چرا باید برای تغییر چشم به بالا دوخت؟

متن صحبت‌های رضا اکبری در جلسه کلاب‌هاوس
تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری

با تشکر از رفقا مازیار و آرش که به همه ابعاد سئوالات زیر که از ایران داشتیم پاسخ دادند:
۱-آیا با آمدن مسعود پزشکیان موقعیت سیاسی اصلاح طلبان در جامعه تقویت شد؟ اگر تقویت شده، آیا حضور آنان، به بهتر شدن وضعیت کارگران کمک می کند.
۲-آیا موقعیت ارزشی‌ها (اصول‌گرایان) پس از جنک ۱۲ روزه آمریکا و اسرائیل تغییر کرده است و طرفدارانی در مردم پیدا کرده اند؟
۳-شعارهای طرفداری از رضا پهلوی در تظاهرات چند روز پیش را چه‌گونه تفسیر می‌کنید؟ آیا او میان مردم محبوبیت پیدا کرده است و یک گزینه مردمی پس از سرنگونی حکومت اسلامی است؟
من فکر نمی‌کنم بتوانم چیزی بیش‌تر در این رابطه ارائه کنم، البته مختصر به آن خواهم پرداخت. در نتیجه می‌خواهم تمرکز خود را متوجه وجه دیگری کنم و بپرسم چرا این‌گونه سؤال‌ها از داخل ایران مطرح می‌شود؟ چه‌اتفاقی دارد می‌افتد که ما مدام این سؤال‌ها را می‌شنویم؟ ما درگذشته هم سؤال‌هایی شبیه به این داشتیم: آیا جناح اصول‌گرا می‌تواند به کارگران کمک کند؟ آیا پزشکیان تغییری ایجاد می‌کند؟وضعیتی عوض خواهد شد؟ زمانی که قرار بود پزشکیان انتخاب شود، همین بحث را در میان کارگران مطرح کرده بودند: ایشان قرار است بیاید و همه چیز را تغییر دهد و اکنون دوباره این سؤال‌ها مطرح است.
به یاد دارم در زمان انتخابات ریاست جمهوری، یکی که نامش را فراموش کرده‌ام و به اصطلاح نماینده کارگری بود، دور ایران می‌گشت تا برای پزشکیان رای جمع کند. او قول می‌داد که با آمدن پزشکیان همه چیز تغییر می‌کند. پزشکیان آمد و اوضاع بدتر شود اما هنوز سئوال می‌شود که آیا ایشان کمکی به بهبود وضعیا کارگران خواهد کرد یا نه؟ یا این که مردم شعار حمایت از رضا پهلوی می‌دهند؛ آیا او یک گزینه مردمی خواهد بود؟
به نظر من اگر کمی عمیق‌تر نگاه کنیم، طرح این سؤال‌ها مسئله مهمی را نشان می‌دهد که باید به آن توجه کرد، و آن هم این است که گویا در ایران آلترناتیو دیگری به‌جز این‌ها وجود ندارد. به زبان دیگر هنوز نیروهای مترقیِ پیشتاز کارگری یا نیروهای چپ و کمونیست به عنوان آلترناتیو مطرح نیستند، و توده‌ به جان آمده که دنبال یک راه نجات است در جست‌وجوی یک نجات‌دهنده به هر پرِ کاهی چنگ می‌زند.
با توجه به فرهنگ استبداد آسیایی که همیشه یک شاه یا رهبر زمام امور را در دست دارد و اگر ظلم کند قهرمانی، یا شاهی دیگر باید او را از تخت به‌زیر بکشد، جستجوی ناجی تبدیل به بخشی از فرهنگ ما شده است. در فرهنگ استبداد آسیایی، ما همیشه به دنبال یک نجات‌دهنده هستیم؛ چه در فرهنگ کهن ایران، که همیشه یک نیروی خیر می‌آید و یا قرار است بیاید و جهان را از شر پاک کند، و چه در فرهنگ شیعه که باز هم ما امام زمان را داریم که قرار است بیاید و جهان را نجات دهد.
در این فرهنگ هیچ‌گاه نیروی خود مردم به عنوان نیرویی که می‌تواند تغییر ایجاد کند، معنا ندارد. اگر هم مثلا در اسطوره کاوه آهنگر مردم وارد ماجرا می‌شوند وظیفه آن‌ها تنها گرفتن قدرت از ضحاک و انتقال آن به فریدون است. بنابراین این نیرو همیشه یا در خدمت این حاکمیت بوده یا در خدمت آن دیگری و از آن برای دست‌به‌دست شدن قدرت استفاده می‌شده، نه تغییر مناسبات. البته منظور من این نیست که مردم در آن زمان باید مثلا حکومت سوسیالیستی برقرار می‌کردند، اما شرکت آنان در قیام شباهتی به شرکت مردم فرانسه در انقلاب کبیر ندارد. آن ‌جا اگرچه مردم به قدرت نرسیدند، اما مناسباتی را دگرگون کردند.
من فکر می‌کنم پاسخ به این سئوالات بایست به این شکل باشد. چرا ما همیشه منتظریم که یکی مثل پزشکیان بیاید و تغییر بدهد؟ چرا ما انتظار تغییر از سوی رضا پهلوی داریم؟ چه گونه می‌شود این درک را در جامعه همگانی کرد که تغییر درواقع از پایین شروع می‌شود.
ما ممکن است در همه بحث‌ها مطرح کنیم که تغییر از پایین آغاز می‌شود، ولی در عمل چه گونه باید آن را سازمان‌دهی کرد. به نظر من به جای بحث در مورد این‌که آیا وضعیت کارگران با آمدن پزشکیان بهتر شد؟ باید نیروی خود را صرف بحث در مورد چگوگی سازمان‌دهی تغییر در بطن جامعه بکنیم. کارگران بهتر از هرکس می‌دانند که چیزی عوض نشده است و هیچ چیز بهتر نشده. حالا چرا این سوال اصلاً مطرح می‌شود؟ آیا باز هم امید دارندکه مثلاً پزشکیان یک‌دفعه معجزه کند و امام زمان بشود؟ خب، عمل‌کرد فعلی‌اش که نشان می‌دهد.
در مورد سئوال دوم؛ به نظر من اختلافات بین جناح‌ها جدی‌ست و وجود دارد. اما اصل مورد پذیرش هردو طرف، حفظ کلیت نظام و حاکمیت سرمایه است، و اگر قرار باشد این حفظ خود به بهای قربانی کردن بخش‌هایی از درون خودش باشد، این‌کار را خواهد کرد؛ مانند دوره شاه. سلطنت برای حفظ نظام سلطنتی یک‌ باره هویدایی را که ۱۲ سال غلام حلقه‌ به‌گوش شاه بود، قربانی می‌کند. وقتی خاطرات مختلف را می‌خوانی می‌بینی به شاه گفتند آقا این کار را نکن و ایشان گفت مهم این است که سلطنت سرپا بماند.
این ماجرا در مورد این‌ها هم صادق است. همین چندی پیش در جایی خواندم که پزشکیان در مورد اختیاری بودن حجاب صحبت کرده بود، بعد خامنه‌ای در مقابل گفته‌های او جبهه گرفت، اما پزشکیان همان ایده را دوباره مطرح کرد و وقعی به حرف‌های خامنه‌ای نگذاشت. مگر این آقا، همان پزشکیانی نیست که در ابتدا گفت: من غلام حلقه ‌به‌گوش آقا هستم و هرچه آقا بگوید من همان را اجرامی‌کنم؛ اما این‌جا که نکرد. آن‌هم در موردی که همه گمان می‌کردند خط قرمز نظام است. چرا؟ برای این که همه دارند احساس خطر می‌کنند، همه جناح‌های رژیم حس می‌کنند که کلیت نظام در خطر است و در حالتی که کلیت نظام در خطر است، خب چه اشکال دارد که مثلاًخامنه‌ای حذف بشود، خودش که دارد فیزیکی حذف می‌شود، ولی ازلحاظ اندیشه هم حذفش کنند.
در میانه این بلبشو قضیه جنگ دوازده‌ روزه هم که اتفاق افتاد و باز هم آن‌هایی که امیدی داشتند مثلاً با این جنگ دوازده‌روزه این حکومت ساقط بشود، ناامید شدند. مشخص شد که نه، این یک امیدِ واهی‌ست. حالا چرا ارزشی‌ها قدرت پیدا کردند؟ به نظر من جدای از منافع ارزشی‌ها در مخالفت با مذاکره که نان خیلی‌ها را آجر خواهد کرد، بخش قابل توجهی از چپ‌های محور مقاومتی آتش را باد زدند. این‌ها بودند که در بوق کردند: آقا ما باید به خاطر دفاع از ایران دور هم جمع شویم و اگر این کار را نکنیم همان اتفاق عراق این‌جا می‌افتد. این‌ها بودند که پشتیبانی از ارزشی‌ها را تقویت کردند. از نظر این‌ها پوتین و چین هنوز وادار به سنت‌های چپ هستند؛ و این دقیقا همان چیزی بود که با تفکر اصلاح‌طلب‌ها در تناقض است. اصلاح‌طلب‌ها می‌خواهند قضیه یک‌جوری حل بشود و آن‌ها به نوعی حفظ شوند و سهمی از رانتی که امروز بیش‌تر به جیب سپاه می‌رود، نصیب آن‌ها هم بشود.
روشن است که دعوا سرِ لحاف ملاست و نه اصلاح‌طلب یا ارزشی کاری به‌کار مردم ندارند. در نتیجه پرداختن به این اختلافات درونی، مشکل ما را حل نمی‌کند.
در پاسخ به سوال سوم، آیا رضا پهلوی می‌تواند تبدیل به یک گزینه بشود؟ به نظر من بله، اگر ما گزینه جانشینی نداشته باشیم او می‌تواند تبدیل به یک گزینه شود. این که رضا پهلوی آن‌قدر بی‌شعور است، آن‌قدر احمق و ناتوان است که نمی‌تواند از این موقعیت به نفع خودش استفاده کند، به معنای این نیست که از نام و موقعیت او نمی‌شود استفاده کرد. همین حالا داریم می‌بینیم، بخش‌هایی از درون حاکمیت، حتی از درون سپاه و از درون اصلاح طلبان، دارند چراغ سبزهایی می‌زنند؛ ممکن است همین حالا که ما داریم حرف می‌زنیم، آن‌ها پشت پرده ارتباطاتی با هم گرفته باشند که آقا از نام این بابا استفاده کنید برای اینکه قدرت منتقل شود. این اتفاق ممکن است بیفتد و احتمالا دارد می‌افتد.
مشکل اصلی ما عدم وجود تشکیلات در درون طبقه کارگر است که می‌تواند جایگزین قدرت در شرایط اعتلای انقلابی باشد. هنگامی که مردم از همه چیز به تنگ آمده باشند و خواهان تغییر باشند، اما تشکیلاتی برای تحقق این تغییر نداشته باشند؛ هر کسی که بیاید و القا کند که من دارم تغییر را ایجاد می‌کنم، از او پشتیبانی می‌کنند. کما این که در همین دوره دیدیم؛ این همه سال آدم‌ها آمدند و رفتند، خاتمی آمد، احمدی‌نژاد آمد، روحانی آمد، و آخرش هم پزشکیان. همه این‌ها با وعده تغییر رای گرفتند. فراموش نکنیم بالاخره این‌ها با رأی مردم آمدند دیگر. خاتمی ۱۸ میلیون رأی می‌آورد، روحانی هم رای بالایی داشت. اما این رای ها نشان‌دهنده آن نیست که این‌ آقایان محبوبیت دارند، نشان‌ می‌دهد که مردم به‌جان آمده به امید قول تغییر به دنبال این‌ها می‌افتند؛ راه دیگری بلد نیستند. فکر می‌کنند شاید این بار با تغییر مهره‌ها وضعیت بهتر شود، و همیشه می‌توان از این حالت استیصال و از سرِ ناچاری استفاده کرد و نیرویی را جایگزین کرد.
به نظر من بهترین پاسخی که می‌توان به این سوالات داد، این است:
ببینید، پزشکیان بیاید یا نیاید، ارزشی‌ها جایی در جامعه داشته باشند یا نداشته باشند، رضاپهلوی قدرت بگیرد یا نگیرد، مطرح باشد یا نباشد، هیچ‌کدام این‌ها پاسخ‌گوی نیازهای واقعی زحمتکشان نیستند، وقت خودمان را صرف بحث در مورد این که این خوب است یا آن، این بد است یا آن یکی، نکنیم. نیروی خود را وقف چیزدیگری کنیم. به نظر من اکنون بهترین موقعیت است. شما نگاه کنید، جامعه کارگری ایران واقعاً ملتهب است، ولی باز همین جامعه ملتهب به مقامات، نامه می‌نویسند؛ از مقام ولایت فقیه درخواست می‌کنند که بیا و این وسط دخالت کن، ما را نجات بده. در این جامعه که کارگران ما با زن و بچه به خیابان می‌ایند و رژیم از این قدرت وحشت دارد.
ممکن است برخی بگویند: این تاکتیک است، ترس از حکومت است و نیروی سرکوب؛ اما من فکر می کنم نه، فقط بحث ترس نیست، بحث نگرش هم هست؛ بحث عدم اعتماد به خود هم هست؛ و اکنون آن اعتماد به خود دارد ساخته می‌شود. وقتی که ۵۰۰۰ کارگر در عسلویه با خانواده هایشان به خیابان می‌آید و در فلان‌جا جمعم ی‌شوند، یعنی طبقه کارگر دارد خودش را جمع‌وجور می‌کند، دارد اعتماد به نفس خودش را دوباره به دست می‌آورد.
به نظر من در چنین شرایطی ما باید همه نیروی خود را صرف ارتباط‌گیری با توده‌های کارگری کنیم که به شدت به جان آمده است. بایست بحث همین تغییر را مطرح کرد و این‌که چه‌گونه می‌شود جنبش را به مراحل بالاتری ارتقا داد. بایست بحث سازمان‌یابی را مطرح کرد. همه جریاناتی که به نوعی در ایران مورد اعتماد هستند و کم‌وبیش دخالت می‌کنند، آشنایی دارند، ارتباطی دارند. این‌ها باید به‌جای بحث‌های انرژی‌بر فعلی کل نیرویشان را متوجه کمک به سازمان‌دهی پیشروان کارگری کنند. خودتان را معطل این و آن نکنید، معطل پزشکیان و غیره ذالک نکنید. نیرویتان را بگذارید روی‌ سازمان‌یابی؛ این که چه‌گونه می‌شود هسته‌های مخفی را درمیان همین کارگرهای معترض به وجود آورد، همین کارگرهای کاملاً به هیجان آمده و به خیابان سرازیرشده که آماده و تشنه شنیدن هرگونه راه حلی است، سازمان‌دهی در میان این‌ها آغاز می‌شود.
باید خاطرنشان کنیم: درست است که سرکوب وجود دارد ولی وقتی مقاومت گسترش پیدا کند، سرکوب مشکل می‌شود.
مقاومت نهضت مقاومت و پارتیزان‌های دوران نازی زا ببینید؛ وقتی یک تیم بود، دو تیم بود، سه تیم بود، می‌شد سرکوب کرد، می‌شد آسان سرکوب‌شان کرد، ولی وقتی که جنبش مقاومت تبدیل به یک نهضت همه‌گیر شد و همه در آن شرکت داشتند، چه در شهر، چه در کوه و چه در جنگل، دیگرنمی‌شد جمعش کرد. دیگر نمی‌شد به همان آسانی دوران اولیه با آن برخورد کرد. ما امروز مدام می‌گوئیم: شرایط سخت است، شرایط این طور است، شرایط آن طور است، نمی‌شود کاری کرد.
خب، چرا هسته‌هایی که در حال حاضر زمینه شکل‌گیری‌اش وجود دارد، تشکیل نمی‌شوند. چون تفکرش نیست، چون هنوز سازمان‌دهی مخفی یک تابوست؛ هنوز وقتی صحبت از مبارزه مخفی می‌کنسم بعضی‌ها فکر می‌کنند صحبت از زیرزمینی شدن مبارزات کارگری‌ست.
هسته‌هایی هم که فعالیت می‌کنند، بعد از مدتی خسته می‌شوند. تصور کنید یک آدم، یک هسته دو یا سه‌نفره، تا چند سال می‌تواند ادامه بدهد و مدام سر به دیوار بکوبد؟ و بعد بگوید آقا نمی‌شود دیگر، تمام شد دیگر، و خسته بشود و ما باز ناامیدتر بشویم.
بنابراین بایست تمام گروه‌ها، سازمان‌ها و تشکیلات یا افراد منفرد که در خارج یا داخل هستند، همه نیرویمان را مصروف این کنیم که با هر وسیله‌ای که می‌شود، به هر طریق که می‌توان، این اندیشه را مطرح کرد که باید تشکیلات ساخت، باید به شکل مخفی سازمان‌دهی کرد. این نظر اکنون لااقل در میان بسیاری از روشنفکران و کارگران پذیرفته شده است. یادم هست زمانی که رضا شهابی به فرانسه آمده بود، مبارزات و سازمان‌دهی سندیکای کارگران اتوبوس‌رانی، فلزکاران و غیره علنی بود. در آن‌زمان اگر یکی می‌گفت مبارزه مخفی، همه می‌خندیدند، مسخره‌اش می‌کردند. می‌گفتند این حرف‌ها چیست؟ مگر کارگر می‌تواند مخفی باشد؟ کارگر، کارگر است، و ارتباط بین سازمان‌دهی مخفی و مبارزه روزمره علنی را نمی‌فهمید.
امروز می‌بینم همان آدم‌ها، که اسم نمی‌برم، صحبت از مبارزه مخفی می‌کنند. خب چرا؟ به خاطر این که مبارزه علنی نشان داد که به محض حادشدن شرایط جامعه، دستگیری‌ها شدت پیدا می‌کند، آدم‌های شناخته شده را دستگیر می‌کنند، ترورمی‌کنند، چرا؟ برای این که جنبش حاد شده، بحران افزایش پیدا کرده و جنبش دارد رادیکال می‌شود. پس باید رهبران را از بازی خارج کرد.
این طرح وزارت اطلاعات بود، می‌گفت، سر مار را بزنید، سر حرکت را بزنید؛ و می‌آمدند سعیدی‌ها را می‌گرفتند، شهابی‌ها را و فعالان معلمان و بازنشستگان و نویسندگان و غیره. به محض این‌که احساس می‌کردند و شاخک‌های‌شان می‌گفت که ممکن است جامعه وارد مرحله انفجار بشود، همه را دستگیر می‌کردند، و به زندان می‌فرستادند و جنبش را از رهبران عملی‌اشان محروم می‌کردند.
خب، حالا همه، کم‌وبیش به این نتیجه رسیده‌اند که مبارزه باید مخفی باشد. حالا همه می‌فهمندکه وقتی می‌گوییم مخفی، نه این که مثلاً برویم یک پتو بکشیم سر خودمان و مبارزه کنیم. یعنی سازمان‌دهی به شکل مخفی در درون طبقه صورت می‌گیرد، سازمان‌دهندگان خودشان را علنی نمی‌کنند. چرا؟
برای این که اگر علنی کنند، سازمان از هم می پاشد. سازمان‌دهندگان در شرایط مخفی مبارزه، خودشان بازسازی و تکثیر می‌کنند تا سازمان به حیات خودش ادامه بدهد. به‌نظر من بایست تاکید را روی این گذاشت که اگر به همین شکل ادامه بدهید، چه بخواهید، چه نخواهید، این یکی می‌رود، آن یکی می‌آید؛ حسن می‌رود، حسین می‌آید. اما وضعیتی تغییر نخواهد کرد. ما که سال‌های سال این را تجربه کردیم.
راه حل جای دیگری‌ست. راه حل در سازمان‌یابی‌ست، ساختن تشکیلات و تاکید بر این‌که تنها از طریق سازمان‌یابی می‌توان تغییر مورد قبول خود را ایجاد کنیم.
یکی از مشخصات همه ما، جدا از این که روشنفکرباشیم یا کارگر باشیم، داخل ایران باشیم، یا خارج، کم‌تحملی و بی‌صبری‌ست. البته نمی توان به آن ایرادی گرفت، آدم‌ها خسته شده‌اند. چهل‌وشش سال است که ما داریم این بدبختی را تحمل می‌کنیم. چقدر دیگر باید تحمل کنیم؟
جواب این است: ما باید ۴۶ سال پیش این کار را می‌کردیم، نکردیم‌؛ اگر امروز هم نکنیم، دوباره ۴۶ سال بعد همین بحث را خواهیم داشت. البته فرزندان ما: آقا، چرا چیزی عوض نمی‌شود؟
دنیا با من شروع نشده و با من هم تمام نمی‌شود. من ممکن است باشم، ممکن است نباشم. اما حرکت وجود دارد و باید تداوم داشته باشد. به این‌ها بپردازیم، هرچه این سازمان‌دهی راعقب تر بیاندازیم، آزادی مردم هم عقب تر خواهد افتاد. ممکن است رضاپهلوی بیاید ولی برای ما چیزی تغییر نخواهد کرد. مگر خمینی آمد برای ما چیزی تغییر کرد ؟ حالا باز خمینی، خدا پدرش را بیامرزد، درفرانسه نشسته بود گفت در ایرانِ پس از شاه حتی چپ ها هم آزاد هستند که فعالیت کنند. این یکی که می‌گوید ما از لحظه‌ای که بیاییم چپ کشی می‌کنیم. همه چیز عیان است، همه چیز روشن است، ‌کسی با ‌کسی تعارف ندارد، دارند راست و حسینی می‌گویند ما می‌کشیم. حال در این شرایط چه باید کرد؟
بگذارید بپردازم به به این سئوال و به رفقایی هم که در ایران هستند و این سؤال‌ها را می‌کنند:
دوست عزیز من، تا زمانی که تو یک نفر باشی، دو نفر باشی، این درد وجود دارد. بگرد دنبال راهی که چطور می‌شود این هسته‌ها را گسترش داد، پیدا می‌کنی. منِ نوعی نمی‌توانم از اینجا نسخه بنویسم، ولی این رامی‌فهمم که وقتی شرایط غلیانی و بحرانی است، آمادگی پذیرش راهِ حل هم در جامعه بسیار بالا می‌رود. شرایط جامعه‌ در سال ۵۳ به گونه‌ای بود که اگر می‌خواستی صحبتی بکنی، می‌گفتند از پنج نفری که دور هم جمع می‌شوند سه نفرشان ساواکی هستند، و دیوار موش دارد، موش هم گوش دارد و کسی جرئت نمی‌کرد حرفی بزند. و سپس ناگهان در آن حالت بحران و غلیان سال‌های ۵۶ و ۵۷، میلیون‌ها نفر به خیابان‌ها ریختند، میلیون‌ها تشکیلات از طریق مساجدساخته شد. چه چیز عوض شده بود؟
جامعه به حد انفجار رسیده بود. امروز هم جامعه به حد انفجار رسیده است. سال‌هاست جامعه به حدانفجار رسیده است. اما آن شبکه‌سازی وجود ندارد. در سال 56 مذهبی‌ها توانستند با استفاده از مساجد خیلی راحت شبکه‌سازی کنند. چون مردم به روحانیون و مساجد اعتماد داشتند، این‌ها از نظر فرهنگی مورد قبول عامه بودند، جایگاه ویژه‌ای که از آن استفاده کردند. امروز هر دوی آن را از دست داده‌اند. به‌نظرم هیچ‌کس به اندازه روحانیون در براندازی مذهب و روحانیت از زندگی عمومی جامعه موثرتر عمل نکرده است. امروز دیگر مسجدی نیست که نارضایتی مردم را سازمان‌دهی کند و نارضایتی شاید هزاران بار بیش‌تر از گذشته است.
اتفاقاً حالا زمین آماده است، بذر راباید پاشید. این بذرپاشی به معنای آن نیست که امروز ما این بذر راپاشیدیم، فردا جمعش می‌کنیم. کاش همه چیز این‌قدر آسان بود. ممکن است سال‌ها طول بکشد، ولی اگر امروز آغاز نکنیم، ده سال دیگر باز در این شرایط هستیم.
پیشنهاد می‌کنم بحث را به این جهت منتقل کنیم و تا می‌توانیم اهمیت سازمان‌دهی و تشکیلات را برای رفقای سئوال‌کننده توضیخ دهیم.
۱ دی ۱۴۰۴

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران