علل و عواقب اختلافات درونی رژیم/ مازیار رازی


مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
این روزها صحبت‌های زیادی درباره اختلاف‌های درونی حاکمیت می‌شود. افشاگری‌ها حتی در میان خودِ آخوندها هم صورت می‌گیرد، از جمله همین بحث اخیر بر سر قضیه «فاطمه زهرا» و «مظلومیّت او» که جنجال‌های فراوانی به پا کرده است. از سوی دیگر، برخوردهای رژیم هم تندتر و شدیدتر شده است. همه این علائم نشان‌دهنده وحشت رژیم و ترس و واهمه او از فروپاشی درونی‌ست . این اختلافات سؤال‌های زیادی در میان رفقایی که در جنبش کارگری هستند، مطرح کرده که من یکی از این سؤال‌ها را دقیقاً همان‌گونه که در یکی از کانال‌های کارگری، یعنی کانال «کارگران پیشتاز سوسیالیست خوزستان» آمده، طرح می‌کنم. مضمون سؤال این است:
آیا اختلافات درون حاکمیت منجر به سرنگونی و فروپاشی خواهد شد؟
به نظر من این اختلافات عموماً نشان‌دهنده آن است که جناح‌ها و افراد می‌خواهند خود را پیش از زمان فروپاشی یا عمیق‌تر شدن بحران، از کل حاکمیت جدا کرده و به شکلی به مردم «وصل» کنند، تا بعد از فروپاشی یا سرنگونی رژیم، مثلا زیر ضرب نرفته و به خطر نیفتند. بنابراین اختلافات عمدتاً زرگری، به این معنا، که هیچ‌کدام به خاطر منافع مردم درگیر نشده‌اند و هدف حفظ خود و یا حداکثر نظام با اندکی تغییرات است.
این اختلافات همیشه وجود داشته و تجربه نشان داده در دوره‌هایی که کل رژیم زیر ضرب می‌رود و دچار مخاطره می‌شود، این‌ها دوباره یک‌پارچه می‌شوند. برای مثال، همین امروز: آقای ظریف که تا چند روز پیش مورد لعن و ناسزای بسیاری از نمایندگان مجلس بود و همه محکومش می‌کردند و خواهان برکناری‌اش بودند، امروز در دوحه، در یک کنفرانس (که عمدتاً کشورهای عربی در آن حضور دارند) ظاهر می‌شود و تمام‌قد از رژیم و نظرات اخیر خامنه ای در برابر آمریکا دفاع می‌کند. این یعنی وقتی مسئله بحرانی می‌شود، این‌ها کاملاً پشت سر هم قرار می‌گیرند. حتی آن حسن روحانی‌ای که این روزها سروصدای اعتراضاتش زیاد شده است.
همان‌طور که در ابتدا اشاره کردم، اختلافات درونی هیئت حاکمه از همان آغاز وجود داشته است و هنوز ادامه دارد. ما برای تحلیل درستِ جامعه و شناخت هیئت حاکمه، باید ببینیم ریشه این اختلافات به کجا برمی‌گردد و چرا به وجود می‌آید.
ما از همان روزهای اولیه شاهد شکل‌گیری دو جناح در درون رژیم بودیم. معمولاً وقتی یک رژیم متعارف سرمایه‌داری جدید بر سر کار می‌آید، اجزا این رژیم در رابطه با نظم بین‌المللی و روابط جهانی، دارای یک «همخوانی» و «انطباق» هستند تا بتواند یک‌پارچه عمل کنند؛ حتی کشورهای عقب‌افتاده هم از این قاعده مستثنی نیستند. البته اختلافات به‌وجود می‌آید ، اما بیش‌تر تاکتیکی‌ست، نه بنیادی. اما در ایران رژیم از همان آغاز دو جناح شد. اگرچه هردو جناح بنیادهای سرمایه‌داری را حفظ می‌کردند ولی این رژیم جدید یک ویژگی خاص نیز داشت. جناحی از آن پیرو ایدئولوژی واپس‌گرایانه اسلامی بود و می‌خواست مناسبات موجود را در بستر این ایدئولوژی حفظ کند از این‌رو با مناسبات مدرن دچار مشکل می‌شد.
رژیم آخوندی متکی به سلسله ‌مراتب شیعه—که حدود بیش از ۳۰۰ سال سابقه همکاری و نزدیکی با قدرت‌ های خارجی مختلف اروپایی و سپس مشخصاً آمریکا دارد ـ همیشه در کنار حاکمیت پادشاهان قرار داشت. این روابط را از پیش از صفویه هم می‌توان دید، اما در دوران صفوی بیش‌تر نمایان شد و در دوران قاجار به اوج خود رسید؛ دوره‌ای که روحانیت عملاً بخشی از هیئت حاکمه بود. در این دوران آنان از یک‌سو، نقش واسطه‌گری بین پادشاهان و تجار را بازی می‌کردند و از سوی دیگر با استفاده از مفاهیم مذهبی توده‌های مردم را ساکت نگاه می‌داشتند. در آن دوران رعیت‌داری رواج داشت و اعتراضات دهقانی فراوان دیده می‌شد؛ اعتراضات گسترده بودند و همیشه روحانیت در دربار به کمک شاهان می‌آمد تا نظم موجود را حفظ کند.
تحولات اقتصادی ایران و اتصال به سرمایه‌داری در این کشور از بالا اتفاق افتاد. کشورگشایی دولت‌های امپریالیستیِ آن دوره مانند هلند، پرتغال، اسپانیا و در ایران انگلستان ضربات سختی به بورژوازی نحیف کشورهای مختلف و در حال شکل‌گیری ایران وارد نمود. این دولت‌ها پس از دور زدن دماغه امید و استفاده از راه‌های دریایی برا همچنین ی غارت جهان، عملا تجارت زمینی ایران را فلج کردند و موجب شکل‌گیری بحران شدیدی در این کشور شدند.
بر اساس تحلیل‌های مارکس، اقتصاد جامعه ایران براساس یک شیوه تولید پیشاسرمایه‌داری بود که هیچ‌گونه همسانی با دولت‌های هم‌دوره اروپایی نداشت. ما هرگز فئودالیسم به معنای اروپایی آن را در ایران نداشتیم. شیوه تولید خاصی بود که مارکس و انگلس آن را شیوه تولید آسیایی نام‌گذاری کردند و درباره‌اش پژوهش‎هایی انجام دادند. ما در همین بستر تاریخی، از دوره‌های پیش از حکومت صفوی، و به‌خصوص در دوره آن‌، شاهد ظهور نوعی سرمایه‌داری در ایران بودیم که ابدا شباهتی به سرمایه‌داری کلاسیکِ برآمده از انقلاب بورژوایی نداشت، بلکه از بالا و توسط کشورهای اروپایی وارد شده بود. جامعه ایران که مراحل کلاسیک اروپا را طی نکرده بود؛ ناگهان از دل شیوه تولید آسیایی به نظامی متصل شد که از بالا تحمیل شده و تحت کنترل و نظارت امپریالیسم قرار داشت. در نتیجه، پادشاهان، روحانیت، و تجارِ آن زمان، به شکلی در چارچوب نظم امپریالیستی قرار گرفتند و تحت نظارت آن بودند.
علت طرح این مطالب آن است که بگویم: عده‌ای از نیروهای سوسیال‌دموکرات و حتی به اصطلاح کمونیست مانند حزب کمونیست کارگری که معتقد بود اسلام سیاسی مسئله اصلی است و مسئله سرمایه‌داری و چگونگی سرمایه‌داری شدنِ ایران چندان مهم نیست؛ و می‌گفتند و می گویند که این« اسلام سیاسی» است که باید از میان برداشته شود تا بتوان وارد فاز یک جامعه بورژوا ـ دموکراتیک شد؛ مثلاً مانند انقلاب مشروطیت که کمونیست ها جناح چپ آنرا را تشکیل دهند را ادامه داد و حرف‌هایی از این دست؛ این تحلیل کنندگان، یک نکته مهم را نادیده می‌گیرند: این‌ اسلام سیاسیِ حاکم پس از بهمن ۱۳۵۷، خلق‌الساعه پدید نیامده است. قدمت سلسله‌مراتب شیعه به حدود ۱۴۰۰ میلادی برمی‌گردد؛ یعنی چیزی حدود ۶۲۵ سال پیش. این‌ها در کنار پادشاهان بودند، و سپس در کنار امپریالیسم بودند، اما هرگز به قدرت نرسیده بودند. تفاوتِ سال ۱۳۵۷ این است که برای نخستین‌بار این جناح روحانیت از هیئت حاکمه به قدرت رسید؛ اما سابقه پیوندها و نزدیکی‌هایش طولانی است. اگر چنین پیشینه‌ای وجود نداشت، این‌ها که در دوران کارتر و در محاسبات امپریالیستی به عنوان جایگزین رژیم شاه انتخاب نمی‌شدند. رژیم شاه که در مرحله سقوط قرار گرفته بود: بحران اقتصادی، بن‌بست اصلاحات ارضی، اعتصابات عمومی، تظاهرات میلیونی و… همه در کار بودند و امپریالیسم ناچار بود جایگزینی بسازد تا منافع درازمدت خود را حفظ کند.
خمینی پس از خرداد ۱۳۴۲، اعتراضاتی به اصلاحات ارضی داشت و موقعیت روحانیست را در مخاطره کنار گذاشتن از هیئت حاکم دید. در این اصلاحات؛ امتیازات برخی از لایه‌های حاکم گرفته شده بود. او نقش مدافع زمین‌داران ناراضی را بازی می‌کرد. از سوی دیگر، تعرفه‌های گمرکات بالا رفته بودند و درهای مملکت به روی کالاهای خارجی باز شده بود و صنایع مونتاژ به سرعت گسترش می‌یافت؛ در نتیجه تجار بازار نیز راضی نبودند و جبهه ملی نمایندگی سیاسیِ این بخش از ناراضیان را برعهده گرفته بود.
در این شرایط نوعی اتحاد میان روحانیت شیعه و جبهه ملی شکل گرفت و این اتحاد به اصطلاح «در آب نمک‌خوابانده» شد تا اگر اتفاقی در ایران افتاد، به آن‌ها رجوع شود. اسناد همه این ادعاها از طرف بعضی از منابع در آمریکا—از جمله دانشگاه استنفورد—منتشر شده‌اند.
تصور غالب در درون هیئت حاکمه آمریکا در آن دوران این بود که می‌توانند کل ماجرا را تحت نظارت خود پیش ببرند و جبهه ملی نیروی فائق انقلاب خواهد بود. آخوندها همیشه نقش طفیلی حکومت را بازی کرده بودند و این‌بار نیز همان نقش را ایفا خواهند کرد. این‌ها خیال می‌کردند همه‌چیز در همان چهارچوب قابل کنترل است. اما با محبوبیتی که خمینی پیدا کرد، وقتی در نهایت توافق‌ها صورت گرفت تا این جایگزینی اتفاق بیفتد، در مسیر نجف تا پاریس معاملاتی انجام شد و این جناح به میدان آمد. اما اختلاف از همان بهمن ۱۳۵۷ وجود داشت و تا امروز نیز ادامه دارد. اختلاف میان سبک کار روحانیت در هیئت حاکمه و سبکی که در شبکه‌های بین‌المللی اقتصادی و نظم رایج جهانی معمول است. این دو سبک همواره بوده. بازرگان را دیدیم، کت‌وشلواریِ مرتبِ «معتدل» آمد؛ سپس کسانی دیگر؛ مانند برخی از خود روحانیون مانند رفسنجانی، و سپس روحانی و بقیه اصلاح‌طلب‌ها از دل روحانیون بیرون آمدند. کشاکش هایی که نتیجه «نامتعارف بودن سرمایه‌داری» این رژیم و نسبتش با نظم سرمایه‌داری جهانی‌ست.
با توجه به همه این‌ها، پاسخ من به سؤال رفقا روشن است: خیر؛ این اختلافات به جایی نمی‌رسد. یعنی اختلافات درون هیئت حاکمه به سرنگونیِ خودبه‌خودی و یا «یکی علیه دیگری» ختم نمی‌شود. وقتی کل نظام به مخاطره بیفتد، باز هم تبانی می‌کنند، مگر این‌که زدوبندهایی از بالا صورت گیرد، که آن هم در حال شکل‌گیری‌ست. به عنوان مثال: فردی به نام مهدی نصیری که طلبه قم است و سابقاً مدیرمسئول کیهان بود – و همه می‌دانیم که کیهان یکی از نزدیک‌ترین رسانه‌ها به خامنه‌ای است – از دو سال پیش شروع به انتقاد از نظام و شخص خامنه‌ای کرد، و نهایتاً به این نتیجه رسید که باید از رضا پهلوی دفاع کند. مدتی به کانادا رفت و در برنامه‌ها و مناظره‌ها، پرچم رضا پهلوی و شاهنشاهی پشت سرش دیده می شد و با اعضای وابسته به دولت ترامپ صحبت می کند. در چنین شرایطی، ائتلاف‌های این‌چنینی نیز شکل می‌گیرد؛ سازمان‌های امنیتی آمریکا نیز دستی بر آتش دارند؛ مثلا فردی به نام «بیژن کیهان» که گفته می‌شود با اف‌بی‌آی مرتبط است و طبیعتاً با شبکه‌های امنیتی آمریکا بی‌ارتباط نیست، اخیرا در برنامه‌های اینترنتی و تلویزیونی مشترکی با آقای مهدی نصیری طاهز شده است. بخش‌هایی از سلطنت‌طلب‌ها و نیروهایی که سابقاً مدافع رژیم بودند—از آخوندها و طلبه‌ها و…—به سمت ساختن یک آلترناتیو حرکت می‌کنند؛ آلترناتیوی که در نهایت امپریالیستی خواهد بود. این شخص اکنون هم برگشته به ایران و در چنین شرایط تهاجمات رژیم به مخالفان خود، کسی با او کاری ندارد!
به نظر من دولت ترامپ هنوز به این جمع‌بندی سرنگونی رژیم و یا کشتن خامنه ای نرسیده، مسئله‌اش با اسرائیل متفاوت است. طبیعتا سرنگونی رژیم در راستای منافع بلافاصله اسرائیل در منطقه است؛ اما آمریکا در جست‌وجوی سناریویی است که اوضاع از کنترل خارج نشود. بحثی که ترامپ یک‌بار مطرح کرد—و از معدود حرف‌های درستش بود—این بود که گفت جلوی نتانیاهو را گرفته تا دستور قتل خامنه‌ای صادر نشود. از نظر من این حرف، در منطقِ امپریالیستی درست است؛ چون اگر خامنه‌ای در این شرایط حذف شود، در ایران هرج‌ومرج می‌شود و کنترل در شرایط هرج‌ومرج برای امپریالیست‌ها بسیار دشوار خواهد بود. از این رو، آمریکا خواهان چنین چیزی نیست. اگر امپریالیست‌ها خواهان سرنگونی رژیم باشند، باید اول آلترناتیو بسازند: «دولت در تبعید»، «ائتلاف سیاسی آماده اداره کشور»، و سازوکارهای کنترل؛ به همین دلیل است که این ائتلاف‌سازی‌ها جریان دارد. تجربه لیبی و عراق نشان داد که برای حمله نظامی، چند عامل همزمان باید فراهم شوند:
۱) یک دولت یا ائتلاف آماده جانشینی،
۲) حمله نظامیِ مؤثر (و در برخی موارد پیاده‌کردن نیرو)، با حمایت اکثریت مردم آمریکا.
۳) ظرفیت سیاسی داخلی برای مهار هرج‌ومرج.
اما امروز، حمله نظامی به معنای درگیر کردن گسترده نیروهای زمینی آمریکا در ایران، عملاً امکان‌پذیر نیست. خود ترامپ در سخنرانی‌های انتخاباتی‌اش بارها گفته بود «ما خواهان صلح هستیم» و جنگ‌های پرهزینه را محکوم کرده بود. اگر آمریکا نیرو پیاده کند، هزاران آمریکایی کشته می‌شوند و افکار عمومی علیه دولت می‌شود. بنابراین چنین سناریویی فعلاً محتمل نیست. ما ممکن است شاهد جنگ‌های مقطعی باشیم: حمله چندروزه، موشک‌پرانی‌های متقابل، تضعیفِ محدود—اما نه آن سناریوی سرنگونیِ کنترل‌شده‌ای که نیاز به مقدمات دارد.
آلترناتیوی که فعلاً مطرح است فشار بیش‌تر برای وادارکردن جناح خامنه‌ای به سازش با آمریکاست. اما خامنه‌ای به یک علت خاص از این کار طفره می‌رود: می‌گوید ارتباطات باید محرمانه باشد.
او می‌خواهد چه چیزی را مخفی کند؟ به نظر من تسلیم مستقیم را. خامنه‌ای حاضر است پای میز مذاکره بنشیند و تسلیم شود، اما به شرطی که ترامپ اعلام نکند «بالاخره شکست‌شان دادم». چون اگر این اتفاق بیفتد، از نگاه خامنه‌ای، خطر کودتا در داخل افزایش می‌یابد: نیروهای سرکوب که از «رجزخوانی» تغذیه می‌کنند، متلاشی خواهند شد و پایه چنددرصدی نظام فرو می‌ریزد. این رجزخوانی‌ها دقیقاً برای حفظ همان پایه‌های چنددرصدی است. به این ترتیب، تا وقتی سپاه پاسداران هست، رژیم می‌تواند سرکوب کند. تا وقتی پول نفت هست، می‌تواند دوام بیاورد. و تا وقتی آمریکا تصمیم به سرنگونی ندارد، می‌تواند بماند.
بنابراین تنها آلترناتیو واقعی بسیج خود مردم برای سرنگونی‌ست. بعضی‌ها منتظر آمریکا هستند، منتظر نتانیاهو، منتظر یک معجزه؛ یا فکر می‌کنند جناح‌ها به جان هم می‌افتند و هم‌دیگر را نابود می‌کنند. اما چنین چیزی رخ نخواهد داد. ما باید بر اساس تحلیل مشخص از وضعیت امپریالیسم، وضعیت داخلی ایران و موقعیت ایران در منطقه، خود را مجهز کنیم. باید خود کارگران و زحمتکشان ۹۰ درصدی ایران، ایت رژیم را سرنگون کنند— در مرکز آن مشخصاً این وظیفه طبقه کارگر است. ابزار کار هم روشن است: اعتصاب عمومی، چند هفته. این رژیم از طریق اعتصاب عمومی، قابل سرنگونی است. تردیدی نباید داشت. تمام منابع امروز رژیم وابسته به نفت است: خرید سلاح، موشک‌سازی و موشک‌پراکنی، نیروهای نیابتی، و حتی پرداخت‌هایی که به خانواده‌های نیابتی‌ها می‌شود. اگر این شیر بسته شود— حتی برای یک ماه—رژیم کله‌پا می‌شود؛ همان‌طور که بسته شدن شیر نفت، در نهایت، رژیم شاه را سرنگون کرد. بنابراین نباید در بازی جناح‌بندی‌های درونی و بازی‌های آمریکا و اسرائیل غرق شویم. بایست در داخل ایران به سوی ساختن ستاد رهبری برویم؛ ستادی که در مقابل توده‌های میلیونی پاسخ‌گو باشد. این ستاد رهبری به معنای یک عده بوروکرات جدا از توده‌ها نیست؛ بلکه منتخب شوراهای کارگری، منتخب مردم و منتخب نیروهای درگیر مبارزه است: پاسخ‌گوست، قابل عزل است، و بر اساس موازین دموکراتیک عمل می‌کند. این تنها آلترناتیو واقعی سرنگونی است؛ آلترناتیو دیگری نداریم.
اگر کسی گمان ‌کند رژیم خودبه‌خود فرو می‌پاشد یا «ذوب» می‌شود، گمان تقریبا باطلی‌ست. درست است که حاکمیت در وضعیت بسیار وخیمی قرار گرفته، اما تا وقتی رژیم سلاح دارد، نیروی سرکوب دارد، درآمد نفت دارد، و آمریکا هم تصمیم به سرنگونی نگرفته، دلیلی برای سرنگونی خودبه‌خود نمی‌توان پیدا کرد. سرنگونی یک تشکیلات ضدانقلابی از طریق مبارزات متشکل انقلابیون و پیشتازان کارگری ممکن می‌شود. پس وظیفه پیشتازان کارگری داخل ایران ساختن هرچه زودتر این ستاد رهبری رزمنده است.
بدیهی‌ست که مراحل اولیه این تشکل‌یابی باید مخفیانه صورت بگیرد. سازمان‌دهی باید مخفی باشد تا لو نرود و سازمان‌دهندگان دستگیر‌ نشوند. خبرهایی که از خوزستان می‌رسد حاکی از آن است که در دو سه هفته اخیر عملاً وضعیت شبه‌حکومت‌نظامی در این استان برقرار شده است. اگرچه دولت رسما چیزی اعلام نکرده، اما این امر واقعی‌ست: اجازه نمی‌دهند حتی افراد با هم تماس بگیرند. کارگرانی که اندک اعتراضی کرده‌اند، دستگیر شده‌اند، بازجویی شده‌اند، اخطار گرفته‌اند. کارگران شناخته‌شده اخراج شده‌اند؛ خانواده‌های کارگران تخت فشار هستند؛ بعضاً ناچار به ترک محل زندگی خود شده‌اند؛ خانواده‌ها را به‌هم ریخته‌اند و حتی در مواردی همسران را تحت فشار قرار داده‌اند تا جدا شوند.
این‌ها واقعیت‌های موجود در شرایط فعلی‌ست. کارگران در چنین شرایطی، باید سازمان‌دهی کنند و به دلیل همین محدودیت‌ها و فشارها، سازمان‌دهی باید مخفی باشد. اما سازمان‌دهی مخفی به معنای جداشدن از توده‌ها و پنهان شدن در خانه‌های تیمی نیست. مخفی‌کاری یعنی: «مبادله نظرها»، «رهنمودها»، و «تشکیلاتِ هدایت» از چشم دستگاه امنیتی پنهان بماند؛ وگرنه کار ما در میان توده‌هاست و خودِ ما باید در میان توده‌ها باشیم تا از نزدیک همه‌چیز را مشاهده کرده و تاکتیک‌های مناسب اتخاذ کنیم و بازخورد آن‌را در عمل دریافت نمائیم.
نمونه روشن لزوم مبارزات مخفی ماجرای هفت‌تپه است: اسماعیل بخشی شعارها و مطالبات مهمی مطرح کرد، اما بلافاصله دستگیرش کردند؛ از کار بیکار شد، فشار مضاعف تحمل کرد و عملا از مبارزات کارگری جدا افتاد. در نقاط دیگر هم همین‌طور. در خوزستان بارها چنین اتفاقی افتاده. نمونه دیگر یاسر احمدی‌نژاد که به‌دلیل یک سخنرانی نسبتاً معتدل و انتشار فیلم آن، برای مدتی از کار بیکار شد و امروز هم تحت نظارت سفت و سخت حراست و وزارت اطلاعات قرار دارد. وقتی بروی روی سکو و علنی شوی، واضح است که دستگیرت می‌کنند. پس مخفی‌کاری یعنی حفاظت از شبکه هدایت و ارتباطات تشکیلاتی.
در پایان، پاسخ فوری من برای رفقای داخل ایران این است: در شرایط موجود، هیچ اتفاقی از بالا رخ نخواهد داد. نه امپریالیسم این‌ها را سرنگون کند و دموکراسی می‌آورد و نه نتانیاهو. وزیر دفاع نتانیاهو در هنگام موشک‌پرانی به تل‌آویو، مردم تهران را تهدید می‌کرد که «تهران را با خاک یکسان می‌کنیم»!. این‌ واقعیت وجودی امثال نتانیاهو و ترامپ است. این‌ها اگر ادعا می‌کنند «با شما کاری نداریم»، عوام‌فریبی‌ست. برخی در ایران به‌خاطر استیصال و فشار، خوش‌باور شده‌اند و حرف‌های نتانیاهو را می‌پذیرند. اما این‌ها کاری به آزادی ایران ندارند؛ اگر پای منافعشان در میان باشد ملیون‌ها انسان در ایران را قربانی می‌کنند. مگر این اتفاق در عراق نیفتاد؟ آمریکایی‌ها با وعده سقوط دیکتاتوری صدام و دموکراسی برای مردم وارد شدند و هنگان ترک، از این کشوز ویرانه‌ای برجای ماند و هزاران کشته و معلول. همین اتفاق در افغانستان هم افتاد و دیدیم که چه‌گونه سرانجام مردم افغان را دودستی تحویل آدم‌کشان طالبان دادند. پس نباید فریب تبلیغات دروغین اینان را خورد. هر چه که از تلویزیون یا رسانه‌ها می‌شنویم نباید «حقیقت» فوری فرض کنیم. کار این رژیم‌ها مردم‌فریبی‌ست. یک «محور شرارت» که دروغ می‌گوید و فریب می‌دهد، هریک به زبان و شیوه خود: از یک سو خامنه‌ای، سوی دیگر نتانیاهو، و سرانجام ترامپ. جنگ زرگری این‌ها به دلیل منافع خودشان است و ارتباطی به طبقه کارگر و زحمتکشان ایران ندارد. وظیفه ما این است که «جبهه سوم» را بسازیم: بایست محور انقلاب در مقابل محور شرارت و ضدانقلاب قد علم کند.
بایست سازمان‌دهی کرد: با کسانی که می‌شناسیم ارتباط برقرار کنیم، هسته های مخفی بسازیم، اطلاعیه بدهیم، و شبکه ایجاد کنیم. همین حالا در برخی از نقاط خوزستان هسته‌های کارگری سوسیالیستی ایجاد شده‌اند؛ بولتن منتشر می‌کنند، بحث می‌کنند، و در کانال‌های مخصوص کارگران فعالیت دارند—کانال‌هایی که با کارت شناسایی یا سازوکارهای داخلی قابل ورود است و افراد بیرونی به‌سادگی نمی‌توانند وارد آن شوند. در چنین فضاهایی بولتن‌ها پخش می‌شود و هزاران کارگر می‌توانند به رهنمودها دسترسی پیدا کنند؛ یا اگر سؤال و مسئله‌ای داشته باشند، از طریق ایمیل و سایت ارتباط می‌گیرند. بنابراین ما باید یک شبکه بسازیم: مخفی از نظر امنیتی، اما نه مخفی از توده‌ها. تشکیلات علنیِ قابل شناسایی نسازیم، اما در دل توده و همراه توده باشیم.
در جمع‌بندی می‌توان گفت: ما به دنبال ناجی نیستیم. هیچ‌کس برای نجات ما نخواهد آمد. نجات تنها از طریق خود ما ممکن خواهد بود. تنها پیشتازان کارگریِ مرتبط با توده‌های کارگر، و سرانجام شوراهای کارگران و زحمتکشان می‌توانند رهبری جنبش میلیونی مردم را به دست بگیرند، پای دستگاه کثیف وزارت اطلاعات را قطع کنند، و دست امپریالیسم آمریکا، ترامپ و نتانیاهو را از سزِ ایران کوتاه کنند. این‌ها برای ما هدیه‌ای به‌جز بدبختی و فلاکت نمی‌آورند.
تاریخ ما نشان می‌دهد که امپریالیست‌ها موجد چه مسائل و مشکلاتی برای مردم ما بوده‌اند. کودتا، سرکوب، و از میان برداشتن هر امکان دموکراتیک. انقلاب مشروطیت را ببینید: وقتی امکان یک مسیر معتدل و دموکراتیک پدید آمد، ضدانقلاب را سازمان دادند. همان آخوندها ضدانقلاب بودند و برای سد کردنِ مشروطه‌خواهان بسیج شدند. دولت مصدق که می‌خواست نفت را ملی کند، سرنگون شد در آن هنگام نیز آخوند کاشانی به کمک زاهدی و شاه آمد. این‌ها «هدیه‌های» آمریکا و انگلستان به مردم ما بوده. چرا امروز باید به این‌ها اعتماد کرد؟ نه آمریکا، نه انگلستان، نه رژیم و جناح‌های درونش و نه پروفسورها و نسخه‌نویس‌های دانشگاهی که امروز رهنمود «نجات سیستم» را می‌دهند، هیچ کدام ربطی به طبقه کارگر ندارند. ما به همه اینان «نه» می‌گوئیم.
کارگران پیشتاز تنها به نیروی خود اتکا می‌کنند. روش نیز سازمان‌دهی مخفی‌ست. سازمان‌دهی مخفی شرط ضروری و لازم برای بقا و ادامه مبارزه در جهت تدارک انقلاب است. این انقلاب شدنی‌ست، امکان‌پذیر است؛ به شرط آن‌که روش‌های درست اتخاذ کنیم و با حوصله و استمرار پیش برویم.
۶ دسامبر ۲۰۲۵

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران