چرا مارکسیستها نباید از حماس حمایت کنند؟ /مازیار رازی
تهیهوتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
بدون شک همه دوستان از جریاناتی که اینک در دانشگاههای آمریکا و برخی از کشورهای اروپایی اتفاق میافتد مطلع هستند. دانشجویان در دانشگاههای متعددی در مخالفت با جنگ و دفاع از مردم فلسطین تحصن کردهاند و پلیس نیز دخالت کرده و با خشونت این تحصهای مسالمتآمیز را سرکوب میکند. طبق اخبار موجود بیشاز ۲۰۰۰ نفر در جریان این اعتراضات دستگیر شدند که برخی از آنها استادانی هستند که با دانشجویان همدلی کردند در این تحصنها شرکت داشتند. گفتوگوی امشب ما در مورد بهترین شیوههای دخالت مارکسیستها در این جریان است.
شرایطی که رفیق کسری بهعنوان یکیاز شرکتکنندگان موثر، درحد یکیاز سازماندهندگان یک مرکز آموزشی، عنوان کردند بهدرستی نشان میدهد که بسیاری از مارکسیستها ومشخصا تروتسکیستها تحلیل اشتباهی از وضعیت کنونی دارند. واضح است که ما بهعنوان مارکسیستهای انقلابی باید در میان تودهها دخالتگری کنیم و در این شرایط نیز از جنبش دفاع از مردم فلسطین حمایت میکنیم، اما این حمایت بدون یکنگرش منقدانه فاقد اعتبار و ارزش است. بهعنوان مثال ما در این تظاهرات پرچم و یا عکسهایی از حزبالله میبینیم که در دست دانشجویان آمریکائیست، و یا دانشجویانی که غیر مسلمان هستند اما در نمایش همبستگی با مردم فلسطین نماز میخوانند. ممکن است خیلیها بگویند اینها توسط پلیس هدایت میشوند، اما همینکه دانشجویان چپ در اعتراض به این حرکات اقدامی نمیکنند خود گویای بسیاری از مسائل است. مطمئنا بسیاری از اینها مارکسیستهایی هستند که به تحلیلهای مارکسیستی دسترسی دارند و کتابها و مقالات بسیاری نوشتند، مدافعین تروتسکی هم هستند و غیره. حالا چرا ما با این قاطعیت چنین ادعایی میکنیم، گذشته از اخبار موثقی که از کشورهایی مانند استرالیا بهدست ما رسده و موید این مطلب است، ما نیز درگذشته شاهد چنین انحرافاتی بودیم و امروز هم در سطح بینالمللی مشاهده میکنیم. ما امروز شاهد یک اغتشاش نظری درمیان مارکسیستها هستیم، بسیاری از این مارکسیستها تفاوت بین مفاهیم دولت و رژیم را نادیده میگیرند؛ تحلیل مشخصی از وضعیت رهبران و یا دولتهای موجود ندارند، یا تحلیل آنان موجب انحرافاتی شده که به جنبش کارگری لطمه میزند؛ مثلا تحلیلهای مربوط به اسرائیل و یکدست دیدن آن تحت عنوان جریانی بهنام «صهیونیسم» که باید محکوم کرد و ما نیز میکنیم؛ و یا تاکید بر سرنگونی حکومت صهیونیستی و ندیدن ماهیت سرمایهدارانه اسرائیل و نفی آن؛ و یا ندیدن اینکه در درون این پدیده چه اتفاقی میافتد، اینکه در داخل همین پدیده اسرائیل مخالفانی هستند، جریانات چپگرا و حتی سوسیالیست که مخالف صهیونیسم هستند و مبارزه میکنند و حتی بهزندان میافتند؛ اینها ابدا در نظر گرفته نشده است.
عین همین ماجرا در مورد فلسطین هم صادق است، آنجا هم مقاومت تودههای فلسطینی با رهبری حماس یکی شده است و نقش ارتجاعی و بازدارنده حماس در جنبش مردم فلسطین را ندیده گرفتهاند؛ بهانه اینشکل از تحلیل هم براساس نظریه دفاع از نیروی ضعیفتر در مقابله با امپریالیسم و اسرائیل عنوان میشود، بهانهای که ماهیت سرمایهدارانه دولت را در نظر نگرفته و بدون درک طبقاتی بهدفاع از نیروی مرتجع ضعیفتر میپردازد. تحلیلی بغایت سخیف و غیرمارکسیستی. ما در گذشته نیز شاهد آن بودیم؛ زمانی که سازمان ما بهعنوان بخشی از یک جریان بینالمللی تروتسکیستی International Marxist Tendency (IMT) فعالیت میکرد. ما بخش ایران در کمیته رهبری این سازمان بودیم. در بحبوحه جریانات جنبش سبز و مخالفتهای موسوی، این جریان معتقد بود که باتوجه به آنکه در دوران موسوی تحولاتی رخ داده و او امروز هم در مقابل جریان صدر حاکمیت، یعنی آخوندها ایستاده، بنابراین وی یک جریان مترقیست و باید از او دفاع کرد. آنها در این تحلیل به گفتوگوهای لنین و تروتسکی در مورد جنبشهای آزادیبخش ملی در دوران خودشان استناد میکردند. در آن دوران جنبشهای آزادیبخش موجود بیشتر تحت رهبری بورژوازی نوپایی بودند که خصلت ضد امپریالیستی داشتند، نمونهاش انقلاب مشروطه ایران. بورژوازی نوپا و خردهبورژوازی تحت انقیاد امپریالیسم، در تقابل منافع با این امپریالیسم، توانایی بسیج تودهها را داشتند؛ یا انقلابهای بورژوا ـ دموکراتیک اروپا، این انقلابات درواقع قدمهایی در راستای منافع تودهها برمیداشت. مارکس در مانیفست کمونیست به این مسئله اذعان دارد. او میگوید این بورژوازی در مقابل فئودالیسم یک نیروی مترقیست، و قدمهایی درجهت ترقی نیز برمیدارد؛ اما بازهم بنا بهنظر مارکس، بورژوازی بلافاصله پساز کسب قدرت به کجراه می افتد و وظیفه انقلاب به طبقه کارگر واگذار میشود. این مبنای تحلیل لنین و تروتسکی در رابطه با دفاع از جنبشهای آزادیبخش بود، نه مانند مارکسیستها و تروتسکیستهای فعلی که طوطیوار آن نظرات را تکرار میکنند: ما باید در مقابل امپریالیسم از نیروی ضعیفتر پشتیبانی کنیم. مانند دفاع از صدامحسین در مقابله با آمریکا، یا حمایت بی قیدوشرط از خمینی سال ۱۳۵۷ در مقابل امپریالیسم امریکا. چیزیکه در این تحلیلها ازقلم افتاده این است که رژیمهایی مانند خمینی اصولا دستپرورده امپریالیسم هستند، دولتهایی که برای حفظ توازن قوا از بالا ساخته و به جامعه تحمیل شده است، این دولتی نیست که منتج از اراده مردم باشد. این دولتها با دولتهای دوره لنین و تروتسکی در زمان انقلابهای بورژوا ـ دمکراتیک مانند انقلاب مشروطیت، اساسا تفاوت دارند. این دولتها ذاتا ارتجاعی هستند، اینها بویی از دموکراسی، حتی نوع بورژوایی آن نبردهاند. این دولتها قابلیت بسیج تودهای ندارند و درواقع خواستار آن هم نیستند. چرا حماس طی همه این سالها و با این همه امکانات مردم فلسطین را بسیج و مسلح نکرد؟ چرا از شبکه تونلها، مانند ویتنام برای مبارزه با اسرائیل استفاده نشد؟ چرا باید تودههای بیدفاع فلسطین ناگهان غافلگیر شوند، آنهم در زمانیکه که حماس نقشه حمله به اسرائیل را میکشد و قرار است این حمله در روز و تاریخ معینی صورت بگیرد؟
امپریالیسم پساز جنگ دوم جهانی در سطح بینالمللی دچار تحولات فراوانی شد که تاثیراتی متفاوت از دوران مارکس، لنین و تروتسکی بر جامعه گذاشت. در دوران تخاصم بین کشورهای سرمایهداری و دول امپریالیستی که منجربه دو جنگ جهانی و درحال حاضر جنگهای نیابتی بیشماری، شده است؛ در شرایطی که یککشور از نظر امپریالیستها در خطر یک انقلاب پرولتری قرار میگیرد، امپریالیسم رژیمهای ارتجاعی دستپروردهای. را جانشین رژیم قبلی میکند تا از وقوع این انقلاب جلوگیری نماید. چنین رژیمهایی گاه در بازی موازنه قدرت و برای کسب امتیازاتی بیشتر سر نافرمانی نسبت به اربابان خود برمیدارند، اما این رویارویی در چهارچوب تضاد بین نیروهای ارتجاعی قابل تبین است و ربطی به طبقه کارگر و مارکسیستها ندارد. ما باید در چنین شرایطی خط دخالتگری مارکسیستها را بهروشنی مشخص کنیم. هنگامیکه بین این دو نیروی ارتجاعی جنگ است، ما خواهان سرنگونی هردو و انقلاب هستیم؛ خواهان اتحاد تودههای ستمکشیده در هردو طرف این منازعه برای سرنگونی ارتجاع خودی هستیم. درواقع این بهمعنای کوتاهکردن دست امپریالیسم است، نه تشویق تودهها به حمایت از نیروی ارتجاعی ضعیفتر.
متاسفانه چنین نظری، با وجود پیشینه قبلی از دوران لنین، هنوز بین مارکسیستها جا نیفتاده است. اولین جریان مارکسیستی که در هنگام حمله امریکا به عراق چنین موضعی گرفت، ما بودیم. ما در رابطه با جریان موسوی و حمایت آلن وودز رهبر IMT از وی نیز چنین موضعی گرفتیم. ما گفتیم که این اختلاف یکپدیده درون جناحهای حاکمیت سرمایهداری اسلامیست و سرانجام هم درون خودشان حل میشود، یا با سرکوب و یا با کنارگذاری. در عمل هم دیدیم آنها کنار گذاشته شدند، ولی کسی اعدام نشد، آنهم در رژیمی که با کوچکترین بهانهای مخالفین کارگری یا مردمی را اعدام میکنند.
حالا اگر همین تحلیل را در مورد جنگ بین حماس و رژیم نتنیاهو بپذیریم؛ رفقا دقت کنند، من نمیگویم مردم فلسطین و نتنیاهو، مردم فلسطین سالهاست در حال جنگ هستند و اتفاقا حماس که اینبار آتش جنگی را دامن زد که مردم فلسطین با دهها هزار قربانی تاوان آن را دادند، خودش یکیاز بزرگترین عوامل افتراق در درون جنبش فلسطین بوده است، حتی خود حزب لیکود هم به این حقیقت اذعان دارد و شخص نتنیاهو در سال ۲۰۰۸ از شکلگیری حماس حمایت میکرد؛ با این تحلیل، جنگ فعلی درگیری بین دونیروی بغایت ارتجاعیست که هرکدام مقاصد خود را دنبال میکنند و جان شهروندان از نظر هیچکدام آنها اهمیتی ندارد، و در این میان خلط مبحث میشود. بسیاری از نیروهای مبارز و مترقی ضدصهیونیست، از جمله دانشجویان آمریکا، حتی اگر گفتمان نمازخواندنشان را نادیده بگیریم، دچار اشتباه حمایت از حماس میشوند. در واقع حماس و جنبش مقاومت فلسطین را با هم ادغام میکنند و تحت نام دفاع از جنبش مردم فلسطین از حماس دفاع میکنند، همانکاری که بسیاری از چپها؛ بهویژه استالینیستها در انقلاب ۱۳۵۷ با جریان خمینی کردند و بهای این اشتباه را مردم ایران، از جمله کارگران اینک بیش از ۴ دهه است که دارند میپردازند. اینها خمینی را درواقع نماینده تودههای بسیار وسیع ضد امپریالیسم ارزیابی کردند، از خمینی حمایت کردند، و این یکی از دلائل مهم شکست انقلاب ما بود؛ انقلابی که میتوانست به یک انقلاب سوسیالیستی منجر شود. این تحلیلهای جریانهای متفاوت عواقبی داشت که تا امروز گریبانگیر مردم ایران است و حالا مجددا بسیاری از مارکسیستها در امریکا، استرالیا و یا اروپا دارند همان اشتباه را تکرار میکنند، حتی اگر در خفا نظر دیگری درباره حماس داشته باشند، که خیلی از این چپها ادعا میکنند: ما هم میدانیم حماس یک نیروی مترقی نیست اما امروز در رویارویی با اسرائیل میجنگد. رهبری تودهها را در دست دارد و منتخب آنهاست. بله، مگر خمینی منتخب اکثریت تودههای داخل ایران نبود؟ اما چندماه نگذشته ماهیت ارتجاعی خود را نشان داد، ارتجاعی که میشد با یک تحلیل و تاکتیک درست از ظهور و صعود مقاومتپذیرش جلوگیری نمود.
بهاین ترتیب ما باید بهعنوان مارکسیستهای انقلابی وجه تمایز خود را نشان دهیم. ما در هرجایی که هستیم از طریق دخالتگریها و اطلاعیهها از مردم فلسطین در مقابل ارتجاع صهیونیستی دفاع میکنیم، اما درعین حال رهبران بهاصطلاح منتخب فعلی را، که سالها پیش انتخاب شدهاند افشا میکنیم. میگوئیم که این یک جریان ارتجاعیست که بسیاری از مخالفین خود را بهزندان انداخته و یا ترور کرده است. طبیعیست دانشجویانی که تحلیل درستی از شرایط ندارند و تنها براساس احساسات عمل میکنند در دام این ماجرا بیفتند و از حماس حمایت کنند، همانطور که در گذشته بسیاری از مارکسیستها اینکار را کردند. ما باید خط خود را از این نوع مارکسیستها جدا کنیم، در آمریکا یا در هرکجای دیگر که هستیم، باید این وجه تمایز را روشن کنیم و ضمن مبارزه مشترک علیه صهیونیسم به این جریانات مارکسیستی که از حماس بهعنوان یک جریان مترقی ضد امپریالیستی حمایت میکنند، نقد سیاسی کنیم. حماس ابدا ضد امپریالیست نیست، دقیقا همان ماجرای خمینیست اینها هم اگر بهقدرت برسند دست بههمان سرکوبهایی خواهند زد که رژیم خمینی در ایران انجام داد؛ همین حملاتی که امروز بهزنان در خیابانها میکنند. ایدولوژی این جریانات اسلامی ارتجاعی و واپسگراست، گریزی از این برخوردها ندارند. مارکسیستها نباید تحت هیچگونه شرایطی از حماس و یا جریانات مشابه آن حمایت کنند. کسانی که خود را مارکسیست و یا حتی تروتسکیست لقب میدهند و از حماس دفاع میکنند، اشتباه میکنند، دچارانحراف هستند، در واقع، ما بهعنوان مارکسیستها باید ناقد جریانی مانند حماس باشیم. همانطور که قبلا گفتم ما علیرغم آنکه در سطح رهبری IMT بودیم اما وقتی بر سر موضوع تحلیل از حکومت چاوز انتقاد داشتیم و کوتاه نیامدیم از این سازمان اخراج شدیم. چطور میشود از آقای چاوز که احمدینژاد را برادر خودش خطاب میکند، حمایت کرد و این بهاصطلاح مارکسیستهای تروتسکسیت از ایشان دفاع میکردند. ما جزوهای در آوردیم و توضیح دادیم که چرا دفاع از یک رژیم ارتجاعی بهنفع کارگران نیست. ایشان به ایران رفتند و در مقابل کارگران فردی مانند احمدینژاد را صمیمانه برادر خطاب کردند و در آغوش کشیدند؛ حتی کارگران هم تحمل دیدن این وضعیت را نداشتند و محل را ترک کردند، اما این به اصطلاح «مارکسیستها»ی ما نفهمیدند و بهجای برخورد به چاوز ما را از تشکیلات اخراج کردند. اخیرا هم که دیوارنگارهای در کاراکاس مشاهده کردم بهنام منجیان، که با تصاویری از امام هادی، عیسی مسیح، آقای چاوز، قاسم سلیمانی و یکیدوتا دیگر از سرداران شهید سپاه و ونزوئلا تزئین شده بود. باید این حقایق را دید و به نقد کشید. مهم نیست که ما در اقلیت هستیم. اینها اصول مبارزه مارکسیستیست حتی اگر در اقلیت باشیم. نباید بهدنبال جریان راه بیفتیم و اصولمان را فراموش کنیم. ما در درون این جریان هستیم اما با حفظ اصول.
مسئله دیگری که میخواستم مطرح کنم و در ابتدای بحث اشاره کوتاهی به آن شد مسئله رژیم و دولت است. ما در تحلیلهای خود از اسرائیل میگوئیم این یک جریان صهیونیستیست و باید برود، که البته در آن تردیدی نیست. این بهمفهوم آن است که رژیم اسرائیل یک رژیم صهیونیستیست، یک رژیم ارتجاعی مانند رژیم هیتلر یا موسولینی و یا فرانکو که یک رژیم ارتجاعی و فاشیستی بودند، و یا رژیم ایران که یک رژیم آخوندی و مبتنی بر سلسله مراتب روحانیت شیعه ساخته شده و مرتجع است، اما ساقطشدن این رژیمها پایان ماجرا نیست. ما بهعنوان مارکسیستها باید دولت را هدف حمله قرار دهیم. دولت سرمایهداری را. رژیم و دولت دو مقوله متفاوت هستند؛ مثلا در ایران ما از اواخر صفویه بهبعد نوعی از دولت سرمایهداری داشتیم اما رژیم ها متفاوت بودند، رژیم رضا شاهی، محمدرضا شاه و یا خمینی. رژیمها تغییر کردند، حتی یکی دیگری را سرنگون کرد، اما این بهمعنای نابودی سرمایهداری نبود. در امریکا ما دولت سرمایهداری داریم، اما گاه یکرژیم شبهفاشیستی مانند ترامپ بهقدرت میرسد و گاه یکی بهاصطلاح دمکراتیک مانند بایدن، اما دولت تغییری نکرده و همچنان سرمایهداریست. در داخل اسرائیل هم وضع بههمین منوال است؛ رژیم صهیونیستی و دولت سرمایهداری. مطمئن باشید با رفتن نتنیاهو و آمدن یک دولت بهاصطلاح دموکراتیک وضعیت فلسطینیها تغییر چندانی نخواهد کرد. مگر در گذشته حزب کارگر اسرائیل در قدرت نبود؟ در آنزمان هم اشغال سرزمین فلسطین ادامه داشت اما شاید با شدت کمتر و خشونت نامحسوس. بنابراین نباید این دو مقوله را از هم جدا کرد و یا خلط مبحث نمود و مسئله دولت سرمایهداری اسرائیل را فراموش کرد. ما بهعنوان مارکسیستها باید روی این مسئله دقت کافی داشته باشیم و خواهان نابودی دولت سرمایهداری اسرائیل باشیم. وقتی تحلیل ما بر این اساس استوار باشد آنگاه اهمیت تکیه بر کارگران و روشنفکران اسرائیل یا فلسطین بهعنوان نیروی سوم مشخص میشود، چرا که انقلاب ضدسرمایهداری با کمک کارگران، زحمتکشان و روشنفکران هر کشور به فرجام میرسد و راه سومی وجود ندارد. با تشکر.
مازیار رازی: https://linktr.ee/mazraz
آخرین دیدگاه ها