شعار«مقابله با فراکسیونیسم» ابزاری برای خاموشکردن صدای مخالف در تداوم میراث استالینیسم / مازیار رازی
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
مقدمه و ویرایش : رضا اکبری
مقدمه
پساز سپریشدن ۴۵ سال، که میتوان آنرا بیاغراق دوران بیعملی جنبش چپِ روشنفکری ایران خطاب کرد، اخیرا عدهای از «منفردین»، در گرماگرم بازار منشور و منشورنویسی و همایش، با سروصدای فراوان فراخوان ۹ مادهای «بلوک متحد سوسیالیستی» را انتشار دادند. امید میرفت که این اقدام بهمثابه ایجاد ظرفی برای برقراری یک اتحاد عمل که در آن حقوق اولیه دمکراتیک، سوسیالیستی همه شرکتکنندگان بهرسمیت شناخته شده و همگان بتوانند نظرات و انتقادات خود را در آن مطرح کنند، عمل نماید؛ اما از همان گام نخست و اولین جلسه تبادل نظر، چهره کریه و بهظاهر پوشیده استالنیسم (حذفگرایی، اتهامزنی و فحاشی)، خود را آشکار نمود. در این جلسه ابتدا بنیانگذاران بلوک با استفاده از شیوههای استالینیستی و بدون رعایت حق دموکراسی درونی، مخالفان را به «فراکسیونیسم»، انشقاقطلبی، وحدتشکنی و تخریبگری متهم کردند و نهایتا این اتهام بهشکلی علنی توسط یکی از بنیادگذاران و مدافعان «بلوک متحد سوسیالیستی» در وسایل ارتباط جمعی اعلام شد. فرد مورد بحث در حمله خود تا آنجا پیش رفت که با استفاده از الفاظ رکیک و مشمئزکننده لمپنی مخالفان را بهباد حمله گرفت و برای اثبات درستی نظریه خود استفاده از هر وسیلهای را مجاز دانست.
ریشه های تاریخی «فراکسیونیسم»
این واژه ریشه در عملکرد استالنیسم پس از مرگ لنین و عواقب جنایت بار آن در سراسر جهان که منجر به بی اعتباری سوسیالیسم و تعمیق بحران مارکسیسم شد، نهفته است.
ما در ادبیات حزب لنینیستی واژه ای به نام «فراکسیون» به مفهوم داشتن نظریات متفاوت درون تشکیلاتی نداشته ایم. عموما این واژه به مفهوم تشکیل کمیسیون یا کمیته های درون تشکیلاتی برای یک امر خاص تشکیلاتی استفاده شده است. مانند «فراکسیون زنان»، «فراکسیون جوانان»، «فراکسیون کردستان» و غیره. اینها کمیته های درون تشکیلاتی است که نظریات سیاسی یا تشکیلاتی جدا از کل حزب و تشکیلات واحد ندارند. در ادبیات حزب لنینی در روسیه اما عقاید و نظریات متفاوت طبعاً شکل می گرفت و بخش غیر قابل تفکیکی از بلشویسم بود. به سخن دیگر اعتقاد سر سخت بلشویک ها به نظریات بنیادین مارکس و انگلس مبنی بر اینکه «دمکراسی این روزها یعنی کمونیسم…دمکراسی به اصول پرولتاریا مبدل شده است، یعنی اصول توده ها(انگلس فستیوال ملل در لندن ۱۸۴۵)، و نخستین گام در انقلاب طبقه کارگر عبارتست از ارتقای پرولتاریا به مقام طبقه حاکم و کسب پیروزی در نبرد برای دمکراسی (مانیفست کمونیست ۱۸۴۸، مارکس و انگلس)، می بایستی جایگاهی برای این اختلاف نظرات ایجاد می شد. آنهم شکل گیری «گرایش» و نهایتا «جناح» بود (این موارد در ادامه توضیح داده شده اند). در داخل حزب بلشویک همواره چند «گرایش» و «جناح» وجود داشته و برخی هم از منقدین سر سخت خود لنین بودند. از جمله جناح «اپوزیسیون کارگری» به رهبری الکساندرا کلانتای و آلکساندر شلایاپ (از رهبران کارگری) و سرجی مدویدوف از منقدان اصلی جناح اکثریت به رهبری لنین بودند. اما به علت گسترش جنگ داخلی توسط ۱۴ دول امپریالیستی و سپس ۱۹۲۱- ۱۹۲۰ سیاست اقتصادی نوین (نپ) و تهدید ملوانان کرونشتات برای با خاک یکسان کردن پتروگراد و بحران های ناشی از عواقب جنگ و غیره، در دهمین کنگره حزب کمونیست روسیه (بلشویک) ۸-۱۶ مارس ۱۹۲۱ اکثریت بلشویک ها رای به ممنون اعلام کردن «جناح» های دورنی برای زمان موقتی دادند تا حزب به شکل یکپارچه مسایل مهم سیاسی را یکپارچه حل کند و سپس مجددا جناح ها آزاد گردند. به عبارت دیگر بنا بر یک ضرورت عینی این امر تحقق یافت (البته همین محدودیت مورد انتقاد ما در نوشته هایمان قرار گرفت). (۱)
اما، پس از مرگ لنین ۱۹۲۴ این ضرورت عینی را استالین به یک فضیلت دائمی مبدل ساخت و هر گونه جناح بندی درون حزبی را با خشونت سرکوب کرد. اعضای کمیته مرکزی حزب را تبعید کرد (مانند تروتسکی ۱۹۲۷) و محکمات مسکو را برای اعدام اکثر رهبران حزب و مخالفانش، راه اندازی کرد. بدین ترتیب اولین انقلاب پیروزمند سوسیالیستی در جهان را مبدل به یک ضد انقلاب و سرکوبگر و پایمال کردن دمکراسی سوسیالیستی مبدل کرد.
در سال ۱۹۲۴ استالین در یک سلسله سخنرانی ها در «دانشگاه اسوردلف» تحت عنوان «راجع به اصول لنینیسم»، ایراد کرد که متقاعبا تمام سخن رانی ها در «پراودا» ۲۶-۳۰ آوریل ۱۹۲۴ و ماه مه ۱۹۲۴ انتشار یافت.
در این سخنرانی ها استالین از ممنوع اعلام کردن جناح های درونی در ۱۹۲۰- ۱۹۲۱ توسط لنین استفاده کرد و این ضرورت تاریخی را به یک فضیلت ابدی مبدل کرد. از آن پس تمام مخالفان تحت عنوان «فراکسیونیسم» ممنوع اعلام شده و هر مخالفی اعدام شد. در متن انگلیسی از ممنوعیت Faction (جناح) استفاده شده است. در صورتی که در ترجمه به فارسی توسط انتشارات حزب توده و سپس انتشارات حزب کار ایران (توفان) ترجمه جناح مبدل شد به Fraction (فراکسیون).
این ریشه کلمه «فراکسیونیسم» است توسط آن بسیاری از منقدین سازمان های استالنیستی چه در سطح جهانی و چه در ایران حذف و نابود شدند. این نظریه ضد مارکسیستی و ضد لنینی امروزه در حتی اتحاد عمل ها اپوزیسیون استالنیستی چپ، برای حذف مخالفان خود استفاده می شود. از جمله در «شورای همکاری سازمان چپ و کمونیست» (۲) و «بلوک متحد سوسیالیستی» (۳) اخیرا توسط استالنیست ها استفاده شده است. همین سخنان استالنیستی توسط بهروز فراهانی برای حذف اعضای گرایش مارکسیست های انقلابی ایران از یک اتحاد عمل (بلوک متحد سوسیالیستی) در مصاحبه تلویزیونی در «جنبش تیوی» استفاده شد. (۴)
سانترالیسم دمکراتیک و جناح بندی های درون تشکیلاتی
مفهوم مارکسیستی سانترالیسم دمکراتیک از ضرورتی عینی در درون جنبش کارگری نشأت میگیرد، اما بسیاری از سازمانها و احزاب کمونیستی، برداشتی کاملاً نادرست و غیرمارکسیستی از این مقوله ارائه میدهند. متاسفانه این برداشت نادرست و غیرعلمی، تنها به سازمانهای استالینیستی و مائوئیستی خاتمه نمییابد، بلکه در درون سازمانهایی که ظاهرا با استالینیسم و مائوئیسم مرزبندی کردهاند نیز رسوخ کرده است. این جریانها برداشتی بوروکراتیک از مفهوم سانترالیسم دمکراتیک را مد نظر دارند و در واقع تبدیل به تشکیلاتی کاریکاتورگونه از یک حزب لنینیستی گردیدهاند. در ظاهر امر، تمامی آنها کنگره برگذار میکنند و اعضای رهبری به شیوه دموکراتیک رایگیری و اتکا به آرای اکثریّت، برای دورهای معیّن، مثلا تا کنگرۀ بعدی “انتخاب”میگردند. همه این تشکیلاتها ارگانهای حزبی دارند و صفحات نشریات خود را با مقالات و تصاویر بسیاری از مارکس، انگلس، لنین و غیره تزیین میکنند. تمامی اینها ادعا میکنند که ساختار آنان تشکیلاتی”دمکراتیک” است
امّا، بهمحض بروز اوّلین علائم اختلاف نظر با رهبران یا اکثریّت اعضا، بلافاصله موجی از اتهام زنیها وتحقیرهای مخالفان آغاز می شود؛ و اگر این فشارهای روانی کارآیی لازم را نداشته باشد، آنگاه تحریکات تشکیلاتی و حذف گرایی تا سرحد تعلیق عضویّت و حتی اخراج پیش میرود. بدیهیست که، نتیجه منطقی چنین برخوردهایی، هنگامیکه اینان در قدرت سیاسی قرار گیرند، پایان دیگری بهجز دستگیری و حتی اعدام مخالفان بههمراه نخواهد داشت. بهزعم اینگونه «رهبران»، داشتن آرای اکثریّت در درون یک تشکیلات بهمنزلۀ داشتن حقوق کافی برای خفهکردن هرگونه ندای مخالف در نطفه است. این روش برخورد سازمانهای بهاصطلاح «کمونیستی»را در واقع میتوان با روش برخورد رژیمهای دیکتاتوری و یا نظامی با مخالفان در کشورهای عقب افتاده، مقایسه کرد.
وجه اشتراک تمامی این احزاب بهاصطلاح «مارکسیستی» در یک مسئله اساسی، یعنی عدم بهرسمیّتشناختن«حق گرایش» برای نظریات مخالف، خلاصه میشود. در واقع همین مسألۀ بسیار ساده و بدیهی، تمامی این سازمانها را از یک سازمان مارکسیستی انقلابی متمایز میسازد. عدم به رسمیّتشناختن حقوق اعضایی که به نظریاتی متفاوت با خطّ رهبری یا اکثریّت سازمان اعتقاد دارند، اساس وجه تمایز میان یک سازمان منحرف و یک سازمان انقلابی مارکسیستی را نشان میدهد.
به رسمیّتشناختن اقلیّت نظری در درون یک سازمان انقلابی، و در نظرگرفتن جایگاه و حقوق برای ایدههای مخالف و مختلف مهمترین اصل سازمانی یک تشکیلات مارکسیستیست. اعضا یک سازمان انقلابی باتوجه به پراتیک خود در حوزههای مختلف مبارزاتی جامعه، میتوانند به آگاهیهایی متفاوت و گاه متضاد با یکدیگر دست یابند. این اگاهیها باتوجه به نسبیت تجارب و ناکاملبودن آن از ویژگی های متفاوتی برخوردار هستند؛ و بههمین دلیل است که اعضا و کادرهای یک حزب واحد در دخالت های روزمرّۀ خود، در دوران بین دو کنگرۀ حزبی، تاکتیک های متفاوت و مختلفی با توجه به شرایط ویژه خود اتخاذ میکنند، گاه درست و گاه نادرست. برای نمونه ممکن است میان اعضای کارگر یک سازمان انقلابی در مورد مثلاً شعار «تشکل مستقل کارگری» و نحوۀدخالتگری برای تحقق آن، اختلافنظرهایی وجود داشته باشد که امری کاملا بدیهیست و مابهکرات شاهد آن بودهایم. ما نمیتوانیم در مورد درستی و یا غلطی این یا آن نظر تا هنگامیکه این نظریه به اجرا و تجربه عملی گذاشته نشده است، حکم قاطعی صادر کنیم، چراکه از منظر مارکسیستی، تئوری تنها چکیدۀ عمل (پراتیک) است. بنابراین بدیهیست که برای همگونی و اتفاق نظر، برای اجرای تاکتیکها، و بهمنظور جمعبندی نظریات مختلف و اجرای متحدانۀ و یکدست آن، حزب انقلابی باید واجد شرایطی باشد که امکان تبادل نظر بین گرایشات مخالف با نظر اکثریّت را تسهیل نماید.
ارزیابی و اتخاذ تاکتیکهای صحیح مبارزاتی باهدف پیشبرد امر انقلاب، تنها در سایه پیکار نظری بین اندیشههای مختلف امکانپذیر خواهد بود و چنین امری، مگر در شرایط وجود دموکراسی درونحزبی میسر نخواهد گردید. حزب یا تشکیلاتی که از بدو پیدایش خود حق گرایش برای نظریات مختلف و مخالف را بهرسمیّت نشناسد، نمیتواند یک حزب مارکسیستی انقلابی (که قرار است انقلاب کارگری راتدارک ببیند) باشد. حزبی که درک نکرده تنها از طریق تبادل نظرات میان اعضا، میتوان برنامههای حزب را صیقل و امر دخالتگری مؤثر را سازمان داد، بدون تردید، در تندبادهای مبارزاتطبقاتی، به انحراف کشیده خواهد شده و نقشی انقلابی ایفا نخواهد کرد.
معمولا اعضای حزب که در عملِ مبارزاتی به نظریات متفاوتی رسیدهاند، در کنگرۀ حزبی نظریات خودرا ارائه میدهند و یکی از این نظرات با کسب اکثریت آرا، امر سیاستگذاری و هدایت حزب را برعهده میگیرد. تا اینجا مشکلی وجود ندارد امّا مسأله از زمانی آغاز می شود که عدّهای (حتی یکنفر) با نظریات اکثریّت و یا خطّ رهبری اختلاف نظر داشته باشد. این اقلیت موظف است که تا فراخوان کنگره بعدی از سیاستهای تصویبشده اکثریت پیروی کرده و آنرا در عمل اجرا نماید، اما در عین حال، باید امکان اینرا داشته باشد که با استفاده از بولتن درونی تشکیلات نظریات خود راتبلیغ و ترویج کرده و تلاش کند که آنرا به نظر اکثریت حزب مبدل نماید. در چنین شرایطی، رهبری حزب نیز موظف است که برای این اقلیت جایگاهی قایل شده و به آنان اجازه دهد تا نظریات خود را میان کلیه اعضا از طریق بولتن درونی و ترتیب جلسات اشاعه دهند. این اقلیّت باید حق تشکیل یک «گرایش» (Tendency) را داشته باشد. گرایشی که با توافق اکثریّت و تسهیل استفاده ازابزارهای تبلیغاتی درونی از سوی رهبری به وجود آمده و می تواند معقولانه و در محیطی رفیقانه به بحث و اشاعۀ نظریات خود تا دورۀ بعدی بپردازد.
یک حزب انقلابی بهنیکی میداند هر تاکتیک یا سیاستی که از سوی عدّهای (حتی اکثریّت) ارائه میشود، الزاماً بهمعنای کاملبودن و یا درستبودن آن نظریه نیست و تنها عمل مبارزاتی میتواند نشان دهد که کدامیک ازنظرات با واقعیّت انطباق بیشتری دارد. فرض کنیم که نظر اقلیت پساز یک دوره مبارزه نظری و تجربه عملی نشان داد که منطبق با شرایط واقعی جامعه نیست و کارآیی لازم را ندارد، بدیهیست که این اختلاف نظر عملا منتفی شده و «گرایش اقلیت» خود را منحل اعلام میکند. امّا اگر نظراقلیّت درست بوده باشد و در نتیجه، نظر اکثریّت نادرست، آنگاه این نظر که فرصت آنرا داشته تا خود را برای برای کلیه اعضا تبین وتوضیح دهد، به نظر اکثریّت مبدّل میگردد. بدینترتیب، حزب شرایطی بهوجود می آورد که هر دوطرف، اقلیّت و اکثریّت فرصتی برای اثبات درستی نظرات خود و بالندگی داشته باشند.
نقش کنگره حزبی عمدتا حول این محور خلاصه میشود که نظریات اکثریت را (حتی اگر در آینده نشان داده شود که اشتباه بوده است) به تائید رسانده و براساس دیسیپلین سانترالیستی از اقلیّت درخواست کند تا آنان نیز ضمن حفظ اعتقادات و نقد خود به اکثریّت، برای دورهای معین (تا کنگرۀ بعدی)، مُبلّغ این سیاستها در سطح جامعه باشند. وظیفه یک حزب انقلابی اینست که علیرغم وجود اختلافات درونی، در سطح جامعه بهشکلی یکپارچه عمل کرده و نظریات تصویبشده اکثریّت را به بوته تجربه بگذارد تا نتایج عملی آن، چه مثبت و چهمنفی، روشن گردد. حزب در کنگرۀ بعدی خویش به ارزیابی و جمعبندی نوینی متکی بر عملکرد دورۀ پیش خواهد رسید و سیاستهای دوره بعدی را تعیین خواهد نمود.
حالا این سئوال پیش میآید که اگر اختلافات اقلیّت پساز سپریشدن یک دوره ( مثلا بین دو کنگره) به راهحلی منطقی دست پیدا نکرد چه اتفاقی خواهد افتاد؟ در این مرحله دوعلت میتوان یافت.
اوّل اینکه اختلافات که بیشتر در سطح مسایل تاکتیکی بوده هنوز باقی مانده و و اثبات درستی یا غلطی آن احتیاج به زمان بیشتری دارد. در اینصورت گرایش مخالف همانند دورۀ پیش و تادورۀ بعدی که نتایج مجددا مورد بررسی قرار میگیرند، درحزب باقی میماند و به جدال نظری خود ادامه میدهد.
امّا در برخی موارد این اختلافات فرای صرفاً اختلافات تاکتیکیست؛ مانند اختلافات عمیق سیاسی که در درون حزب بهوجود آمده و به سادگی قابل حل نمیباشد. فراموش نکنیم که ما در جامعهای زندگی میکنیم که ایدئولوژی حاکم بر آن، ایدئولوژی حکومت سرمایهداریست. در چنین جامعهای، آکنده از کشاکش و تهاجم فرهنگی، همیشه این امکان وجود دارد که یکی یا عدهای از اعضا و یا رهبری حزب تحت تأثیر عقاید دشمنان طبقاتی خود قرار گرفته، و مجری سیاستهای آنان گردند. در نتیجه اختلافاتی از این دست بسیار فراتر از تفاوتهای تاکتیکی میرود. در چنین صورتی، امکان دارد عدّهای در درون حزب به این ارزیابی رسیده باشند که خطّ رهبری حزب دچار انحرافات طبقاتی شده و لازم است که مبارزهای عمیقتر برای جلوگیری از گسترش این خطّ انحرافی صورت پذیرد. این عده از معترضان میتوانند با تشکیل جناحی در درون حزب به مبارزه خود شدت بخشیده و آنرا ادامه دهند. رهبری حزب نیز وظیفه دارد که با به رسمیتشناختن حق ایجاد «جناح» (Faction) این امکان را تسهیل بخشیده و محقق سازد، اگرچه در اختلاف ماهوی با آنان قرار دارد. این عدّه باید بتوانند در درون حزب انقلابی باقی بمانند و حتی بنا بر تعداد طرفدارانشان سهمی در سطح رهبری نیز داشته باشند. بدینترتیب آنان فرصت کافی برای تبلیغ نظریات خود در بدنه و در سطح رهبری خواهند داشت. در واقع تشکیل یک«جناح» گامی جدّیتر برای مبارزه با خط انحرافی اکثریّت در درون یک حزب انقلابیست، در حالی که تشکیل یک گرایش در رابطه با مسایل ساده تاکتیکی بوده و میتواند زودگذر باشد.
امّا چنانچه پساز دورهای جناح موجود به این نتیجه رسید که رهبری و اکثریّت حزب در حال عبور ازخطوط طبقاتی هستند و امکان متقاعدکردن اکثریّت اعضا نیز وجود ندارد، باید از حق تشکیل “جناح علنی” (Open Faction) برخوردار باشد. تشکیل جناح علنی در واقع، بهمفهوم تدارک برای انشعاب است. جناح علنی میتواند و باید نظریات خود را علناً رو به جنبش کارگری اعلام کند و طبقۀ کارگر را از انحراف موجود اکثریّت (بهزعم خود) مطلع سازد.
یک حزب انقلابی همچنین باید این امکان را برای اقلیت فراهم آورد که آنان بتوانند نهتنها نظرات خود در اختیار اعضا حزب قرار دهند، بلکه آنرا با استفاده از ارگانهای رسمی به گوش بقیه اقشار جامعه نیز برسانند. بدیهیست که اگر پس از همه این اتفاقات توافقی حاصل نشد و چنانچه جنبش کارگری نتوانست مواضع اکثریّت را تغییر دهد، گام بعدی انشعاب در حزب خواهد بود. امّا این انشعاب نیز میتواند بهشکلی معقولانه و رفیقانه، بدون اتهامپراکنی وفحاشی صورت گیرد. آینده صحّت و یا سقم نظریات طرفین را نشان خواهد داد. چهبسا، پساز طی دورهای، اشتباه نظریات « اکثریّت و یا اقلیت»در عمل نشان داده شده و«جناحهای» انشعابکرده، متقاعد به الحاق مجدّد و تشکیل یک حزب واحد گردند. بدیهیست که اگر کار انشعاب به جنگ، فحاشی، اتهامزنی و نفرت از یکدیگربکشد، در آینده این دو گرایش – حتی اگر به نظریات واحدی هم برسند– هرگز نمیتوانند در درون یک حزب و در کنار یکدیگر قرار گیرند.
آیا تمامی این پیششرطها، حزب و رهبری را تضعیف نمیکند؟ آیا اینها برخوردهای «لیبرالی» و«بورژوا دمکراتیک» نیستند؟ آیا نباید حزب «آهنین» برای اجرای یکپارچۀ تصمیمات وجود داشته باشد؟ آیا آوانسدادن به یک«اقلیّت»، انحلالطلبی نیست؟ پاسخ به تمامی این سؤالات منفیست. به رسمیّتشناختن حق اقلیّت نهتنها حزب را تضعیف نمیکند،بلکه منجر بهتقویت آن نیز میگردد. ایجاد تسهیلات برای تشکیل «گرایش» و «جناح» و حتی«جناح علنی»، حزب را درانظار تودههای کارگر معتبرتر و قویتر از گذشته نشان میدهد. تنها کافیست نگاهی به وضعیّت سازمانهاو احزاب بینالمللی چپ بیفکنیم تا به وخامت و عمق بحران تشکیلاتی این سازمانها– که عمدتاً ناشی از همین کجرویهای تشکیلاتی بوده است – پی ببریم.
آنچه این سازمانهای انحرافی درک نمیکنند این است که انشعابات، تعلیقات و اخراجها تنهاآخرین مرحله از یک روند طولانی بحث و عمل مشترک باید باشد. اخراجها و انشعابات تنها زمانی موجّه هستند که یک جریان از خطوط طبقاتی خود عبور کرده و این مطلب عوارض خود را در جنبش کارگری نشان داده است. بهسخن دیگر، نتایج سیاستهای مخرّب و ضدّانقلابی یک «گرایش» منحرف حزبی نهتنها برای تمامی اعضای آن حزب روشن و شفاف شده است، بلکه در سطح جامعه نیز بهروشنی بیان گردیده. رعایت دمکراسی درونی در حزب بلشویک از جمله پذیرش حق گرایش و جناح برای اعضا از اهمیت ویژهای برخوردار بود. شاید بتوان این اصل را یکی از مهمترین علل توفیق حزب بلشویک در تدوین برنامهای انقلابی و مرتبط به جنبش کارگری، و درنتیجه کسب اعتبار در میان شوراهای کارگری که به پیروزی نخستین انقلاب سوسیالیستی در جهان منجر شد، ارزیابی کرد. تنها آغاز جنگ داخلی ۱۹۲۰ و بروز شرایط کمونیسم جنگی موجب گردید که تشکیل جناح در درون حزب بلشویک ممنوع اعلام شود. پیشاز آن رهبران و اعضای حزب در بسیاری از موارد مواضع و مخالفتهای خود را با سیاستهای رهبری حزب علناً بیان کرده بودند، بدون اینکه مورد مواخذه قرار گرفته و یا اخراج گردند. امّا،استالین در سال ۱۹۲۴ با همیشگی اعلامنمودن این ممنوعیت، این ضرورت تاریخی را که مستقیماً از بحرانهای دوران جنگ داخلی ۱۹۲۰ـ ۱۹۲۱ نشات گرفته بود، تبدیل به فضیلتی کرد که برای سالها اختناق استالینیستی را به همراه آورد. تروتسکی در آخرین سالهای زندگی خود از این دوره بهخود انتقاد کرده است. او مینویسد:
«ممنوعیّت احزاب مخالف، به منع فعّالیّت جناحی انجامید. منع جناح، به منع نظریات مخالف رهبری خطاپذیر منجر شد. سلطۀ پلیسی و بیمنازع حزب به دستگاه اداری مصونیت بخشید و آن را تا استبداد و فساد بیکران پیش بُرد».
جنبش تروتسکیسم نیز درسهای فراوانی از انقلاب اکتبر۱۹۱۷ آموخته است و نمیتواند، و نباید همان خطاها را دوباره تکرار کند. ارزیابی لئون تروتسکی از مسایل درونی حزب این چنین بود و او تا پایان عمر به این گفتارها وفادار ماند:
«این کاملاً ناکافیست که جوانان ما تنها به تکرار طوطیوار فرمولهای حزبی بسنده کنند. آنان باید فرمول های انقلابی راتسخیر و جذب کنند. آن ها باید نظرات و شخصیّت مستقل خود را حفظ کنند. آن ها باید باشجاعت قادر به مبارزه برای عقاید خود باشند. نظریاتی که ناشی از عمق اعتقاد راسخ و استقلال شخصیت آنها میباشد. تصییح مکانیکی به وسیلۀ مقامات، سرکوب شخصیّتها، خشونت، جاهطلبی و مقامپرستی باید از حزب طرد گردد! یک بلشویک تنها یک فرد منضبط حزبی نیست، او فردیست که در هر مورد و موقعیّت از نظریات خود دفاع میکند و با جسارت و استقلال در دفاع از آن عقاید نه تنها در مقابل دشمن، بلکه در درون حزبش نیز می ایستد. او نظریات خود را دردرون حزبش ارائه میدهد. شاید امروز، او در اقلیّت باشد. امّا در اقلیّتبودن بهمعنای غلطبودن نظریات او نیست. شاید او، پیشاز دیگران، به درک و مشاهدات درستی در باره وظایف حزب و چرخشهای سیاسی آن رسیده باشد. او باید مصرّانه سؤالات خود را برای بار دوّم، سوّم، چهارم و حتی درصورت لزوم، بار دهم مطرح کند. اوبدین ترتیب به حزبش خدمت میکند که به روشها و سیاستهای نوینی مسلح گردد که بهآسانی در مقابل تندبادهای حوادث درهم نشکند و با احتراز از واکنشهای لحظهای به حیات خود ادامه دهد » (لئون تروتسکی، روش نوین، ۱۹۲۳)
برای سازماندهی انقلابی رعایت حقوق دمکراتیک، به رسمیّتشناختن گرایشات و جناحهای درونحزبی امری حیاتیست. مارکسیستهای انقلابی باید همیشه به این روشها وفادار بمانند.
یادداشت ها:
۱ـ سالهای تاریک حزب بلشویک ۱۹۲۰- ۱۹۲۱ (ص ۷ مقاله زیر)
https://militaant.com/wp-content/uploads/2017/11/گفتگوی-گزارشگران-با-مازیار-رازی.pdf
۲ـ حذف گرایی، اتهام زنی و فحاشی را خاتمه دهید! پیش بسوی اتحاد عمل تمامی نیروهای چپ و کمونیست!
۳ـ نامه سرگشاده نینا سرافراز در مورد زیر پا گذاشتن اصول اساسی و پرنسیپال سوسیالیستی از سوی «ادمینهای بلوک سوسیالیستی»
سالی که نکوست از بهارش پیداست! قطع سخنرانی کوتاه مازیار رازی در اولین جلسه «بلوک سوسیالیستی»
۴ـ بلوک متحد سوسیالیستی: نقدها و تردیدها با بهروز فراهانی
۱۱ آذر ۱۴۰۲
آخرین دیدگاه ها