نقش بازدارنده آنارشیست ها در انقلابات کارگری

مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری

اگر سال ۱۹۱۷ را نقطه آغازی در انقلابات سوسیالیستی جهان تلقی کنیم، نخستین مطلبی که توجه ما را جلب می‌کند حضور شوراهای کارگری به عنوان سازمان‌دهنده‌گان این انقلاب است و نه حزب بلشویک‌. حزب از نظر بلشویک‌ها در واقع ابزار تدارک انقلاب برای به قدرت رساندن طبقه کارگر بود. هدف بلشویک‌ها کسب قدرت توسط طبقه بود، نه جانشین‌سازی حزب به جای آنان.
وظیفه این حزب پیشتاز کارگری تدارک انقلابی بود که در اکتبر ۱۹۱۷ به ثمر رسید. آنان در سال‌های تدارک انقلاب حفظ آگاهی‌های سوسیالیستی را بر عهده داشتند، و از این منظر، ما معتقدیم نقش حزب تا دوران اعتلای انقلابی و شکل‌گیری قدرت دوگانه در جامعه مشروعیت دارد. دورانی که حاکمیت‌ها دیگر قادر به حکومت نیستند و توده‌های بسیار وسیع در جستجوی تسخیر قدرت هستند. حزب با نقشه قبضه قدرت شکل نمی‌گبرد، بلکه هدف آن تسهیل انتقال قدرت به این توده وسیعی است که خود را در شکل شوراهای خودجوش سازمان‌دهی کرده است. به طور خلاصه، ضرورت حزب پیشتاز به دوران پیش از انقلاب برمی‌گردد و هدف آن جانشینی خود با شوراهای کارگری نیست. ان‌چه که عملا در شوروی اتفاق افتاد بلاشک نقطه نظر بلشویک‌ها نبود و ما نیز چنین نظری نداریم.
سازمان‌دهی قیام اکتبر ۱۹۱۷ از سوی نمایندگان شوراهای کارگری صورت گرفت. در دوران حداقل یک‌دهه پیش از آغاز قیام، حزب بلشویک به طور مستمر در میان طبقه کارگر روسیه فعالیت داشت. بنا به آمارهای موجود، در سال‌های ۱۹۱۷-۱۹۱۸ بلشویک‌ها در ۱۶۰۰ حوزه‌ی کارگری فعال بوده و کارگران طرفدار آنان از جمله سازمان‌دهندگان اعتصاباتی بودند که منجر به سقوط دولت کرنسکی شد.
این حزب با چنین رقمی از هواداران همان حزبی‌ست که اعضا آن در سال ۱۹۱۲ شاید از انگشتان یک دست تجاوز نمی‌کرد. لنین در پاسخ به سئوالی در این مورد در سال ۱۹۱۲، هنگامی که در تبعید بود، می‌گوید «ما به تعداد اعضای‌مان در روسیه واقف نیستیم اما گمان نمی‌کنم بیش‌تر از انگشتان دست باشد». همین حزب در فوریه ۱۹۱۷، در آستانه به قدرت رسیدن کرنسکی، بنا به آمار و ارقامی که دشمنان بلشویک‌ها و سوسیال دموکرات‌ها ارائه می‌دادند چیزی در حدود ۲۰ تا ۲۵ هزار نفر عضو کارگری داشت. یک ماه قبل از انقلاب اکتبر۱۹۱۷، باز هم به اتکاء آمار نویسندگان مستقل، این رقم به حدود ۲۵۰ هزار نفر عضو کارگری و در آستانه انقلاب به رقمی در حدود ۴۰۰ هزار نفر رسید.
شعارها و مطالبات این حزب مورد قبول توده‌های بسیار وسیع قرار داشت. در آستانه انقلاب ۱۰ میلیون عضو شوراهای کارگری و نزدیک به ۱۰ میلیون نفر از اعضا شوراهای سربازان، یعنی چیزی در حدود بیست میلیون نفر از زحمت‌کشان و کارگران روسیه برنامه حزب بلشویک و شعار محوری همه قدرت به شوراها را پذیرفتند. بنابراین، ادعای این‌که حزب در اقلیت بود، یا کودتا کرده، یا حزب بلشویک به سرکردگی لنین قدرت را از چنگ توده‌ها درورد و طبقه کارگر را فریب داد و به‌جای طبقه کارگر تصمیم‌گیری کرد؛ با توجه به گزارشات و آمار ارقام افراد مستقل کاملا بی‌اساس و بی‌معناست. چنین استدلال‌هایی در واقع، یک تحریف بزرگ تاریخی‌ست. حزب بلشویک در رأس انقلاب قرار داشت اما این رهبریت توسط شوراهای کارگری انتخاب شده بود. بنا به نظر بلشویک‌ها و همچنین از منظر ما، بایست بین رهبری انقلاب و اعمال قدرت سیاسی حزبی تمایزی قائل بود. حزب در دوران تدارک پیشاانقلاب، رهبری آن‌را برعهده دارد. برنامه حزب که چکیده تجربیات عملی کارگران و صیقل‌یافته مطالبات آنان است در درون حزب محفوظ مانده و در پروسه خورد و بازخورد مبارزات کارگری تعالی می‌یابد. این برنامه‌ای‌ست که مورد پذیرش توده‌های وسیع خواهد بود. اگر برنامه حزبی مورد قبول توده‌ها نباشد روشن است که انقلابی به پیروزی نخواهد رسید.
توده‌ها به طور عموم حامل برنامه خاصی نیستند. آنان مبارزات خود را بر اساس مسائل و مطالبات روزمره سازمان می‌دهند، حتی شوراهای کارگری به خودی خود و بدون برنامه مشخص نمی‌توانند قدرت سیاسی را از آن خود کنند. اما زمانی که شوراهای کارگری که برای تسخیر قدرت به خیابان‌ها آمده‌اند به این برنامه که چکیده سال‌ها مبارزه خود آنان است و از پیش تدوین شده و مورد پذیرش آن‌ها نیز می‌باشد، مجهز می‌شوند. آنگاه تغییری کیفی در مرحله انقلاب رخ می‌دهد. این پیوند حزب و برنامه آن با شوراهای کارگری‌ست که منجر به پیروزی انقلاب می‌شود.
مشخص است که پس از پیروزی انقلاب قدرت سیاسی بایست در دست توده‌ها باشد و نه حزب. رهبران حزبی که به رهبری دولت انقلاب برگزیده می‌شوند در واقع کسانی هستند که سال‌ها در درون طبقه کارگر مبارزه و دخالت‌گری کرده به عنوان رهبران عملی طبقه کارگر شناخته می‌شوند. طبقه کارگر به آن‌ها اطمینان دارد و می‌داند که برنامه پیشنهادی آنان چکیده مبارزات خود آن‌هاست و توسط خود آن‌ها در عمل محک زده شده، درستی آن تائید شده و تحقق پیدا کرده است.
این اتفاقی بود که در روسیه پس از انقلاب افتاد، اما برخی مغرضین ادعا می‌کنند که سررشته همه امور در دست حزب بود و شوراها قدرتی نداشتند. چنین ادعایی ابدا صحت ندارد، دست کم در دوران بخصوصی که ما از آن صحبت می‌کنیم، یعنی بین سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ این ادعا کاملا مغرضانه و بی‌اساس است. در این دوران بارها اتفاق افتاد که شخص لنین و حزب بلشویک در اقلیت قرار گرفتند و شوراهای کارگری با مواضع آن‌ها مخالفت بودند، مثلا در رابطه با پیمان صلح برست‌لیتوفسک لنین و اکثریت بلشویک‌ها معتقد بودند که جنگ باید بلافاصله قطع شده و مذاکرات صلح آغاز شود، اما اکثریت شوراهای کارگری بر این اعتقاد بودند که صلح بی‌جاست و جنگ باید ادامه پیدا کنید – چون ارتش آلمان در موقعیت قدرت‌مندتری قرار گرفته و اگر حالا صلح کنیم، تهاجمات بیش‌تر و بیش‌تر خواهد شد و کل نظام شوراها به خطر خواهد افتاد. اگرچه دیرتر طرفین بر سر صلح به توافق رسیدند ولی در آن مرحله نظر لنین اجرا نشد. بحث جنگ یا صلح در درون شوراهای کارگری ادامه پیداکرد تا در نهایت، چندین ماه بعد، یک فرمول بینابینی مورد تایید شوراها قرار گرفت. فرمولی که خواهان نه جنگ و نه صلح بود، که اتفاقا در آن زمان توسط تروتسکی مطرح شد و مورد تایید شوراها قرار گرفت. این فرمول می‌گفت «ما اعلان جنگ نمی‌کنیم و جنگ را ادامه نمی‌دهیم. اما آن‌قدر به ادامه این بحث با دولت آلمان ادامه می‌دهیم، تا شاید در آتیه انقلاب‌های دیگری به کمک ما بیایند». در آن‌زمان خیلی‌ها معتقد بودند که به‌زودی انقلاب در اروپا، به‌ویژه در آلمان، ایتالیا و مجارستان آغاز خواهد شد. بنابراین در این مورد موضع لنین به کرسی ننشست واین نشان می‌دهد که حزب بلشویک و لنین به جای توده‌ها و از طرف توده‌ها تصمیم‌گیری نمی‌کردند.
مورد دیگر فراخواندن مجلس مؤسسان، که لنین مخالف آن بود؛ البته ما در مورد درستی یا غلطی این نظر در بحث‌های دیگر به تفسیر اشاره کرده و باز هم می‌کنیم. در این رابطه شوراهای کارگری مخالف لنین بودند و اعتقاد داشتند که اتفاقا مجلس موسسان باید فراخوانده شود. بنابراین، مجلس موسسان بر اساس آرای اکثریت شوراهای کارگری و با وجود مخالفت لنین در ژانویه ۱۹۱۸ تشکیل شد.- ما در آینده در مورد عواقب این مجلس به تفسیر صحبت می‌کنیم، می‌توان از آن درس‌های مهمی گرفت – ما در آستانه انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ شاهد این هستیم که قدرت سیاسی در دست شوراهای کارگری‌ست و انتخابات توسط آنان صورت گرفته است. در میان شوراهای کارگری نیز گرایش‌های مختلف نظری وجود داشت که از سال‌ها پیش در میان کارگران فعال بودند؛ بلشویک‌ها بودند، منشویک‌ها به عنوان گرایش راست حزب سوسیال دمکراسی که در سال ۱۹۰۳ از آن جدا شده بود. اس آرهای راست و چپ نیزحضور داشتند و آنارشیست‌ها هم بودند. همه این جریانات در میان شوراهای کارگری فعالیت مستمر داشتند و مورد تایید بخش‌های مختلف کارگری قرار داشتند.
شوراهای کارگری برای تعیین رهبری دولت نوین تصمیم گرفتند و رای دادند. آنان ۱۱ نفر از اعضای حزب بلشویک را انتخاب کردند، ۳ نفر از منشویک‌ها و چند نفری هم ازاس آرهای چپ. یک آنارشیست هم در این دولت جدید انتخاب شد، اما هنگام تشکیل دولت، فرد آنارشیست از شرکت در آن خودداری کرد. آنارشیست‌ها از شرکت در حکومتی که توسط شوراهای کارگری و با حدود۲۰ ملیون آرای شهرهای کارگری انتخاب شده بود امتناع کردند، نیامدند و استدلال‌شان این بود که حکومت چیز بدی‌ست، به دیکتاتوری منجرمی‌شود و غیره. اس آرهای چپ و منشویک‌ها و بلشویک‍ها باقی ماندند. بعدها اس آرهای چپ هم به دلائلی کنار رفتند. بنابراین انتخاب بلشویک‌ها در این حکومت جدید بر اساس تصمیم اکثریت شوراهای کارگری بود.
بسیار خب، اگر این فاکت‌ها و این‌آمار و ارقام که بر اساس تحلیل‌ها و نوشته‌جات افراد مستقل استخراج شده، درست باشد، مشخص است استدلال آن‌هایی که ادعا می‌کنند حزب بلشویک کودتاکرده، یا این که قدرت را از بالا گرفته و به جای طبقه کارگر به قدرت رسیده، و طبقه کارگر را فریب داده و غیره نادرست است. ما امروز هم این مغرضین را مشاهده می‌کنیم که با عناوین مختلف ظاهر می‌شوند. در این دوره اخیر آنارشیست‌هایی هم آمدندکه خود را بی‌تعارف آنارشیست معرفی می‌کنند. بعضی‌ها هم با نام‌ها و واژه‌های دیگری ظاهر می‌شوند، مثل واژه سوسیالیست مشارکتی، دمکراسی مشارکتی،کمونیسم مشارکتی و غیره.
ترکیب‌واژه‌هایی که ادعا می‌کنند بحث‌های نوین آورده‌اند که با مباحث انقلاب اکتبر و لنینیسم و حزب پیشتاز انقلابی متفاوت است. مثلا ما بایست دمکراسی مشارکتی را جایگزین ساختن حزب کنیم؛ یا شورا‌هایی که می‌خواهیم در آینده بسازیم همان حزب است و دیگر نیازی به حزب پیشتاز کارگری نیست. جالب است که اولا این عقاید بسیار قدیمی هستند، این‌هاچیز تازه‌ای عرضه نمی‌کنند. اوج این بحث‌ها درمیان آنارشیست‌هایی که در اسپانیا شکل گرفتند، خود را نشان داد. آنارشیست‌ها دریک اتحادیه بزرگ کارگری به نام سه‌انته جمع بزرگی تشکیل دادند که در دو بخش، اسپانیا، کاتلون و باسک نفوذ فراوانی پیدا کردند. در این دو منطقه ملیت‌های تحت ستم اسپانیا زندگی می‌کنند که امروز نیز وجود دارند. این‌ها خواهان استقلال از اسپانیا هستند. آنارشیست‌ها ایده دمکراسی مشارکتی را در آن‌جا به اجرا گذاشتند.
به شهادت تاریخ آنارشیست‌ها همیشه در سرِ بزنگاه، زمانی که مسئله تسخیر قدرت مطرح می‌شود، زمانی که جامعه سرمایه‌داری درحال فروپاشی و طبقه کارگر خواهان تسخیر قدرت هست از این کار طفره می‌روند. این‌جا نیز همین اتفاق تکرار شد. آنارشیست‌ها علی‌رغم آن‌که توده‌های وسیعی را از طریق مبارزات مستمر به خود نزدیک کرده‌ بودند و طبقه کارگر برای برداشتن گام آخر در تسخیر قدرت متقاعد شده بود، کنار کشیدند و از ادامه کار طفره رفتند. قدرت سیاسی هم که پا در هوا نمی‌ماند و دوباره به دست بورژوازی می‌افتد. چنین امتناعی، به خصوص در جنگ داخلی در اسپانیا نشان داده شد. این در واقع زمینه‌های به قدرت رسیدن بورژوازی را به وجود آوردند.
در آن دوران در اسپانیا سه جبهه مشخص وجود داشت ،جبهه فرانکو، جبهه فاشیست‌های مورد حمایت هیتلر و موسولینی ازایتالیا؛ جبهه خلقی که توسط استالینیست‌های طرفدار شوروی راه‌اندازی شده بود و بیش‌تر لیبرال‌ها و دموکرات‌ها در آن شرکت داشتند، ملغمه‌ای از همه جریانات که برنامه آن تحت فشار قرار دادن جوامع اروپایی با هدف کاستن فشار بر روی روسیه و کمک به تداوم حیات اردوگاه سوسیالیستی بود. این همان ایده تشکیل جبهه خلقی‌ست که به هیچ‌وجه خواهان سرنگونی نظام سرمایه‌داری نیست، ازاین رو آن‌ها نتوانستند با جریان فرانکو و دیگر جریانات ناسیونالیستی مقابله کنند.
در این میان، جبهه سومی نیز وجود داشت، جبهه‌ای متشکل از چپ توده‌ای بسیار رادیکال با پایه‌های کارگری، به‌خصوص در باسک و کاتالون. این جریان عمدتا تحت نفوذ آنارشیست‌ها قرار داشت. بدین ترتیب برای نخستین بار در تاریخ آنارشیست‌ها در مقامی قرار گرفتند که بتوانند تسخیرقدرت را سازمان دهند و به ایده‌های خود، یعنی همین رویای دمکراسی مشارکتی که در کاتالون جنبه عملی هم گرفته بود، لباس واقعیت بپوشانند. آن‌ها می‌توانسستد با توجه به نفوذ فراوان خود در میان کارگران و زحمت‌کشان در راستای کسب قدرت سیاسی به آنان کمک‌رسانی کنند. اما این کار را نکردند. نماینده استان کاتلون در بارسلون عملا به آنارشیست‌ها پیشنهاد کرد که انان قدرت سیاسی منطقه را به دست بگیرند. او گفت که خودش به نفع آنان کنار خواهد رفت اما آنارشیست‌ها این پیشنهاد را رد کردند. آن‌ها طفره رفتند و گفتند ما خواهان کسب قدرت نیستیم؛ چون قدرت محققا به استبداد و دیکتاتوری ختم خواهد شد و ما خواهان دیکتاتوری نیستیم، بنابراین در حکومت شرکت نمی‌کنیم. آن‌ها به عوض کمک به کسب قدرت کارگران، از همان لیبرالی که این پیشنهاده را داده بود، حمایت کردند. کارگران را تشویق کردند که به او رای بدهند و او در مقامی که بود تقویت شد.
پس از این دوره و در آغاز جنگ داخلی در سال‌های ۱۹۳۵-۱۹۳۶، جبهه خلق، استالینیست‌ها، سوسیالیست‌ها و انواع دیگر گرایش‌های لیبرالی پیش‌نهاد کردند که آنارشیست‌های سه‌اینته و اف ای آی به حکومت ملحق شوند و کرسی وزارت بگیرند، آنارشیست‌ها در ابتدا این پیش‌نهاد را رد کردند، اما پس از چند ماه به دلیل فشار‌هایی که وارد می‌شد و به علت تشدید حملات ناسیونالیست‌ها و فاشیست‌ها به‌ مناطق باسک و کاتالون پذیرفتند. چهار نفر از رهبران آنارشیست‌ها در دولت تحت کنترل استالینست‌های طرفدار شوروی و لیبرال‌ها شرکت کردند. تناقض موجود در این عمل حیرت‌آور است؛ از یک طرف امتناع در زمانی که می‌توانند قدرت را بگیرند از طرف دیگر شرکت در دولت بورژوایی که مخالفش هستند. این زیگزاگ‌های آنارشیست‌ها در طول تاریخ نشان می‌دهد که وقتی ما به عنوان کمونیست‌ها، سیاست مشخص کمک به تسخیر قدرت توسط شوراهای کارگری مردمی را، همان‌گونه که در انقلاب اکتبر صورت گرفت، نداشته باشیم، نتیجه‌اش تناقض، تزلزل و در نهایت خیانت خواهد بود.
علی‌رغم وجود رویاهای درست و شیرین و داشتن احساسات پاک و فعالیت مستمر در درون طبقه کارگر و با وجود از خود‌گذشتگی‌های آنارشیست‌ها که بر کسی پوشیده نیست و برای آن بهای فراوانی پرداخت شده و به همین جهت جایگاه بسیار مثبتی برای آن‌ها در نظر گرفته می‌شود، اما سیاست‌های سردرگم و ناروشن نتیجه‌ای به‌جز شکست نخواهد داشت. امروز هم عقایدی مانند نظرات آنارشیست‌هایی که نتوانستند در اسپانیا گام نهایی را برای تسخیر قدرت بردارند، درون اپوزیسیون چپ ایران در حال رشد و گسترش است.
در اسپانیای آن زمان تنها دو گرایش کوچک یک سیاست و یک خط انقلابی را پیشه کردند، گرایشی منشعب از خود آنارشیست‌ها تحت رهبری «دوروتی». دوروتی به علت خط‌مشی خود که مبتنی بر تقویت جبهه سوم، یعنی جبهه انقلاب بود از درون آنارشیست‌ها اخراج شد. او هم علیه فاشیست‌ها مبارزه می‌کرد و هم بر علیه جبهه خلق که توسط استالینیست‌ها برای مقاصد دیگری سازمان داده شده بود.
گرایش دیگر یک گرایش تروتسکیستی با نظراتی نزدیک به دوروتی بود که آن نیز از درون آنارشیست‌ها بیرون آمده بود. اگر کل رهبری انارشیست‌ها چنین موضعی اتخاذ می‌کردند شاید مسیر انقلاب اسپانیا کاملا متفاوت می‌شد، انقلاب شکست نمی‌خورد و هزاران نفر توسط نظامیان فرانکو قتل‌عام نمی‌شدند و دیکتاتوری فرانکو چهل سال دوام نمی‌آورد. از نقط نظر انارشیست‌ها، سیاست‌های کسب قدرت از طریق کمک به ساختن شوراهای واقعی برای تسخیر این قدرت سیاست‌های نادرستی است که آنان در اسپانیا از آن ابا داشتند. نتیجه آن پیروزی و استقرار ضدانقلاب به مدت چهل سال و از دست دادن جان‌های عزیزی بود که می‌شد از دست نداد.
دموکراسی مشارکتی آنارشیست‌ها در اسپانیا در همان محدوده جغرافیایی محصور نماند و امروز در درون جنبش ایران کسانی هستند که چنین نوع بحث‌هایی را اشاعه می‌دهند. مطمئنا آتیه آنان با آن‌چه که در اسپانیا اتفاق افتاد تفاوت چندانی نخواهد داشت.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران