تعریف مارکس از طبقه کارگر / مازیار رازی


گفتار مازیار رازی در جلسه کلاب‌هاوس
تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری

بحث امروز ما درباره مفهوم مارکسیستی ‌طبقه کارگر است. یکی‌از اشتباهات رایج بین‌المللی در دوران پسا‌مارکس درک ناروشن و کاملا تحریف‌شده از مفهوم خاص طبقه کارگر است. ریشه این تحریفات در قرن بیستم و همچنین امروز منتج از نظریات انحرافی استالینیستی و مائوئیستی و استنتاجات نادرست آنان از نظریات مارکس بوده است. تعریف طبقه کارگر از منظر گرایش‌های مختلف نظری؛ بورژوازی، خرده‌بورژوازی و جریانات استالینیستی، که نظریات مارکس را در طی تاریخ صدساله گذشته تحریف کرده‌، کاملا متفاوت با تعریفی‌ست که خود مارکس از طبقه کارگر می‌کند.
به‌عنوان مثال بخشی از اینان طبقه را براساس درآمد یا رتبه‌بندی اجتماعی آنان در جامعه و یا منزلت آن‌ها در هرم اجتماعی تعیین می‌کنند. استدلال برخی دیگر در درون جنبش کارگری که به‌هرحال خود را «مارکسیست» هم معرفی می‌کنند این است که طبقه کارگر دارای ویژگی خاصی‌ست. از نظر این‌ها کارگر به کسی می‌گویند که کار سنگین کارخانه‌ای انجام می‌دهد، کار شاق انجام می‌دهد و در کارخانه محصولات را تولید می‌کند، این طبقه کارگر است. به این ترتیب طبقه کارگر پدیده‌ایی جدابافته از سایر اقشار می‌شود و دلیل رزمندگیش هم همین جدابافتگی‌ اوست و انقلاب هم باید کار کارگران باشد، و سایر جریانات موجود از آن‌جایی که کارگر نیستند، پدیده‌های مجزایی هستند.
با این تعاریف از همان ابتدا یکی‌از مسائل اساسی مارکسیستی نقض می‌شود. این تعاریف از طبقه کارگر، افتراق آنان را با سایر اقشار جامعه که در عینیت وجود دارند، مانند طبقه متوسط یا دیگر حرفه‌های غیرکارخانه‌ای را تشدید کرده و به آن دامن می‌زنند. این نوع تعاریف چه از نوع بورژوایی، و چه تعریف‌های این جریانات به اصطلاح کارگری مارکسیستی که نظراتشان از استالینیسم و مائوئیسم نشأت می‌گیرد، هیچ‌کدام تعریفی نیست که کارل مارکس مطرح کرد. برای رسیدن به تعریف کارل مارکس لازم است به نظرات خود وی رجوع کنیم، نه نظرات جامعه‌شناسانه بورژواها و یا جریانات انحرافی درون جنبش کارگری در سراسر جهان، از جمله استالینیست‌ها و مائویست‌ها و دیگر جریانات مختلف آنارشیست و شبه‌آنارشیست که امروزه به‌وفور در جنبش کارگری وجود دارند.
آن‌چه که مارکس از تعریف طبقه کارگر مدنظر داشت به هیچ‌وجه هیچ‌کدام از موارد بالا نیست. نقطه شروع مارکس در ارتباط با جنبش کارگری به حدود سال ۱۸۴۳ برمی‌گردد. او پیش‌از آن یک دموکرات رادیکال بود واصولا کمونیست نبود، مارکس درواقع از پیشینه جریانات دمکرات رادیکال می‌آید. او ابتدا جزو هگلی‌ها و پس‌از آن جزو هگلی‌های جوان بود. مارکس در ابتدا خود «کمونیست» نبود، و کمونیست‌ها پیش‌از مارکس وجود داشتند. بنابه گفته انگلس در آن‌زمان، قبل‌از این‌که مارکس اصولا کمونیست باشد، چیزی حدود پانصد هزار نفر کمونیست صرفا در فرانسه وجود داشتند و چندین میلیون در سراسر جهان. اما مارکس شیوه جدیدی برای توضیح کمونیسم اختیارکرد. این شیوه که وی در دوران جوانی اتخاذ کرده بود با یک سوال محوری روبه‌رو بود که باید به آن پاسخ می‌داد:
چگونه است که در عرصه جامعه دو طبقه، دو دسته ظاهر می‌شوند، یک دسته افرادی که با داشتن پول وارد بازار می‌شوند و دسته دیگر افرادی که نیروی کارشان را به کسانی که پول دارند می‌فروشند تا امرار معاش کنند؟ چرا این‌ها با یک‌دیگر رابطه خصومت‌آمیز دارند؟ چرا مدام در حال جنگ و کشمکش هستند؟ کارگران ماشین‌ها را می‌شکنند، اعتصاب می‌کنند، اعتراض می‌کنند، و این صاحبان سرمایه را دشمنان خود می‌بینند.
مارکس برای توضیح این مسئله و برای توضیح بسیاری از نکات دیگر در زمینه‌های اقتصادی، فلسفی و سیاسی، و به‌طور مشخص مبارزاتی که صورت می‌گیرد. تحقیقاتی آغاز می‌کند. او در ابتدا جزوات و کتاب‌هایی می نویسد. او پس از نوشتن مانیفست کمونیست و در ادامه آن نوشتن جزوات دیگر، از جمله کتاب جلد اول کاپیتال این توضیحات و تعاریف را بسط و ارائه می‌دهد. باید توجه داشت که مارکس هرگز خودش را یک اقتصاددان نمی‌دانست، اقتصاددان‌های بورژوایی زیاد بودند. پیش از آن هم انواع و اقسام گرایش‌های اقتصادی مانند نظرات آدم اسمیت، ریکاردو و غیره وجود داشتند. آن‌ها اقتصاد‌دانانی بودند که مطالب را بر اساس داده‌ها و مشاهدات خود تبیین می‌کردند. آنان مشاهدات خود را به‌طور عینی منعکس می‌کردند و حداکثر خواستار تحولات و اصلاحاتی در وضعیت موجود بودند، نه تغییر آن.
تفاوت مارکس با اقتصاددانان پیش‌از خود این بود که او از عرصه جدیدی وارد اقتصادی شد، از عرصه سیاسی و یا «اقتصاد سیاسی» را بنیاد گذارد. با این درک، از نظر مارکس پاسخگویی به مشکلات اقتصادی را باید از مسأله محوری خود «مبارزات کارگری» شروع کرد؛ از تخاصماتی که در جامعه وجود داشت. بنابراین تعریف خود کارل مارکس از مشکلات اقتصادی و تخاصم موجود این دوران را می‌توان در روابط اجتماعی خاص ایجاد شده بین این دو دسته متخاصم جست‌وجو کرد.
یک دسته با سرمایه به بازار می‌آید، ابزاری می‌خرد و یک دسته از انسان‌های دیگر را به استخدام خودش در می‌آورد تا برای او تولید کنند. کار دسته دوم ارزشی فرای دستمزد پرداخت‌شده به او ایجاد می‌کند که علی‌رغم تولید آن توسط افراد دسته دوم به جیب افراد دسته اول می‌رود و این چرخه باعث انباشت سرمایه در دسته اول و فقر روزافزون دسته دوم می‌گردد. این چرخه در متن مناسبات اجتماعی خاصی جریان دارد که در درون خود تخاصمی ایجاد می‌کند؛ تخاصم بین افرادی که استثمار می‌شوند و ارزش اضافی تولید می‌کنند و افرادی که استثمار می‌کنند و این ارزش اضافی را به‌جیب یا ضبط می‌زنند. نتیجه این تخاصم یک رابطه آنتاگونیستی یا رابطه آشتی‌ناپذیر بین این دودسته می‌باشد. دسته دوم اعتراض می‌کند و شیوه اعتراضات در مراحل اولیه به‌صورت به‌صورت شکست ماشین‌آلات کارخانه بود، شیشه‌ها را می‌شکستند، ابزار را نابود می‌کردند و اعتراضاتشان به این‌شکل تجلی می‌دادند. پس‌از یک دوره و کسب آگاهی‌های سیاسی آنان دست به‌ساختن اتحادیه‌های کارگری و مبارزه برای کسب حقوق صنفی خود از سرمایه‌دارها زدند و در مراحل بعد ارتباطات و مبارزات سیاسی آغاز شدند. تشکیلات سیاسی مختلفی به وجود آمد. همه این حرکات پاسخی به این رابطه اجتماعی یعنی استیلای طبقه بورژوا بر طبقه کارگر بود. بورژوازی برای استحکام و استمرار این استیلا از همه ابزارها از جمله فشار فیزیکی و تحمیق‌های ایدئولوژیک استفاده می‌کند.
بنابراین مفهوم طبقه در رابطه با مناسبات اجتماعی و مسئله سلطه مطرح می‌شود، و سلطه در مناسبات سرمایه‌داری مرتبط به استثمار و ایجاد ارزش اضافی‌ست. سلطه در این‌جا یعنی حاکمیت یک طبقه بر طبقه دیگر. بنابراین تعریفِ کارل مارکس، طبقه کارگر در یک رابطه اجتماعی معنا پیدا می‌کند که آن رابطه شامل سلطه، استثمار و زورگویی از یک‌طرف، و مبارزه تا نهایت انقلاب از طرف دیگر می‌با‌شد. در یک کلام تعریف طبقه کارگر توسط کارل مارکس مرتبط می‌شود به این رابطه اجتماعی و نه مقدار درآمد و یا جایگاه افراد در هرم اجتماعی. اگرچه خود هرم اجتماعی مسئله سلطه را دربر می‌گیرد اما رابطه اجتماعی را ناگفته می‌گذارد.
کارهای مارکس پس‌از این دوره متمرکز است برروی آن‌که توضیح دهد این تخاصم طبقاتی و این مبارزه آشتی‌ناپذیر بین دودسته به‌کجا خواهد انجامید. مارکس اعلام می‌کند که باید به یک نظام جدیدی قدم گذاشت که در آن مناسبات کاملا متفاوت است. این تعریف متفاوت است با تعریف‌های سوسیال دموکراتیک بورژوازی و جریانات خرده بورژوازی استالینیستی و مائوئیستی که هنوز انقلاب را دومرحله‌ای می‌بینند و به‌نوعی به‌دنبال امکان اصلاح در چهارچوب نظام موجود هستند.
البته قابل ذکر است که کشف این تخاصم طبقاتی در جامعه سرمایه‌داری در تداوم وجود چنین تخاصماتی در جوامع پیش‌از سرمایه داری بود. در زمان برده‌داری نیز ما شاهد برده‌داران، یعنی حاکمیت، و برده‌ها یعنی محکومان بودیم، که در بین آنان این تناقض وجود داشت و طغیان‌ها و شورش‌ها را دامن می‌زد. در جامعه دوران فئودالیسم هم به همین ترتیب. به‌طور کلی ما از هنگام شکل‌گیری طبقات همواره شاهد تضاد طغیان‌ها و جنبش‌های توده‌ای بوده‌ایم. هنگامی‌که این تناقضات در زمان فئودالیسم به اوج خود رسید بورژوازی از طریق انقلاب‌های بورژوادمکراتیک آن بحران را حل کرد. اما خود این انقلاب به تناقص جدیدی در سطح جوامع منجر شد که این تضاد توسط مارکس کشف گردید. از نظر فلاسفه و اقتصاددانان بورژوا پس از استقرار سلطه طبقه جدید دیگر تضاد و تناقض آشتی‌ناپذیری وجود نداشت و تنها مشکل اختلافات ضمنی بود که می‌شد با اصلاح و روغن‌کاری سیستم حلش کرد. اما مارکس نظریه جدیدی مطرح کرد. او تضاد و تناقض فعلی را مرتبطه به رابطه آشتی‌ناپذیر بین دوطبقه دانست و مفهوم طبقه را نیز از این تضاد و تناقض استتاج کرد.
بنابه تعریف مارکس در «مانیفست کمونیست»، جامعه بورژوایی تسهیلاتی در سطح مبارزه طبقاتی ایجاد کرده است، مسئله ساده‌تر شده، مسائل پیچیده گذشته دیگر وجود ندارد و این تسهیلات منجر به آن شده که در جامعه دو اردو در مقابل یک‌دیگر ظاهر شوند. اردوی کار و اردوی سرمایه. اردوی کار متعلق و متشکل از تمام اقشاری‌ست که نیروی کار فکری و یا یدی خود را می‌فروشند و مورد ستم و بهره‌کشی قرار می‌گیرند و واضح است در درون ‌آن‌ها کارگران یدی هم وجود دارند، بخش‌های دیگر جامعه مانند پرستاران کارمندان نیز به همین دسته اجتماعی تعلق دارند و دیگر جنبش‌های اجتماعی تحت ستم مانند زنان و جوانان و ملیت‌ها نیز به دلیل انواع اقسام فشارهای اقتصادی و اجتماعی روزافزون و به دلیل دو قطبی‌شدن جامعه، به اردوی کار می‌پیوندند. وقتی از کارگران به‌ویژه کارگران صنایع بزرگ به‌عنوان موتور محرک انقلاب در اردوی کار یاد می‌کنیم این نه به‌معنای ضدانقلابی بودن و یه غیرانقلابی بودن بقیه اقشار اردوی کار است؛ بلکه کارگران به دلیل تربیت خاص کار گروهی و سازمان‌داده شده در کارخانجات از قدرت و دیسیپلین بالقوه بالاتری برخوردار هستند که آنان را از افراد استثمار شده منفرد متمایز می‌کند، اما حتی این افراد نیز در شرایط بحرانی ، مانند قضیه پرستاران، دست به‌خود سازمان‌دهی زده و قدم به‌عرصه مبارزه می‌گذارند. تجارب تاریخی گذشته نشان داده که این اقشار در شرایط اعتلای انقلابی مهم‌ترین نیروی پشت‌جبهه کارگران هستند و بدون دخالت فعال آنان امکان پیروزی انقلاب وجود ندارد.
اردوی سرمایه هم از سرمایه‌داران بزرگ، مدیران کارخانه‌ها و غیره تشکیل می‌شود. اما هیچ‌گاه نمی‌توان خط و مرز کاملا دقیقی بین دو اردوگاه کشید. چون این اردوگاه‌ها می‌توانند افراد متعلق به طرف متخاصم را در درون خود جا دهد. چه بسا اساتید دانشگاهی با حقوق بسیار بیش‌تر از افراد طبقه کارگر و زحمت‌کش که در اردوی کار هستند. و درست برعکس در اردوی سرمایه هم ما شاهد حضور کارگرانی هستیم که مارکس به آن‌ها لقب «اشرافیت کارگری» می‌دهد و یا جریانات دیگری مانند «لُمپن پرولتاریا». در نوشته‌های مارکس این‌ها عمدتا ضد طبقه کارگر هستند و در جبهه جناح متخاصم قرار می‌گیرند، و همچنین کسانی‌که جاسوس و خودفروش هستند که از این اردوگاه به آن اردوگاه می‌روند و در ازای گرفتن پول مبدل به مزدوران اردوی سرمایه می‌شوند. بنابراین «اردوی کار» عمدتا متشکل از نیروهای ضدسرمایه‌داری جامعه است. نیروهایی که به شکلی تحت ستم و استثمار سرمایه قرار دارند و رهایی آنان بدون سرنگونی کامل مناسبات سرمایه‌داری امکان‌پذیر نیست.
همان‌طور که در بالا هم اشاره کردیم مارکس نقش کارگران صنعتی را در اردوی کار عمده می‌کند و در کاپیتال مشخصا تاکید می‌کند که کارگران کارخانه‌های بزرگ، کارگرانی که درکارخانه‌های بزرگ صنعتی کار می‌کنند به دلیل اشتراک منافعی که احساس می‌شود قادر هستند در اتحاد عمل خود پاسخ یکسان و هماهنگی به سرمایه‌دار بدهند. در جامعه سرمایه‌داری همه مورد استثمار قرار دارند؛ اما این‌ها در مقامی قرار می‌گیرند که به دلیل موقعیت اجتماعیشان از آگاهی سیاسی بالاتری برخوردار می‌شوند، نه این‌که بیش‌تر از متحدین خودشان استثمار می‌شوند. همه کسانی که در اردوی کار هستند استثمار می‌شوند، و همه مجبورند نیروی کار خودشان را بفروشند، و همه تحت ستم هستند؛ اما کارگران صنعتی به‌طور اخص به دلیل موقعیت ویژه کار اجتماعی از آگاهی سیاسی بالایی برخوردار می‌شوند و چون کار منظم و تشکیلاتی را در پروسه تولید آموخته‌اند شروع به ایجاد تشکلات و انجام مبارزات پیگیر‌تر و دائمی‌تر در کل جامعه می‌شوند. از این‌رو این عده خاص که به دلیل موقعیت ویژه‌اشان آگاهی سیاسی بالاتری کسب کرده‌اند در صدر رهبری اردو کار قرار می‌گیرند.
به‌عنوان مثال اگر این تحلیل‌های مارکس را در شرایط کنونی به‌روز کنیم، در همین چند سال گذشته ما شاهد چنین وضعیتی در ایران بودیم؛ از یک‌سو مبارزات خیابانی و جوانان و انواع اقسام اعتراضات صورت گرفت، و از سوی‌دیگر در اعتراضات و اعتصابات در کارخانه‌ها. همین وقایع اخیر ایران نشان می‌دهد که آتیه مبارزات و مبارزه طبقاتی و انقلاب به چه شکل انجام خواهد گرفت و بحث مارکس هم دقیقا این بود که این بخش، بخشی‌ست که در سطح رهبری قرار می‌گیرد، نه به این‌علت که کار بیش‌تر کرده، کار شاق کرده یا این‌که مورد ستم بیش‌تر قرار گرفته، یا دیگران مورد ستم کم‌تر از این‌ها قرار گرفتند، خیر! حرف بر سر این است که این گروه به دلیل موقعیت ویژه آگاهی بیشتری کسب کرده و دقیقا به همان دلیل پتانسیل سازمان‌دهندگی بالاتری دارد.
نکته بعدی که مارکس در پیشگفتار اول، جلد اول کاپیتال مطرح می‌کند، مشخصا اشاره به موضوع سایر نیروهای اجتماعی تحت ستم است. او در یک کارخانه، از کارمندان ، منشی‌ها حتی مهندسان و تمام کسانی که در کنار کارگران، تمام کارگرانی که در کارخانه کاریدی می‌کنند صحبت کرده و می‌گوید بورژوازی در ارتباط با پیشرفت‌ها، رشد نیروهای مولد و همچنین تحولات تکنولوژی در جامعه تغییراتی بوجود آورده، اما از طرف دیگر موجب تسهیلاتی در روند مبارزات نیز شده است. او در مانیفست به وضعیت کارگر منفرد اشاره می‌کند که امروز در روند تولید تغییر کرده است. کارگری که در یک کفاشی کار می‌کرد و کار منفرد انجام می‌داد؛ یعنی کار برای خودش و برای پیش‌برد منافع خودش. اینک در سطح کارخانه های بزرگ این نیروی کار منفرد مبدل می‌شود به «نیروی کار اجتماعا مرکب». منظور این است که کار انجام شده در کارخانه دیگر کار یک فرد منفرد نیست. این‌جا از لحظه‌ای که کار شروع می‌شود؛ از آغاز کار در کنار ماشین‌ها تا لحظه نهایی که کار تمام شده و برای فروش تحویل صاحب‌کار داده می‌شود، روند مرکبی انجام شده است. کارگران یدی در کنار ماشین‌ها هرکدام بخشی از تولید را برعهده دارند که به قسمت دیگر مرتبط است اما از لحاظ کاری مجزا از قسمت بعدی. عده‎ای هم کمک می‌کنند تا حصول این ارزش اضافی ممکن شود، یعنی کار آن‌ها بخشا تجسم ارزش اضافی را ممکن می‌کند اگرچه خودشان کفش را نساخته‌اند اما بدون کمک آنان تحقق این تجسم ممکن نمی‌شود. این‌ها کارگرانی هستند که الزاما کارگران یدی به‌شمار نمی‌آیند. کارمند هستند، حسابدار هستند، مهندس هستند و انواع و اقسام کارکنان دیگر مثلا کارگرانی که زمین کارخانه را پاک می‌کنند، ماشین‌ها را تمیز می‌کنند؛ یا حتی کسانی که مستقیما مرتبط به کارخانه نیستند، مثل همسران کارگران که در خانه غذا درست می‌کنند، بچه‌داری می‌کنند، کار بی‌دستمزد انجام می‌دهند که نیروی کار همسرانشان تجدید شود، که آنها بتوانند دوباره به کارخانه بیایند و به کار ادامه دهند.
مفهوم نیروی کار اجتماعا مرکب نشان می‌دهد که در درون طبقه کارگر فقط کارگران یدی نیستند که تولید را سازمان می‌دهند، بلکه کسانی دیگر، جریانات مختلفی هم هستند که آن‌ها نیز ناچارند نیروی کار خودشان را بفروشند و یا مجانی در اختیار بگذارند تا تولید به مرحله انباشت ارزش اضافی برسد و بخشی از این ترکیب هستند.
این، آن شرایط غامضی‌ست که مارکس در پیش‌گفتارش به آن اشاره می‌کند و نشان می‌دهد که طبقه کارگر در واقع متشکل از طیف‌های وسیعی‌ست که همه در اردوی کار قرار می‌گیرند، حتی اگر کارگر یدی نباشند؛ از جمله کسانی که به‌هرحال تحصیل‌کرده هستند یا این‌که در مقام بالاتر از یک کارگر حقوق‌های بیش‌تری دریافت می‌کنند. (البته در همین‌جا باید اشاره کرد که جایگاه آنان در هرم اجتماعی با توجه به درآمد آنان را در رابطه با تاثیرپذیری از فرهنگ مسلط بورژوایی در موقعیت ضربه‌پذیرتری قرار می‌دهد که بحث آن فعلا مورد نظر ما نیست).
از سوی دیگر در جامعه بخصوص ایران، ما شاهد پدیده نوین دیگری هستیم که با معیارهای معمول یک جامعه بورژوایی متعارف خوانایی ندارد؛ مثلا جوانانی که از دانشگاه فارغ‌التحصیل می‌شوند و تحصیلات عالی دارند و چون در جامعه کاری برایشان پیدا نمی‌شود، ناچار به کار در کارخانه ها روی می آورند. تا سرحد انجام کارهای شاق، مانند کولبری، عملگی و کارهای سخت ساختمانی و غیره می‌شوند. بنابراین این بخش از جامعه که خارج از طبقه کارگر بودند، این‌ها هم به طبقه کارگر ملحق می‌شوند. از طرف دیگر کسانی هستند که مدتی کار کرده و حالا بی‌کار شده‌اند، کارگرانی که بازنشسته شده‌اند. همه این‌ها کماکان بخشی از طبقه کارگر باقی می‌مانند. بنابراین برخوردهای خشک یک‌جانبه و کاملا ناوارد که برخی از آنارشیست ها و شبه آنارشیست ها و آنارکو سندیکالیست و غیره در تحلیل خودشان از طبقه کارگر ارائه میدند کاملا نادرست است.
در آخر به این نکته هم اشاره‌ای بشود که «لُمپن پرولتاریاها» هم در درون طبقه کارگر هستند، ولی این‌ها در مقابل طبقه کارگر قرار می‌گیرند و بخشی از طبقه کارگر به‌شمار نمی‌آیند. بنابراین هر کارگری که کارگرزاده است، در خانواده کارگری به‌دنیا آمده، در کارخانه کار شاق می‌کند و استثمار می‌شود، الزاما در اردوی کار نیست و الزاما بی‌طرف نیست. موضع‌گیری‌های سیاسی و آگاهانه آنان جایگاه‌اشان را تعیین می‌کند. آن‌ها در مواردی جزو دشمنان طبقه کارگر نیز خواهند بود. فرمول‌های خشک تقسیم کارگران تحت عنوان کارگران فقط آن‌هایی هستند که در کارخانه‌ها کار می‌کنند و بقیه مانند پرستاران و معلمان در این طبقه نیستند تنها باعث تقویت جناح دشمن و تضعیف مبارزات طبقه کارگر در دوره‌های آتی خواهد شد.
۱۸ شهریور ۱۴۰۳

تعریف مارکس از طبقه کارگر/ مازیار رازی

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران