کارکرد هنر نزد لنین: میان آزادی بیان و وظیفهی انقلابی
امین ماسوری | محقق و منتقد هنر سیاسی
آیا هنر باید در خدمت انقلاب باشد، یا مجالی برای بیان آزادانهی فرد؟ لنین، یکی از برجستهترین چهرههای انقلاب قرن بیستاُم، پاسخ روشنی به این پرسش داشت: هنر یا در سنگر پرولتاریاست، یا در خدمت ارتجاع. در این گزارش تحلیلی، به بازخوانی نگاه لنین به هنر، تضّاد میان وظیفهی حزبی و تخیل فردی، و نسبت او با ادبیات کلاسیک روسیه پرداخته میشود.
شور انقلابی و کارکرد هنر
هنر برای چه کسی است؟ برای ولادیمیر ایلیچ لنین، این پرسش صرفاً تأملی زیباییشناختی نبود، بلکه ترجمان مستقیم نبرد طبقاتی در عرصهی فرهنگ محسوب میشد. او در مقالهی معروف «سازمان حزبی و ادبیات حزبی» (۱۹۰۵) مینویسد: «ادبیات باید بخشی از کل پرولتاریاییِ واحد باشد، بخشی از سلاح ایدئولوژیک حزب.»
در این چارچوب، هنر همچون اسلحهای در میدان نبرد طبقاتی ظاهر میشود: نه خنثی، نه بیطرف، بلکه یا در خدمت انقلاب یا در خدمت ارتجاع.
لنین، هنر را بخشی از روبنای اجتماعی میدانست که متأثر از زیربنای اقتصادی شکل میگیرد. با الهام از ماتریالیسم تاریخی، او باور داشت آزادی هنری در جامعهی سرمایهداری توهمی بیش نیست؛ زیرا هنرمند بورژوا، حتی اگر مدعی استقلال باشد، در عمل منافع طبقهی حاکم را بازتولید میکند. از اینرو، در نگاه لنین، وظیفهی هنر در جامعهی سوسیالیستی نه بیان فردی، بلکه آگاهیبخشی، سازماندهی و بسیج تودههاست.
هنر در خدمت تودهها، نه خود: تضّاد بیان فردی با خطمشی حزبی
یکی از پرسشهای بنیادینی که در دل نظریهی فرهنگی لنین نهفته است، تضّاد میان «بیان فردی» و «وظیفهی حزبی» است. هنرمند در سنّت پیشاانقلابی روسیه، اغلب در هیئت روحی شوریده و فردی یاغی پدیدار میشد. از داستایفسکی و گوگول تا چخوف و تولستوی. اما بلشویکها، و در رأس آنها لنین، با چنین تصویر رمانتیکی از هنرمند میانهای نداشتند.
از نگاه لنین، نویسنده در نظام سرمایهداری ممکن است تصور کند مستقل است، اما در واقع تابع منافع طبقهی حاکم باقی میماند. در مقالهاَش در باب ادبیات حزبی مینویسد: «هر گامی که از حزب جدا شود، در عمل گامی است به سوی بورژوازی.»
در چنین چارچوبی، استقلال هنری اگر به پیوند با اهداف سوسیالیستی نیانجامد، نه آزادی، بلکه شکلی پنهان از سلطهی بورژوایی است. هنرمند دیگر فاعل مستقل نیست، بلکه رزمندهای در جبههی ایدئولوژیک است.
اما این موضع، اگرچه شور انقلابی را پاس میدارد، در عین حال تخیل آزاد، شور فردی و پرسشگری هنری را سرکوب میکند. اینجا دقیقاً نقطهی افتراق لنین با چهرههایی چون تروتسکی است. تروتسکی باور داشت که سوسیالیسم باید امکان خلاقیت آزاد را – خارج از قالب حزبی — فراهم آورد. اما برای لنین، در لحظهی انقلاب، اولویت با انسجام خطمشی سیاسی بود، نه تنوع زیباییشناسی.
نقد سنّت، ستایش تولستوی: لنین و ادبیات کلاسیک روس
با وجود رویکرد کارکردگرایانهاَش به هنر، لنین مخالف بازگشت مطلق به صفر نبود. او گذشتهی ادبی روسیه را کاملاً طرد نمیکرد. برعکس، در مقالهی تحلیلی «لئو تولستوی بهمثابه آینهی انقلاب روسیه»، تولستوی را آیینهی تناقضات جامعهی دهقانی روسیه پیش از انقلاب میداند: «تناقض میان اعتراض اخلاقی تولستوی به سِتم، و انفعال اجتماعی او، بازتاب دقیق تناقضات دهقانان روس است.»
در اینجا، لنین از منظری طبقاتی به ادبیات مینگرد. او تولستوی را نه به سبب زیبایی قلماَش، بلکه چون ناخودآگاهِ رنج اجتماعی را منعکس میکرد، ارج مینهد. بهزبان لنین، تولستوی «نیمهراه» است: درد را مینمایاند، اما درمان را نمیشناسد، و اینجا دقیقاً جایی است که حزب وارد میشود.
در مقابل، داستایفسکی نزد لنین جایگاه چندانی ندارد. شخصیتهای روانپریش و متناقضنمای داستایفسکی را او نماد انحطاط بورژوازی میبیند، نه موجد آگاهی طبقاتی. با اینحال، وسواس و علاقهی لنین به ادبیات، حتی در مواجههی انتقادیاَش، از اشتیاقی جدی حکایت دارد، جدیتر از بسیاری رهبران سیاسی همعصرش.
آزادی یا ضرورت؟ چشمانداز لنینی برای آیندهی هنر
در چشمانداز لنینی، هنر در خلأ شکل نمیگیرد. او در دورهای میزیست که هر واژه، هر تصویر و هر آوای موسیقی یا در سنگر انقلاب بود یا در اردوگاه ضدانقلاب. از اینرو، نگاه او به هنر اساساً زیباییشناختی نبود، بلکه تاریخی، سیاسی و کارکردی بود: هنر باید مردم را آگاه، متحد و بسیج کند و از مسیر زیبایی، راهی بهسوی عدالت بگشاید.
اما در همین نگاه هدفمند، خطری جدی نهفته بود: فروکاستن هنر به سطح تبلیغات. اگر ارزش هنر صرفاً با میزان همسوییاَش با حزب سنجیده شود، و اگر تخیل فردی به «انحرافی بورژوایی» تقلیل یابد، چه چیزی از آن بُعد رازآلود، رهاییبخش و آنتاگونیستیِ هنر باقی میماند؟ آن تضّادی که تنها با مبارزه و دگرگونی انقلابی حل میشود، نه با مصالحه. در اندیشهی لنین، این بدان معناست که هنر یا در جبههی سِتمگران(بورژوازی) قرار دارد یا در کنار فرودستان(پرولتاریا)؛ و راه میانهای وجود ندارد.
تجربهی تاریخی نشان داد که همین تنش، به یکی از معضلات اصلی فرهنگ سوسیالیستی بدل شد: از یکسو آرمان خلق هنری متعهد و مردمی، و از سوی دیگر خطر تبدیل آن به ابزاری خشک و ایدئولوژیک. لنین، بیش از آنکه نظریهپرداز هنر باشد، استراتژیستی انقلابی بود؛ و مواضعاَش در باب فرهنگ، تابع ضرورتهای آن لحظهی پرآشوب تاریخ بود. لحظهای که انقلاب در خطر بود و هنر، باید به سلاحی بدل میشد.
امروز، بازخوانی مواضع لنین نه برای تکرار نسخههای او، بلکه برای فهم آن منطق انقلابی و دیالکتیک پراتیکی ضروری است. شاید بتوان گفت لنین، با همهی محدودیتهایش، یک نکته را با وضوح دریافته بود: هنر، هرگز بیطرف نیست.
منابع
■ Lenin, Vladimir Ilyich. Party Organization and Party Literature (1905). In Collected Works, Vol. 10. Moscow: Progress Publishers.
■ Lenin, Vladimir Ilyich. Leo Tolstoy as the Mirror of the Russian Revolution (1908). In Collected Works, Vol. 15. Moscow: Progress Publishers.
■ Lenin, Vladimir Ilyich. What Is to Be Done? (1902). In Collected Works, Vol. 5. Moscow: Progress Publishers.
■ Trotsky, Leon. Literature and Revolution. New York: Pathfinder Press, 1977.
■ Clark, Katerina. The Soviet Novel: History as Ritual. Chicago: University of Chicago Press, 1981.
■ Jameson, Fredric. The Political Unconscious: Narrative as a Socially Symbolic Act. Ithaca: Cornell University Press, 1981.
■ Eagleton, Terry. Marxism and Literary Criticism. London: Routledge, 1976.
آخرین دیدگاه ها