سالگرد ترور لئون تروتسکی به دستور استالین
در روز ۲۱ اوت ۱۹۴۰، لئون تروتسکی، از رهبران انقلاب روسیه و بنیان گذار انترناسیونال چهارم، با ضربۀ تبر یخ شکن کارگزار استالین، رامون مرکادر، به قتل رسید. این حمله در منزل ویلایی تروتسکی واقع در «کویوآکان»، مکزیک، به عنوان آخرین محل تبعید وی رخ داد. این انقلابی بزرگ روز بعد در نتیجۀ شدت جراحات وارده در سن ۶۰ سالگی در گذشت.
- برای مطالعه فراتر به نوشته و فایل های صوتی زیر رجوع شود
مازیار رازی
قتل تروتسکی، در نقطۀ اوج ارتجاع سیاسی بین المللی سر رسید، یعنی پیروزی فاشیسم در آلمان به سال ۱۹۳۳، شکست انقلاب اسپانیا در ۱۹۳۶-۳۹، محاکمات مسکو و تصفیۀ بزرگ سال های ۱۹۳۶-۳۸، و آغاز جنگ جهانی دوم در سپتامبر ۱۹۳۹. ترور تروتسکی، پاسخی بود از سوی بروکراسی استالینیستی- به عنوان کارگزار سیاسی امپریالیسم – به خطری که تروتسکی با دفاع از و مبارزه برای اصول مارکسیستی ایجاد می کرد. تا زمانی که تروتسکی زنده بود، استالین ناگزیر بود با سرسخت ترین دشمن خود درگیر نبرد باشد.
با وجود برتری بی اندازۀ استالینیسم، تروتسکی توانست انترناسیونال چهارم را بنیان گذارد، سازمانی که با وجود حملات تروریست هایی که تروتسکی را از میان بردند، به بقای خود ادامه داده است. هفتاد و پنج سال بعد، جایگاه ویژۀ تروتسکی در تاریخ سوسیالیسم بین المللی، حقیقتی است بی چون و چرا. تروتسکی بیش از پیش به عنوان چهره ای تاریخی در جهان پدیدار می شود که نه فقط بر مسیر قرن بیستم تأثیر گذاشت، که نوشته ها و عقاید او همچون راهنمایی اساسی برای جهت دهی به طبقۀ کارگری که به مرحلۀ جدیدی از مبارزۀ انقلابی قدم می گذارد، باقی است.
زندگی و سرنوشت تروتسکی، پیوندی جدایی ناپذیر با رویدادهای سترگ نیمۀ نخست قرن بیستم داشت. تروتسکی و لنین رهبران اصلی انقلاب روسیه، این قلۀ صعود عظیم مبارزۀ طبقۀ کارگر جهانی در برابر چپاول سرمایه داری و کشتار مهیب جنگ جهانی اول، بودند. تئوری سیاسی خودِ انقلاب، با تئوری انقلاب مداوم تروتسکی ارائه شد که در اواسط انقلاب ۱۹۰۵ روسیه شکل گرفت. این تئوری توضیح می داد که وظایف دمکراتیک در کشورهای توسعه نیافته ای مانند روسیه، تنها با قدرت گیری طبقۀ کارگر به عنوان جزئی از یک انقلاب سوسیالیستی جهانی قابل تکمیل است.
تروتسکی به مدت شش سال، نقش بی چون و چرایی در سازماندهی و دفاع از دولت کارگریِ مستقر به دنبال رویدادهای انقلاب اکتبر داشت، از جمله نخستین کمیسریای امور خارجه روسیۀ شوروی و همین طور بیانگذار و فرماندۀ ارتش سرخ.
تروتسکی به دلیل نقش خود در انقلاب روسیه در سن ۳۸ سالگی، به عنوان یکی از بزرگ ترین رهبران طبقۀ کارگر و جنبش سوسیالیستی، جایگاهی را در تاریخ به خود اختصاص خواهد داد. با این حال اگر تروتسکی زنده بود، بعدها می نوشت که شاخص ترین و ماندگارترین سهم سیاسی او، در مبارزه با انحطاط استالینیستی اتحاد شوروی بوده است که در زمان بنیان گذاری انترناسیونال چهارم به اوج خود رسیده بود.
نزاع میان استالین و تروتسکی، یک نبرد شخصی میان دو فرد بر سر قدرت فردی نبود، بلکه یک نبرد بنیادی بود بین دو برنامۀ سیاسی آشتی ناپذیر. تثبیت قدرت استالین و دیکتاتوری بروکراتیکی که وی تجسم آن بود، نتیجۀ اجتناب ناپذیر انقلاب روسیه نبود؛ بلکه در عوض از درون شرایط ویژۀ یک دولت کارگریِ عقب مانده به لحاظ اقتصادی که خود به دنبال شکست های انقلاب جهانی منزوی گشته بود، زاده شد. هفت سال جنگ و جنگ داخلی با پشتیبانی امپریالیسم، تلفات وسیعی از طبقۀ کارگر، این پایگاه اجتماعی انقلاب گرفته بود. بیماری و مرگ لنین، که در سال آخر حیات خود با تروتسکی برای اقدام مشترک در مبارزه علیه انحطاط بروکراتیک اتحاد شوروی مکاتبه کرده بود، قدرت گیری استالین را تسهیل کرد.
استالین، منافع دستگاه محافظه کاری را کلمه به کلمه بیان می کرد که قدرت را از طبقۀ کارگر غصب و پیوند اساسی میان انقلاب در روسیه و مبارزۀ طبقاتی جهانی را از هم گسسته بود. برنامۀ «سوسیالیسم در یک کشور»، که نخست در سال ۱۹۲۴ مطرح شد، متکی بر این ادعای نادرست و ضدّ مارکسیستی بود که سوسیالیسم می تواند در اتحاد شوروی مستقل از انقلاب در خارج از مرزهای روسیه محقق شود. بر این اساس، انقیاد طبقۀ کارگر جهانی به منافع ملی بروکراسی شوروی رسمیت یافت و برای توجیه سیاست هایی به کار گرفته شد که شکست اعتصاب عمومی ۱۹۲۶ بریتانیا و درهم شکستن انقلاب ۱۹۲۵-۲۷ چین را به ارمغان آورده بود. تروتسکی بعدها در بیوگرافی خود یادآوری کرد: «یک چنین جوّی که “انسان نباید همیشه همه چیز را برای انقلاب بخواهد، باید کمی به خودش هم فکر کند” به این صورت ترجمه می شد که “مرگ بر انقلاب مداوم”»
تروتسکی در نقد خود به استالینیسم، تئوری انقلاب سوسیالیستی جهانی را تکامل بخشید که نشان داد به شکل غیرقابل قیاسی، دوراندیشانه تر از مانورهای عملگرایانۀ بروکرات های استالینیست بود. «اپوزیسیون چپ» که در سال ۱۹۲۳ بنیان گذاشته شده بود، متکی بر تئوری انقلاب مداوم، تأکید کرد که پیشروی به سوی سوسیالیسم در درون اتحاد شوروی، به تکامل انقلاب سوسیالیستی جهانی وابسته است. تروتسکی در پاراگرافی که در سال ۱۹۳۰ نوشته شد، ولی با نیروی به مراتب بیش از گذشته با امروز همخوانی دارد، توضیح داد:
«تکمیل انقلاب سوسیالیستی در درون مرزهای ملی، غیرقابل تصور است. یکی از دلایل اصلی بحران در جامعۀ بورژوای، این است که نیروهای مولدِ مخلوق آن، دیگر نمی توانند با چهارچوب دولت ملی سازگاری داشته باشند. از این جا است که از یک سو جنگ های امپریالیستی و از سوی دیگر اتوپیای ایالات متحدۀ بورژوایی اروپا نتیجه می شود. انقلاب سوسیالیستی در قلمرو ملی آغاز می شود، در قلمرو جهانی گسترش می یابد. بنابراین انقلاب سوسیالیستی در معنای جدیدتر و وسیع تر کلمه، به یک انقلاب مداوم تبدیل می شود. این انقلاب تنها در پیروزی نهایی جامعۀ نوین بر کل سیارۀ ما است که تکمیل می شود».
زیرپا گذاشتن انترناسیونالیسم سوسیالیستی از سوی بروکراسی استالینیستی، مستلزم کارزاری از تحریفات و جعلیات تاریخی با هدف زدودن نفوذ سیاسی تروتسکی و انکار رابطۀ میان چشم انداز مبارزاتی او و چشم اندازی بود که خود انقلاب اکتبر را هدایت کرده بود. این همراه شد با کارزار خشن تر و مستقیم تری علیه تروتسکی و هواداران وی.
در نوامبر ۱۹۲۷، تروتسکی از حزب کمونیست روسیه اخراج شد و یک ماه بعد این همراه شد با اخراج کلیۀ حامیان اپوزیسیون چپ. در ژانویۀ ۱۹۲۸، او به آلماآتا، در کوه های قزاقستان کنونی تبعید شد. یک سال بعد، در فوریۀ ۱۹۲۹، تروتسکی از اتحاد شوروی اخراج و موقتاً در پرینکیپو در ترکیه اقامات گزید. تروتسکی در مواجهه با چیزی که بعدها «سیارۀ بدون ویزا» نامید، آن هم به دلیل خصومت مشترک استالینیست ها، سوسیال دمکرات ها و قدرت های امپریالیستی، وادار به ترک ترکیه به مقصد فرانسه در سال ۱۹۳۳، سپس به نروژ در ۱۹۳۵ و نهایتاً به مکزیک در ۱۹۳۷ شد.
طی هشت سال از زمان اخراج تروتسکی از اتحاد شوروی تا ورود او به مکزیک، طبقۀ کارگر یک سلسله شکست های ناشی از خیانت های بروکراسی های استالینیست و سوسیال دمکرات ها را تجربه کرده بود. پیروزی فاشیسم در آلمان در سال ۱۹۳۳، همراه شد با خفگی خیزش های انقلابی در فرانسه و اسپانیا و انقیاد طبقۀ کارگر به حاکمیت سیاسی طبقۀ سرمایه دار زیر پرچم «جبهۀ خلقی».
به دنبال قدرت گیری هیتلر، فاجعه ای برای طبقۀ کارگر آلمان و جهان که با سیاست های فاجعه بار انترناسیوال کمونیست ممکن شد، تروتسکی فراخوان به تشکیل یک انترناسیونال جدید، یعنی انترناسیونال چهارم داد. تروتسکی هشدار داد که دفاع از دستاوردهای انقلاب روسیه تنها با یک انقلاب سیاسی برای سرنگونی بروکراسی ناسیونالیست امکان پذیر بود.
استالین در هراس از تهدید تروتسکی و انترناسیونال چهارم، به خشونت و سرکوب به مراتب خشن تر و بی رحمانه تر در اتحاد شوروی و سرتاسر جهان متوسل شد. در همان حال که محاکمات مسکو در سال های ۱۹۳۶-۳۸ هرگونه مخالفت سیاسی در برابر رژیم استالینیست وقت را هدف گرفته بود، اما هدف اصلی، پیروان تروتسکی بودند. صدها هزار سوسیالیست-که خود محصول سنت های عظیم فرهنگ انقلابی روسیه بودند- طی یک نسل کشی سیاسی، قتل عام شدند.
خشونت وسیع مورد نیاز برای دفاع از رژیم، سندی خدشه ناپذیر بود از این که حاکمیت استالین نه تداوم انقلاب روسیه، بلکه گورکن آن بود. تروتسکی در سال ۱۹۳۷ نوشت که استالینیسم و مارکسیسم حقیقی، «نه فقط با یک رشتۀ خونین، که با رودی از خون» از یک دیگر جدا می شوند.
تروتسکی برای افشای محاکمات نمایشی و جنایات سیاسی استالینیسم، به کارزاری بی پروا دست زد. پلیس مخفی استالین (گ.پ.او) در پاسخ به این امر، به طور سیستماتیک برای حذف فیزیکی نزدیک ترین هواداران تروتسکی و همفکران وی به فعالیت پرداخت. از جملۀ کسانی که به دست کارگزاران استالین جان باختند، عبارت بودند از: اروین وولف، یکی از منشی های سیاسی تروتسکی در ژوئیۀ ۱۹۳۷؛ ایگناس رسیس که از چنگال «گ.پ.او» گریخته و حمایت خود را از تروتسکی اعلام داشته بود، در سپتامبر ۱۹۳۷؛ لئون سدوف، فرزند تروتسکی و همکار نزدیک او در فوریۀ ۱۹۳۸؛ و رُدولف کلمنت، دبیر انترناسیونال چهارم که طی یک آدم ربایی مفقود شد و در ژوئیۀ ۱۹۳۸ به قتل رسید.
این ترورها به این دلیل امکان پذیر شد که مأمورین «گ.پ.او» خود را وارد صفوف جنبش تروتسکیستی کرده بودند؛ از جمله مارک زبوروفسکی، که به شکل مزوّرانه ای اعتماد سدوف را به دست آورده و به عنوان منشی او فعالیت می کرد.
به این وجود مادام که تروتسکی زنده بود، رژیم استالینیستی آرام و قرار نداشت. ویکتور سرژ در سال ۱۹۳۷ نوشت: «هیچ توضیح دیگری برای ممنوعیت و توقیف هایی که در حال نابودی ساختار رژیم است وجود ندارد به جز نفرت و ترس… مِن باب احتیاط، تیم جایگزین را هدف قرار داده اند. تنها پیر مرد باقی مانده… مادام که پیر مرد زنده است، بروکراسیِ فاتح هرگز احساس امنیت نخواهد کرد».
انترناسیونال چهارم کنگرۀ بنیان گذاری خود را در سپتامبر ۱۹۳۸، با وجود شرایط فوق العاده دشوار، از جمله قتل کلمنت تنها دو ماه قبل از آن، برگزار کرد. سند بنیانگذاری، به قلم تروتسکی، هشدار می داد: «پیش گزاره های عینی انقلاب پرولتری، نه فقط به “بلوغ” رسیده، بلکه از شدت بلوغ به نوعی در حال گندیدن است. بدون یک انقلاب سوسیالیستی، در دورۀ تاریخی بعدی یک فاجعه کل فرهنگ بشریت را تهدید می کند. اکنون نوبت پرولتاریا، یعنی به خصوص پیشتازِ انقلابی آن است. بحران تاریخی بشریت، به بحران رهبری انقلابی تقلیل می یابد».
تحرک جنگی امپریالیسم، باری دیگر امکان شعله ور شدن موجی از طغیان های انقلابی را فراهم آورده بود. دقیقاً به همین دلیل بود که امپریالیسم جهانی، از طریق عمّال استالینیست خود، در جستجوی قطع سر از رهبری انترناسیونال چهارم بود. تروتسکی در مقاله ای به تاریخ اکتبر ۱۹۳۸، رابطۀ میان جنگ قریب الوقوع و خشونت علیه جنبش تروتسکیستی را ترسیم کرد:
«در آغاز جنگ آخر، ژان ژوره ترور شد و در پایان جنگ، کارل لیبکنشت و رزا لوکزامبورگ… کار محو کردن انترناسیونالیست ها تاکنون تا پیش از آغاز جنگ در سطح جهانی آغاز شده است. امپریالیسم دیگر نیازی ندارد به یک “سانحۀ فرخنده” اتکا کند. بلکه در درون مافیای استالینیست، یک کارگزار بین المللی حاضر و آماده برای نابودی سیستماتیک انقلابیون در اختیار دارد… امپریالیسم از طریق گانگسترهای استالینیست خود، پیشاپیش نشان می دهد که خطر مرگ بار در دورۀ جنگ از کدام جهت تهدیدش خواهد کرد. امپریالیست ها اشتباه نمی کنند».
آغاز جنگ جهانی دوم در سپتامبر ۱۹۳۹، در شرایطی که جهان بر فاجعه در اروپا متمرکز شده بود، از سوی رژیم استالینیست به عنوان فرصتی دیده شد برای تشدید کارزار خود در جهت ترور تروتسکی. نخستین سوء قصد به زندگی او در ۲۴ مه ۱۹۴۰ و به دست یک تیم ترور به سرپرستی نقاش استالینیست، دیوید آلفرد سیکهایروس صورت گرفت.
تروتسکی و همسرش ناتالیا، از تهاجم جان سالم به در بردند، اما تروتسکی می دانست که این آخرین سوء قصد ناخواهد بود. تروتسکی دو هفته بعد با دقت و عینیت قابل توجهی نوشت: «زندگی من روی این کرۀ زمین، نه منطبق با قاعده، که به عنوان استثنایی بر قاعده است. در یک برهۀ ارتجاعی نظیر برهۀ کنونی ما، یک انقلابی وادار می شود خلاف جریان شنا کند. من این کار را با هر آن چه در توان دارم انجام می دهم. فشار ارتجاع جهانی، شاید در بی رحمانه ترین شکلش خود را در سرنوشت شخصی من و سرنوشت نزدیکان من نشان داده باشد. این به هیچ وجه حق من نیست: این نتیجۀ درهم آمیختن شرایط تاریخی است».
سپس در ۲۰ اوت ۱۹۴۰، تروتسکی به دست مرکادر، مأمور رژیم استالین که خود را حامی جنبش تروتسکیستی جا زده بود، به خاک افتاد.
در سال ۱۹۷۵، کمیتۀ بین المللی انترناسیونال چهارم، تحقیقی را دربارۀ شرایط پشت ترور تروتسکی آغاز کرد که گسترۀ نفوذ «گ.پ.او» در درون جنبش تروتسکیستی را نشان می داد. این تحقیقات نه فقط نقش زبوروفسکی، که همچنین نقش سیلیویا کالن به عنوان منشی جیمز کانن (دبیر ملی حزب کارگران سوسیالیست، جنبش تروتسکیستی وقت در ایالات متحده)، رابرت شلدن هارت (که در شبِ نخستین سوء قصد نگهبان بود)، و ژورف هنسن (منشی تروتسکی که در زمان ترور او نگهبان بود و همین طور رهبر آتی حزب کارگران سوسیالیست در دورۀ انحطاط سیاسی آن) را نشان می داد.
تحقیقات امنیتی و همین طور تحقیقات انترناسیونال چهارم از سوی حزب کارگران سوسیالیست و تمامی خائنین سیاسی به جنبش تروتسکیستی، محکوم و با آن مخالفت شد. داده هایی که متعاقباً از آرشیو اتحاد جماهیر شوروی منتشر شد، بر تمامی نتیجه گیری های کمیتۀ بین المللی انترناسیونال چهارم دربارۀ افرادی که به زمینه سازی و اجرای این بزرگ ترین جنایت سیاسی یاری رساندند، صحه گذاشته است.
تروتسکی در زمان مرگ خود، بزرگترین نمایندۀ سنت مارکسیسم کلاسیک بود که در خیزش های انقلابی نخستین دهه های قرن بیستم آبدیده شده بود. ترور او ضربۀ سنگینی به جنبش سوسیالیستی بین المللی بود، هرچند که او میراث سیاسی و تئوریکی را به جای گذاشت که بنیان محکمی برای تکامل انترناسیونال چهارم بود. به علاوه تروتسکی در آخرین سال های حیات خود، با پرسش هایی دست به گریبان بود که به عنوان موضوعات سیاسی محوری پیش روی جنبش سوسیالیستی به دنبال جنگ جهانی دوم رخ نشان می دادند.
تروتسکی برای بنیان گذاری انترناسیونال چهارم، مجبور بود نه فقط با استالینیست ها و امپریالیست ها، بلکه با یک قشر کامل از روشنفکران خرده بوروایی که از شکست های دهۀ ۱۹۳۰ به نتیجۀ ناتوانی طبقۀ کارگر از انجام یک انقلاب سوسیالیستی رسیده بودند، مبارزه کند. آن ها برای توجیه کناره گیری خود از مبارزه برای سوسیالیسم، مسئولیت خیانت رهبری را به گردن طبقۀ کارگر انداختند. تروتسکی نوشت: «اگر این را درست بدانیم که دلیل شکست ها، ریشه در کیفیات اجتماعی خود پرولتاریا دارد، در آن صورت موقعیت جامعۀ مدرن می بایست ناامیدکننده ارزیابی شود».
این انکار ناامیدانۀ سوسیالیسم و ردّ نقش انقلابی طبقۀ کارگر، بارها بار در دهه های پس از جنگ جهانی دوم ظاهر شد. همۀ این ها در درون انترناسیونال چهارم به شکل «پابلوئیسم» متجلی شد که چیزی نبود جز انطباق با بروکراسی های استالینیست و سوسیال دمکرات و جنبش های بورژوا-ناسیونالیستی.
در بحبوحۀ تشدید تنازعات طبقاتی، این نیروها، در جستجوی آویزان شدن مستقیم تر به قدرت دولتی، مانند آن چه در یونان انجام داده اند، به سرعت به راست درغلتیده اند. هر کسی می تواند تصور کند که اگر تروتسکی زنده بود چگونه از مهارت ادبی و هوش بی اندازۀ خود برای کندن پوست اقشار متوسط خودخواه و خودشیفتۀ امروز بهره می برد؛ چگونه سیاست های گندیدۀ سیریزا و پودمودس را افشا می کرد؛ چگونه شارلاتان های روشنفکر و مشاهیر چپ نمایی مانند اسلاوی ژیژک را به صلابۀ نقد می کشید.
آن چه تروتسکی با صراحتی بی مانند درک کرد و بیان نمود، نقش تعیین کنندۀ رهبری بود. درس اصلی که او از دستاورد مثبت انقلاب اکتبر و شکست های به دنبال آن کسب کرد، این بود که پیروزی انقلاب سوسیالیستی و در نتیجه بقای بشریت، نیازمند یک مبارزۀ بی امان برای حلّ بحران رهبری انقلابی است. این حقیقت بنیادی بارها و بارها طی دهه ها پس از مرگ وی اثبات شد.
مرکزیت بحران رهبری انقلابی، به آن معنا بود که مبارزۀ سیاسی، مبرم ترین وطیفه است. تروتسکی برای آن دسته کسانی که از مسئولیت های سیاسی خود زیر پوشش آزادی شخصی طفره رفتند، چیزی برای ارائه نداشت جز تحقیر. او در سخنرانی به مناسبت بنیان گذاری انترناسیونال چهارم اعلام داشت:
«بگذار کاسبکاران، فردیت خود را در خلأ جستجو کنند. برای یک انقلابی، خود را تماماً وقف حزب کردن، به معنای خود را یافتن است.
بله، حزب ما یک به یک ما را یکسره به خود اختصاص می دهد. اما در عوض والاترین شادی را به ما می بخشد: این آگاهی که کسی در ساختن یک آیندۀ بهتر شریک می شود، این که کسی ذرّه ای از سرنوشت بشر را به دوش می کشد، و این که زندگی کسی به عبث سپری نخواهد شد.»
اهمیت ماندگار تروتسکی، در تهاجم بی امان به آوازۀ تاریخی او منعکس می شود. با این وجود کسانی که امروز مشغول سیاه نمایی تروتسکی هستند، موفق نخواهند شد. تاریخ خود تحلیل تروتسکی از جان کندن های سرمایه داری را اثبات کرده است. قدرت عقاید و سنتی تاریخی که او نمایندگی کرده است، از آزمون زمان سربلند بیرون آمده است. جنبشی که او بنیان گذارد، نشان داده است که تنها گرایش انقلابی حقیقی و ماندگار است.
مهم تر از همه، وظیفۀ بنیادی که تروتسکی برایش مبارزه کرده همچنان موضوع مرکزی پیش روی طبقۀ کارگر امروز است: ساختن یک حزب انقلابی.
این اصول در رگ های کمیتۀ بین المللی انترناسیونال چهارم، جنبش تروتسکیستی بین المللی جاری است. سالگرد ترور تروتسکی نباید صرفاً مناسبتی برای تجلیل یاد و خاطرۀ او-هرچند به جا- بلکه احترام به این خاطره از طریق شدت بخشیدن به مبارزه برای ساختن کمیتۀ بین المللی انترناسیونال چهارم به عنوان حزب جهانی انقلاب سوسیالیستی باشد.
ژوزف کیشور برگردان: آرام نوبخت ۲۰۱۵
- برای مطالعه فراتر به نوشته و فایل های صوتی زیر رجوع شود
آخرین دیدگاه ها