بحث آزاد در فیسبوک در مورد مقاله تروتسکی

فصلی از «موقعیت واقعی در روسیه»، به قلم تروتسکی، که به سال ۱۹۳۰ نوشته شده و به تحریفات تاریخ انقلاب روسیه از سوی رژیم استالین می پردازد.
ٖhttps://militaant.com/?p=13750
https://t.me/MarxistEnghelabi/9999

مباحثات زیر در فیسبوک مازیار رازی ۷ نوامیر ۲۰۲۵ در مورد مقاله بالا صورت گرفت که برای اطلاع خوانندگان در میلتانت باز انتشار می یابد

Baset Soleimani از
رفقای عزیز، آیا این متن تروتسکی، اگرچه به قصد دفاع از حقانیت سیاسی خودش نوشته شده، در عمل، ناخواسته نشان نمی‌ دهد که در لحظهٔ کلیدی انقلاب اکتبر، آنچه تعیین‌ کننده بوده، نه “خودرهانی آگاهانهٔ طبقهٔ کارگر”، بلکه تصمیم‌ گیری و چانه‌ زنی در سطح رهبری بلشویکها بوده است؟
Ali Reza Bayani :از
Baset Soleimani :به
مگر آنکه «خودرهایی» پروسه جدای از رهبری خود باشد.
پیش‌فرض شما برای خود رهایی، رهایی خودبخودی است. حال آن‌که رهایی امر آگاهانه است و امر آگاهانه رهبری خود را از درون خود بر‌می‌گزیند.
با تشکر از توجه ما
Baset Soleimani: از
Ali Reza Bayani :به
رفیق بیانی گرامی، تفکیک شما بین “خودرهایی” و “خود بخودی‌ گری” کاملاً درست است و من هم هرگز رهایی را به خود به‌ خودی تقلیل نداده‌ ام. نکتهٔ من تاریخی و متنی بود نه هنجاری و این یعنی در همین متن تروتسکی، تقریباً هیچ سازوکار “رهبری از درون طبقه” مثل ( نمایندگان قابل عزل در شوراها، تفویض‌ نامهٔ الزام‌ آور، پاسخگویی و گردش قدرت) بازنموده نمی‌ شود و روایت عملاً حول چند رهبر حزبی می‌ چرخد. اگر “رهبری از درون مد نظر است، باید بگوییم دقیقاً با چه معیارهایی آن را از جانشینی نخبگانی تفکیک می‌ کنیم و آیا در لحظهٔ اکتبر این معیارها بالفعل برقرار بود؟ پرسش من همینجاست، شواهد متن نشان می‌ دهد تصمیم‌ گیری و چانه‌ زنی در سطح رهبری بلشویکها تعیین‌ کننده بوده و نقش ابتکار جمعی کارگران در روایت محو شده و این نقد “بازنمایی تاریخی” است، نه نفی ضرورت سازمان و آگاهی. من می‌ پذیرم که رهایی آگاهانه بدون سازمان ممکن نیست، اما برای انطباق آن با خودرهایی مارکسی، باید مکانیسمهای درون‌ زاد و کنترل از پایین یعنی ( عزل‌ پذیری، شفافیت، حدود اختیار) را نشان دهیم، چیزی که در این متن غایب است. اگر شما شواهدی دارید که در همان مقطع این مکانیسم ها واقعاً عمل کرده‌ اند، خوشحال می‌ شوم ببینم وگرنه، متن حاضر ناخواسته به سود قرائت نخبه‌ محور شهادت می‌ دهد. با مهر و ارادت،

Arash Agme از
Baset Soleimani به
درود رفیق باسط گرامی
پیشنهاد می کنم توجه خود را به متن در زمینه تاریخی آن مبذول بفرمایید. شوراهای پتروگراد با اکثریت آرای کارگران تروتسکی را کاندید رهبری شوراها و او را انتخاب می کنند. سال ۱۹۱۸ تاریخ برای اولین بار شاهد تصویب قوانینی می شود که نماد حضور فعال طبقه کارگر و سایر بخشهای دیگر جامعه در قدرت است، مانند تعیین حداقل دستمزد، حقوق زنان، ملل تحت ستم، لغو اسرار دولت و الغای روابط استثمارگرانه دوران تزار و غیره.
اما آنچه که تروتسکی آن را به درستی برای نشان دادن حقیقت و تاثیر خویش مطرح می کند در جواب اجحاف و حذفگرایی خودش در ساختار انقلاب اکتبر توسط استالین است. لذا قوانین شوراها برای رهایی جامعه از بند روابط سرمایه داری موضوعی الحاده است و این متن در خصوص روشن شدن واقعیت در برابر تحریف تاریخی است.

Ali Reza Bayani از
Baset Soleimaniبه
رفیق از نظر شما اگر رهبری از درون مد نظر است دقیقا با چه معیارهایی آن را از جانشینی نخبگانی تفکیک کنیم؟ مواردی که شما مثال زدی مربوط به عملکرد دمکراتیک شوراها است، حال آن‌که خود شوراها با وجود عملکرد دمکراتیک‌شان تحت تاثیر احزاب خواهند بود. اگر حزب بلشویک نباشد، بیشتر از یک حزب غیر بلشویکی تاثیر خواهند گرفت.
اما سازوکار درون یک حزب انقلابی کنگره، حق جناح، دمکراسی درونی و… است.
نظر تروتسکی در مورد مکانیسم نظارت بر رهبران نیز در بنر توضیح داده شده است .
با تشکر از توجه شما

Baset Soleimani از
Arash Agme به
رفیق آرش عزیز، ممنون از توضیح و یادآوری دقیق تان از لحظه‌ های مهم انقلاب، از انتخاب تروتسکی توسط شورا تا تصویب قوانین پیشرو در ۱۹۱۸. اینها بخشی از حقیقت تاریخی‌ هستند که قطعا نباید تحت تأثیر نقدهای ما ناپدید شوند. با این حال، نکتهٔ من این است که حتی با فرض اصالت شورایی رهبری و خصلت کارگری دولت در آن مقطع، متن مشخص تروتسکی که داریم درباره‌ اش بحث می‌ کنیم، خود این واقعیت جمعی را بازنمایی نمی‌ کند و به سطح جدال میان رهبران بلشویک تقلیل می‌ یابد. یعنی شکاف میان “زمینهٔ تاریخی” که شما به‌ درستی به آن اشاره کردید و “روایت فردی” که تروتسکی ارائه می‌ دهد، هنوز پابرجاست. این شکاف نه علیه نفس انقلاب، بلکه نشانهٔ یک گره نظری و تاریخی است که چطور ساختارهایی که از دل شوراها بیرون آمدند، کم‌ کم در دست یک لایهٔ حزبی متمرکز شدند، تا جایی که خود تروتسکیِ دیروز هم فردا حذف شد؟ نقد من ناظر به همین پرسش است که این چه گذر و مکانیزمی بود که خود تروتسکی قربانی‌ اش شد. نه انکار آن لحظات پیشروی انقلابی که شما به آنها ارجاع می‌ دهید.

Arash Agme از
Baset Soleimani به
ممنون رفیق باسط
بله این مسئله بسیار مهمی است، که بحثش سر دراز دارد. انقلاب ضد انقلاب را هم در خود پرورش می دهند، تمام کسانی که نمی توانند خود را با انقلاب همراه کنند به عنوان ارتجاع در دوره های بعد ظاهر می شوند. پژوهش و تفقه من در خصوص انقلاب اکتبر برایم روشن کرد که بروکراسی و ترمیدور ابدا برگرفته از ماهیت انقلاب و رهبری اولیه آن نبود، بلکه عوامل متعدد دیگری از راه رسیدند و عنان را از کف شوراها در آوردند. امیداورام فرصتی باشد که در کلاب هاوس یا هرجای دیگر به درسهای انقلاب اکتبر و اتحاد جماهیر شوروی برای امروز مبارزه و انقلاب پیشرو بپردازیم

Baset Soleimani از
Ali Reza Bayani به
رفیق بیانی عزیز، ممنون از پاسختان و نکاتی که دربارهٔ دموکراسی درون حزب و نقش کنگره و حق جناح مطرح کردید. اینها بدون شک عناصر مهم یک حزب انقلابی‌ هستند. اما پرسش من همچنان پابرجاست، چون بحث من دربارهٔ “بازنمایی در متن تروتسکی” بود، نه دربارهٔ کلیت تئوری حزب پیشاهنگ. من پرسیده بودم که چه چیزی “رهبری از درون” را از “جانشینی نخبگانی” تفکیک می‌ کند و شما بحث را به سطح دموکراسی درونی حزب منتقل کردید. در حالی که مسئلهٔ من رابطهٔ میان حزب و شورا بود، نه صرفاً سازوکارهای درون حزبی. وقتی می‌ گوئيد که “اگر حزب بلشویک نباشد، حزب دیگری شوراها را هدایت می‌ کند”، عملاً فرض می‌ گیرید که شورا همیشه ابزار نفوذ حزب است و حزب همان حامل آگاهی طبقه است. اما دقیقاً همین نقطه است که محل سؤال من است که اگر حزب حامل آگاهی باشد، آیا سوژگی طبقه به “نیروی تأیید کننده” تبدیل نمی‌ شود؟ رفیق جان، فرق میان دموکراسی درون حزب و نظارت از پایین همینجاست که در نظارت از پایین، توده‌ ها می‌ توانند نماینده را برکنار کنند و در دموکراسی درون حزب، این نسبت به درون کادرها محدود می‌ شود. اولی سازوکار پاسخگویی عمودی است، دومی افقی و در سطح رهبری. در یکی طبقه سوژه است، در دیگری حزب. نقل‌ قولی هم که از تروتسکی آوردید که ( بر رهبران نظارت کنید ) گره را باز نمی‌ کند، چون پرسش من دربارهٔ این بود که چرا این نظارت در عمل کار نکرد، تا جایی که خود تروتسکی قربانی همان روند شد. اینکه او گفته “باید نظارت کرد”، پاسخ نیست، پرسش دقیقاً این است که چرا نظارت ممکن نشد و روند نمایندگی به جانشینی انجامید؟ به‌ همین دلیل پرسشم را دوباره تکرار می‌ کنم که چرا طبقهٔ کارگر از “سوژهٔ قدرت” به “تماشاگر نزاع درون حزبی” تبدیل شد؟ و این گذار چه سازوکارهایی را در خود پنهان کرده بود که حتی رهبران اولیهٔ انقلاب را حذف کرد؟ با مهر، ارادت، رفاقت و امید به ادامهٔ بحث رفیقانه.

Baset Soleimani از
Arash Agme به
رفیق آرش عزیزم، سپاس از شما. اجازه بدهید برای ادامهٔ این بحث مهم در کلاب‌هاوس یا…، نکته‌ ها را از قبل کمی روشن تر پیش ببریم. رفیق جان، مسألهٔ “ضدانقلاب در دل انقلاب” به‌ لحاظ دیالکتیکی درست است، اما وقتی آن را به این صورت می‌ گوئیم که “هر که همراه نشد، ارتجاع است”، خطر اخلاقی‌ سازی داریم و نقد از پایین را حذف می‌ کنیم. نیروهایی مثل “ملوانان کرونشتات” یا “اپوزیسیون کارگری” لزوماً ارتجاع نبودند، بخشی از تضادهای واقعی درون پایگاه اجتماعی انقلاب بودند. این مرز میان “نقد از پایین” و “ارتجاع” باید دقیق و با حساسیت ترسیم شود، نه با برچسب گذاری سریع وگرنه دوباره به همان نقطه‌ ای می‌ رسیم که طبقه از سوژگی به سکوت و انفعال رانده می‌ شود. در مورد بحث ترمیدور و منشأ بوروکراسی هم، اگر بگوییم این روند “از ماهیت انقلاب یا رهبری اولیه‌ اش برنخاست” و فقط “عوامل بیرونی” آن را جلو بردند، معنای خود مفهوم ترمیدور را تهی کرده‌ ایم. ترمیدور، یعنی چرخش درونی توازن قوا در دل همان بلوک قدرتی که انقلاب را پیش برد. بله، جنگ داخلی، محاصرهٔ امپریالیستی، اقتصاد درمانده، عقب‌ ماندگی تاریخی و کمبود کادرهای باسواد، همهٔ اینها واقعی و تعیین‌ کننده بودند. اما در کنار این فشارهای بیرونی، بعضی تصمیم ها و ساختارهای درونی هم کار خودشان را کردند، یعنی از ادغام حزب و دولت، رشد چکا و او گ‌ پ‌ او، ممنوعیت جناحها در ۱۹۲۱، تمرکزگرایی شدید، تا جانشینی حزب به‌ جای شوراها و از میان رفتن سازوکارهای عزل‌ پذیری و نظارت از پایین. رفیق جان، همه اینها “انتخابهای نهادی” بودند که احیاناً با نیت دفاع از انقلاب گرفته شدند، اما در عمل به حذف پایگاه اجتماعی قدرت انجامیدند. بنابراین، روایت بیرونی‌ گرای محض، یکسویه است. بوروکراتیزه‌ شدن محصول یک ترکیب تاریخی بود، یعنی شرایط عینی سخت به اضافه‌ ی انتخابهای نهادی درون قدرت. همینجا لازم است به نکته‌ ای که گفتید دربارهٔ “عوامل متعدد” که “عنان را از شوراها گرفتند” برگردیم. سؤال من این است که دقیقاً کدام عوامل، در کدام مقاطع، با چه مکانیسم هایی؟ محاصرهٔ خارجی؟ اقتصاد جنگی ۱۹۱۹ تا ۱۹۲۱؟ سیاستهای کادرسازی؟ ممنوعیت جناح ها؟ نقش چکا؟ بدون طرح مصداقها، این گزاره قابل ارزیابی نیست و به یک توضیح کلی بدل می‌ شود که چیزی را روشن نمی‌ کند. پس جمعبندی من این است که تا وقتی کنترل از پایین، یعنی عزل‌ پذیری، شفافیت، حدود اختیار و تفویض الزام‌ آور تضمین نشود، “رهبری از درون” به‌ آسانی به “جانشینی از بالا” تبدیل می‌ شود. متن تروتسکی که درباره‌ اش بحث می‌ کنیم، به‌ عنوان یک سند دفاعی، ناخواسته همین شکاف را بازتاب می‌ دهد، یعنی غیبت نقش کارگران در روایت و برجسته‌ شدن نزاع میان نخبگان حزبی. اگر واقعاً می‌ خواهیم از اکتبر درس بگیریم، باید این نقطه را روشن کنیم که چگونه “نمایندگی” به “جایگزینی” انجامید؟ حذف عوامل درونی از تحلیل ما را به همان بن‌ بستی بر می‌ گرداند که خود انقلاب به آن رسید. با مهر، ارادت و رفاقت،

Ali Reza Bayani از
Baset Soleimani به
رفیق جان به نظر من این شما هستی که بحث را به مسائل درون حزب می‌کشانی و‌من هم‌ ناچارا توضیح دادم که ساز و کار درون یک حزب چیست. اگر بپرسی ساز و کار درون شورا چیست، گذشته از بیان یک سری کلیات خواهم گفت این را خود شورا تعیین می‌کند.
و اما در مورد تنزل سوژه قدرت به نظاره‌گری شوراها ، اتفاقا این سوال در برابر شما قرار می‌گیرد و نه من. شما که خودرهایی را مترادف با شورا در نظر می‌گیرید بهتر می‌توانید پاسخ دهی که این چه شورایی است که با وجود در دست داشتن قدرت به نظاره‌گر جدال درون حزب تنزل می‌کند!؟ آیا شورایی که قرار است رهایی را به ارمغان بیاورد در بک لابلاتوار و بدون تاثیر عوامل بیرونی بر خود در نظر گرفته می‌شود و یا چون شورا است و قادر به نقش‌آفرینی تعیین کننده، لذا دعوا مرافه احزاب باعث نخواهد شد زمین‌گیر شود. شورایی که در ذهن شما است آنقدر تحت تاثیر حزب قرار دارد که آدم مجبور شود بگوید اصلا حزب را منحل کنیم تا حواس شورا پرت نشود به امر خود رهایی.
به نظر من و با استنباط از درک شما نسبت به شورا، اگر شوراها دعوای درون حزب را به خود حزب واگذار کنند و کاری به دعوای درون آن نداشته باشند بهتر به وظایف تعریف شده خود عمل خواهند کرد، و اگر این امر ممکن نباشد، پس باید با دقت بیشتری به حضور و‌ نقش حزب بپردازیم چون واقعیت در عمل این است که حزب تاثیر چشمگیری در تعیین مسیر شوراها دارد.

Baset Soleimani از
Ali Reza Bayani به
رفیق بیانی عزیز، چون می‌ دانیم که موضعم دربارهٔ نسبت حزب و شورا روشن است، رک اما صادقانه می‌ نویسم. به‌ جای آنکه وارد بحث اصلی بشوید، باز هم با یک جا به‌ جایی ظریف، مسئله را به جای دیگری منتقل کردید. من پرسیدم چگونه است که حزب که باید “معمار حافظهٔ جمعی” باشد، در عمل جای شورا را گرفت؟ شما اما باز هم بدون پاسخ به این نسبت، بحث را کشاندید به “سازوکار درون حزب”. یعنی به‌ جای آنکه نسبت حزب و شورا را توضیح بدهید، فقط دربارهٔ جزئیات درون حزب سخن گفتید. این همان جا به‌ جایی موضوع است، یعنی انتقال از مسئلهٔ اصلی به یک سطح درونی و جانبی، بدون پاسخ به پرسش بنیادین. می‌ گوئید که “سازوکار درون شورا را خود شورا تعیین می‌ کند.” این جمله در ظاهر مثل اصل دموکراسی می‌ درخشد، اما در عمل پاسخی خالی است. پرسش این است که با چه مکانیسم تضمین‌ شده‌ ای؟ با چه شروط، ساختارها و توازن قوا؟ اگر بگوییم “خود شورا تعیین می‌ کند”، یعنی بدون توضیح روش و بدون تضمین عینی، فقط یک حلقهٔ باز تولید کرده‌ ایم. این همان گرایش آشنا به شعار “بگذار طبقه خودش رها شود” است، بی‌ آنکه ابزار، شبکه و ساختار رهایی را مشخص کنیم. این فرار است، نه پاسخ. می‌ گوئید که چرا شورا تماشاگر شد، این سؤال در برابر شماست نه من.” این هم وارونه‌ سازی جایگاه پرسشگر و پاسخگوست. من دقیقاً همین را مسئله کرده‌ ام که چطور شد شورایی که باید مرکز قدرت باشد، به نظاره‌ گر نزاع حزبی تنزل کرد؟ توپ را به زمین پرسشگر انداختن، تحلیل نیست و باز همان مغالطهٔ معروف کاریکاتوری و تحریف موضع است ” اصلا بگوید حزب را منحل کنیم.”! من از کنترل از پایین، توزیع قدرت و قفل‌ های ضدانحصار حرف می‌ زنم و شما آن را به دوگانهٔ مصنوعی “یا حزب یا شورا” تبدیل می‌ کنید. نه رفیق، مسئله این نیست. مسئله این است که حزب اگر ابزار بازخورد نباشد، جای خودش را به یک رکن اقتدار می‌ دهد. سؤال من همین است که تضمین چیست؟ اینجا صریح یادآوری می‌ کنم تا سوء‌برداشتی نماند‌. من هرگز “خودرهایی را برابر شورا و بس” نگفته‌ ام. برعکس، در تمام میزگردها، از جمله شروع میزگرد هفتهٔ گذشته، صریحاً گفته‌ ام که حزب و شورا “دوگانهٔ کاذب” نیستند و ما به معماری درست نسبت این دو نیاز داریم. به زبان خودم، شورا “صاحب‌ خانهٔ قدرت” است و حزب “معمار حافظهٔ بازخورد”. پس حزبی که پیشتاز است، نه به‌ معنای مالک آگاهی بلکه به‌ معنای سازمانده یادگیری جمعی و پاسدار کدهای ضدبوروکراسی ست. دقیقاً از همینجاست که پرسش من سر بر می‌ آورد که اگر حزب “معمار حافظه” است، چه تضمینی هست که به “مالک خانه” تبدیل نشود؟ می‌ گوئید “واقعیت عمل نشان می‌ دهد حزب مسیر شورا را تعیین می‌ کند.” این نه پاسخ به مسئلهٔ من است، نه دفاع از شورا، بلکه نام همان بحران است که نقد من افشا می‌ کند که اگر حزب مسیر شورا را تعیین کند، یعنی شورا ابزار است نه سوژه و “رهبری از درون” به “جانشینی از بالا” تنزل کرده. همین گزارهٔ شما، تأیید عینی ضعف ساختاری است و با این تفاوت که هنوز هیچ سازوکاری برای حل این جانشینی پیشنهاد نکرده‌ اید. رفیق بیانی مشخص کنید که چطور حزب را معمار حافظه نگه می‌ دارید، نه مالک قدرت؟ رفیق جان این چرخ بحث در شان بحث نیست چون ما از نسبت حزب و شورا گفتیم، شما بحث را بردید به درون حزب، بعد دوباره از شورا گفتید اما هنوز نگفتید با چه مکانیسمی حزب بازتاب شورا می‌ شود، نه برعکس. وقتی پاسخ این را دارید، بحث پیش می‌ رود. برای ادامهٔ گفتگو، پاسخی مشخص و نهادی می‌ خواهم به اینها که سازوکار کنترل از پایین چیست؟ ( عزل‌ پذیری فوری، تفویض الزام‌ آور، حدود اختیار زمان‌ مند، علنیت اختلافات و گزارشگری چرخه‌ ای، کدام ها و چگونه؟) تضمین عدم‌ تبدیل حزب به متولی آگاهی کجاست؟ ( حق جناح واقعی، منع ادغام پستهای حزبی و دولتی، گردش وظایف، قفل های ضدتمرکز؟ کدام ها و چگونه؟ ) و چرا در روایت تروتسکی، سوژگی کارگران غایب است و صحنه به جدال رهبران حزبی تقلیل یافته؟ این غیبت را چطور توضیح می‌ دهید؟ اگر به‌ جای کلیات، به این پرسشهای مشخص پاسخ بدهید، گفتگو واقعاً جلو می‌ رود وگرنه همان دور باطل “حزب یا شورا” تکرار می‌ شود، یعنی دوری که خودمان می‌ دانیم باید از آن عبور کرد. با مهر و ارادت

Arash Agme از
Baset Soleimani به
ممنون رفیق باسط
تعبیر من از ارتجاع و ضد انقلاب لزوما کرنشتات نبود، بروکراسی خودش تبدیل به ضد انقلاب شد و ترمیدور همانا کفل سنگین بروکراسی و کله انقلابی اش بود. اپوزیسیون کارگری و کرنشتات داستان دیگری هستند که در وقت مقتضی به آن میپردازیم. جنگ داخلی، سابقه فرهنگی تزاریسم، حمله کشورهای دیگر، و بحرانهای متعدد اجتماعی کسی را برای پیشبرد جامعه انتخاب کرد که حساسیت قابل توجهی به حفظ دستاورها انقلاب، حمایت از طبقه کارگر بین المللی، اهمیت نظارت شوراها نداشت. نوشته های شما به ذهن من اینگونه متبادر می شود که نظارت از پایین و پر رنگ شدن نقش کارگران یا شکل نمی گیرد! یا اگر بگیرد بر تمام رویدادهای تاریخی غلبه می کند و زوال نمی یابد.
نظر من که قابل اثبات هم هست این است که در انقلاب اکتبر تا دو سال اول آن، چرخه نظارت بر رهبران، فضای نقادانه سیاسی، حضور پر رنگ شوراها و تصمیمات جمعی در تمام سطوح در جریان بود، ولی به دلایلی این روند مختل شد، اتفاقا برخورد خود شوراها به دلیل جو اضطراری موجود این بود که تغییرات برای دوره ای کوتاه و مقطعی هستند ولی شرایط به گونه ای دیگر رقم خورد. مانند کشی که وزنه ای را به آن گره بزنند،، اگر زود این وزنه باز شود کش به حالت اولیه باز می گردد اما اگر زمان اتصال وزنه طولانی باشد هنگام باز شدن، کش به حالت قبل باز نمی گردد و فرم جدیدی به خود می گیرد.

Baset Soleimani از
Arash Agme به
رفیق آرش عزیزم، سپاس از توضیحتان. اجازه بدهید برای ادامهٔ بحث، نکته‌ ها را روشن کنم، چون احساس می‌ کنم ما داریم از زاویه‌ های نزدیکتری حرف می‌ زنیم اما نقطهٔ اصلی همچنان مبهم مانده است. شما می‌ گوئید که “ضدانقلاب مد نظر من کرونشتات و اپوزیسیون کارگری نیست، بلکه خود بوروکراسی است” و من با این نکته همدلم، چون این معنا با مفهوم ترمیدور نزد تروتسکی همخوان است، یعنی همان چرخش درونی قدرت، نه فقط شکست انقلابی. اما از اینجا به بعد، تمرکز تحلیل تان از سطح سازوکارهای درونی قدرت، به سطح شرایط بیرونی ( جنگ داخلی، محاصره، بحران و… ) و در نهایت به “انتخاب فرد نامناسب” منتقل می‌ شود. یعنی از بوروکراسی به “کسی که حساسیت کمتری داشت” تقلیل پیدا می‌ کند و این جا به‌ جایی، دقیقاً توضیح نهادی ترمیدور را مبهم می‌ گذارد. از سوی دیگر، می‌ گوئید در دو سال اول انقلاب چرخهٔ نقد از پایین و نظارت شورایی وجود داشت و سپس مختل شد ولی هیچ مثال عینی یا تاریخی از این سازوکارها نمی‌ آورید که کدام سازوکار عزل‌ پذیری عمل کرد؟ کدام تصمیم های شورایی بر تصمیم کادر رهبری غلبه کرد؟ کدام مکانیسم‌ ها در برابر تمرکز قدرت ایستادند؟ اگر این “قابل اثبات” است، پس لازم است نمونه‌ های مشخص از دل اسناد یا حوادث تاریخی ارائه شود‌ وگرنه همچنان در سطح کلیات باقی می‌ ماند. اما بگذارید پیشاپیش به شما کمک کنم که نهایت اسنادی که شاید بتوانید برای ادعای تان تهیه کنید، فقط اسنادی هستند مربوط به بازهٔ نوامبر ۱۹۱۷ تا مارس ۱۹۱۸ یعنی ( مصوبهٔ قدرت شوراها در مقابل دولت موقت ) و شاید حوزه‌ هایی مانند تصمیمات اولیهٔ شوراهای کارخانه‌ کارگری در پتروگراد روی مدیریت کارگاه‌ ها. اما رفیق جان اینها هم پایداری نهادی نداشته‌ اند. یعنی هیچ سازوکار “عزل‌ پذیری” منسجمی عمل نکرد و در کنگرهٔ دهم ۱۹۲۱، حق تشکیل جناح ها ممنوع شد، قاطعیت سیاستهای رهبری حزب در ماجرای “صلح برست-لیتوفسک” عملاً شوراهای پایینی را دور زد و شوراها از ۱۹۱۸ به بعد تابع سوویت‌ های تحت هژمونی بلشویک شدند. همچنین، رفیق جان، شما موضع من را به نوعی دوگانهٔ ساده تقلیل می‌ دهید که “یا نظارت از پایین اصولاً ممکن نیست، یا اگر ممکن شد، شکست‌ ناپذیر و ابدی است.” اما موضع من دقیقاً در میانهٔ همین دوگانه است، یعنی نظارت از پایین، اگر بی‌ قید و قفل نهادی باشد، فرسوده می‌ شود. اگر “خود شورا تعیین می‌ کند”، باید بپرسیم که بر چه پایه‌ ای؟ با چه قفل های ضدانحصار؟ با چه حدود اختیاری؟ اگر اینها روشن نشود، “شورا” به‌ آسانی می‌ تواند ابزار حزب غالب شود، نه سوژهٔ قدرت. نکتهٔ مهم دیگر اینکه شما استعارهٔ جالب “کش و وزنه” را مطرح کردید، یعنی اگر استثناء طولانی شود، فرم اولیه بر نمی‌ گردد. اما این استعاره در واقع اثبات موضع من را تقویت می‌ کند، نه ردش را، یعنی اگر شورای مردمی، نظارت از پایین و فضای نقد قرار است بمانند، باید برایش قفل‌ های ضد استثناء، زمان‌ بندی، گزارشگری دوره‌ ای و لغو اضطرار طراحی شود. اگر این سازوکارها وجود ندارند، کل موجودیت “خودرهایی” معلق و وابسته به اقبال تاریخی می‌ شود. و اما برگردیم به متن تروتسکی و نکته‌ ای که هنوز پاسخی نگرفته است که اگر در دو سال اول انقلاب، شوراها فعال و تعیین‌ کننده بودند، چرا در این متن به حاشیه رفته‌ اند و صحنه به سطح جدال میان رهبران حزبی تقلیل یافته؟ این غیبت روایی را چطور توضیح می‌ دهید؟ اگر آغاز انقلاب “شورایی” بود، این غیبت، خودش نشانهٔ فاصله گرفتن روایت از همان سوژگی جمعی است که از آن دفاع می‌ کند. پس رفیق عزیز، اگر بخواهیم از تاریخ درس بگیریم، باید از سطح توصیف کلی عبور کنیم و به سطح مکانیسم‌ های مشخص برویم. یعنی پاسخ بدهیم چه چیزی جایگزینی حزب به‌ جای شورا را ممکن کرد؟ چه تصمیم‌ هایی نظارت از پایین را به نظارت از بالا بدل کرد؟ و اگر حزب ابزار بازخورد است، چه تضمینی هست که تبدیل به مالک خانه نشود؟ من همچنان آماده‌ ام بحث را ادامه بدهم، اما با همین سطح از جزئیات و با نمونه، با تاریخ و با سازوکار. وگرنه، خطر این است که باز هم نقد تهی و جانشینی پرشود. با مهر و رفاقت.

Ali Reza Bayani از
Baset Soleimani به
رفیق عزیز از نظر من شما سوال پاسخ‌نگرفته نداری اما اگر سعی می‌کنی تحت پوشش «سوال» مواضعی را نقد کنی بیشتر به این دلیل است که تناقضات گفتار خود را به سایه ببری. اگر شما در مقام یک روزنامه‌نگار با من مصاحبه کنی من هم مجبورم فقط به سوال پاسخ بدهم. اما اگر در مقام صاحب نظر و در متن یک نقد طرح سوال کنی، در این‌صورت شما هم موظف به پاسخگویی هستی.
کل سوال شما اگر از تنگنای قامض‌گویی آن خلاص شود به طور چکیده این است که چرا «حزب» ( هیچ وقت هم مشخص نمی‌شود کدام حزب) به جای شورا در قدرت نشست. من وظیفه دارم به این سوال پاسخی روشن بدهم، اما چرا شما خود را موظف نمیدانی که در باره شورای مورد نظرت پاسخ دهی که چه می‌شود در مقابل یک حزب قدرت در چنگ خود را واگذار می‌کند. ردیابی پاسخ به این سوال بیش از نیمی از پاسخ من را هم‌در خود دارد.
و اما در جواب به سوال شما که چرا «حزب» قدرت را از دست شورا درآورد بهتر از نقطه مهم‌تر شروع کنم که اصلا چگونه قدرت در دست شورا قرار گرفت؟ پاسخ واضح است، چون حزب بلشویک و مشخصا لنین خواهان «همه قدرت در دست شوراها» بود. چه شد که این قدرت در دست شورا از دست‌ش درآمد، چون حزب بلشویک، آن هم در غیاب لنین به دست بورکراسی استالینیستی افتاد. شورایی که به یک حزب انقلابی تکیه داشت دیگر آن حزب را در کنار خود نداشت. استالین برای آنکه قدرت را از دست شوراها خارج کند، به جز دو‌نفر از اعضای رهبری حزب بلشویک، بقیه را تیرباران کرد. در آن مقطع اتفاقا به دلیل اعتبار وسیع تروتسکی در میان کارگران و شوراها نتوانست او را اعدام کند و به ناچار تبعیدش کرد. واضح‌تر از این نمی‌توانم توضیح دهم که شوراها قدرت خود را نه به حزب بلشویک، بلکه به حزب استالینیستی واگذار کرد، چون بلشویک‌ها اغلب یا در حنگ‌های داخلی و یا توسط دستگاه مخوف استالینیستی کشته شده بودند.
شورایی که با رهبری حزب بلشویک قدرت را به دست گرفت، بدون حضور آن حزب قدرت را به ضد انقلاب استالینیسم تسلیم کرد.
اگر صحبت از صداقت می‌شود، بهتر است در متن رخ‌دادها به کار رود تا برداشت‌های وارونه صورت نگیرد.
حالا نوبت شماست که پاسخ دهی، چرا شورایی که قادر به خودرهایی است، خود را رها کرد و تسلیم استالینیسم شد. پس کجا رفت آن معجزات تحت عنوان شورا و خودرهایی!؟

Baset Soleimani از
Ali Reza Bayani به
رفیق بیانی گرامی، با احترام اما بی‌ پرده می‌ نویسم. پاسخ مفصلتان در ظاهر استدلالی است، اما زیر پوستش چند حرکت روشن دارد، یعنی جا به‌ جایی موضوع، شخصی‌ سازی نقد، فروکاست تاریخ به تقابل افراد، ساختن دوگانهٔ کاذب “یا این یا آن” و پنهان‌ کردن پرسش کانونی زیر انبوه روایت. اول می‌ گوئید چون “صاحب‌ نظرم” باید خودم هم پاسخ بدهم وگرنه “سؤال” پوشش نقد است. این همان پس‌ زدن نقش پرسشگر است تا از پاسخ به پرسش اصلی طفره رود. رفیق جان، نقد یعنی مطالبهٔ پاسخ، نه الزام همزمان پاسخگویی از منتقد. پرسش من روشن بود و هنوز بی‌ پاسخ مانده که سازوکار جانشینی حزب به‌ جای شورا چگونه کار کرد؟ با کدام قفل ها و بی‌ قفل‌ ها، در کدام مقاطع، با چه تصمیم‌ هایی؟ دوم اینکه روایتتان ساختار را به افراد فرو می‌ کاهد، یعنی بلشویک‌ ها خوب بودند و شورا را بالا کشیدند و استالین آمد و شورا را پایین کشید”. رفیق جان این ساده‌ سازی، روند نهادی را می‌ پوشاند. آیا از همان ۱۹۱۸ ادغام حزب و دولت با شورا آغاز نشده بود؟ آیا دستورهای لنین برای مهار و سرکوب سوسیالیستهای انقلابی ( مارس ۱۹۱۸ ) نمونهٔ اولیهٔ کنترل بر نهادهای شورایی نبود؟ ممنوعیت جناح‌ ها در کنگرهٔ دهم ( ۱۹۲۱ ) را چه کسی تصویب کرد؟ استالین یا رهبری بلشویک؟ اینها روندهای درونی تمرکز قدرتند، نه بداقبالی در “انتخاب فرد نامناسب”. سوم می‌ گوئید که “شما عملاً می‌ گویید شوراها قدرت را از دست حزب بلشویک نگرفتند، بلکه از دست حزب استالینیستی گرفتند و بین این دو خط تمایز می‌ گذارید…”. اما واقعیت این است که از ۱۹۱۸ حزب بلشویک عملاً حزب واحد حاکم شد و فرآیند ادغام شورا و دولت با حزب در سال‌ های ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ شکل گرفت، یعنی پیش از دبیرکلی استالین. حالا رفیق جان، نمونه‌ های روشن به شما نشان خواهم داد. سال ۱۹۱۸، سرکوب شورش چپهای سوسیالیست ( SR ) و به حاشیه‌ راندن شوراهای مخالف، از سال ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹، تأسیس و قدرتگیری “چکا” با اختیارات فوق‌ العاده، سال ۱۹۲۱، ممنوعیت جناح‌ ها در حزب همان ( کنگرهٔ دهم ) و پایان پلورالیسم درونی، سال ۱۹۲۱، سرکوب کرونشتات که البته نه به‌ دست استالین، که زیر فرماندهی تروتسکی. یعنی ریشهٔ بحران فقط “استالین شخصی” نیست، مشکل ساختار قدرت است، نه صرفاً جانشینی نفرات. چهارم اینکه در پایان، با طعنه می‌ پرسید “پس کجا رفت آن معجزات شورا و خودرهایی؟”. این نه تحلیل است و نه پاسخ که کاریکاتورسازی موضع من است و در شان مارکسیسم نیست چرا که من هرگز از “معجزه” نگفته‌ ام، بلکه از سازوکار گفته‌ ام و سازکار یعنی بدون عزل‌ پذیری فوری، حدود اختیار زمانمند، منع ادغام پستهای حزبی و دولتی، حق جناح واقعی، علنیت اختلافات و گزارشگری دوره‌ ای، “رهبری از درون” به‌ سرعت به “جانشینی از بالا” می‌ لغزد. همین. می‌ گوئید که “دو سال اول، شوراها و نقد از پایین پررنگ بودند و بعد به‌ دلایلی مختل شد”. اگر “قابل اثبات” است، پس نمونهٔ مشخص بیاورید که کدام مصوبهٔ شورایی بر ارادهٔ رهبری حزب غلبه کرد؟ کجا نماینده‌ ای با سازوکار شورایی واقعاً عزل شد؟ کدام تصمیم شورایی بر دولت تحمیل شد؟ کدام مکانیسم نظارت از پایین، پایدار و نهادی عمل کرد؟ و اگر چنین پایهٔ مستندی قوی بود، چرا در متن همین تروتسکی سوژگی کارگران غایب است و صحنه به جدال رهبران حزبی تقلیل یافته است؟ جمع بندی من همان است که از ابتدا گفته‌ ام که شما از پاسخ نهادی طفره می‌ روید و تاریخ را به دوگانهٔ “بلشویک خوب و استالین بد” تقلیل می‌ دهید که این تقلیل ساختاری به فردی نیز مارکسیستی نیست درحالیکه روند بوروکراتیزه‌ شدن، محصول شرایط سخت به علاوه ی انتخابهای نهادی درونی بوده است. من “توضیح عمومی” نمی‌ خواهم رفیق، پاسخ نهادی می‌ خواهم که دقیقاً “چه” چیزی جایگزینی حزب به‌ جای شورا را ممکن کرد و “چه” قفل هایی می‌ توانست و می‌ تواند مانع آن شود. تا وقتی به این سطح پاسخ داده نشود، بحث در همان دور باطل “یا حزب یا شورا” می‌ چرخد و مسئلهٔ من دقیقاً معماری نسبت این دو است تا حزب “معمار حافظهٔ جمعی و بازخورد” بماند، نه “مالک خانهٔ قدرت”. با مهر، ارادت و رفاقت،

Arash Agme از
Baset Soleimani به
رفیق باسط عزیز عواملی بیرونی روی عوامل درون تاثیر می گذارند. نمیدانم کجای تاریخ اینگونه روایت می شود که مکانیسم یعنی همه آنچه در درون بوده و عامل بیرونی گمراه کننده. مگر در انقلاب کبیر فرانسه یا انقلاب ۱۸۴۸ قوانینی غیر از انقلاب ۱۹۱۷ در جریان بوده که شما برای آن مدام از مکانیسم درون و بیرون حرف می زنید. مسئله در ماهیت خود این چنین است که شوراها به دلیل شرایط جنگی و کشته شدن میلیونها کارگر فعال و نمایندگانشان کم کم قدرتشان محدود شد و جای آنها را افرادی در ارتش و کارمندان دولتی گرفتند. هرچه بروکراسی رشد می کرد نشان تضعیف شدن سازوکار شوراها بود تا جایی که کل جامعه توسط ۸ هزار بروکرات اداره میشد. حالا این مکانیسم درونی که از نظر شما باید قطعا معیوب باشد که به استالین ختم شود البته برای من نظر جدیدی نیست ولی اگر جواب برای این فرض خود می خواهید می توانید به گرایشات کمونیسم شورایی و امثالهم مراجعه کنید. زیرا آنها کل انقلاب اکتبر و نقش بلشویکها را از زاویه یک دستگاه از درون معیوب بررسی می کنند.
چرا در انقلاب کبیر فرانسه ژاکوبنها ژیرودنها را پس زدند، چرا روبسپیر اعدام شد و ضد انقلاب ناپلئون سر کار آمد؟
چرا در انقلاب ۱۸۴۸ با وجود حضور پررنگ کارگران انقلاب شکست خورد؟ چرا برای توده کارگران دانشجویان تصمیم می گرفتند؟
چرا شوراهای قدرتمند ۱۹۰۵ پنجاه روز بیشتر دوام نیاوردند؟؟
بنظر شما مکانیسم درونی شوراها چه مشکلی داشت یا مکانیسم درونی انقلابات دیگر چه هستند؟؟؟ اصلا مگر ما در سیاست مکانیسم درونی داریم؟؟؟؟ همان بیرون و وضعیت است که مکانیسم درونی را میسازد نه برعکس

Baset Soleimani از
Ali Reza Bayani به
رفیق بیانی عزیز، اما به پرسشتان دربارهٔ اینکه “چرا شورای خودرهاننده، خود را رها کرد؟” جواب صریح این است که شورا نه به‌ خاطر ضعف ذاتی‌ اش، بلکه به‌ خاطر نبود سازوکارهای نهادی تضمین‌ کنندهٔ کنترل از پایین، به وضعیتی رسید که نتوانست از قدرت خود دفاع کند. یعنی نه “معجزه‌ ای در کار بود” که فرو ریخت، نه “ذات شورا شکست خورد”. مشکل این بود که عزل‌ پذیری فوری نمایندگان به‌ صورت نهادی تنظیم نشد، اختیارات زمانی و قابل بازخواست نبودند، حزب و دولت ادغام شدند و حزب ابزاری برای بازنمایی شوراها نشد، بلکه جایگزین آن گردید، ممنوعیت جناح‌ ها در ۱۹۲۱ و انحصار حزب عملاً نقد درونی را بست و شرایط اضطراری جنگ داخلی بدون قفل‌ های ضد‌تمرکز به “نظم دائمی” بدل شد.
پس پرسش واقعی این نیست که “چرا شورا تسلیم شد؟” بلکه این است که “چرا ساختاری نساختیم تا شورا تسلیم نشود؟” و این همان نقطهٔ اختلاف ماست که شما از فرد و دورهٔ بد می‌ گوئید، من از سازوکار و نهادی‌ نشدن کنترل از پایین. حالا که پاسخ تان را دادم، شما نیز پاسخ بدهید. با مهر، ارادت و رفاقت،

Baset Soleimani از
Arash Agme به
رفیق آرش عزیزم، من هم مثل شما مشتاق یک دیالوگ دقیق و پیش‌ برنده‌ ام و برای همین، اجازه بدهید هم با صراحت و هم با رفاقت جلو برویم، تا بحث از سطح روایت کلی عبور کند و در سطح تحلیل مشخص و مستند بنشیند. پس ابتدا بيایید محورها را جمع‌ بندی کنیم. نخست می‌ گوئید که من تفکیک “مکانیسم درونی و بیرونی” کرده‌ ام و این گمراه‌ کننده است. حال آنکه من دقیقاً از اثر “همزمان” شرایط سخت بیرونی به علاوه ی انتخابهای نهادی درونی سخن گفته‌ ام. پس نقد شما در این بخش، بر یک فرض نادرست از موضع من است. من هرگز فشار بیرونی ( جنگ، محاصره، عقب‌ ماندگی ) را منکر نشدم، پس پرسشم این است که در کنار آن فشارها، سازوکارهای درونی کنترل از پایین چه بودند و چرا دوام نیاوردند؟ دوم رفیق جان، اشاره‌ به وقایع کلی تاریخی دربارهٔ مثال های فرانسه بدون توضیح سازوکارشان، فقط طرح سؤال است، نه پاسخ. در همهٔ آنها هم فشار بیرونی نقش داشت و هم طراحی نهادی درون قدرت و همین نشان می‌ دهد که انکار مکانیسم درونی، انکار نهاد سیاست است. اینکه بگوییم “در سیاست مکانیسم درونی نداریم”، هم تاریخی غلط است، هم نظری. سوم دربارهٔ عدد هشت هزار بوروکرات باید بگویم که این رقم، اگر نقل از منبع مشخصی است، لطفاً ذکر کنید. چون هر پژوهش تاریخی جدی دربارهٔ ساختار اداری شوروی در اوایل دههٔ ۱۹۲۰ از صدها هزار تا میلیون‌ ها نیروی بوروکراتیک سخن می‌ گوید. وگرنه تکرار چنین عددی آنهم با گزارهٔ “کل جامعه را اداره می‌ کردند” فاقد اعتبار است. چهارم دربارهٔ نسبت نقد من با “کمونیسم شورایی” من هنوز هیچ جا نگفته‌ ام که انقلاب اکتبر “از درون معیوب” بود یا شوراها ذاتاً “معجزه” هستند. پرسش من نهادی است، یعنی چرا بدون تضمین عزل‌ پذیری، تفکیک اختیارات، گردش قدرت و حق جناح، شوراها در نهایت به کنشگران خنثی یا ابزار بدل شدند؟ این پرسش را نه برای ستایش شورایی‌ ها می‌ پرسم و نه برای تقلیل بلشویک ها، بلکه برای فهم فرایند جانشینی “رهبری از درون” با “جانشینی از بالا” می پرسم. و پنجم مسئلهٔ محوری که همچنان بی‌ پاسخ است. رفیق آرش، تا این لحظه هیچ مصداق مشخصی نداده‌ اید که کِی و کجا تصمیم شورایی بر ارادهٔ رهبری حزب غلبه کرد؟ یا کدام مکانیسم ضمانت دار کنترل از پایین در عمل کار کرد و پایدار ماند؟ یا اگر دو سال اول “قابل اثبات” است، با چه نمونه‌ های روشن تاریخی؟ و چرا در متن تروتسکی، با وجود آن به‌ اصطلاح دورهٔ “شورایی قدرتمند”، سوژهٔ کارگر و شورا غایب است و تنها نزاع نخبگان بازنمایی شده؟ تا این پرسشها روشن و مستند پاسخ داده نشود، بحث در سطح کلیات باقی می‌ ماند. پس مجدد جمع بندی و دعوت به پاسخ مشخص می کنم که آنچه تا کنون نوشته‌ اید، روایت کلی و قیاسی بوده، اما هنوز هیچ پاسخ نهادی و مصداقی نداده‌ اید و بحث علناً در همان “سطح روایت” درجا می‌ زند، نه به ساحت تحلیل و من همچنان منتظر پاسخ دقیق شما به پرسش های مشخص بالا هستم. اگر مکانیسم‌ هایی وجود داشته که شوراها را صاحب قدرت کرد، لطفاً با مثال تاریخی نشان بدهید. اگر هم قبول دارید که این سازوکارها وجود نداشتند، بگوئید در این صورت، نقد هر دوی ما یک گام جلو می‌ رود. پیشاپیش سپاس برای توجهتان و همچنان مفتخر به ادامهٔ این گفتگوی رفیقانه هستم. با مهر، ارادت و رفاقت،

Baset Soleimani از
Ali Reza Bayani به
رفیق بیانی عزیز، با احترام اما صریح می‌ نویسم تا بحث همانطور که تأکید دارم از روایت کلی عبور کند و در سطح تحلیل مستند و نهادی بنشیند. نخست، دربارهٔ “ربط ممنوعیت جناح” می‌ گوئید که “مسئلهٔ حزب است نه شورا”. این تفکیک، در واقعیت ۱۹۱۸ به بعد وجود نداشت. حزب حاکم با دولت و سوویت‌ ها درهم ادغام شد، سلولهای حزبی، فهرست های واحد و انتصابات از بالا عملاً کانالهای شورایی را قبضه کردند. در چنین وضعی، پلورالیسم درون‌ حزبی آخرین کانال بازخورد سیاسی بود. بستن حق جناح در ۱۹۲۱ فقط “امر داخلی حزب” نبود و تنوع نمایندگی و امکان مخالفت در سوویت‌ ها را هم خشکاند. پس ربط ساختاری دارد و حذفش تاب‌ آوری شورایی را پایین آورد. دوم، می‌ فرمائید که “ساختار را خود شورا باید بسازد، خودرهایی یعنی خود شورا بسازد”. من هم دقیقاً همین را می‌ گویم، اما شرط امکان ساختن را نشانه می‌ گیرم، یعنی وقتی حق سازمان‌ یابی بدیل و اقلیت سد می‌ شود، علنیت اختلافات و گزارشگری دوره‌ ای محدود است، عزل فوری و انتخابات رقابتی از کار می‌ افتد، شورا چگونه “خود” بسازد؟ توصیهٔ هنجاری “خودتان بسازید” وقتی موانع نهادی برپا شده‌ اند، پاسخ نیست. سوم اینکه دوگانه می‌ سازید که یا “دشمن بیرونی” یا “قفل‌های نهادی درونی”. نقد من ترکیب این دو است، یعنی فشار بیرونی به علاوه ی قفل‌ های ضعیف درونی با هم عمل می‌ کنند. درست به همین دلیل است که روی قفل‌ ها یعنی ( عزل‌ پذیری فوری، حدود اختیار زمانمند، منع ادغام پستهای حزبی و دولتی، حق جناح واقعی، علنیت اختلافات و گزارشگری چرخه‌ ای ) اصرار دارم و اینها خط دفاع داخلی‌ اند، نه “مسائل بی‌ ربط”. چهارم، شما می‌ گوئید که سؤال بفرمایید تا پاسخ بدهم”، اما سه پرسش مشخص من همچنان بی‌ پاسخ مانده‌ اند. و حالا برای آنکه بحث دقیقاً جلو برود، لطفاً به اینها مصداقی و نهادی پاسخ دهید. ۱. کِی و کجا تصمیم شورایی بر ارادهٔ رهبری حزب غلبه کرد؟ یک یا دو نمونهٔ روشن با تاریخ و مرجع لطفا‌. ۲. کدام مکانیسم تضمین‌ شدهٔ کنترل از پایین یعنی ( عزل فوری، حدود اختیار زمانمند، انتخابات رقابتی، علنیت اختلافات و … ) در عمل کار کرد و پایدار ماند؟ نمونهٔ مشخص، نه کلیات لطفا. ۳. اگر معتقدید که “دو سال اول” نظارت از پایین قوی بود و “قابل اثبات” است، مصادیق دقیق آن اثبات چیست؟ یعنی ( مصوبات شورایی تحمیل‌ شده به دولت و حزب؟ عزل بالفعل نمایندگان؟ گزارشگری ادواری علنی؟ ) و یک نکتهٔ متن‌ محور، که محور بحث ما هم بود که چرا در متن همین تروتسکی، با وجود آن “دورۀ شورایی قدرتمند”، سوژگی کارگران و شوراها غایب است و صحنه به نزاع نخبگان فروکاسته می‌ شود؟ اگر واقعاً آن مکانیسم ها وجود داشت و عمل می‌ کرد، این غیبت روایی چگونه توضیح داده می‌ شود؟ در پایان، باید بگویم که رفیق جان، من “کلی‌ گویی روشنفکری” نکرده‌ ام و تمام عمر کارگر بوده ام و دقیقاً از سازوکار حرف زده‌ ام. تا وقتی به این پرسشها پاسخ مصداقی و نهادی داده نشود، بحث در سطح روایت می‌ چرخد. من آماده‌ ام پاسخهای مستند شما را بخوانم، با مثال ها، تاریخ ها و مکانیزم‌ های مشخص، تا گفتگو واقعاً یک گام جلوتر برود. با مهر، ارادت و رفاقت و البته شب بخیر که در حال بیهوش شدن هستم

Ali Reza Bayani از
Baset Soleimani به
‌‌سوال ۱- (برای اولین بار مطرح شده در صورتی‌که شما مظلومانه مدعی شدی من پاسخ ندادم). ‌پاسخ: شوراها طرفدار ادامه جنگ بودند، لنین به نمایندگی از حزب خواهان صلح بود و شوراها آن را نپذیرفتند. در نهایت پیشنهاد نه جنگ نه صلح تروتسکی پذیرفته شد و به این ترتیب صلح برست لیتوفسک شکل گرفت.
سوال من از شما، شورای خودرهایی با وجود قدرت در دستان خود چرا باید منتظر پیام از حزب باشد که چه بکند یا نکند؟ آن ضعف درونی شورا دقیقا چیست که با وجود یا عدم وجود حزب ، در میان مانده یا از بین می‌رود!؟
حق سازمان‌یابی بدیل اقلیت برای حدود ۲ سال در حزب ممنوع شد، اگر توانستید بین حقوق درونی حزب و شورا تفکیک قائل شوید، فهم فرق محدودیت درون حزبی با شورا برایتان آسان‌تر خواهد شد. اجازه می‌خواهم درک سطحی شما از حق جناح را بیشتر باز کنم.
جناح در درون حزب از آنجایی ضروری می‌شود که حزب متشکل از کارگران کمونیست( و نه غیر از آن است) لذا در صورت بروز اختلاف نظری، با وجود حق جناح انشعاب صورت نمی‌گیرد و همه‌ی جناح‌ها ( «فکت»، و نه گرایشات) در درون حزب به حول برنامه ادامه فعالیت خواهند داشت. اما نظر به این‌که شوراهای کارگران متشکل از انواع گرایشات درون طبقه کارگر است( و نه لزوما گرایش کمونیستی) لذا شورا بدون حضور گرایشات مختلف اصلا معنا ندارد. تلاش شما برای این‌همانی کردن حق جناح در درون حزب و نتیجه‌گیری ایجاد محدودیت در شورا به این معنی است که شما نه دقیقا حق جناح، و‌ نه گرایشات درون طبقه کارگر را متوجه نشدی و این دو را با هم خلط میکنید. به عبارت ساده‌تر، اگر در اساس‌نامه حزب اصولا حق ایجاد جناح مردود اعلام شود به این معنی نیست که کارگر مسلمان یا آنارشیست، لیبرال یا سوسیالیست حق حضور در شورا را ندارد. قوانین بلخ ربطی به احکام شوشتر ندارد. حزب بی‌جناح یا با جناح نمی‌تواند تاثیری در انتخابی بودن شورا از پائین به بالا، و یا محدودیتی برای حضور گرایشات مختلف کارگری در شورا داشته باشد. پس اگر «حق سازمانیابی بدیل اقلیت در حزب سد شود، حق حضور گرایشات درون طبقه کارگر در شورا سد نخواهد شد. این درک مکتب‌خانه‌ای نه نقد است و نه ایراد، فقط یک سردرگمی در فهم دو نهاد متفاوت با دو کارکرد متفاوت است. اما در نهایت اگر محدودیت حق جناح در حزب باعث محدودیت انتخاب در شورا شود، ایراد به شورا بر‌می‌گردد که نتوانسته به امر خود رهایی به طور مستقل بپردازد و رهایی را وابسته به رفع ایرادات در درون حزب کرده است. این خطای نظری منطقا بداینجا منجر خواهد شد که در واقع وظیفه رهایی به عهده حزب می‌افتد و‌در اینصورت بدون حزب شورا بی‌معنا خواهد بود.
در مورد بند سوم مبنی بر «دوگانه سازی قفل‌های نهادی درونی و دشمن بیرونی»، چیزی دستگیرم نشد اصولا با این نوع فرمولبندی‌های قامض و روشنفکرانه مشکل دارم و نمی‌توانم به راحتی هضمش کنم.
سوال ۲ روشن نیست که مربوط به حزب است یا شورا. اگر مربوط به حزب است که عرض می‌کنم حزب انقلابی اصولا تقسیم‌یندی بورکراتیک بالا پائین ندارد. اما اگر مربوط به شورا است که معنای بالا پائین بودن در مورد انتخاب نمایندگان بخش‌های مختلف کارگری است زیرا که شورا نیز یک ظرف نیابتی است و نمایندگان آن به نمایندگی از سوی انتخاب‌کنندگان تصمیم‌گیری می‌کنند. مکانیسم تضمین کننده آن هم اساسنامه شورا است که اگر نماینده‌ای نتوانست منعکس‌کننده خواسته‌های انتخاب‌کنندگانش باشد، جای خود را با نماینده منتخب دیگر تغییر دهد. اگر این مکانیسم ضعیف یا ناکافی باشد، این شوراها هستند که پاسخگوی مکانیسم جایگزین یا بهتر از آن خواهند بود.
سوال ۳: من اصلا حرفی در مورد دو سال اول و سه سال دوم نظارت از پائین یا بالا نزدم و این اولین بار است که با این سوال شما مواجه می‌شوم در صورتی‌که شما مرتب به بی‌پاسخ ماندن سوالات‌تان اشاره می‌کنی. با این حال، اگر حق جناح در حزب می‌توانست امکان طرح اختلافات درونی را مهیا کند، در آن دو سالی که این حق دچار محدودیت شد اختلافات امکان حل دمکراتیک خود را از دست داد. تصادفا آن دو سال کمتر فرصت دفاع از حق جناح بوجود میآمد چون به دلیل شدت یورش ضد انقلاب موضوع مرکزی تبدیل شده بود به «حق حیات». یعنی این محدودیت در دوره‌ای به وجود آمد که زنده ماندن در مقابل یورش ضدانقلاب اهمیت درجه اول را پیدا کرده بود.
در مورد قسمت مربوط به نظر تروتسکی نسبت به یک چیزی به اسم «سوژگی کارگران و شوراها، و‌جایگزینی آن با صحنه نزاع نخبگان»، به نظر من تحریف آکادمیک واقعیت است. آکادمیک‌ها سعی می‌کنند نزاعات درون حزبی را مربوط به نخبگان و شوراها را بی ربط به «نخبگان» توصیف کنند. حال آن‌که این تقیسم‌یندی لیبرالی به هیج‌وجه واقعی نیست. اگر تروتسکی یک نخبه بود، همان کسی بود که با احترام از سوی شوراها در مقام رهبریت آن قرار گرفته بود. شوراهای کارگران شوراهای آحاد کارگر، اعم از تکنسین و نخبه تا کارگر ساده بود. نظر به این‌که موضوعات درون حزبی موضوع آکتوئل شورا نبود، مباحث حزبی مربوط به نخبگان توصیف می‌شود. نخبگانی که بیشترین آمار کشته شدن در میدان مبارزه را داشته‌اند و نه در سر کلاس تدریس.
تروتسکی به چیزهای بیشتری اشاره نکرده است، شما بفرمائید نقدتان به آنچه اشاره کرده است چیست؟
با تشکر از توجه شما

Baset Soleimani از
Ali Reza Bayani به
رفیق بیانی گرامی، این پاسخ طولانی خواهد شد با دقت بخوانید لطفا. رفیق عزیز، سبک برخورد شما شاید برای برخی قابل درک نباشد، اما من کاملا شما را درک می کنم. شما ظاهراً با شماره‌ گذاری و طرح چند پاسخ، سعی کرده اید نشان دهید که به سؤالات من جواب داده اید، اما اگر دقیق نگاه کنیم، مجدداً هیچ‌ یک از سه پرسش اصلی من را واقعاً پاسخ نداده اید. شما بیشتر موضوعات را جا به‌ جا کرده اید، به متهم کردن فهم من پرداخته اید، یا به جای آوردن مصداق، حرف کلی و تئوریک زده اید. در واقع شما مجددأ پاسخ ندادید و مدعی پاسخ دادن شدید. در حالیکه نه مصداقی آوردید که شورا بر حزب غلبه کرده، نه نمونه ای ارائه داديد که عزل پذیری یا نظارت‌ از پایین در سال های ۱۹۱۸ تا ۱۹۲۱ عملی شده و نه توضیحی برای غیبت متنی کارگران در روایت تروتسکی داديد. در عوض با چند مثال ناقص تاریخی فضا را رنگ‌ آمیزی کردید، پرسش ها را جا به‌ جا کردید و در نهایت مرا متهم کردید به در‌ک مکتب خانه ای یا قامض‌ گویی و این ها دقیقا همان الگوی پاسخ ندادن در پوشش پاسخ دادن است. سه پرسش اصلی من چه بودند؟ ۱. یک نمونهٔ مشخص بگوئید: کجا در عمل، شورا توانست بر تصمیم رهبری حزب غلبه کند؟ ۲. یک سازوکار نهادی نشان بدهید: کجا و چگونه سازوکار واقعی “عزل‌پذیری از پایین” عمل کرد و جلوی تمرکز قدرت ایستاد؟ ۳. دربارهٔ متن تروتسکی: چرا او در روایتش سوژگی کارگران و شوراها را حذف کرده و نزاع نخبگان را محور قرار داده؟ در پاسخ اول اصلاً یک نمونه نیاوردید و فقط گفتید “شوراها طرفدار ادامه جنگ بودند”. ولی نگفتید آیا تصمیم‌ شان اجرا شد؟ ( نشده بود ).در مورد سئوال دوم هم، گفتید که “در اساسنامه آمده که عزل‌ پذیرند”، اما یک مورد عینی از اجرای واقعی نیاوردید. در مورد سئوال سوم هم که بحث را کلاً منحرف کردید به “آکادمیک‌ ها نخبه‌ گرایند” و به اصل مسئلهٔ روایت تروتسکی نپرداختید. پس هر سه پرسش دوباره بی پاسخ ماندند. من شما را درک می کنم، چون پاسخی وجود ندارد که شما پاسخ بدهید متأسفانه و فقط مقاومت می کنید. تروتسکی هم اگر زنده شود نمی تواند پاسخ بدهد. پس شما چه کردید؟ پرسش‌ هایم را به پرسش علیه خودم تبدیل کردید ( مثلاً: چرا شورا منتظر حزب بود؟ ). تفکیک مصنوعی کردید ( گفتید که ممنوعیت جناح فقط در حزب بود، ربطی به شورا ندارد ) بدون اینکه ادغام واقعی حزب، دولت، سوویت را در نظر بگیرید. و فهم مرا را متهم کردید و ( گفتید من سردرگمی مکتب‌ خانه‌ ای دارم ) تا از پاسخ نهادی دوباره فرار کنید. به اساسنامه ارجاع دادید، نه عملکرد واقعی ( این مغالطه‌ ی “به جای آنچه هست، از آنچه باید باشد حرف بزنیم ” است ). نتیجه اینکه رفیق بیانی شما سعی کردید با تکنیک های خطابی خاص خودتان و جا به‌ جایی موضوع، فقط ظاهر پاسخ‌ دهی بسازید، اما هیچ پاسخ مصداقی، نهادی، یا مبتنی بر واقعیت تاریخی نداده اید. رفیق بیانی عزیز، آنچه گفتم مقدمه بود و حالا من همهٔ جملات شما را دقیق، مو به مو با خود شما بازخوانی می کنم و همانطور که در شان گفتگوست، خوانش تحلیلی‌ ام را بی‌ واسطه و مستقیم بر می‌ گردانم، البته بدون ملاحظهٔ ظاهرسازی، با حفظ ادب و در نهایت صراحت. دربارهٔ برست-لیتوفسک و نقش شوراها شما نوشتید که “شوراها طرفدار ادامه جنگ بودند و لنین طرفدار صلح بود، پیشنهاد نه جنگ نه صلح تروتسکی پذیرفته شد و به این ترتیب صلح برست لیتوفسک شکل گرفت.” این روایت هم نادقیق است، هم وارونه‌ سازی علیت دارد. اول اینکه “شوراها” را به‌ طور کلی در موضع واحد “طرفدار ادامه جنگ” تصویر کرده‌ اید، درحالیکه در بدنهٔ شوراها گرایشات مختلفی وجود داشت، از خستگی و ضدجنگ تا ادامهٔ جنگ انقلابی. دوم اینکه تصمیم “نه جنگ نه صلح” تروتسکی اتفاقاً مانع امضای صلح بود، نه مقدمهٔ آن. صلح تحمیلی آلمان بعد از تهاجم فوریه ۱۹۱۸ بود که لنین زیر فشار پذیرفت. جملهٔ “به این ترتیب صلح شکل گرفت” دقیق نیست. اینجا یک مغالطه به نام “علیت‌ سازی جعلی” رخ داده. اگر تروتسکی را ذکر می‌ کنید، باید پیامد واقعی موضعش را هم بگویید. دربارهٔ سؤال من: “کجا شوراها واقعاً بر حزب غلبه کردند؟” شما این پرسش را وارونه کردید و به من برگشت دادید که: “چرا شورای خودرهایی منتظر پیام حزب است؟ این ضعف درونی شوراست!” این یعنی “جابجایی بار پاسخگویی”. پرسش من این بود: یک نمونهٔ واقعی، در یک لحظهٔ مشخص تاریخی، بگویید که در آن یک شورا توانست بر تصمیم رهبری حزب مسلط شود. شما هیچ مصداق عینی نیاوردید، فقط پرسش را به‌صورت نظری علیه خود شورا برگرداندید. اگر چنین نمونه‌ ای دارید، لطفاً مستند و دقیق بگویید. اگر ندارید، لطفاً بگویید “ندارم”. با صداقت، نه با حملهٔ خطابی. دربارهٔ ممنوعیت جناح‌ ها در حزب و اثرش بر شوراها شما گفتید: “حق جناح مربوط به حزب است، نه شورا، پس این دو را با هم خلط نکنید.” این گزاره فقط روی کاغذ درست است. اما در عمل، از ۱۹۱۸ به بعد حزب و دولت و سوویت‌ ها عملاً درهم ادغام شدن.
سلول‌ های حزبی در شوراها، فهرستهای واحد برای انتخاب نمایندگان، انتصاب و نظارت از بالا، همگی واقعیت های تاریخی واقعی هستند. یعنی وقتی درون حزب حاکم پلورالیسم ممنوع می‌ شود، کنش جمعی در شوراها هم محدود می‌ شود. شما این رابطه را با تفکیک صوری “حزب و شورا” انکار می‌ کنید، درحالیکه این تفکیک در تاریخ واقعی برقرار نبود. مغالطهٔ “تفکیک مصنوعی”: وقتی حزب مساوی ست با دولت و دولت مساوی ست با سوویت، نمی‌ توان گفت “اینجا ممنوع است ولی آنجا تأثیر ندارد”. دربارهٔ عزل‌ پذیری از پایین شما گفتید: “در اساسنامهٔ شورا آمده که اگر نماینده بازتاب‌ دهندهٔ خواست انتخاب‌ کنندگان نباشد عزل می‌ شود، پس ساختار هست.” اما من پرسیدم که در واقعیت تاریخی کجا این سازوکار به‌طور واقعی اجرا شد؟ شما هیچ مورد عینی از عزل نمایندهٔ سطح بالا بر اساس خواست پایینی‌ ها ارائه نکردید. ارجاع به اساسنامه، نه پاسخ تاریخی است، نه مصداقی. مغالطهٔ “باید به‌ جای‌ بود”: شما به آنچه باید باشد اشاره می‌ کنید، نه آنچه بود. دربارهٔ “دوگانه‌ سازی بیرون و درون” شما نوشتید: “این نوع فرمول‌ بندی‌ ها ( قفل‌ های درونی و دشمن بیرونی ) را نمی‌ فهمم.” نفهمیدن ایراد نیست، اما موضوع این است که تاریخی که از آن حرف می‌ زنیم، نه فقط محصول “دشمن بیرونی” بود و نه فقط “خطای درونی”. وقتی قفل‌ های نهادی جلوگیری از تبدیل وضعیت استثنایی به قاعده در ساختار حذف می‌ شوند، بحران بیرونی راحت تر مسیر را به تمرکز قدرت می‌ کشاند. این توالی دقیقاً موضوع گفتگوی من بود. اگر از بحث های نهادی گریزانید، این را شفاف بگویید. اما نمی‌ توان بحث ساختار را “بی‌ربط” نامید. دربارهٔ تروتسکی و غیبت سوژگی کارگران شما نوشتید: “تحلیل حذف سوژگی کارگران از روایت تروتسکی یک تحریف آکادمیک است.” درحالیکه من پرسیدم که چرا تروتسکی در روایت خود از انقلاب تقریباً هیچ اشاره‌ ای به نقش فعال شوراها و کارگران در تصمیم‌ گیری ندارد و صحنه را نزاع نخبگان تصویر می‌ کند؟ شما این را به “حمله به نخبه” تبدیل کردید. درحالیکه بحث بر سر روایت و بازنمایی بود، نه ارزش گذاری اخلاقی روی فرد. تنها چیزی که گفتید این بود که: “تروتسکی محترم بود”، درحالیکه این هیچ پاسخی به پرسش تحلیلی من نبود. وقتی دربارهٔ غیبت سخن می‌ گوییم، داریم سر “آنچه گفته نشده” بحث می‌ کنیم. این بخشی از نقد معتبر متن است. حال چنين جمع‌ بندی می کنم که شما مدعی شدید که به “سه سؤال” من پاسخ داده‌ اید. من با دقت خواندم و نتیجه این است که دوباره تکرار می کنم: سؤال من این بود که یک مورد تاریخی نشان بدهید که شورا بر حزب غلبه کرد، شما موردی نیاوردید، پس بی‌ پاسخ ماند. سؤال من این بود که یک سازوکار عملی کنترل از پایین نشان بدهید، شما فقط به اساسنامه اشاره کردید، پس بی‌ پاسخ ماند. سؤال من این بود که دربارهٔ حذف سوژگی در تروتسکی چه می‌ گویید، شما بحث را به “نخبه بودن تروتسکی” تغییر دادید، پس بی‌ پاسخ ماند. به‌ جای مصداق، به من تذکر مفهومی دادید، به‌ جای پاسخ، مرا متهم به “درک مکتب‌ خانه‌ای” کردید. اما من هنوز منتظر یک پاسخ دقیق هستم، اگر قرار است بحث ادامه یابد، لطفاً به این سه پرسش، با مصداق و بدون حملهٔ خطابی پاسخ دهید: یک مورد تاریخی که شورا واقعاً بر حزب غلبه کرده باشد. یک نمونهٔ اجراشده از سازوکار عزل‌ پذیری واقعی از پایین. یک دلیل مشخص برای حذف سوژگی کارگری در روایت تروتسکی. بدون آنها، گفتگوی ما از سطح روایت فراتر نمی‌ رود. با احترام اما با همان صراحت همیشگی و با مهر، ارادت و رفاقت، پایان

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران