بازخوانی سند «اهداف و اصول»/ عبدالباسط سلیمانی
از موضع تا معماری عمل: بازخوانی سند «اهداف و اصول» در پرتو دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی
عبدالباسط سلیمانی
مقدمه
سند «اهداف و اصول» را باید نه صرفاً بهعنوان یک متن سیاسی، بلکه بهمثابه تلاشی برای صورتبندی حداقلی یک افق انقلابی در شرایط اختناق امروز ایران خواند. اهمیت این سند پیش از هر چیز در آن است که بر ستونهای سنت مارکسیسم انقلابی استوار میشود، مرزبندی صریحی با استالینیسم، رفرمیسم و اپورتونیسم ترسیم میکند، و در عین وفاداری به ضرورت حزب پیشتاز و انقلاب کارگری–سوسیالیستی، جایگاه «گرایش» را نه «حزب حاضر و آماده»، بلکه «پل سازمانی» تعریف مینماید. این تمایز، در متن شرایطی که هرگونه صورتبندی حزبی میتواند، یا به توهم «حزب آماده از پیش» فروبکاهد یا در محفلگرایی سترون متوقف شود، نشان از واقعگرایی سیاسی در پیوند با افق انقلابی دارد.
بااینحال، در پرتو دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی، باید روشن کرد که «پل بودن» صرفاً وضعیت موقت یک گرایش نیست، بلکه جوهر خودِ حزب است. حزب اگر به نهادی صلب و حاضر–آماده تقلیل یابد، چرخهٔ شور و شکل از حرکت بازمیایستد و بوروکراسی جای رهایی را میگیرد. حزب تنها زمانی میتواند تداوم یابد که همواره بهمثابه فرآیندی بازخوردی فهم شود: ظرفی برای تجربه، نقد، خطا، پالایش و بازسازی مداوم.
این سند در پنج محور اصلی سامان یافته است: ضرورت حزب پیشتاز؛ انقلاب کارگری–سوسیالیستی؛ برنامهٔ انتقالی در برابر برنامهٔ حداقل؛ مرحلهٔ گذار با تأکید بر دیکتاتوری پرولتاریا؛ و افق بینالمللی بر پایهٔ تحلیل امپریالیسم. هر یک از این محورها، بر پایهٔ دیالکتیک بازخوردی، نیازمند ترجمه به سطح کُدهای نهادی و زبان سیاسی امروز است. بهویژه مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» که نزد مارکس بهمعنای قاطعیت اکثریت مولد در برابر اقلیت استثمارگر و «حق ویژهٔ شوراها» بود، امروز زیر بار تاریخی قرن بیستم و جنگ ایدئولوژیک بورژوازی، بیش از آنکه حامل جوهر رهاییبخش باشد، تداعیگر استبداد و قفس است. ازاینرو باید میان جوهر و نام تمایز نهاد: جوهر حفظ شود (حاکمیت شورایی، سرکوب اقلیت استثمارگر، و پاسخگویی نهادی)، اما صورت ارتقا یابد. اصطلاح «دموکراسی رادیکال کارگری» نه مماشات، بلکه حرکت رفع است: حفظ معنا، نفی پوسته و ارتقای زبان به سطحی که میدان کنش امروز را بگشاید، نه ببندد.
از این منظر، سند «اهداف و اصول» را میتوان نقطهٔ عزیمتی دانست که از سطح اعلام موضع فراتر میرود و امکان «معماری عمل» را پیش میگذارد. خوانش آن در چارچوب دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی، تلاشی است برای پیوند زدن این اسکلت نظری–سیاسی با نهادهای زندهٔ بازخوردی: از قابلیت عزل و گزارشگری چرخهای تا کمیتههای حافظه و معماری چندلایهٔ سازمانی. تنها در این صورت است که سند میتواند از یک چارچوب حداقلی به حافظهٔ زندهٔ جنبش و ابزار پراتیک رهایی بدل شود.
نقاط قوّت سند «اهداف و اصول»
۱. «گرایش» بهمثابهٔ پل؛ همسویی با دیالکتیک بازخوردی
سند از همان ابتدا از دو دام تاریخی چپ ایران فاصله می گیرد: یکی توهم حزبِ از پیش ساخته و حاضر–آماده، و دیگری فرورفتن در محفل گرایی سترون. «گرایش» در اینجا نه حزب است و نه محفل، بلکه پلی برای سازمان یابی و حرکت به سوی حزب پیشتاز؛ پلی که بر پیوند با پیشروان کارگری داخل و اصل صریح :«حقِ گرایش» درونی بنا شده است.
این صورت بندی با منطق دیالکتیک بازخوردی همخوان است: حزب نه یک فرمول از پیش داده و تمام شده، بلکه یک روند یادگیرنده است که در رفت و آمد میان سه لحظه ساخته می شود:
۱. فوران خودانگیختگی از دل زیست عینی کارگران،
۲. پالایش جمعی این تجربه ها در ظرف های سازمانی شفاف و پاسخگو،
۳. بازگشت آگاهی پالایش یافته به میدان پراتیک برای آغاز چرخه ای تازه.
«گرایش» درست در همین معنا یک ظرف آزمون و یادگیری است، نه یک دستور از بالا. اعلام «حقِ گرایش» به عنوان اصل، خود تأکید بر این بازخورد است: اختلافات و نقدها نه باید سرکوب یا حذف شوند، بلکه باید در درون ظرف جمعی حفظ و به نیروی پالایش و بازسازی بدل شوند.
همچنین، تأکید سند بر پیوند با رهبران طبیعی و پیشروان کارگری، نشان می دهد که نقطهٔ عزیمت آن زیست واقعی و کنش های خودانگیخته است، نه نسخه های کاغذی. این همان لحظهٔ نخست چرخهٔ بازخوردی است که اگر از دست برود، هر ظرفی به انتزاع بدل میشود.
به این ترتیب، «گرایش» در تعریف سند، نه یک نهاد بسته بلکه یک فرآیند باز و زنده است: ظرفی برای تجربه، خطا، نقد، اصلاح و بازتولید. این تعریف پایه ای با منطق «مرکزیت بازخوردی» و «حزب یادگیرنده» هم افق است؛ تنها کافی است این روح کلی به سطح کُدهای نهادی و ضمانت های اجرایی ارتقا پیدا کند تا خطر انجماد و بوروکراسی در آینده مهار شود.
۲. حداقلِ اشتراک نظری–سیاسی شفاف
یکی از برجستهترین جنبه های «اهداف و اصول» آن است که پایه های حداقلی و مشترک را با زبانی روشن و بی ابهام تثبیت می کند.
سند بر چهار ستون استوار است:
نخست، ضرورت حزب پیشتاز؛
دوم، انقلاب کارگری-سوسیالیستی بهمثابه تنها راه گذار واقعی از سرمایهداری؛
سوم، برنامهٔ انتقالی بهجای برنامهٔ حداقل رفرمیستی؛
و چهارم، تحلیل امپریالیسم و مرحلهٔ گذار.
این چهار ستون، مرزبندی نظری روشنی با استالینیسم، رفرمیسم، اپورتونیسم و آنارکوسندیکالیسم ایجاد می کند و بدین سان از هرگونه آمیختگی آشتی جویانه جلوگیری می نماید. ارزش این شفافیت از منظر پراکسیس بازخوردی در آن است که فضای پالایش جمعی را ممکن می سازد: وقتی خطوط حداقلی و بنیادین مشخص باشند، اختلاف ها و تکثر درون جنبش نه به تفرقه، بلکه به بخشی از فرآیند یادگیری و بازاندیشی جمعی بدل می شود. به این ترتیب، سند با تعیین این چارچوب حداقلی، امکان همگرایی نیروهای انقلابی را بدون حل شدن در جبهه های مبهم و مصالحه جویانه فراهم می سازد.
۳. «برنامهٔ عمل کارگران» با پیوند صنفی–سیاسی
یکی از برجستهترین نقاط قوّت سند این است که تنها در سطح کلیات نظری متوقف نمیماند، بلکه مطالبات ملموس و روزمرهٔ کارگران را مستقیماً وارد میدان میکند: افزایش دستمزد متناسب با تورم، کاهش ساعات کار، شفافیت دفاتر، کمیسیونهای نظارت کارگری، لغو اعدام، آزادی تشکل و اجتماع. این مطالبات دو بُعد همزمان دارند: از یکسو ریشه در زیست عینی و معیشت روزمرهٔ کارگران دارند، و از سوی دیگر ظرفیت آن را دارند که به افق قدرت شورایی گره بخورند.
سند همچنین نقش «رهبران طبیعی» را برجسته میکند؛ همان کارگرانی که توانایی ترجمهٔ تجربهٔ پراکنده به زبان جمعی و برنامهای را دارند. درمنطق دیالکتیک بازخوردی، اینها همان سوژههای بازخوردیاند.
امّا نکتهٔ کلیدی این است: رهبران طبیعی تنها زمانی نقش مثبت خود را حفظ میکنند که در مدار بازخورد نهادی حرکت کنند؛ یعنی با عزلپذیری، گزارشگری چرخهای و چرخش وظایف مقید شوند. در غیر این صورت، خطر آن هست که از سوژههای بازخوردی به فرماندهان خودبنیاد بدل شده و خود به نقطهٔ تمرکز و بازتولید سلسلهمراتب تبدیل شوند.
اهمیت این بخش در آن است که سند، پیوند صنفی و سیاسی را بهدرستی صورتبندی کرده است: از مطالبات معیشتی آغاز میکند، آنها را به سطح سازمانیافته میبرد، و سپس امکان بازگشتشان به میدان را فراهم میسازد. بدین ترتیب «برنامهٔ عمل کارگران» نه صرفاً یک فهرست مطالبات، بلکه نقطهٔ عزیمتی برای شکلگیری چرخهٔ یادگیری جمعی است؛ چرخهای که تجربهٔ زیسته را به حافظهٔ مبارزاتی بدل میکند.
۴. درس منفیِ درست از تجربهٔ شوروی
سند «اهداف و اصول» به روشنی توضیح می دهد که شوراهای کارگری در آغاز، ظرف واقعی قدرت بودند، اما انزوای بینالمللی، جنگ داخلی و رشد بوروکراسی مسیر را تغییر داد و قدرت به نام کارگران غصب شد. این تشخیص ارزشمند است، زیرا نشان می دهد خطر «دستگاه شدن» به درستی به عنوان یک روند ساختاری فهم شده است، نه صرفاً به عنوان خطای فردی یا لغزش اخلاقی رهبران. سند در این نقطه نه به دام توجیه گری استالینیستی می افتد و نه تجربهٔ شوراها را یکسره نفی می کند، بلکه امکان بازاندیشی انتقادی را باز می گذارد.
این نگاه در جوهر خود با دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی همسو است، زیرا آن نیز بر این حقیقت پافشاری می کند که بدون نهادینه کردن ضدبوروکراسی، چرخه سه لحظه ای یعنی فوران زیست عینی، پالایش جمعی و بازگشت آگاهی به عمل در نیمه راه می شکند و حافظه زنده جنبش به دستگاه خشک بدل می شود.
با این حال، یک تفاوت باقی می ماند: سند «اهداف و اصول» این درس را بیشتر در سطح تحلیل تاریخی نگه می دارد و توضیح می دهد که چرا شوراها شکست خوردند. اما دیالکتیک بازخوردی اصرار دارد که این تشخیص تنها زمانی معنا و کارکرد واقعی دارد که بلافاصله به سطح معماری نهادی مشخص ترجمه شود؛ یعنی با زبان روشنِ عزل فوری، گزارشگری چرخه ای، چرخش مسئولیت ها، منع انباشت اطلاعات و تشکیل «کمیته حافظه».
به بیان دیگر، هر دو بر خطر بوروکراسی هم داستان هستند، اما یکی بیشتر بر روایت گذشته تکیه می کند و دیگری بر نهادسازی آینده اصرار دارد.
این تفاوت را میتوان در یک فرمول خلاصه کرد: قاطعیت شرط لازم است؛ اما قاطعیت بدون بازخورد نهادی بهسرعت به تمرکز و بوروکراسی میل میکند. تنها قاطعیتی که با عزلپذیری، گزارشگری دورهای و حافظهٔ جمعی کُدگذاری شود، واقعاً پرولتری باقی میماند.
۵. افق بینالمللی الزامآور
سند «اهداف و اصول» به روشنی تأکید می کند که هیچ حزب ملی، بدون افق بازسازی یک بینالملل انقلابی، نمی تواند کارکرد واقعی داشته باشد. این نکته صرفاً وفاداری به سنت کلاسیک نیست، بلکه پاسخی است به واقعیتی که سرمایه داری امروز به ما تحمیل کرده است: زنجیره های جهانی ارزش، مالی سازی، پیمانکاران فراملی و ساختارهای پیچیدهی وابستگی که هیچ مرزی نمی شناسند. در چنین جهانی، انقلابی که خود را به یک قلمرو ملی محدود کند، به سرعت فرسوده، منزوی و بوروکراتیزه خواهد شد.
این تأکید، سند را از افتادن به دام ناسیونالیسم چپ مصون می دارد و آن را در مسیر همبستگی فراملی قرار می دهد. در منطق دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی نیز، همین اصل حیاتی است: چرخهی سه لحظهای یعنی فوران زیست عینی، پالایش جمعی و بازگشت آگاهی به عمل، اگر تنها در مرزهای ملی محصور بماند، حافظهی زندهی جنبش را به تجربهای جزیرهای و شکننده تقلیل می دهد. تنها وقتی این چرخه در مدارهای بازخورد جهانی تداوم یابد، آگاهی می تواند خود را از حصار بوروکراسی برهاند و زنده بماند.
به بیان دیگر، سند بر درستی افق بینالمللی انگشت می گذارد، اما دیالکتیک بازخوردی یادآور می شود که این افق باید به ابزارها و نهادهای مشخص نیز ترجمه شود: رسانه های چندزبانه، شبکههای اتحادیهای فراملی، کمیتههای حافظهی بینالمللی، و مکانیزمهایی که تجربهی کارگری را از یک جغرافیا به دیگری منتقل کنند. تنها با چنین ترجمهای است که «بینالملل» از یک شعار به یک معماری زنده بدل می شود.
خلاصه ایجابی
سند «اهداف و اصول» پنج ستون اصلی را پیش می گذارد:
۱. تعریف «گرایش» به عنوان پل سازمانی و نه حزب حاضر و آماده؛
۲. مرزبندی نظری روشن با استالینیسم، رفرمیسم و اپورتونیسم؛
۳. پیوند مطالبات صنفی و سیاسی در «برنامهٔ عمل»؛
۴. بازخوانی انتقادی تجربهٔ شوروی و خطر بوروکراسی؛ و
۵. تأکید الزامآور بر افق انترناسیونالیستی.
این نقاط قوّت، از منظر دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی، دقیقاً لحظهٔ آغازین یک چرخهٔ زندهاند: مطالبات و تجربهها از دل زیست عینی فوران می کنند، در ظرفهای جمعی پالایش می شوند، و دوباره به میدان عمل بازمیگردند.
نقاط ضعف و ابهامهای سند «اهداف و اصول»
(و راه ترمیمشان در چارچوب دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی)
الف) «حق گرایش» هست؛ اما ضمانتهای ضدبوروکراسی کُد نشده
سند بهدرستی «حق گرایش» را اصل اعلام کرده است، اما تا وقتی این حق به قیدهای اجرایی و نهادی متصل نشود، در لحظهٔ گسترش یا کسب قدرت به یک «حق صوری» فروکاسته میشود و در برابر فشار تمرکز از کار میافتد.
راه ترمیم روشن است:
– قابلیت عزل فوری و بیمانع برای همهٔ مسئولیتها و نمایندگیها.
-سقف زمانی برای مأموریتها و چرخش اجباری مسئولیتها.
– گزارشگری دورهای الزامآور («چه دیدیم، چه آموختیم، چه میکنیم») با تقویم مشخص.
– علنیسازی سازمانیافتهٔ اختلافات بهعنوان سپر ضدبوروکراسی.
– منع انباشت غیرشفاف اطلاعات و تقسیم کار اطلاعاتی برای جلوگیری از انحصار.
– ایجاد «کمیتهٔ حافظه»ی چرخشی برای ثبت، جمعبندی و بازگرداندن درسها به بدنه.
این کُدها همان چیزی است که دیالکتیک بازخوردی تضمین میکند: شکلی که شور را نگه میدارد بیآنکه خفهاش کند، و شکلی که از قدسیشدن بازمیماند.
ب) گذار سازمانی از هستهٔ مخفی تا شبکهٔ سراسری، بینقشه مانده
سند درست بر دخالت مخفی در شرایط اختناق تأکید دارد، اما مسیر روشن برای اتصال ایمن «هستههای محلی» به یک شبکهٔ سراسری پاسخگو ارائه نمیدهد. این شکاف یا به محفلگرایی ختم میشود یا به جهشهای ناامن و شکننده.
ترمیم پیشنهادی: تعریف یک مدل سهلایهٔ مشخص:
۱. هستههای محل یا محیط کار.
۲. هابهای موقت بحران که وظیفهٔ هماهنگی فوری را دارند و پس از رفع شرایط با «قید انقضا» منحل میشوند.
۳. هماهنگی سراسری نمایندگانی که همگی قابل عزل و پاسخگو باشند.
به این ترتیب، هم امکان تمرکز لحظهای فراهم میشود و هم از دستگاهشدن دائمی جلوگیری خواهد شد.
ج) «برنامهٔ عمل» آزمونپذیر نشده
فهرست مطالبات سند قوی است، اما اگر به بستههای کوچکِ آزمون با شاخصهای روشن تقسیم نشود، تبدیل به شعار میشود نه حافظهٔ زنده.
ترمیم: برای هر مطالبهٔ کلیدی باید «برگهٔ اقدام زمانمند» (مثلاً ۹۰روزه) طراحی شود که شامل محل هدف، ترکیب نیرو، گامهای دقیق، معیار سنجش، حلقهٔ گزارشگری و تصمیم برای اصلاح یا ادامه باشد. این همان لحظهای است که نقشه به سفر بدل میشود و سفر نیز نقشه را بازنویسی میکند.
د) فصل «امپریالیسم» تحلیل امروزین ندارد
در سند، امپریالیسم عمدتاً در سطح کلاسیک توضیح داده شده است. اما در منطق دیالکتیک بازخوردی، این صرفاً یک بحث نظری نیست: چرخهٔ سهلحظهای اگر در سطح ملی محصور بماند، بهسرعت فرسوده و جزیرهای میشود. برای پایداری، این چرخه باید در مدار جهانی بازخورد یابد.
بدون تحلیل مشخص از پدیدههای امروزین—مانند مالیسازی، زنجیرههای ارزش جهانی، موقعیت نیمهپیرامونی ایران، رانتیریسم، تحریمها و پیمانکاران فراملی–محلی—برنامهٔ عمل داخلی به تاکتیکهای بینالمللی پیوند نمیخورد و حافظهٔ زندهٔ جنبش محدود میماند.
راهحل: افزودن یک پیوست تحلیلی فشرده که این ابعاد را بهطور مستقیم به مطالبات انتقالی (مانند کنترل کارگری، شفافیت دفاتر و نظارت بر زنجیرهٔ تأمین) و به تقسیم کار انترناسیونالیستی متصل کند.
هـ) افق انترناسیونالیستی هست؛ ابزارهای اجرایی غایباند
سند افق درستی دارد اما ابزار عملیاش را روشن نکرده است. باید ابزارها تعریف شوند:
– رسانهٔ چندزبانه (فارسی، عربی، کردی، انگلیسی و …).
– شبکهٔ اتحادیهای دیاسپورا–داخل با تقسیم کار روشن.
– سامانهٔ مستندسازی حقوقی از سرکوب کارگری برای مطالبهٔ همبستگی هدفمند.
– کمیتهٔ تماس بینالمللی با گزارشگری دورهای و شاخصهای سنجش پیشرفت.
و پروتکل امنیت رسانهای و الکترونیکی تعریف نشده.
بدون بهداشت اطلاعاتی، چرخهٔ بازخورد در فضای اختناق شکسته میشود و هستهها در معرض نفوذ یا انهدام قرار میگیرند.
ترمیم: تعیین اصولی مانند حداقلگرایی داده، پاکسازی فراداده، لایهبندی دسترسی، کانالهای امن ارتباط، ممیزی امنیتی دورهای و آموزش سواد رسانهای. اینها همان کُدهای نهادیاند که بقا را تضمین میکنند.
ز) زمانمندی و «تمرکز پاسخگو» کُد نشده
سند در شرایط بحران بهطور ضمنی تمرکز را میپذیرد، اما قیدهای زمانی و بازبینی جمعی را مشخص نکرده است. بدون این قیدها، تمرکز لحظهای به تمرکز خودبنیاد تبدیل میشود.
ترمیم: تعریف صریح وضعیت اضطراری، محدودهٔ اختیار، قید انقضا، ثبت علنی دلایل تصمیم و بازبینی جمعی پسینی. این همان چیزی است که دیالکتیک بازخوردی «تمرکز پاسخگو» مینامد: تمرکز آری، اما فقط در پیوند با بازخورد و زمان.
ح) «کادر دوزبانه» (زبان عمل/زبان نظر) تصریح ندارد
پیوند زندهٔ میدان عمل با دستگاه مفهومی نیازمند آموزش کادری است که هم زبان عمل (تجربهٔ زیسته) و هم زبان نظر (تحلیل نظری) را ترجمه کند. بدون این پیوند، نظریه در بالا منجمد میشود و عمل در پایین پراکنده میماند.
ترمیم: طراحی یک برنامهٔ آموزشی برای پرورش «کادر دوزبانه»: مهارت در گزارشنویسی فشرده و آزمونپذیر، ترجمهٔ تجربه به گزارهٔ نظری و بازگرداندن گزارهٔ نظری به دستور کار عملی.
جمعبندی:
سند «اهداف و اصول» استخوانبندی نظری–سیاسی محکمی دارد، اما برای آنکه به «معماری عمل» بدل شود، نیازمند همین کُدهای ضدبوروکراسی و نقشهٔ گذار سازمانی است. این کُدها همان چیزیاند که در دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی با نام «مرکزیت بازخوردی» صورتبندی میشوند: قاطعیت آری، اما قاطعیتی که همزمان با بازخورد و خوداصلاحی درونی همراه باشد.
نقاطِ اشتراک سند «اهداف و اصول» با «دیالکتیک بازخوردی» و «پراکسیس بازخوردی تاریخی»
– لحظهٔ زیست عینی و فوران خودانگیختگی: سند بر این نکته استوار است که نقطهٔ عزیمت هر آگاهی انقلابی، تجربهٔ زندهٔ کارگران و زحمتکشان است. این همان لحظهٔ نخست چرخهٔ بازخوردی است: آگاهی نه از بیرون تزریق میشود و نه صرفاً در ذهن شکل میگیرد، بلکه از دل فشار زیست عینی فوران میکند.
– ضرورت ظرف پالایش جمعی: تجربهٔ خام باید در ظرفی جمعی پالایش شود. سند این ظرف را «گرایشِ پلساز به حزبِ پیشتاز» مینامد؛ و در منطق دیالکتیک بازخوردی، همین ظرف نقطهٔ میانی چرخه است که اختلافات، خطاها و تکثرها را به حافظهٔ جمعی بدل میکند.
– بازگشت آگاهی به پراتیک: «برنامهٔ عمل کارگران» دقیقاً همان چیزی است که آگاهی پالایشیافته را دوباره به میدان بازمیگرداند. این لحظهٔ سوم چرخه است: بازگشت آگاهی به عمل، آزمون دوباره، و شروع چرخهٔ تازه.
– شورا بهمثابهٔ شکل دموکراسی تولیدی/سیاسی: سند شوراها را صرفاً به صندوق رأی تقلیل نمیدهد، بلکه آنها را بهعنوان ظرف سازمانیابی عاملیت طبقاتی طرح میکند. این فهم با منطق بازخوردی همسوست: شورا همان جایی است که چرخهٔ فوران، پالایش و بازگشت، نهادی میشود.
– هشدار نسبت به بوروکراسی و استحاله: تجربهٔ شوروی بهعنوان نمونهای آورده شده که در آن، با شکستن چرخهٔ بازخورد و حذف قیدهای ضدبوروکراتیک، حافظهٔ زندهٔ جنبش به دستگاه خشک بدل شد. این هشدار در سند با همان منطق دیالکتیک بازخوردی همداستان است.
– افق بینالمللی: سند بر نفی سوسیالیسم در یک کشور و ضرورت پیوند با انقلاب جهانی تأکید میکند. در منطق پراکسیس بازخوردی تاریخی، این به معنای گسترش چرخهٔ بازخورد فراتر از مرزهای ملی است: تجربهٔ کارگری فقط زمانی حافظهٔ زنده میماند که در مدارهای جهانیِ پالایش و بازگشت مشارکت کند.
نقاطِ تمایز با «دیالکتیک بازخوردی» و «پراکسیس بازخوردی تاریخی»
زبان و مرحلهٔ گذار: سند همچنان به واژگان کلاسیک وفادار میماند («حزب پیشتاز»، «دیکتاتوری پرولتاریا») و در مرحلهٔ گذار بر قاطعیت پرولتری پافشاری میکند. اما در منطق دیالکتیک بازخوردی، زبان صرفاً ابزار توصیف نیست، بلکه خود بخشی از پراتیک است: واژهها میتوانند پل بازخورد را بگشایند یا ببندند. ازاینرو، برای خطاب بیرونی، اصطلاح «دموکراسی رادیکال کارگری» بهکار میرود تا همان جوهرِ قاطعیت طبقاتی منتقل شود بیآنکه میدان کنش بسته شود؛ در آموزش درونی اما میتوان اصطلاح کلاسیک را با معنای مارکسیاش توضیح داد. افزون بر این، قاطعیت تنها وقتی حقیقتاً پرولتری میماند که از آغاز با کُدهای بازخوردی مقید شود: عزلپذیری فوری، گزارشگری دورهای، گردش مسئولیتها، علنیت اختلاف و قید انقضا برای تمرکزهای اضطراری. در این معنا، مرحلهٔ گذار نه رژیم پلیسی، بلکه حاکمیت شوراهای پاسخگو و خوداصلاحگر است.
مفهوم حزب: در سند، حزب بیشتر بهمثابه «تشکیلات رهبریکننده» تصویر میشود؛ نهادی که قرار است هدایت انقلاب را بر دوش گیرد. در دیالکتیک بازخوردی، حزب نه فرمانده نهایی بلکه «فرآیند یادگیری جمعی» است: میانجی حافظه و بازخورد، و نه مرجع مطلق آگاهی. این تمایز کوچک به نظر میرسد، اما تفاوتی کیفی است: یکی حزب را بالای سر طبقه مینشاند، دیگری آن را در مدار نقد و اصلاح جمعی نگه میدارد.
برنامه: در سند، برنامه بهعنوان «پرچم وحدت» طرح میشود؛ سندی که نیروها حول آن گرد میآیند. اما در منطق پراکسیس بازخوردی تاریخی، برنامه «حافظهٔ زنده و بازنویسیپذیر» است: نه پرچمی ثابت، بلکه چرخهای که هر بار با آزمون، خطا و بازگشت تجربه پالایش میشود. وحدت، نه در سند ثابت، بلکه در خودِ فرایند بازنویسی مداوم شکل میگیرد.
پل راهبردی: از تنشهای نظری تا همافزایی عملی
تفاوت میان سند «اهداف و اصول» و منطق «دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی» صرفاً به سطح واژگان یا صورتهای نهادی محدود نمیشود؛ ریشهٔ آن به بنیان مفهومی حزب و سوژهٔ سیاسی بازمیگردد. در سند، حزب عمدتاً بهمثابه «تشکیلات رهبریکننده» تصویر میشود؛ نهادی که باید هدایت انقلاب را بر دوش گیرد. در مقابل، دیالکتیک بازخوردی حزب را «فرآیند یادگیری جمعی» میفهمد: میانجی حافظهٔ زندهٔ جنبش و ضامن بازتولید چرخهٔ شور و شکل. این دو رویکرد، در جایگاه حزب، در شیوهٔ تولید آگاهی و در معماری قدرت، به دو دستگاه مفهومی متفاوت تعلق دارند.
بااینحال، در سطح جوهر استراتژیک، همافق هستند: هر دو بر انقلاب کارگری–سوسیالیستی تأکید دارند؛ شوراها را ظرف دموکراسی رهاییبخش میدانند؛ و قاطعیت در برابر اقلیت استثمارگر را گریزناپذیر میشمارند. پرسش اصلی این است: چگونه میتوان این جوهر مشترک را به نحوی صورتبندی کرد که هم مضمون حفظ شود، هم خطر بوروکراسی مهار گردد، و هم زبان سیاسی ما بهجای بستن میدان کنش، آن را بگشاید؟
سه پل راهبردی در اینجا نقش تعیینکننده دارد:
پل نخست – نامگذاری دو سطحی، یک معنا
در آموزش درونی و تربیت کادرها، میتوان اصطلاح کلاسیک «دیکتاتوری پرولتاریا» را همچنان بهکار برد، اما با معنای دقیق مارکسی: دموکراسی برای اکثریت مولد و قهر عادلانه و پاسخگو بر اقلیت استثمارگر. در خطاب بیرونی و در میدان اجتماعی، باید از «دموکراسی رادیکال کارگری» استفاده کرد: زبانی که همان جوهر را منتقل میکند، اما پل مفهومی با نسل امروز میسازد و جلوی بستهشدن میدان کنش توسط ایدئولوژی بورژوایی را میگیرد. این دو زبان، دو معنا نیستند؛ بلکه دو درگاه برای یک حقیقت واحدند.
پل دوم – استقلال پرولتری، شمول سنجشپذیر
هژمونی طبقاتی کارگران واگذارشدنی نیست، اما این به معنای طرد همهٔ متحدان غیرپرولتری هم نیست. مشارکت آنان میتواند وجود داشته باشد، اما فقط تا جایی که با «حق فسخ جمعی» و «پاسخگویی نهادی» پیوند بخورد. به این معنا، هیچ پیوندی فراتر از کنترل جمعی باقی نمیماند: نه آشتیجویی که هژمونی کارگران را تضعیف کند، و نه سکتاریسمی که صفوف متحدان را متلاشی سازد.
پل سوم – قاطعیت، مقید به خوداصلاحی
قاطعیت در سرکوب اقلیت استثمارگر شرط بقاست؛ اما این قاطعیت تنها زمانی حقیقتاً کارگری و رهاییبخش باقی میماند که با مکانیزمهای بازخوردی مقید شود: عزلپذیری فوری، گزارشپذیری چرخهای، گردش اجباری مسئولیتها، علنیت اختلافات و «بند غروب» برای هر تمرکز اضطراری. قاطعیتی که این قیود را در خود نداشته باشد، بهجای دموکراسی کارگری، به دستگاهی بر کارگران بدل خواهد شد. از همین روست که اصطلاح «دموکراسی رادیکال کارگری» برتری دارد: همان جوهر قاطعیت طبقاتی را منتقل میکند، اما در قالبی که همزمان بازخورد و خوداصلاحی را نهادینه میسازد. به بیان دیگر: قاطعیت بدون بازخورد، خود را میبلعد؛ قاطعیت با بازخورد، خود را بازتولید میکند.
پیشنهادهای الحاقی مشخص برای ارتقای سند «اهداف و اصول»
برای اینکه «اهداف و اصول» از سطح چارچوب راهبردی فراتر رود و به «معماری عمل» بدل شود، میتوان چند بند الحاقی روشن و عملی به آن افزود. این بندها در واقع همان کُدهای بازخوردیاند که دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی بر ضرورتشان پافشاری میکند:
الف) آییننامهٔ دموکراسی کارگری درونی (یک پیوست کوتاه و عملی)
عزل فوری: همهٔ مسئولان و نمایندگان در همهٔ سطوح، باید هر لحظه توسط مرجع انتخابکننده قابل عزل باشند.
سقف زمانی و چرخش کادر: هیچ مسئولیتی بیش از یک دورهٔ محدود دوام نیاورد و تکرار آن تنها با رأیگیری و گزارش علنی ممکن شود.
گزارشگری چرخهای: هر واحد سازمانی موظف باشد در قالبی فشرده گزارش دهد «چه دیدیم، چه آموختیم، چه میکنیم».
حق گرایش و علنیت اختلاف: اختلافهای برنامهای باید ثبت و در دسترس همهٔ اعضا قرار گیرد؛ سکوت سازمانی ممنوع است.
ضدانحصار اطلاعات: دادهها در مخزن مشترک نگهداری شوند، تقسیم کار اطلاعاتی روشن باشد و دسترسیها لایهبندی شود.
کمیتهٔ حافظهٔ چرخشی: مسئول مستندسازی، جمعبندی و بازگرداندن درسها به بدنهٔ کارگری.
ب) معماری چندلایهٔ بازخورد
مجامع محلی کار و محله: پایهٔ ثبت حافظهٔ زنده.
نمایندگان قابل عزل: با مأموریت محدود و گزارشگری اجباری.
کمیتهٔ برنامه/حافظه: تبدیل دادهٔ خام به گزارههای قابل آزمون.
هابهای موقت بحران: مراکز هماهنگی کوتاهعمر و پاسخگو با قید انحلال پس از پایان وضعیت اضطراری.
حزب یادگیرنده: میانجی جمعبندیها، تربیت کادرهایی که زبان عمل و زبان نظر را همزمان بفهمند.
ج) کارت اقدام زمانمند برای مطالبات کلیدی
هر مطالبهٔ انتقالی باید در قالب اقدامهای کوتاهمدت (مثلاً ۹۰ روزه) آزموده شود. هر کارت شامل هدف مشخص، محل اجرا، شاخصهای سنجش، زمانبندی گزارش و معیار اصلاح یا ادامه باشد.
برای نمونه: «کمیسیون نظارت در کارگاه X. پنج نمایندهٔ منتخب کارگران طی یک دورهٔ نود روزه موظف باشند موارد نقض حقوق یا ایمنی را ثبت کنند و در پایان هر سی روز یک بولتن یکصفحهای منتشر کنند.»
د) میلیشیای شورایی با قید انحلال
انحصار زور مشروع باید در دست شوراهای پاسخگو باشد. هر تصمیم اضطراری نیازمند افق زمانی محدود، بازبینی جمعی و امکان لغو توسط مجامع است.
هـ) امنیت سازمانی و رسانهای
ضروری است پروتکلهای ساده و روشن تدوین شوند: ذخیرهٔ حداقلی دادهها، پاکسازی فراداده، استفاده از کانالهای امن، آموزش سواد رسانهای و ممیزی امنیتی دورهای. اینها ضامن بقای چرخهٔ بازخورد در شرایط اختناقاند.
و) سیاست انترناسیونالیستی عملیاتی
افق جهانی باید به ابزارهای ملموس ترجمه شود: رسانههای چندزبانه (فارسی، عربی، کردی، انگلیسی و…)، شبکهٔ اتحادیهای دیاسپورا–داخل، سامانهٔ مستندسازی موارد سرکوب کارگری برای کمپینهای همبستگی، و تقسیم کار مشخص برای آموزش، لابی و کمکرسانی.
ز) بهروزرسانی تحلیل امپریالیسم
بخش امپریالیسم باید ابعاد امروزین را نیز دربر گیرد: مالیسازی، زنجیرههای ارزش جهانی، جایگاه نیمهپیرامونی ایران، رانتیریسم و پیمانکاران وابسته. این تحلیل باید مستقیم به «برنامهٔ عمل» وصل شود: مطالبهٔ شفافیت زنجیرهٔ تأمین، مبارزه با خصوصیسازی رانتی و کنترل کارگری بر قراردادهای پیمانکاری.
این الحاقات، سند را از «چارچوب حداقلی» به «معماری بازخوردی» ارتقا میدهد: قاطعیت با سازوکار خوداصلاحی، افق جهانی با ابزار عملی، و برنامهٔ عمل با آزمون و حافظهٔ زنده.
یادگیری از تاریخ با عینک نهاد
کمون پاریس (۱۸۷۱): کارگران قاطعانه ایستادند، اما حلقهٔ سراسری بازخورد و هماهنگی پایدار نداشتند؛ همین ضعف، عمر آن را به هفتاد و دو روز محدود کرد.
روسیه ۱۹۱۷: شوراها لحظهای عظیم از قدرت را متحقق کردند، اما جنگ داخلی و محاصره باعث شد تمرکز اضطراری بدون کدهای ضدبوروکراتیک تثبیت شود و مسیر بهسوی بوروکراسی برود.
اسپانیا ۱۹۳۶ و شیلی ۱۹۷۳: کوردونها و میلیشیاها ظرفیت عظیمی داشتند، اما حافظهٔ سراسری بازخوردی در لحظهٔ بحران ساخته نشد و قدرت پراکنده ماند.
لهستان دههٔ ۱۹۸۰: با «۲۱ مطالبه» و نمایندگان قابل عزل جهشی بزرگ رخ داد، اما چون این سازوکارها نهادینه نشدند، جنبش بهسرعت فرسود و به انحراف رفت.
روژاوا: شوراهای محلی و قاطعیت دفاعی در برابر داعش وجود داشت، اما نبود یک حلقهٔ سراسری و قابل عزل، ساختار را شکننده کرد و مسیر استحاله را باز گذاشت.
اصل راهبردی تاریخ: قاطعیت شرط لازم است، اما قاطعیتی که بدون بازخورد کدگذاریشده باشد، بهسرعت به تمرکز و بوروکراسی میلغزد. قاطعیت زمانی کافی است که از آغاز با مکانیزمهای بازخوردی-عزلپذیری، گزارشگری دورهای، حافظهٔ جمعی و بند غروب-گره بخورد.
نقشهٔ اجرا (حداقلِ ممکن، در شش ماه نخست)
فاز نخست (ماه ۱ تا ۲):
۱. تصویب و اجرای یک «آییننامهٔ دموکراسی درونی» که ضمانتهای ضدبوروکراتیک (عزلپذیری، چرخش مسئولیتها، گزارشگری دورهای و علنیت اختلافات) را به قانون مکتوب بدل کند.
۲. انتخاب یک «کمیتهٔ حافظه» با ترکیب چرخشی برای مستندسازی و بازگرداندن درسها به بدنه.
۳. طراحی و تصویب قالب «برگهٔ اقدام زمانمند» (مثلاً ۹۰ روزه) برای هر مطالبهٔ کلیدی.
فاز دوم (ماه ۳ تا ۴):
۱. آغاز سه طرح آزمایشی از «برنامهٔ عمل کارگران» در واحدهای مشخص (کارخانه، کارگاه یا بخش خدماتی) برای آزمونپذیری مطالبات.
۲. ایجاد نخستین «هاب موقت بحران» برای هماهنگی فوری، با قید انقضا (بند غروب) و تمرین انحلال پس از رفع وضعیت.
فاز سوم (ماه ۵ تا ۶):
۱. جمعبندی نتایج سه طرح آزمایشی در قالب بولتنهای یکصفحهای و بازگرداندن آنها به بدنهٔ کارگری.
۲. برگزاری نخستین نشست هماهنگی سراسری نمایندگان قابل عزل (آنلاین و امن).
۳. انتشار نخستین «بهروزرسانی تحلیل امپریالیسم» همراه با یک «سیاست رسانهای چندزبانه» برای اتصال به حلقههای بینالمللی.
چکیده فرآیند: این نقشهٔ حداقلی، سند را از سطح «اعلام موضع» به سطح «پراتیک بازخوردی» میبرد: آزمون در مقیاس کوچک، ثبت و پالایش، و بازگشت به عمل. این چرخهٔ کوتاه ششماهه همان تمرین زندهٔ دیالکتیک بازخوردی است.
این نقشه حداقلی، طرحی جامع برای همهٔ شرایط نیست، بلکه تمرینی آغازین است برای تولید حافظهٔ جمعی و سنجش عملی کُدهای بازخوردی در مقیاس کوچک.
فرجام فلسفی
سند «اهداف و اصول» را میتوان در کلیت خود بهمنزلهٔ تلاشی برای بازاندیشی جمعی و صورتبندی یک افق انقلابی در شرایط اختناق کنونی دانست. این متن بهدرستی بر پنج ستون اساسی تکیه دارد: ضرورت حزب پیشتاز، انقلاب کارگری–سوسیالیستی، برنامهٔ انتقالی، بازخوانی تجربهٔ شوروی و افق بینالمللی. در این سطح، همافقی استراتژیک پدیدار است: قاطعیت پرولتری، ضرورت شوراها، و رد رفرمیسم و استالینیسم.
اما دیالکتیک بازخوردی و پراکسیس بازخوردی تاریخی یادآور میشوند که این جوهر، اگر در سطح اعلام موضع باقی بماند و به کُدهای نهادی و زبانی ترجمه نشود، دیر یا زود در همان چرخهٔ تکراری تاریخ فروخواهد افتاد: انجماد، تمرکز و دستگاهشدن. اختلاف اصلی با سند نه صرفاً در سطح «صورت» نهادی یا زبانی، بلکه در درک بنیادین از حزب، برنامه و زبان سیاسی است. آنجا که سند، هنوز حزب را «تشکیلات رهبریکننده» میبیند، دیالکتیک بازخوردی آن را «فرآیند یادگیری جمعی و میانجی حافظهٔ زندهٔ جنبش» میفهمد. آنجا که برنامه بهمثابه «پرچم وحدت» تصویر میشود، در این دستگاه بهعنوان «حافظهٔ زنده و بازنویسیپذیر» معنا مییابد. و آنجا که واژهٔ «دیکتاتوری پرولتاریا» همچنان محور است، این رویکرد نشان میدهد که زبان، خود بخشی از پراتیک است و باید بتواند میدان کنش امروز را بگشاید، نه مسدود سازد.
از این رو، مسیر تکمیل سند آشکار است: تعبیهٔ کُدهای ضدبوروکراسی (عزلپذیری فوری، گردش وظایف، گزارشگری چرخهای، علنیت اختلافات، کمیتهٔ حافظه)؛ طراحی معماری چندلایهٔ بازخورد (از هستهٔ محلی تا هماهنگی سراسری با هابهای موقت و قید انقضا)؛بهکارگیری ابزارهای عملی انترناسیونالیستی (رسانههای چندزبانه، شبکههای دیاسپورا–داخل، تحلیل بهروز امپریالیسم) و پرورش کادرهای «دوزبانه» که زبان عمل و زبان نظر را به هم ترجمه کنند.
بدینترتیب، «اهداف و اصول» را نباید پایانی بسته تلقی کرد، بلکه باید آن را گشایشی دانست: آغازی برای چرخهای تازه که از فوران زیست عینی آغازمیشود، در ظرف پالایش جمعی تثبیت میگردد، و در بازگشت آگاهی به پراتیک به سطحی بالاتر فرامیرود. در این معنا، خودِ نقد و گفتوگو نه خاتمه، بلکه جزئی از همان فرایند رهایی است. این متن، همچون هر موضع انقلابی زنده، بیش از آنکه «پایان» باشد، «امکان» است: امکانی برای آنکه حافظهٔ زندهٔ جنبش از سطح اعلام به سطح معماری عمل ارتقا یابد.
یادداشت پایانی:
در سنت سیاسی ایران ــ چه در میان نیروهای چپ و چه در دیگر جریانهای فکری ــ کمتر پیش آمده است که یک فرد یا تشکیلات، آگاهانه و با صراحت، از دیگران بخواهد سند اهداف و اصول یا حتی اساسنامهٔ خود را نقد و بازبینی کنند. فرهنگ غالب بیشتر بر «اعلام مواضع» و دفاع یکسویه استوار بوده تا بر «گشودگی به بازاندیشی».
در همین بستر است که ابتکار رفیق مازیار رازی جایگاهی ویژه پیدا میکند. او با صراحت و فروتنی، خواستار آن شد که سند «اهداف و اصول» گرایش نقد و بازبینی شود. این ابتکار برای من نشانهای از بلوغ نظری، اعتمادبهنفس انقلابی و کمیابیای است که او را نزد من بسیار محترم میسازد. چنین روحیهای میتواند افقی تازه در فرهنگ سیاسی ما بگشاید: افقی که در آن نقد تهدید شمرده نمیشود، بلکه بخشی از فرایند رهایی جمعی تلقی میگردد.
این متن در تاریخ ۳۰ اوت ۲۰۲۵، در پاسخ به همین ابتکار نگاشته شد. غرض آن نه صرفاً نقد، بلکه کوششی است برای تکمیل و ارتقای سند و فراهمآوردن زمینهٔ گفتوگوی جمعی در جهت معماری عملیِ رهایی کارگری. و از این منظر، خودِ این نوشته را باید نه پایان، بلکه حلقهای از همان چرخهٔ بازخورد دانست: چرخهای که در آن تجربه به پالایش جمعی بدل میشود و آگاهی پالایشیافته دوباره به پراتیک بازمیگردد.
درباره نویسنده:
عبدالباسط سلیمانی، کارگر و دانشجوی حقوق است. حوزههای تمرکز او شامل اقتصاد سیاسی، نظریهٔ بحران با رویکردی تاریخی-ماتریالیستی، نقد فمینیستی و تحلیل خشونت و سازوکارهای اتصال ژئواقتصادی است.
پیوست:
اهداف و اصول گرایش مارکسیستهای انقلابی ایران
آخرین دیدگاه ها