اینهمه را برای که میسازیم؟ رمزگشایی و تحلیل عکس «ناهار بر فراز آسمانخراش»
امین ماسوری: نویسنده و تحلیلگر
اینهمه را برای که میسازیم؟ رمزگشایی و تحلیل عکس «ناهار بر فراز آسمانخراش»
آنها یازده نفرند، اما از یک طبقه؛ یازده کارگر که بر تیر فولادیِ نازکی لَم دادهاند– تیری که نه روی زمین، بلکه بر پیکر بیروح سرمایه تکیه زده است– در سپتامبرِ تاریک ۱۹۳۲، در ارتفاعی حدود ۲۴۰ متری بر فراز نیویورک، پاهایشان بر فراز خلأیی سردتر از رکود بزرگ تاب میخورد.
«ناهار بر فراز آسمانخراش» فراتر از یک عکس است؛ یک پروپاگاندای تصویری تمامعیار که تضادهای طبقاتی را در پوشش زیباییشناسیِ فرمالیستی دفن میکند تا روایت مسلط سرمایهداری صنعتی را تقدیس سازد. این تصویر، اسطورهای ساخته شده از فولاد، نور و نیروی کار است، آیینهای از دورانی که حقیقتی تلخ را زیر نقاب زیبایی پنهان میکرد.
خطوط مورب تیرآهن، چشم را نه به انسان، که به فرآیند ابژهسازی کارگر هدایت میکند. در این ترکیببندی حسابشده، بدنهای پرزحمت کارگران به عناصری تزئینی در تقابل زیباییشناختی با فولاد تقلیل مییابند. اینجا، هنر آشکارا در خدمت بیگانگی ایستاده است؛ کارگر که از محصول کارش جدا شده، اکنون در تصویر نیز از هستی اجتماعیاش منفک گشته و به کالایی بصری تبدیل میشود تا اسطورهی «پیشرفت» را بازتولید کند.
این عکس در بحرانیترین سال رکود بزرگ سال ۱۹۳۲ آمریکا متولد شد؛ دورانی که تضادهای ذاتی سرمایهداری عریان گشته و فریاد اعتراض کارگران در خیابانها طنینانداز بود، انتشار این تصویر، عملیات مسخ ایدئولوژیک بود. رنج مادی طبقه کارگر به «شجاعت»، بیامنی مطلق به «آزادی»، و اجبار اقتصادی به «اختیار» مصادره شد. و فریاد تبلیغاتی عکس کاملاً واضح بود: «نگاه کنید! کار هست، امید هست، آمریکا میسازد!»
این نگاه آرمانگرایانه، همانگونه که لویی آلتوسر نشان میدهد، نه محصول یک «دستگاه ایدئولوژیک دولتی»، که برآمده از دستگاه ایدئولوژیک خصوصی سرمایه است که آگاهی کاذب تولید میکند. عکس به ما القا میکند بر فراز شهر بایستیم و پیشرفت را بستاییم، اما هرگز نمیگوید چه کسانی در سایهها، زیر بار این «پیشرفت»، خُرد میشوند.
چهرههای گمنام در عکس– مهاجران ایرلندی و ایتالیایی، همان فرزندان پرولتاریای جهانی– سربازان گمنام ارتشی بودند که نیویورک را از خاک برکندند و به آسمان رساندند. آنها نیروی کاری بودند که ارزش اضافی را از دل فولاد استخراج میکردند؛ دستمزدشان ساعتی کمتر از دو دلار بود، در مقابل ارزشی که میآفریدند، ساعتی دهها برابر بیشتر به جیب خاندان راکفِلِر میریخت. آنها نه «قهرمان»، که سربازان مصرفپذیرِ جنگی طبقاتی بودند. مرگشان– با آمار گزارششدهی تا پنج نفر در هفته– نه «حادثه»، که قتل سازمانیافتهای محسوب میشد که در حسابهای دفتری، زیر عنوان «هزینهی تولید» جا میگرفت. اما این عکس، هرگز واقعیتهای زیر را قاب نکرد:
· اعتصابات خونین ۱۹۳۲ و سرکوب خشونتبار کارگران ساختمانی
· فقدان عمدی نردههای حفاظتی، به عنوان صرفهجویی در هزینه
· خوابگاههای پرتراکم و زندگی در حاشیهی شهر، که خود کالبدشناسی سِتم شهری بود.
این تصویر، همانگونه که وارنر زوکس میگوید، «فتیشیسم کالایی خطر» را به نمایش میگذارد: در آن، خطر مرگ به کالایی جذاب، و کارگر به بستهبندی این کالا تبدیل شده است. این عکس معروف «جذابیت خطر را میفروشد، بیآنکه قیمت واقعی آن را فاش کند.»
حتی عنوان «ناهار» خود روایتی طبقاتی است. در حالی که کارگران با غذای مختصر، استراحتی کوتاه و معلق در هوا داشتند، طبقات پایینترِ همان ساختمان، سرمایهداران و مدیران در رستورانهای مجهز، آینده و مناسبات قدرت را طراحی میکردند. ساختمان RCA– نماد انحصار سرمایه– دِژی بود که کارگران تنها در حین ساختن، موقتاً بر فرازش مینشستند. با اتمام کار، آن فضاها به قلمرویی ممنوعه برای سازندگانش تبدیل میشد. آنها جهانی میساختند که هرگز اجازهٔ ورود به آنرا نمییافتند.
در بررسی دقیقتر در مییابیم که قدرت تصویر، در دیالکتیک نهفته در آن است. اگرچه عکس برای تثبیت روایت مسلط خلق شد، اما به دست خودِ طبقهی کارگر، تصرف نمادین شد. امروز، این تصویر کمتر نماد راکفلر است، و بیشتر به پرچمِ مبارزه، همبستگی و مقاومتِ کارگری بدل گشته است. این مردان، ناخواسته، از ابژههای تبلیغاتی به سوژههای تاریخ تبدیل شدند. نگاههای مستقیم و راسخشان به دوربین– برخی با نگاههای چالشانگیز، برخی با لبخندی کمرنگ– حسی از آگاهی و عاملیت را منتقل میکنند. آنها میدانستند که تصویرشان ثبت میشود، و در همین ثبت، دانسته یا ندانسته میراثی از خود به جای گذاشتند که از بنای آسمانخراشی که ساختند، ماندگارتر شد.
عنوان «ناهار» میتواند گواهی عینی بر تقسیم کار اجتماعی باشد. کارگر با ساندویچ سادهاش معلق در آسمان بر بلندای تیر آهنی، و سرمایهدار در رستوران مجهزی در طبقات پایین. این جدایی فیزیکی، عینیتِ همان جدایی طبقاتی است که ساختار تولید سرمایهدارانه را میسازد.
اگر بر ساختمان RCA– نماد انحصار راکفلرها– متمرکز شویم، درمییابیم که تنها یک برج نبود؛ دِژ سرمایهداری انحصاری بود که بر سه قلمروی کلان اقتصاد (نفت، رسانه، املاک) حکومت میکرد. کارگران تنها بهطور موقت و در مقام سازنده، بر این دژ مسلط میشدند تا آنرا برای اربابان خود بنا کنند. با اتمام پروژه، حق شهروندی اقتصادی از آنان سلب میشد. فضایی که آفریده بودند، به حریمی خصوصی و ممنوع برای خودشان بدل میگشت. آنها جهانی ساختند که هرگز خانهشان نبود. اما نگاههای ثبتشدهشان، پرسشی ابدی را در تاریخ حک کرده است: «اینهمه را برای که میسازیم؟» پرسشی که خود، سرآغاز هر آگاهی طبقاتی است.
در پشت این صحنهی بهظاهر خودجوش، یک کارگاه تولید ایدئولوژی فعال بود. ابزار اصلی، یک دوربین قطع بزرگ بود که عکاس را وادار میکرد در ارتفاعی رعبانگیز، پشت ویزور(چشمی) دوربین عکاسی تصویر وارونهای از جهان را با ترکیببندی حساب شده سامان دهد. قراردادن کارگران در یکسوم پایینی کادر، و گذاردن دوسوم باقی به آسمان و خلأ. این هندسه، هم ترس و هم شکوه را بهطور همزمان تزریق میکرد. نور خورشید، همدستِ نامرئی این صحنهآرایی بوده و تابشی از بالا و پشت، به بدنها حجمی قهرمانانه میداد و آنها را از آشوب شهری در پسزمینه جدا میساخت. هرچند همه چیز طبیعی جلوه میکرد، این «طبیعت» حاصلِ کارگردانی دقیق و انضباط صنعتی بود. انتظار برای حالتی خاص، هدایت سوژهها برای القای آرامشِ ساختگی، و شکیبایی برای لحظهای که وزش باد، دوربین عکاسی را نلرزانَد. اما بزرگترین فریب در دلِ همین ظرافتهای فنی پنهان بود. همانگونه که جان اندرسون افشا کرد، «یک طبقه تکمیلشده تنها چند فوت پایینتر قرار داشت.» این فاصلهی کوتاه، پرده از ماهیت پروپاگاندا برمیدارد. عکاس— به مثابه کارگر فکریِ در خدمت سرمایه— با حذف عامدانهی هر نشانهی ایمنی، توهم خطر مطلق را ساخت. این هدف دوگانه بود، تبدیل کارگران به اسطورههای پرولتاریایی، تا هم هالهای تقدیسگونه به نماد سرمایه ببخشند، و هم ریسکپذیری اجباری را بهعنوان فضیلتی ذاتی در کارگر جا بزنند.
دوربین قطع بزرگ، نورپردازی دراماتیک، کادربندی سلسلهمراتبی— همگی در خدمت تولید واقعیت ساختگی بودند. این تصویر دیگر بازنمایی واقعیت نبود بلکه در حکم جایگزینی برای واقعیت بود. در این جایگزینی، واقعیت استثمار با اسطورهی شجاعت معامله شد. تکنیک، در این فرآیند، از خدمتگزار حقیقت به دستگاه جعل ایدئولوژیک تبدیل گشت. اینجاست که دیالکتیک تاریخ خود را مینمایاند: اگرچه این عکس برای تحکیم روایت سرمایه خلق شد، به دست خود طبقه کارگر تصرف نمادین شد. امروز، این تصویر کمتر نمادِ راکفلر است و بیشتر به پرچم مبارزه طبقاتی، همبستگی پرولتاریایی و مقاومت در برابر ازخودبیگانگی بدل گشته است.
این چرخش سرنوشتساز در خودِ قابعکس ریشه دارد. نگاههای مستقیم و راسخ کارگران به دوربین— که لویی آلتوسر از آن بهعنوان «سلام ایدئولوژیک» یاد میکند— امروز نه نشانهای از رضایت، که بیانگر چالش و آگاهی طبقاتی است. آنها در شرایطی که محصول کارشان از آنِ آنها نیست، موفق شدند تصویر خود را از چنگ روایت مسلط برهانند و به میراثی مستقل بدل کنند.
این مبارزه در عرصه بازنمایی، جداییناپذیر از مبارزه طبقاتی در عرصه تولید است. همانگونه که بزرگترین راز فنی عکس— وجود یک طبقه تکمیلشده تنها چند فوت پایینتر— فاش میکند، هنر در اینجا برای خلق توهم خطر مطلق و تبدیل بیپروایی اجباری به اسطورهای حماسی به خدمت گرفته شد. اما این توهم، علیرغم میل سازندگانش، به کارگران این امکان را داد که در قابی ابدی، نه بهعنوان قربانیان منفعل، بلکه بهعنوان سوژههای آگاه و چالشگر جاودانه شوند. آنها از درون دستگاه ایدئولوژیک سرمایه، صدایی بیرون کشیدند که حالا علیه آن سخن میگوید.
سفر به درون تصویر به همین جا ختم نمیشود. امروز، «ناهار بر فراز آسمانخراش» سه حیات دیالکتیکی همزمان دارد که تضاد درونی آن را کامل میکند:
۱. به مثابه کالای فرهنگی: در بازار هنر و عکاسی، این عکس قیمتگذاری میشود، خرید و فروش میشود و در حراجیها به نماد سرمایهای فرهنگی تبدیل میگردد. در این جایگاه، بار دیگر به خدمت مناسبات کالایی درمیآید.
۲. به مثابه سند تاریخی: این تصویر به آرشیوی گویا از شرایط کار در دوران گذار به سرمایهداری انحصاری بدل شده است. خشونت پنهان در پسِ آن لبخندها، استثمار ساختاری نهفته در آن آرامش ظاهری، و هزینه انسانی «پیشرفت» را فریاد میزند.
۳. به مثابه «میم» انقلابی: اما مهمترین و پویاترین حیات آن در قلمرو فرهنگ عامه است. این عکس به یک میم بصری قدرتمند تبدیل شده است—واحدی فرهنگی که از طریق تکثیر، تقلید و تغییر، در بافتهای اجتماعی جدید انتشار مییابد. با هر بار اشتراکگذاری، هجو شدن، یا بازسازی در رسانههای جدید، از بستر تبلیغاتی اولیهاش دورتر شده و به ابزاری برای بیان اعتراض، همبستگی و نقد سرمایهداری تبدیل میشود. در این نقش، تصویر از کنترل مالکان نمادینش گریخته و به مالکیت عمومی طبقه کارگر و روشنفکران متعهد درآمده است.
این سفر سهگانه—از کالا، به سند، از سند به میم انقلابی— خود نموداری است از مسیر آگاهی طبقاتی: از وضعیت شیءوارگی و پذیرش منفعلانه، به مرحله بازشناسی و درک تاریخی، و سرانجام به مرحله کنشگری و تصرف نمادین.
عکس، در نهایت، به آیینهای برای جامعه بدل شده است که هر عصری تضادهای خود را در آن میبیند. امروز پرسش کارگران نشسته بر آن تیر فولادی— «اینهمه را برای که میسازیم؟»— در گوشهوکنار جهان طنینانداز است.
باری، «ناهار بر فراز آسمانخراش»، در نهایت، بیش از هر چیز مانیفست بصری بیگانگی در مرحله امپریالیستی سرمایهداری است. این شعکس به ما میآموزد که:
۱. هیچ زیباییشناسیای بیطرف نیست— هر ترکیببندی، انتخابی طبقاتی است. هیچ ترکیببندی، نورپردازی یا زاویهای بیطرف نیست. هر انتخاب فرمی، در خدمت روابط تولید غالب و تثبیت روایت طبقه حاکم است.
۲. پیشرفت سرمایهدارانه، مترادف با استثمار کارگر است— هر آسمانخراش، بر ستونی از ارزش اضافی بنا شده. هر خط افق شهری، هر برج فولادی، بر شالودهای از ارزش اضافی استخراجشده از نیروی کار ایستاده است. شکوه زیر پای کارگران، حاصل دسترنج خودشان و نماد بیگانگیشان است.
۳. حقیقت از لابلای درزهای ایدئولوژی میتراود— حتی کاملترین پروپاگاندا هم ناخواسته تضادهایش را افشا میکند. حقیقت، زندانی ایدئولوژی نمیماند. حتی استادانهترین پروپاگاندا، در تناقضات خود میلغزد و از درزهای بازنمایی، واقعیت سِتم را به بیرون میتراود. توهم خطر مطلق، نهایتاً فاش کرد که طبقهای تکمیلشده، تنها چند فوت آنسوتر قرار داشت.
اما فراتر از همه، نگاه آن یازده مرد پرسشی را میگوید که کارل مارکس در «مانیفست کمونیست» پیش نهاده بود: “کارگران جهان، تنها زنجیرهای خود را از دست میدهند. اما جهانی به دست میآورند که خود ساختهاند.” این تصویر، زنجیرهای آنان را نشان میدهد؛زنجیرهایی به ظاهر نامرئی از فولاد و نور و ایدئولوژی. و جهانی درخشان زیر پایشان، جهانی که ساختند ولی هرگز مالکش نشدند. اکنون این تصویر، در دستان ما، نه یک خاطره که سلاحی برای تصرف آن جهان است. زیرا تاریخ، سرانجام نه با دوربینهای عکاسی، که با آگاهی طبقاتی و عمل متحد پرولتاریا نوشته خواهد شد.
این تصویر، زنجیرهای نامرئی آنان را در هیبت تیرهای فولادی، تابش نور و قاببندی ایدئولوژیک عیان میکند. جهانی که زیر پایشان میدرخشد، جهانی است که آفریدند ولی هرگز در آن جایی نداشتند. امروز، این عکس دیگر یک سند تاریخیِ صرف یا کالایی موزهای نیست. در دستان ما، سلاحی نمادین و یک میم انقلابی است. میراث آن، نه در زیباییشناسی فرمالیستی آن، که در توان بیپایانش برای برانگیختن پرسش، آگاهی و مقاومت نهفته است.
در تحلیل فنیِ عکس «ناهار بر فراز آسمانخراش»، هیچ انتخاب هنریای بیطرف نیست. هر عنصر فنی، ابزاری برای تولید ایدئولوژیِ سرمایهدارانه است:
۱. دوربین قطع بزرگ: وضوح بینظیر آن، جزئیات را به «بتهای تصویری» بدل کرد تا واقعیت سیستم را تقدیس کند؛ و در همان حال، تضاد بین فناوری پیشرفته و جامههای مندرس کارگران را نیز عیان ساخت.
۲. ترکیببندی سلسلهمراتبی: قرارگرفتن کارگران در یکسوم پایین و آسمان در دوسوم بالا، سلسلهمراتب طبقاتی (کار در پایین، سرمایه در بالا) را طبیعی مینماید. خطوط مورب، چشم را به «نقطهی گریز» میکشانند؛ گویی آیندهی کارگران از پیش در دستگاه سرمایه تعیین شده است.
۳. نورپردازی تقدیسگرا: نور از پشت و بالا، هالهای قهرمانانه بر کارگران میافکند، ولی در عمل، رنج استثمار را به زیبایی فراتصویر میبرد. سایههای تند، جداییِ کارگر از فرآوردهی کارش را آشکار میکند.
۴. لحظهٔ کارگردانیشده: حالتهای بهظاهر طبیعی کارگران، در حقیقت بازتولید انضباط بدنیِ تولید صنعتی در فضای باز است. نگاه آنان به دوربین—و نه به یکدیگر— نشان از رابطه با ابزارِ کنترلِ سرمایه دارد.
۵. عمق میدان یکسان: این تکنیک، توهم «برابری» میان کارگر و ساختمان پدید میآورد، اما در بنیان، بازتاب پرسپکتیو تکآوای سرمایهداری است که همه چیز را در خدمت روایتی یگانه به تصویر میکشد.
تکنیکهای این عکس، بازتاب عینی روابط تولید سرمایهداری هستند. عکس با همان ابزارها، واقعیت استثمار را به اسطورهی شجاعت ترجمه میکند؛ اما در این ترجمه، ناخواسته حقیقت پنهان خود را نیز فاش میسازد. پرسش بنیادین این است: آیا میتوان همین ابزار را از چنگال سرمایه رهانید و آنرا به سلاحی برای افشای واقعیت طبقاتی بدل کرد؟ پاسخ در گروِ تصرف ابزار تولید فرهنگی به دست خودِ طبقه کارگر است.
تحلیل و رمزگشایی این عکس در مییابیم که تاریخ را نه دوربینهای سرمایه، بلکه آگاهی بیدارشده پرولتاریا مینویسد. پرسش آن یازده مرد— «اینهمه را برای که میسازیم؟»— هنوز در کارگاهها، دفترها و خیابانهای جهان طنینانداز است؛ و تا زمانی که این پرسش بیپاسخ بماند، نبرد برای تصرف جهانی که به دست خویش ساختهاند، ادامه دارد.
۲ دی ۱۴۰۴
پانویس:
میم فرهنگی (Cultural Meme): یک مفهوم اساسی در مطالعات فرهنگی و جامعهشناسی است که توضیح میدهد چگونه ایدهها، نمادها، سبکها یا رفتارها در یک فرهنگ گسترش مییابند و تکثیر میشوند. یک میم واحد بنیادی انتقال فرهنگی است که از طریق تقلید، تکرار و انتشار (به ویژه در عصر اینترنت) از فردی به فرد دیگر یا از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود.
برخلاف ژن که حامل اطلاعات بیولوژیکی است، میم حامل اطلاعات فرهنگی است.
یک میم فرهنگی مانند یک ویروس ذهنی است که در جامعه پخش میشود، تکامل مییابد و گاه برای همیشه در حافظه جمعی جاودانه میشود.
عکس مورد بحث ما، یک میم کلاسیک تصویری است که از بستر تبلیغاتی اولیه خود گریخت و اکنون به یک زبان بصری مشترک جهانی تبدیل شده است. هر بار که از آن در زمینهای جدید استفاده میشود، معنا و کارکرد تازهای پیدا میکند. این قدرت یک میم فرهنگی قدرتمند است.

آخرین دیدگاه ها