آیا سوسیالیسم در جامعه سرمایه‌داری امکان پذیر است؟ / مازیار رازی


مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری

در پاسخ به این سؤال که «آیا ساختن سوسیالیسم در جامعه سرمایه‌داری امکان‌پذیر هست یا نه»؟، در ابتدا باید بگوییم: خیر، به هیچ وجه و تحت هیچ شرایطی! تاریخ اثبات کرده است که این ماجرا نه قابل تحقق است و نه حتی حقوق دموکراتیک عموم را همواره رعایت می‌کند. در بهترین حالت، گشایش‌هایی ایجاد می‌شود، اما بلافاصله همان دستاوردها پس گرفته می‌شود. همچنین کسانی که سردمدار مبارزات دموکراتیک هستند، اگر نظام سرمایه‌داری را به مخاطره بیندازند، نهایتاً سر به نیست می‌شوند. در نتیجه از نقطه‌نظر دیدگاه مارکسیستی پاسخ بسیار روشن است.
مارکس به‌درستی در تمام بحث‌هایی که انجام داد – مشخصاً در ۱۸۴۸ در مانیفست کمونیست و پس از آن در نقد برنامه گوتا. – اشاره و تأکید می‌کند که دولت سرمایه‌داری چیزی نیست جز «کمیته‌ای برای اداره مشترک امور بورژوازی». در واقع این دولتِ سرمایه‌داری نماینده یک اقلیت در جامعه است و اکثریت از نظر او مانند ابزاری‌ست که باید استثمار شود تا سود مضاعف برای سرمایه‌داران ایجاد گردد.
مارکس اضافه می‌کند که «قوانین موجود، ارتش، پلیس، دادگاه‌ها، و حتی آموزش و مناصب دولتی – فرمانداری، استانداری، شهرداری، پارلمان – همگی در خدمت حفظ مناسبات مالکیت خصوصی و نظم سرمایه‌داری هستند». او در تمام نوشته‌هایش تا آخر عمر این بحث را ادامه داده و اشاره می‌کند: تا زمانی که مالکیت خصوصی بر ابزار تولید وجود دارد، دولت نمی‌تواند بی‌طرف باشد. یعنی اصطلاح «بی‌طرفی دولت» که وانمود می‌کنند نماینده همه مردم است، دروغ و فریب است؛ یک ایدئولوژی است – به معنای آگاهی کاذب – که در جامعه رواج داده شده و بسیاری را فریب می‌دهد. توده‌های ناآگاه را در موقعیتی قرار می‌دهد که این دروغ بزرگ را بپذیرند.
از نوشته‌های مختلف مارکس به این نتیجه می‌رسیم که اصلاحات قانونی نمی‌تواند شرایطی را برای روی کار آمدن یک دولت کارگری واقعی و مرتبط به توده‌ها فراهم کند. اما بحثی که بعدها پس از تجربه کمون پاریس اهمیت پیدا می‌کند، نکته‌ای کلیدی‌است.
کمون پاریس تجربه جدیدی بود که بر تحلیل‌های طبقاتی مارکس افزوده شد. مارکس یک «تئوریسینِ صرف» نبود؛ تئوری را در عمل می‌آزمود و اگر عمل مشکلات یا تناقض‌هایی نشان می‌داد، تئوری را ترمیم می‌کرد. کمون پاریس نمونه مشخص آن است.
پیش از کمون پاریسِ ۱۸۷۱ اصولاً بحث ویژه‌ای درباره لزوم «درهم‌شکستن دولت سرمایه‌داری» طرح نشده بود. اما تجربه کمون نشان داد که طبقه کارگر نمی‌تواند «به‌سادگی ماشین دولتی آماده را تصرف کند و برای اهداف خود به کار گیرد، بلکه باید آن را درهم بشکند».
این سخن مارکس و انگلس در پیشگفتار ۱۸۷۲ بر مانیفست کمونیست کاملاً روشن است. بنابراین انقلاب کارگری مترادف است با درهم‌شکستن نظام سرمایه‌داری و دولت آن؛ یعنی نابودی این دولت. تحت هیچ شرایطی این دولت قابل استفاده یا حفظ نیست.
حال، با حفظ همین موضع مارکسیستی که ما نیز به آن اعتقاد داریم – و رهبران بلشویک‌ها نیز در دوران انقلاب اکتبر بر آن تأکید داشتند – به موضوع اخیر می‌پردازیم. موضوع انتخاب زهران ممدانی در شهر نیویورک به‌عنوان شهردار در شرایط کنونی. او یک‌سری مطالبات کاملاً دموکراتیک و ابتدایی را مطرح کرده است؛ مطالباتی مانند: افزایش دستمزدها، انجماد کرایه خانه‌ها، حمل‌ونقل عمومی رایگان، مسکن برای همه، و مهدکودک عمومی رایگان و خدمات مراقبت از کودکان.
این خواست‌ها در جامعه آمریکا نیز مسبوق به سابقه‌ هستند؛ برنی سندرز بیش از دو سه دهه است که این مطالبات را در مجلس آمریکا طرح کرده است.
خود آقای ممدانی نیز عضو جریان «سوسیالیست‌های دموکرات آمریکا»ست که نشریه‌ای به نام «جاکوبین» انتشار می دهد. یعنی خودشان را به جنبش جاکوبن‌ها (در انقلاب بورژوا-دمکراتیک فرانسه) مرتبط می‌کنند؛ و در واقع، خواست‌هایی که ایشان مطرح می‌کنند کاملاً در همین چهارچوب نظام دموکراتیک بورژوایی قابل طرح هستند و نه تنها قابل طرح، بلکه شاید در مواردی، با اعمال کمی فشار برخی هم تحقق پیدا کنند.
ثانیاً، این خواست‌ها هیچ ارتباطی با ساختار سرمایه‌داری ندارند. مقام شهردار در آمریکا اصولاً کاره‌ای نیست. او تنها امور اداری را پیش می‌برد و فرماندار تصمیم‌گیرنده اصلی‌ست. اوست که با دولت مرکزی ارتباط دارد. بنابراین شهردار می‌تواند حرف‌های زیادی بزند اما عملاً به احتمال فراوان تحقق آن‌ها محتمل نیست.
اما از نقطه‌نظر ما، به‌عنوان مارکسیست‌ها، هر مطالبه دموکراتیکی در هر کجای دنیا مطرح شود، ما از آن حمایت می‌کنیم. اما نباید خودمان را فریب دهیم.
متأسفانه برخی از گرایش‌های به‌اصطلاح کمونیست ایرانی نیز دچار این توهم شده‌اند. به‌عنوان مثال یکی از نظریه‌پردازان حزب کمونیست کارگری در واکنش به انتخاب ممدانی نوشته است: «این یک پیروزی فرهنگی و سیاسی برای جنبش چپ است.» اتخاذ چنین مواضعی یا ناشی از بی‌اطلاعی درباره تاریخ جنبش کارگری است، یا ناشی از نخواندن و نفهمیدن نظریات مارکس، یا ناشی از تغییر جبهه.
این نوع توهمات اگر غلوگویی نباشد نشانه بی‌اطلاعی محض است. مثل این که یکی در ایران بیاید و مانند شهردار نیویورک یک‌سری مطالبات دموکراتیک مطرح کند (مانند اصلاح طلبان) و به پست شهرداری تهران انتخاب شود و ما این را «پیروزی جنبش چپ» بدانیم. حتی در روزنامه‌های ایران نیز طی روزهای اخیر چنین تحلیل‌هایی درج شده است. این غلوها تأثیر مخربی بر جنبش کارگری و گرایش‌های انقلابی مارکسیستی دارد و باید با آنها برخورد و آنها را افشا کرد.
مضافاً، این اولین بار نیست که چنین اتفاقی در آمریکا رخ می‌دهد. مهم‌تر و وسیع‌تر از این، در سال ۱۹۳۰ در دوران فرانکلین روزولت تحولاتی عظیم‌تر از این رخ داد. او فرماندار نیویورک بود و بعداً رئیس‌جمهور شد. او در بحران بزرگ اقتصادی، با برنامه‌ای مرتبط با نظریات کینز وارد عمل شد. سیاست کینزیسم دولت سرمایه‌داری را زیر سؤال نمی‌برد، بلکه آن را مرمت و تثبیت می‌کند. کینز می‌گفت دولت باید فعال باشد تا توده‌ها آرام شوند و انقلاب رخ ندهد.
در آن دوران، انقلاب ۱۹۱۷ روسیه و حمایت گسترده جهانی از آن، خطر انقلاب سوسیالیستی در آمریکا را نیز واقعی کرده بود. روزولت این خطر را جلوی سرمایه‌داران گذاشت و گفت: «این آینده شماست اگر مراقب نباشید.» او %۹۰ مالیات بر سرمایه‌داران بست! در حالی که آقای ممدانی قصد دارد فقط %۲ مالیات بر میلیونرهای محلی بگذارد—که آن هم در اختیار خودش نیست و باید تصویب شود. بنابراین تفاوت از زمین تا آسمان است.
تمام مزایای اجتماعی: بیمه اجتماعی، حقوق بی‌کاری، تعطیلات کارگری و… توسط روزولت برقرار شد و پروژه کینزی موفق نیز بود. اما هیچ‌کدام از اینها ربطی به سوسیالیسم نداشت؛ هدف جلوگیری از انقلاب سوسیالیستی بود. روزولت تنها رئیس‌جمهوری که به خاطر محبوبیتش چهار دوره انتخاب شد، آما آیا پس از او یا در دوران او آمریکا سوسیالیستی شد، نه! انتخاب چهار دوره او نشان داد که بورژوازی توانسته دوباره با استفاده از ایدئولوژی خود را از خطر نجات دهد و سرمایه‎دارها نیز با پرداخت مالیات و کاملا مطیع و فهمیده از برنامه‌های آقای روزلت حمایت کردند و همه از این معامله راضی بیرون آمدند. حال به امروز آمریکا نگاه کنید.
(البته پس از چهاردوره آقای روزولت، قانون را عوض کردند و ریاست جمهوری به دو دوره محدود شد). پس از گذار سالمت از خطر سرنگونی، سرمایه داران تمام امتیازات داده‌شده را بعدها پس گرفته شد و نیویورک دوباره به وضعیت فقر، بیکاری، بی‌خانمانی، اعتیاد و… که می‌بینید بازگشت.
بنابراین اتفاق اخیر نوعی عوام‌فریبی است. شهردار نیویورک قدرتی ندارد؛ شاید صرفاً برای کسب امتیازات و پست‌های آینده (شاید حتی ریاست‌جمهوری) این کارها را می‌کند. جشن‌گرفتن این‌که «بزرگ‌ترین اتفاق جهان رخ داده»، تخیلات خرده‌بورژوایی بخشی از چپ ماست. این اتفاقات نه اولین بار است و نه قابل مقایسه با اصلاحات روزولت. آن اصلاحات حتی «انقلاب اجتماعی» نام گرفت و با این حال همه امتیازاتش پس از مدتی دود شد و به آسمان رفت.
در نتیجه تحلیل ما، به‌عنوان مارکسیست‌ها – چه در آمریکا و چه هر جای دیگر – این است که:
هیچ تحول انقلابی رخ نداده، نمادی از بازگشت عدالت اجتماعی نیست، و این‌که «انقلابی در آمریکا شده چون شهردار جدید آمده» خیال‌پردازی محض است.
ما از مطالبات دموکراتیک او حمایت می‌کنیم، اما توهم ایجاد نمی‌کنیم. در آمریکا نیز باید مانند هر جای دیگر رفت به سمت ساختن کمیته‌ها و سازمان‌های خودجوش کارگری؛ نه اتکا به سازوکارهای نظام موجود. همان‌طور که امروزمی‌بینیم در آمریکا نیز اختناق و سرکوب وجود دارد؛ بنابراین سازمان‌دهی باید مخفی و درازمدت باشد.
اگر انقلابی در کشورهای دیگر رخ دهد، می‌تواند جهانی شود – همان‌طور که انقلاب اکتبر چنین تأثیری داشت و حتی سیاست‌های روزولت را رقم زد.
۱۷ آبان ۱۴۰۴

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران