نقش شوراهای کارگری در انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه

بخشی از گغتگوی گزارشگران با مازیار رازی

به مناسبت صدمین سالگرد انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه

 

 

گزارشگران:

چرا و چگونه جوانه های خودجوشی نظام بدیل چون شوراها و انجمن ها و نهادهای جمعی برآمده از دل انقلاب که بیانگرمناسبات جمعی  و مداخله مستقیم توده در تغییر و تحولات بودند، و علیرغم شعارهمه قدرت بدست شوراها، از فردای اکتبر به تدریچ پژمرده شدند و نهادهای بوروکراسی سربرآوردند؟ 

مازیار رازی:

برای ارزیابی دقیق  ارزیابی غیرمغرضانه و غیر متعصبانه ی روند  بوروکراتیزه شدن جامعه و خلع سلاح  شدن شوراهای کارگری در انقلاب  روسیه،  باید با ذره بین به سال های ۱۹۱۷ – ۱۹۲۴ نگریسته شود.[1]

هفت سال نخست انقلاب را به سه بخش می توان تقسیم کرد، زیرا اغتشاش نظری در این سالها زیاد است و تحریفات بیشماری  در ارتباط با این دوران وجود دارد- چه از سوی جریاناتی در درون جنبش چپ  (مشخصا آنارشیست ها و شبه آنارشیست ها) که مغرضانه با انقلاب اکتبر برخورد کرده، و ضمن مخدوش ساختن این دوران، مشخصاً حزب بلشویک و لنینیست ها را مورد تهاجم قرار می دهند. و چه نیروهای راست (مشخصا سوسیال دمکراسی و بورژوها) که آن انقلاب را یک کودتا می دانند؛ کودتایی که از طرف اقلیتی در جامعه، یعنی بلشویک ها بر طبقۀ کارگر تحمیل شد و پس از سوار شدن بر جنبش کارگری، سرکوب را آغاز کرد.

هر دوی این گرایشات وانمود می کنند که استالینیسم، ادامۀ لنینیسم است و لنینیسم هم تئوری «کودتا »را در سر می پرورانده و طبقۀ کارگر را «فریب» داده است.

این ها بحث هایی است که هم از طرف آنارشیست ها و آنارکوسندیکالیست ها و انواع و اقسام گرایشات خرده بورژوا در سطح بین المللی عنوان می شود. برای ما که قصد داریم برخورد غیرمغرضانه و غیرمتعصبانه داشته باشیم، این موضوع بسیار مهم است؛ چرا که آن طرف سکۀ برخوردهای مغرضانۀ آنارشیست ها، همان برخوردهای جریانات استالینیستی مانند حزب توده وجود دارد که عمدتاً تمام کجروی ها و جنایت هایی را که در دوران استالین صورت گرفته است، به مسألۀ انقلاب اکتبر وصل و توجیه می کنند.

بنابراین در مقابل برخوردهای مغرضانه، باید از برخوردهای متعصبانه هم دوری کرد؛ از این نقطه نظر این چند سال از انقلاب اکتبر را به سه بخش تقسیم کرده و هرکدام را به شکلی اجمالی بررسی می کنیم.

بخش اول، سالهای انقلاب و جنگ داخلی، ۱۹۱۷  تا ۱۹۱۹

در مورد بخش اول یعنی سال های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ باید به طور روشن و واضح مشخص کرد که انقلاب اکتبر یکی از دموکراتیک ترین انقلاب هایی بود که رخ داد و حزب بلشویک یکی از دموکراتیک ترین احزابی بود که در آن مقطع دخالتش را در درون جنبش کارگری صورت داد و خط دخالتگریش کاملاً منطبق با منافع توده های کارگر بود.

در سال ۱۹۱۲ وقتی که از لنین سؤال می کنند که تعداد بلشویک ها در روسیه چقدر است و چند نفر در حزب هستند، لنین پاسخ می دهد که من اطلاع دقیقی در دست ندارم، چون از سال ۱۹۰۶ به بعد اختناق حاکم بوده، ولی تعداد آن ها شاید از انگشتان دست هم تجاوز نمی کرده است! یعنی تعداد بلشویک ها انگشت شمار بود و خود رهبران حزب بلشویک هم به این مسأله اذعان داشتند. اما در انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷ این حزب به یکی از بزرگترین احزاب آن زمان مبدل شد و بر اساس آماری که تاریخ نویسان مستقل- نه تاریخ نویسان بلشویک، تروتسکیست و آنارشیست و یا کسان دیگر- ارائه داده اند، در انقلاب فوریۀ ۱۹۱۷، حزب بلشویک چیزی در حدود ۲۵ یا ۲۶هزار نفر عضو متشکل از پیشروان کارگری داشته. بین فوریه و اکتبر ۱۹۱۷ دو ماه قبل از انقلاب اکتبر حزب بلشویک چیزی در حدود ۲۴۰ هزار نفر عضو داشت که از آن حمایت می کردند.

در آستانۀ انقلاب اکتبر حزب بلشویک چیزی نزدیک به ۴۰۰ هزار عضو کارگری داشته است. این درواقع از زبان یکی از دشمنان حزب بلشویک بیان می شود. بنابراین بحثی که رفقای آنارشیست هم در آن دوران و هم در دوران بعد عنوان می کردند- مبنی بر این که این حزب یک حزب کوچکی بوده است و یک عدۀ قلیلی آمدند و کودتایی صورت گرفت و بلشویک ها ربطی به حزب طبقۀ کارگر نداشتند و غیره- کاملاً از لحاظ تاریخی بی اساس است. این حزب با وجود تعداد اعضایی که داشت، یکی از دموکراتیک ترین تشکلاتی بود که ما تاکنون در درون جنبش کارگری دیده ایم. جناح های مختلفی در درون این حزب بودند- جناح راست، جناح میانه، جناح چپ- و حتی در بسیاری از موارد بحث های درون حزب بلشویک علنی می شد. این حزب براساس ۲۵ سال مبارزه در درون جنبش کارگری قدرت و اعتبار پیدا کرد. زمانی که طبقۀ کارگر تصمیم به تسخیر قدرت گرفت، در درون طبقۀ کارگر احزاب مختلفی وجود داشتند؛ بلشویک ها، منشویک ها و اس آرها و بخش چپ اس آرها و آنارشیست ها و انواع و اقسام گرایش های مختلف کوچک تر. زمانی که در شوراهای کارگری (با نزدیک به ۱۰ میلیون عضو کارگری)، مسئلۀ تسخیر قدرت مطرح شد، اکثریت کارگرانی که در شوراهای کارگری بودند رأی دادند که نظر حزب بلشویک یعنی شعار “قدرت به شوراها” درست بوده سازمان دهی تسخیر قدرت را انجام دادند. بسیاری از گرایشات درون شوراهای کارگری مخالف تسخیر قدرت بودند، بسیاری متزلزل و مردد بودند. بسیاری حتی درواقع چوب لای چرخ کارها می گذاشتند و اجازه نمی دادند که این بحث ها جلو برود، منتها اکثریت آراء یعنی چندین میلیون نفر، نمایندگان طبقۀ کارگر و شوراهای کارگری مستقر در روسیه به حزب بلشویک رأی دادند؛ بنابراین این گونه نبود که حزب بلشویک، به عنوان یک “اقلیت” ناگهان از آسمان فرود بیاید و طبقۀ کارگر را فریب بدهد؛ درست برعکس طبقۀ کارگر به این حزب اعتماد پیدا کرد و حزب بلشویک را حزب خودش دانست.

بنابراین این انقلاب، انقلابی بود که تحت رهبری شوراها و حزب بلشویک صورت گرفت؛ ولی حزب بلشویک، یعنی درواقع کارگران حزب بلشویک، نمایندگان شوراهای کارگری بودند. این حزب در واقع حزب تصمیم گیرنده برای شوراها نبود، بلکه برعکس در بسیاری از موارد بین ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ بسیاری از تصمیمات را خود شوراهای کارگری گرفتند (حتی بر خلاف نظرات حزب بلشویک و لنین). از جمله مسألۀ جنگ با آلمان و شعار “نه صلح، نه جنگ” که در واقع با توافق شوراها اتخاذ شده بود؛ خود نظر لنین و اکثریت حزب بلشویک این بود که شعار صلح باید داده شود و در معاهدۀ برست- ‌لیتوفسک در واقع نظر شوراها اعمال می شد. چندین ماه این بحث به درازا کشید و نظر حزب بلشویک رد شد و نظر شوراها، بنا بر نظریه تروتسکی مورد تأیید قرار گرفت (چرا که تروتسکی صرفاً یک روشنفکر نبود که تازه پا به میدان مبارزه گذاشته باشد. از شوراهای کارگری ۱۹۰۵ او را می شناختند. در ۱۹۰۵ یکی از رهبران شورای کارگری پترزبورگ بود که شناخت قبلی از او داشتند و به این علت به عنوان نماینده شوراهای کارگری برای معاهده صلح بریست-لیتوفسک به آلمان رفت.

سالهای تاریک حزب بلشویک، ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱

حال به دورۀ بعدی (مرحله دوم) می پردازیم، یعنی سال های تاریک حزب بلشویک ۱۹۲۰ تا ۱۹۲۱ این دوران را می‌توان سال های تاریک حزب بلشویک نام گذاشت. این دورانی است که جنگ داخلی رو به اتمام بود. ارتش سرخ پیروز شده بود و در جبهه های مبارزه و جنگ، دولت جوان کارگری موفق شد ارتش سفید را شکست دهد و با قوای امپریالیستی مبارزه کند. گرچه همیشه خطر حملۀ نظامی وجود داشت . در آن زمان، از طرف لهستان این خطر دوباره مطرح شد. در واقع همیشه به طور دائمی توطئه های امپریالیزم از طرق مختلف وجود داشت. بدیهی است که برای اجرای سیاست اقتصاد نوین (نپ)، یک سلسله امتیازاتی در رشته های مختلف به سرمایه گذاری های کوچک داده شد. گرچه سرمایه های بزرگ هنوز در دست بانک ها و صنایع بزرگ و بازرگانی تحت کنترل خود حکومت شورایی بود، اما این منجر به یک سلسله تحولاتی شد که وضعیت را کم و بیش بهبود بخشید. در این دوران متأسفانه رهبران حزب بلشویک خوب عمل نکردند، یعنی آن نظرات کارل مارکس که مورد تأئیدشان بود- مشخصاً در ارتباط با به حکومت رساندن شوراهای کارگری و همچنین استقرار دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا، وجود احزاب متعدد و همچنین گرایش های مختلف و شکوفایی اجتماعی و دموکراسی درونی- را نادیده گرفتند. این نقد مشخصاً شامل حال لنین و تروتسکی نیز می شود. رهبران حزب بلشویک یک سری مواضع کاملاً افراطی و فرقه گرایانانه اتخاذ کردند و برخوردهای نادرست انجام دادند که مغایر با اهداف اولیه آنان بود.

البته باید توجه کرد که در آن دوره تعداد زیادی از مبارزین طبقۀ کارگر در جبهه ها کشته شده و بسیاری از قحطی از بین رفته بودند و اصولاً شوراهای کارگری دیگر وجود خارجی نداشتند. نمایندگان کارگری که بین سال‌های ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۹ هر۳ ماه کنگره های مشخص خودشان را شوراهای سراسری روسیه می‌گذاشتند و در این کنگره ها به جدل می پرداختند و سیاست های شوراهای کارگری را به اجرا می گذاشتند، پس از ۱۹۱۹ اصولاً دیگر نشستی نداشتند، کمیتۀ اجرایی شوراها هم صرفاً چندین بار هر ۲ الی ۳ ماه جلسه داشتند. اما وضعیت به گونه‌ای بود که اصولاً شهرها از پرولتاریا و کارگران خالی شده بود. مثلاً آماری است مبنی بر این که در سال ۱۹۱۰ در بسیاری از شهرها مانند مسکو ۳ میلیون جمعیت کارگری بود، اما در سال ۱۹۲۱ این جمعیت به ۲۰۰ هزار نفر تقلیل پیدا کرده بود. کارگران اغلب به دلیل شرایط ویژه ای که وجود داشت، به روستاها رفتند. این اتفاقات لنین و رهبران حزب بلشویک را به این نتیجه رساند که باید به آن نظریۀ سابق تشکیلاتی حزب پیشتاز کارگری بازگشت، نظریه ای که در زمان تزار برای تدارک و سازماندهی انقلاب آتی داشتند؛: یعنی پیشرُوی کارگری باید همۀ کارها را در دست گیرد. بدیهی بود که پیشرُوی کارگری در آن زمان تنها در حزب وجود داشت. حزب هم، یعنی کمیتۀ مرکزی حزب.

بنابراین در این دوران انحرافاتی به وجود آمد. رهبری حزب در غیاب شوراهای کارگری به این تحلیل رسید که دیگر لازم نیست شوراها و عموم کارگران در قدرت باشند، و این که حزب باید تمام تصمیمات را به جای توده ها بگیرد. از آن جا که توده ها هم که به هرحال درمیدان نبودند و تنها اتحادیه های کارگری در جامعه حضور داشتند، پایه‌های کارگری در این اتحادیه ها بیشتر متمرکز شدند. اتحادیه های کارگری در آن زمان تحت کنترل منشویک ها قرار گرفته بودند. منشویک ها به دلیل تجربه ای که در پیش از انقلاب اکتبر در جنبش کارگری داشتند، به خصوص پس از پایان دوران جنگ داخلی، نفوذ بیشتری از بلشویک ها در درون اتحادیه های کارگری پیدا کردند. این دلیل واضحی داشت. طبقۀ کارگر در آن زمان دیگر برایش مهم نبود چه کسی بلشویک است، و چه کسی منشویک. وضعیت طبقۀ کارگر از نظر اقتصادی بسیار وخیم شد، حتی بدتر از زمان تزار. کارگران به دنبال بهتر کردن وضعیت خود بودند و جنگ، آنان را از رهبران خود جدا ساخت. بنابراین در این دوره ما شاهد شورش های دهقانی و انواع و اقسام اعتراض های کارگری بودیم. یکی از این اعتراضات هم ماجرای کرونشتات است (که بعداً به آن اشاره می کنم)

به هرحال در آن دوران این انحراف «جایگزین گرایی» به خصوص در لنین و مشخصاً در تروتسکی به وجود آمد: یعنی این که اصولاً نیازی نیست طبقۀ کارگر تصمیم بگیرد؛ چون طبقۀ کارگر منسجم و سیاسی ای وجود ندارد که بشود روی آن حساب کرد. از سوی دیگر این واقعیت که اتحادیه های کارگری هم در دست منشویک ها افتاده و به سمت سیاست‌های بورژوایی درغالتیده بود، آنان را به این نتیجه رساند که اصولاً نظام شورایی باید جایگزین نظام وانگاردیزم شود (همانند دورۀ پیش از انقلاب). یعنی پیشروان کارگری هم کسانی هستند که از اعضای حزب و رهبری آن هستند. این انحراف درواقع انحراف بزرگی بود، و به هیچ وجه موجه نبوده و به هیچ وجه امروز قابل دفاع نیست. بنابراین، ما باید از این انحراف نیز درس بگیریم. ما باید عکس این کاری را که لنین و تروتسکی تحت شرایط ویژه ای انجام دادند، اجرا کنیم. اگر ما در آن دوره حضور داشتیم، باید بر خلاف سیاست های رهبری حزب عمل می کردیم، باید تشویق می کردیم که جناح ها در درون تشکیلات خودشان دوباره احیا شوند و احزاب کاملاً آزاد باشند، شوراهای کارگری تقویت گردند و جلسات نمایندگان شوراها برگزار بشود، و اتحادیه های کارگری به کارشان ادامه دهند و حق اعتصاب داشته باشند (حتی تحت رهبری منشویک ها) و حق ابراز نظر و حتی حق انتقاد به حزب کمونیست را داشته باشند.

زیرا، رعایت اصول دمکراسی کارگری یکی از خصوصیات بارز و مهم ضامن این گذار از سرمایه داری به سوسیالیسم هست. یعنی دولت و حزبی که در آن جامعه وجود دارد، باید یک حزبِ کاملاً مرتبط با پرولتاریا باشد-همانند سال های ۱۹۱۷-۱۹۱۹.

یکی از درس‌های مهمی را که از این دوران تاریک حزب بلشویک می‌توان اخذ گرفت، این است که رابطۀ حزب و دولت می باید از هم‌اکنون روشن باشد. به اعتقاد من پس از تسخیر قدرت به وسیلۀ شوراهای کارگری، حزبی که ابزار اصلی این قدرت گیری بوده است باید روند میرایی خود را آغاز کند و نهایتاً خود را منحل اعلام نماید.

سالهای تلاش برای احیای دموکراسی در روسیه، ۱۹۲۲-۱۹۲۴ 

مرحله سوم، سال های ۱۹۲۲ الی ۱۹۲۴ است که در‌واقع دوران تلاشی ‍(بورکراتیزه شدن) دولت کارگری شوروی بود. باید توجه شود که در این دوره برخی از رهبران حزب بلشویک، از جمله خود لنین و سپس تروتسکی، به خطرات ناشی از بورکراسی واقف شدند و اقداماتی نیز برای جلوگیری از آن انجام دادند که نافرجام ماند (گرچه در دورۀ پیش، خود این مسایل را نادیده گرفته بودند). برای نمونه در اواخر سال ۱۹۲۱ و اوایل ۱۹۲۲ لنین دقیقاً متوجه شد که چه اتفاقی دارد می افتد، یعنی این که نقش کارگران کاملاً به کنار رفته و شوراها از بین رفته اند و یک قشر بوروکراتیک عملاً در سطح حزب رخنه کرده است. این‌ها کسانی بودند از مستخدمان سابق تزار، مانند کارمندها و نیروهای ارتش تزار و غیره که پس از نابودی پیشرُوهای کارگری در جریان جنگ داخلی، به دلیل کسب امتیازهای مادی و مقام، در حزب نفوذ کردند و عضو حزب بلشویک شدند. در عین حال برای موجه جلوه دادن این روند نادرستِ رهبرانی نظیر استالین تئوری هایی را  مطرح کردند.

در آن زمان که لنین به این نتیجه رسید که باید علیه این قشر روبه رشد بورکراسی در حزب مبارزه شود و حزب به دمکراسی سابق برگردد، او مبارزاتش را آغاز کرد. اما باید اشاره شود که لنین در سال ۱۹۲۲ دچار یک سکتۀ مغزی شد و یک طرف بدنش لمس گردید و حدود هفت ماه بعد هم دچار سکتۀ دوم شد که در نتیجۀ آن قدرت تکلم را از دست داد. بنابراین مبارزه ای که او شروع کرد، متأسفانه به وسیلۀ برخی از رهبران حزب- در رأس آن استالین- در انزوا قرار گرفت. دارودستۀ استالین از بیماری لنین استفاده کردند تا او را به کناری بگذارند. پیشنهادات لنین را سانسور کردند. و این آخرین بحث های لنین در سال ۱۹۲۲ بود که طی نامه هایی به کمیتۀ مرکزی حزبش نوشت (معروف به وصیت نامه اش). در این وصیتنامه لنین در مورد رشد بوروکراسی و نقش مخرب استالین، به کمیتۀ مرکزی هشدار داد. به رفقایی که می خواهند بدانند لنین در سال های آخر زندگی­اش چه مبارزه ای کرد، خواندن این وصیت نامه را توصیه می کنم. همچنین نامه هایی که بین لنین و سایرین ردّ و بدل شد. در این میان کروپسکایا، همسر لنین کاملاً درگیر بود و مشاهده می کرد که چگونه استالین باندی به دور خود ایجاد کرده است و اجازه نمی دهد که این بحث های انتقاد آمیز به رهبری حزب بلشویک راه یابد، چه برسد به کل اعضای حزب و جامعه. قابل ذکر است که اولین فردی که مبارزه با بوروکراسی را شروع کرد، اتفاقاً خود لنین بود و پس از چند سال تروتسکی هم به دنبال وی آمد. بنابراین تروتسکی از ۱۹۲۳ وارد مبارزه علیه بوروکراسی گردید، سپس در سال ۱۹۲۷-۲۸ تبعید گردید (به منطقۀ آلما آتا در قزاقستان) و نهایتاً در اوت ۱۹۴۰ هم به دست رامون مرکادر، یکی از جاسوسان استالین، در مکزیک به قتل رسید.

بنابراین، این یک وضعیت ویژه ای بود که ما شاهد آن بودیم، یعنی در مجموع دمکراسی کارگری بنا به دلایل عینی مورد حمله قرار گرفت و بعدها رهبری حزب بلشویک آن را ادامه داد. اما موقعیتی ایجاد شد که رهبران اصلی حزب بلشویک تلاشی برای احیای دمکراسی کنند. متأسفانه تلاش آنان شکست خورد.

  نقد مارکسیستی به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، مازیار رازی ۲۰۱۷[1]

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران