با سیاستهای تفرقهافکنانه سرمایهدارها مبارزه کنیم
دولت سرمایهداری و ارتجاعی – مذهبی جمهوری اسلامی ایران درمبارزه برعلیه جنبش روبهگسترش کارگران از هر حربهای برای شکست آن بهره میجوید. یکی از مهمترین ابزارهای کثیف این سیاست استفاده از روش “تفرقه بیانداز و حکومت کن” در بین کارگران و زحمتکشان است. سرمایهداران این سیاست را در دوجبهه مختلف دنبال میکنند:
۱- آنان با اختصاص سهم اندکی از ارزش اضافی ایجادشده توسط کارگران بهپرداخت حقوق و مزایای بیشتر به بخش کوچکی از آنان تحت عنوانهای رسمی و یا قرادادی بلندمدت، و تامین امنیت شغلی آنان، بخش آریستوکراسی کارگری را تقویت کرده و این کارگران را در مقابل بخشهای دیگر کارگری (پیمانی و پروژهای) قرار میدهند. این قشر در جوامع غربی و در هنگام گشایشهای سیاسی در جوامع پیرامونی، پایگاه عمده سوسیالدموکراسی و حامل نظرات رفرمیستی در مبارزات کارگریست. اینان در هنگام خیزشهای اجتماعی نیز سرشتی محافظهکارانه داشته و تلاش میکنند که مبارزه انقلابی کارگران را در چهارچوب مبارزات صنفی – دموکراتیک نگاه دارند. آنها حتی در مواردی تبدیل به مانعی در مقابل حرکت بهپیش طبقه کارگر نیز میشوند. اگرچه اینان نیز در شرایط اعتلای انقلابی عمدتا به اردوگاه انقلاب میپیوندند.
طبعا این برعهده کارگران پیشرو است که به نقد و مبارزه با این جریان انحرافی در جنبش کارگری پرداخته و ضمن توضیح و تبین سرشت این تبعیض یادآور شوند که کارگران تنها هنگامی میتوانند به رفاه کامل اقتصادی – اجتماعی نائل شوند که تمامی آنان بهعنوان یک طبقه در مبارزات اجتماعی شرکت کرده و مهر خود را بر این مبارزات کوبیده باشند؛در غیر اینصورت تبدیل به ارتش پیادهنظام سرمایهداری خواهند شد.
بهعنوان مثال، هنگامیکه رژیم فاشیستی آلمان تحت عنوان ناسیونالسوسیالیسم و با وعده بهبود وضعیت اقتصادی وارد عرصه سیاست شد و صنایع اسلحهسازی را فعال نمود و وضعیت عمومی کارگران و طبقه متوسط را اندکی بهبود بخشید، در ادامه خود نهتنها نمایندگان نظری این قشر کارگری در جنبش سوسیالدموکراسی را که هنوز به حزب فاشیسم نپیوسته بودند، به جوخههای اعدام سپرد، بلکه بدنه کارگری آنرا نیز که فریفته این اصلاحات اندک شده و به حزب پیوسته بودند بهعنوان گوشت دم توپ سرمایهداری به جبهههای جنگ فرستاد.
2- سرمایهداری روش دیگری نیز دارد. او با تکیه به نیازهای اقتصادی بخشهای ضعیفتر کارگری شکاف دیگری نیز در صفوف کارگران ایجاد میکند. این بخش بهدلایل مختلف حاضر به فروش نیروی کار خود بهقیمتی ارزانتر بوده و در پارهای از موارد بهعنوان اعتصابشکن نیز مورد استفاده قرار میگیرد. این کارگران توسط صاحبکاران به دستههای بومی و غیربومی، یا ایرانی و افغانستانی، دستهبندی میشوند که این دستهبندیها خود نیز در خدمت همان سیاست تفرقهاندازی میباشد.
این بخش برخلاف قشر پیشین که عمدتا به دلیل منافع اقتصادی بیشتر راه خود را جدا کرده، به علت ضعف اقتصادی فراوان و عدم آگاهیهای طبقاتیِ لازم، تن به پذیرش هرگونه قراردادی میدهد و راهش جدا میافتد. این رفقا در نظر نمیگیرند که عمل آنان نهتنها شدت استثمار را بهطور کلی افزایش میدهد، بلکه عرصه را بر دیگر کارگران تنگ کرده و زمینه کوتهنظریهای نژادپزستانه و فاشیستی را فراهم میآورد. نتیجه دیگر آن نیز اینست که کارگران بهعوض مبارزه با سرمایهدار، در رقابتی تنگاتنگ با یکدیگر برای پیداکردن کار، هرروز ناچار بهپذیرش قراردادهای نادعادلانهتری شده و در تحلیل نهایی شرایط شغلی و دستمزدی همه کارگران رو به وخامت میرود. این کارگران نیز احتیاج به شناخت و درک منافع طبقاتی خود دارند. مطمئنا عناصر پیشرو درمیان این دسته از کارگران نیز میتوانند نقش مهمی در اشاعه این فرهنگ برعهده بگیرند.
شاید در دورهای نیز کارگران ناچار شوند که از ادامهکاری این قشر جلوگیری بهعمل آورند؛ اما در چنان شرایطی نیز این اقدام نه برمبنای تفاوتهای رنگی، نژادی و یا ملتی، بلکه بر اساس دفاع از پرنسیپها و منافع عمومی کارگران در مقابل اعتصابشکنندگان تلقی میشود و باید آنرا از آلودگیهای تنگنظرانه ناسیونالیستی پاکسازی نمود.
ما در حال حاضر شاهد اعمال همین سیاست در عرصههای مختلف کارگری ایران هستیم. سرمایهداران از یکسو با پرداخت حقوق و مزایای بالاتر و استخدام افراد شناختهشده و سفارششده، دست به پرورش قشر یقهسفید کارگری زده و آنان را از شرکت فعال در مبارزات بهدور میدارند؛ و از سوی دیگر با استخدام نیروی کار ارزان کارگران غیربومی بهویژه کارگران افغانستانی، تنش دیگری در مبازه کارگران پدید میآورند. این تبعیض تنها متوجه کارگران افغانستانی نیست و حتی در مورد کارگران ایرانی هم اعمال میشود. خودداری صاحبکاران شرکت سلمان فارسی در استخدام کارگران بومی و عرب خوزستان، و یا بدرفتاری با این کارگران پساز استخدام و فراهمآوردن امکانات رفاهی برای کارگران غیربومی وناوارد مثال روشن این ادعاست. تنش ناشی از چنین تبعیضاتی در تحلیل نهایی بهسود کارفرمایان میباشد بیهوده نیست که در شرایط اینچنینی رسانههای وابسته به این جمهوری ضدکارگری آتش را تیزتر کرده و آنرا از سامان خود دور میکنند. آنان با دربوقوکرنا کردن آمارهای جعلی وخبرهای اغراقآمیز و معرفی مهاجران افغانستانی بهعنوان “عامل همه این نابسامانیها و فقر و بیکاری” فضای جامعه را مسموم کرده و زمینههای خشونت برعلیه آنان را فراهم مینمایند. آنها بهخیال خودشان فکر میکنند که در طولانیمدت میشود از خشم کارگران برحذر بود و این خشم برحق را به کانال دیگری انداخت.
بدیهیست که چنین حرکاتی خشم کارگران را برانگیزد، اما این خشم را باید متوجه سیستمی کرد که از درماندگی کارگران استفاده کرده و آنان را با نازلترین قیمت بهخدمت خود میگیرد، نه قربانیانی که خود نقشی در شکلگیری این وضعیت ندارند و برای تهیه معاش خانواده مجبور بهترک دیار و خانه و خانواده هستند. ولی متاسفانه ما طی چندهفته گذشته شاهد برخوردهای خشونتآمیز و گاه غیرانسانی و وحشیانه با کارگران افغانستانی بودهایم. چنین را وقایعی را نمیتوان تنها با زدن یک برچسب فاشیست و ناسیونالیست نادیده گرفت و بهزیر فرش جارو کرد. این حرکات روندیست که از سوی سرمایهداران و حکومت آغاز شده و اگر با آن برخوردی جدی صورت نگیرد ابعاد فاجعهباری نیز خواهد یافت. گزارشات تصویری نشان میدهد که برخی از حملهکنندگان مردمان عادی و حتی کارگران هستند. کارگرانی که بهعلت عدم شناخت و ناآگاهی، معلول را بهجای علت گرفته و بهجای متوجهکردن لبه تیز پیکان حمله بهسوی سرمایهدارها و سرمایهداری بهجنگ کارگرانی میروند که خود قربانی همین سیستم هستند. درواقع، این مشکل زمانی حل خواهد شد که ما تن بهقالبهای از پیشساخته سرمایهداری ندهیم. پیروزی کارگران، حتی در امور رفاهی، زمانی ممکن خواهد شد که کارگران، چه فارس یاکرد، چه عرب یا افغانستانی و لر، در اتحاد با یکددیگر برای حل این مشکل اقدام کنند.
البته ما دفاع از منافع کلی کارگران را انکار نمیکنیم، اما این دفاع نه در قالب حملات فردی، بلکه بهشکلی سازماندهیشده و بهصورت جلسات توضیحی با پیشروان این کارگران آغاز میشود و اگر نهایتا منجر به آن شد که از ورود آنان به سایتها جلوگیری شود، اینکار نیز باید سازماندهیشده و با پرهیز از درگیری بین کارگران صورت بگیرد. این کارگران را باید متوجه این مطلب نمود که اگر امروز سرمایهدارها از نیروی کار ارزان آنان استفاده میکنند، فردا در شرایط بحرانی خود آنان اولین قربانیان آن خواهند بود؛ قربانیانی که دیگر حمایت برادران کارگر خود را بهدنبال نخواهند داشت.
حکومتهای سرمایهداری در هرکجای دنیا که باشند از این ترفندها استفاده میکنند تا بیلیاقتیها ، ناکارآمدیها وبحرانهای نظام پوسیده خودشان را گردن کارگران بیاندازند: “کارگران بومی تنبل هستند، کارگران بومی زیادهخواه هستند، کارگران به فکر جامعه نیستند و تنها نقونق دوزاردهشاهی خودشان را میزنند”.
درچنین شرایط سخت و بحرانی، عرصه بر کارگران مهاجر بازهم تنگتر میشود و صاحبکارها از همه ابزار و مطبوعات و رادیو و تلویزیون استفاده میکنند تا گناه شرایط وخیم اقتصادی را بهگردن کارگران، بهویژه کارگران مهاجر بیاندازند. درحالیکه، هیچکس بیشتر از همین زالوها از قِبَل کارگر مهاجر بهره نمیبرد. کارگری که گاه حتی فرزندش شناسنامه ندارد و نمیتواند به مدرسه برود و خودش ناچار است برای سیرکردن شکم زنوبچه نیروی کار خود را به ارزانترین قیمت ممکن در بازار بفروشد، برای صاحبکار مانند یک معدن طلا بهشمار میآید. این کارگران با قیمتهایی باورنکردنی و بهطرز وحشیانهای مورد بهرهکشی قرار میگیرند و وقتیکه دوران رونق اقتصادی خاتمه پیدا کرد و تاریخ مصرف اینها نیز بهپایان رسید، حالا نوبت آنست که کاسهوکوزهها را بر سر آنان بشکنیم و کارگران را در مقابل یکدیگر علم کنیم.
کشور آلمان که در جریان جنگ جهانی دوم کاملا ویران شده بود و نیروی کافی و ارزان در اختیار نداشت که این ویرانیها را بازسازی کند، پساز جنگ، درهای مملکت را بهروی کارگران ارزان ترک باز کرد و کارگرانی که درخانه و کاشانه خودشان آیندهای نداشتند، کرور کرور به آلمان مهاجرت کردند. دومیلیون کارگر ترک ظرف دهپانزده سال آلمان را از نو بازسازی کردند و آنرا به یکی از بزرگترین قطبهای صنعتی جهان تبدیل نمودند، اما بهمحض آنکه آبها از آسیاب افتاد و بحرانهای ادواری سرمایهداری آغاز شد؛ زمانیکه دیگر تولید آن سودی را که سرمایهدار انتظار داشت فراهم نمیکرد و کارخانهها یکی پشت دیگری بسته میشدند و جامعه دچارآشفتگی و غلیان دهه هفتاد و هشتاد شده بود؛ سرمایهدارها همه گناهان را متوجه همان کارگرانی کردند که آلمان را بازسازی کرده بودند.
نژادپرستهای آلمانی خانه بسیاری از کارگران ترک را به آتش کشیدند و زنان و کودکان آنان را در آتش سوزاندند. آتشی که درواقع، باید به خانه صاحبکارها و صاحبسرمایهها زده میشد. فرزندان نسل سوم همان ترکها حتی امروز هم در کشور آلمان هنوز یک خارجی بهحساب میآیند. اینها سیاستهای سرمایهداریست و ربطی به ما کارگران ندارند.
ما کارگران وطن نداریم. همبستگی جهانی ما بر اساس درد مشترکمان، یعنی استثمار و بهرهوری برقرار شده است. انقلاب کارگری تنها در یک کشور بهپیروزی نهایی نخواهد رسید. این انقلاب زمانی تحقق مییابد که ما از منافع مشترک خود، در هرجا که هستیم بهدفاع برخیزیم. مخرج مشترک همه ما زحمتکشان، جدای از رنگ، مذهب و ملیت؛ کارگر بودن ماست. سرمایهدارها درهنگام بهرهکشی و سرکوب برایشان فرقی نمیکند سفید باشیم یا سیاه، افغانستانی باشیم یاخوزستانی، مسلمان باشیم یا کافر؛ مهم آنست که منافع آنان تامین شود و آسیبی نبیند. شاهد این ادعا جانهای عزیزافغانستانیهاییست که بدون توجه بهنژاد و ملیتشان در جریان خیزش ژینا توسط سگهای هار سرمایه بهقتل رسیدند. جانهای زیبایی مانند: ستاره تاجیک، نجمالدین تاجیک، محمدرضا سروری، زلیخا ترزی و مرتضی کودک ۱۴ساله کار که در جم بهقتل رسید. هنگام مرگ کسی از آنان نپرسید که از چه مرزوبومی میآیند و چه عقیدهای دارند؛ تنها آنان را کشتند. یاد همه این عزیزان پاینده باد
پاینده باد همبستگی جهانی کارگران
سرنگون باد حکومت دروغ و ضدکارگری سرمایه
برقراد حکومت شوراهای کارگری.
گرایش مارکسیستهای انقلابی ایران
۱۷ مهر ۱۴۰۲
آخرین دیدگاه ها