چرا اتحاد کارگران شکل نمیگیرد؟ /ماریار رازی
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
تهیهوتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
راه حل چیست؟ سوالی که از طرف یک دوست کارگر از داخل ایران بهدست ما رسیده با توجه به دیدگاههای موجود درون جنبش کارگری حائز اهمیت بسیار بالاییست. این سئوال در ضمن دغدغه دیگر اقشار جامعه از جمله، جوانان، زنان، ملیتهای تحت ستم، همچنین کارگران بخشهای مختلف خدماتی و غیره نیز هست. این سئوال در ذهن همگان میچرخد وهمه به دنبال راهحلی برای آن هستند. سادهترین راهحل این است که بگوئیم در داخل کاری نمیتوان کرد، آقای نتانیاهو و یا ترامپ برای نجات ما خواهند آمد. آنها ما را از شر رژیم حاکم بر ایران خلاص میکنند. این در واقع، بدترین تصویر و بدترین ارزیابی است که میتوان داشت. جریانات امپریالیستی یا رژیمهای مرتبط به آنان و ژاندارم منطقه مانند اسرائیل تحت هیچ شرایطی خواهان آزادی، دموکراسی و رهایی طبقه کارگر و آحاد زحمتکش جامعه ایران نیستند، مطلقا، اینها خودشان بانیان سرکوبهای مختلف بودند. گذشتگان همینها در امریکا و انگلیس تدارک کودتای ۲۸ مرداد را چیدند و اولین حکومت دموکراتیکی که میتوانست در چهارچوب سرمایهداری پا بگیرد، سرنگون کردند. ماهیت اینها کاملا روشن است. اینها تا امروز نه از این کار خود ابراز پشیمانی کردهاند و نه باور دارند که این کار اشتباه بوده است. اینها اگر بتوانند دوباره همین عمل را تکرار خواهند کرد. بنابراین نبایست به داستانهایی مانند اینکه کشورهای خارجی ما را نجات میدهند اعتمادی داشته باشیم.
جنگ اخیر نیز جنگ بین دو جریان ارتجاعی بود و صلح بعد از آن هم صلح دو جریان ارتجاعی است. اتفاقاتی که امروز در ایران رخ میدهد کوچکترین ارتباطی به وضعیت و آینده طبقه کارگر ندارد. اگر حتی در بالا هم معامله کنند و یک رژیم چنج صورت بگیرد بازهم وضعیت همین خواهد بود، حتی شاید بدتر شود، همان طور که شاه رفت و خمینی آمد و میبینیم که وضعیت بدتر شده است. بنابراین نبایست به این معادلات فکر کرد. حل مشکل بستگی به خود کارگران، زحمتکشان و اقشار تحت ستم ایران دارد.
درنتیجه، سئوال این است که ما چه گونه میتوانیم از حق خودمان دفاع کنیم و حاکمیت خودمان را به قدرت برسانیم. ما نود درصد جمعیت این مملکت را تشکیل میدهیم و آن ده درصد در قدرت با تمام ابزار سرکوبش ارتباطی به ماندارد و جنگها و صلحهای او هم به درد ما نمیخورد. حالا چهگونه بایست از این مخمصه خلاص شد؟
خب، ایدهآل و آرزوی همه ما این است که در ایران چنین شکلی از دیکتاتوری حاکم نبود و کارگران میتوانستند سندیکای کارگری داشته باشند، میتوانستند با سرمایهدار چانه بزنند، آزادی و دموکراسی باشد، زنان آزاد باشند و ملیتها تحت ستم نباشند و غیره. اما متاسفانه این آرزوها در شرایط فعلی جامه عمل به خود نمیگیرد، پس برای تحقق آن بایست راههایی پیدا کنیم.
در درون جامعه ما تودهها از دو سو مورد تهاجم تبلیغاتی بسیار وسیع قرار میگیرند: از یک سو ایدئولوژی ارتجاعی هیئت حاکم ایران و از سوی دیگر ایدئولوژی سرمایهداری حاکم در سطح بینالمللی. این دوسویه از طریق رادیو تلویزیونها و دیگر ابزار ارتباط جمعی در فکر و اندیشه تودهها نفوذ میکنند. در اوایل روی کار آمدن جمهوری اسلامی، رژیم از طریق مساجد، سخنرانیها، نماز جمعهها و غیره این کار را انجام میداد. در آن دوران اینها ابزار ایدئولوژیک مسخ ذهنی توده ها بودند تا آنان دست به سازماندهی خود و انقلاب نزنند و مجذوب این حاکمیت باشند. خوشبختانه این دوران خیلی زود به پایان رسید و بسیاری از جریاناتی که امروزه مخالف این رژیم هستند دیگر میانه خوبی با این ابزارهای ایدئولوژیک هم ندارند، مخالف نماز جمعه هستند، مخالف مساجد و آخوندها هستند. بنابراین این مشکل تا حدودی برطرف شده، اما نباید فراموش کرد که ابزار ایدئولوژیک بینالمللی کماکان و ۲۴ ساعته در حال نفوذ به اذهان تودههای داخل ایران است.
ما در دنیایی سالم و بدون تبلیغات زندگی نمیکنیم. جامعه تحت نفوذ ایدئولوژی غالب، یعنی ایدئولوژی هیئت حاکم قرار دارد. این ایدئولوژی هرچه باشد، چه در سطح بینالمللی و چه در سطح داخلی بر افراد جامعه تاثیر میگذارد. این ایدئولوژی حتی بر تمایل به اقدامی متحد نیز تاثیر دارد.
ما در ایران علاوه بر سرکوب نرم ایدئولوژیک با سرکوب خشن فیزیکی نیز روبهرو هستیم. رژیم ایران نمونهای از یک دیکتاتوری عریان و سرکوبگر است. این رژیم با استفاده از ابزار سرکوب به ترس و واهمه در جامعه دامن میزند. آنان علیرغم طغیانهای قهرمانانه مردم، بهویژه زنان در جنبش معروف به ژینا و با وجود تداوم مبارزات علیه حجاب اجباری کماکان به دستگیریهای خود ادامه میدهند؛ کشتارها، شکنجهها و تجاوزات صورت میگیرد و همه اینها به ارعاب عمومی جامعه منتهی میشود. بنابراین وقتی افرادی میخواهند در جهت مبارزه گامهایی بردارند، با وجود جسارت موجود این گامها کند است. مثلا در خوزستان موارد متعددی داشتیم که قراربود اعتصاباتی بشود، قول و قرار اعتصاب را هم گذاشته بودند، اما دست آخر اعتصابات انجام نشد، کارگران نیامدند، نه آنکه این کارگران مخالف رژیم نیستند، بلکه آنها نگران زن و فرزند خود هستند؛ فکر میکنند اگر ما دستگیر شویم، چه بلایی سر اینها خواهد آمد؛ یا اگر اخراج شویم چهگونه میتوانیم خانواده خود را اداره کنیم. ما در جامعه با چنین ملاحظاتی روبهرو هستیم: از یک سو تهاجم ایدولوژیک و از طرف دیگر سرکوب بیپرده و عریان.
بنابراین اتحادی که ما از آن صحبت میکنیم و دوست ما از آن صحبت کرد، با وجود اینکه بحث درستیست منتها تحقق آن به سادگی رخ نخواهد داد؛ حتی در شرایط اروپا نیز اتحاد به آسانی شکل نمیگیرد، چه برسد به ایران. ما باید به تدابیر دیگری بیندیشیم که بتوانیم این دو عامل بازدارنده را دور بزنیم.
تجارب بسیار غنی گذشته نشان میدهد که تودههای وسیع در هر شرایطی، حتی شرایط بدی مانند امروز ایران، نیاز به یک ستاد رهبری دارند. این تجارب در ضمن نشان میدهد همه کارگران و زحمتکشان الزاما بهطور همزمان به آن درجه از آگاهی که لزوم اتحاد را تفهیم کند، نمیرسند. در ابتدا بخش کوچکی، مثلا پیشتازان کارگری به این آگاهی میرسند که سرمایهداری مسئول تمام مشکلات کشور است و برای حل مسئله این حکومت باید کنار برود و حاکمیت کارگری برقرار شود. متاسفانه اکثریت مردم ایران تحت تاثیر فشارهای مضاعفی که ذکر کردیم این آگاهی لازم را ندارند، اما میتوانند کسب کنند، به شرط آنکه یک ستاد رهبری در جامعه وجود داشته باشد که بتواند آگاهیهای کاذب داخلی یا خارجی را خنثی کند.
در حال حاضر تصور خیلیها این است که کارگر بیسواد است، تودهها تحصیلات ندارند و از سنخ ما نیستند. ما تحصیلکردههایی داریم که برای مردم سخنرانی میکنند و همه چیز را جا میاندازند و اگر مردم صدایشان دربیاید آنوقت با باتوم و تفنگ و مسلسل به سراغشان میرویم. اتفاقی که همین حالا دارد میافتد. در چنین شرایطی چهگونه میشود ستادرهبری کارگران را سازمان داد؟
همان طور که گفتیم آگاهی در ابتدا درون بخش کوچکی از جامعه به وجود میآید، بخش رزمنده و با جسارت، کسانی که حتی به تنهایی به مبارزات خود تداوم میبخشند. مسلما دوستی که این نامه را فرستاده و چنین سئوال خوبی را مطرح کرده، از شمار این نوع کارگرهاست که اینک بازنشسته شده اما تمام عمرش را درگیر مبارزه بوده است، چهلوچند سال سابقه مبارزه و بنا به گفته خودش مبارزهای با گرایشهای چپگرایانه. از آنجایی که ما امروز در ایران نیستیم تنها کاری که میتوانیم بکنیم این است که تجارب تاریخی صدو هفتاد هشتاد سال مبارزه طبقاتی را در اختیار ایشان و رفقایشان بگذاریم؛ تجربه بزرگترین و تنها انقلاب سوسیالیستی جهان، و بگوئیم شیوه تدارک این انقلاب چهگونه بوده است. اینها تجارب ارزشمندی هستند که هر روشنفکر و مارکسیستی که در خارج زندگی میکند میتواند در اختیار پیشتازان بگذارد، استفاده و یا عدم استفاده از آن در عمل به عهده خود پیشتازان است. من تا اینقدر میدانم که عدهای مدت چند سالیست دارند این تجارب را در عمل به کار میبندند.
براساس این تجارب از دوران مارکس و بهویژه دوران لنین وتروتسکی که رهبران عملی طبقه کارگر و نظریهپرداز بودهاند، در کشورهایی با شرایط اختناقآمیز ایران نباید تمرکز اصلی را بر کلیت کارگران گذاشت. این تمرکر عمدتا متوجه کسانی خواهد شد که نسبت به اقشار عمومی کارگری از آگاهی بیشتری برخوردارند. کسانی که به واسطه همین آگاهی جسارت به خرج داده و مبارزه کرده و تجربه کسب کردهاند. امروز بین این پیشتازان کارگری و تودههای میلیونی ناراضی در ارتباط با شکل سازماندهی و مبارزه علیه این رژیم جدایی وجود دارد.
البته پیشتازانی هم که در جریان مبارزه بهوجود آمدند و ما بسیاری از آنها را مشاهده کردیم متاسفانه به دلیل استفاده از روش کارِ علنی دستگیر شدند، کنار گذاشته شدند و یا کارفرما آنان را اخراج کرد. شاید اگر نگاهی به اتفاقات همین چند سال گذشته بیاندازیم بهتر متوجه اشکال قضیه بشویم. مثلا رفیق زندهیاد شاهرخ زمانی یکی از این پیشتازان بود که دستگیر شد و در زندان به قتل رسید. کسان دیگری هم در هفتتپه بودند. امروزهم در بخشهای مختلف حفاری سخنرانیهای برخی را میبینیم؛ مثلا اسماعیل بخشی یا یاسر احمدی نژاد که عملا اخراج شدند، مورد تهاجم قرار گرفتند و حتی خانوادههایشان را از هم پاشاندند. اینها رهبران عملی طبقه کارگر بودند که به آگاهی بالاتری رسیده و در سطح خودشان اقداماتی هم کرده بودند.
همان طور که در پیش گفتم: مشاهدات و تجارب صدوهفتاد هشتاد سال گذشته ایران و جهان نشان میدهد که کارگران به شکل همزمان به آگاهیهای ضد سرمایهداری نمیرسند. به عنوان مثال اگر بخواهیم تودهها یا بخشهای مختلف کارگران و زحمتکشان به یک آگاهی حداقل در مورد لزوم اتحاد برسند در وهله اول باید از جزء شروع کنیم، یعنی باید از پیشتازان شروع کنیم. تعداد معدودی از پیشتازان با یک سازماندهی مخفی درون تودهها فعالیت میکنند و پس از دورهای که اعتبار کسب کردند نهایتا به کانونهای تودهای وسیعتر تبدیل میشوند. همین مورد اتحاد را در میان تودهها در نظر بگیریم، پیشتازان در شرایطی به لزوم اتحاد اشاره میکنند در یک، دو یا سه مرحله اول کسی اهمیت نمیدهد منتها در مرحله چهارم که تجارب تودهها به درجهای رسیده که به دنبال راه چارهای برای حل مشکلات خود هستند، مثل همین نامهای که رسیده، آنوقت پیشتازان میتوانند اعتصاب سازمان بدهند.
بنابراین اگر بخواهیم به سئوال این دوست عزیز پاسخ دقیقی بدهیم باید گفت دلیل شکل نگرفتن اتحاد این است که سرکوبها شدید است، نه تنها سرکوب فیزیکی، بلکه سرکوب نرم ایدئولوژیک که مانع کسب آگاهی در میان کلیت کارگران میشود. درست است که امروز تودهها ضد رژیم هستند، اما به آگاهی سرنگونی نظام سرمایهداری نرسیدهاند و تا هنگامی که این آگاهی عمومیت پیدا نکند نظام سرمایهداری حفظ میشود. وقتی چنین نظامی مورد تائید دولت آمریکا باشد چه تفاوتی دارد که شاه تاج بهسر در قدرت باشد یا خمینی عمامه بهسر یا مشتی تکنوکرات و بوروکرات با هیئتی جدید. ظواهر تغییر پیدا میکند، اما ماهیت همان است. ما میخواهیم ماهیت را نشانه بگیریم، نظام سرمایهداری را هدف قرار دهیم؛ در نتیجه به پیشتازانی نیاز داریم که اولا به این مسئله آگاهی داشته باشند و ثانیا به طور عملی در صف مقدم مبارزه قرار بگیرند.
امروزه باید توجه کنیم که در ایران بسیاری از جوانان تحصیلکرده دانشگاهی به علت نبود شغل مناسب کارگری میکنند؛ یعنی ما در میان کارگران، «کارگرـ روشنفکر» داریم. این اتفاق کاملا بیسابقهایست. اکنون شرایط به شکلی تکامل پیدا کرده که در میان کارگران کسانی هستند که مقاله مینویسند، مقاله میخوانند و شعر میگویند. کارگرانی که به مسائل خود آگاه هستند. این کارگران نیازی به یک متفکر خارج از کشور ندارند که برایشان نسخهپیچی کند. متفکران، دانشگاهیها، دانشمندان و پروفسورها در ایران هستند. در واقع وظیفه روشنفکران خارج از کشور این است که ابزار مبارزه را در در اختیار اینها قرار دهند، نه اینکه خودشان داعیه رهبری جنبش را داشته باشند. این روشنفکران ابزار خودشان را میسازند؛ احزابی با اسامی پرطمطراق و یک پیشوا و به کارگران میگویند بیایید و عضو ما بشوید! کارگران در چهل سال گذشته به این دعوت یک «خیر» بزرگ گفتهاند؛ گفتند: خیر ما شما را نمیپسندیم. چه کسی گفته شما رهبر ما هستید؟ ما بایست خودمان راسا عمل کنیم. امروز چنین پیشتازانی در داخل ایران وجود دارند، اما متفرق هستند؛ در برخی از موارد اتحاد ایجاد شده، اتحاد به معنای جمع دو سهنفرهای که میخواهند کار کنند. اما این کارکردن پیششرطهایی دارد، افراد این هستهها باید جسور باشند، باید در مورد نظام سرمایهداری آگاهی داشته باشند و بدانند هدفشان چیست. آیا میخواهند رژیمچنج صورت بگیرد یا نظام سرنگون شود و حاکمیت کارگری به قدرت برسد. این هستهها هستند که تدارک ابزار لازم سرنگونی را میبینند و آنرا در اختیار عموم کارگران قرار میدهند.
سازماندهی این بخش باید مخفی باشد، البته نه به معنای آنکه خود را در خانههای تیمی مخفی کنند. این افراد در میان کارگران، هستند، منتها سازماندهی مخفی صورت میگیرد. سازمانده اصلی روی سکو سخنرانی نمیکند که عکسش گرفته شود و وزارت اطلاعات دستگیرش کند. از خودش کلیپ نمیسازد و روی اینترنت نمیگذارد که در رادیو تلویزیونهای خارجی پخش شود و رژیم دستگیرش کند؛ از این کارها نمیکند. با کسانی ارتباط میگیرد که صددرصد مورد اعتمادش باشند، افراد خانوادهای که همدیگر را میشناسند، با هم بزرگ شدهاند، یا در سطح کارخانهها بسیاری از پیشتازان دورادور همدیگر را میشناسند و از تفکرات و پیشینه مبارزاتی یکدیگر باخبر هستند؛ با اینها ارتباط میگیرد. نکات امنیتی را هم باید رعایت کرد؛ کارهایی مانند عوضکردن شمارههای تلفن و گوشی همراه، استفاده از اسم مستعار و غیره. در بسیاری از موارد احتیاج نیست دیگران محل دقیق فرد را بدانند، یا در ابعاد گسترده نیازی نیست اطلاعات شخصی و خانوادگی مطرح شود. ارتباطات صرفا سیاسیست. هنگامیکه چنین هستههایی ساخته شد و گسترش پیدا کرد، آنگاه امکان دخالتگری درمیان تودهها نیز فراهم میشود. در آن هنگام این هستهها که در عمل امتحان خود را پس دادهاند و مورد قبول تودهها هستند اگر اعلام کنند: پرستاران، کارمندان، کارگران دانشجویان، بازنشستگان در چنین روز مشخصی متحدا همه با هم دست از کار بکشید، این اتفاق خواهد افتاد.
این بیان یک آرزو نیست، اگر پیشتازان در سطح سراسری متشکل شوند این اتفاق خواهد افتاد و چنین اتفاقی یعنی آغاز انقلاب در داخل ایران، انقلاب ضد سرمایهداری، سرنگونی نظام سرمایهداری و کوتاه شدن دستهای کثیف امپرالیسم و بازماندگان آنان از کشورهایی مانند ایران، و این در واقع آغاز یک انقلاب اجتماعی عظیم خواهد بود. اما برای چنین اتفاق مهمی بایست تدارکات صورت بگیرد.
پاسخ من مشخصا به این دوست گرامی که این نامه را نوشته این است: به جای نگران بودن که چرا کارگران و سایر نیروی اجتماعی جمع نمیشوند یا چرا به منافع خود پی نمیبرند، نگران فقدان رهبری باشیم. اینها به طرف اتحاد سراسری نمیآیند چون رهبری ندارند، چون پیشتازان هنوز شناخته شده، مورد اعتماد و در مقام رهبری قرار نگرفتهاند، چون یک کانون رهبری مستقل از رژیم وجود ندارد که پیشتازان بتوانند ادامه حیات دهند و در چهارچوب آن تکثیر شوند. بنابراین باید سازماندهی مخفی کرد و تا زمانیکه این اتفاق نیفتد همین شرایط ادامه خواهد داشت. اگر پیشتازان دست به ساختن هستهها و نهایتا سراسری کردن هستهها نزنند، متاسفانه این افتراق ادامه پیدا خواهد کرد.
چندپارگی به معنای آن نیست که کارگران انسانهای بدی هستند و یا اتحاد برایشان مهم نیست؛ اتحاد برای همه مهم است، منتها بایست به ضرورت اتحاد آگاه بود. در حال حاضر این آگاهی عمومی وجود ندارد و باید از جایی دامن زده شود و تجربه عملی این آگاهی و تجاربی که از این آگاهی کسب میشود به بقیه کارگران منتقل شود؛ مثلا اگر در کارخانهای مانند نیشکر هفتتپه یک سری تحارب کسب شد که از مهمترینش طرح مطالبه کنترل تولید و توزیع توسط خود کارگران بود که در تاریخ مبارزات کارگری ایران سابقه نداشت، این باید در جایی ذخیره شده و به بقیه کارگران منتقل شود. در کارخانهای بخشی از کارگران ایران به این آگاهی رسیدند که کنترل امور تولید و توزیع را بدهید به دست خود کارگرها، کار را به این آقازاده ها نسپارید، بدهید به خود ما کارگران، ما همه کارها را انجام میدهیم. خب این تجربه بایست در جایی حفظ شده و به دیگر کارگران منتقل شود. داشتن یک ستاد رهبری امکان حفظ آگاهی، انتقال و پیشبرد مبارزه را ممکن میکند و از دوبارهکاری جلوگیری میکند.
این شعار در واقع بخش مهمی از سازماندهی انقلاب است. انقلاب روسیه با این شعار شروع شد. طرح اینکه تمام امور را بسپارید به ما یعنی ما آمادهایم قدرت را بگیریم. یعنی این مفتخورهایی که مصدر کار شدهاند و مرتبط به دولت هستند، و این آقازادههایی که مولتیمیلیونر شده اند باید بروند کنار. ما خودمان این کار را میکنیم. خب، این تجربه غنی چه در سطح نظری و تئوریک و چه شعارهای عملی که بسیار مناسب بود، در آنجا شکل گرفت، ولی متاسفانه به دلیل نبود سازماندهی مخفی، رهبران این حرکت دستگیر و اخراج شدند.
این تجربه درسهای ارزندهای در رابطه با مسئله سازماندهی و تشکیلات به همراه داشت. ما در رابطه با شعار همه قدرت به دست کارگران و کنترل امورتوسط کارگران از نظر سیاسی و تئوریک احاطه کامل داشتیم. این یکی از شعارهای محوری انقلاب اکتبر هزارونهصد هفده بوده و پیش از آن نیز در هرجا که قدرت کارگری خودی نشان داد این شعار نیز مطرح شد، اما راههای عملی تحقق آن مهم است. این تجربه شیوه سازماندهی مناسب برای تحقق این شعار را به ما آموخت. آموختیم نمیشود به همین سادگی و بدون تشکیلات و سازماندهی و علنا این شعار را مطرح کرد و امید داشت اتفاقی نمیافتد. بایست پشت این شعار تشکیلات باشد. هستههایی با رعایت اکید مسائل امنیتی که به سادگی دستگیر نمیشوند و به این سادگی از میان برداشته نمیشوند و رهبرانشان تجارب خود را به کارخانه های دیگر منتقل میکنند و به این ترتیب مبارزه ادامه پیدا خواهد کرد، شعار به شکل سراسری منتقل میشود و اقشار مختلف تحت لوای این شعار متحد شده و در مسیر مشترکی قرار میگیرند.
در حال حاضر همان طور که دوست کارگر ما به درستی اشاره کرده، در میان کارگران و زحمتکشان افتراق وجود دارد و باید برطرف شود. راهش نیز همین است، ساختن هستههای مخفی، پیوستن این هستهها از طرق غیر مستقیم مثلا از طریق یک نشریه یا کانال سراسری کارگری که هستهها از این طریق میتوانند هماهنگیهای لازم را انجام دهند، و تدارک ساختن ستاد رزمنده و مستقل کارگری؛ راه دوم، سوم یا چهارمی وجود ندارد. اگر این اتفاق نیفتد استثمار و خفقان ادامه پیدا خواهد کرد، حتی اگر این رژیم هم تغییر کند. داستان ما با رژیم جدید برای باز هم ۴۵ سال دیگر ادامه پیدا خواهد کرد.
اگر هم صلح بشود همین رژیم باقی میماند در نتیجه اصولا جنگ و صلح اینها هیچ منفعتی برای ما ندارد؛ بنابراین باید دست به کار بشویم؛ از روشی که درستی آن در تاریخ به اثبات رسیده استفاده کنیم، حداقل تجربه کنیم. همین امروزبسیاری دارند این روش را تجربه میکنند. دوستان برجسته کارگری، پیشتازانی که زنده ماندهاند و در هفت هشت ده سال گذشته به مبارزاتشان ادامه دادهاند و تاثیر میگذارند. بولتنهای کارگری منتشر میکنند، خط سیاسی مطرح میکنند و هزاران نفر از کارگران این نشریات را میخوانند و متوجه تمایزات بین مزخرفات این آقازادهها و نظرات پیشتازان میشوند. بنابراین با این روش آگاهی رشد کرده و زمینههای ذهنی وحدت به وجود میآید.
وحدت را بایست اینگونه تسهیل کرد نه اینکه ناراحت شویم چرا گوش شنوایی ندارند و با هم متحد نمیشوند؟ چرا پرستاران با کارمندان متحد نمیشوند، یا چرا کارمندان با کارگران اتحاد ندارند. این یک واقعیت عینیست که دلایلی دارد و ما به تفضیل درباره آن صحبت کردیم. حل بخشی از این دلایل خارج از کنترل و اراده ماست اما میتوانیم بر بخشی دیگر، یعنی تغییر روشهای مبارزه تاثیرات عمیق بگذاریم. تجربه این امر چه در سطح داخلی و چه بین المللی وجود دارد که باید از آن بهره جست.
۴ مرداد ۱۴۰۴
آخرین دیدگاه ها