ایجاد «کمیته رهبری نوین حزب دموکراتیک خلق افغانستان» گامی دیگر در جهت تحمیق کارگران و زحمتکشان افغانستان!
حزب دموکراتیک خلق افغانستان در ۱۱ جدی ۱۳۴۳ تأسیس شد که این حزب ازهمان آوان تشکیل، هر چیزی بود بهجز دموکراتیک. این حزب در سایه و پیروی دولت منحط کارگری روسیه و با جوِ بهشدت بوروکراتیک شکل گرفت. از همان ابتدا شعارهای “کارگر و زحمتکش” را با محتوای پوچ عمده کرد. سعی کرد در جامعه بهعنوان نمایندهی کارگران و زحمتکشان قرار گیرد و به نیابت از کارگران و زحمتکشان، لکن بر گردههای آنها اعمال حاکمیت کند. این اولین گام در راستای تحمیق کارگران و زحمتکشان بود، چنانچه نه تنها حضور کارگران و زحمتکشان درصفوف حزب بیرنگ بود که حتا این حزب، اقدامی چندانی در جهت آگاهیدهی به کارگران و زحمتکشان انجام نداد، و بنابر همین بود که اولین گلوله را بر علیه این حزبِ از بالا-به پایین-اعمالشده، کارگران و زحمتکشان شلیک کردند. دهقانان به بسیاری از اصلاحات ارضی از طرف دولت تکحزبی و مستبد خلقی-پرچمی واکنش منفی نشان دادند، چون این حزب از همان آوان پیدایش، از سر توده-رد-شو بود. در حالیکه شعارهای سرخ “کارگر و زحمتکش” را در هر در و دیوار نقش کرده بودند، لکن به این قشرهای تحت ستم هیچ اهمیتی در راستای حاکمیت دولتی قایل نبودند.
این حزب از همان آوان از کارگران و زحمتکشان جدا افتاده بود. آنها بیش ازینکه حزبی حتا در خدمت طبقات تحت استثمار باشند، در خدمت دولت منحط کارگری روسیه بودند. عطش قدرتطلبی تکحزبی سبب شد که آنها طی یک کودتای خونین حکومت را به دست گیرند. این حزب به محض قدرتگیری کاملاً از هم متلاشی شد؛ فراکسیونهای متعددی از آن سر کشید، که همه گرایشهای شدید ناسیونالشوونیستی در خود داشتند، چون این حزب دارای بنیاد انقلابی نبود. پس از کودتاهای ننگین درونحکومتی و بهسر و کلهی همدیگر زدن “ترهکی”ها و “امینی”ها، ببرک کارمل در صدد قدرتگیری از طریق کمک قشون سرخ شوروی شد و نتیجهاش هم تجاوز خونین آن دولت منحط بر افغانستان گردید. چندی بعد داکتر نجیب، یکی دیگر از بوروکراتهای ناسیونالشوونیست بر علیه ببرک کارمل با پنهانکاریهای مخصوص این عناصر بورورکرات اقدام به کودتای درونحزبی نمود. در نتیجه، “کارملی”ها با گروهکهای جهادی شورای نظاری و “جمعیتی”ها و “جنبشی”ها هماهنگ شدند و اینسوی، داکترنجیب با گلبدینحکمتیار و سایر باندهای جهادی “حزب اسلامی”ها هماهنگ شد، و در نتیجه این حزب، بهرغم تغییر قیافههای متعدد و تغییر دادن مداوم نام حزب، باز هم نتوانست جلو بحران درون حزبی را بگیرد. چرا در درون این حزب ناسیونالیسم و شوونیسم رشد کرد؟
چون در اساس این حزب نه برمبنای یک خط انقلابی (سوسیالیستی)، که بر مبنای خط بورژواییاش شکل گرفته بود. “انقلاب ملیدموکراتیک” یا “انقلاب بورژوا دموکراتیک” در بهترین حالت هم، مثل سایر احزاب دستراستی، به چیزی کمتر از فاشیسم ختم نمیشود. وقتی در خمیرمایهی یک حزب، عنصر انقلابی وجود نداشته باشد، واضح است که حزب خاصیت ارتجاعی به خود میگیرد. وقتی در درون یک حزبی به اصطلاح انقلابی، مشکل طبقاتی حل نشده باشد، واضح است که آن حزب نمیتواند هیچ گامی در جهت از میانبرداشتن جامعهی طبقاتی بردارد. بقایای این حزبِ تا به مغز استوان متعفن و پوسیده، طبق خمیرمایهی حزبیشان، طی بیستسال اخیر بر محور اصطلاحات دروغین “منافع ملی” و “وحدت ملی”، با ارتجاعیترین باندهای سرمایهداری؛ با “کرزی”ها، “عبداللهعبدالله”ها، “امرالله صالح”ها و “اشرفغنی”ها، پیمانهای اتحاد بستند تا باشد از این لجن پولهای بادآورده، چیزی هم به آنها برسد، و ما از این معاهدههای متعفنشان با عوامل امپریالیستی متعجب نشدهایم، چه بسا این پیمانها در سرشت این گروهکهای اپورتونیست وجود دارد. حزب دموکراتیک خلق در ۱۳۴۳ از تعدادی از روشنفکران و تعدای از عناصر سرمایهدار تشکیل شد، که دیگر جایی برای کارگران در آن باقی نمانده بود. آنها به نیابت از کارگران، هر چه در توان داشتند در کشتارهای دستهجمعی مردم عام، در استبداد تکحزبی و سرکوب خشونتبار مخالفان درونحزبی، به کار بستند. و اکنون، نسل فریبخوردهی دیگر، آن اشتباه تاریخی را دوباره تکرار میکنند. آنها به حدی گیج استند که برای حزب مورد نظرشان جامهیی با این عنوان میدوزند: “کمیته رهبری نوین حزب دموکراتیک خلق افغانستان” و کارگران میگویند: “به هر طرزی که خواهی جامه میپوش!). اینها از همین حالا خودشان را “رهبری” میخوانند، یعنی کارگران و زحمتکشان باید آماده باشند تا روزیروزگاری رهبری ان گروه را بپذیرند، آن هم “نوین” که این خود نشان میدهد که این گروه چگونه در تقلا استند تا نامبدی عمریشان را با پسوندها و پیشوندهای نو و جلادار، از ذهن تودهها پاک کنند. گمان میکنند کارگران و زحمتکشان به ماهیت اصلی آنها پی نبردهاند.
اکنون بار دیگر در صدد ایجاد حزبی بر فراز سر تودهها استند. ولی تاریخ رو شده است. دیگر کارگران و زحمتکشان میتوانند بین احزابی اپورتونیست و انقلابی فرق قایل شوند. یک حزب زمانی میتواند انقلابی باشد که در کنار روشنفکران سوسیالیست، کارگران پیشتاز سوسیالیست نیز حضور داشته باشد، در حالی که احزاب خلقی نه تنها شاهد حضور کارگران پیشتاز سوسیالیست نیستند، که حتا روشنفکرانشان هم بیشتر نئولیبرالیست اند تا سوسیالیست. در واقع، کارگران و زحمتکشان استند که بایستی برای حزب و انقلاب برنامهریزی کنند. کارگران و زحمتکشان استند که بایستی از پایین به بالا، تصمیم بگیرند. استراتژی بسازند، جنگ یاصلح کنند. هر حرکتی جدا از آنها، و به نیابت از آنها و بر فراز سر آنها، ارتجاع محض است.
گرایش مارکسیستهای انقلابی افغانستان
۱۵ جدی ۱۴۰۰
آخرین دیدگاه ها