایی آرام، برابر و دمکراتیک شکل گرفت. ما از این رفقا دعوت کردیم تا به شکل مستقیم در کلاب‌هاوس چنین بحثی را داشته باشیم اما رفقا به‌دلیل موانع عملی نتوانستند مستقیماً در بحث شرکت کنند و اعلام کردند که پاسخ‌های خود را به‌صورت کتبی ارائه خواهند داد. به همین دلیل، مجموعه‌ی حاضر بخش نخست است که شامل نوشته‌های ما و نیز پاسخ‌های کتبی آنان است. هدف از انتشار این مباحثات، فراهم آوردن امکان داوری برای پیشتازان کارگری ایران است تا با مطالعه‌ی نظرات مختلف، آن دیدگاهی را که به مبارزات روزمره‌ی خود نزدیک‌تر می‌بینند، به‌کار گیرند.
در شرایطی که جنبش چپ ایران طی چهار دهه‌ی گذشته با بحران‌های عمیق سیاسی و سازمانی روبه‌رو بوده است، ضرورت بازاندیشی و بازنگری و تبادل نظر میان گرایشات مارکسیستی بیش از پیش برجسته می‌شود. تجربه‌ی این سال‌ها نشان داده است که بدون گفت‌وگو و تعامل آزاد و برابر و به دور از افتراق، تخریب و اتهام زنی میان نیروهای مختلف، امکان عبور از پراکندگی و فرقه‌گرایی و بحران کنونی فراهم نخواهد شد. از همین رو، شکل‌دهی به بستری دمکراتیک برای طرح دیدگاه‌ها و نقد متقابل، گامی اساسی در جهت احیای توان و اعتبار جنبش کارگری و سوسیالیستی محسوب می‌شود.
فرقه‌گرایی، انشعابات پی‌درپی و تخریب متقابل، از عوامل مهم ضعف و حاشیه‌نشینی گرایشات چپ در ایران بوده‌اند. تجربه‌های شکست‌خورده گذشته نشان داده است که این مسیر نه‌تنها به پیشبرد مبارزه‌ی طبقاتی یاری نمی‌رساند، بلکه توان نیروهای انقلابی را در مقابل دشمنان طبقاتی تحلیل می‌برد. در مقابل، تأکید بر همگرایی مارکسیست‌ها و تلاش برای یافتن نقاط مشترک، می‌تواند به شکل‌گیری یک افق مشترک و برنامه‌ی عمل مشترک در جهت تدارک انقلاب کارگری یاری رساند.
گرایش مارکسیست‌های انقلابی همواره بر ضرورت همگرایی تأکید داشته و از هر کوششی در این مسیر استقبال کرده است. این تبادل نظر را نیز می‌توان نخستین گام مثبت در جهت غلبه بر تفرقه‌ها و فراهم ساختن شرایط همکاری میان نیروهای مارکسیست ارزیابی کرد. بی‌گمان چنین گام‌هایی هنوز ابتدایی هستند، اما ارزش آن‌ها در این است که زمینه‌ساز دیالوگ واقعی و دمکراتیک می‌شوند؛ دیالوگی که می‌تواند به جای بازتولید انشعاب، راهی برای نزدیکی و تقویت صفوف کارگران و سوسیالیست‌ها بگشاید.
مهر ۱۴۰۴- ۲۴سپتامبر ۲۰۲۵

آیا شوراها متولی قدرت هستند یا حزب؟
(بخش اول)
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
بحث امشب ما پاسخ‌گویی به سئوالات و‌نقدهایی‌ست که از سوی «پروژه فراخوان برای همکاری» دریافت کرده‌ایم. در این نقدها عموما نکته‌های مثبتی مطرح شده است که نشان می‌دهد این رفقا خواهان بحث و تبادل نظر هستند. ما از این تمایل استقبال کرده و از رفقا متشکریم که باب چنین بحثی را باز کرده‌اند.
ما برخلاف بیش‌تر جریانات دیگر که نقد را به منزله تخریب ارزیابی می‌کنند از هر گونه نقد و نظری نسبت به مواضع خود استقبال می‌کنیم و معتقدیم چنین بحث‌ها و گفتگوهایی در کل تاثیرات مثبتی داشته و گام بسیار ارزنده و مهمی در جهت روشن‌سازی نظرات متفاوت و حتی مخالف به شمار می‌آید و می‌تواند زمینه‌های لازم برای برداشتن گام‌های مشترک آینده را فراهم ‌آورد.
این رفقا چهار چوب فکری خود را در چهارچوب چهار اصل تعریف کرده‌اند:
۱- شورا هاوتعاونی‌ها بذرهای دولت آینده‌اند، نه حزب،
۲- سلاح تنها در مقام دفاع از این نهاد‌ها مشروط است،
۳- دیکتاتوری پرولتاریا به معنای قدرت مستقیم شوراهاست،
۴- یک حزب یا محفل نظری می‌تواند کمک‌کننده باشد، اما هرگز نمی‌تواند جای شوراها را بگیرد
بسیارخب، ما کم‌وبیش با این چهار معیار توافق داریم، یعنی با آن‌ها مخالفت جدی نداریم. ما هم معتقدیم در تحلیل نهایی شوراها بایست قدرت را در دست بگیرند؛ اما برای دوران تدارکات احتیاج به ابزاری داریم که بر اساس تجربیات تاریخی، به‌ویژه تجربه انقلاب روسیه، چیزی به غیر از «حزب پیشتاز کارگری» نمی‌تواند باشد. درواقع، نوشته‌های بعدی این دوستان نیز روشن می‌کند که شوراها و حزب در تخاصم با یک‌دیگر نیستند.
از نظر بلشویک‌های دوران لنین (که ما امروز نیز همان نظر داریم)، و نظر گرایش‌های مارکسیستی انقلابی بین‌المللی نیز هست، انقلاب به دو دوره تقسیم می‌شود، یکی دوران تدارکات انقلاب و دیگری دوران شکل‌گیری و به قدرت رسیدن شوراهای انقلابی و استقرار دولت کارگری.
شوراها ارگان‌های خودجوشی هستند که ابتدا به ساکن و بنا به دستور به وجود نمی‌آیند، بلکه بنا به ضرورتی در درون جامعه شکل می‌گیرند. حکومت ناتوان می‌شود و شیرازه امور در شرف ازهم‌پاشیدگی‌ست و مردم در سطوح مختلف برای حل نیازهای مبرم خود دور هم جمع شده و اداره امور را در دست خود می‌گیرند، اما نفس تشکیل شورا دلیل بر انقلابی بودن این نهاد نیست، کما این‌که چنین نهادهای خودجوشی در سال ۱۳۵۷ در ایران نیز شکل گرفتند، اما چندی نگذشته یا اتوریته ایدئولوژی ارتجاعی حکومت اسلامی را پذیرفتند و یا سرکوب شدند. در نتیجه صرف داشتن شورا پیروزی انقلاب را تضمین نمی‌کند، بلکه نظرگاه مسلط در شورا شکل حکومت آینده را مشخص خواهد کرد. این جاست که بحث حزب پیشتاز در دوران تدارک انقلاب مطرح و برجسته می‌شود.
در دوران تدارکات انقلاب بخصوص در شرایط ایران که کوچک‌ترین فعالیت کارگری تحت نظارت پلیس و وزارت اطلاعات صورت می‌گیرد و پیشتازان از کار اخراج می‌شوند، زندان می‌روند، وحتی اعدام می‌شوند بسیار دشوار و حتی غیرممکن است که ما بی‌مقدمه صحبت از به قدرت رسیدن شوراها بکنیم. شوراها در شرایط معینی شکل می‌گیرند و قدرت‌گیری شورا به عنوان ارگان حاکمیت زمانی ممکن‌می‌شود که تدارکات این انتقال قدرت در لحظه مناسب، از پیش ریخته شده باشد.
صحبت از تشکیل شورایی که بتواند بدون تدارکات لازم توانایی کسب و کنترل قدرت را داشته باشد، بیش‌تر به یک رویاپردازی و تخیل شباهت دارد. مهم‌تر از همه، چه گونه می‌شود در جامعه‌ای با این درجه از سرکوب که در آن حتی شکل‌گیری مجامع صنفی امکان‌پذیر نیست، از تشکیل شورایی صحبت کرد که اولا به طور خودجوش در دوران اعتلای انقلابی به‌وحود می‌آید و نمی‌توان به طور خودخواسته و در هر زمانی آن را فراخواند؛ ثانیا دارای ماهیت کاملا انقلابی ‌ست و نطفه حکومت آینده را در خود دارد و با شکل‌گیری خود دوران قدرت دوگانه را آغاز می‌کند؟
حال در شرایط کنونی ایران که شورایی به آن مفهوم دیده نمی‌شود، چه طور می‌شود اعلام کرد ما حامی این شوراها هستیم، این ها حتما به قدرت می‌رسند و ما به حزب نیازی نداریم؟ این حرف به یک معنا، حواله انقلاب به یک آینده نامعلوم است. شورا‌ها تاریخا یک نهاد خودجوش هستند. ما در سال ۱۹۰۵ شاهد شکل‌گیری اولین شوراهای کارگری در روسیه بودیم و بعد در سال ۱۹۱۷ و سپس شکل‌گیری شورا هرجای دیگری که جامعه قدم به دوران اعتلای انقلابی گذاشت. در همه این موارد هم، شورا یک پدیده خودجوش بود و نماینده یک قدرت دوگانه، نماینده قدرت توده‌ها و رهبری آن شوراهای کارگری.
در واقع، نمی‌توان هر جمع کارگری و توده‌ای را که آگاهانه در کنار هم قرار می‌گیرند «شورا» نامید. چنین مجمعی در شکل معمول خود یک انجمن صنفی‌ست که برای تحقق مطالبات صنف مبارزه می‌کند، و در شکل انقلابی یک جمع حزبی که با هدف تغییر مناسبات و یا تغییر قدرت حاکمه موجود مبارزه می‌کند. در هردو صورت چنین جمعی در شرایط ایران ابدا نمی‌تواند یک تشکیلات علنی باشد.
چنین جمعی که آگاهانه و با هدف تغییر مناسبات شکل گرفته، مسلما مخفی‌ست و از کارگرانی تشکیل شده ـ کارگران پیشتاز ـ که به ضرورت تغییر مناسبات آگاهی یافته باشند. طبیعی‌ست که کارگران مانند بقیه اقشار و لایه‌های جامعه، همگی و به صورت همزمان به چنین درک و آگاهی نمی‌رسند. درک عمومی کارگران حول محور بهبود شرایط کاری، دستمزدها و مسائلی از این قبیل متمرکز شده که برای تحقق آن نیازی به تغییر مناسبات و انقلاب نیست
درک همگانی تغییر مناسبات شاید سال‌ها بعد و در دوران اعتلای انقلابی حاصل شود، اما حتی در آن زمان نیز به صورت نارضایتی از رژیم موجود متجلی می‌شود و بدیل آینده آن به کمک تفکر مسلط بر شوراهای خودجوش آن دوره شناسایی می‌شود. این جاست که نقش حزب پیشتاز کارگری بهتر فهمیده و درک می‌شود. حزب پیشتاز در دوران تدارکات انقلاب وظیفه گسترش آگاهی ضدسرمایه‌داری و هدایت مبارزات منفرد و مجزا به سوی سراسری شدن با هدف سرنگونی نظم موجود را برعهده دارد. واضح است که چنین تشکیلاتی نمی‌تواند علنی باشد؛ یعنی ما نمی توانیم امروز در خیابان‌های تهران یا خوزستان صحبت از به قدرت رسیدن شوراها بکنیم و علنا از شوراهایی دفاع کنیم که هنوز تشکیل نشده‌اند. اگر کسی امروز در ایران این کار را بکند بیش‌تر به یک ماجرای طنزآمیز شباهت دارد تا یک واقعیت. خب، در شرایط اختناق موجود ما برای تدارکات نیاز به یک ابزار داریم، این ابزار باید الزاما در داخل ایران باشد، الزاما متشکل از پیشتازان کارگری، یعنی مغزهای متفکر طبقه کارگر باشد، والزاما هم مخفی. البته مخفی به مفهوم ساختن خانه‌های تیمی و جدا از توده‌ها نیست. مخفی به مفهوم این‌که سازمان‌دهی،تنظیم برنامه‌ها و همچنین برنامه‌ریزی برای اعتصاب یا حتی یک تظاهرات کوچک باید مخفی صورت بگیرد تا رهبران شناخته نشوند وبتوانند به حیات سیاسی خود ادامه دهند، وگرنه واضح است به محض این‌که یکی از رهبران کارگری سخنرانی کند، دستگیرش می‌کنند و اخراج می‌شود، گاه در گذشته اعدام هم کرده‌اند. بنابراین در چنین شرایطی، شرایطی که به جنبش کارکری تحمیل می‌شود برای این که در نهایت شوراها به قدرت برسند ما به این ابزار نیاز داریم.
رفقای «پروژه فراخوان برای همکاری» از حزب و شورا صحبت می‌کنند اما ما منظور این رفقا را به درستی درک نمی‌کنیم. آیا می‌گویند حزب نه!؟ و این دو پدیده‌ ارتباطی به هم ندارند؟ این گقتار مثل این‌ است که ما می‌خواهیم یک ساختمان مثلا صد طبقه بسازیم، یکی بگوید ساختن این ساختمان پی‌ریزی لازم ندارد، همین‌طوری می‌سازیم و بالا می‌رویم. واضح است اگر این ساختمان پی‌ریزی نداشته باشد و پایه محکمی در زیر آن نباشد، با یک تندباد واژگون می‌شود و از میان می‌رود، یک ساختمان نیاز به این پی‌ریزی دارد، جامعه هم به همین ترتیب. شوراهایی که می‌خواهند به قدرت برسند به یک دوران تدارکاتی پی‌ریزی احتیاج دارند که باید پشتِ سر بگذارند. این پی‌ریزی زیرزمینی صورت می‌گیرد. در واقع، مانند پی‌ریزی ساختمان، از چشم‌ها مخفی‌ست و کسی آن را نمی‌بیند. این پی‌ریزی شرایط را آماده می‌کند تا ساختمان مورد نظر طبقه به طبقه ساخته شده و نهایتاً قدرت جامعه به دست شوراهایی که در دوران اعتلای انقلابی به صورت خودجوش به وجود آمده‌اند منتقل شده و به کج‌راه نرود. این مفهوم و کارکرد «حزب» از نظر ماست.
اگر چنین تدارکاتی صورت نگرفته باشد طبیعتا نمی‌توان انتظار داشت که همه اعضا شورای تازه تشکیل‌شده نظرات کمونیستی و ضد سرمایه‌داری داشته باشند و دولت تازه تاسیس شده «شورایی» از فردای پیروزی روند اصلاحات اقتصادی سوسیالیستی را آغاز کند! گمان کنم که همه توافق داشته باشیم که تغییرات کمّی اندک در ادامه خود سرانجام به یک تغییر کیفی منجر می‌شود و هیچ ماهیت جدیدی ناگهانی و به خودی‌خود از هیچ به‌وجود نمی‌آید.
رفقا به احزاب ایراداتی می‌گیرند و این ایرادات بیش‌تر متوجه ان‌هایی‌ست که خود را «لنینیست» می‌دانند. ما در مورد لنین و موقعیت او بحث های شفاهی و کتبی مفصل‌تری کرده‌ایم و خواهیم کرد، اما در حال حاضر بحث ما متوجه دوران تدارکات است. پاسخ رفقا به این دوران چیست؟ ما در این دوران شورا نداریم، مبارزات کارگری بر اساس عینیت موجود ادامه دارد، اما شوراها خودجوش هنوز به وجود نیامده است. در چنین شرایطی چه باید کرد؟
ما در سال ۱۳۵۷ شاهد این پروسه بودیم. در دوران اعتلای انقلابی، وقتی حکومت شاه در موقعیت سرنگونی قرار گرفت و میلیون‌ها نفر در خیابان‌ها بودند، اعتصابات عمومی آغاز شد و بعد از یک دوره چندماهه، در ابتدا کمیته‌های کارخانه وسپس شوراهای منطقه‌ای که برای تسخیر قدرت سازمان داده شده بودند، به وجود آمدند. اما همین شوراها که حاوی محتوای سرنگونی دیکتاتوری شاه بودند، به دلیل نبود یک رهبری انقلابی که از پیش تدارکات آن ریخته شده باشد، به زیر علم خمینی رفتند. نود درصد از کارگران ایران از خمینی طرفداری کردند، کسی که حتی از رژیم شاه نیز هارتر و ارتجایی‌تر بود. خب، این اتفاق می‌افتد، سال ۱۳۵۷ در داخل ایران افتاد. حالا که ما چنین تجربه‌ای داریم، باید در روش‌ها و برخوردهای خود بازنگری کنیم و مفهوم شورا را مورد بازبینی قرار دهیم.
شورا پدیده‌ای نیست که ناگهان نازل شود و مطمئنا قدرت سیاسی را در دست بگیرد و این جابه‌جایی قدرت حتماً به نفع کارگران تمام شود. شوراها در یک دوران خاص شکل می‌گیرند و نیاز به یک نهاد رهبری‌کننده دارند. واقعیت این است که هر کارگری: اولا کمونیست نیست و ثانیا هر کارگر کمونیست الزاما قدرت سیاسی را کسب نمی‌کند. تاکنون در هیچ برهه‌ای و در هیچ کجا این اتفاق نیفتاده. تحقق انقلاب به تدارکات نیاز دارد؛ بنابراین جدا سازی حزب و شورا و ترجیح یکی بر دیگری «ما موافق شوراهستیم اما مخالف حزب»بحثی‌ست که هیچ مصداق تاریخی ندارد و در بهترین حالت تخیلی است.
در هیچ‌ کجا شورا ابتدا به ساکن قدرت را به دست نگرفته و شورایی نبوده که تمام اعضایش کمونیست باشند یا کارگران شورا سمت‌گیری سوسیالیستی داشته باشند. ما حتی در دوران اعتلای انقلابی ۱۹۱۷ مشاهده می‌کنیم که یک سوم و قبل از آن، بیش‌تر نمایند‌گان شوراها و حتی شوراهای کارگری طرف‌دار گرایش منشویک‌ها بودند. منشویک‌هایی که با بورژوازی وسرمایه‌داری تبانی کردند و در کابینه کرنسکی شرکت داشتند.
در داخل ایران هم موارد فراوانی بود که شوراها یا طبقه کارگر دچار خطاهای بزرگ شدند. مثلا از حزب توده طرفداری کردند و یا ازجبهه ملی. طبیعی‌ست در شرایطی که رهبری خود کارگرها وجود نداشته باشد، یعنی همان حزبی که از آن صحبت می‌کنیم، طبقه کارگر و شوراهای کارگری به راحتی به کج‌راه می روند. بنابراین برخوردهای ایده‌آلیستی از مفهوم «کارگر» و همچنین «کارگری که شورا را می‌سازد و شوراهایی که به وجود می‌آید، حتماکمونیستی هستند» متاسفانه تخیلاتی بیش نیست، در هیچ کجای دنیا چنین اتفاقی نیفتاده. ما باید از همان ابتدا روشن کنیم که خواهان دوران تدارکات هستیم؛ در دوران تدارکات نیاز به یک رهبری داریم و آن رهبری در قامت یک حزب خواهد بود.
ما در عین حال خواهان به قدرت رسیدن شوراها هستیم و این دو با هم تناقضی ندارند. عده‌ای که مسئله حزب بلشویک و به قدرت رسیدن ان را مثال می‌آورند در واقع یک تحریف تاریخی هم می‌کنند. این تحریف از دو زاویه و از طرف دو جناح صورت می‌گیرد (آنارشیست ها و سوسیال دمکرات‌ها). ما در حد توان خود به صورت مکتوب به این تحریفات پاسخ داده‌ایم.
برای نمونه، این‌ها می‌گویند گویا «حزب» در روسیه آمده و قدرت را قبضه کرده و هرکسی از شوراها به این عمل اعتراض کرد توسط حزب سرکوب شد، مثال مشخص هم ماجرای تروتسکی و سرکوب ملوانان کرونشتات ظاهرا تروتسکی در این قیام عده‌ای از سربازان غیور شوراهای کارگری را قتل‌عام کرد و کشت و غیره.
خب، ریشه این بحث‌ها به آنارشیست‌ها برمی‌گردد. آن‌ها در ابتدا این بحث را در داخل روسیه به راه انداختند و سپس یک آنارشیست آمریکایی «پل آوریج» کتابی نوشت که در آن مسائل این چنینی را مطرح کرد. عموماً بیش‌تر جریانات آنارشیستی، شبه ـ آنارشیستی و آنارکو ـ سندیکالیستی، همچنین جریاناتی که ایده دیگری غیر از تدارک انقلاب سوسیالیستی را در ذهن خود پرورانده بودند، چنین تحریفاتی را اشاعه دادند.
این‌ها می‌گویند یک نیروی ضدانقلابی آمد و امثال تروتسکی و لنین نمایندگان شوراهای کارگری را به قتل رساندند.
بگذارید با ماجرای کرونشتات شروع کنیم. می‌گویند حزب شوراهای کارگری را سرکوب کرد و کارگران کمونیست شورا را کشت. اولا ملوانان کرونشتات کارگران شوراهای کارگری نبودند، آن‌ها به شوراهای سربازان تعلق داشتند. البته شوراهای سربازی هم در ابتدا حامی انقلاب بود. این ملوانان در واقع دهقان‌زاده‌هایی بودند که پایگاه طبقاتی آنان به دهقانان فقیر و نیمه مرفه روسی برمی‌گشت. دهقانان هم در آن دوران از سیاست‌های جنگی دولت شوراها دل خوشی نداشتند.
حالا تصور کنید در دورانی که چهارده کشور امپریالیستی به روسیه حمله نظامی کرده و میلیون‌ها نفر را از میان برداشته، و چرچیل دستور استفاده از بمب‌های شیمیایی در شمال روسیه را داده که می‌تواند به انهدام میلیون‌ها نفر دیگر منجر شود، و بسیاری از کارگران شجاع پیشتازی که درصف مقدم مبارزات علیه ۱۴ کشور امپریالیستی بودند، درشهرهای مختلف به دار آویخته شده‌اند و چیزی حدود چند میلیون نفر از کارگران شوراهای کارگری توسط کشورهای امپریالیستی به رهبری چرچیل کشته شده‌اند و چهارده کشور امپریالیستی به کمک مالی و تقویت جناح‌های کاملا ارتجاعی شبه فاشیستی ژنرال‌های تزاری آمده‌اند تا اولین انقلاب شورایی جهان را از میان بردارند؛ ملوانان کرونشتات به حکومت شورایی مسکو و پترزبورک اخطار می‌دهند که اگر تا یک هفته دیگر استعفا ندهید و از روسیه خارج نشوید بمبارانتان می‌کنیم!
شکی نیست دهقان‌ها از سیاست‌های دولتی ناراضی بودند. دولت به زور غله‌ها را می‌گرفت تا سربازان در جبهه‌ها از گرسنگی نمیرند، البته ما در مورد درستی یا غلطی این سیاست صحبت نمی‌کنیم، شاید امروز به راحتی بتوان گفت این سیاست درست نبود، اما در آن زمان مسئله ادامه حیات یا نابودی دولت شوراها مطرح بود، مسئله گرسنگی شهرها و سربازان در جبهه‌ها مطرح بود. درست که گرفتن اجباری غله در اصول کارِ غلطی‌ست، اما شرایط عادی نبود.
رهبران دول امپریالیستی حتی نقشه دستگیری رهبران انقلاب و اعدام بلافاصله تروتسکی و لنین را در برنامه داشتند. جاسوسی که از سوی انگلیس برای انجام این نقشه فرستاده شده بود، سیدنی رایلی Sidney Reilly در کتاب خاطرات خود به این نقشه اعتراف کرده است. مدارکی موجود است که مشخصا دولت فرانسه با ملوانان کرونشتات ارتباط داشت و این ارتباط در تصمیم به قیام ملوانان بی‌تاثیر نبوده است. ما این مدارک را ترجمه کردیم؛ در آرشیو مارکسیست‌ها موجود هست. (رفقا رجوع کنند به مدارک موثقی که نشان می‌دهد این ماجرا در در واقع توطئه وزارت اطلاعات فرانسه بود).
به هرروی تمام این ماجراها اتفاق افتاد، خب، دولت انتخابی شورا‌ها و آدم‌هایی مانند لنین یا تروتسکی که نمی‌توانند دست روی دست بگذارند و اجازه نابودی دولت تازه به قدرت رسیده شوراها را بدست جاسوسان دول امپریالیستی بدهند. آنان در مقابل انتخاب‌کنندگان خود مسئولیت دارند. آیا یک دولت سرمایه‌داری چنین اجازه‌ای را به مخالفان خود می‌دهد. کمونیست‌ها مخالف خشونت هستند اما این به‌معنای نفی دفاع مشروع نیست. چهارده کشورامپریالیستی حمله کرده‌اند و عده‌ای ملوان در آن سوی آب می‌گویند یا کنار بروید یا مسکو و پترزبورگ را با خاک یکسان می‌کنیم!
مسلم است که این‌ها در دفاع از خود پاسخ داده و حمله می‌کنند. آیا این تقصیر تروتسکی «خائن» بود؟ او کارگران شورا را کشت؟ یا اوامر شورای کارگری را در دفاع از حکومت به اجرا گذاشته است؟
خب، این‌ها حرف‌هایی بی‌معناست؛ تحریفاتی‌ست که آنارشیست‌ها و جریانات راست‌گرا سال‌هاست مطرح می‌کنند. بنابراین اگر متهم می‌کنیم، اتهام هم باید کاملا موثق باشد؛ باید پی‌گیری کنیم. این نوع اتهام‌زنی‌ها در واقع، یکی از شگردهای امپریالیست‌هاست. آن‌ها برای سرنگونی رژیم‌های مترقی چنین جریاناتی را علم می‌کنند و در آینده نیز چنین خواهند کرد. در این تردیدی نباید داشت.
ما هم معتقدیم که چنین اتفاقی نباید می‌افتاد و حکومت شوراها بایست با متانت بیش‌تری رفتار می‌کرد، اما خب، در میانه شرایط وحشتناک جنگی، قحطی و کشتار، عده‌ای ملوان، حتی انقلابی، اخطار می‌دهند که پترزبورگ و مجلس آن را که شوراهای کارگری در آن جلسه می‌گذارند با خاک یکسان می‌کنند؛ واضح است که این دولت بایست از خودش دفاع کند و دفاع کرد. تجربه تلخ و غیرِ قابل‌ قبولی بود، ولی اتفاق افتاد.
من رفقا را رجوع می‌دهم به اسناد موجود در سایت آرشیو مارکسیست‌ها، همه مدارک ترجمه شده؛ بحث‌های کرونشتات به تفسیر انجام گرفته و توضیحاتی در مورد آن دوران داده شده. به نظر ما باید ماجرا را دو طرفه سنجید، اگر اشتباهی شده باید پذیرفت و اگر لازم بود محکوم کرد، ولی نه براساس اتهام‌زنی و تخریب یا تحت تاثیر تبلیغات کشورهای امپریالیستی.
رفقا توجه کنند که ما خودمان نقدی مارکسیستی به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نوشتیم که در زیر لینک آن گذاشته شده است. ما حتی به تمام روش‌هایی که لنین ومشخصاً تروتسکی در سال ۱۹۲۱ و در رابطه با شوراهای کارگری و مشخصاً سندیکاهای کارگری اتخاذ کردند، نقد کردیم. ما گفتیم که هردوی این رفقا (لنین و تروتسکی) برخوردهای تندی با سندیکاهای کارگری داشتند. در واقع این برخوردها را افشا کردیم؛ چون مسئله ما کیش شخصیت و اشاعه آئین پرستش لنین وتروتسکی نیست. ما در واقع از تجربیات و نظریات آنان حمایت می‌کنیم و همین تجارب را به نسل جوان داخل ایران منتقل کنیم و خطاهای آنان را نیز می‌بینیم و خود این مسئله تبدیل به یک درس‌آموزی می‌شود.
مسئله ما پرستش اشخاص نیست. مارکس به خاطر تعریف علمی جامعه سرمایه‌داری و عریان کردن مکانیزم درونی انباشت، بحران و غیره مورد احترام ماست و لنین به خاطر خدماتش در عینیت بخشیدن به امر انقلاب و معرفی ابزاری که کارگران در مبارزه خود برعلیه سرمایه‌داری از آن بهره می‌جویند.
دوستانی که صرفا از مارکس دفاع می‌کنند و به بلشویک‌ها و لنین نقد می‌نویسند فراموش می‌کنند که مطالب را باید به شکلی تاریخی مورد بررسی قرار دهند. اگر هدف ما کمک‌رسانی به طبقه کارگر است باید صفحات تاریخ را ورق بزنیم و همه ابعاد تئوریک و تشکیلاتی مبارزات مارکسیست‌ها از آغاز تا امروز را بررسی کنیم. درست است که مارکس بنیادهای تئوریک مارکسیسم و انقلاب را فرموله کرد، اما اگر آزمون عملی آن توسط لنین به انجام نمی‌رسید ما بسیاری از کاستی‌ها را نمی‌فهمیدیم؛ چه‌گونگی تحقق عملی آن را درنمی‌یافتیم و بسیاری از ناشناخته‌ها شناخته نمی‌شد. شاید به همین علت است که امروز ما می‌توانیم به آسانی همه دستاورد‌های انقلاب ۱۹۱۷ را نادیده بگیریم، اما ارزش چنین انقلابی از نظر تاریخ نادیده گرفته نخواهد شد.
بنابراین همان‌طور که گفتم مسئله ما پرستش و یا تکفیر مذهبی این یا آن رهبر نیست. ما نمی‌‍خواهیم چنین روشی را در مورد یک انقلاب هم به کار ببریم و تنها به الگوبرداری‌های دگم بسنده کنیم. هدف نقد همه جانبه و بررسی نکان مثبت و منفی افراد و اتفاقات تاریخی‌ست. این امر کمک می‌کند که در انقلاب آینده ایران از نکات مثبت بیاموزیم و از اشتباهات پرهیز کنیم. رفقا اگر به نقدهای ما در مورد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نظری بیاندازند متوجه خواهند شد که این واقعه بزرگ تاریخی از سوی ما به شکلی همه جانبه بررسی شده است و هر دوسوی مثبت و منفی آن مورد تحلیل قرار گرفته است.
یکی ازنقدهایی که ما کردیم و به جرات می‌توان گفت که اولین بار است چنین بحثی از سوی یک گرایش مارکسیستی در سطح بین‌المللی مطرح شده، این است که پس از پایان دوره تدارکات دیگر نیازی به وجود حزب به عنوان یک قدرت دولتی نیست و باید کنار برود. البته ممکن است عناصر حزبی در درون دولت شرکت داشته باشند اما آنان انتصابیون حزب نبوده و مانند دیگر اعضا دولت از طریق آرای عمومی شوراهای کارگری انتخاب شده‌اند. در این‌جا همه قدرت به دست شوراهاست و وظیفه حزب که تسهیل قدرت‌گیری شوراهای کارگری بوده است، اینک به پایان رسیده. تدارکات انقلاب حق ویژه‌ای برای انقلابیون حزبی ایجاد نمی‌کند. در روسیه پس از انقلاب نیز چنین بود. در آن زمان حدود ۱۰ میلیون از کارگران سه شهر بزرگ صنعتی، (و حدود ۱۰ میلیون سربازان) برای انتخاب نمایندگان خود در دولت شوراها رای دادند. به ادعای شاهدان بی‌طرف این یک رای‌گیری دموکراتیک بود. بلشویک‌ها ۶۷ درصد آرا را از آن خود کردند، اس آرهای چپ بیست تا بیست و سه درصد ، اس آرهای راست ۵ درصد و آنارشیست‌ها هم ۵ درصد. این ترکیب انتخاب شوراهای کارگری بود. آن‌ها بالاترین درصد آرای خود را به بلشویک‌ها دادند، چون ظرف ده، پانزده سال گذشته آنان را در کف کارخانه‌ها در کنار خود دیده بودند. بلشویک‌ها هسته‌ها و کمیته‌های مخفی ساخته بودند. هزاران هسته مخفی توسط بلشویک‌ها ساخته شده بود. شوراها به همین دلایل آنان را انتخاب کردند، این‌ها که ناگهان از آسمان نیامده و کودتا نکرده بودند. حزب بلشویک با اکثریت آرای شوراهای کارگری انتخاب شد. حالا چه انتظاری باید داشت حزب از پذیرش آرای شوراها خودداری کند و بگوید حزب در دولت شرکت نمی‌کند؟
مهم شرکت اعضا حزب در دولت نیست، بلکه داشتن امتیازات ویژه و عدم پاسخ‌گویی به توده‌های انتخاب‌کننده است که انقلاب را به کج‌راه می‌برد. ویژگی‌هایی مانند شفافیت، مسئولیت‌پذیری، حق عزل و انتخاب و گزارش‌دهی در مورد همه اعضا دولت از جمله بلشویک‌ها صادق بوده است.
ما هم قبول داریم که دو سال پس از پایان جنگ خانمان سوز با چهارده کشورامپریالیستی که با پیروزی انقلابیون و دولت شوراهای کارگری روسیه خاتمه یافت، تخطی‌هایی صورت گرفت که ما نقد کردیم و از آن‌ها درس گرفتیم. مهم‌ترین درس ما این‌ست که پس از به ثمر رسیدن انقلاب و قدرت‌گیری شوراها دیگر حزب نقش خود را به عنوان ابزار رهبری از دست می‌دهد و به نوعی منحل می‌شود. البته حزب کارگران پیشتاز می‌تواند مانند همه احزاب دیگر در انتخابات شرکت کند اما نقش تدارکاتی گذشته امتیازات ویژه‌ای برای او نخواهد داشت.
اشتباهات پس از جنگ نکات منفی بود که رفقا برجسته می‌کنند، اما از یاد می‌برند که اگر حزب در قبل از شکل‌گیری شوراها وجود نداشت و انقلاب را به ثمر نمی‌رساند شوراهای تازه تشکیل شده می‌توانستند یک رهبری ارتجاعی مانند خمینی را به قدرت برسانند. مسلم است شما هم خواهان چنین چیزی نیستید.
اگر به لنین یا تروتسکی یا دیگر رهبران حزب بلشویک آن زمان انتقاد دارید، موظف هستید پس از تحقیق و بررسی همه جانبه مطرح کنید. لازم نیست در تحقیقات خود تنها به داده‌های‌ خود بلشویک‌ها اتکا کنید. نظرات ناظرین مستقل و موثق را نیز در نظر بگیرید.
من همه این‌ها را در بحثی راجع به لنین در برنامه پرگار بی‌بی‌سی مطرح کردم؛ مکتوب هم هست، رفقا بخوانند و نسبت به اولین انقلاب سوسیالیستی که پیروز شد برخورد خصمانه نداشته باشند، بلکه با دید انتقادی از اشتباهاتش بیاموزند تا آیندگان همان اشتباهات را مرتکب نشوند. انقلاب سوسیالیستی و شکل‌گیری دولت شوراها تجربه جدیدی در تاریخ بشری‌ست که هیچ پیش‌زمینه‌ای در تاریخ نداشته و استقرار موفق آن ده‌ها و شاید صد‌ها سال به درازا بکشد. مگر سرمایه‌داری در اولین تلاش خود موفق شد که نظام جدید را کاملا به اثبات برساند. تازه این نظامی بود که از دل فئودالیسم بیرون آمده و اصل مالکیت را نقض نمی‌کرد.
انقلاب سوسیالیستی کشور شوراها حتی در طول مدت عمر کوتاه خود خدمات ارزنده‌ای به مردم خود و جهان اطرافش کرد. یکی از اولین کارهای دولت کارگری آزادی ایران از قید معاهده‌های ننگین دولت تزاری و انگلستان بود. ایران تا قبل از به قدرت رسیدن دولت شوراها مستعمره غیررسمی دو دولت اتجاعی روسیه تزاری و انگلستان بود. این دو دولت طی معاهده محرمانه‌ای در ۱۹۰۷ ایران را به دو قسمت تحت نفوذ تقسیم کرده بودند. جنوب ایران تحت کنترل انگلیس بود و مناطق شمالی به روسیه واگذار شده بود. لنین به محض انتخاب از سوی دولت شوراها در اولین اقدام خود این سند را به شکل یک‌طرفه ملغی کرد و خود سند را پاره کرد که در آینده مورد سوءاستفاده قرار نگیرد. او در واقع ایران را دوباره به مردم آن بازگرداند. این اقدام لنین در آن زمان حمایت و توجه بسیاری از روشنفکران حتی لیبرال را به خود جلب کرد و افرادی مانند ملک‌الشعرای بهار از او به عنوان ناجی ملت ایران یاد کردند. رفقا این اطلاعات را بررسی کنند. پیروزی انقلاب حتی در آن زمان کوتاه تاثیرات مثبت خود را در کشورهای مجاور نیز برجای گذاشت.
۲ شهریور ۱۴۰۴ـ ۲۴ سپتامبر ۲۰۲۵
**************************
نگرش مارکس و انقلاب ۱۹۱۷ روسیه
(بخش دوم)
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
آیا انقلاب اکتبر واقعا سوسیالیستی بود یا تجربه ای محدود که ازهمان ابتدا گرفتار تناقضات ساختاری شد؟
هر انقلاب به طور عمومی‌ دو وجه داره، وجه سیاسی و وجه اجتماعی. وجه سیاسی یا انقلاب سیاسی به مفهوم تسخیر قدرت است. تسخیر قدرت به دست شوراها در واقع آغاز انقلاب سوسیالیستی است، نه کل آن. پیروزی انقلاب سیاسی به معنای استقرار کامل سوسیالیسم نیست، در واقع شروع یک دوران گذار به سوسیالیسم است. تنها پس از کسب قدت سیاسی‌ست که امکان ساخت سوسیالیسم به وجود می‌آید.
علاوه بر این، نکات جانبی دیگری نیز وجود دارد که بلشویک‌ها در سال‌های اولیه پیروزی انقلاب دیده و بحث‌های آن را مطرح کرده بودند. مهم‌ترین آن‌ها مسئله امکان شکست انقلاب در صورت محدود ماندن آن در گستره جغرافیایی یک کشور بود. بلشویک‌ها می‌گفتند اگر انقلاب گسترش پیدا نکند به کج‌راه خواهد رفت. توجه آن‌ها مشخصا معطوف به انقلاب سوسیالیستی در آلمان بود. این نظر در سال‌های ۱۹۱۷-۱۸ از سوی بلشویک‌ها مطرح شد و نظر تازه‌ای نیست. بلشویک‌ها معتقد بودند می‌توان انقلاب را از ضعیف‌ترین حلقه سرمایه‌داری، در جامعه‌ای که شرایط عینی انقلاب در آن آماده است، آغاز نمود، اما پیروزی کامل آن در گرو گسترش جهانی انقلاب است. بر اساس تحلیل بلشویک‌ها: اگر پیروز شدیم چه بهتر، تئوری‌های مارکس به تحقق خواهد رسید و اگر شکست خوردیم باز هم مشکلی نیست، از شکستمان درس می‌گیریم و دوباره پنج سال، ده‌ سال یا بیست سال بعد دوباره آغاز می‌کنیم.
یعنی در واقع کسی متوهم نبود که بلشویک‌ها قدرت را می‌گیرند، کارگرها سرمایه‌داری را بین می‌برند و انقلاب سوسیالیستی هم در سراسر جهان به پیروزی می‌رسد . آن‌ها ابدا چنین ارزیابی نداشتند، این ارزیابی لنین نبود، تروتسکی هم چنین نظری نداشت. همگی معتقد بودند انقلاب بُعد جهانی دارد اما بایست از جایی آغاز شود.
در این‌جا بایست به نکته ای در مورد بحث‌های مارکس که رفقا به آن پرداختند اشاره‌ای بکنم. رفقا نقل قولی از مارکس می‌آورند و گمان می‌کنند این گفته مارکس در تناقض با بحث‌های بلشویک‌ها، لنین یا شوراهای کارگری آن زمان است؛ می‌گویند مارکس گفته است: بورژوازی در طول فرمان‌روایی کوتاه چند ساله‌اش چنان گسترش عظیمی در نیروهای مولد ایجاد کرده که‌در تمامی نسل‌های گذشته اتفاق نیفتاده بود و شراط اساسی برای پیروزی انقلاب پرولتری همین رشد نیروهای مولد است.
بسیار خب، این بحث مارکس که رفقا به آن اشاره کرده‌اند درست هم هست؛ مشکل، تحلیل آن‌ها از این گفته مارکس است که می‌گویند: «بنابراین مارکس سوسیالیسم را تنها برپایه بلوغ سرمایه‌داری جهانی ممکن می‌دانست و انقلاب اکتبر در روسیه نیمه‌فئودالی و منزوی، دقیقاً برخلاف این نظر مارکس اتفاق افتاد». از نظر این دوستان در انقلاب روسیه یک تناقض پیدا شده است. گویا مارکس می‌گوید کشورهایی که از لحاظ اقتصادی پیشرفته هستند به انقلاب سوسیالیستی دست می‌زنند و در کشورهای عقب‌افتاده چنین اتفاقی نمی افتد.
به نظر من این جا یک بدفهمی از نظرات مارکس وجود دارد. این دوستان موضوعی را مطرح می‌کنند که مارکس در مواردی به آن اشاره کرده منتها بحث اصلی او این نیست. من بحث اصلی مارکس را اینجا می‌خوانم.
اشاره مارکس به این وجه‌تولید در واقع به این ترتیب است. او می‌گوید «بر اساس دیدگاه ما – یعنی دیدگاه کمونیست‌ها و مارکسیست‌های آن زمان – منشا تمام تصادمات تاریخ در تضاد میان نیروهای مولده و اشکال مراوده یا مناسبات تولیدی نهفته است، اما برای این که این تضاد در یک کشور به تصادمات بیانجامد لزوما نباید به حدنهایی رشد خود رسیده باشد. رقابت با کشورهای صنعتی پیشرفته به دلیل مراوده بین‌المللی برای تولید تضادی مشابه در کشورهای عقب‌افتاده‌تر صنعتی کافیست».
خب مارکس دقیقا چه می‌گوید؟ مارکس می‌گوید سرمایه‌داری با دور زدن دماغه امید جهانی شده، (او در مانیفست این نظر را مطرح می‌کند)؛ و از آن جایی که سرمایه‌داری جهانی شده و همه این کشورها به نوعی با کشورهای امپریالیستی در ارتباط بوده‌اند، مثلا صنایع کشورهای پیشرفته به این کشورها منتقل شده و از نیروی کار ارزان کارگران آن‌ها استفاده می‌شود، همین درآمیختگی صنعتی برای وقوع انقلاب سوسیالیستی در آن کشورها کافی‌ست.
این دقیقاً بحث مارکس است. رفقا به این بخش از صحبت مارکس توجه نکرده‌اند و دل بخواهی قسمتی را انتخاب کردند که بتوانند به‌کمک آن تاریخ انقلاب اکتبررا نادیده بگیرند و بگویند نباید انقلاب می‌شد، خودسرانه و ماجراجویی بود و غیره؛ در حالی‌که در این جا مارکس خلاف آن حرف را تایید می‌کند.
یک نکته مهم دیگر از پیشگفتار همین بیانه کمونیست در سال ۱۸۸۲که رفقا از آن نقل قول می کنند. از مارکس سوال می‌کنند که در روسیه شرایطی در حال شکل گرفتن است نظر شما در این باره چیست؟ رفقا اگر این نوشته را نخوانده‌اند بخوانند، مارکس دارد درباره امکان انقلاب در روسیه صحبت می‌کند؛ او می‌گوید اگر انقلاب روسیه به ندایی برای انقلاب پرولتری در غرب مبدل شود این دو انقلاب مکمل یک‌دیگرخواهند بود.
خب، این یعنی چه؟ یعنی انقلاب می‌تواند در روسیه هم شکل بگیرد و مکمل انقلابات درسایر نقاط جهان بشود. بنابراین بلشویک‌ها از نظرات مارکس تخطی نکردند، خود مارکس هم امکان آن را مطرح کرده است، اما دوستان به نوعی وانمود می‌کنند که انگار مارکسیسم پدیده‌ای جداست و انقلاب روسیه و نظرات بلشویک‌ها و لنین چیزی جدای از آن، مثلا مارکس گفته در روسیه نباید انقلاب رخ بدهد اما شوراهای کارگری انقلاب کرده‌اند، و به زعم رفقا شوراها به رهبری بلشویک ها بی‌جا کردند که خلاف نظرات مارکس اقدام کردند. اما همان طور که از نوشته‌های مارکس ذکر کردم او دقیقا برعکس این را گفته است. از نظر او انقلاب در روسیه ممکن بود و تازه می‌توانست مکمل انقلابات اروپا باشد. چرا؟ چون سرمایه‌داری جهانی شده بود.
مطالبی که من دارم می‌خوانم لنین هم در زمان خودش خوانده بود. می‌دانست مارکس چنین نظری دارد، می‌دانست سرمایه‌داری جهانی شده است (در نوشته هایش در مورد امپریالیسم از این روش استفاده کرد). کشورهای عقب‌افتاده و پیشرفته نداریم، همه تحت سلطه امپریالیسم جهانی هستند، در هر کدام از این کشورها می‌تواند انقلاب کارگری اتفاق بیفتد، به شرط آن که در آن کشور کارگران، صنایع و غیره وجود داشته باشند. حتی در جایی هم که نیست بالاخره مناسبات غالب در چهارچوب همان سرمایه‌گذاری جهانی‌شده، تعریف می‌شود. در کشوری مثل روسیه که ماجرا کاملا فرق می‌کند. روسیه صنعتی شده بود، صنایع غرب به آن منتقل شده بودند، کارخانه های بزرگ وجود داشت.
رفقا بگویند کارگرهایی که شوراهای کارگری را ساختند و این رفقا ازآن‌ها حمایت می‌کنند از کجا آمده بودند؟ همه که روستایی نبودند، این‌ها سال‌ها در کارخانه‌ها کار می‌کردند، در آن‌جا اعتصابات کارگری جریان داشت، بنابراین روسیه هم آماده انقلاب بود و بلشویک‌ها هم به درستی این انقلاب را سازمان‌دهی کردند و شوراهای کارگری را به قدرت رساندند.
در ارتباط با نقل قول دادن از مارکس هم رفقا توجه کنند، نقل قول دادن از مارکس دل‌بخواهی نیست، قسمتی از گفته او را برداریم تا مطالبی را علیه لنین به اثبات برسانیم و بقیه را کنار بگذاریم. نه، رفقا قبل از اعلام چنین نظری در ارتباط با حزب بلشویک و لنین باید تمام متون مارکس را بخوانند و از گل‌چین کردن احتراز کنند.
بنابراین، در شرایطی که صنایع به حد اعلای گسترش خود نرسیده‌اند یک انقلاب می‌تواند به پیروزی برسد.
مسئله مهم این است که پس از پیروزی انقلاب کشور بایست دوران انتقال را طی کند. در دوران انتقال، گسترش انقلاب اهمیت ویژه‌ای دارد، اگر جامعه در دوران انتقال بخواهد برای زمانی طولانی در انزوا باقی بماند، یا آموخته‌های جامعه از تجربه‌های پیشین اعمال نشود، یا این که از اصول دموکراسی سوسیالیستی تخطی بشود و یا مجددا مشکلاتی ایجاد گردد، بله، البته انقلاب شکست می‌خورد. ولی در انقلاب روسیه که این اتفاق نیفتاد. شرایط به گونه‌ای پیش رفت که میلیون‌ها نفر در سراسر جهان حامی انقلاب روسیه بودند، اعتصاب کارگران بارندازهای انگلیس جلوی بسیاری از توطئه‌ها و خرابکاری‌های انگلستان بر علیه مردم روسیه را گرفت و در واقع انقلاب را نجات داد. کارگران باراندازها از بارگیری سلاح‌های کشتار خودداری کردند و اجازه ندادند مردم روسیه با این تجهیزات کشته شوند. بنابراین همبستگی بین‌المللی وجود داشت، این‌ها نکاتی‌ست که باید به آن توجه کرد.
درچنین شرایطی انقلاب می‌تواند از هر نقطه جهان آغاز شود.
انقلاب با کسب قدرت سیاسی ممکن می‌شود و پس از این انقلاب سیاسی انقلاب اجتماعی دامن زده خواهد شد. منتها دوران انقلاب اجتماعی طولانی‌ست. این دوران برخلاف نظر جریانات خرده‌بورژوایی و کسانی که می‌گویند «یک‌شبه سوسیالیسم» را می‌سازند به دورانی طولانی نیاز دارد و در ارتباط با انقلاب‌های جهانی معنا پیدا می‌کند. مشخصاً انقلاب در کشورهای صنعتی پیش‌رفته باعث می‌شود تا روزنه دیگری باز شود، حلقه ضعیف دیگری در سطح جهانی از هم بگسلد و به این ترتیب انقلاب گسترش پیدا کند.
اما با همه این احوال ما نمی‌توانیم تضمین بدهیم که هر انقلابی می‌تواند صد درصد به پیروزی برسد، سازمان‌دهی یک انقلاب پیروزمند پروسه‌ای قدم به قدم و سرشار از آزمون‌ها و خطاهاست. همین انقلاب بورژوادمکراتیک که بعضی‌ها مریدش شده‌اند، سیصد سال طول کشید تا به پیروزی نهایی برسد. این‌ها سال‌ها علیه فئودالیسم مبارزه کردند تا پیروز شوند. جریانات شهری بورژوایی و خرده بورژوایی در حال تکامل کشته شدند، سوزانده شدند اما مبارزه ادامه داشت تا سرانجام پیروز شد. این انقلاب‌ها سیصد سال به درازا کشید، انقلاب روسیه صد صدوبیست سال بیش اتفاق افتاد. این رقم در مقابل تاریخ که چیزی نیست. انقلابی می‌خواهد پیروز شود که نه تنها مناسبات قبلی را نابود خواهد کرد، بلکه نافی اصل ده‌ها هزارساله مالکیت مقدس است. طبیعی‌ست که همه نیروهای کهن در مقابل آن بایستند. نباید نومید شد و باید تلاش کرد، یکبار شکست خوردیم، مهم نیست دوباره برمی‌خیزیم؛ از شکست‌های‌مان می‌آموزیم و دوباره اقدام می‌کنیم.
نگاهی به سرمایه‌داری امپریالیستی مقابل خود بیاندازیم. این‌ها در حال نابودی جهان هستند. بعید نیست اگر همین ترامپ و دارودسته آقای پوتین در قدم بعدی جنگ جهانی سوم، یک جنگ اتمی به راه بیاندازند. این آلترناتیو مقابل روی ماست، بنابراین ما از یک تجربه دیگر ترس و واهمه‌ای نداریم، حتی اگر یک بار دیگر هم شکست بخوریم، باید برای سازمان‌دهی انقلاب در ایران تلاش کرد. قصد ما این است که انقلاب را در سطح جهانی گسترش دهیم. برای این باید برنامه و تشکیلات داشت.
وقوع انقلاب شورایی در هرکجا که می‌تواند پیروز شود الزامی‌ست، هر انقلابی موفق یا شکست‌خورده سرشار از تجربه‌ها و درس‌های فراوان برای انقلابات آینده خواهد بود.
۲۰ اوت ۲۰۲۵
************************
«سانترالیسم دمکراتیک» از دیدگاه مارکسیستی
(بخش سوم)
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
ما وقتی از سانترالیسم دمکراتیک صحبت میکنیم در واقع منظور ما اتخاذ سیاستی‌ست که یک نهاد، یک جمع، چه شورایی یا یک حزب انقلابی، برمی‌گزیند تا همه افراد و اعضا آن در تصمیم‌گیری‌های جمعی فعالانه شرکت داشته و بتوانند نظرگاه‌های خود را مطرح کنند. این سیاست چه در دوران تدارکات و چه در دوران گذار پس از پیروزی انقلاب مهم‌ترین سلاحی‌ست که می‌تواند انقلاب را از سقوط به ورطه بوروکراتیسم و انحطاط، و مالا شکست محفوظ بدارد.
نظرات و ایده‌های یک حزب پیشتاز در واقع جمع بندی مواضع مختلف سیاسی‌ست، اما این جمع‌بندی صرفاً مربوط یا محدود به اعضا حزب نیست، چون این افراد، خود بخشی از طبقه بوده و در درون کارخانه‌ها فعالیت می‌کنند. امروز ما وقتی صحبت از یک هسته در ایران می‌کنیم (یک هسته مخفی سوسیالیستی)، اگرچه امور تشکیلاتی و سازمان‌دهی این هسته مخفی‌ست، اما اعضای آن مانند باقی کارگرهای عادی در میان کارگران هستند و با آنان کار و زندگی می‌کنند.
حال اگر یک هسته مخفی سوسیالیستی را که در صدد سازمان‌دهی اعتصاب است و قصد دخالت‌گری در میان کارگران را دارد، در نظر بگیریم و بگوئیم این هسته با انتشار بولتن‌ها خط دخالت‌گری خود را میان کارگران تبلیغ می‌کند؛ بدیهی است که در میان توده‌های کارگر نظرات مختلفی در مورد همین خط سیاسی، شکل می‌گیرد. این اختلاف نظرها از طریق ناقلین تشکیلاتی آن حزب (یا آن هسته فعال) به درون تشکیلات آورده می‌شود. در آن‌جا نظرات به بحث گذاشته شده و نظر نهایی که هنوز می‌تواند و باید در معرض تغییرات بیش‌تر باشد، در واقع سنتزی از نظرات اعضا حزب یا هسته و کارگرانی‌ست که در پاسخ به آن نظر ایده خود را مطرح کرده و نظر اولیه را یا رد و یا تکمیل کرده‌اند.
بنابراین سانترالیسم دموکراتیک یک پدیده دوطرفه و دوجانبه است. سانترالیسم یعنی جمع‌بندی بحث‌های درون تشکیلاتی و دموکراتیک یعنی امکان ورود و حضور نظرات همه طرف‌های درگیر در این جمع‌بندی نهایی. به این معنا، سانترالیسم دموکراتیک یعنی رفت و شدی که میان حزب پیشتاز و توده‌های وسیع‌تر صورت می‌گیرد و هریک بر دیگری تاثیر می‌گذارد تا سرانجام خط مداخلاتی با توافق توده‌ها و حزب به اجرا گذاشته شده و در سطح کلان آزمایش شود. این خط مداخلاتی در هر رفت و شدی صیقل می‌خورد و کامل‌تر می‌شود.
این مفهوم صحیح «سانترالیسم دمکراتیک» از نقطه نظر ماست؛ اما برخی از سازمان‌های سیاسی چپ‌گرا برداشت نادرستی از این واژه دارند. آن‌ها به محض بروز یک اختلاف حتی کوچک در حزبشان، و یا مخالفت فردی با برخی از نظرات رهبری، چه در درون حزب و چه بیرون از آن، فرد خاطی را به شدت تنبیه می‌کنند. به‌عنوان مثال، خطایی در خط رهبری مشاهده می‌شود و کسی آن‌را به نقد می‌کشد؛ فرد ناقد بلافاصله توسط «پیشوایان» حزب کنار گذاشته شده و یا به سخن دیگر «خفه» می‌شود.
این پیشوایان سانترالیسم دمکراتیک را به مفهوم تصمیم‌گیری خودشان می‌پندارند. ابتدا تصمیم‌گیری حزب و اندکی بعدتر تصمیم‌گیری رهبری که در بالا نشسته (پیشوای قوم)، حتی اگر دیگر اعضای حزب و یا توده‌های کارگری مخالف آن باشند؛ همه کنار گذاشته می‌شوند، زیرا به‌زعم آن‌ها نبایست بالای حرف «پیشوایان» حرف دیگری زده شود.
در صورتی که مفهوم سانترالیسم دمکراتیک از دیدگاه ما، یعنی امکان ورود نظر و صدای کارگرانی که قرار است خط سیاسی حزب را در عمل پیاده کنند، به درون حزب. امکان قائل شدن جایگاهی برای خط مخالف یا متفاوت با نظر غالب حزبی. به سخن دیگر، «حق گرایش» در درون حزب باید به رسمیت شناخته ‌شود. یعنی عده‌ای بتوانند دور هم جمع شوند واین حق را داشته باشند که در مقابله با اکثریت اعضای حزب نظرشان را تبلیغ کرده و تلاش کنند سایرین را جلب این نظر مخالف کرده و آنان را متقاعد کنند و نظر آنان پس از کسب رای اکثریت به‌عنوان خط جدید سیاسی معرفی شود.
یک حزب بایست دمکراسی درونی داشته باشد. در درون تشکیلاتی که دمکراسی درونی وجود ندارد حق گرایش نیز به رسمیت شناخته نمی‌شود. جریانات یا افرادی که حق گرایش را به رسمیت نمی‌شناسند محکوم به شکست هستند. چنین جریاناتی به انحطاط کشیده می‌شوند. اینان به‌قول لنین: حاملین دروغین پرچم مبارزات طبقه کارگر هستند.
کم نیست مواردی که احزابی با نام‌های پرطمطراق «کمونیست» و «کارگری» بر سر یک اختلاف کوچک هم‌دیگر را اخراج می‌کنند، فحاشی و اتهام‌زنی اتفاق می‌افتد. این‌ها پرچم‌های دروغین بالا برد‌ه‌اند، این‌ها تشکیلات کارگری نیستند و ارتباطی به کارگران ندارند، هیچ‌کس این‌ها را جدی تلقی نمی‌کند، حداقل در میان پیشتازان کارگری چهار دهه گذشته این‌ها هرگز جدی گرفته نشده‌اند. این عده در دنیای تصورات خودشان سیر می‌کنند و سانترالیسم دمکراتیک آن‌ها یک مفهوم کاملا بوروکراتیک و از بالا دارد، مفهومی که تنها برای پیشبرد نظرات آن «پیشوا» کار می‌کند؛ در صورتی که سانترالیسم دمکراتیسمی که ما از آن صحبت می‌کنیم در اساس و بنیاید با این نوع برخوردهای غیردمکراتیک تفاوت دارد.
مفهوم مارکسیستی «سانترالیسم دمکراتیک»

************************
ساختن تعاونی‌ها در نظام سرمایه‌داری تخیلی‌ است
(بخش چهارم)
جمع‌بندی من براساس نظرات رفقای پروژه «فراخوان برای همکاری» و در ارتباط با نوشته‌هایی که داشتند و نقدهایی که کردند تهیه شده است. من پاسخ نقدهای این رفقا در مورد حزب، لنین و تروتسکی و بقیه را در بحث قبلی دادم. حال بپردازیم به نظرات رفقا در مورد بدیلِ شورایی تعاونی که مطرح می‌کنند.
رفقا می‌گویند حزب نباشد. بسیار خوب، بدیلی که رفقا پیش‌نهاد می‌کنند نهاد شورایی یا تعاونی‌ست. این بدیل یعنی شوراهایی که بتوانند کلیه امور را در شکلی تعاونی و در چارچوب حتی نظام سرمایه‌داری به پیش ببرند. نویسندگان و نظریه‌پردازهای برجسته موردِ قبول این رفقا افرادی مانند نوام چوامسکی، ریچارد وولف و دیوید هاروی هستند. من چند نظریه‌پرداز مشابه را به این لیست اضافه می‌کنم: برنی سندرز در امریکا و جرمی کوربین در انگلستان. این‌ها متعلق به جریانات چپ‌گرا هستند و در مورد مسائل مارکسیسیتی به هرحال آموزه‌های بسیاری دارند، مشخصا دیوید هاروی که کاپیتال را بازتفسیر کرده و مطالب درستی را طرح می‌کند. من به بحث‌هایش گوش داده‌ام، بسیار آموزنده هستند. او مطالب زیادی نوشته. ریچارد وولف هم همین طور. هفته ای یک بار در ارتباط با اقتصاد امریکا و اقتصاد سرمایه‌داری سخنرانی می‌کند، گوش می‌دهم. آن‌ها هم آموزنده هستند. نوام چامسکی هم کسی بوده که تمام عمرش را صرف افشای امپریالیسم کرده است. جرومی کوربین دارد حزب سومی در انگلستان می‌سازد و تا به‌حال پانصد هزار امضا جمع کرده است.
همه این‌ها جریانات و افراد ضد سرمایه‌داری هستند. کسانی که به هرحال به سرمایه‌داری نقد می‌نویسند و گاه هم فشارهایی می‌آورند. اما در شرایط کنونی مسئله آن است که این نوع بحث‌ها، با وجود این‌که بسیار موثر هم می‌تواند باشد، عموما راه حل را در چهارچوب نظام سرمایه‌داری می‌بینند. اگر بخواهیم این مباحث را با بحث‌های مارکس و هم‌قطاران خودش مانند رابرت اون در ۱۸۴۸ به بعد مقایسه کنیم، می‌بینیم این افراد نیز مانند اون سوسیالیست‌های تخیلی هستند.
چنین طرز تفکری در زمان مارکس نیز وجود داشت. مثال همان رابرت اون که می‌خواهد در دل اقیانوس طوفانی سرمایه‌داری جزیره آرامش شوراها و تعاونی‌ها را بسازد. نظریه‌پردازان مورد قبول این رفقا نیز از آن دست آدم‌ها هستند. آدم‌هایی خیرخواه و انسان‌دوست که می‌خواهند شوراها یا تعاونی ها آغاز بکار کنند، تفکرات ضد‌سرمایه‌داری دارند، ضد امپریالیست هستند، اما قصد آن‌ها ایجاد این تحولات در چهارچوب همین نظام سرمایه داری است. استدلال این نظریه‌پردازان هم این است:
«خب نشد دیگر. انقلاب روسیه را ببینید به کجا کشیده شد؟ ببینید در چین چه اتفاقی افتاد؟ کره شمالی هم که وضعیتش معلوم است. این طور فایده نداره. ما باید سرمایه‌داری بهتری به وجود بیاریم. شرایطی ایجاد کنیم که تعاونی‌ها در دل نظام سرمایه‌داری به وجود بیاید. به این ترتیب توده‌ها به تدریج با مفاهیم شورا و تعاونی آشنا می‌شوند، مبارزه می‌کنند و وضعشان هم بهتر می‌شود و آگاهی توده‌ها بالا می‌رود و پس از آن حزبشان را هم تشکیل می‌دهند؛ فعلا نبایست در درون نظام سرمایه‌داری زیاد سروصدا راه انداخت و شلوغ کرد و گفت این نظام به کج‌راه رفته و می رود. نظام‌های کمونیستی هم آش دهن‌سوزی نبودند. کمونیست دوآتشه بودن فایده‌ای ندارد».
ترسشان هم بی دلیل نیست استالینیست‌های کشورهای مختلف را دیده‌اند، مائویست‌ها و غیره که چه بلایی سر مردم و جنبش کارگری نیاوردند، بنابراین ترمیم وضعیت موجود را تجویز می‌کنند. این افراد به‌جای خودشان قابل احترام هستند ولی به هرحال از مارکسیسم دور شده‌اند. البته از مارکس هم نقلِ قول‌هایی می‌آورند. اما موما دقیق نیست.
حالت ایده‌آل این‌ها می‌تواند تعاونی‌های موندراگون باشد. در سال ۱۹۵۶ پنج مهندس جوان با الهام از اندیشه‌های کشیشی کاتولیک به نام خوزه ماریا آریزمندیاریتا در ایالت باسک اسپانیا تعاونی‌هایی تاسیس کردند که توسط اعضا تعاونی اداره و مدیریت می‌شد و هنوز هم دارد ادامه می‌دهد. نه اتفاقی افتاده و نه انقلابی شده و نه توده عظیمی به آگاهی سوسیالیستی رسیدند. این تعاونی‌ها نه قصد انقلاب دارند و نه قصد تغییر سیستم سرمایه‌داری. جزیره کوچکی هستند در دریای سرمایه‌داری. تنها مزیت‌هایش این است حقوق کارگران تعاونی اندکی بالاتر از حقوق کارگرهای عادی‌ست و اعضا تعاونی در چهارچوب کوچک منطقه خود از آزادی‌هایی برخوردار هستند.
سوسیالیست‌های تخیلی عزیز ما نیز معتقدند کارگران تعاونی می‌سازند و بعد این تعاونی‌ها گسترش پیدا می‌کند، تا حدی که نهایتا نظام سرمایه‌داری به یک سلسله رفرم‌ها تن می‌دهد و این رفرم‌ها به تدریج ما را به جامعه سوسیالیستی می‌رساند. خب، واضح است که این‌ها تخیلات است. مگر سرمایه‌داری اجازه می‌دهد تعاونی‌ها کنترل سود و گردش سرمایه در سطح سراسری را در دست خود بگیرند. چنین عملی با ذات سرمایه‌داری در تناقض است. سرمایه با انگیزه افزایش خود وارد بازار می‌شود و تا وقتی «سرمایه» باقی می‌ماند که بازتولید شود و رشد کند. توقف حرکت سرمایه به معنای نابودی آن است. در چنین شرایطی تصور این‌که سرمایه اندک‌اندک کنار کشیده و جا به تعاونی‌ها و سرانجام سوسیالیسم بد‌هد همان‌قدر تخیلی‌ست اگر بگوئیم می‌توان به مرکز زمین سفر کرد و دایناسورها را در آن‌جا دید. این درواقع ترسیم یک ناکجاآباد است.
بحث مارکس هم در مقابل دوست بسیار نزدیکش رابرت اون همین بود. رابرت اون دقیقا همین کار را کرد. او شرایط انسانی‌تری در کارخانه برقرار کرد. ساعات کار را از ۱۴ـ۱۶ ساعت به ۱۰ ساعت کاهش داد؛ شرایط کار، مسکن و بهداشت کارگران را بهبود بخشید؛ کار کودکان زیر ده سال را ممنوع کرد و برای فرزندان کارگران آموزش رایگان فراهم آورد ولی همه این رفرم‌ها سرانجام به ورشکستگی کارخانه و پایان کار رابرت اون انجامید. او دوباره در سال ۱۸۲۵ کمونی به نام نیوهارمونی در ایالت ایندیانا آمریکا تاسیس کرد. این کمون چندسالی دوام آورد اما سرانجام به خاطر مشکلات اقتصادی و اختلافات داخلی شکست خورد و از هم پاشید. هردوی این دو تجربه نشان دادند که نمی‌شود در اقیانوس کوسه‌های سرمایه‌داری جزایر آرامش سوسیالیستی ساخت. رابرت اون می‌خواست این تجربه را به انگلستان و نهایتا سراسر جهان گسترش دهد اما تجربیات سوسیالیست‌های تخلیلی در هیچ کجا موجد تحولات نوین سوسیالیستی در جامعه نشد.
این نکته در سطح بین‌المللی نیز حائز اهمیت هست که رفقای ناقد نظرات ما باید به آن توجه کنند. ما درصد سال گذشته شاهد سلسله تحولاتی در سرمایه‌داری بین‌المللی بوده‌ایم؛ بحران‌های اقتصادی متعددی رخ داد و در چند مورد از جمله بحران ۱۹۰۸ و ۱۹۱۲ نظام سرمایه‌داری را گرفتار اختلالی جدی کرد. پس از آن بحران کرونا که در پنج سال پیش سلسله مشکلاتی به وجود آورد. این مسائل راه‌گشای نظرات رفرمیستی فراوانی شد. در شرایط این‌چنینی تئوریسین‌های مختلفی قد علم کردند و تجدید نظرهایی در عقاید سوسیالیستی اتفاق افتاد. نظراتی مانند این‌که ما دست به ترکیب فعلی نظام نمی‌زنیم، از پائین تحولاتی ایجاد می‌کنیم و نظام را ذره‌ذره از پایه می‌سازیم و موفق خواهیم بود. این نظرات بیش‌تر در آمریکا شکل گرفت؛ زیرا در آمریکای سال‌های ۱۹۳۰-۱۹۳۲ شرایطی پدید آمد که یکی از روسای جمهور امریکا «فرانکلین روزولت» تن به اصلاحاتی داد که امتیازات و امکانات زیادتری برای کارگران فراهم می‌آورد، مثلا کارگران تعاونی‌های خودشان را داشتند و غیره.
این اصلاحات از نظرات کینز اقتصاددان آمریکایی الهام گرفته شده بود. او پس از رکود بزرگ دهه سی به این نتیجه رسید که تصمیمات بخش خصوصی گاه منجر به نتایج ناکارآمد در اقتصاد کلان می‌شود بنابراین باید از سیاست‌گذاری‌های فعال دولت در بخش عمومی حمایت کرد. علت پیدایی چنین نظریه‌ی در متن هراس از نیروی جدید کارگران که انقلاب ۱۹۱۷ روسیه را رقم زده بود معنا پیدا می‌کند. سرمایه‌داری یا بایست به استثمار لجام‌گسیخته و تحمیل زندگی ذلت‌بار بر کارگران ادامه می‌داد و پیه یک انقلاب را به تن خود می‌مالید و یا بایست عقب‌نشینی می‌کرد تا نظام حفظ شود. روزلت راه دوم را انتخاب کرد. او عقاید کینز را چراغ راهنمای خود قرار داد. دولت او کنترل کامل اقتصاد را به دست گرفت، بانک‌ها و سیستم وام‌دهی مهار شدند. مالیات‌ها گاه تا ۹۴ درصد افزایش پیدا کرد و سرمایه‌داری بزرگ نهایتا به این اصلاحات تن داد. این اصلاحات در امریکای دهه سی توفیق فراوانی پیدا کرد.
بنابراین ایده مرکزی سوسیالیست های تخیلی این است که اگر هدف ما در چهارچوب نظام قابل دسترس نیست،پس برویم و از پایین تعاونی‌ها را بسازیم، از این طریق توده‌های وسیع تدریجا به لزوم سوسیالیسم می‌رسند؛ نمونه‌های عملی آن‌ها امریکای دهه سی به بعد است که از سرمایه‌دارها مالیات‌های ۹۴ درصدی گرفتند و وضعیت رفاهی کارگر‌ها را بهتر کردند. این در واقع نگرش سوسیالیست‌های تخیلی امروز جهان است، نگرش اندیشمندانی مانندی نوام چانسکی، ریچارد ولف و دیوید هاروی که از تعاونی‌ها دفاع میکنند و رفقای عزیزما آنان را تائید می‌کنند. خب از همین‌جا می‌شود فهمید که رفقا نیز همان خط فکری را دنبال می‌کنند. رفقا مخالف حزب هستند و معتقدند حزب فایده‌ای ندارد و ساختن حزب و این حرف‌ها ما را به عاقبت روسیه گرفتار می‌کند؛ بلشویک‌ها می‌آیند و خیانت می‌کنند و همه آن داستان‌ها، و سرانجام هم استالینیست‌ها. در نتیجه بهتر است ما به همین نظام تن بدهیم اما از پایه تغییر بنیادهایش را آغاز کنیم.
خب نقد به این نگرش را مارکس در زمان خودش علیه سوسیالیست‌های تخیلی شروع کرد و ما هم امروز مخالف این روش هستیم؛ چون فکر نمی‌کنیم در جامعه سرمایه‌داری کنونی، به خصوص در مرحله که امروز امپریالیسم به آن رسیده که هرآن امکان بروز جنگ سوم جهانی و نابودی بشریت می‌رود، بشود از پایین تعاونی‌ها را ساخت و حزب را به حال خودش رها کرد، به امید این‌که وقتی شرایط آماده شد کارگرها خودشان به لزوم ساختن حزب آگاهی پیدا می‌کنند. آن‌هم در زمانی که ما باید آماده باشیم تا بتوانیم به قدرت رسیدن شوراهای میلیونی را هنگامی‌که در شرایط اعتلای انقلابی فراهم شد، تضمین کنیم.
درواقع، این کارِ ماست، نه این‌که بنشینیم و استفاده از روش‌های مسالمت‌آمیز و ساختن تعاونی‌ها در کف کارخانه‌ها را موعظه کنیم تا آگاهی به تدریج بالا برود. آگاهی با این شکل هیچ‌گاه بالا نمی‌رود. آگاهی یعنی درک سیاسی مبارزه برای تغییر، نه رفرم. سرمایه‌داری به چنین اصلاحاتی تن نمی‌دهد به خصوص امروز که سیاست‌ها و اقتصاد نئولیبرالیستی غالب است. در چنین شرایطی سیاست‌های حزب کارگر بریتانیا و جریاناتی مثل همین نوام چامسکی و جرمی کوربین و برنی ساندرز و این‌ها اصلا منتفی هستند، در سطح بین‌المللی شکست خورده‌اند.
بنابراین تنها راه موجود برای به قدرت رسیدن شوراهای کارگری استفاده از دستاوردهای تنها تجربه موفق تاریخ است. تجربه‌ای که آموزه‌های فراوانی داشت و بایست نکات مثبت آن را تقویت کرد و نکات منفی آن را تکرار نکرد و کنار گذاشت.
این کاریست که ما سعی کردیم در نوشته‌ هایمان توضیح دهیم . ما چشم‌بسته از هر فرد یا جریانی که نظری مطرح می‌کند پیروی نمی‌کنیم. ما از نظراتی حمایت می‌کنیم که در مقابله با گرایش‌های انحرافی موجود و احزاب وافرادی که از شوراهایی تعاونی صحبت می‌کنند ازلزوم حزب پیشتاز حرف می‌زند و آن را ملازم تدارک انقلاب می‌بیند.
نقدهای رفقا شباهت فراوانی به نقدهای آنارشیست‌ها (گرچه احتمالا نیستند)، علیه لنین و تروتسکی و بلشویک‌ها دارد؛ یعنی در واقع از همان بحث‌ها اقتباس کرده‌اند؛ اگر پیشنهادشان هم استفاده از سیاست‌های نوام چامسکی، ریچارد وولف و دیوید هاروی باشد، خب، واضح است که این هم به ناکجا آباد خواهد رفت و از این لحاظ اختلاف ما یک اختلاف ریشه‌ای خواهد بود.
نقل قول‌هایی هم که از مارکس می‌آورند همان طور که اشاره کردم، اولا مورد خاصی نداشت، و دوم این‌که در دوران مارکس وقتی که او از حزب صحبت می‌کند منظورش نهضت است، بیانیه کمونیست‌ها که رفقا یک سری نقل قول‌هایی از آن آورده‌اند اسمش بیانیه حزب کمونیست است؛ اما در واقعیت در زمان مارکس حزب کمونیست وجود خارجی نداشت، اصولا مارکس در شرایطی نبود که وارد مقوله ساختن حزب و غیره بشود، او یک جبهه ساخت، به نام بین‌الملل اول که همین آقای رابرت اون هم یکی از از فعالینش بود. آنارشیست‌ها هم بودند و جریانات دیگر شرکت داشتند. بین‌الملل یک جبهه بود و هیچ‌گاه ساختن حزب مدِ نظر مارکس نبوده است. مارکس هرگاه از حزب نام می‌برد درواقع منظورش «نهضت» بود. مثلا در جوانی همراه هگلی‌ها، انگلس و تعدادی دیگر نشریه‌ای به نام «حزب دمکراتیک» یا نامی شبیه این منتشر می‌کردند که در آن هم هنگامی‌که ازاین نام استفاده می‌کرد در واقع منظورش «نهضت دمکراتیک» بود. بنابراین مفهومی که مارکس در مورد حزب به کار می‌برد اساسا متفاوت با مفهوم حزبی‌ست که ما امروز مد نظر داریم.
بعد هم حزب به آن شکلی که اشاره شد، خب ما در سراسر اروپا احزاب کارگری زیاد داریم. احزاب کارگری که تبدیل به جناح چپ بورژوازی می‌شوند، جناح چپ دولت سرمایه‌داری، مثل همان «حزب کارگر بریتانیا» که ما نام بردیم؛ این‌ها درواقع، جناح چپ محافظه‌کارها هستند، حتی بعضی اوقات از محافظه‌کارها هم راست‌تر می‌زنند و نمی‌توانند تحولی ایجاد کنند.
پرداختن به روش‌های چامسکی یا هاروی در مورد ساختن «تعاونی» ها در جامعه سرمایه داری، محکوم به شکست هستند. تنها تجربه موفق تاریخی تدارک انقلاب به کمک حزب پیشتاز کارگران روسیه بود.
لازم است در آخر تاکید کنم؛ وقتی ما از حزب صحبت می‌کنیم منظورمان حزب‌سازی به شیوه متداول نیست، نظر ما مشخصا ساختن این حزب از پایه‌های اولیه آن است. منظور ما رفتن به درون کارگران، ساختن هسته‌های مخفی چند نفره بدون این‌که دستگیر بشوند، و تداوم کارها و نهایتا هماهنگی این هسته‌هایی که هزاران هزار از آن‌ها ساخته شده است. این هسته‌های مخفی متشکل از کارگران پیشتاز در واقع بنیادهای حزبی‌ست که ما مدِ نظر داریم. پایه‌های این حزب متشکل از پیشتازان، و پیش‌رفته‌ترین نیروهای کارگری‌ست که منطقا و الزاما در ایران خواهند بود. این افراد نهایتا حزب را می سازند. این حزب تا دوران اعتلای انقلابی که راه برای به قدرت رسیدن شوراهای کارگری هموار می‌شود از لحاظ تشکیلاتی مخفی خواهد بود.

************************
پاسخ رفیق «بام» به مازیار رازی
(بخش اول )
شورا و حزب
مقدمه
رفیق مازیار با انتشار فصل نخست نوشته‌اش، درِ دیالوگی مهم را گشود. ما این را فرصتی می‌دانیم برای همفکری و نه جدل؛ برای نزدیک‌تر شدن به درکی مشترک از رهایی کارگران. همان‌طور که خود او گفته است، اگر نشان داده شود لنین دچار انحراف جدی بوده، هیچ تعهدی به او وجود ندارد، زیرا هدف ما رهایی انسان‌هاست و نه کیش شخصیت. این نگاه ارزشمند است و ما هم از همین زاویه وارد بحث می‌شویم.
برای رعایت انصاف، نخست دیدگاه رفیق مازیار را خلاصه می‌کنیم و سپس به ترتیب همان محورها پاسخ می‌دهیم.
۱. نکات مثبت و مشترک
• مازیار و ما هر دو بر این باوریم که طبقهٔ کارگر تنها نیروی انقلابی واقعی است.
• هر دو نقد رفرمیسم و سوسیال‌دمکراسی را جدی می‌گیریم و راه‌حل را در سرمایه‌داری نمی‌بینیم.
• هر دو شوراها را اصل می‌دانیم و استالینیسم را نقد می‌کنیم.
• هر دو تأکید داریم که بدون رودررویی با دولت سرمایه‌داری، آزادی ممکن نیست.
۲. نکات قابل بحث
الف) حزب و شورا
مازیار می‌گوید بدون حزب پیشتاز انقلاب پیروز نمی‌شود. ما می‌گوییم:
• حزب می‌تواند مشاور، تدارکات‌چی و محفل نظری باشد، اما بالای سر شورا قرار نمی‌گیرد.
• تجربهٔ روسیه نشان داد همین جابه‌جایی کافی بود تا شورا به ابزار حزب بدل شود.
• تضمین واقعی تنها در عزل‌پذیری دائمی نمایندگان شورایی است، نه انضباط حزبی.
ب) انقلاب اکتبر و کرونشتات
مازیار می‌گوید بلشویک‌ها با اکثریت در شوراها به قدرت رسیدند و سرکوب کرونشتات دفاعی بود. ما می‌پذیریم شرایط سخت بود، اما واقعیت این است که حزب جای شورا را گرفت و نخستین شکاف آشکار شکل گرفت.
ج) مدل هیبریدی
ایدهٔ مازیار—حزب در دوران تدارک و قیام، شوراها پس از پیروزی—هوشمندانه است و ارزش بحث دارد.
ما می‌گوییم اگر ساختارهای پیشاانقلابی شورایی–تعاونی وجود نداشته باشند، خطر بازگشت به حزب‌سالاری باقی است.
د) مخفی‌کاری یا ساختار‌سازی؟
مازیار می‌گوید در خفقان باید مخفی بود. ما می‌گوییم حفاظت ضروری است، اما اصل راهبردی ساختار‌سازی شورایی–تعاونی است:
• اعتصابات،
• تسخیر بندرها و رسانه‌ها،
• تعاونی‌های کشاورزی و حتی تعاونی‌های دفاعی.
این‌ها ابزار حفاظت‌اند، چون در دل طبقه ریشه دارند.
۳. تجربهٔ انقلاب بورژوایی و ضرورت ساختارهای پیشاانقلابی
هیچ انقلابی در خلأ به ثمر نرسیده است. انقلاب بورژوایی تنها زمانی پیروز شد که ساختارهای پیشاسرمایه‌داری راه را برای آن هموار کرده بودند:
• شهرها و انجمن‌های صنفی در ایتالیا و فلاندرز،
• بازارها و شبکه‌های تجاری که فراتر از ارباب–رعیتی حرکت کرده بودند،
• بانک‌ها و مؤسسات مالی اولیه در ونیز و فلورانس،
• و حتی ارتش‌های مزدور و دائمی که جایگزین ارتش‌های فئودالی شدند.
بورژوازی بدون این ساختارهای پیشین نمی‌توانست قدرت را از فئودالیسم بگیرد. همان‌طور که مارکس گفت، شیوهٔ تولید نو همیشه در دل شیوهٔ تولید کهن شکل می‌گیرد.
به همین قیاس، انقلاب پرولتری نیز نیازمند ساختارهای پیشاانقلابی شورایی–تعاونی است: نهادهایی که ابزار تولید و زندگی را به مالکیت جمعی کارگران درمی‌آورند و تصمیمات را دموکراتیک می‌گیرند.
این‌ها می‌توانند شامل باشند:
• تعاونی‌های کشاورزی خودگردان،
• تعاونی‌های اسلحه‌سازی شورایی،
• بانکداری شورایی و تعاونی،
• رسانه‌های تعاونی،
• ارتش‌های مردمی و دفاعی شورایی،
• و هر سازهٔ دیگری که در بطن مبارزات ساخته شود.
نمونه‌هایی مانند کشاورزی یا اسلحه‌سازی تنها نمونه‌های گویا هستند، نه همهٔ ماجرا. هرجا کارپیشگان ابزار تولید را مالک شوند و تصمیمات را دموکراتیک بگیرند، همان‌جا یک ساختار پیشاانقلابی شکل گرفته است.
۴. دخالت غرب و بازدارندگی
مازیار درست می‌گوید دخالت غرب کشتار عظیم آفرید. ما می‌گوییم دلیلش نبود بازدارندگی و نبود جهانی‌شدن انقلاب بود.
• شوروی بعد از بمب اتم، دیگر مورد تهاجم مستقیم قرار نگرفت.
• شیلی و نیکاراگوئه بدون بمب و بدون شبکهٔ شورایی جهانی، سرکوب شدند.
لنین نه بمب داشت و نه شبکهٔ جهانی. امروز اما ما تعاونی‌ها و شوراهای خودمالک با ارتباطات جهانی را پیشاانقلابی می‌دانیم. این‌ها انقلاب را جهانی می‌کنند و ستون فقرات بازدارندگی‌اند.
۵. چرا شورا و نه حزب؟
• حزب سراسری و متمرکز است؛ شورا محلی و دموکراتیک.
• حزب می‌گوید «من نمایندهٔ شما هستم»؛ شورا می‌گوید «خودتان تصمیم بگیرید».
• طبقهٔ کارگر امروز با سرعت گردش آگاهی، دیگر به «نماینده» نیاز ندارد. شورا ابزار مستقیم خودرهایی است.
۶. نقاط اختلاف
• مازیار حزب را در دوران تدارک اصل می‌داند؛ ما شوراها و تعاونی‌ها را.
• او بر مخفی‌کاری تأکید دارد؛ ما بر ساختار‌سازی در دل جامعه.
• او حزب را در آستانهٔ انقلاب رهبر می‌داند؛ ما آن را تنها مشاور می‌بینیم.
جمع‌بندی
این‌که رفیق مازیار می‌گوید حزب پس از انقلاب باید منحل شود، خود نشانه‌ای است از پذیرش خطاهای تاریخی حزب. ما از این بخش می‌گذریم و تنها بر موارد اختلاف تمرکز می‌کنیم.
ما با رفیق مازیار بر سر دشمن مشترک توافق داریم: سرمایه‌داری و انحصارات.
اختلاف ما بر سر شکل سازمان‌دهی است. ما آماده‌ایم در کمال دوستی و احترام، این بحث‌ها را ادامه دهیم تا از دل تضارب آرا راهی روشن‌تر برای رهایی طبقهٔ کارگر بیرون بیاید.
بی صبرانه منتظر فصلهای بعدی هستیم.
************************

پاسخ رفیق «بام» به مازیار رازی
(بخش دوم )
مارکس و انقلاب روسیه
۱. خلاصهٔ دیدگاه رفیق مازیار
در فصل دوم، رفیق مازیار چند نکتهٔ اساسی را طرح می‌کند:
• انقلاب اکتبر یک «انقلاب سیاسی» بود، نه تحقق نهایی سوسیالیسم. سوسیالیسم کامل تنها بر پایهٔ تکامل نیروهای مولده در سطح جهانی ممکن است.
• بلشویک‌ها توهم نداشتند؛ آن‌ها خود می‌دانستند روسیه نیمه‌فئودالی است و انقلاب را صرفاً آغاز انقلاب جهانی می‌دیدند.
• مارکس در نامه به زاسولیچ و پیش‌گفتار ۱۸۸۲ به میر (کمون روستایی روسیه) اشاره کرده و گفته اگر با انقلاب در غرب پیوند بخورد می‌تواند نقطهٔ آغاز باشد.
• بنابراین، نباید گفته‌های مارکس را «گلچین» کرد و بخشی را علیه لنین استفاده نمود. باید همهٔ متن‌ها را با هم دید.
• نتیجه‌گیری او این است که انقلاب در کشورهایی مثل روسیه هم می‌تواند آغاز شود، حتی اگر صنعت به حد اعلای تکامل نرسیده باشد؛ چون همهٔ کشورها در زنجیر سرمایه‌داری جهانی‌اند.
این‌ها خطوط اصلی فصل دوم بود.
۲. پاسخ ما
الف) دربارهٔ «گلچین»
رفیق، ما هرگز مارکس را گلچین نکردیم. در پست ۱۹۲ نقل‌قول‌های مستقیم و کامل آوردیم: از مانیفست، نقد برنامهٔ گوتا، نامه به زاسولیچ و پیش‌گفتار ۱۸۸۲. این‌ها اسناد اصلی‌اند، نه انتخاب دل‌بخواهی. ما هیچ بخشی را حذف نکردیم، بلکه تحلیل خودمان را بر اساس همان جملات افزودیم.
ب) مارکس و میر
بله، مارکس نوشت که میر می‌تواند نقطهٔ آغاز باشد، اما به شرط پیوند با انقلاب غربی. ما هم همین را گفتیم. ما نگفتیم میر بی‌اهمیت است؛ گفتیم در عمل، در سال ۱۹۱۷ دیگر وزنی نداشت و شوراها نیروی اصلی انقلاب بودند.
مارکس (پیش‌گفتار ۱۸۸۲):
«اگر انقلاب روسی سیگنال یک انقلاب کارگری در غرب شود و هر دو یکدیگر را تکمیل کنند، مالکیت اشتراکی روستایی روسیه می‌تواند نقطهٔ آغاز توسعهٔ کمونیستی گردد.»
این عین گفتهٔ مارکس است. ما هم تأکید کرده‌ایم که بدون آن «تکمیل متقابل»، انقلاب منفرد پایدار نخواهد بود.
ج) لنین و تحلیل روسیه
لنین هم دقیقاً همین را می‌دانست:
• در توسعهٔ سرمایه‌داری در روسیه (۱۸۹۹): «روسیه کشوری است که در آن بقایای فئودالیسم با شتاب در حال انحطاط است و در کنار آن، سرمایه‌داری به‌سرعت رشد می‌کند.»
• در همان‌جا: «کمون‌های روستایی نه‌تنها سد راه سرمایه‌داری نیستند، بلکه خود به ابزار انحلال و پیشروی سرمایه‌داری بدل شده‌اند.»
• در انقلاب پرولتری و مرتد کائوتسکی (۱۹۱۸): «ما هرگز نگفته‌ایم که می‌توان در کشوری عقب‌مانده سوسیالیسم کامل ساخت. ما گفتیم انقلاب ما آغاز انقلاب جهانی است.»
یعنی لنین هم مثل ما مارکس را «کامل» خوانده بود و می‌دانست سوسیالیسم در روسیهٔ منفرد ممکن نیست. پس ما و شما در اصل یک حرف می‌زنیم.
د) انقلاب اکتبر و شوراها
ما هرگز نگفتیم انقلاب اکتبر اشتباه بود. گفتیم: انقلاب درست و قهرمانانه بود، محصول کارگران کارخانه‌ها و شوراهایشان بود. اما مشکل از لحظه‌ای آغاز شد که شوراها به زیر سلطهٔ حزب رفتند (انحلال مجلس مؤسسان ۱۹۱۸، سرکوب کرونشتات ۱۹۲۱، ممنوعیت فراکسیون‌ها در حزب در همان سال).حتی اگر تصمیمشان دست بوده باشد و در شرایط سختی مجبور شدند چنین کنند. از این‌جا به بعد، تضاد شورا و حزب آغازگر بوروکراسی شد.
هـ) دربارهٔ انقلاب جهانی
مازیار درست می‌گوید: همهٔ کشورها در زنجیر سرمایه‌داری جهانی‌اند و انقلاب می‌تواند از «حلقهٔ ضعیف‌تر» آغاز شود. اما خود شما هم در متن نوشتید که بدون گسترش جهانی، شکست حتمی است. ما هم همین را گفته‌ایم. پس اختلاف ما فقط در شیوهٔ بیان است، نه در اصل.
۳. جمع‌بندی
رفیق مازیار، ما و شما یک حقیقت را می‌گوییم:
• انقلاب اکتبر یک لحظهٔ قهرمانانه بود.
• سوسیالیسم تنها در پیوند جهانی ممکن است.
• شوراها شکل واقعی قدرت پرولتاریا بودند.
• انزوا و نبود قدرت بازدارندگی، حمله انیروهای ۱۴ کشور شکست انقلاب آلمان، و اشتباهات لنین از جمله انحرافش از مارکس در مورد تزریق آکاهی طبقاتی از بیرون مسیر شوروی را به‌سوی بوروکراسی کشاند.
پس بحث بر سر «کج‌فهمی» نیست. ما گلچین نکردیم؛ ما مارکس و لنین را درست خوانده‌ایم. اختلاف‌های ما اندک‌اند. هدف ما از این پرسش‌ها و پاسخ‌ها آشنا کردن نسل امروز با حقیقت‌های انقلاب کبیر پرولتاریاست.
پی‌نوشت برای رفیق مازیار:
رفیق مازیار عزیز،
ما لنین را یکی از بزرگ‌ترین انقلابیون تاریخ می‌دانیم و همواره از او و کارهای درستش تجلیل می‌کنیم. اما در عین حال معتقدیم که نیازی نیست حزب از بیرون آگاهی طبقاتی را وارد طبقه کند، حتی اگر اعضای حزب خودشان از درون طبقه آمده باشند. ما فکر می‌کنیم که خود شوراها می‌توانند این نقش را ایفا کنند و دیگر نیازی به حزب به آن معنای کلاسیک نیست. البته ما هنوز در حال فکر و گفتگو هستیم که آیا در دوران تدارکات انقلاب به یک شکل هیبریدی از حزب نیاز است یا نه، ولی نگاه ما این است که شوراها امروز بسیار آگاه‌ترند.
به هر حال، ما می‌دانیم که شما هم گفته‌اید حزب بعد از پیروزی انقلاب باید منحل شود و قدرت دست شورا باشد. در این مورد ما کاملاً با شما هم‌نظر هستیم و این را یک نقطهٔ توافق خوبی می‌دانیم.
************************
پاسخ رفیق «بام» به مازیار رازی
(بخش سوم )
شورا یا مرکزیت حزبی؟
در نقد سانترالیسم دمکراتیک
۱. خلاصهٔ دیدگاه رفیق مازیار
رفیق مازیار در فصل سوم نوشته‌اش، به دفاع از «سانترالیسم دمکراتیک» می‌پردازد:
• تعریف: به باور او، حزب انقلابی بدون مرکزیت در عمل نمی‌تواند وظایفش را انجام دهد. دمکراسی درون‌حزبی یعنی «حق گرایش» و امکان بیان نظرهای متفاوت. مرکزیت یعنی پس از تصمیم‌گیری جمعی، همه موظف به اجرای آن‌اند.
• تجربهٔ بلشویک‌ها: او می‌گوید در سال‌های نخست انقلاب، بلشویک‌ها چنین شیوه‌ای داشتند؛ اختلاف‌ها آزادانه بیان می‌شد، اما در عمل یکپارچگی حفظ می‌شد.
• مرزبندی با استالینیسم: تأکید می‌کند که استالینیسم چیزی جدا از سانترالیسم دمکراتیک بود و نمی‌توان آن را نتیجهٔ طبیعی آن دانست.
• نقش شوراها: هرچند محور اصلی بحث حزب است، مازیار یادآور می‌شود که شوراها ابزار واقعی قدرت‌اند و حزب باید با آن‌ها در پیوند باشد.
۲. پاسخ ما
الف) تداوم یا انحراف؟
ما بر این باوریم که حتی با «حق گرایش»، سانترالیسم دمکراتیک عملاً قدرت را از شورا به حزب منتقل می‌کند. تجربهٔ روسیه گواه است:
• انحلال مجلس مؤسسان در ۱۹۱۸،
• سرکوب کرونشتات در ۱۹۲۱،
• ممنوعیت فراکسیون‌ها در همان سال،
نه حوادث تصادفی، بلکه پیامد همین منطق بودند: تصمیم در حزب، اجرا توسط شورا.
ب) ارجاع به پاسخ اول
در پاسخ نخست خود گفتیم که ساختارهای پیشاانقلابی شورایی–تعاونی تضمین واقعی دموکراسی کارگری‌اند، نه انضباط حزبی. عزل‌پذیری دائمی نمایندگان، و نه مرکزیت در حزب، قدرت را در طبقه نگه می‌دارد.
ج) ارجاع به پاسخ دوم
در پاسخ دوم نشان دادیم که بدون پیوند جهانی، هر انقلاب منفرد—even اگر شورایی آغاز شود—به انزوا می‌رسد. اگر این انزوا با تمرکز حزبی ترکیب شود، بوروکراسی اجتناب‌ناپذیر می‌شود. سانترالیسم دمکراتیک نمی‌تواند از این چرخه بگریزد.
د) شورا به‌جای مرکزیت
• حزب می‌تواند محفل نظری، مشاور و مروج باشد، اما نه مرکز تصمیم.
• شوراها باید هم تصمیم‌گیرنده باشند و هم مجری.
• مرکزیت واقعی نه در حزب، بلکه در شبکهٔ شوراها و تعاونی‌هاست که در مقیاس جهانی به هم متصل می‌شوند.
۳. جمع‌بندی سه‌مرحله‌ای
• نقاط مشترک: ما و رفیق مازیار هر دو ضدسرمایه‌داری، ضدسوسیال‌دمکراسی، ضد استالینیسم و مدافع شوراها هستیم. هر دو می‌پذیریم که انقلاب سوسیالیستی تنها در سطح جهانی به ثبات می‌رسد.
• نقاط قابل بحث: او حزب را در دوران تدارک و قیام ضروری می‌داند، ما شوراها و تعاونی‌ها را. او به مخفی‌کاری و مرکزیت حزبی تکیه دارد، ما به ساختار‌سازی شورایی–تعاونی و پیوند جهانی.
• منشأ نوسان: این جابه‌جایی مازیار میان شورا و حزب ریشه در تفکر هیبریدی دارد: حزب برای تدارک و قیام، شورا برای دوران پس از پیروزی. این گرایش می‌خواهد حزب و شورا را با هم آشتی دهد. اما تجربهٔ تاریخی نشان داد: هر جا حزب برای «مرحلهٔ پیشاانقلابی» قدرت گرفت، آن قدرت پس از پیروزی هم باقی ماند و شوراها به حاشیه رانده شدند.
مقایسه با لنین
• لنین در چه باید کرد؟ (۱۹۰۲) گفت آگاهی سوسیالیستی ذاتاً بیرونی است؛ یعنی کارگران تنها آگاهی صنفی دارند و روشنفکران حزبی باید آگاهی سیاسی را از بیرون وارد کنند. این، به‌نظر ما، انحراف آشکار از مارکس بود. چون مارکس نوشت: «رهایی کارگران کار خود کارگران است.»
• مازیار چنین چیزی نمی‌گوید. او آگاهی درون طبقه را انکار نمی‌کند؛ فقط بر این باور است که در شرایط سرکوب، حزب پیشتاز باید تدارک قیام و سازمان‌دهی را به‌دست گیرد، و پس از پیروزی، شوراها باید قدرت را به دست گیرند. این یک گرایش هیبریدی است، نه همان انحراف لنینی.
مراتب نگرانی ما
بنابراین ما پیش‌بینی می‌کنیم یا دست‌کم نگرانیم که این راه دوباره به بازتولید قدرت حزبی بیانجامد. اما این نگاه، برخلاف لنینیسم، «انحراف از مارکس» نیست؛ بلکه یک گرایش واقعی و قابل‌اعتنا در جنبش کارگری است.
📌 نتیجهٔ ما:
ما این گرایش را به‌عنوان یک راه انقلابی برسمیت می‌شناسیم و برای رفقایش آرزوی موفقیت داریم و در برابر سرمایه‌داری و ارتجاع از آنان دفاع می‌کنیم. با این‌همه، مسیر خودمان روشن است:
• استحکام ساختارهای پیشاانقلابی شورایی–تعاونی،
• بسط شبکهٔ درهم‌تنیدهٔ خودمالک و خودگردان،
• و پیوند این شبکه‌ها در مقیاسی جهانی.
************************

پاسخ رفیق «بام پاسخ رفیق «بام» به مازیار رازی
(بخش چهارم )
پاسخ به نقد «تعاونی‌ها»

با تشکر فراوان از رفیق مازیار برای ارسال پی دی اف ها. و ایجاد امکان بحثهای کتبی
سرفراز باشید
۱. تعاونی و سوسیالیسم تخیلی
مارکس در نقد برنامهٔ گوتا می‌نویسد:
„Aber die Arbeiterklasse darf nicht an der Stelle der bestehenden Gesellschaft die Gesellschaft als fertige Utopie in den Kopf setzen, sondern hat durch die lange Entwicklung hindurch die Mittel und Organisationsformen zu schaffen, die die Befreiung der Arbeit wirklich machen.“ (MEW 19, S. 29)
«اما طبقهٔ کارگر نباید به جای جامعهٔ موجود، یک اتوپیای آماده را در سر بپروراند، بلکه باید در روندی طولانی، وسایل و اشکال سازمانی را بیافریند که رهایی کار را واقعیت ببخشد.»
این همان مرزبندی با «سوسیالیسم تخیلی» است: فوریه و اوون جوامع نمونه طراحی می‌کردند، اما تضاد ریشه‌ای کار و سرمایه را نمی‌فهمیدند.
انگلس هم در سوسیالیسم: تخیلی و علمی به صراحت نوشت:
“The utopians did not see that the emancipation of the working class must be the act of the working class itself.” (MECW, Vol. 24, p. 306)
«تخیل‌پردازان درنیافتند که رهایی طبقهٔ کارگر باید کارِ خودِ طبقهٔ کارگر باشد.»
۲. مارکس و تعاونی‌ها
مارکس در قطعنامهٔ انجمن بین‌المللی کارگران دربارهٔ تعاونی‌ها می‌گوید:
„Wir anerkennen die Kooperativbewegung als einen der schöpferischen Faktoren der neuen Gesellschaft.“ (MEW 17, S. 426)
«ما جنبش تعاونی را به‌عنوان یکی از عوامل سازندهٔ جامعهٔ نوین به رسمیت می‌شناسیم.»
و باز در خطاب به شورای عمومی اتحادیهٔ بین‌المللی کارگران (1866) نوشت:
“The value of co-operative factories cannot be over-rated. They have shown that production on a large scale, and in accord with the behests of modern science, may be carried on without the existence of a class of masters employing a class of hands.” (MECW, Vol. 20, p. 370)
«ارزش کارخانه‌های تعاونی را نمی‌توان بیش از حد ستود. آن‌ها نشان داده‌اند که تولید در مقیاس بزرگ، مطابق با دستاوردهای علم نوین، می‌تواند بدون وجود طبقه‌ای از اربابان که طبقه‌ای از کارگران را به خدمت گیرند، انجام گیرد.»
این نقل‌قول‌ها نشان می‌دهد مارکس و انگلس هرگز تعاونی‌ها را نفی نکردند؛ برعکس، آن‌ها را «عامل سازندهٔ جامعهٔ نو» می‌دیدند. مشکلشان نه در خود تعاونی، بلکه در «تخیل‌پردازی» بود: وقتی تعاونی یا جامعهٔ نمونه، تضاد کار و سرمایه را نادیده بگیرد و به خیرخواهی سرمایه‌داران دل ببندد.
۳. تعاونی‌هایی که ما نمی‌پذیریم
ما تفاوت جدی می‌گذاریم میان تعاونی‌های «جزیره‌ای» که در منطق بازار حل می‌شوند و تعاونی‌های «شورایی–فدرال» که پروژهٔ ما از آن دفاع می‌کند. چند نمونه از الگوهایی که مورد پذیرش ما نیستند:
• تعاونی‌های مصرف‌کنندهٔ خرده‌بورژوایی: فروشگاه‌هایی که صرفاً برای کاهش قیمت کالا شکل می‌گیرند، بدون تغییر در مالکیت ابزار تولید.
• تعاونی‌های کشاورزی وابسته به یارانه یا بانک‌ها: که استقلال واقعی ندارند و عملاً ابزار سیاست‌های سرمایه‌دارانه‌اند.
• تعاونی‌های سهامی یا کارمزدی: شرکت‌هایی که صرفاً نام تعاونی دارند اما ساختارشان سهام‌محور و غیرشورایی است.
۴. جایگاه تعاونی‌ها در گذار
ما تعاونی را نه اتوپیای تخیلی می‌دانیم و نه «راه‌حل کامل»، بلکه بخشی از روند مادی مبارزهٔ طبقاتی برای لغو مالکیت خصوصی است. اگر تعاونی در سطح جزیره‌ای بماند، به دام بازار می‌افتد. اما اگر در قالب شبکهٔ شورایی–فدرال و جهانی سازمان یابد، می‌تواند آن نقشی را ایفا کند که مارکس و انگلس با امید به آن می‌نگریستند: تبدیل‌شدن به نهادهای پیشاانقلابی و زیربنای قدرت شوراها.
۵. تجربهٔ اتحاد شوروی و خیانت قرن بیستم
انگلس در ضد دوهرینگ هشدار داده بود:
„Der Übergang der Produktionsmittel in Staatseigentum ist nicht die Lösung des Konflikts, aber es verbirgt in sich das formelle Mittel, den Schlüssel zur Lösung.“ (MEW 20, S. 260)
«انتقال ابزار تولید به مالکیت دولتی خود به‌تنهایی راه‌حل تضاد نیست، اما درون خود وسیلهٔ صوری و کلیدِ حل را نهفته دارد.»

اما در اتحاد شوروی، دولت جایگزین کارگران شد و شوراها و مالکیت واقعی کارپیشگان کنار گذاشته شد. بزرگ‌ترین خیانت قرن بیستم نه «لغو سرمایه‌داری دولتی»، بلکه درست برعکس بود: به جای بازگشت به مارکس و دادن مالکیت از دولت به خود کارگران، انقلاب به‌کلی لغو شد و جامعه به وضعیت پیشاانقلابی بازگشت.
این تجربه به ما نشان داد:
• مالکیت مستقیم کارپیشگان آگاهی طبقاتی را چند برابر شتاب می‌دهد.
• مالکیت دولتی، به‌ویژه وقتی دولت بوروکراتیک و جدا از توده‌هاست، تقریباً هیچ اثری در رشد آگاهی طبقه ندارد.
• بدون نهادینه‌شدن مالکیت شورایی، سوسیالیسم به پوسته‌ای خالی بدل می‌شود که دیر یا زود فرو می‌پاشد.
۶. حزب و شورا
تجربهٔ ۱۹۱۷ نشان داد حزب می‌تواند اقلیت قانع‌کننده را سازمان دهد، اما اگر جایگزین شورا شود، راه به بوروکراسی و استالینیسم می‌برد. ما بر این اصل پای می‌فشاریم: قدرت سیاسی باید در دست شوراها باشد. حزب می‌تواند مشوق باشد، اما هرگز جانشین شورا نیست.
۷. مسیر عملی
پیشنهاد ما برای امروز روشن است:
۱) ایجاد شبکهٔ تدارکات مشترک،
۲) بانک‌ها و صندوق‌های اعتباری شورایی،
۳) استاندارد حسابرسی باز،
۴) اتحادیهٔ خرید و فروش متقابل،
۵) منشور حقوق پایه شامل مالکیت جمعی ابزار تولید، زمان آزاد و منع خصوصی‌سازی زیرساخت‌ها.
این‌ها صرفاً اصلاحات نیستند؛ نهادهایی‌اند که از دل خود سرمایه‌داری می‌رویند، اما منطق آن را دگرگون می‌کنند.
سخن پایانی
ما در پروژهٔ «فراخوان برای همکاری» پیش‌تر مقالات متعددی دربارهٔ تعاونی‌ها نوشته‌ایم؛ از تجربه‌های تاریخی گرفته تا تحلیل نظری. اگر رفقا فرصت داشته باشند، خوشحال می‌شویم به آن‌ها سری بزنند.

همچنین، اگر پرسشی یا نقدی هست، ما با آغوش باز استقبال می‌کنیم. این بحث‌ها اکنون در محیط تلگرام و بدون هیاهو پیش می‌روند، با هدف روشن‌تر کردن نقاط توافق و اختلاف و نزدیک‌تر شدن به درک مشترک مارکس.

با رفاقت و امید به گفت‌وگوهای بیشتر.
✍️ بام – پروژهٔ «فراخوان برای همکاری»

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران