طبقۀ کارگر: سازمانیابی توده ای و حزبی (۷)
گفتگوی مازیار رازی با نشریۀ میلیتانت (بخش ۷ )
بخش های پیش: بخش ۱– بخش ۲– بخش ۳– بخش ۴ – بخش ۵ – بخش ۶
میلیتانت: چگونگی نگاه به مسألۀ تشکل و تحزب طبقۀ کارگر، رابطۀ درونی و تنگانگی با ساير مسايل اساسی جنبش کارگری- از جمله پروسۀ امحای کار مزدی و …- پيدا می کند. آيا به نظر شما چنين رابطه ای به طور واقعی وجود دارد يا نه؟ در هر کدام از اين دو حالت، اساس استدلال شما دربارۀ چگونگی اين ارتباط يا بی ارتباطی چيست؟
مازیار رازی: به اعتقاد من شرایط مادی نه تنها در جامعۀ ما که در سراسر جهان برای «امحای کار مزدی» آماده است. مسأله عمدتاً آماده نبودن شرایط ذهنی است. به سخن دیگر جامعۀ سرمایه داری زمانش به سر آمده، اما گورکن های آن آماده نیستند. برای هر حرکت حساب شده و برنامه ریزی شده، برای تحقق یک جامعۀ نوین؛ نیاز به تدارک سیاسی و تشکیلاتی است. تدارک امور تشکیلاتی و آماده شدن نیز نیاز به تشکیلات و رهبری دارد. به عبارت دیگر می توان بحران کنونی بشریت را با بحران رهبری کارگران توضیح داد. به نظر من تا مادامی که بحران رهبری طبقۀ کارگر حل نگردد، «پروسۀ امحای کار مزدی» نمی تواند به شکل ریشه ای آغاز گردد. در برخی موارد اصلاحات و ترمیمات جزئی و موقتی برای بهبود وضعیت امکان پذیر است؛ اما حل ریشه ای بحران اجتماعی با رفع بحران رهبری کارگری پیوند خورده است.
در نتیجه مسایل اساسی جنبش کارگری و روند لغو کارمزدی را باید امری پیونده خورده با تشکیل حزب پیشتاز کارگری، دانست. گرایش هایی که این مسألۀ محوری را نادیده گرفته و یا به تعویق انداخته و یا منوط به ایجاد تشکلات توده ای کارگری (حتی از نوع ضد سرمایه داری آن) می کنند؛ خواسته یا ناخواسته روند لغو کار مزدی را به عقب می اندازند.
مسألۀ ما امروز تنها طرح مطالبات «رادیکال» نیست. بلکه مسألۀ اساسی یافتن ساختاری تشکیلاتی برای تحقق دادن مطالبات رادیکال است. هنر فعالین پیشرُوی کارگری یافتن این حلقۀ رابط است. این حلقه رابط نیز چیزی غیر از «تحزب طبقۀ کارگر» نیست.
میلیتانت: تاريخ جنبش کارگری جهان و به طور مشخص ايران، عموماً، با تاريخ تلاش نيروهای چپ و فعالين کارگری برای ايجاد احزاب کمونيست از يک سو و تشکيلات توده ای از سوی ديگر همراه بوده است. تحليل شما از فرآيند عمومی اين تلاش در جامعۀ ايران، مبانی نظرات و ديدگاه های مسلط بر پروسۀ تلاش های مذکور، درجۀ موقعيت يا عدم موفقيت آن ها و بالأخره رمز و راز شکست های تاکنونی اين مبارزات چيست؟
مازیار رازی: عدم موفقیت تلاش های نیروهای چپ و فعالین کارگری برای این ایجاد احزاب سیاسی از یک سو و تشکلات مستقل کارگری از سوی دیگر، به علت انحرافات عمیق نظری است که در درون جنبش کارگری حاکم است. برای نمونه اگر بخواهیم به یک مورد اشاره کنیم، می بینیم که پس از سال ها بحث و تبادل نظرهنوز در درون جنبش کارگری درک مشترکی در مورد تشکل های مستقل کارگری وجود ندارد.
مسألۀ طرح تشکل مستقل کارگری امروز ديگر در بين دو قطب دولت و «آی ال او» از يک طرف و طبقۀ کارگر از طرف ديگر محدود نمی شود. به نظر من در شرايط امروزی روابط بين المللی با کشورها، دولت های امپرياليستی ايجاد شده و سرمايه های سرشاری در حال سرازير شدن به ايران است. همچنين «قانون کار» دستخوش تغييراتی منطبق با قوانين بين المللی است. تمام اين ها کوشش هايی است که دولت سرمایه داری همراه با سازمان های بين المللی وابسته به امپرياليست ها برای محدود کردن تشکل های واقعی مستقل کارگری، برنامه ريزی کرده است. در چنين شرايطی واضح است ابزار سرکوب، ارعاب عليه کارگران تا حدودی کاسته خواهد شد و رژيم با شکل و شيوۀ نوينی با طبقۀ کارگر برخورد خواهد داشت. با روش هايی از قبيل تقويت گرايش های مماشات جو و گرايش هايی که در حال آشتی دادن دولت سرمايه داری با طبقۀ کارگر هستند گام بر داشته خواهد شد. بنابراين مبارزۀ آتی جنبش کارگری برای تقويت تشکل مستقل کارگری صرفاً در مقابل رژيم نيست. بلکه مبارزه ای است در درون طبقۀ کارگر در مقابل گرايش هايی که زنجيرها را به دست و پای طبقۀ کارگر می خواهند ببندند؛ و طبقۀ کارگر را از استقلال واقعی در جهت پيشبرد مقاصد و اهدافش و در جهت کسب اعتماد به نفس، باز دارند.
در درون گرایش های کارگری همه صحبت از اين می کنند که تشکل مستقل کارگری مفهومش «مستقل از دولت» (دولت سرمايه داری)، و «استقلال از احزاب» است. با کمی موشکافی متوجه می شويم که در اين بحث ها انحرافات بسيار شديدی وجود دارد.
در ميان کسانی که مسألۀ استقلال از دولت را طرح می کنند، گرايش هايی هستند که اصولاً صحبت از اين می کنند که سنديکا و اتحاديه هايی که قرار است به عنوان گرايش های کارگری ايجاد شود، نقداً وجود دارند! صرفاً لغات عوض شده و از آنجا که دولت نمی توانست از کلمات «سنديکا» و «اتحاديه» استفاده کند، اين لغات را به جای آن استفاده کرده است به زعم آن ها وظایف کارگران تنها ترميماتی در پیشنهادهای دولتی است. این گرایش استدلال می کند که مثلاً در مادۀ ۱۳۱ قانون کار موادی است که می توان به ايجاد سنديکای کارگری در دولت سرمایه داری به آن دست یافت (یکی از این گرایش های مماشت جو در دورۀ پیش، حسین اکبری و نشریۀ آوای کار بوده است. رجوع شود به انديشۀ جامعه شمارۀ ۲۳ مقاله ای تحت عنوان: آيا «انجمن صنفی» همان «سنديکا» است؟ و امروزه سخنگوی این گرایش منصور اسانلو است).
اين مواضعی است که نظام کنونی و دولت سرمايه داری در مجموع همراه با سازمان بين المللی کاردر آتيه استفاده خواهد کرد که زنجيرها را بر دست و پای طبقۀ کارگر محکم تر کند؛ و نگذارد که طبقۀ کارگر به طور مستقل نيروی خود را تجربه کند. اين گرايش های مماشات جو اصولاً مفهوم دولت سرمايه داری را در اساس مخدوش می کنند. به سخن دیگر؛ دولت سرمايه داری را صرفاً محدود به شکل حکومتی آن می کنند. يعنی دولت را به ابزار سرکوب، کابينه، قوه های مقننه، قوای قضائيه و قوای مجريۀ حکومت؛ محدود می کنند. در صورتی که دولت سرمايه داری از ديدگاه مارکسيستی بسيار فراتر از اين است. دولت سرمايه داری در داخل ايران شامل نماز جمعه ها است، شامل رسانه های عمومی است، شامل مطبوعات است، شامل نهادهای کارگری که وابسته به دولت هم هست. مانند خانۀ کارگر، شوراهای اسلامی کار، حزب اسلامی کار، تمام اين ها ابزار دولت و ابزار سرکوب سرمايه عليه طبقۀ کارگر هستند. در گذشته، تهاجم خانۀ کارگری ها و شورای کار اسلامی ها به کارگران شرکت واحد، باید به منصور اسانلو ها نشان داده شود که ماهیت واقعی این گونه نهادها چه هستند. نشان داده شد که گرایش های کارگری که تصور می کردند با نامه نگاری به وزارت کار و ملایمت با خانۀ کارگر می توان به امتیازاتی برای طبقۀ کارگر دست یافت، سخت در اشتباه بودند.. منصور اسانلو ها درک نمی کنند که مبارزه با استبداد «فاشیستی» و رژیم به مثابه حکومت،جدا از مبارزه علیه کل دولت سرمایه داری نیست. نمی توان با استبداد مقابله کرد بدون این دولت سرمایه داری را که چنین رژیمی بر آن سوار است مورد سوال قرار دهیم. نمی توان فرض کرد که اگر به جای عده ای عمامه به سر، عده ای کرواتی و سوسیال دمکرات بر سر کار بیایند، استثمار کارگران پایان خواهد پذیرفت. این نظریات منصور اسانلو همه در راستای توهم سازی از نظام سرمایه داری است.
بخش دیگر انحرافات در پیوند با درک سازمان های «کمونيستی» از تشکل مستقل کارگری است. آن ها استدلال می کنند که تشکلات کارگری باید تنها مستقل از دولت و احزاب به اصطلاح بورژوايی، باشند. به سخن دیگر، پیوند تشکل مستقل با احزاب کمونيستی، سوسياليستی بلاایراد است. آن ها مدعی هستند که اين احزاب بايد در ارتباط تنگاتنگ با تشکل مستقل کارگری قرار داشته باشند. این بحث گرچه در بُعد تاریخی درست است، اما در وضعیت کنونی یک موضع انحرافی است.
اين بحث درست است، زیرا طبقۀ کارگر در فعاليت های روزمرۀ خود آگاهی سياسی کسب کرده و به لزوم تشکيل حزب طبقۀ کارگری می رسد. طبقۀ کارگر طی يک پروسه ای در مبارزۀ روزمره اش رهبران خودشان را یافته و تئوری های خودش را تکامل می دهد. نيروهای بالقوۀ انقلابی پيدا می کند و تشکيلات خودش را ايجاد می کند.
رهبران طبقۀ کارگر آن هايی هستند که به شکل روزمره در درون مبارزات روزمرۀ طبقۀ کارگر دخالت می کنند. به طور مشخص خط مبارزه با مماشات جويی و گرايش های رفرميستی در درون طبقۀ کارگر را تقويت می کنند؛ و لزوم مبارزه برای از ميان برداشتن نظام سرمايه داری و جايگزين کردن آن با حکومت کارگری را تبليغ می کنند. اين ها طی يک پروسه ای از طرف طبقۀ کارگر شناخته می شوند. اين رهبران کارگری طی دوره ای به تشکیل حزب کارگری مبادرت می کنند. رهبران اين حزب همانا رهبران مبارزِ اتحاديۀ کارگری خواهند بود. در دوران اعتلای انقلابی، در دورانی که مسألۀ تسخير قدرت از سوی طبقۀ کارگر طرح می شود واضح است که کل طبقۀ کارگر، کل اتحاديه های کارگری و اين حزبی که از دل طبقۀ کارگر بيرون آمده تضادی با یکدیگر نخواهد داشت. اين ها وابسته به يکديگر خواهند بود. کل اتحاديه های کارگری پشت اين حزب انقلابی که حزب طبقۀ کارگر است، خواهد بود. از اين نقطه نظر به طور طبيعی، اين وابستگی به وجود خواهد آمد. در نتيجه از اين نقطه نظر در بُعد تاريخی آن، در دوران اعتلای انقلابی یک بحث درستی است.
اما اين بحث امروز اشتباه است. به اين علت که ما امروز حزب کارگری– کمونيستی نداريم. سازمان هایی، بدون داشتن پايۀ اجتماعی در طبقۀ کارگر يا حداقل بدون داشتن پايه ای تعيين کننده در پيشروی کارگری، با نام طبقۀ کارگر با لقب های کمونيستی، سوسياليستی «حزب» ساخته اند. اين ها هیچ یک «حزب کارگری کمونيستی»، که قرار است با اتحاديۀ کارگری پيوند خورند؛ نمی باشند. کليۀ گرايش های «چپ» موجود که پايۀ اجتماعی در درون طبقۀ کارگر ندارند، و يا اصولاً طبقۀ کارگر شناختی از اين ها نداشته و اصولاً کوچک ترين دخالت گری در مبارزات روزمرۀ طبقۀ کارگر نداشتند؛ همه احزاب خرده بورژوايی هستند. بنابراين در شرايط کنونی تشکل مستقل کارگری بايد مستقل از، نه تنها دولت و احزاب وابسته به دولت و تمام نهادهای وابسته به دولت باشد؛ بلکه بايد مستقل از احزاب خرده بورژواژيی نیز باشد.
واضح است که اين احزاب خرده بورژوا همه يکسان نيستند. بعضی ها نقداً به سمت گرايش های راست رفته و در حال مذاکره با گرايش های سرمایه داری هستند. بعضی ها هنوز در جبهۀ مبارزات ضد سرمايه داری باقی مانده اند؛ اما اين ها بايد تجربۀ مشترکی با پيشرُوی کارگری از پشت سر بگذارند تا به حزب کارگری مبدل گردند.
اضافه بر بحث در مورد مفهوم تشکلات مستقل کارگری؛ بحث هایی دیگری نیز در مورد مفاهیم سوسیالیزم، برنامۀ کارگری، حزب کارگری، انقلاب کارگری و امپریالیزم، وجود دارد که هنوز میان گرایش های کارگری تبادل نظر نشده و درک مشترکی وجود ندارد.
در نتیجه لازمۀ همگرایی نظری در میان گرایش های کارگری در راستای حل بحران کنونی، تبادل نظر سیاسی غیر متعصبانه و غیر فرقه گرایانه است. چنانچه گرایشات کارگری و کمونیستی مسایل اساسی جنبش کارگری را در یک محیط دموکراتیک و بدون حذف گرایی، اتهام زنی و برچسب زنی، انجام ندهند؛ مشکلات پیش، بازتولید شده و بحران نیروهای کارگری و کمونیستی تداوم می یابد.
بیست و یک خرداد ۱۳۹۳
پایان
آخرین دیدگاه ها