نقش روشنفکران در جنبش کارگری / مازیار رازی


بحث مازیار رازی در جلسه کلاب‌هاوس*
تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری

آیا کارگران می‌توانند به‌طور مستقل به مرحله انقلاب سوسیالیستی برسند؟ نقش روشنفکران کمونیست در این میان چیست؟ به‌بیان دیگر وظایف آنان را چه‌گونه تعریف می‌کنید؟ آنان تا چه‌حد می‌توانند مداخله کنند و نقش داشته باشند. آیا مداخله آنان در تناقض با نظر گرایش که می‌گوید طبقه کارگر باید به‌طور مستقل حکومت خود را برقرار کند نمی‌افتد؟
این سئوال بسیار مهمی‌ست که به‌کرات مطرح شده و می‌شود، به‌ویژه درشرایط کنونی که ما بیش از چهار دهه سپری کردیم و کاملا مشهود است که طبقه کارگر نیاز به یک ستاد رهبری دارد؛ و طغیان‌ها و اعتصابات به‌خودی‌خود طبقه کارگر را به پیروزی نهایی، یعنی سرنگونی نظام سرمایه‌داری و ایجاد یک حکومت کارگری نمی‌رسانند. ما حتی اگر تجارب تاریخی را هم ندیده بگیریم، شرایط عینی چند دهه گذشته در ایران نشان می‌دهد که اگر در طی این‌مدت حزبی می‌داشتیم، اگر تشکیلاتی بود که در درون طبقه کارگر نفوذ داشت؛ اگر این حزب در جنبش‌های زنان و جنبش‌های ملی به‌طور سراسری نفوذی داشت، می‌توانستیم انقلاب را سازمان‌دهی کنیم؛ و اگر این اتفاق نمی‌افتد در واقع نشان‌دهنده کمبود و یا بهتر است بگوئیم نتیجه عدم وجود ستاد رهبری‌ست. ستادی که باید متشکل از پیشتازان طبقه و در داخل ایران باشد که ازنظر ما این نیز ناشی از عدم وجود فعالیت‌های مخفی در طی این دوره بوده است. بنابراین مسئله حزب و همچنین نقش روشنفکران به‌طور عمومی و نقش آنان در شکل‌گیری احزاب و سازمان‌های سیاسی پیشتاز کارگری بسیار عمده خواهد بود. حال باید بررسی کرد که کارگران و روشنفکران می‌توانند چه‌نقشی در ایجاد پیش‌زمینه‌های یک انقلاب سوسیالیستی بازی کنند.
در پاسخ به این سئوال در ابتدا باید گفت که طبقه کارگر در شرایط اعتلای انقلابی می‌تواند به‌خودی‌خود تحرکاتی انجام داده و دولت سرمایه‌داری را تحت فشار قرار دهد اما به‌طور عمومی و به‌خودی‌خود نمی‌تواند بدون وجود یک ستاد رهبری موفق به سرنگونی نظام سرمایه‌داری و استقرار حاکمیت خود شود. متاسفانه این واقعیتی‌ست که امروزه در سراسر جهان می‌توان مشاهده کرد. تا امروز تنها یک‌بار، آن‌هم در موقعیت اکتبر ۱۹۱۷ روسیه، طبقه کارگر (شوراهای کارگری) به‌قدرت رسید که برآمد فاکتورها و عناصر گوناگونی بوده که ما در ایران امروز شاهد حضور آنان نیستیم. مهم‌ترین این فاکتورها وجود یک ستاد رهبری برای تدارک انقلاب بود و از آن‌هم مهم‌تر اعتبار این ستاد رهبری در میان توده‌های کارگری. شاید امروز هرکسی در هرنقطه جهان بتواند خود را به‌عنوان ستاد رهبری کل مردم ایران معرفی کند؛ ولی این کافی نیست، باید دید آیا این ستاد رهبری مورد پذیرش طبقه کارگر هم هست یانه؟ این مطلب به این ترتیب است که حزبی اعلام می‌کند ما حزب طبقه کارگر هستم، ما انقلاب خواهیم کرد، اما در مقابل مشاهده نکرد که آیا این حزب گوش شنوایی در میان توده‌ها دارد تا این انقلاب به‌پیروزی برسد یا خیر؟ اگر این گوش شنوا وجود نداشته باشد و این «ستاد‌های رهبری» تصنعی ساخته‌شده، یا خود‌ساخته، فرسنگ‌ها دورتر، در خارج از کشور اعلام کنند که آنان رهبران طبقه کارگر هستند و طبقه کارگر هم توجهی به آن نداشته باشد، همین اتفاقی می‌افتد که تابه‌حال افتاده. متاسفانه ما در طی چهار دهه گذشته انواع‌واقسام گرایش‌ها را دیدیم که وانمود کرده‌اند رهبران طبقه کارگر هستند، به‌جای آن‌ها حزب ساختند، اما طبقه کارگر ابدا توجهی به آنان نکرد. اتفاقا همین چندروز پیش یکی‌از پیشتازان کارگری در داخل ایران اشاره می‌کرد که امروز کارگران باید خودشان حزب خود را بسازند، باید خودشان تدارک انقلاب را ببینند، و باید خودشان رأسا حاکمیت طبقه کارگر را تضمین کنند. این رفقای پیشتاز و سوسیالیست کارگر به‌هرحال در بطن مبارزه حضور دارند. آنان به شکل سازمان‌یافته و مخفی مبارزه می‌کنند؛ اگرچه شرایط بسیار وخیم، دشوار و خطرناک است؛ اما آنان ادامه می‌دهند و کوچک‌ترین توجه و اعتباری برای احزاب و سازمان‌هایی که جدا از آنان در خارج ساخته می‌شود، قائل نیستند. حالا باید دید که روشنفکران به‌راستی معتقد و کمونیست چه خدماتی می‌توانند برای این هسته‌ها فراهم کنند. شکی نیست که دسترسی به تجارب تاریخی بین‌المللی و نظرات مختلف برای کارگرانی که درگیر مبارزات روزمره هستند از اهمیت بسیار بالایی برخوردار است؛ بسیاری از کارگران نه فرصت آن‌را دارند و نه امکان دسترسی به منابع اطلاعاتی که خود را مداوما به‌روز کنند، در نتیجه همین پیشتازانی که در بطن مبارزات هستند می‌توانند این کمبودها را از طریق ارتباط با کسانی که می‌توان به آنان اعتماد کرد و قصد آقا بالاسری ندارند، جبران کنند. درست است که امروز ما از یک‌سو سی، چهل سازمان و حزب مختلف با نام‌های پرطمطراق مانند حزب کمونیست، حزب کمونیست کارگری و سوسیالیستی و غیره داریم اما ازسوی دیگر هیچ‌یک از آنان در میان طبقه کارگر، حداقل در میان پیشتازان که سال‌هاست در حال مبارزه مخفی هستند اعتباری ندارند، چرا که هرگز کارگران پیشتاز این أحزاب را در میان خود ندیده‌اند و همیشه به آنان به‌عنوان قیم‌های خود انتخاب‌شده نگاه کرده‌اند. این کارگران به‌چنین احزابی اعتماد ندارند و این مسئله کلیدی در رابطه با عدم پیوند ارگانیک با کارگران پیشتاز است. این بحرانی‌ست که ما در شرایط کنونی با آن روبه‌رو هستیم و باید روی آن متمرکز شویم و برای آن راه‌حلی بیابیم. طبقه کارگر نیاز به ستاد رهبری دارد. ستاد رهبری که متشکل از پیشتازان سوسیالیست کارگری در داخل ایران و روشنفکران مارکسیست متعهدی باشد که از نظر پیشروان کارگری پذیرفته‌شده هستند. طبقه کارگر به‌خودی‌خود ممکن است بهبودی در شرایط زندگی و امکانات شغلی خود به‌وجود آورد، اما این شرایط تا زمانی‌که خود آنان سکان انقلاب را به‌دست نگرفته باشند متزلزل خواهد بود. نمونه‌اش همین کشورهای اروپایی، تا زمانی‌که طبقه کارگر وزنه سنگینی داشت امکانات نیز در اختیار آنان قرار می‌گرفت، اما به‌محض آن‌که سوسیالیسم در سطح بین‌المللی اعتبار خود را از دست داد. آن امکانات نیز اندک‌اندک در حال محوشدن هستند. به‌زبان دیگر تغییرات در شرایط زندگی کارگران به‌معنای انقلاب آن‌گونه که مارکسیست‌ها می‌گویند، نیست. انقلاب یعنی سرنگونی نظام سرمایه‌داری و برقراری یک حکومت کارگری که شرایط را برای گذار از سرمایه‌داری به سوسیالیسم آماده می‌کند و چنین انقلابی نمی‌تواند بدون ستاد رهبری طبقه کارگر به فرجام برسد.
حالا نقش روشنفکران چیست؟ آیا باز باید احزاب کارگری بسازند و قیم‌مآبانه ادعای رهبری طبقه کارگر را داشته باشند؟ چهل‌و‌چند سال تجربه کردیم و نیاموختیم. آیا باز می‌خواهیم چهل‌سال دیگر به همین روش ادامه دهیم؟ ما در طی همه این سال‌ها تبادل‌نظر کردیم، دیالوگ داشتیم، تلاش‌های متعددی صورت گرفت تا اتحاد عمل ویژه‌ای بین تمام کمونیست‌ها سازمان‌دهی شود و پایه‌های اجتماعی پیدا کنیم، اما متاسفانه همه این‌ تلاش‌ها به بن‌بست رسیده و بنابراین موضوعیتی ندارد که دوباره تکرارش کنیم. تجربه نشان داد تا زمانی که این احزاب پوست نیندازند و به خودنمایی حزب طبقه کارگر‌بودن، بدون ارتباط با طبقه، ادامه دهند، آب‌از‌آب تکان نخواهد خورد. بسیاری از روشنفکران صادق وابسته به این‌گونه احزاب یا استعفا دادند و یا اخراج شدند که خوشبختانه قدم بسیار مهمی بوده است، اما حالا باید وظایف جدیدی برای خود تعیین کنیم، مانند دفاع و حمایت از مبارزین داخل ایران و اتصال آنان به متحدین بین‌المللی‌شان، که وظیفه بسیار مهمی‌ست. اینک سال‌هاست که گرایش مارکسیست‌های انقلابی این کار با ایجاد «کارزار شاهرخ زمانی» آغاز کرده اند. این کارزار کلیه اخبار جنبش کارگری را از طریق تریبون‎های بین‌المللی به‌گوش دیگر کارگران جهان می‌رساند و پشتیبانی آنان را از مبارزات کارگری ایران کسب می‌کند. فراموش نکنیم که پس از پیروزی انقلاب در ایران، ما محتاج حمایت‎های بین‌المللی کارگری هستیم، چرا که دوام یک انقلاب در شرایط انزوا، حتی اگر موفق به سرنگونی نظام سرمایه‌داری شود، غیرممکن خواهد بود. بورژوازی جهانی دست به حمله نظامی می‌زند، محاصره افتصادی می‌کند و در چنین شرایطی تنها حمایت جهانی کارگران به کمک انقلاب خواهد آمد. بنابراین ایجاد چنین شبکه‌های ارتباطی یکی از مهم‌ترین وظایف روشنفکران خارج از کشور است.
اما فراتر از این، موضوع کمک‌رسانی به تدارک سازمان‌دهی ستاد رهبری در داخل کشور است. یعنی روشنفکران کمونیست موظف هستند که خود را به‌شکل مخفیانه در ارتباط با هر کارگر و یا روشنفکر کارگر پیشتازی که در داخل ایران می‌شناسند قرار دهند. البته رعایت یک ‌سلسله اصول اکید امنیتی بسیار مهم است. ادامه مبارزه در گرو رعایت این اصول است و نمی‌شود این مبارزات را بدون حساب‌و‌کتاب، بدون تدارکات امنیتی، برای مدتی طولانی ادامه داد. درواقع، هنر انقلابیون این‌ست که به طبقه کارگر و مشخصا پیشتازان آن کمک کنند که به مبارزه خود ادامه دهند اما دستگیر نشوند و به‌زندان نروند و این شگرد خاصی‌ست که ما باید از بلشویک‌های انقلاب روسیه بیاموزیم و از آن استفاده کنیم.
این روشنفکران پس‌از متشکل‌شدن در گرایش‌های انقلابی در این‌سوی آب، وظیفه ارتباط‌گیری با جریان‌های انقلابی صادق در ‌آن‌سوی آب که در مبارزات کارگری نقش تاثیرگذاری داشته‌اند، برعهده خواهد داشت. کمک‌رسانی اینان در واقع انتقال آگاهی‌ها و تجربیات تاریخی بین‌المللی و رفع کمبودهای نظری، تئوریک پیشتازان داخل ایران می‌باشد. ما امروز روشنفکران بسیاری را می‌بینیم که خودشان را «مارکسیست» می‌دانند، عضو این احزاب موجود هم نیستند، کتاب ترجمه می‌کنند، مقاله مینویسند که بسیار عالی‌ست، اگر سایت آزادی بیان را ببینید ده‌ها و حتی صدها مقاله از طرف این افراد مارکسیست نوشته می‌شود که در جای خودش شایان تقدیر است، اما اغلب آن‌ها به‌شکلی موازی با جنبش کارگری حرکت می‌کنند، ارتباط چندانی با مسائل روز کارگری ندارند. تحلیل این‌که حکومت ایران ضد حقوق‌بشر است یا گزارش اعدام‌ها و زندان‌ها بسیار درست ا‌ست، اما جنبش کارگری نیاز دارد بداند که مثلا کارگران فلان کارخانه در فلان کشور چه‌گونه کنترل کارخانه را در دست گرفتند و چرا این حرکت نتایج چندانی نداشت. چرا جنبش سندیکالیستی در کشورهای اروپایی نمی‌تواند از چانه‌زدن فراتر رود؟ و چرا کارگران ایران می‌توانند و شرایط آن‌را دارند که از این حدومرزها عبور کنند؟ و چه‌گونه می‌شود به‌طور عینی به این حقیقت واقعیت بخشید؟ کارگران پیشتاز به این اطلاعات نیاز دارند. باید دید مسائل امروز جنبش کارگری ایران چیست و آن نظرات تئوریک و تجارب تاریخی و بین‌المللی را که مرتبط به این مسائل هستند در کجا می‌شود پیدا کرد، سپس آن‌ها ‌را ترجمه کرد، درباره آن مقاله و کتاب نوشت، نه این‌که به‌شکل موازی به‌دنبال هرچه مورد علاقه ماست برویم. می گویند «من به گرامشی علاقه‌مندم، مثلا نظرات گرامشی در ۱۹۲۰ چه بود». بسیارخوب، این‌هم درجای خودش اهمیت دارد، بخشی از گنجینه مارکسیسم است، ولی پاسخ امروز ما نیست. کسی امروز آن‌را نمی‌خواند، کسی به این‌ها توجه نمی‌کند. باید دید نیاز امروز کارگران چیست؟ این بحثی‌ست که ما در گذشته داشتیم و امروز هم به آن اعتقاد داریم. برای دریافت صحیح این نیاز باید پا روز زمین داشت و روشنفکران ما در میان کارگران باشند و از مبارزات آنها ندا بگیرند و سپس دست به قلم بزنند.
اصولا وقتی ما وارد پروسه ساختن حزب می‌شویم این حزب از دو بخش تشکیل می‌شود؛ بخش حاملین مسائل نظری و تئوریک جنبش بین‌المللی که در ارتباط تنگاتنگ و ملموس با مسائل داخل ایران، به‌خصوص معضلات پیشتازان قرار دارند و در جست‌وجوی راه حل برای پیشبرد جنبش و برداشتن قدم‌های بعدی برای کسب قدرت سیاسی کارگران هستند. ما اینان را «روشنفکرـ کارگر» می‌نامیم؛ یعنی روشنفکرانی که جهت‌گیری کارگری دارند. روشنفکرانی که دغدغه مبارزه سیاسی‌شان مربوط به حاکمیت طبقه کارگر است. اینان با بسیاری از روشنفکران که خود را مارکسیسم می‌دانند، متفاوت هستند. ترجمه و یا نوشتن کتاب و مقاله و حزب‌سازی و غیره تا هنگامی‌که مرتبط به نیازهای پیشتازان کارگری در کف کارخانه‌ها نباشد، دردی را دوا نکرده و نمی‌کند. دغدغه ما در راستای کمک‌رسانی برای تدارک انقلاب و دروهله نخست ساختن یک حزب پیشتاز کارگری‌ست. باید بدانیم که تمرکز خود را معطوف چه‌کسانی باید کرد، آنان چه مسائلی را دنبال میکنند و که هستند.
رکن دیگر تشکیل‌دهنده حزب «کارگر ـ روشنفکران» هستند، منظور ما در این‌جا هر کارگری نیست، بلکه کارگرانی که بر اساس مبارزه روزمره‌اشان به درجه‌ای از آگاهی ضدسرمایه‌داری رسیده و حتی خود را یک «سوسیالیست» می‌دانند. چنین کارگری شاید تمام کتاب‌های مارکس را نخوانده باشد و خیلی از اسامی مانند گرامشی، روزا لوکزامبورگ، تروتسکی و غیره را که ما مداوم درباره‌اشان روشنفکران صحبت می‌کنند، نشنیده باشد، اما در تجربه عملی به بسیاری از آن آگاهی‌ها رسیده و گوشت‌وپوستش با آن‌ها عجین شده است. این‌کارگر براساس دخالت‌گری‌های مستمری که داشته به این آگاهی رسیده و بر این اساس خود را سوسیالیست می‌داند. دخالت‌گری‌های وی هم به‌ گونه‌ای‌ست است که او را در مرکز فعالیت‌های عملی توده‌های کارگر قرار می‌دهد و آنان به او اعتماد دارند. این‌ها شالوده‌ اصلی حزب هستند که علنا در کارخانه کنار کارگران قرا می‌گیرند و مخفیانه مبارزات آنان‌را با تاکید بر رعایت مسائل امنیتی به‌پیش می‌برند.
بنابراین در تحلیل نهایی، حزبی که در ایران به‌وجود می‌آید تلفیقی‌ست از «کارگر – روشنفکرها» و «روشنفکر – کارگرها». این تلفیق درواقع بنیادهای اولیه یک حزب انقلابی را می‌تواند بسازد و این دقیقا موضوعی‌ست که لنین مطرح کرد. رفقایی که با ارجاع به لنین می‌گویند که گویا وی گفته است آگاهی از بیرون وارد طبقه کارگر می‌شود، بنابراین ما روشنفکران باید آگاهی را از بیرون به‌درون طبقه کارگر ببریم؛ اشتباه می‌کنند. لنین در یک مورد، در کتاب «چه باید کرد»این نکته را مطرح کرد. او در آن‌زمان هنوز ناپخته و جوان بود و در همان دوران اولیه تحت تاثیر عقاید مارکسیست‌های به‌اصطلاح استاد خودش مانند کائوتسکی و غیره قرار داشت، ولی مشخصا پس‌از انقلاب ۱۹۰۵ بنیادهای تفکری و روش سازمان‌دهی خود در میان توده‌های کارگر را کاملا تغییر داد. من این نقل‌قول لنین و بقیه گفته‌های اورا پس‌از آن در مقاله‌ای به‌نام «افسانه چه باید کرد»** بررسی کردم. لنین حداقل پس‌از ۱۹۰۸، حدود ۹ سال قبل‌از انقلاب، دقیقا سیاست دیگری داشت. سیاست این نیست که برویم دانشمندان و نخبگان را پیدا کنیم که رهبران انقلاب بشوند؛ سیاست این‌ست که در میان توده‌ها مبارزه کنیم و این تلفیق، این پیوند را بین «روشنفکر – کارگرها» و «کارگر – روشنفکران» برای ساختن بنیادهای اولیه حزبی که قرار است تدارک انقلاب را ببینند به‌وجود آوریم. لذا نقطه‌نظر لنین، برخلاف همه این بحث‌هایی‌ست که امروزه صورت می‌گیرد، برخلاف بحث‌هایی که احزاب سیاسی می‌کنند؛ بحث‌هایی که در واقع سوءاستفاده از کتاب «چه باید کرد» لنین به‌شمار می‌آید؛ بحث این‌که گویا لنین گفته آگاهی از بیرون به درون میرود، پس بنابراین ما هم میتوانیم در اتاق‌های دربسته در خارج از کشور آگاهی را تکامل دهیم و سپس آن‌را با پست یا اینترنت یا تلویزیون به‌درون بفرستیم؛ و حالا اگر آن داخلی‌ها توجهی نمی‌کنند یعنی این‌که قابلیتش را ندارند که در حزب باشند وگرنه به‌حزب می‌پیوستند؛ به حزبی که این‌ها ساخته‌اند، خب، این واقعا بحث مضحکی‌ست. این بحث‌ها و کارهایی‌ست که این جریانات در عرض چهار دهه گذشته انجام داده‌اند.
بحث لنین مطلقا به این شکل نبود که ما باید این آگاهی را به داخل بفرستیم، و داخل اصولا قابلیت کسب آگاهی را ندارد. لنین درست برعکس این‌را می‌گفت. تئوری در بوته عمل کارگران معنا پیدا می‌کند و صیقل می‌خورد. هنگامی‌که ما از تئوری صحبت می‌کنیم باید روشن شود که منظور ما چیست. تئوری جوانب مختلفی دارد؛ بخشی از آن تئوری‌هایی‌ست که مرتبط به تجارب تاریخی بین‌المللی و نظریه جنبش کمونیستی از زمان مارکس به بعد است اما بخش دیگر مرتبط به آن چیزی‌ست که لنین می‌گوید: «تئوری چکیده عمل است»، به‌معنای آن‌که تا وارد عمل نشویم درستی یا اشتباه آن روشن نمی‌گردد. پیشتازانی که وارد عمل میشوند به یک سلسله تئوری‌ها دست پیدا می‌کنند حتی بدون آن‌که این تئوری‌ها مکتوب کرده باشند یا اصولا لازم بدانند که این‌ها را انتشار دهند. آنان نهایتا از طریق مبارزات روزمره و هم‌چنین پیوند بین دو بخش «روشنفکر – کارگر» و «کارگر – روشنفکر» به یک سلسله تئوری‌ها می‌رسند. این تلفیق شرایط را برای شکل‌گیری یک برنامه انقلابی که درواقع نقشه راه مبارزات روزمره فعلی و دوران تسخیر قدرت و پس‌از انقلاب سوسیالیستی‌ست، ترسیم می‌کند. این برنامه در واقع ستون فقرات تشکیلاتی خواهد بود که تدارک انقلاب را می‌بیند. بخش عمده این تئوری مبتنی بر تجارب عملی‌ست که در درون تشکیلات صورت گرفته. بدین‌ترتیب حزب پیشتاز کارگری به عنوان ستاد رهبری شناخته خواهد شد و در جامعه ما اعتبار کسب می‌کند در واقع در چنین شکلی‌ست که ما مبارزات کارگری و تجارب تاریخی ادغام شده در درون این تشکیلات را لمس خواهیم کرد. بلشویسم با استفاده از این شیوه توانست چندین میلیون کارگر را به شعارهایش متقاعد کند و اعتبار برای تدارک انقلاب در جامعه را کسب نماید.
در پایان باید گفت که بدفهمی از این نظریه لنین در «چه باید کرد» از دوطرف مورد دو سوء استفاده قرار می‌گیرد. اول از طرف همین احزاب سیاسی موجود که القا می‌کنند طبق این گفته ما باید از بالا تئوری و دستورالعمل صادر کنیم و سپس این تئوری‌ها را به‌درون طبقه کارگر ببریم، که طبق بحث قبلی ما این نظر لنین نبوده و اگرهم در دوره‌ای چنین نظری داشت بعدا آن‌را ترمیم کرد و به‌هرحال این روش اشتباه است.
از طرف دیگر هم جریانات آنارشیستی شبه‌آنارشیستی، آنارکو‌سندیکالیستی و غیره هستند که می‌گویند لنین چنین نظری داشته، بنابراین در‌واقع می‌خواهد روشنفکران آقابالاسر توده‌ها باشند، درنتیجه، نروید طرف مارکسیست‌های انقلابی و طرفداران لنین چون این‌ها می‌خواهند بیایند و «ارباب» شما باشند. پس طبقه کارگر! شما باید خودتان انقلاب را سازمان بدهید و شوراها را بسازید، احتیاجی به‌نظرات روشنفکرانی مانند لنین ندارید. در مفهوم شوراها هم همواره یک بدفهمی وجود داشته؛ گویا شورا یعنی این‌که قرار است عده‌ای دور هم بنشینند تا این شوراها را ایجاد کنند و انقلاب شود. این افراد مفهوم شوراهای انقلابی را با درک شورومشورت جمعی اشتباه می‌گیرند. شوراهای انقلابی درشرایط اعتلای انقلابی بوجود می‌آید و اگر در آن‌زمان شوراها به‌صورت خودجوش به‌وجود آمدند و این ستاد رهبری نبود، خب، واضح است که انقلاب به کج‌راه خواهد رفت. تردیدی در این نباید کرد. ما تجربه عملی آن‌را در سال ۱۳۵۷ از سر گذراندیم. ستاد رهبری مهم‌ترین رکن پیروزی انقلاب کارگری‌ست و برخورد‌های پدرسالارانه احزاب سیاسی و مغرضانه آنارشیست‌ها و شبه‌آنارشیست‌ها تنها با هدف کتمان نقش و اهمیت انقلاب اکتبر و پیروزی آن صورت می‌گیرد.

*آیا آگاهی از بیرون به درون طبقه کارگر می رود؟ / مازیار رازی

**افسانه «چه باید کرد » لنین: مفهوم آگاهی از بیرون به درون طبقه کارگر / مازیار رازی

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران