چرا طبقه کارگر در مقام رهبری نیست؟ /مازیار رازی


مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
من سخنم را با پاسخ به سؤالی که پرسیده شد آغاز می‌کنم. آیا طبقه‌ کارگر در موقعیتی قرار می‌گیرد که رهبری کل جامعه را به ‌دست گیرد؟ خب، این به مسئله آگاهی برمی‌گردد. مارکس در این رابطه می‌گوید بخشی از طبقه کارگر که مشخصاً در صنایعِ بزرگ کار می‌کنند در تناسب با بخش‌های دیگرِ جامعه کارگری از آگاهیِ بالاتری برخوردارند. او در کاپیتال اشاره می‌کند که این آگاهی نتیجه کارِ جمعی‌ست. یعنی طبقه‌ کارگر به‌دلیل بودن زیر یک سقف به این آگاهی فراتر دست پیدا می‌کند. کارگران در شرایط مشترک که فشار همگانی‌ست، و استثمار مشترکا به شکلی عریان احساس می‌شود، و مسائل و درخواست‌ها مشترک هستند، فعالیت‌هایی مشترک در دفاع از خود آغاز می‌کند. طبیعی‌ست در کارخانه‌ای که صحبتش را می‌کنیم آگاهی به اهمیت مبارزه مشترک برای رفع درد مشترک نضج گرفته و تقویت می‌شود. این آگاهی به نسبت بخش‌های دیگر کارگری، چه کارگران منفرد و یا کارگران کارگاه‎های خرد که به شکل پراکنده کار می‌کنند و مبارزات آنان به هرروی افت‌و‌خیز دارد و از انسجام و تداوم مبارزات کارگری واحدهای صنعتی کلان برخوردار نیست، متفاوت است.
خب اگر این واقعیت عینی را بپذیریم، بنابراین نتیجه مشخص این خواهد بود که آگاهی توسط کارگران بر اساس یک مقیاس همگانی و به شکلی برابر کسب نمی‌شود. آگاهی مبارزاتی کارگران متفرق یا کسانی که در یک کارگاه کوچک کار می‌کنند، یا حتی زحمتکشانی که در رده‌های محروم جامعه قرار دارند با آن آگاهی که در درونِ یک کارخانه بزرگ و بر اساس نیاز مشترک همگانی کسب شده است، متفاوت خواهد بود. این کارگران در شرایط اعتلای انقلابی نیاز به رهبری خواهند داشت تا لزوم مبارزه همگانی را بیاموزند و بر اساس آن سازمان‌دهی کنند. وظیفه‌ای که برعهده کارگران آگاه و پیشتاز گذاشته می‌شود.
حال در تحلیل نهایی. طبقه کارگری که صحبتش را کردیم کی آماده می‌شود، کاملا وابسته به شرایط است. ما در شرایط اختناق کامل به‌سر می‌بریم، سرکوب‌ها آن‌قدر شدید است که کارگرها اصولاً جرات نمی‌کنند سخنرانی کنند، بالای پلاتفرم صحبت کنند و از منافعِ کل آن جمعِی که متعلق به آن هستند دفاع کنند. اگر کارگری دست به این کار بزند بلافاصله دستگیر می‌شود، اخراج می‌شود، حتی اعدام می‌شوند. در نتیجه شرایط، شرایط بسیار وخیمی‌ست. طبقه کارگری که قرار است رهبری انقلاب را به‌دست بگیرد تحت فشار مضاعف قرار دارد، فشار کار و سرمایه از سوی سرمایه‌داران و فشار سرکوب و خفقان از سوی حکومت حامی سرمایه‌داران.
امروزه این فشار به‌‌ویژه در خوزستان بیش‌تر احساس می‌شود، چون حیات حاکمیت به شریان‌های نفتی این منطقه وابسته است. خبرهایی که من از گوشه و کنار دریافت کرده‌ام حاکی از این هستند که در خوزستان نوعی حکومتِ نظامی برقرار است. کسی جرأت نفس کشیدن ندارد. ماموران به خانه‌های کارگرانی که از مقدار بیش‌تری آگاهی برخوردارند، هجوم می‌برند، آنان را دستگیرمی کنند، می برند و بی‌دلیل مجازات می‌کنند؛ خانواده‌های‌شان را تحت فشار قرارمی‌دهند و مسئله می‌سازند. خب در چنین شرایطی ما نمی‌توانیم انتظار داشته باشیم که جمیع کارگران صنعتی بیایند و از کل جامعه دفاع کنند؛ امروز خودشان تحت فشار مضاعف هستند.
اگر از این زاویه نگاه کنیم درکشورهای اختناق‌زده‌ای مانند ایران هیچ‌گاه روزنه‌های دموکراتیک باز نمی‌شود، حتی برای یک روز. چنین شرایطی به ندرت اتفاق می‌افتد. در دورانِ اصلاح‌طلب‌ها مماشات‌هایی صورت می‌گرفت، امتیازاتی می‌دادند ولی دوباره پس می‌گرفتند. بنابراین در چنین شرایطی حتی از کارگران صنایعِ بزرگ نمی‌توان انتظار داشت که پاپیش بگذارند و رهبری کنند.
در نتیجه مسئله لزوم تشکیلات مطرح می‌شود. دراینجا، منظور ما از تشکیلات نهاد یا سازمانی در خارج از کشورنیست. ما در گذشته به کرات این بحث را کرده‌ایم. چنین تشکیلاتی ابدا به طبقه کارگر که خود به عنوان یک پدیده منسجم فعالیت می‌کند، ندارد. این تشکیلات باید از پیشتازان طبقه به‌وجود بیاید و مشخصا در داخل ایران و مخفی باشد؛ خارج از کشور را فراموش کنید که عده‌ای بیایند واقداماتی بکنند و در ایران گوش‌ شنوایی باشد.احزاب موجود چهل‌و‌پنج شش سال این کار را کردند و نتیجه نداشت. بحرانِ چپ آن‌چنان عمیق است که این‌ها حتی یک‌دیگر را تحمل نمی‌کنند؛ حاضر نیستند حتی جمعی صحبت کنند. حذف گرایی رایج است و سکه بازار. در نتیجه خارج از کشور را باید فراموش کرد.
ما در داخل ایران نیاز به یک ستادِ رهبری داریم. این ستادِ رهبری می‌تواند مبارزات کل آحاد کارگران را تداوم ببخشد. در نتیجه می‌تواند نقش رهبریِ کلِ جامعه را به‌دست بگیرد. البته همان‌طور که گقتم نطفه‌های این نهاد رهبری از کارگران پیشرو تشکیل شده. کارگرانی که خود در کف کارخانه زندگی و مبارزه می‌کنند و هم‌‌دوش هم‌قطاران کارگر خود کار می‌کنند. کارگرهایی که نسبت به سایرین از آگاهیِ بالاتری برخوردارند و حاضرند وارد فعالیت و مبارزه مخفی شوند.
البته نباید فراموش کنیم که کارِ مخفی در ایران امر بسیار دشواری‌ست، به‌خصوص برای کارگرانی که خانواده ‌دارند. رژیم به آنانِ فشارهای زیادی وارد می‌کند؛ همین امروز هم این اتفاق دارد می‌افتد. کسی که یک‌جا سخنرانی کرده یا با عده‌ای در مورد مسایل کارخانه صحبت کرده است، به سراغش می‌روند و برایش دردسر می‌سازند. در نتیجه یکی از اهدافِ اصلیِ ما به‌عنوانِ مارکسیست‌ها دقیقاً این است که شرایطی فراهم کنیم و هر کمکی از دست‌مان برمی‌آید، انجام دهیم، تا این عده اخص، این پیشتازان، متشکل شوند، مخفی بمانند و دستگیر نشوند و کشته نشوند و همچنان با شهامت و جسارت و ازخودگذشتگی به فعالیت خود ادامه دهند.
فشارها بسیار زیاد و طاقت‌فرساست. اطلاعات فشار زیادی روی کارگران فعال می‌گذارد، فشارها حتی روی خانواده‌ها نیز گذاشته می‌شود، برخی از فعالان کارگری برای حفظ خانواده سکوت اختیار کردند که نمی‌توان بر آن‌ها خرده‌ای گرفت، اما می‌شود از باقی کارگران آگاه سئوال کرد که چرا شما فعال‌تر عمل نمی‌کنید. طبیعی‌ست هرچه تعداد هسته‌های مبارزاتی مخفی بیش‌تر شود، امکان ردیابی و تمرکز فشار کم‌تر می‌شود. ما به این هسته‎ها نیاز داریم تا بتوانیم در زمان مناسب عمل مناسب را سازمان‌دهی کنیم.
ما در چنین شرایطی نیاز به یک ستادِ رهبری در داخلِ ایران داریم. ساختن این ستادِ رهبری کار بسیار دشواری‌ست، اما غیرممکن نیست. ما می‌توانیم یه جرات بگوئیم که نطفه‌های اولیه این ستادِ رهبری شکل‌گرفته. رفقای بسیار شجاع و آگاه سیاسی در داخلِ ایران حاضر شده‌اند منافعِ خانوادگی و شخصیِ خود را رها کرده و معطوف فعالیت‌های سیاسی شوند، اما هنوز تعداد کم و معدود است. در نتیجه یکی از وظایف ما در خارج از کشور می‌تواند کمک‌رسانی به کسانی باشد که دارند هسته‌های مخفی را می‌سازند. آنانی که در داخل هستند اگر می توانند ساختن هسته‌های مخفی را به عهده بگیرند.
حتی در شرایطِ اختناق نیز بولتن‌های کارگری انتشار پیدا می‌کند و در میانِ کارگرها پخش می‌شود، درباره آن صحبت و بحث می‌شود. هسته‌های مخفی را نمی‌توان به سادگی علنی‌کارها شناسایی و دستگیر کرد؛ چون آنان شرایط را به‌گونه‌ای آماده کرده‌اند که ریسک دستگیری و شناسایی را کم کنند و رژیم نتواند این‌ها را پیدا کند. بنابراین یکی از شعارهایی که امروز می‌توانیم و باید مطرح و اعلام کنیم این است که هسته‌های سوسیالیستیِ مخفی را به وفور تشکیل دهیم.
این کاری بود که بلشویک‌ها در انقلابِ اکتبر کردند. ما هم در همین باره صحبت می‌کنیم، لنین فقط حرف نزد و مقاله ننوشت بلکه بر اساس حرف‌ها و نوشته‌هایش هسته‌ها را ساخت. او در مقابلِ منشویک‌ها که داشتند احزابِ بزرگِ کارگری می‌ساختند گفت چنین کاری فایده ندارد. کار تشکیلاتی باید مخفی صورت بگیرد تا از نفوذِ وزارت اطلاعات یا پلیس و از نفوذِ آگاهی‌های کاذب بورژوایی در لباس‌های مختلف در امان بماند. در امان ماندن امکان می‌دهد که کارگران گنجینه آگاهی خود را ایجاد کنند؛ گنجینه‌ای که دسترسی به آن چه از طریقِ پلیس و چه جریاناتِ رفرمیست و سندیکالیست ممکن نخواهد بود. امکان نفوذ در چنین هسته‌ایی به حداقل می‌رسد.
این هسته‌ها، بنیادهای تدارک انقلاب هستند و در شرایط مناسب به رهبران عملی طبقه تبدیل خواهند شد. در شرایط فعلی فعالیت‌های این هسته‌ها چندان مشهود نیست. کارها زیرزمینی‌ست و به نوعی انجام می‌شود که کسی دستگیر نشود، ولی در شرایط بحرانی، که ما تقریبا به طور مکرر داشتیم و آخرین آن‌ها همین جنبشِ «ژینا» بود، وجود این هسته‌ها می‌تواند تغییر به‌سزایی در توازن قدرت داشته باشد.
شرایط اختناق فعلی به معنای امکان دوام آن تا ابد نیست. وقوع طغیان‌ها و خیزش‌های جدید چندان دور از ذهن نیست. مثلاً کافی‌ست همین امروز یا فردا قیمت بنزین را بالا ببرند، در سراسر کشور قیام خواهد شد، به‌خصوص در شهرهای بزرگ. ما در دوره‌های قبل شاهد جرقه‌های این‌چنینی بودیم که منجر به طغیان وسیعی شد. اگر در زمان این بحران‌های اجتماعی رهبری وجود داشته باشد، همین رهبری مخفی که امروز دارد شکل می‌گیرد، واضح است که توازنِ قوا می‌تواند تغییر کند. به این ترتیب طبقه کارگر می‌تواند از طریقِ اعتصابات منفرد و نهایتاً اعتصاب عمومی خودی نشان دهد. اگر شیرهای نفتِ خوزستان بسته شوند، عمر رژیم ظرف چند هفته به پایان می‌رسد. حکومت شاه هم به همین ترتیب سقوط کرد. درست است که میلیون‌ها معترض در خیابان‌ها بودند، اما اعتصابِ عمومیِ کارگران خوزستان رژیمِ شاه را از هم فروپاشاند و از میان برداشت.
ما چنین سناریوهایی را باید مد نظر داشته باشیم. محور کارِ امروزِ ما چه در خارج و چه در داخلِ ایران سازمان‌دهی هر چه بیش‌تر این هسته‌هاست. به جای ساعت‌ها نشستن و صحبت کردن و بحث‌های قدیمی را قرقره کردن باید برویم و هسته بسازیم. رفقایی که به ما انتقاد دارند، سندیکالیست‌ها همه بروند و هسته‌های مخفی بسازند. چه فایده‌ای دارد گفتن این‌که ما از طبقه کارگر دفاع می‌کنیم و علیهِ احزاب هستیم؟ با این حرف‌ها چه خاکریزی را تصرف کرده‌ایم. مسئله کنونی ما که احزاب سیاسی نیست، ما هم مخالف حزب سیاسی یا آن تشکیلات سیاسی کارگری هستیم که در خارج از ایران تشکیل شود. این حزب باید در داخل ساخته شود، که تا به حال نشده.
بایست هسته‌ها شکل بگیرند، هزاران هزار هسته که نهایتاً در هم‌آهنگی با هم در یک شرایطِ بحرانی نقش ستادِ رهبری را برعهده بگیرند. در چنین شرایطی‌ست که ما می‌توانیم وارد مرحله انقلاب شویم و پیروز بیرون بیائیم. در انقلابِ روسیه هم همین‌گونه اتفاق افتاد.حزب بلشویک که در ابتدا انبوه عظیمی نبود. در سال ۱۹۰۵ انقلاب شکست خورد و بیش‌تر فعالینش را کشتند یاقی‌مانده‌ها به فعالیت زیرزمینی روی آوردند. همه احزاب، به‌ویژه حزبِ بلشویک اعضای خود را ازد دست دادند، نیروها متفرق شدند و هسته های زیادی باقی نماند. می‌گوینددر سال ۱۹۱۲ از لنین سئوال شد «حزب شما چند نفرعضو دارد؟» لنین جواب داد «از انگشتانِ دستِ تجاوز نمی‌کند.». اما همین حزب ۶، ۷ سال بعد یکی از بزرگ‌ترین سازمان‌های داخلِ روسیه بود. توانست انقلاب را سازمان بدهد، چون در میان توده‌ها نفوذ داشتند.
در پایان درسی که از انقلابِ اکتبر می‌توانیم بگیریم، تکرارِ این سناریو با نگرشی نقادانه و با هدف درس‌گیری از تجربیات گذشته است.
۵ آبان ۱۴۰۴

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران