تاکیدی دوباره بر لزوم و ضرورت سازماندهی مخفی

متن صحبتهای رضا اکبری در جلسه کلابهاوس
تهیهوتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
من در ادامه بحث قبلی میگویم که با نظر رفیق باسط در مورد اختلافات بین جناحها موافقم. این اختلافات واقعی است. اما اختلافات واقعیِ بینِ بالاییها، به این معنا نیست که هیچکدام از اینها منافع جامعه را در نظر میگیرند، یا درگیری بر سر منافع مردم است. کسی نمیگوید مثلاً اصلاحطلبان بهخاطر بهبود وضعیت مردم جامعه با اصولگرایان درگیر شدهاند؛ خیر، این را نمیگوییم.
درواقع، اصلاحطلبان و اصولگرایان بر سر چگونگی بهرهبری از رانت با یکدیگر درگیر شدهاند. این همان قضیه لحاف ملاست. با اینحال، هردوی اینها ناچارند مناسبات را حفظ کنند تا حاکمیت دوام داشته باشد و جریان رانتخواری ادامه پیدا کند. این موضوع ارتباطی به مردم ندارد. ولی نفی اختلاف در بالا نیست. اختلاف بین درونی حاکمیت واقعیست.
در تاریخ مثالهای بسیار زیادی از درگیری بین جناحهای مختلفِ حاکمیت وجود داشته، حتی در مواردی یکدیگر را بیرحمانه سرکوب کردهاند؛ نه بهخاطر اینکه طرفدار مردم بودند، بلکه بهعلت اینکه فکر میکردند روشی که طرف مقابل استفاده میکند، باعث نابودی کل مجموعه خواهد شد؛ در نتیجه بهتر است آن بخش را از میان برداریم.
من همان مثال هویدا، اویسی و شاه را دوباره میآورم. مگر هویدا و اویسی با شاه تفاوتی داشتند؟ مگر شاه بهخاطر منافع مردم آنها را کنار گذاشت و حتی به زندان انداخت. خیر، ابدا. اما وقتی زمانش فرا رسید که باید انتخاب میکرد، نظام مهم است یا اویسی، نظام مهم است یا هویدا؛ در عمل نشان داد که نظام مهم بود و اویسی و هویدا قربانی شدند و به زندان رفتند. حتی وقتی به شاه گفتند (این در خاطرات همه هست) که: «آقا وضع دارد خراب میشود، بیایید هویدا را آزاد کنیم تا خارج شود»، او گفت: «نکنید، چون باعث بدتر شدن وضعیت میشود».
در نتیجه بگذارید از همین ابتدا روشن کنیم که وقتی ما صحبت از این میکنیم که اختلافات جدی است، به هیچوجه به معنای تأیید بر این یا تأیید بر آن یکی نیست. به نظر من رفیق باسط این مطلب را دقیق توضیح داد، روشن هم توضیح داد و خیلی هم از ایشان ممنونم.
طرح این سئوالها در واقع کنش جامعه است. بازخوردی که از جامعه دریافت میکنیم: «آیا بودن پزشکیان و ایکس و ایگرگ به نفع ما خواهد بود یا خیر؟ آیا رضا پهلوی گزینه مناسبیست…؟». واکنش و بازخورد ما این است: «بحث، ابدا بحث شما نیست، و دعوا بین بالاییهاست و ربطی به مردم و جامعه ندارد، اما این دوران زمان مناسبی برای سازماندهیست».
در اینجا اولین سئوالی که ممکن است از طرف جامعه مطرح شود میتواند این باشد:«در چنین شرایط خطرناک و حساسی چه شکل از سازماندهی، امنترین و مطمئنترین شکل سازماندهی است؟».
فکر میکنم گرایش در این باره بسیار صحبت کرده است:« ما فکر میکنیم که بهترین شکل سازماندهی، تشکیل هستههای مخفی در محل کار و زندگیست که در عینِ حال پایههای حزب تدارک انقلاب، یعنی حزب کارگران پیشتاز خواهد بود». به نظرم این مکالمه بین جامعه و در این مورد، گرایش، همان جریانِ خورد و بازخوردیست که رفیق باسط اشاره میکند. این گقتوگو همین حالا جریان دارد.
فکر میکنم پرداختن به این موضوع اصل است، و اگر به اختلافات هم نگاه میکنیم باید از این زاویه به آن نگاه کرد، که این اختلافات چه منافعی برای مردم دارد و بیش از این نیرویی صرف پاسخدهی به این سئوالها نکنیم. اختلاف درون حاکمیت واقعیت جامعه است و تحلیل ما هم این است که اختلاف جریان دارد، اما ربطی به منافع طبقه کارگر و زحمتکشان جامعه ندارد؛ هر چقدر که واقعی میتواند باشد.
اما این واقعیت به معنای آن نیست که دو طرف آنقدر با هم سرشاخ میشوند تا بالاخره حکومت کلهپا شود، و ما بنشینیم و کاری نکنیم و منتظر باشیم تا این دو همدیگر را بکوبند تا بالاخره حکومت سرنگون شود. از همین حالا با قاطعیت میتوان گفت: تا هنگامی که نیرویی از پایین سازماندهی نشده باشد ما به جایی نمیرسیم. در آخر کار یا اینها بالاخره به شکلی با یکدیگر کنار میآیند، یا اینکه مردم از سر استیصال سراغ نوستالژیهایی مثل حکومت پهلوی میروند. پس دوباره برمیگردیم سرِ بحث سازماندهی.
بحث گرایش از ابتدا همیشه بر سر لزوم سازماندهی بوده است، ما همیشه تاکید میکردیم سازماندهی اصل است، و شیوه پیشنهادی ما هم سازماندهی تشکیلات بر اساس هستههای مخفی است. این هم برخلاف نظر برخی که فکر میکنند کپیبرداری از فلان جاست، ابدا اینطور نیست؛ واقعیت جامعه ما این ضرورت را تاکید میکند. این واقعیت حتی در سالهای ۶۱ و ۶۲، وقتی که سازمانها همگی سرکوب شدند، درستی خود را، بدون اینکه حتی بحثی در مورد آن کرده باشیم، به ما تحمیل کرد. ما، از جمله خودِ من، بعد از سرکوبهای وحشیانه تبدیل شدیم به هستههای مخفی چند نفره، با ارتباطات خانوادگی یا دوستی نزدیک. یک هسته اینجا تشکیل شد و بهصورت افقی با یک هسته دیگر در غرب تهران یا شرق تهران تماس گرفت. این اتفاق به خودیِ خود افتاد. چرا؟ چون فهمیدیم دیگر زمان آن گذشته که مثلاً بیایی در روز کارگر مقابل سینما کاپری پرچم سرخ هوا کنی. نمیشود آن کار را کرد، در نتیجه باید شکل مبارزه تغییر میکرد و شکل مبارزه هم تغییر کرد. حالا چون ما قبلاً، به قول قدیمیها، آنقدر گشادبازی کرده بودیم که وقتی دستگیر کردند، دیگر همه چیز عیان بود، بماند. یعنی وقتی من به زندان رفتم، تمام چارت تشکیلاتی من قبل از من آنجا بود.
شاید شرایط امروز ایران به بدی سالهای 60 نباشد، اما بهتر هم نیست، امروز هم تا اتفاقی میافتد فلهای دستگیر میکنند تا مبارزه دچار سکون شود. در نتیجه، شرایط اکنون بهگونهای است که بایست هستهها تشکیل شوند و میبینیم که در حال تشکیل شدن هستند و تشکیل هم شدهاند.
شرایط فعلی هم شرایط مناسبی برای رشد گسترش هستههاست. کارگران و زحمتکشان در ابعاد وسیعتری دست به اعتراض میزنند؛ ناکارآمدی امثال پزشکیان نمایان شده و اختلافات بالا گرفته است. در چنین شرایطی میتوان و باید هستهسازی را گسترش داد؛ باید روی این موضوع پافشاری کنیم. این پنجره تا ابد باز نمیماند. دیر یا زود فضا بسته میشود، یا نیروی جدیدی قدرت میگیرد و با ترفند تازهای جلوی کار را سد خواهد کرد.
ممکن است رفقا بگویند: «خب، از این هستههای کوچک چه انتظاری میتوان داشت». قضیه، داستان آن جویبار کوچکی است که رسید پشت یک سنگ و کوبید تا راهش را باز کند. سنگ خندید و گفت: «جوجه، با من میخواهی چه کار کنی؟ چهگونه جویبار کوچکی مانند تو میتواند از سنگ سختی مانند من بگذرد». جویبار اعتنایی نکرد و آنقدر کوبید تا بالاخره راهش را باز کرد. ما هم بایست آنقدر بکوبیم، آنقدر بر چیزی، مانند لزوم و ضرورت هسته که از نظر ما عیان است، تاکید کنیم و این ضرورت را مدام تکرار کنیم تا اینکه سوراخ در دل سنگ شکافته شود و ما بتوانیم پیش برویم.
فکر نمیکنم اختلافی در گفتههای من با نظرات رفیق آرش یا رفیق باسط یا رفیق مازیار وجود داشته باشد؛ من فقط نقطه اتکای اهرم را از روی تاکید بر اختلافات درون حاکمیت (علیرغم اینکه میپذیرم وجود دارد)، برداشتم و به سمت سازماندهی و بازهم تاکید بر سازماندهی انتقال دادم.
آخرین دیدگاه ها