آیا شوراها متولی قدرت هستند یا حزب؟/ مازیار رازی
تهیهوتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
پاسخی به نقدهای «پروژه فراخوان برای همکاری» (بخش اول)
بحث امشب ما پاسخگویی به سئوالات ونقدهاییست که از سوی «پروژه فراخوان برای همکاری» دریافت کردهایم. در این نقدها عموما نکتههای مثبتی مطرح شده است که نشان میدهد این رفقا خواهان بحث و تبادل نظر هستند. ما از این تمایل استقبال کرده و از رفقا متشکریم که باب چنین بحثی را باز کردهاند.
ما برخلاف بیشتر جریانات دیگر که نقد را به منزله تخریب ارزیابی میکنند از هر گونه نقد و نظری نسبت به مواضع خود استقبال میکنیم و معتقدیم چنین بحثها و گفتگوهایی در کل تاثیرات مثبتی داشته و گام بسیار ارزنده و مهمی در جهت روشنسازی نظرات متفاوت و حتی مخالف به شمار میآید و میتواند زمینههای لازم برای برداشتن گامهای مشترک آینده را فراهم آورد.
این رفقا چهار چوب فکری خود را در چهارچوب چهار اصل تعریف کردهاند:
۱- شورا هاوتعاونیها بذرهای دولت آیندهاند، نه حزب،
۲- سلاح تنها در مقام دفاع از این نهادها مشروط است،
۳- دیکتاتوری پرولتاریا به معنای قدرت مستقیم شوراهاست،
۴- یک حزب یا محفل نظری میتواند کمککننده باشد، اما هرگز نمیتواند جای شوراها را بگیرد
بسیارخب، ما کموبیش با این چهار معیار توافق داریم، یعنی با آنها مخالفت جدی نداریم. ما هم معتقدیم در تحلیل نهایی شوراها بایست قدرت را در دست بگیرند؛ اما برای دوران تدارکات احتیاج به ابزاری داریم که بر اساس تجربیات تاریخی، بهویژه تجربه انقلاب روسیه، این ابزار چیزی به غیر از «حزب پیشتاز کارگری» نمیتواند باشد. درواقع، نوشتههای بعدی این دوستان نیز روشن میکند که شوراها و حزب در تخاصم با یکدیگر نیستند.
از نظر بلشویکهای دوران لنین (که ما امروز نیز همان نظر داریم)، و نظر گرایشهای مارکسیستی انقلابی بینالمللی نیز هست، انقلاب به دو دوره تقسیم میشود، یکی دوران تدارکات انقلاب و دیگری دوران شکلگیری و به قدرت رسیدن شوراهای انقلابی و استقرار دولت کارگری. شوراهای انقلابی که ابتدا به ساکن و بنا به دستور به وجود نمیآیند، بلکه بنا به ضرورتی در درون جامعه شکل میگیرند. حکومت ناتوان میشود و شیرازه امور در شرف ازهمپاشیدگیست و مردم در سطوح مختلف برای حل نیازهای مبرم خود دور هم جمع شده و اداره امور را در دست خود میگیرند، اما نفس تشکیل شورا دلیل بر انقلابی بودن این نهاد نیست، کما اینکه چنین نهادهای خودجوشی در سال ۱۳۵۷ در ایران نیز شکل گرفتند، اما چندی نگذشته شوراها یا اتوریته ایدئولوژی ارتجاعی حکومت اسلامی را پذیرفتند و یا سرکوب شدند. در نتیجه صرف داشتن شورا پیروزی انقلاب را تضمین نمیکند، بلکه نظرگاه مسلط در شورا شکل حکومت آینده را مشخص خواهد کرد. این جاست که بحث حزب پیشتاز در دوران تدارک انقلاب مطرح و برجسته میشود.
در دوران تدارکات انقلاب بخصوص در شرایط ایران که کوچکترین فعالیت کارگری تحت نظارت پلیس و وزارت اطلاعات صورت میگیرد و پیشتازان از کار اخراج میشوند، زندان میروند، وحتی اعدام میشوند بسیار دشوار و حتی غیرممکن است که ما بیمقدمه صحبت از به قدرت رسیدن شوراها بکنیم. شوراها در شرایط معینی شکل میگیرند و قدرتگیری شورا به عنوان ارگان حاکمیت زمانی ممکنمیشود که تدارکات این انتقال قدرت در لحظه مناسب، از پیش ریخته شده باشد.
صحبت از تشکیل شورایی که توانایی کسب و کنترل قدرت را داشته باشد، بدون تدارکات لازم، بیشتر به یک رویاپردازی و تخیل شباهت دارد. مهمتر از همه، در جامعهای با این درجه از سرکوب که در آن حتی شکلگیری مجامع صنفی امکانپذیر نیست، چه گونه میشود از تشکیل شورایی صحبت کرد که اولا به طور خودجوش در دوران اعتلای انقلابی بهوحود میآید و نمیتوان به طور خودخواسته و در هر زمانی آن را فراخواند؛ ثانیا دارای ماهیت کاملا انقلابی ست و نطفه حکومت آینده را در خود دارد و با شکلگیری خود دوران قدرت دوگانه را آغاز میکند؟
حال در شرایط کنونی ایران که شورایی به آن مفهوم دیده نمیشود، چه طور میشود اعلام کرد ما حامی این شوراها هستیم، این ها حتما به قدرت میرسند و ما به حزب نیازی نداریم؟ این حرف به یک معنا، حواله انقلاب به یک آینده نامعلوم است. شوراها تاریخا یک نهاد خودجوش هستند. ما در سال ۱۹۰۵ شاهد شکلگیری اولین شوراهای کارگری در روسیه بودیم و بعد در سال ۱۹۱۷ و سپس شکلگیری شورا هرجای دیگری که جامعه قدم به دوران اعتلای انقلابی گذاشت. در همه این موارد هم، شورا یک پدیده خودجوش بود و نماینده یک قدرت دوگانه، نماینده قدرت تودهها و رهبری آن شوراهای کارگری.
در واقع، نمیتوان هر جمع کارگری و تودهای را که آگاهانه در کنار هم قرار میگیرند «شورا» نامید. چنین مجمعی در شکل معمول خود یک انجمن صنفیست که برای تحقق مطالبات صنف مبارزه میکند، و در شکل انقلابی یک جمع حزبی که با هدف تغییر مناسبات و یا تغییر قدرت حاکمه موجود مبارزه میکند. در هردو صورت چنین جمعی در شرایط ایران ابدا نمیتواند یک تشکیلات علنی باشد.
چنین جمعی که آگاهانه و با هدف تغییر مناسبات شکل گرفته، مسلما مخفیست و از کارگرانی تشکیل شده ـ کارگران پیشتاز ـ که به ضرورت تغییر مناسبات آگاهی یافته باشند. طبیعیست که کارگران مانند بقیه اقشار و لایههای جامعه، همگی و به صورت همزمان به چنین درک و آگاهی نمیرسند. درک عمومی کارگران حول محور بهبود شرایط کاری، دستمزدها و مسائلی از این قبیل متمرکز شده که برای تحقق آن نیازی به تغییر مناسبات و انقلاب نیست
درک همگانی تغییر مناسبات شاید سالها بعد و در دوران اعتلای انقلابی حاصل شود، اما حتی در آن زمان نیز به صورت نارضایتی از رژیم موجود متجلی میشود و بدیل آینده آن به کمک تفکر مسلط بر شوراهای خودجوش آن دوره شناسایی میشود. این جاست که نقش حزب پیشتاز کارگری بهتر فهمیده و درک میشود. حزب پیشتاز در دوران تدارکات انقلاب وظیفه گسترش آگاهی ضدسرمایهداری و هدایت مبارزات منفرد و مجزا به سوی سراسری شدن با هدف سرنگونی نظم موجود را برعهده دارد. واضح است که چنین تشکیلاتی نمیتواند علنی باشد؛ یعنی ما نمی توانیم امروز در خیابانهای تهران یا خوزستان صحبت از به قدرت رسیدن شوراها بکنیم و علنا از شوراهایی دفاع کنیم که هنوز تشکیل نشدهاند. اگر کسی امروز در ایران این کار را بکند بیشتر به یک ماجرای طنزآمیز شباهت دارد تا یک واقعیت.
خب، در شرایط اختناق موجود ما برای تدارکات نیاز به یک ابزار داریم، این ابزار باید الزاما در داخل ایران باشد، الزاما متشکل از پیشتازان کارگری، یعنی مغزهای متفکر طبقه کارگر باشد، والزاما هم مخفی. البته مخفی به مفهوم ساختن خانههای تیمی و جدا از تودهها نیست. مخفی به مفهوم اینکه سازماندهی،تنظیم برنامهها و همچنین برنامهریزی برای اعتصاب یا حتی بک تظاهرات کوچک باید مخفی صورت بگیرد تا رهبران شناخته نشوند وبتوانند به حیات سیاسی خود ادامه دهند، وگرنه واضح است به محض اینکه یکی از رهبران کارگری سخنرانی کند، دستگیرش میکنند و اخراج میشود، گاه در گذشته اعدام هم کردهاند. بنابراین در چنین شرایطی، شرایطی که به جنبش کارکری تحمیل میشود برای این که در نهایت شوراها به قدرت برسند ما به این ابزار نیاز داریم.
رفقای «پروژه فراخوان برای همکاری» از حزب و شورا صحبت میکنند اما ما منظور این رفقا را به درستی درک نمیکنیم. آیا میگویند حزب نه! و این دو پدیده ارتباطی به هم ندارند؟ این گقتار مثل اینکه ما میخواهیم یک ساختمان مثلا صد طبقه بسازیم، یکی بگوید ساختن این ساختمان پیریزی لازم ندارد، همینطوری میسازیم و بالا میرویم. واضح است اگر این ساختمان پیریزی نداشته باشد و پایه محکمی در زیر آن نباشد، با یک تندباد واژگون میشود و از میان میرود، یک ساختمان نیاز به این پیریزی دارد، جامعه هم به همین ترتیب، شوراهایی که میخواهند به قدرت برسند به یک دوران تدارکاتی پیریزی احتیاج دارند که باید پشتِ سر بگذارند. این پیریزی زیرزمینی صورت میگیرد. در واقع، مانند پیریزی ساختمان، از چشمها مخفیست و کسی آن را نمیبیند. این پیریزی شرایط را آماده میکند تا ساختمان مورد نظر طبقه به طبقه ساخته شده و نهایتاً قدرت جامعه به دست شوراهایی که در دوران اعتلای انقلابی به صورت خودجوش به وجود آمدهاند منتقل شده و به کجراه نرود. این مفهوم و کارکرد «حزب» از نظر ماست.
اگر چنین تدارکاتی صورت نگرفته باشد طبیعتا نمیتوان انتظار داشت که همه اعضا شورای تازه تشکیلشده نظرات کمونیستی و ضد سرمایهداری داشته باشند و دولت تازه تاسیس شده «شورایی»، و از فردای پیروزی روند اصلاحات اقتصادی سوسیالیستی را آغاز کند! گمان کنم که همه توافق داشته باشیم که تغییرات کمی اندک در ادامه خود سرانجام به یک تغییر کیفی منجر میشود و هیچ ماهیت جدیدی ناگهانی و به خودیخود از هیچ بهوجود نمیآید.
رفقا به احزاب ایراداتی میگیرند و این ایرادات بیشتر متوجه انهاییست که خود را «لنینیست» میدانند. ما در مورد لنین و موقعیت او بحث های شفاهی و کتبی مفصلتری کرده ایم و خواهیم کرد، اما در حال حاضر بحث ما متوجه دوران تدارکات است. پاسخ رفقا به این دوران چیست؟ ما در این دوران که شورا نداریم. در این دوران علیرغم اینکه مبارزات کارگری بر اساس عینیت موجود ادامه دارد، اما شوراها خودجوش هنوز به وجود نیامده است. در چنین شرایطی چه باید کرد؟
ما در سال ۱۳۵۷ شاهد این پروسه بودیم. در دوران اعتلای انقلابی، وقتی حکومت شاه در موقعیت سرنگونی قرار گرفت و میلیونها نفر در خیابانها بودند، اعتصابات عمومی آغاز شد و بعد از یک دوره چندماهه، در ابتدا کمیتههای کارخانه وسپس شوراهای منطقهای که برای تسخیر قدرت سازمان داده شده بودند، به وجود آمدند. اما همین شوراها که حاوی محتوای سرنگونی دیکتاتوری شاه بودند، به دلیل نبود یک رهبری انقلابی که از پیش تدارکات آن ریخته شده باشد، به زیر علم خمینی رفتند. نود درصد از کارگران ایران از خمینی طرفداری کردند، کسی که حتی از رژیم شاه نیز هارتر و ارتجاییتر بود. خب، این اتفاق میافتد، سال ۱۳۵۷ در داخل ایران افتاد. حالا که ما چنین تجربهای داریم، باید در روشها و برخوردهای خود بازنگری کنیم و مفهوم شورا را مورد بازبینی قرار دهیم.
شورا پدیدهای نیست که ناگهان نازل شود و مطمئنا قدرت سیاسی را در دست بگیرد و این جابهجایی قدرت حتماً به نفع کارگران تمام شود. شوراها در یک دوران خاص شکل میگیرند و نیاز به یک نهاد رهبریکننده دارند. واقعیت این است که هر کارگری: اولا کمونیست نیست و ثانیا هر کارگر کمونیست الزاما قدرت سیاسی را کسب نمیکند. تاکنون در هیچ برههای و در هیچ کجا این اتفاق نیفتاده. تحقق انقلاب به تدارکات نیاز دارد؛ بنابراین جدا سازی حزب و شورا و ترجیح یکی بر دیگری «ما موافق شوراهستیم اما مخالف حزب»بحثیست که هیچ مصداق تاریخی ندارد و در بهترین حالت تخیلی است.
در هیچ کجا شورا ابتدا به ساکن قدرت را به دست نگرفته و شورایی نبوده که تمام اعضایش کمونیست باشند یا کارگران شورا سمتگیری سوسیالیستی داشته باشند. ما حتی در دوران اعتلای انقلابی ۱۹۱۷ مشاهده میکنیم که یک سوم و قبل از آن، بیشتر نمایندهگان شوراها و حتی شوراهای کارگری طرفدار گرایش منشویکها بودند. منشویکهایی که با بورژوازی وسرمایهداری تبانی کردند و در کابینه کرنسکی شرکت داشتند.
در داخل ایران هم موارد فراوانی بود که شوراها یا طبقه کارگر دچار خطاهای بزرگ شدند. مثلا از حزب توده طرفداری کردند و یا ازجبهه ملی. طبیعیست در شرایطی که رهبری خود کارگرها وجود نداشته باشد، یعنی همان حزبی که از آن صحبت میکنیم، طبقه کارگر و شوراهای کارگری به راحتی به کجراه می روند. بنابراین برخوردهای ایدهآلیستی از مفهوم «کارگر» و همچنین «کارگری که شورا را میسازد و شوراهایی که به وجود میآید، حتماکمونیستی هستند» متاسفانه تخیلاتی بیش نیست، در هیچ کجای دنیا چنین اتفاقی نیفتاده. ما باید از همان ابتدا روشن کنیم که خواهان دوران تدارکات هستیم؛ در دوران تدارکات نیاز به یک رهبری داریم و آن رهبری در قامت یک حزب خواهد بود، ما در عین حال خواهان به قدرت رسیدن شوراها هستیم و این دو با هم تناقضی ندارند. عدهای که مسئله حزب بلشویک و به قدرت رسیدن ان را مثال میآورند در واقع یک تحریف تاریخی هم میکنند. این تحریف از دو زاویه و از طرف دو جناح صورت میگیرد (آنارشیست ها و سوسیال دمکرات ها). ما در حد توان خود به صورت مکتوب به این تحریفات پاسخ دادهایم.
برای نمونه اینها میگویند گویا «حزب» در روسیه آمده و قدرت را قبضه کرده و هرکسی از شوراها به این عمل اعتراض کرد توسط حزب سرکوب شد، مثال مشخص هم ماجرای تروتسکی و سرکوب ملوانان کرونشتانت که او ظاهرا عدهای از سربازان غیور شوراهای کارگری را در جریان این قیام قتلعام کرد و کشت و غیره.
خب، ریشه این بحثها به آنارشیستها برمیگردد. آنها در ابتدا این بحث را در داخل روسیه به راه انداختند و سپس یک آنارشیست آمریکایی «پل آوریج» کتابی نوشت که در آن مسائل این چنینی را مطرح کرد. عموماً بیشتر جریانات آنارشیستی، شبه ـ آنارشیستی و آنارکو ـ سندیکالیستی، همچنین جریاناتی که ایده دیگری غیر از تدارک انقلاب سوسیالیستی را در ذهن خود پرورانده بودند، چنین تحریفاتی را اشاعه دادند.
اینها میگویند یک نیروی ضدانقلابی آمد و امثال تروتسکی و لنین نمایندگان شوراهای کارگری را به قتل رساندند و غیره.
بگذارید با ماجرای کرونشتات شروع کنیم. میگویند حزب شوراهای کارگری را سرکوب کرد و کارگران کمونیست شورا را کشت. اولا ملوانان کرونشتات کارگران شوراهای کارگری نبودند، آنها به شوراهای سربازان تعلق داشتند. البته شوراهای سربازی هم در ابتدا حامی انقلاب بود. این ملوانان در واقع دهقانزادههایی بودند که پایگاه طبقاتی آنان به دهقانان فقیر و نیمه مرفه روسی برمیگشت. دهقانان هم در آن دوران از سیاستهای جنگی دولت شوراها دل خوشی نداشتند.
حالا تصور کنید در دورانی که چهارده کشور امپریالیستی به روسیه حمله نظامی کرده و میلیونها نفر را از میان برداشته، و چرچیل دستور استفاده از بمبهای شیمیایی در شمال روسیه را داده که میتواند به انهدام میلیونها نفر دیگر منجر شود، و بسیاری از کارگران شجاع پیشتازی که درصف مقدم مبارزات علیه ۱۴ کشور امپریالیستی بودند، درشهرهای مختلف به دار آویخته شدهاند و چیزی حدود چندمیلیون نفر از کارگران شوراهای کارگری توسط کشورهای امپریالیستی به رهبری چرچیل کشته شدهاند و چهارده کشور امپریالیستی به کمک مالی و تقویت جناحهای کاملا ارتجاعی شبه فاشیستی ژنرالهای تزاری آمدهاند تا اولین انقلاب شورایی جهان را از میان بردارند؛ ملوانان کرونشتات به حکومت شورایی مسکو و پترزبورک اخطار میدهند که اگر تا یک هفته دیگر استعفا ندهید و از روسیه خارج نشوید بمبارانتان میکنیم!
شکی نیست دهقانها از سیاستهای دولتی ناراضی بودند. دولت به زور غلهها را میگرفت تا سربازان در جبههها از گرسنگی نمیرند، البته ما در مورد درستی یا غلطی این سیاست صحبت نمیکنیم، شاید امروز به راحتی بتوان گفت این سیاست درست نبود، اما در آن زمان مسئله ادامه حیات یا نابودی دولت شوراها مطرح بود، مسئله گرسنگی شهرها و سربازان در جبههها مطرح بود. درست که گرفتن اجباری غله در اصول کارِ غلطیست، اما شرایط عادی نبود.
رهبران دول امپریالیستی حتی نقشه دستگیری رهبران انقلاب و اعدام بلافاصله تروتسکی و لنین را در برنامه داشتند. جاسوسی که از سوی انگلیس برای انجام این نقشه فرستاده شده بود، سیدنی رایلی Sidney Reilly در کتاب خاطرات خود به این نقشه اعتراف کرده است. مدارکی موجود است که مشخصا دولت فرانسه با ملوانان کرونشتات ارتباط داشت و این ارتباط در تصمیم به قیام ملوانان بیتاثیر نبوده است. ما این مدارک را ترجمه کردیم؛ در آرشیو مارکسیستها موجود هست. (رفقا رجوع کنند به مدارک موثقی که نشان میدهد این ماجرا در در واقع توطئه وزارت اطلاعات فرانسه بود).
به هرروی تمام این ماجراها اتفاق افتاد، خب، دولت انتخابی شوراها و آدمهایی مانند لنین یا تروتسکی که نمیتوانند دست روی دست بگذارند و اجازه نابودی دولت تازه به قدرت رسیده شوراها را بدست جاسوسان دول امپریالیستی را بدهند. آنان در مقابل انتخابکنندگان خود مسئولیت دارند. آیا یک دولت سرمایهداری چنین اجازهای را به مخالفان خود میدهد. کمونیستها مخالف خشونت هستند اما این بهمعنای نفی دفاع مشروع نیست. چهارده کشورامپریالیستی حمله کردهاند و عدهای ملوان در آن سوی آب میگویند یا کنار بروید یا مسکو و پترزبورگ را با خاک یکسان میکنیم!
مسلم است که اینها در دفاع از خود پاسخ داده و حمله میکنند. آیا این تقصیر تروتسکی «خائن» بود؟ او کارگران شورا را کشت؟ یا اوامر شورای کارگری را در دفاع از حکومت به اجرا گذاشته است؟
خب، اینها حرفهایی بیمعناست؛ تحریفاتیست که آنارشیستها و جریانات راستگرا سالهاست مطرح میکنند. بنابراین اگر متهم میکنیم، اتهام هم باید کاملا موثق باشد؛ باید پیگیری کنیم. این نوع اتهامزنیها در واقع، یکی از شگردهای امپریالیستهاست. آنها برای سرنگونی رژیمهای مترقی چنین جریاناتی را علم میکنند و در آینده نیز چنین خواهند کرد. در این تردیدی نباید داشت.
ما هم معتقدیم که چنین اتفاقی نباید میافتاد و حکومت شوراها بایست با متانت بیشتری رفتار میکرد، اما خب، در میانه شرایط وحشتناک جنگی، قحطی و کشتار، عدهای ملوان، حتی انقلابی، اخطار میدهند که پترزبورگ و مجلس آن را که شوراهای کارگری در آن جلسه میگذارند با خاک یکسان میکنند؛ واضح است که این دولت بایست از خودش دفاع کند و دفاع کرد. تجربه تلخ و غیرِ قابل قبولی بود، ولی اتفاق افتاد.
من رفقا را رجوع میدهم به اسناد موجود در سایت آرشیو مارکسیستها، همه مدارک ترجمه شده؛ بحثهای کرونشتات به تفسیر انجام گرفته و توضیحاتی در مورد آن دوران داده شده. به نظر ما باید ماجرا را دو طرفه سنجید، اگر اشتباهی شده باید پذیرفت و اگر لازم بود محکوم کرد، ولی نه براساس اتهامزنی و تخریب یا تحت تاثیر تبلیغات کشورهای امپریالیستی.
رفقا توجه کنند که ما خودمان نقدی مارکسیستی به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نوشتیم که در زیر لینک آن گذاشته شده اشت. ما حتی به تمام روشهایی که لنین ومشخصاً تروتسکی در سال ۱۹۲۱ و در رابطه با شوراهای کارگری و مشخصاً سندیکاهای کارگری اتخاذ کردند، نقد کردیم. ما گفتیم که هردوی این رفقا (لنین و تروتسکی) برخوردهای تندی با سندیکاهای کارگری داشتند. در واقع این برخوردها را افشا کردیم؛ چون مسئله ما کیش شخصیت و اشاعه آئین پرستش لنین وتروتسکی نیست. ما در واقع از تجربیات و نظریات آنان حمایت میکنیم و همین تجارب را به نسل جوان داخل ایران منتقل کنیم و خطاهای آنان را نیز میبینیم و خود این مسئله تبدیل به یک درسآموزی میشود.
مسئله ما پرستش اشخاص نیست. مارکس به خاطر تعریف علمی جامعه سرمایهداری و عریان کردن مکانیزم درونی انباشت، بحران و غیره مورد احترام ماست و لنین به خاطر خدماتش در عینیت بخشیدن به امر انقلاب و معرفی ابزاری که کارگران در مبارزه خود برعلیه سرمایهداری از آن بهره میجویند.
دوستانی که صرفا از مارکس دفاع میکنند و به بلشویکها و لنین نقد مینویسند فراموش میکنند که مطالب را باید به شکلی تاریخی مورد بررسی قرار دهند. اگر هدف ما کمکرسانی به طبقه کارگر است باید صفحات تاریخ را ورق بزنیم و همه ابعاد تئوریک و تشکیلاتی مبارزات مارکسیستها از آغاز تا امروز را بررسی کنیم. درست است که مارکس بنیادهای تئوریک مارکسیسم و انقلاب را فرموله کرد، اما اگر آزمون عملی آن توسط لنین به انجام نمیرسید ما بسیاری از کاستیها را نمیفهمیدیم؛ چهگونگی تحقق عملی آن را درنمییافتیم و بسیاری از ناشناختهها شناخته نمیشد. شاید به همین علت است که امروز ما میتوانیم به آسانی همه دستاوردهای انقلاب ۱۹۱۷ را نادیده بگیریم، اما ارزش چنین انقلابی از نظر تاریخ نادیده گرفته نخواهد شد.
بنابراین همانطور که گفتم مسئله ما پرستش و یا تکفیر مذهبی این یا آن رهبر نیست. ما نمیخواهیم چنین روشی را در مورد یک انقلاب هم به کار ببریم و تنها به الگوبرداریهای دگم بسنده کنیم. هدف نقد همه جانبه و بررسی نکان مثبت و منفی افراد و اتفاقات تاریخیست. این امر کمک میکند که در انقلاب آینده ایران از نکات مثبت بیاموزیم و از اشتباهات پرهیز کنیم. رفقا اگر به نقدهای ما در مورد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نظری بیاندازند متوجه خواهند شد که این واقعه بزرگ تاریخی از سوی ما به شکلی همه جانبه بررسی شده است و هر دوسوی مثبت و منفی آن مورد تحلیل قرار گرفته است.
یکی ازنقدهایی که ما کردیم و به جرات میتوان گفت که اولین بار است چنین بحثی از سوی یک گرایش مارکسیستی در سطح بینالمللی مطرح شده، این است که پس از پایان دوره تدارکات دیگر نیازی به وجود حزب به عنوان یک قدرت دولتی نیست و باید کنار برود. البته ممکن است عناصر حزبی در درون دولت شرکت داشته باشند اما آنان انتصابیون حزب نبوده و مانند دیگر اعضا دولت از طریق آرای عمومی شوراهای کارگری انتخاب شدهاند. در اینجا همه قدرت به دست شوراهاست! و وظیفه حزب که تسهیل قدرتگیری شوراهای کارگری بوده است، اینک به پایان رسیده. تدارکات انقلاب حق ویژهای برای انقلابیون حزبی ایجاد نمیکند. در روسیه پس از انقلاب نیز چنین بود. در آن زمان حدود ۱۰ میلیون از کارگران سه شهر بزرگ صنعتی، (و حدود ۱۰ میلیون سربازان) برای انتخاب نمایندگان خود در دولت شوراها رای دادند. به ادعای شاهدان بیطرف این یک رایگیری دموکراتیک بود. بلشویکها ۶۷ درصد آرا را از آن خود کردند، اس آرهای چپ بیست تا بیست و سه درصد ، اس آرهای راست ۵ درصد و آنارشیستها هم ۵ درصد. این ترکیب انتخاب شوراهای کارگری بود. آنها بالاترین درصد آرای خود را به بلشویکها دادند، چون ظرف ده، پانزده سال گذشته آنان را در کف کارخانهها در کنار خود دیده بودند. بلشویکها هستهها و کمیتههای مخفی ساخته بودند. هزاران هسته مخفی توسط بلشویکها ساخته شده بود. شوراها به همین دلایل آنان را انتخاب کردند، اینها که ناگهان از آسمان نیامده و کودتا نکرده بودند. حزب بلشویک با اکثریت آرای شوراهای کارگری انتخاب شد. حالا چه انتظاری باید داشت حزب از پذیرش آرای شوراها خودداری کند و بگوید حزب در دولت شرکت نمیکند؟ مهم شرکت اعضا حزب در دولت نیست، بلکه داشتن امتیازات ویژه و عدم پاسخگویی به تودههای انتخابکننده است که انقلاب را به کجراه میبرد. ویژگیهایی مانند شفافیت، مسئولیتپذیری، حق عزل و انتخاب و گزارشدهی در مورد همه اعضا دولت از جمله بلشویکها صادق بوده است.
ما هم قبول داریم که دو سال پس از پایان جنگ خانمان سوز با چهارده کشورامپریالیستی که با پیروزی انقلابیون و دولت شوراهای کارگری روسیه خاتمه یافت، تخطیهایی صورت گرفت که ما نقد کردیم و از آنها درس گرفتیم. مهمترین درس ما اینست که پس از به ثمر رسیدن انقلاب و قدرتگیری شوراها دیگر حزب نقش خود را به عنوان ابزار رهبری از دست میدهد و به نوعی منحل میشود. البته حزب کارگران پیشتاز میتواند مانند همه احزاب دیگر در انتخابات شرکت کند اما نقش تدارکاتی گذشته امتیازات ویژهای برای او نخواهد داشت.
اشتباهات پس از جنگ نکات منفی بود که رفقا برجسته میکنند، اما از یاد میبرند که اگر حزب در قبل از شکلگیری شوراها وجود نداشت و انقلاب را به ثمر نمیرساند شوراهای تازه تشکیل شده میتوانستند یک رهبری ارتجاعی مانند خمینی را به قدرت برسانند. مسلم است شما هم خواهان چنین چیزی نیستید.
اگر به لنین یا تروتسکی یا دیگر رهبران حزب بلشویک آن زمان انتقاد دارید، موظف هستید پس از تحقیق و بررسی همه جانبه مطرح کنید. لازم نیست در تحقیقات خود تنها به دادههای خود بلشویکها اتکا کنید. نظرات ناظرین مستقل و موثق را نیز در نظر بگیرید.
من همه اینها را در بحثی راجع به لنین در برنامه پرگار بیبیسی مطرح کردم؛ مکتوب هم هست، رفقا بخوانند و نسبت به اولین انقلاب سوسیالیستی که پیروز شد برخورد خصمانه نداشته باشند، بلکه با دید انتقادی از اشتباهاتش بیاموزند تا آیندگان همان اشتباهات را مرتکب نشوند. انقلاب سوسیالیستی و شکلگیری دولت شوراها تجربه جدیدی در تاریخ بشریست که هیچ پیشزمینهای در تاریخ نداشته و استقرار موفق آن دهها و شاید صدها سال به درازا بکشد. مگر سرمایهداری در اولین تلاش خود موفق شد که نظام جدید را کاملا به اثبات برساند. تازه این نظامی بود که از دل فئودالیسم بیرون آمده و اصل مالکیت را نقض نمیکرد.
انقلاب سوسیالیستی کشور شوراها حتی در طول مدت عمر کوتاه خود خدمات ارزندهای به مردم خود و جهان اطرافش کرد. یکی از اولین کارهای دولت کارگری آزادی ایران از قید معاهدههای ننگین دولت تزاری و انگلستان بود. ایران تا قبل از به قدرت رسیدن دولت شوراها مستعمره غیررسمی دو دولت اتجاعی روسیه تزاری و انگلستان بود. این دو دولت طی معاهده محرمانهای در ۱۹۰۷ ایران را به قسمت تحت نفوذ تقسیم کرده بودند. جنوب ایران تحت کنترل انگلیس بود و مناطق شمالی به روسیه واگذار شده بود. لنین به محض انتخاب از سوی دولت شوراها در اولین اقدام خود این سند را به شکل یکطرفه ملغی کرد و خود سند را پاره کرد که در آینده مورد سوءاستفاده قرار نگیرد. او در واقع ایران را دوباره به مردم آن بازگرداند. این اقدام لنین در آن زمان حمایت و توجه بسیاری از روشنفکران حتی لیبرال را به خود جلب کرد و افرادی مانند ملکالشعرای بهار از او به عنوان ناجی ملت ایران یاد کردند. رفقا این اطلاعات را بررسی کنند. پیروزی انقلاب حتی در آن زمان کوتاه تاثیرات مثبت خود را در کشورهای مجاور نیز برجای گذاشت. (ادامه دارد)
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
۲ شهریور ۱۴۰۴
نقدی مارکسیستی به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه (مازیار رازی)
آخرین دیدگاه ها