کاربرد درسهای انقلاب ۱۹۱۷ در انقلاب آتی ایران / مازیار رازی

تهیهوتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
از انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ چه بیاموزیم؟
به مناسبت صدوهشتمین سالگشت انقلاب اکتبر مروری داریم بر این حادثه بزرگ تاریخی و درسهایی که از این انقلاب آموختیم. غرض از این مرور انتقال تجارب تاریخی و بینالمللی جنبش کارگری به جوانان کارگر ایران و مشخصا جوانانیست که امروز با وجود تحمل دشواریهای بسیار هنوز به مبارزه خود در داخل ایران ادامۀ میدهند. بنابراین هدف صرفا تبلیغات نیست، بلکه درسآموزی از اولین و تنها انقلاب سوسیالیستی جهان است که تاکنون همانندی نداشته. البته پس از انقلاب اکتبر انقلابات دیگری اتفاق افتاد، اما هیچکدام ویژگیهای انقلاب روسیه را نداشتند، به عنوان مثال در چین انقلاب توسط ارتش دهقانی حزب کمونیست سازمان داده شد و در کوبا یک گروه کوچک چریکی با حمایت بومیان و قشر فقیر و محروم جامعه انقلاب کرد؛ انقلابات دیگری نیز در نقاط مختلف جهان با استفاده از اشکال و روشهای متفاوت اتفاق افتاد، اما هیچیک ویژگی انقلاب اکتبر را نداشت. درنتیجه می توان درسهای بسیاری از این انقلاب استنتاج کرد که در انقلاب آتی ایران به کار گرفته شود، با این امید که انقلاب ایران هم روزنهای باشد برای گسترش انقلاب در سراسر جهان.
این درسها دارای اهمیت ویژهای برای طبقه کارگر ایران است که با وجود اختناق، بیکاریهای شدید، ارعابها و حتی کشتار و اعدام دردورانهای مختلف همچنان به حیات و مبارزات خود ادامه داد.
ما از همان ابتدا، از چندین سال پس از سپری شدن دوران جنگ، شاهد اعتراضات و اعتصابات کارگران بودهایم که تاکنون نیز ادامه دارد. در نتیجه ما با یک طبقه کاملاً با تجربه مواجه هستیم. تجربیات انقلاب ایران را تنها میتوان با انقلاب اکتبر مقایسه کرد. متأسفانه انقلاب ایران به تغییر رژیم توسط امپریالیسم انجامید و به شکست منتهی شد اما کماکان از نقطه نظر تجارب، انقلاب برجستهایست.
انتقال تجربیات انقلاب اکتبر به کارگران و زحمتکشان ایران دستآوردهای بسیاری به دنبال خواهد داشت، به خصوص در دوران بحرانی، یعنی دوره پیشاانقلاب. امروز که ما هنوز در آن مرحله نیستیم و فرصت داریم میتوانیم درباره تجربیات اکتبر بحث و تبادل نظر کنیم ودرسهای آن دوره را به صورت فرموله در ختیار جوانان مبارز ایران قرار دهیم.
درسهای اکتبر را میتوان به دو دسته تقسیم کرد:
۱ـ دستاوردهای پیروزی انقلاب
۲ـ درسهای شکست انقلاب
یا به زبان دیگر درسگیری از تجارب مثبت و شناسایی دلائل شکست انقلاب.
از منظر ما پیروزی انقلاب سه درس عمده به همراه داشت، البته بسیاری از گرایشها به این سه درس توجهی ندارند.
اولین درس این است که انقلاب میتواند در کشوری که از نظر اقتصادی عقب افتاده است رخ دهد. البته بسیاری از جریانات سندیکالیستی وآنارکوسندیکالیستی و دیگر گرایشهای مختلف «چپ» چنین نظری را قبول ندارند. انقلاب روسیه برخلاف نظرات سوسیالدموکراتها که معتقد به طی مرحله به مرحله انقلاب هستند (اول انقلاب بورژوا دمکراتیک و سپس یک انقلاب سوسیالیستی)، مستقیم یک انقلاب سوسیالیستی بود. به زعم سوسیالدموکراتها که مدعی بودند که در مرحله نخست زود است که راجع به انقلاب سوسیالیستی صحبت کنیم. ابتدا باید تدارکات یک انقلاب بورژوا دموکراتیک را ریخت. جالب اینجاست که چند سازمان و حزب چپ هم به این نظریه متقاعد شدهاند. آنها اگرچه میگویند معتقد به سوسیالیسم هستند اما انقلاب بورژوا دموکراتیک را لازمه یا پیشزمینه انقلاب سوسیالیستی میدانند.
اینها میگویند ایران عقب افتاده است و برای اثبات ادعا نقل قولی هم از مارکس میآورند که مارکس گفته انقلاب سوسیالیستی باید ابتدا در بریتانیا رخ دهد و با این نقل قول به این نتیجه میرسند که ایران آماده انقلاب سوسیالیستی نیست. بنابراین اگر انقلاب سوسیالیستی در دستور کار قرارنگرفته شما باید با هم وحدت کنید و شکلی از نظام سرمایهداری را احیا کنند که متمدنانه به مسایل اجتماعی برخورد کند؛ حقوقکارگران را به موقع بدهد، کسی را تحمیق نکند و دموکراسی را رعایت کند. به عبارت دیگر پس از سرنگونی این رژیم رژیمی مانند سوئد و نروژ در ایران ایجاد شود و کاری به باقی قضایا نداشته باشد. به این ترتیب حقوق کارگران بهتر میشود و جامعه نیز از دموکراسی بیشتری بهرهمند خواهد شد و در آینده دور زمانش که رسید انقلاب سوسیالیستی هم اتفاق میافتد ولی نه حالا. این نوع تفکر در بطن تمامی جریانات سوسیال دموکرات امروز نهفته است. اینها از طریق زدوبندهایی که با گرایشهای مختلف دول امپریالیستی همین تبلیغات را اشاعه میدهند. بخشهایی از سلطنتطلبها هم همین حرفها را میزنند منتها از زاویهای دیگر.
اما انقلاب اکتبر در وهله اول نشان داد که درکشوری از نظر اقتصادی عقبافتاده میتواند یک انقلاب سوسیالیستی صورت بگیرد. در واقع این مطلب از طرف خود مارکس هم تائید شد. درست است که کارل مارکس گفته انقلاب ابتدا در انگلستان رخ میدهد، اما او که مغز منجمدی نداشت و فردی دگم و محدود نبود. او هم با توجه به شرایط و تحلیلهای سیاسی – اقتصادی تحول پیدا میکرد. او در مانیفست کمونیست میگوید منشأ تصادمات تاریخ از تضاد میان نیروهای مولده و اشکال مراوده نشات میگیرد. او در همین بیانیه به نکته دیگری نیز اشاره می کند و آن نکته این است: «برای این که این تضاد در یک کشور به تصادمات بینجامد لزوماً نباید به حد نهایی رشد خود رسیده باشند، رقابت با کشورهای صنعتی پیشرفته به دلائل مراودات بینالمللی، برای تولید تضاد مشابهی در کشورهای عقبافتادهتر صنعتی کافیست» (مانیفست کمونیست ۱۸۴۸).
مارکس در هزار و هشتصد و چهلوهشت به شکلی بسیار روشن این مطلب را مطرح میکند. حالا کسانی که از مارکس نقل قول میآورند که انقلاب باید ابتدا در بریتانیا صورت بگیرد در این مورد چه نظری دارند؟ چرا مارکس چنین حرفی زده است؟ او در واقع دارد میگوید با توجه به مراودات بینالمللی که صورت گرفته، شرایطی به وجود آمده که یک کشور عقبافتاده صنعتی نیز برای انقلاب آماده شده است. سرمایهداری به امپریالیسم مبدل شده و جهان را تسخیر کرده و مناسبات سرمایهداری نظام مسلط جهانیست.
او چند سال بعد در پیشگفتار بیانیه کمونیست در سال ۱۸۸۲ در پاسخ به سئوالی درباره انقلاب روسیه میگوید: «اگر انقلاب روسیه به ندایی برای انقلاب پرولتری در غرب مبدل شود، این دو انقلاب مکمل یک دیگر خواهند بود». منظور مارکس از این حرف چیست؟ یعنی میشود انقلاب در روسیه رخ بدهد و مکمل انقلابهای جهانی بشود؛ و چنین نیز شد. در واقع، پیشبینی مارکس درست از آب در آمد. لنین به خوبی معنای گفته مارکس را درک کرد و مانند سوسیالدموکراتها و منشویکها که در حال مماشات با بورژوازی بودند وشکست فاحش هم خوردند دچار توهم نشد. بورژوازی دموکرات مرتبط به غرب وارد زدوبند با کرنسکی شد و این انقلاب آنان را جاروب کرد؛ همه جریاناتی که ازپیش ندای انقلاب بورژوا دموکراتیک سر داده بودند؛ حتی منشویکها هم که در جنبش کارگری نفوذ زیادی داشتند، شکست خوردند.
این ماجرا نشان میدهد که حتی در کشورعقبافتادهای مانند روسیه شرایط عینی برای انقلاب سوسیالیستی فراهم بود، ایران امروز که جای خود دارد. محققاً باپیشرفتهایی فعلی ایران و افزایش ارتباطات بینالمللی شرایط برای انقلاب سوسیالیستی در ایران بسیار آمادهتر از روسیه ۱۹۱۷ است.
این درس اولیست که باید به خاطربسپاریم و منتقل کنیم. اولین درسی که باید قبل از هر موضوع تشکیلاتی و سیاسی با یک کارگر مطرح کرد. انقلاب قابل تحقق است و ضرورتی ندارد منتظر رضا پهلوی بنشینیم که بیاید ما را نجات دهد؛ فکر نکنند این رژیم متحول میشود و یک رژیم مشابه با سختگیریهای کمتر کار ما کارگران را راه میاندازد؛ به این ترتیب نیست؛ خود شما قابلیت سرنگونی و حاکمیت دارید. البته موانعی وجود دارد. بایست آن موانع را با هم حل کنیم.
این درس اول انقلاب اکتبر است که باید مرتبا تکرار کنیم تا این آگاهی درذهن اکثریت تودههای کارگر شکل بگیرد که خودشان میتوانند راسا انقلاب سوسیالیستی را به سرانجام برسانند و تمام این کثافات بورژوا دموکراتیک، انواع و اقسام جریانات سلطنتطلب و دیگر وابستگان به کشورهای امپریالیستی را کناربزنند.
درس دوم انقلاب اکتبر این بود که هنگام تدارک انقلاب بایست سازماندهی ویژهای را در نظر داشت. انقلاب در کشورهایی با مشخصات ایران، علیرغم همه خیزشها و اعتراضات، به صورت خودجوش و از درون این خیزشهای تودهای ظهور نخواهد کرد. به این ترتیب گفتههای برخی از آنارشیستها و آنارکوسندیکالیستها وغیره که مرتب صحبت از شوراهایی میکنند که قرار است بیایند و قدرت را به دست بگیرند، شوراهایی که خودشان ساخته می شوند و نیازی به چیزی ندارند و خودشان انقلاب میکنند، واقعیت ندارد. ما احتیاج به دوران تدارکات انقلاب داریم و این تدارکات نیز سازماندهی ویژهای طلب میکند که بتواند در شرایط اختناق دوام آورده و به حیات خود ادامه دهد.
این دومین درس بسیار مهم انقلاب است. طبقه کارگر نیاز به یک حزب و تشکیلات ویژهای دارد، حزبی به قول لنین «ونگارد» یا حزب پیشتازان کارگری که با رعایت اکید مسایل امنیتی در زمان اختناق مبارزات را به پیش ببرد. آنچه که ما در که چهل دهه گذشته در ایران شاهدش بودیم در دوران تزار در وسیه اوائل قرن بیستم نیز وجود داشت: وزارت اطلاعات، پلیس مخفی و جاسوسان نفوذی؛ بنابراین ساختن هستههای مخفی در میان کارگران از زمانی که انشعاب در سوسیالدموکراسی روسیه اتفاق افتاد و منشویکها جناح خود را تشکیل دادند، یکی از اهداف اصلی و اولیه حزب بلشویک بود. در سال ۱۹۰۵ هنگامیکه این انشقاق در سطخ نظری و تشکیلاتی اتفاق افتاد، بلشویکها تدارک انقلاب را آغاز کردند. آنان در جستوجوی تحقق شرایطی بودند که امر انقلاب را ممکن کند.
در نتیجه نمیتوان انتظار داشت که کارگران بتوانند بدون سازماندهی در هنگام بحران قدرت را به دست بگیرند. برای کسب قدرت باید سازماندهی کرد و این سازماندهی نیاز به تدارکات دارد. تدارکات در شرایط ایران کار سادهای نیست. کار در هستههای مخفی به از خودگذشتگی فراوانی نیاز دارد. همین امروز کارگرانی هستند که متأسفانه به دلیل کار مخفی گرفتار شرایط بسیار وخیمی شدهاند، آنها از خانوادههای خود به دور افتادهاند، در شرایطی زندگی میکنند که بسیار دشواراست. کار خود را از دست دادهاند و این از خودگذشتگیها نیاز مبرم امروز مبارزه است. شرایط به گونهای نیست که با چند سخنرانی و یا مبارزات سندیکالیستی انقلاب رخ دهد.
سازماندهی نیز به اینگونه صورت میگیرد: عدهای که به هم اعتماد دارند، برای دورهای با هم کار کردهاند و امتحان پس دادهاند ودر نظر و عمل ضد رژیم و ضد نظام سرمایهداری هستند، همدیگر را یافته و به شکل مخفی سازماندهی اعتصابات و اعتراضات را از طریق انتشار بولتنهای کارگری و حضور در اتاقهای مجازی مختلف کارگری انجام میدهند. (البته بیشتر این اتاقها نسبتا بسته و کنترلشده هستند و هرکسی به راحتی نمیتواند وارد شود). اما به هرحال مطالب این نشریات و بولتنها در آن به بحث گذاشته میشود و تأثیراتی میگذارد. سازماندهی در این شکل وشرایط امریست درازمدت و همانطور که ذکر شد نیاز به صبر، حوصله و از خودگذشنگی دارد.
درس سوم مربوط به شوراها و نقش آن در کسب قدرت سیاسیست. این نیز دستاورد انقلاب اکتبر است. ما در روسیه دو انقلاب داشتیم یکی اتقلاب ۱۹۰۵ بود که به شکست انجامید و دیگری ۱۹۱۷ که پیروز شد. مفهوم شوراها برای اولین بار در سال ۱۹۰۵ در جامعه شکل گرفت. شوراها تبلور وسیع همکاریهای دائمی بر اساس مطالبات بود. مطالبات کارگری بطور جمعی در این نهاد بحث میشود و یک دموکراسی به مراتب عالیتر از تمام نهادهای دموکراتیک فعلی جامعه به وجود میآید.
ما نمونههای کوچکی از این شکل کار جمعی و یا شورایی را در کار جمعی هفتتپه مشاهده کردیم.(البته این به معنای شوراهای انقلابی ۱۹۱۷ روسیه نبود). در اینجا رهبران و برگزیدگان خود کارگرها میآمدند و سخنرانی میکردند. تصمیمگیریها با اشتراک همگانی بود. تساوی برقرار بود و تفاوتی بین زنان و مردان در پروسه مبارزات وجود نداشت.
این نمونهها نمودهایی از شوراهای کارگری هستند که در آینده ایران ساخته خواهد شد. ما در گذشته نیز تجارب مشابهی داشتیم. در انقلاب ۱۳۵۷ کمیتههای کارگری بلافاصله به شکلی از شوراهای منطقهای تبدیل شدند. این شوراها وسیع هستند، اصناف مختلف را در برمیگیرند، دموکراتیک هستند، تصمیمات را جمعی میگیرند. این بینظیر بود و در هیچ کجای دنیا، غیر از انقلاب اکتبر، چنین شکلی از کسب قدرت دیده نشده است. به همین علت مسئله انقلاب اکتبر برای ما ویژگی خاصی دارد، با جنگ چریکی، کشتن چند نفر و بعد هم کارهای متفرق فرق دارد. از کار صرفا سندیکالیستی متفاوت است. این شوراها یکی از دستآوردهای بزرگ ما در سطح بینالمللی است.
در پایان جمعبندی کوتاهی میکنم از درسهای اصلی انقلاب اکتبر که باید به آن توجه ویژهای مبذول داشت و آن را به درون طبقه کارگر انتقال داد:
۱-انقلاب در کشورهای عقبافتاده امکانپذیر است. شرایط آماده انقلاب سوسیالیستی است و باید مفاهیم انقلابهای بورژوایی دموکراتیک را به کناری گذاشت. همه این چنین انقلابهایی به کجراه رفتند و در آینده نیز به کجراه خواهند رفت.
۲-برای تحقق انقلاب ما نیازبه تدارکات داریم این تدارکات مشخصاً یعنی ساختن یک حزب ویژه، حزب ویژهای که از پیشتازان کارگری، به شکل مخفی و الزاما در داخل ایران ساخته خواهد شد. احزاب ساخته شده در خارج ایران ممکن است به درد بندوبست از بالا و یا برگذاری یک تجمع بخورند اما به درد انقلاب کارگری نمیخورند.
۳-ما قدرتی بالاتر از قدرت شوراها نداریم. تمامی تلاش انقلابیون در دوران تدارکات این است که شوراها به قدرت برسند نه حزب. بنابراین بین این نظریه و نظریه بسیاری از جریانات حتی چپ امروز که فکر میکنند قرار است حزب آنها به قدرت برسد و رهنمود دهنده کارگران باشد، یک تفاوت ماهوی وجود دارد. ازنقطه نظر تحلیلهای مارکسیستی چنین برخوردهایی کاملا قیممابانه، غیردموکراتیک وهمچنین غیراصولی است.
با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ چه گونه برخورد کنیم؟
گاه در جلساتی که شرکت میکنیم نقدهایی به روش برخورد ما به انقلاب اکتبر مطرح میشود. مثلاً در یکی از جلسات اخیر، رفیقی انتقاد کرد که ما بهصورت متعصبانه از انقلاب روسیه دفاع میکنیم و هیچ اشارهای به اتفاقات منفی آن نکردهایم. این حرف درست نیست. ما طی بیش از ۳ دهه پیش مقالات متعددی نوشتیم و در آنها انقلاب اکتبر را ارزیابی کردهایم. ما معتقدیم در برخورد به انقلاب اکتبر همواره دو نگرش اساسی در میان جریانهای سیاسی و چپ داشته است.
یک نگرش، برخورد متعصبانه است؛ یعنی هرچه در روند انقلاب روسیه و پس از آن، چه در دوران لنین، یا در دوران استالین و چه بعد از آن تا فروپاشی شوروی اتفاق افتاده، بهزعم آنها درست و بینقص بوده است. در این دیدگاه، هرکس نقدی بکند، «جاسوس امپریالیسم» به شمار میرود. مثلاً دربارهی تروتسکی میگویند او که برای دفاع از حقوق دموکراتیک اعضای حزب مبارزه کرد و بعد هم به همین دلیل اخراج و سرانجام کشته شد، جاسوس امپریالیسم بوده است! اینگونه برخوردهای متعصبانه که هیچ نوع نقدی را جایز نمیدانند و همهچیز را سیاه و سفید میبینند، در واقع برخوردی انحرافی هستند. ما در مقابل این نگرش ایستادگی کردهایم و میکنیم.
حال با توجه به این تعریف، آن دوست ما، آقای مظفر فلاح که ما را متهم به برخورد متعصبانه نسبت به لنین میکند، و حزب پیشتاز را مردود می داند، در واقع سخنی بیاساس گفته است. او یا مطالب ما را نخوانده، یا بحثها را بهدرستی دنبال نکرده و صرفاً تحت تأثیر هیجان چنین گفته است.
ما در کنار برخورد متعصبانه، شاهد نگرش دیگری هم هستیم که به نظر من امروز اهمیت بیشتری پیدا کرده است، و آن برخورد مغرضانه است. برخورد مغرضانه یعنی اینکه گفته شود انقلاب اکتبر از همان ابتدا محکوم به شکست بود. چنین دیدگاهی را پیشتر جریانهای سلطنتطلب و نیروهای راستگرا مطرح کردند، و امروز نیز بسیاری از جریانهای سوسیالدموکرات و طرفداران سوسیالدموکراسی اروپایی و غیره همان حرف را تکرار میکنند؛ همچنین در میان انارشیستها نیز چنین برخوردی وجود دارد.
برخورد مغرضانه از این جهت خطرناک است که نهتنها انقلاب اکتبر را نفی میکند، بلکه هیچ بدیل روشنی هم در برابر وضعیت موجود ارائه نمیدهد و نمیتواند بدهد. این رویکرد، کل تجربهی انقلاب را کنار میگذارد و در نهایت به سمت راست متمایل میشود.
در کنار این برخورد، در سالهای اخیر گرایشی تازه نیز شکل گرفته که ما به آنها «نوآوران» میگوییم. این گرایش در واقع به نوعی به همان سوسیالدموکراسی متصل است، اما خودش را اینگونه معرفی نمیکند. میگویند ما مارکسیست هستیم، مسائل را بهخوبی درک کردهایم و میفهمیم که انقلاب ضرورت دارد، اما حزبی به سبک لنینی و برخوردهایی نظیر برخوردهای لنین دیگر جواب نمیدهد. میگویند باید تجدیدنظر کنیم و حزب لنینیستی را کنار بگذاریم تا به شرایط بهتری برسیم.
این افراد در ظاهر خود را مارکسیست میدانند، اما در عمل با اصول اساسی مارکسیسم مرزبندی میکنند. برای نمونه، منصور حکمت از جمله کسانی بود که از واژهها و مفاهیم کلیدی مارکسیسم دست شست؛ او از برنامهاش مفهوم «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» را که یکی از مباحث محوری مارکس دربارهی دولت پس از انقلاب است، حذف کرد. امروز هم بسیاری از جریانهای منسوب به حزب کمونیست کارگری و گرایشهای مشابه اصولاً به این مفهوم اعتقادی ندارند.
از نظر آنها واژهی «دیکتاتوری» معنایی منفی دارد؛ یعنی سرکوب و حذف مخالفان؛ و با همین بهانه، کل ایدهی دولت کارگری آینده را از برنامهشان حذف کردهاند. نتیجهاش هم روشن است: باز کردن راه برای رفورمیسم. بنابراین جای تعجبی ندارد که امروز مثلاً حمید تقوایی با جریانهای راست وارد مذاکره شود؛ چون اینها مدتهاست که از مسیر انقلابی و از سازماندهی انقلاب در داخل ایران فاصله گرفتهاند و عملاً میخواهند از بالا و با سازش و معامله به توافق برسند. در بهترین حالت، هدفشان تشکیل کابینهای است که چند نفر از خودشان در آن حضور داشته باشند — همان کاری که حزب توده در دوران قوامالسلطنه کرد: وارد دولت شد، و بعد هم از خمینی در انقلاب حمایت کردند، که نتیجهاش را همه دیدیم.
در برابر اینها، ما روشی منصفانه و تحلیلگرانه داریم؛ همان روشی که حدود سه دهه پیش در یک مقاله مفصل ارائه کردیم، و اکنون مجموعهی آن مقالات در ۱۸۰ صفحه منتشر شده (و در صفحهمان در بالای اتاق نیز پین شده است.) ما در آن مقاله، انقلاب اکتبر را با نگاهی همهجانبه بررسی کردیم. گفتیم باید از انقلابی که تنها انقلاب سوسیالیستی موفق در سطح جهانی بوده است، درس گرفت — هم از نکات مثبتش و هم از اشتباهاتش.
نکات مثبت انقلاب اکتبر کاملاً روشن است. سالهای نخست آن دوران، سالهای درخشان انقلاب بودند؛ هرچند متأسفانه بیش از چند سال دوام نیاورد؛ اما در فاصلهی کوتاه بین ۱۹۱۷ تا ۱۹۱۸، اقداماتی بینظیر در روسیه انجام شد که قابل مقایسه با هیچیک از کشورهای اروپایی آن زمان نیست.
بهمحض پیروزی انقلاب، برابری کامل میان زن و مرد برقرار شد، حق رأی برابر به زنان و مردان داده شد، و حق کنترل زنان بر بدن خودشان، از جمله سقط جنین، به رسمیت شناخته شد. این در حالی است که سقط جنین در کشوری مثل ایرلند حدود صد سال بعد قانونی شد! یا مثلاً در انگلستان، حق رأی زنان حدود سی سال بعد از انقلاب اکتبر به رسمیت شناخته شد. یعنی بسیاری از اقداماتی که در روسیهی انقلابی ظرف یک سال صورت گرفت، کشورهای «پیشرفته» اروپایی دهها سال بعد انجام دادند(برخی هم هنوز پس از ۱۰۸ سال تحقق نیافته است.
بنابراین در همان یکیدو سال اول، با دستاوردهایی مواجه بودیم که از نظر تاریخی و اجتماعی بینظیر بودند. اما در ادامه، چهارده کشور امپریالیستی بسیج شدند و به روسیه حمله کردند. این جنگ میلیونها نفر از پیشتازان انقلاب را از میان برد. روشن است که در شهرهای بزرگ، پیشتازان عمدتاً همان کارگرانی بودند که انقلاب را بهپا کرده بودند و اکنون به جبهههای جنگ رفته بودند.
در آن زمان، حزب بلشویک حزبی بود که از سوی شوراها در رأس قدرت انتخاب شده بود. برخلاف ادعای انارشیستها که میگویند لنین و بلشویکها با توطئه و کودتا به قدرت رسیدند، واقعیت این است که آنها منتخب شوراهای کارگری بودند. شصتوهفت درصد شوراهای کارگری که بیش از بیست میلیون عضو داشتند، به بلشویکها رأی دادند تا در قدرت دولتی قرار بگیرند. دولت کارگری حاصل از انقلاب، در واقع بر پایهی همین شوراها بنا شده بود و اکثریت نمایندگان شوراها نیز از بلشویکها بودند؛ چراکه این حزب از پانزده سال قبل از انقلاب در میان طبقهی کارگر فعالیت سازمانیافته داشت، آگاهی طبقاتی را گسترش داده بود و رهبران عملی و شناختهشدهی کارگران محسوب میشدند. در نتیجه، هیچ تردیدی نباید داشت که ادعای «توطئهی از بالا» یا «کودتای لنین» بیاساس است. چنین ادعاهایی همان برخورد مغرضانهای است که حقیقت تاریخی را وارونه نشان میدهد.
بااینحال، ما ضمن دفاع از آن دستاوردهای عظیم، آن مقطع را نیز مورد ارزیابی نقادانه قرار دادهایم. پس از حملهی نظامی و کشتار میلیونها نفر توسط ارتشهای امپریالیستی، جامعه روسیه ضربات سنگینی خورد. شوراهای کارگری تا حد زیادی از بین رفتند. برای مثال، جمعیت مسکو که در سالهای ۱۹۱۰ تا ۱۹۱۷ حدود سه تا چهار میلیون نفر بود، بعد از جنگ به حدود دویست هزار نفر کاهش یافت. این خود نشان میدهد که چه فاجعهای رخ داد.
اکثریت پیشتازان طبقهی کارگر که در صف مقدم جنگ بودند، کشته شدند؛ در نتیجه شوراها نیز تضعیف و پراکنده شدند. در همین دوره بود که منشویکها، که بخشی از دولت کرنسکی به شمار میرفتند، دوباره در سندیکاهای کارگری نفوذ یافتند و خواستهایی را مطرح کردند. در اینجا، از نظر ما تخطی و اشتباهی از سوی لنین و تروتسکی صورت گرفت. علت نیز از نظر ما این بود که نقش حزب بلشویک دست نخورده باقی ماند.
حزب بلشویک، که در دوران تدارک انقلاب بهعنوان حزب پیشتاز و اخص عمل میکرد، باید پس از پیروزی شوراها و استقرار دولت کارگری، نقش ثانویه میپذیرفت. درواقع، پس از آنکه شوراهای کارگری به قدرت میرسند، دیگر ضرورت حزب پیشتاز در شکل سابقش از میان میرود و تصمیمگیری باید به دست خود شوراها سپرده شود — حتی اگر شوراها اشتباه کنند.
اما در آن شرایط خاص، یعنی پس از جنگ و حملات امپریالیستی، لنین و تروتسکی دوباره آن نقش سابق حزب پیشتاز را احیا کردند؛ و به نظر ما، این کار اشتباه بود. این همان چیزی است که ما ۲ دهه پیش در مقالهای مکتوب کردیم و اکنون نیز موجود است. ما در آن نوشته بهروشنی گفتهایم که حتی اگر لنین و تروتسکی در رأس حزب باشند، زمانی که شوراها به قدرت میرسند، حزب باید خود را منحل کند و تنها در صورتی در رهبری باقی بماند که شوراها خودشان آنها را انتخاب کنند — همانطور که در انقلاب اکتبر چنین شد، چون آنها در میان کارگران شناختهشده و مورد اعتماد بودند.
بنابراین، ما برخوردی منصفانه با انقلاب اکتبر داریم؛ نه مغرضانه مانند برخی جریانات راست و سوسیالدموکرات، و نه متعصبانه همچون گرایشهای مائویستی و چریکی که از هر اتفاقی در روسیه، حتی دوران استالین، دفاع میکنند. همانها که اختلافی با استالین بر سر مسئلهی تروتسکی نداشتند و او را جاسوس امپریالیسم نامیدند — تصوری که هنوز هم در ذهن بسیاری از جریانهای سیاسی ایران باقی مانده است. هنوز هم برخی در خلوت خود نسبت به تروتسکی مشکوکاند! این همان میراث حزب توده است که در میان بخشی از جریانات چپ ایران رسوخ کرده و تا امروز ادامه دارد.
اما از همه این گفتهها که بگذریم مسئلهی اساسی برای ما این است که انقلاب آیندهی ایران بهطور مستقیم با انقلاب اکتبر پیوند تاریخی و سیاسی دارد. ما میخواهیم از تمام دستاوردهای آن انقلاب درس بگیریم و جاهایی را که خطا شده نقد کنیم تا تکرار نشود. این درسها برای ما حیاتیاند، زیرا انقلاب ایران تنها در صورتی به پیروزی واقعی خواهد رسید که از تجربهی اکتبر بهره گیرد — هم در جنبههای مثبت و هم در پرهیز از اشتباهات آن.
ما سالها پیش در سندی نوشتیم که اصولاً حزب پیشتازی که در مرحلهی تدارک انقلاب نقش اساسی دارد، باید پس از پیروزی شوراها خود را منحل کند و کنار برود. شوراها اگر تصمیم گرفتند، میتوانند همان رهبران حزب، از جمله لنین یا تروتسکی را انتخاب کنند؛ اما تصمیم با خود شوراهاست. در واقع ما در اسناد خود یک برخورد همهجانبه با انقلاب اکتبر داشتهایم؛ نه بتسازی از لنین و تروتسکی کردهایم و نه نفی کورکورانه. این اسناد موجود و مکتوب هستاند. بنابراین، دوستانی که نقدی دارند، بهتر است ابتدا آنها را بخوانند و بعد در جلسه نقد کنند. اتهامزنی و سخنان بیپایه کمکی نمیکند. بسیاری از کسانی که میگویند ما برخورد متعصبانه داریم، در واقع نه نوشتههای ما را خواندهاند و نه به بحثها گوش دادهاند. اگر صادقانه میخواهند بحث کنند، باید به این متون مراجعه کنند.
آقای مظفر میگویند که در گذشته عضو حزب بودهاند؛ اما آن حزبی که از آن صحبت میکنند، بلشویکی نبوده بلکه محفلی خردهبورژوایی بوده است که یا خودشان از آن اخراج شدهاند یا استعفا دادهاند؛ (آن هم بهدرستی)، چون در واقع وارد یک حزب بلشویکی پیشتاز واقعی نشده بودند. افرادی مانند این دوست ما عمدتاً رادیکالهای خردهبورژوا هستند، حتی اگر تمام عمر کارگری کرده باشند. ایشان میگویند که بعد از جدا شدن از آن محفل، به سندیکالیسم روی آوردند و حالا به ما حمله میکنند. چنین برخوردهایی نه صادقانه است و نه ربطی به بحثهای اصولی ما دارد.
جمعبندی من روشن است: ما باید نسبت به انقلاب اکتبر رویکردی کاملاً منصفانه داشته باشیم؛ از تمام تجربیات آن درس بگیریم و از هر دو سوی انحراف — یعنی تعصب کور و مغرضیت راستگرایانه — فاصله بگیریم. انقلاب اکتبر شرایطی را فراهم آورد که ما امروز نیز میتوانیم از دستاوردهایش در مسیر انقلاب آتی ایران استفاده کنیم.
برای ما مسئله، ساختن کیش شخصیت از لنین یا تروتسکی نیست؛ مسئلهی ما تحقق انقلاب در ایران است، انقلابی که تودههای وسیع مردم را متکی بر نیروی اصلی جامعه — یعنی طبقهی کارگر — به قدرت برساند. هر سخن، عمل یا تجربهای که در این مسیر به ما یاری کند، مورد استفادهی ماست؛ هر جا هم که خطا و انحرافی رخ داده باشد، آن را نقد میکنیم.
آنهایی که به نام کمونیسم و مارکسیسم، برخوردهای مغرضانه دارند، در واقع از جوهر مارکسیسم دور شدهاند. ما این گرایشهای بهاصطلاح «نوآور» را که در عمل در چهارچوب سوسیالدموکراسی میمانند، نقد و محکوم میکنیم.
هرکس نقدی دارد، بیاید بحث کند، بنویسد و مکتوب ارائه دهد؛ ما پاسخ میدهیم. اما اگر کسی قصد شنیدن ندارد، اتهامزنی کافی است دیگر — هرکس میخواهد کاری کند، بکند. ما برای تفریح یا گپ زدن دور هم جمع نمیشویم، بلکه برای تبادل نظر جدی و پیشبرد بحثهای نظری گرد هم میآییم.
امروز نیز بسیاری از رفقای جوانتر نقد مینویسند و با ما در حال گفتوگو هستند. ما این مباحث را مکتوب میکنیم، منتشر میکنیم و هیچ مشکلی هم با نقد نداریم.
۴ آبان ۱۴۰۴
اکتبر ۲۰۲۵
آخرین دیدگاه ها