کارگران پیشتاز و مطالبات انتقالی


تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل
به‌نظر من صحبت‌های رفیق صدیق در مورد ناهمگونی طبقه کارگر بخش‌هایی از واقعیت را بیان کرد، اما باید مطلب را مقداری روشن‌تر کنیم. ما مطمئنا کارگرپرست نیستیم. ما هم می‌دانیم که در میان کارگران انواع و اقسام تفکرات مختلف وجود دارد، و طبیعی‌ست که این‌چنین باشد، برای این‌که کارگران به‌عنوان یک‌ کل، بخشی از جامعه هستند و این جامعه تحت نفوذ ایدئولوژی بورژوایی قرار دارد. در آن مذهب عمل می‌کند، اندیشه‌های لیبرالی غربی وجود دارد، تفکرات دیکتاتوری شرقی هست و ارتشا و فساد و فحشا بی‌داد می‌کند. طبعا کارگر هم به‌عنوان فردی در این جامعه تحت تاثیر همه این خرده‌فرهنگ‌ها قرار می‌گیرد و از آن‌ها تاثیر می‌پذیرد. اما بین کارگران و بقیه اقشار جامعه، مثلا خرده‌بورژوازی، یک تفاوت عمده وجود دارد. کارگر به‌طور مستقیم در تولید شرکت می‌کند و حداقل درآمد این تولید نصیب خود او‌ می شود؛ در حالی‌که یک خرده‌بورژوای مرفه، مثلا یک استاد دانشگاه و یا مدیرعامل یک شرکت، اگرچه خودش بخشی از پروسه تولید ارزش اضافی‌ست، اما شرکت او در تولید این ارزش مستقیم نیست و از طریق غیرمستقیم مانند تربیت نیروی کار متخصص و یا کنترل نیروی کار در کارخانه صورت می‌گیرد و سهم او با توجه به اهمیتش برای تداوم نظام بسیار بیش‌تر از یک کارگر است. به‌همین جهت اگر شما مثلا بروید و به یکی از این آدم‌های سطح بالای غیرکارگر بگویید که تو داری استثمار می‌شوی و کار تو دارد ارزش اضافی ایجاد می‌کند و باید این روند را تغییر داد، مطمئنا خواهد گفت به من ربطی ندارد، من دارم پول خوبی می‌گیرم و زندگی راحتی می‌کنم و نمی‌خواهم برای خودم دردسر درست کنم. البته من از استثناها صحبت نمی‌کنم که علی‌رغم موقعیت مالی برتر به آگاهی‌های ضدسرمایه‌داری و حتی سوسیالیستی دست پیدا کرده و در کنار طبقه مبارزه می‌کنند و امتیازات خود را نادیده می‌گیرند.
اما اگر به یک کارگر بگوئید: دوست عزیز کار تو دارد ارزش اضافی ایجاد می‌کند و او نگاهی به زندگی و وضعیت خودش بیاندازد و اوضاع فلاکت‌بار خودش را ببیند بسیار راحت‌تر لزوم مبارزه را می‌فهمد. به‌همین دلیل است که مارکس می‌گوید کارگرها جز زنجیر‌های پای خود چیزی برای از دست‌دادن ندارند. این‌ها به‌خاطر این‌که تولید‌کننده هستند، و خودشان صاحب ابزار تولید نیستند اما ارزش ایجاد می‌کنند، تاریخا در نقشی قرار می‌گیرند که سرنگونی سرمایه‌داری به آنان واگذار می‌شود. آنان تبدیل به گورکنان خالقان خود می‌شوند. اما این گفته به معنای آن نیست که همه کارگران بلااستثنا، چون تاریخا این نقش را دارند، آماده هستند تا سرمایه‌داری را سرنگون کنند. همان‌طور که گفتیم کارگران در رابطه با مقدار تاثیرپذیری از ایدولوژی بورژوازی در سطوح مختلفی از آگاهی قرار می گیرند و همان‌طور که رفیق صدیق گفت، همه یک‌باره به درک ضرورت سرنگونی سرمایه‌داری نمی‌رسند. تعدادی این تفکر را دارند، اما اکثریت عظیمی فاقد این تفکر هستند.
من با آن بخش از صحبت‌های رفیق صدیق موافق نیستم که می‌گویند “روشنفکران که نمی‌توانند با هم‌ کنار بیایند” و به‌طور ضمنی نقش روشنفکران را نادیده می‌گیرند. این ابدا ربطی به طبقه کارگر ندارد. مجادلات روشنفکران همیشه وجود داشته و باعث ارتقا نظری جنبش می‌شود. این از ویژگی‌های روشنفکری‌ست که بر سر هر مسئله نظری جدل کند. اما جدال آنان زمانی بی‌معنا می‌شود که در ارتباط با طبقه نیستند. نمی‌شود که با تاکیدی عمومی بر این ویژگی نقشی را که آنان می‌توانند بازی کنند، نادیده گرفت. مارکس، انگلس، لنین، تروتسکی، لوکزامبورگ و خلاصه تمام بزرگان انقلابی سوسیالیست روشنفکر بودند. آن‌ها با یک‌دیگر و با جریان‌های فکری مخالف جدال نظری داشتند. در درون آنان هم جدایی اتفاق افتاد؛ اما این‌که نفی آرمان‌گرایی ایشان نبود. آنان درعین حال روشنفکرانی بودند که در حرف و عمل التزام و تعهد خود را نسبت به اهداف و اعمال طبقه کارگر ثابت کردند. بنابراین این روشنفکران سوسیالیست و متعهد باید با کارگری که سوسیالیست نیست، اما می فهمد که این سیستم دارد نابودش می‌کند و مستعد پذیرش ایده سرنگونی این مناسبات است، به‌نوعی ارتباط برقرار کند.
با این‌ بخش از نظر رفیق صدیق هم که می‌گویند روشنفکران در خارج از کشور حق نسخه‌پیچی برای کارگران را ندارند، به‌طور مشروط موافقم. البته درست است که روشنفکر بی‌ارتباط به طبقه کارگر نمی‌تواند نسخه‌پیچی کند، اما در زمانه‌ای که ارتباطات جهان را تبدیل به یک دهکده کوچک کرده که خبرها و ارتباطات به آنی از این‌سو به آن‌سو می‌رود، دیگر مطلب به‌گونه دیگری‌ست. آن‌چه که نسخه‌پیچی را نادرست می‌کند دوری یا نزدیکی راه نیست، بلکه ارتباط یا عدم ارتباط ارگانیک با مبارزه عینی طبقه کارگر است. البته آن‌چه که رفیقمان صدیق مطرح می‌کند در ظرف سه چهاردهه گذشته مصداق عینی داشت. تشکیلات مختلف خارج از کشور هیچ‌گونه ارتباط ارگانیک نداشتند و نسخه می‌پیچیدند؛ اما هنگامی‌که یک روشنفکر در ارتباط با مبارزه مستقیم کارگران قرار می‌گیرد و در آن شرکت می‌کند درباره آن نظر هم خواهد داشت. این‌که چه‌قدر یک روشنفکر مرتبط است و تا چه حد درست می‌گوید، درجریان مبارزه روشن خواهد شد و ملاک صحت یک نظریه در بوته آزمایش مبارزه در کف کارخانه تعیین می‌شود.
من احساس می‌کنم که ما از یک افراط به یک تفریط افتاده‌ایم. اگر برای روشن‌شدن کمی اغراق کنم و یا به قول لنین سر ترکه را کمی بیش‌تر خم کنم، باید بگویم: زمانی اهمیت بر حرکت روشنفکری صرف مانند تفکرات چریکی بود، و امروز، نفی هرگونه مداخله روشنفکری
به‌نظر من گفتن این‌که کارگران خودشان به ضرورت سرنگونی سرمایه‌داری می‌رسند، درست نیست. خب اگر قرار بود برسند که تا به‌حال رسیده بودند. از کشورهای غربی بگذریم، که کارگران حتی در شرایط دموکراتیک‌تر آن‌جا نیز به این نتیجه نرسیده‌اند. در ایران هم این اتفاق نیفتاد. حالا ممکن است در مورد غرب بگوئیم رفاه اقتصادی وجود داشت، سرکوب عریان نبود. اما در ایران که هردو این فاکتورها در حد بالایی عمل می‌کردند. بعد‌از صدوخرده‌ای سال مبارزه، از اواخر قاجار تا به‌حال، که اندیشه انقلاب کارگری وارد ایران شد، چرا این اتفاق نیفتاد، زمینه‌های مادی هم که وجود داشت؟ به نظر من چون زمینه‌های ذهنی نبود. کارگران هنوز به آگاهی ذهنی لزوم تغییر از طریق انقلاب سوسیالیستی نرسیده‌اند. چون با مقوله سوسیالیسم آشنا نیستند؛ که این امر دلایل فراوانی دارد. مهم‌ترین آن، شرایط عینی زندگی کارگران که چنین امکانی را در اختیارشان نمی‌گذارد. یک کارگر برای گذران زندگی گاه باید تا شانزده ساعت در روز کار کند و در پایان کار چنان خسته است که امکان تحقیق و کندوکاو و آشنایی با تجربه‌های انقلاب و غیره را ندارد؛ در حالی‌که روشنفکر وقت و زمان مطالعه را داشته بسیاری از این مفاهیم را در کتاب دیده و خوانده است.
کارگران مفهوم استثمار، ایجاد ارزش و ارزش اضافی و غیره را در کف کارخانه یاد می‌گیرند و روشنفکران در لابلای اوراق کتاب. این‌دو؛ یعنی تئوری و تجربه آن در عمل، و درک عمیق‌تری ار تئوری‌یافتن، و به عمل مجدد گذاشتن، مانند اجزای هرعلم دیگری تکمیل‌کننده یک‌دیگر هستند. آگاهی کارگران از تئوری در بوته آزمایش کارخانه پخته شده و صیقل پیدا می‌کند و تبدیل به آگاهی ضدسرمایه‌داری می‌گردد. درنتیجه این دو جریان باید در جایی به‌هم پیوند بخورند، در هم‌دیگر عجین شوند و آن پیوند ارگانیکی که می‌گویند بوجود بیاید. در آن صورت است که پیشروان کارگری شناخته شده و امکان رشد و شکوفایی پیدا می‌کنند. این پیشروان هستند که می‌توانند امر انقلاب را پیش ببرند. این‌ها هستند که ستاد رزمنده مورد نظر رفیق صدیق را می‌سازند. این‌ها هستند که اندیشه‎های ضدسرمایه‌داری را اندک‌اندک در میان کل طبقه کارگر رسوخ می‌دهند تا آن‌ها در زمان اعتلای انقلابی دورنمای انقلاب را از طریق شوراهای خود بازسازی کنند.
رفیقمان صدیق با مثالی که در مورد کردستان آورد نظرات ضدروشنفکرانه‌اش را رد می‌کند. من کاری به بنیادهای نظری بچه‌هایی مانند کاک‌فواد را ندارم، اما از نزدیک وی را می‌شناختم. فرد بسیار پرشور و متعهدی بود. به انقلاب باور داشت. او پس‌از آزادی در شرایط کردستان در سال‌های ۵۶ به‌ جمعیت‌ها و گروه‌ها و محافل دهقانی و گاه کارگری پیوند خورد و در جریان شکل‌گیری آن‌ها فعالانه شرکت داشت و نتیجه آن‌چیزی شد که ما در کومله سال ۵۷-۵۸ دیدیم. پس این‌طور نیست که ما نقش روشنفکران متعهد را نفی کنیم و بگوئیم نه آقا، شماها دخالت نکنید. شما اصلا بنشینید کنار، خود کارگران می‌توانند این کار را بکنند. نه، من با این مخالفم. این پروسه پیوند باید شکل بگیرد.
این پروسه در سال ۵۷ آغاز شد. کارگران نفت و روشنفکران انقلابی در کنارهم جریان اعتصابات نفت را سازمان دادند که ناگهان سروکله رفسنجانی پیدا شد که از جیب تجار بازار و سهم امام حقوق شش‌ماه اعتصاب‌کنندگان را پرداخت و کارگران ناآگاه جذب این حاکمیت شدند. چون این‌ها قول داده بودند که بعد‌از سرنگونی شاه مستضعفان حاکمان زمین خواهند بود و این هم طلیعه حاکمیت همان مستضعفان بود. به این ترتیب، آن امتزاجی که ممکن بود به نتیجه برسد در میانه راه از هم گسست. یعنی همان‌طور که رفیق ما صدیق اشاره کرد یک‌دفعه بورژوازی آمد. شش‌ماه حقوق را داد و زر را ربود.
به کارگری که در حال اعتصاب است و امکان مالی ندارد که نمی‌توانی بگویی فعلا این شش‌ماه حقوق را نگیر تا ما انقلاب کنیم، آن‌هم در زمانی که حتی ستاد رزمنده‌اش را نداری. مثل این‌که به یک آدم گرسنه بگویی این کیک خوشمزه را نخور برویم برای دوساعت پیاده‌روی، سالم‌تر است؛ بدون این‌که آن گرسنه بداند در پایان این دوساعت پیاده‌روی چه چیز انتظارش را می‌کشد. معلوم است که می‌گوید آقا ولش کن میخواهم این کیک را بخورم.
پس شما باید این مقدمات را هم آماده کنی، کارگران پیشرو را پیدا کنی و به کمک آنان برنامه انقلاب را فرمول‌بندی کنی و در کنار او ستاد رزمنده را بسازی. آن‌گاه کارگران پیشرو وظیفه انتقال آگاهی به درون طبقه را برعهده می‌گیرند و هنگامی‌که شرایط عینی اعتلای انقلابی فراهم آمد، هم ستاد رزمنده وجود دارد، و هم کارگران پیشرو آمادگی ذهنی کسب قدرت سیاسی توسط کل طبقه را فراهم کرده‌اند. تجربه انقلابات مختلف نشان داده که آگاهی چنین کارگرانی در شرایط اعتلا یک شبه ره صدساله می‌پیماید.
حال پیشتازان کارگری چه‌گونه این اندیشه را به درون طبقه انتقال می‌دهند؟ این‌جاست که بحث مطالبات انتقالی مطرح می شود. تروتسکی در اثر معروف خود به‌نام برنامه انتقالی برای سوسیالیسم می‌گوید:
«وظيفه‌ استراتژيکی مرحله بعدی-يعنی مرحله پيش‌از انقلابی سرشاراز تهییج، تبليغ و سازماندهی- عبارت است از غلبه بر تضاد موجود بين آمادگی و رسیدگی شرايط عينی انقلابی و عدم بلوغ پرولتاريا و پيشتاز آن (آشفتگی و نوميدی نسل قبلی، و بی‌تجربگی نسل جوان‌تر). لازم است که در جريان مبارزه روزانه به توده‌ها کمک شود تا آنان بين درخواست‌های کنونی از يک‌سو و برنامه سوسياليستی انقلاب ازسوی ديگر، پلی ايجاد کنند. اين پل بايد شامل يک‌سلسله درخواست‌های انتقالی باشد، درخواست‌هائی‌که از شرايط امروز و از آگاهی امروزين قشرهای وسيع طبقه کارگر سرچشمه گرفته باشد، و بدون تزلزل به نتيجه غائی منجر شود: تسخير قدرت بوسيله پرولتاريا.»
بسیاری از دوستان در پیام‌ها نوشته‌اند؛ این‌ها همه بی‌عملی‌ست، و یا ده‌ها نقد دیگر. بسیارخوب، شما می‌گویید عمل کنیم دیگر، خب، تشریف بیاورید این بالا و نظرتان را بگوئید. بگوئید چرا این بی‌عملی‌ست و چرا عملی نمی‌شود.
همین حالا ما دو جریان، حتی در میان خود کارگرها داریم، یک جریان میگوید بچسبیم به همین مبارزات صنفی؛ حقوق‌مان را زیاد کنند، دستکش بدهند، این‌را بگیریم، آن‌را بگیریم، و در همین حد هم مانده‌اند، ۴۰ سال است که دارند در ایران مبارزه صنفی می‌کنند، ۱۵۰ سال هم در سرتاسر دنیا دارند همین کار را می‌کنند، و هیچ جایی را هم نگرفتند.
بخش دیگری هم هستند که از آرزوهایشان صحبت می‌کنند، کار مزدی لغو شود، چه کسی می‌گوید نشود، خیلی هم خوب است که بشود، ولی آیا می‌شود؟ خب نمی‌شود دیگر. واقعیت این است که نمی‌شود. برای این‌که این اتفاق بیفتد شما باید اول ستاد رزمنده را داشته باشید. باید آن رزمندگی را داشته باشید که در شرایط اعتلا انقلابی بتوانید قدرت را به‌دست بگیرید، و بعد قدم به‌قدم، تازه بعد‌از این‌که قدرت را به‌دست گرفتید، به‌سمت لغو کارمزدی بروید. این‌طور نیست که فردای انقلاب کارمزدی لغو می‌شود، ابدا نمی‌شود، امکان ندارد. شما باید ابتدا پایه‌های صنعتی آن‌را بریزید. مارکس در جایی می‌گوید اگر انقلاب در جایی اتفاق بیفتد که در آن هنوز تولید به فوران نرسیده و کمیابی وجود دارد، آن انقلاب به اضمحلال کشیده می‌شود و طبقه جدیدی برای استفاده از این کمیابی شکل می‌گیرد. عملا هم دیدیم که این اتفاق افتاد. شما باید اول آن زمینه‌ها را بسازید. پس در‌نتیجه دومی هم می‌شود یک شعار، شعاری بسیار زیبا، اما رویایی.
حالا ما باید چکار کنیم یا باید این‌طرف باشیم یا آن‌طرف. این‌جاست که تروتسکی نظریه مطالبات انتقالی که در بالا گفتم مطرح می‌کند. می‌گوید شما اندیشه یک کارگر را که حتی پیشرو و ضد سرمایه‌داری‌ست و برای افزایش حقوق بیش‌تر می‌جنگد زمانی می‌توانید ارتقا دهید که گزینه جدیدی مطرح کنید که از آگاهی فعلی او سرچشمه می‌گیرد و یک‌قدم فراتر از آن می‌رود و آگاهی قبلی کارگر را نیز یک قدم با خود به‌جلو می‌برد. مثلا طرح همین شعار که کارگران بگویند مارا مسلح کنید.
و تا این را می‌گوئیم دوستان در چت می‌نویسند “آقا ما برای بورژوازی نمی‌جنگیم” خب معلوم است که برای بورژوازی نمی‌جنگیم. ما از همان ابتدا گفتیم این جنگ ارتجاعی‌ست. اما این آگاهی ماست. ولی کارگران که این را نمی‌دانند. کارگران درکی از جنگ ارتجاعی و غیرارتجاعی ندارن. مگر همین کارگران نبودند که طبق گفته رفیقمان صدیق و محمد عضو بسیج شدند و در کردستان کردها را کشتند. خب پس معلوم است که نمی‌دانند. ممکن است بگوئید زمانه فرق کرده و کارگر دیگر به‌خاطر اسلام به جبهه نمی‌رود اما همین کارگر را یکی دیگر تحت عنوان دفاع از میهن بسیج می‌کند.
خب آن‌ها دغدغه میهن دارند؛ ما می گوییم مارا مسلح کنید ولی نه تحت نظر شما، ما می‌خواهیم در کمیته‌های کارخانه مسلح شویم؛ ماخودمان بلدیم چه‌گونه از کارخانه‌امان دفاع کنیم پدافند را بدهید دست ما، خودمان از کارخانه دفاع می‌کنیم. معلوم است که آن‌ها نمی‌دهند، ما هم از اول می‌دانیم. اما وقتی ندادند شما یک زمینه عینی دارید برای این‌که به‌میان کارگران بروید و بگویید: این‌هم کسی که می‌گفت می‌خواهم از وطن دفاع کنم. خودش که جاسوس است، هیچ؛ به من کارگر هم که میخواهم دفاع کنم می‌گوید، برو بمیر اصلا نمی‌خواهم تو کاری بکنی. خب این‌جا شما مشت طرف را بازکردی.
یا مثلا وقتی‌که می‌گویند بودجه نداریم؛ اول این‌که آمار که نشان می‌دهد این‌ها ماهی پنجاه میلیون دلار فقط به حزب‌الله کمک می‌کنند. چرا این پنجاه میلیون دلار را خرج من کارگر نمی‌کنید؟ چرا دوازده میلیون دلار برای زائران پیاده کربلا مخارج می‌کنند، ولی پرستاری که دارد این‌جا از بی‌خانمانی و گرانی تلف می‌شود چیزی نمی‌گیرد؟ چرا این پول را به او نمی‌دهید. درنتیجه، ما ابدا به‌شما اعتماد نداریم. دفترتان را باز کنید تا ببینیم چه‌کسانی چه پول‌هایی می‌گیرند. و بازهم می‌دانیم که دفتری را باز نمی‌کنند. ولی این‌شعار در عمل دوباره مشت رسوایان را باز می‌کند، و آگاهی را ارتقا می‌دهد. مانند همان قضیه قدیمی نوشته مار و شکل مار. به‌فرض شما تمام‌وکمال سرمایه مارکس را برای کارگر خواندی، به‌احتمال زیاد خیلی از کارگرها خواهند گفت ما نفهمیدیم چه می‌گویی، همان‌طور که خیلی از روشنفکرها نمی‌فهمند. اما وقتی‌که یک چیز عملی مطرح کنی و بگویی ما که حرف بدی نمی‌زنیم. تو می‌گوئی نداریم، باشد دفترت را باز کن تا ببینیم. و مسلما سرمایه‌دار دفترش را برای کارگر باز نمی‌کندف و شما به آن کارگری که هنوز تحت تاثیر این است که اصلاح‌طلبان بهتر از اصول‌گرایان هستند می‌گوئی: دوست عزیز این‌هم از اصلاح‌طلب‌ها، مگر تو نمی‌گفتی حقوق می‌خواهم و این می‌گفت نداریم، خب اگر ندارد دفترش را نشانمان بدهد تا ببینیم. و باز مشت رسوایان بازتر شده است.
شما به این‌ترتیب می‌توانید پلی بین مبارزات صنفی و مبارزات آمال‌گرایانه لغو کارمزدی بزنید، وگرنه مانند همه این سال‌ها در میان یکی از این دوطرف گیر می‌کنیم. مشکل این‌جاست که تا کسی هم حرفی می‌زند، همه شمشیر می‌کشند؛ این‌طور است، آن‌طور نیست و یا برعکس. بسیارخوب، گر تو بهتر می‌زنی بستان بزن. تو بیا و بگو چه‌کار می‌خواهی بکنی. من نظرم این است. شما بیا نظر خودت را بده و اگر نمی‌دهی و مدام ترکه نقد را بلند می‌کنی که این درست نیست، آن درست است؛ این‌جاست که برای طبقه کارگر گیجی پدید می‌آید و می‌پرسد همه شما می‌گوئید این‌درست نیست، آن درست نیست. پس چه درست است؟ اگر قرار است که ما آن ستاد فرماندهی را بزنیم چه طور باید بزنیم؟ تاکتیک‌های عملیش چه‌گونه است؟
و این آن بحثی‌ست که ما گم کرده‌ایم، در آن گیر کرده‌ایم. همه آمال‌گرایانه می‌خواهیم تغییر بدهیم، اما وقتی به مقوله تغییر می‌رسیم مثلا رفیقمان صدیق که از نقش کارگران پیشرو صحبت کرد، می‌گوید این‌ها خودشان حزب کارگران را می‌سازند. اما معلوم نیست آن‌ها خودشان چه‌گونه به این ضرورت و مهارت رسیده‌اند. این‌جا کارگران پیشرو با کارگران به‌طور عمومی خلط مبحث می‌شوند و ایشان فراموش می‌کنند که ما می‌خواهیم روی کارگران پیشرو کار کنیم نه همه کارگران.
یا رفیق عزیزمان شهره می‌گوید پس چرا این هسته‌های کارگران پیشتاز نتوانست کاری بکند؟ خب معلوم است که نمی‌تواند کاری بکند. برای این‌که کارگران اصلاح‌طلب و کارگران ناآگاه آن‌قدر برتری عددی دارند که یک هسته، دو هسته و یا سه هسته کارگری نمی‌تواند کاری بکند. اما این هسته‌ها می‌توانند دانه بپاشند، دانه‌های گزینه دیگر را، گزینه‌ای که مطالبات انتقالی نام دارد، و شما از این‌طریق می‌توانید آن کارگر را تا حدی از سطح خواسته‌های صنفی ارتقا بدهی. تا حدودی به جلو هدایتش کنی. وگرنه ما باید تا آخر عمر بنشینیم و همان بحث‌های قدیمی را بکنیم و توی سر هم‌دیگر بزنیم. هیچ اتفاقی هم نمی‌افتد، همان‌طور که ۴۵ سال نیفتاد. آن‌که می‌گفت لغو کار مزدی، هنوز مرغش یک پا دارد، و طرفدار مبارزات صنفی هم همین‌طور. بالاخره این‌همه سال گذشت و ما هنوز این‌جا هستیم.
در پایان غرض از این حرف‌ها توهین یا هتاکی به فرد یا افرادی نیست. من تنها نظر خود را می‌گویم، شما مخالفید، بسیار خوب، راه حل خود را بگوئید؛ من گوش می‌دهم، اگر راه درستی باشد قبول می‌کنم و در این رابطه هرکاری از دستم بربیاد و بتوانم، انجام می‌دهم. ولی اگر راه شما درست نیست، یا لااقل راه را نمی‌دانیم، گوش بدهیم، نظر را بشنویم؛ و بعد شما بگوئید کجای این قضیه که ما گفتیم مشکل دارد. اشکال طرح مسئله مطالبات انتقالی که تروتسکی به عنوان گزینه انتقال آگاهی به میان کلیت کارگران مطرح کرد و این را تاکتیک مبارزه در شرایط فعلی خواند، در کجاست؟ تاکتیک پیشنهادی شما چیست؟

۱۱ أبان ۱۴۰۳

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران