ضرورت بکارگیری تجارب تاریخی طبقه کارگر/مازیار رازی
مازیار رازی https://linktr.ee/mazraz
تهیهوتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
تلاش ما طی چنددهه گذشته این بود که سنتی پایهریزی کنیم تا نظرات موافق و یا مخالف آنچه که ما میگوئیم در نشستها و جلسات ما مطرح شوند، به همین جهت هرگاه بحثی در مورد نظرات احزاب سیاسی مختلف داشتیم از آن دوستان و رفقا نیز دعوت کردیم تا در جمع ما حضور پیدا کرده و با امکان وقت برابر از نظرات خود دفاع کنند. ما تصمیمگیری در مورد جمعبندی و ارزیابی نظرات را به شنوندگان و بینندگان داخل ایران واگذار میکنیم. آنها تصمیم میگیرند که چه نظر و گرایشی به روش مبارزاتی آنان نزدیکی بیشتری دارد.
امروز هم رفیق باسط گرامی را دعوت کردیم که با ایشان چندان اختلاف اساسی وجود ندارد، اما به هرروی در زوایای مختلف نظرات متفاوتیست که بد نیست به آنها پرداخته شود. رفیق باسط نیز با سعهصدر دعوت ما را پذیرفت و امروز در میان ما حاضر شد که من کمال تشکر را دارم.
در رابطه با بحثهای رفیق باسط در مورد حزب، ارتباط دوسویه بین بدنه و حزب و بقیه مطالبی که ذکر کردند من به طور عمومی با این مباحث توافق دارم. ما طی دو، سهدهه گذشته در مورد کلیه نکاتی که رفیق باسط اشاره کرد مطالبی نوشتهایم که مکتوب موجود است و من برای ایشان میفرستم که در آینده بر اساس آن به تبادل نظرها را ادامه دهیم، به طور مثال ما در مورد نظرات مارکس و لنین در مورد حزب، مفصلا مقالهای نوشتیم که همین حاالا در اتاق پین شده و بعد هم در محلی قابل دسترس برای همه رفقا گذاشته خواهد شد تا استفاده کنند.
در مورد مارکس باید اشاره کنیم که تئوریها و نظرات مختلف او در مورد تشکیلات معطوف به زمان خاصیست که در آن فعلیت انقلاب در دستور روز قرار نداشت. ما در دوران مارکس و حتی پس از مرگ او شاهد هیچ انقلاب سوسیالیستی نبودیم، کمون پاریس جرقه بسیار مهمی بود که بیشتر تحت رهبری آنارشیستها اتفاق افتاد، اگرچه مارکسیستها آن در شرکت کرده و از ارزیابی آن نتایج ارزندهای، به خصوص در مورد ضرورت سرنگونی کل نظام و دولت سرمایهداری کسب کردند. آنها دریافتند که پیشبرد مقاصد اردوی کار تنها در چنین صورتی میسر خواهد بود. این ارزیابیها یک سال پس از کمون پاریس، در پیشگفتار مانیفست کمونیست منعکس شده است.
به هر حال مسلم این است که در دوران خود مارکس مسئله قدرتگیری طبقه کارگر به دلیل شرایط زمان و امکان رشد سرمایهداری که در ابتدای ظهور خود بود، هنوز در دستور کار قرار نداشت. سرمایهداری در حال انجام رفرمهایی بود که در دوران فئودالیسم امکان نداشت. علاوه بر آن، طبقه کارگر اگرچه در رابطه با دولتهای سرمایهداری بومی واکنشهایی نشان میداد، اما بطور عمومی آمادگی مبارزه بر علیه سرمایهداری را نداشت. مسئله تسخیر قدرت توسط طبقه کارگر و تحقق شعار معروف مارکس مبنی بر اینکه حاکمیت باید در دست طبقهای باشد که تحت استثمار قرار گرفته، و نهایتا بایست حق به حقدار برسد، شعاری که در مانیفیست هم توضیح داده بود، در اوایل قرن بیستم و در دوران لنین که شرایط عینی نیز فراهم شده بود تبدیل به موضوع محوری و اساسی گردید.
در این دوران (اوائل قرن بیستم)، اگرچه شرایط عینی انقلاب وجود داشت اما تحقق آن نیازمند تدارکاتی بود. یک سلسله تدارکات، آمادگیها، تئوریها و نظراتی که بتواند به مفهوم انقلاب سوسیالیستی عینیت ببخشد و لنین تنها کسی بود که این کار را به ثمر رساند و انقلاب پیروز شد؛ بنابراین بحث لنین با سایر افراد مانند گرامشی، روزا لوکزامبورگ و کسان دیگری که نام بردیم و به نوبه خود بحثهای بسیار ارزندهای ارائه کردهاند، متفاوت است. بحثهای این مارکسیستها بسیار مهم است اما هیچ کدام در شرایطی قرار نگرفتند که انقلابی را به فرجام برسانند و نتایج گفتههایشان در عمل ظاهر شود و مورد بازنگری یا استفاده برای دوران بعد قرار بگیرد، بنابراین تمرکز ما باید روی لنین باشد.
لنین جوان در سن حدود سیسالگی نظراتی درباره انتقال آگاهی به درون طبقه مطرح کرد که در جزوه «چه باید کرد» منعکس شده است و رفیق باسط نیز چند بار به آن اشاره کرد. (۱) لنین در آن زمان تحت تأثیرعقاید سوسیال دموکراسی آن زمان، بهویژه کائوتسکی قرار داشت. او موضوع آگاهی از بیرون به درون را درواقع از بحثهای آنها اقتباس کرد. لنین در آن زمان کائوتسکی را به عنوان یکی از رهبران جنبش کارگری میپنداشت و به او اقتدا میکرد. وی به اکثر آثار او که به روسی ترجمه شده بود پیشگفتار نوشت و از نظرات او دفاع کرد. بنابراین کائوتسکی چهرهای تاثیرگذار بر لنین جوان بود. در مورد کتاب «چه باید کرد»، همه به آن رجوع میکنند. برخی از احزاب سیاسی موجود که داعیه رهبری طبقه کارگر را دارند برای تبیین خود از این کتاب فاکت میآورند و عدهای دیگر نیز برای رد نقش آگاهی و رهبری حزب مثال همین کتاب را میآورند، خلاصه این کتاب هرفرد سیاسی مطابق میلش تفسیر جدیدی از آن ارائه میدهد. بنابرای این نقل قول که گویا آگاهی باید از بیرون به درون طبقه کارگر وارد شود نیاز به تدقیق و روشن شدن دارد. ما مقاله مفصلی در این مورد تحت عنوان «درباره ستاد رهبری حزب برای تدارک انقلاب، دیدگاه مارکس و لنین» نوشتهایم. مقالهایست طولانی است که در آن بیشتر تحقیق شده. ما در آن خاطرنشان کردیم که در آن زمان که لنین در چه مقامی قرار داشت. همانطور که قبلا گفتم لنین در آن زمان تحت تاثیر جریان کائوتسکیستها قرار گرفته بود و بر همین اساس نظر آگاهی از بیرون به درون را مطرح کرد، اما این نظر اشتباهی بود که خود او متوجه شده و چند ماه بعد در دومین کنگره «حزب کارگران سوسیالیست دمکرات روسیه» تا حدودی آن را اصلاح کرد. یک سال پس از طرح این بحث در جزوه «چه باید کرد»، لنین درنشست هشتم کنگره بیست ویکم ژوییه هزارونهصدوسه، در واکنش به انتقاد بعضی از منتقدین پاسخی میدهد که من در اینجا میآورم؛ لنین میگوید: «ما هم حالا میدانیم که اکومونیستها سر ترکه را در جهت غلط خم کردند، برای اینکه ترکه راست شود ضروری بود که آن را به جهت دیگر خم کرد». منظور لنین این است که اکونومیستها میگفتند کارگر نیاز به رهبر ندارد و خودش میتواند همه چیز را پیش ببرد (مانند بحثهایی که بیشتر آنارشیستها میکنند که وجود حزب لازم نیست و غیره) لنین می گوید که «من هم برای خنثی کردن آنها سرِ ترکه را بیش از حد به آن طرف خم کردم»، یعنی اشتباه کردم، گفتن اینکه آگاهی از بیرون به داخل میرود، زیادهروی بود.
او به این ترتیب اشتباه خود را اصلاح کرد بنابراین نمیتوانیم وارد این بحث بشویم که لنین در سال فلان چنین گفت؛ بایست تکامل نظر لنین را هم دنبال کنیم و پس از آن نتیجهگیری و آوردن نقل قول. شرط انصاف این است که توضیح دهیم لنین چرا این بحث را کرد و چند سال بعد در سال ۱۹۰۸ در پیشگفتار مقالهای تحت عنوان «دوازده سال» این موضوع را به شکل دیگری بیان میکند. او میگوید پیش شرط اساسی در استحکام حزب این واقعیت است که برگزیدگان طبقه کارگر که وارد صحنه مبارزه میشوند ـ پیشتازانی که در صف اول مبارزات هستند ـ به علت شرایط عینی اقتصادی دارای ظرفیت سازمانیابی ویژهای میباشند که آنها را از سایر طبقات جامعه سرمایهداری متمایز میکند بدون این پیشتازان (حالا خطاب به احزاب موجود میگوید بدون توجه به اینکه این احزاب پیششرط مورد نظر را قبول کنند) «سازمان انقلابیون حرفه ای چیزی جز یک بازی، یک ماجراجویی و یک پرچم ساده نخواهد بود». ببینید لنین در ۱۹۰۸ دقیقا تاکید میکند که پیشتازان کارگری در صف مقدم مبارزه هستند، همان بحثی که رفیق باسط به درستی طرح کرد، منتها در مقابل بحث لنین، در صورتیکه خود لنین در سال ۱۹۰۸ همین بحث را کرده. او میگوید: رفقا و احزاب سیاسی که دارید به جای پیشتازان اقدام میکنید و ادعا دارید که مثلا ارباب و سخنگوی پیشتازان هستیم؛ این پرچمی دروغین است که هوا کردهاید. این بحث لنین است!
بنابراین در مورد تکامل نظری بحث لنین در «چه باید کرد» و رفتن آگاهی از خارج به درون بایست روشن بود و دید که چهگونه نظرات او در ۱۹۰۸ تغیییر میکند. شرط انصاف این است که بر آخرین تحلیلها بر اساس نیاز زمان متمرکز شویم.
یکی دیگر از نظرات لنین پذیرش «حق گرایش» در درون تشکیلات بود. او کاملا موافق این امر بود. به طور مثال در اوایل انقلاب درون حزب لنینی، حزب بلشویکی که ما از آن نام میبریم، چیزی حدود پنج جناح مختلف وجود داشت. یک جناح کارگری بود که به همین نام هم شناخته شده بود، این جناح مدام به لنین، یعنی رهبر حزب حمله میکرد و از حزب هم اخراج نشده بود. تا قبل از استالین هیچگاه، هیچ جریانی به دلیل انتقاد از لنین، یا نزدیکان حزبی او از حزب اخراج نشد. چنین برخوردی در درون حزب جدا از طبقه اتفاق میافتد؛ حزبی که احساس قیمومیت کند مخالفین خود را سربهنیست میکند یا کنار میگذارد و غیره. چنین جریانی در دوران لنین اتفاق نیفتاد بلکه ویژه دوران استالین بود.
بنابراین، در ارتباط با بحث لنین و حزب بلشویک آن زمان که حاصل کارش اولین و تنها انقلاب سوسیالیستی جهان بود بایست به این تفاوتها و تمایزها که بسیار مهم و اساسی هستند، توجه داشت و بایست به چگونگی وضعیت موجود اشاره کرد و تاثیرات آن را در تخطی حزب از خطمشی پرولتری بازشناسی کرد.
ما بیش از دودهه پیش در این مورد نقدی مارکسیسی به انقلاب اکتبر روسیه نوشتیم. (۱) بحث ما در آنجا نقد به تخطیهای صورت گرفته از طرف لنین و تروتسکی پس از پایان در سال ۱۹۲۱ بود. طبیعیست که در دوران جنگ هنگامیکه ۱۴ کشور به دولت نوپای شوراها حمله نظامی میکنند، جایی برای بحث آزاد و «دموکراسی» نیست. شهرها از شوراهای کارگری خالی شده بودند، چون همه در میدان جنگ بودند؛ بنابراین ابدا شهری به آن شکل وجود نداشت. پترزبورگ با جمعیتی در حدود سه میلیون تبدیل شده بود به یک شهر دویستوپنجاه هزار نفری. جنگ در رأس همه امور بود. زمان جنگ وقتی برای گذاشتن کنفرانس و بحثهای دموکراتیک نیست؛ باید در مقابله و دفع حمله بیسابقه چهارده کشور امپریالیستی دستورالعمل صادر شود. چنین تهاجم عظیمی در سطح جهانی بیسابقه بوده؛ چندین میلیون نفر را کشتند، ناپدید کردند و دار زدند. کشورهای امپریالیستی بودجههای عظیمی در اختیار ضدانقلاب و ژنرالهای ارتش دوران تزار گذاشتند تا جلوی انقلاب را بگیرند و آن را شکست دهند،.جاسوسهای انگلیسی از روسیه سردرآوردند، به مسکو آمدند تا توطئه به قتل رساندن لنین و تروتسکی را به انجام برسانند. در آن زمان دموکراسی نمیتوانست رعایت شود؛ اما چرا پس از آن رعایت نکردند؟
ما در همین جزوه ای که اشاره کردم این تخطیها را به نقد کشیدهایم. ما به لنین در ارتباط با عدم رعایت حقوق دمکراتیک سندیکالیستهای آن زمان که متمایل به منشویکها بودند، نقد داریم. حذف بوروکراتیک اشتباه بود، که البته جبران شد؛ یعنی پس از پایان جنگ، هنگامی که شهرها کمکم حالت عادی پیدا کرد و شوراهای کارگری به شهرها بازگشتند، مسائل داشت به حالت اول بازمیگشت اما جامعه به هرحال تضعیف شده بودند. لنین در دوران پایانی حیاتش سعی کرد اصلاحاتی بکند. او میدید که چگونه بوروکراسی ریشه دوانده و عمل میکند؛ اما اجل مهلتش نداد. ما میگوئیم درست نیست که از این نتیجه گرفت هر حزب رهبریکنندهای الزاما وارد یک روند بوروکراتیک میشود، بنابراین حزب پیشتاز را کنار بگذاریم.
تاریخ را بایست جزء به جزء دنبال کرد و دید که چهگونه و چرا اتفاق افتاده و اگر در برهههایی به عملکردی نقدی داریم همان نقدها را بکنیم، نه اینکه کلیت بحث رهبری حزب پیشتاز را نفی کنیم. ما سعی کردیم همین کار را انجام دهیم و در بررسی وضعیتی که در روسیه پیش آمد معتقدیم تئوریهای لنینستی را تکامل دادیم. ما در مورد وضعیت روسیه در دوران پس از انقلاب، سه چهار مقاله طولانی تحت عنوان «چشم انداز انحلال حزب پیشتاز انقلابی پس از انقلاب» نوشتهایم. ارزیابی ما این است که در دوران تدارکات انقلاب وجود حزب لازم و ضروریست. اما پس از اینکه قدرت شوراها به قدرت رسیدند این حزب مشخص که تدارک انقلاب را دیده، بایست خودش را منحل اعلام کند تا از تکرار وقایع اتفاق افتاده در کشور روسیه جلوگیری شود. به این ترتیب از رشد بوروکراسی قدرتمند حزبی جلوگیری خواهد شد، (همان بحثی که رفیق باسط به درستی به آن اشاره کردند). این بحث درونی ما در ۱۵ سال پیش بود که انتشار بیرونی هم پیدا کرد. جزواتش موجود است. حتی پاسخ من به نقدهای داخلی نسبت به من نیز مکتوب شده وجود دارد. (۲)
تحلیل ما هنوز تغییری نکرده. حزب به این شکل، به شکل اخص یک حزب بلشویکی که ما میخواهیم در ایران ایجاد کنیم، باید برای دوران تدارکات باشد، وقتی قدرت به طبقه کارگر رسید و شوراهای کارگری به قدرت رسیدند، این حزب به عنوان حزب دولتی وجود خارجی نخواهد داشت، مگر اینکه شورا ها بخواهند که نمایندگان این حزب را در راس امور قرار بدهند. انتخاب بلشویکها در روسیه، درواقع انتخاب شوراهای کارگری بود. چیزی حدود دویست هزار نفر در تجمعهای برگذارشده در دو شهر بیشتر اعضای حزب بلشویک را به رهبری انتخاب کردند، حدود ۵۷ درصد از آرای شوراهای کارگری به بلشویکها داده شد. لنین و تروتسکی انتخاب خود شوراهای کارگری بودند.
هدف من از این بحث طرح جزئیات بود و معرفی مقالاتی که ما نوشتهایم. مطمئنا رفیق باسط با دقت خواهد خواند و ما میتوانیم این بحث را تکامل دهیم، ولی به هرحال بحثی که رفیق باسط کرد در اساس مورد توافق من و رفقای گرایش است. نظر ما همواره این بوده که حزب پدیده جدا بافته از طبقه کارگر و دائمی نخواهد بود.حزب در مقطع خاصی که تدارکات انقلاب را میبیند باید مخفی باشد و با رعایت اکید مسایل امنیتی کارش را انجام دهد. بایست سلسله مراتبی باشد اما دموکراتیک، قابل عزل، پاسخگو و شفاف. مخفی بودن به علت اختناق است. در تجربه آن دوران انقلاب روسیه، اشتباهات و خطاهایی صورت گرفته که ما هم نقد کردیم، اما از آن نباید نتیجه گرفت که ساختار دیگری داشته باشیم.
ساختاری که ما از آن صحبت میکنیم. و آن حزبی هم که رفیق باسط به آن اشاره کرد، حزبیست متعلق به پیشتازان، پیشتازان این حزب را پذیرفتهاند. ما همواره این بحث را کردهایم (۳) که رابطه حزب و تودهها یک طرفه نیست که حزب رهبری کند و تودهها بپذیرند و ختم ماجرا. این رابطه مانند یک جاده دو طرفه است؛ یعنی پیشتازانی که رهبری میکنند و یا تدارک انقلاب را میریزند مقبولیت خود را از تودهها میگیرند زیرا ترجمان مبارزات آنان هستند نه رهبرانی در فضای اثیری که پیامبرگونه نظراتی را مطرح میکنند که بقیه باید از آن اطاعت نمایند. ما در مورد سانترآلیسم دموکراسی نیز بحثهای طولانی کتبی داریم که باز رفیق باسط را رجوع میدهیم که آنها را نیز مطالعه کند و ببیندکه مفهوم ما از سانترالیسم دموکراتیسم چیست. نظر ما کاملا متفاوت با مفهوم سانترالیسم دمکراتیک از منظر احزاب فعلا موجود اپوزیسیون است. این احزاب پیشوایی دارند که آن بالا دستورالعمل صادر میکند و همه باید اطاعت کنند، در صورتی که بحث ما این است که تودهها براساس آرای خودشان وارد عمل میشوند. آنها به رهبران میگویند مثلا این خط سیاسی کارایی ندارد و بایست عوض شود. این نظر بایست بتواند مبارزه کرده و اگر درست بود به جای نظر قبلی بشیند. از این نقطه نظر مسئله حق گرایش در حزب مطرح است. اگر بخشی از کارگران نظری متفاوت با رهبری حزب دارند بایست بتوانند در گرایش ویژه خود در در مقابل رهبری ایستادگی کنند و حتی اکثریت را به چنگ بیاورند و آن رهبری را کنار بگذارند، این حق مسلم پیشتازان است. بنابراین رابطه بین توده و حزب پیشتاز رابطهای دوسویه از رفتوآمد است؛ رفتوشدی است بین رهبری که انتخاب میشود و پایهها و تودههایی که انتخابش کردهاند. دستورالعمل یا تحلیلی در اجرا عمل نمیکند، یقه لنین نوعی را میگیرند، میکشندش پایین و یکی دیگر را به جایش میگذراند که خط درست را اجرا کند. ما در این مورد هم نوشته داریم. رفقا میتوانند به آن رجوع کنند.
یادداشت ها:
(۱)
* نقدی مارکسیستی به انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه
(۲)
* چشم انداز انحلال «حزب پیشتاز انقلابی» پس از انقلاب (یک)
*چشم انداز انحلال «حزب پیشتاز انقلابی» پس از انقلاب (دو)
(۳)
حزب پیشتاز کارگری چه گونه حزبی است؟
فایل تصویری
آخرین دیدگاه ها