ضرورت و چگونگی اتحاد کمونیستهای خارج کشور / مازیار رازی
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
تهیهوتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
امروزه بحث اتحاد عمل به یکی از مباحث حاد و ضروری جنش مبارزاتی ایران تبدیل شده است. ما هم به نوبه خود مشتاق بودیم و هستیم که چنین اتحاد عملی در حمایت از کارگران ایران در مقیاس سراسری شکل بگیرد. این اتحاد میتواند امکان تبادل نظرهای جمعی در مورد مسائل گرهی بسیار حساس و نظری جنبش کارگری؛ از جمله مفهوم سوسیالیسم، مفهوم انقلاب، مفهوم حزب، مفهوم برنامه و غیره را تسهیل کند. اینها مسائلی هستند که اپوزیسیون چپ کمونیستی کماکان بر سر آن برداشت مشترکی ندارد، یا حداقل روشن نیست که جناحبندیها و اختلافنظرها بر سر چه مسائلی به وجود آمده است.
ما با همین چشمانداز از دو دهه پیش پیشنهاد یک اتحاد عمل پایدار کمونیست ها را مطرح کردیم. هدف، ایجاد اتحاد عمل ویژهای بود که هم بتوانیم در کنار یکدیگر صدای رساتری در انعکاس مبارزات طبقه کارگر در سطح بینالمللی باشیم، و هم ظرفی جهت تبادلنظر و به چالش کشیدن نظرات مختلف. امید ما این بود از این طریق نزدیکیهای سیاسی میان طیف وسیع کمونیستهای خارج به وجود آید و کمونیستها بتوانند گامهای مشترکی در راستای ساختن یک حزب پیشتاز کارگری در داخل ایران و کمک به تدارک انقلاب سوسیالیستی بردارند. اما این مهم به دلایل مختلف شکل نگرفت. ما دوبار این پروژه را کلید زدیم، اما نشد. رفقای دیگری از جریانهای مختلف تلاشهایی کردند اما نتیجهبخش نبود. در این جلسه قصد دارم به دلایل این عدم موفقیت بپردازم.
این دلایل در ذات کمونیستها نهفته نیست. اینها مشکلاتی با زمینههای عینی و ذهنی هستند که بایست بررسی و مرتفع شوند تا بتوانیم به همگرایی سیاسی میان کمونیستها برسیم. به نظر من، دو دلیل عمده باعث شده که این پروژهها و این تلاشها به شکست بیانجامد، یا اگر هم توفیق پیدا کرده، چند صباحی توفیق پیدا کرده و بعد به هم میخورد و اخراجها آغاز میشود و متهم کردنها و غیره که بههرحال در نظر مشخصاً پیشتازان کارگری داخل ایران بازتاب خوشایندی نداشته است. این رفقای کارگر در ایران متعجب میشدند که چطور ممکن است کمونیستها نتوانند در کنار هم یک جبهه واحد ایجاد کنند، بحثهایشان را متمدنانه انجام دهند، حذفگرایی نکنند و بر سر مسائل مختلف کار به مخاصمه نکشد.
در شرایط ویژه امروز ایران که احتمال حمله نظامی مجدد وجود دارد؛ کشور در خطر قحطی قرار گرفته؛ بیکارسازیها ادامه دارد و جنبش کارگری، مشخصاً کارگران خوزستان، در دفاع از منافع خود دست به اعتراض و اعتصاب زدهاند. در شرایطی که مسئله آلترناتیو و بدیل انقلابی مطرح میشود، ما چرا باید متفرق باشیم؟ چرا باید همراهی و همسویی نداشته باشیم؟
به نظر من جدایی ما از مبارزات طبقه کارگر یکی از دلایل عمده ترین علت عینی است. اگر به بحثهای مارکس، از مانیفست کمونیست تا پایان عمرش نظری بیاندازیم متوجه این کاستی میشویم. او در فصل دوم مانیفست دقیقاً توضیح میدهد که کمونیستها بایست همواره در کنار تودهها باشند تا رهنمود بدهند، و اگر در کنار آنان نباشند توانایی رهنمود دادن نیز از میان میرود. از نظر او کمونیستها باید همیشه در صف مقدم مبارزات تودهها قرار بگیرند.
ممکن است امروز کسانی به دلایل امنیتی ناچار به ترک کشور شده باشند، اما باید با هر وسیله ممکن ارتباط خود را با پیشتازان طبقه برقرار و حفظ کنند.
نکته دومی که مارکس بر آن تأکید میکند، وجه تمایز میان کمونیستها و تودههای کارگر است. کمونیستها از این رو متمایز هستند که چشمانداز نهایی مبارزه را میشناسند؛ میدانند مسیر به کجا باید ختم شود و افق تاریخی جنبش چیست. تودههای کارگر لزوماً به این سطح از آگاهی نرسیدهاند، زیرا آگاهی در میان آنها یکسان و یکنواخت نیست. بخشی از کارگران پیشرو به آگاهی ضدسرمایهداری دست مییابند و ریشههای سلطه سرمایه را هدف میگیرند، اما اکثریت کارگران ممکن است در محدوده آگاهی سندیکالیستی متوقف بمانند؛ آگاهیای که صرفاً بر مطالبات صنفی تمرکز دارد و ساختار قدرت و دولت سرمایهداری را به چالش نمیکشد.
سندیکالیستها خواهان تغییری در ماهیت دولت سرمایهداری نیستند و مبارزات آنان معطوف به تحقق مطالبات صنفیست، اما پیشتازان کارگری، یعنی کسانی که در صف مقدم هستند و از آگاهی ضدسرمایهداری برخوردارند، نظام سرمایهداری را به مبارزه میطلبند و از این نقطه نظر در صدر مبارزات کارگری قرار میگیرند.
ما در طول چهلوهفت سال گذشته، هرچه بیشتر از طبقه کارگر و مشخصا از پستازان آن فاصله گرفتهایم؛ کمونیستهایی که میبایست برای پیشبرد فعالیتهای مشترک همواره در کنار تودهها باشند، بهتدریج از آنان دور افتادهاند. این جدایی نه یک سال و نه ده سال، بلکه نزدیک به نیمقرن به طول انجامیده و طبیعی است که چنین گسستی به بحرانی عمیق منجر شود؛ بحرانی که تنها با آگاهی و پذیرش آن میتوان به حلش پرداخت.
با اینهمه، برخی احزاب که خود را با نامهای پرطمطراق کمونیستی و کارگری میآرایند، مدعی هستند که ابدا بحرانی در کار نیست؛ میگویند حزبشان مشکلی ندارد، کارهایش را پیش میبرد و طبقه کارگر نیز هرگاه به آگاهی لازم برسد، خود به خود به آنها خواهد پیوست. این رویکرد، انکار بحران است.
اما اگر بخواهیم مسئله را بهراستی عمیق و ریشهای بررسی کنیم، پیش از هر چیز باید اذعان کنیم که این بحران وجود دارد و بر سر راه ما ایستاده است. تنها با چنین پذیرشی است که میتوان به سوی راهحل واقعی قدم برداشت.
این بحران باید حل شود و راه حل آن نیز آسان نیست. اولین قدم برای حل بحران ایجاد ارتباط بین کمونیستها با حداقل، پیشتازان کارگری داخل ایران است. متاسفانه این پیوند هنوز بهطور سراسری و در گروههای مختلف شکل نگرفته است، اما امید میرود که در این شرایط مشخص، کمونیستها به آن درجه از آگاهی رسیده باشند که قدمهای لازم برای ایجاد همراهی و همگرایی را برداشته و مسئله محوری، یعنی دور افتادن از طبقه کارگر، مرتفع یا کم شود؛ تا بتوانیم از طریق یک جبهه واحد میان کمونیستها، ارتباطات نزدیک و مشخصی ایجاد کنیم که نشان دهد در کنار تودهها هستیم، مسائل آنها را درک میکنیم، راهنمایی میکنیم، اما در تحلیل نهایی این پیشتازان هستند که تصمیم میگیرند. البته در شرایط فعلی که چهل ـ پنجاه حزب با اسامی مختلف از طرف طبقه کارگر اعلام موجودیت کردهاند ـ خب خیلی دشوار است که ارتباط از نزدیک ایجاد کرد.
ایجاد یک جبهه مشترک کمونیست ها در خارج ارتباطات ما با پیشتازان کارگری را گسترده کرده و مهمتر از همه، امکان ارتباطگیری آنان با یکدیگر را در شرایط امنیتی سخت فعلی سادهتر میکند. به این معنا یک اتحاد عمل مشترک تسهیل ارتباطات داخل را برعهده خواهد گرفت
دلیل دیگر عدم موفقیت ما در چهارچوب مسائل ذهنی و نظریست. بسیاری هنوز بر سر به رسمیت شناختن اختلاف نظرها و اجازه ابراز وجود به نظرات مخالف، به عنوان یکی از ارکانهای دموکراسی سوسیالیستی به توافق نرسیدهاند، فکر میکنند هر مخالفتی نشانه یک «دشمنی»ست؛ اگر شخصی انتقاد سیاسی یا انتقاد تشکیلاتی داشته باشد، دیگر در میان خانواده کمونیستها جایی ندارد و باید کنار گذاشته شود. بنابراین، مسئله حذفگرایی و انشعابات در تمام سازمانها رخ داده. پارهای از جریانات علیرغم داشتن یک برنامه به شاخههای متعددی تقسیم شدهاند و تنها دلیل این انشعابات را باید در عدم پذیرش دموکراسی درونی جستوجو کرد.
در حالیکه مارکس و انگلس و تمام سنتهای مارکسیستی بر پیوند جداییناپذیر سوسیالیسم و دموکراسی تأکید دارند و معتقدند دموکراسی واقعی از آنِ طبقه کارگر است و دموکراسی بورژوایی یک فریب صوریست. اما ما با عدم رعایت دموکراسی درونی حتی از استانداردهای بورژوایی دموکراسی به سطحی فروتر نزول میکنیم.
بنابراین تا هنگامی که دو گرهگاه تاریخی: عینی ـ عدم ارتباط با طبقه کارگر، و ذهنی ـ رعایت دموکراسی درونی، حل نشود، ما محکوم به شکست هستیم. تفرق ما موجب شده که نتوانیم جایگاهی در خور درون جنبش مبارزاتی ایران پیدا کنیم و این در حالیست که اپوزیسیون راست و میانه و سوسیالدموکراتها جایگاه قدرتمندتری احراز کردهاند.
بههرحال، رفقای سازمانی که چند سال پیش درخواست همکاری ما را نپذیرفتند، اکنون قرار است در ماه ژانویه تجمعی برگزار کنند. این بار از بسیاری کسانی که در گذشته نمیتوانستند یا اجازه نداشتند شرکت کنند، دعوت شده است؛ و این خود یک گام مثبت است. از ما نیز دعوت شده و ما در این تجمع با اشتیاق حضور خواهیم داشت، و آنچه برای حل مسائل جنبش کمونیستی ضروری میدانیم.، مطرح خواهیم کرد.
ما به این تحول تازه خیرمقدم میگوییم و امیدواریم بحثهای مفید و سازندهای شکل بگیرد. اما این مباحث باید به موضوع محوریِ همگرایی و ایجاد ارتباط با طبقه کارگر، همچنین رعایت اصول دموکراسی سوسیالیستی تبدیل شود. این راهحلی است که پیشِ روی ما قرار دارد و باید امیدوار باشیم بتوانیم وحدتی عمومی میان کمونیستها در برابر دیگر گرایشهای سرمایهداری، سلطنتطلب، سوسیالدموکرات و احزاب مماشاتجو و اصلاحطلب ایجاد کنیم؛ و در عین حال، جایگاه واقعی خود را در درون طبقه کارگر و مردم ایران بیابیم.
این هدف زمانی دستیافتنی است که بتوانیم این بحران را حل کنیم؛ چه در سطح عینی آن، یعنی مسئلۀ ارتباطگیری با داخل ایران، و چه در سطح ذهنی آن، یعنی مسئلۀ رعایت دموکراسی.
۲۲ نوامبر ۲۰۲۵
ملاحظاتی در باره ریشه های بحران سازمان های کمونیستی اکتبر ۲۰۲۱ در کلاب هاوس
ضرورت و چگونگی اتحاد کمونیستهای خارج کشور / مازیار رازی – سخنرانی ۲۲ نوامبر ۲۰۲۵ در کلاب هاوس

آخرین دیدگاه ها