آیا ایران هرگز می تواند سوئد شود؟ / مازیار رازی


اعتصاب معدنچیان سوئدی دسامبر ۱۹۶۹

متن پیاده شده پاسخ مازیار رازی در کلاب هاوس
هیئت تحریریه گرایش مارکسیست‌های انقلابی ایران

گرایش مارکسیست‌های انقلابی ایران تا کنون، چه در کلاب هاووس و چه دیگر نشریات و مدیای ارتباط جمعی، بحث‌های فراوانی در مورد تدارکات و سازماندهی طبقه کارگر مطرح نموده است. این‌چنین مباحثی نه‌تنها معطوف به طبقه کارگر ایران، بلکه خطاب به کارگران تمام جهان است.
اینک از سوئد گرفته که رفیقی در آن‌جا کارگری می‌کند، تا ایران و افغانستان، یک سئوال مطرح است: آیا قرار است که طبقه کارگر به همین شکل، براساس داده‌های کنونی جامعه و گرفتن قدم‌به‌قدم امتیازات کوچک هم‌چنان به‌حیات خویش ادامه داده و حاکمیت در دست بخش‌هایی از بورژوازی، حتی بهترینشان، سوسیال‌دمکرات‌ها و غیره باشد که یک‌سری امتیاز هم می‌دهند؛ یا اینکه آیا قرار است طبقه کارگر به حاکمیت برسد؟ ما این‌جا در مورد درجات مختلف آگاهی در طبقات کارگر کشورهای مختلف صحبت نمی‌کنیم که بلافاصله متهم به عدم درک شرایط مشخص گردیم. مسلما پیروزی طبقه کارگر در هر کشوری بسته به زمینه‌های موجود عینی و ذهنی در آن کشور است. این عینیات هستند که چگونگی تاکتیک‎ها را مشخص می‌کنند؛ صحبت ما بر سر استراتژی انقلاب در مناسبات سرمایه‌داری‌ست؛ استراتژی قدرت‌گیری طبقه کارگر. این، آن مسئله‌ای کلیدی‌ست که مرز بین گرایش‌های رفرمیستی، اصلاح‌طلب و آنارشیست را با گرایش‌های انقلابی مارکسیست مشخص می‌کند. مرزی که سال‌ها پیش کشیده شده است. این جدایی در دوران خود مارکس مطرح شد. جدایی بین رفرمیست‌ها که خواهان بهبودی در وضعیت اقتصادی و اجتماعی کارگران در درون مناسبات سرمایه‌داری هستند، و کارگران و انقلابیون که خواهان تدارک انقلاب برای به‌حاکمیت رساندن طبقه کارگر می‌باشند. این‌دو با یک‌دیگر متفاوت هستند، یکی در نقطه مقابل دیگری قرار گرفته. چه در ایران که به مبارزات سندیکایی – دموکراتیک بسنده می‌کنند و انقلاب را به آینده‌ای نامعلوم حواله می‌دهند و چه در کشورهای اروپایی که اتحادیه‌ها و احزاب بزرگ کارگری مشغول فعالیت هستند، حتی بهترین‌ آنان، آزاد‌ترین آنان که امتیازاتی هم به طبقه کارگر می‌دهند.
دوستان سوسیال دموکرات ما از سوئد مثال می‌آورند ما می‌گوئیم نروژ حتی بیش‌تر از سوئد امتیاز می‌دهد، فنلاند بازهم بیش‌تر؛ اما توجه کنید، دولت‌های سرمایه‌داری امتیاز می‌دهند و هروقت هم که بخواهند پس می‌گیرند. نمونه اغلب کشورهای اروپایی را مشاهده کنید که چگونه پس از سلطه نئولیبرالیسم به زندگی و معاش کارگران و زحمت‌کشان حمله بردند و بسیاری از امتیازات داده‌شده را پس گرفتند. وضعیت کارگران ایتالیا، فرانسه، یونان و بقیه کشورهای به‌اصطلاح آزاد و دموکراتیک را ببینید. در ایران ما که حتی از این امتیازات هم خبری نیست، دست‌مزد کار انجام‌شده را هم نمی‌دهند. اما، همین امتیازات در سوئد محصول اعتصابات کارگری و به ویژه اعتصابات کارگری معدنچیان حدود ۵۰ سال پیش بود.
درست است، دولت سوئد عقب نشینی ها و یا امتیازاتی داده است، اما، این امتیازات به دلایل خاصی داده شد. جهان پس‌از انفجار اکتبر ۱۹۱۷ در آتش انقلاب می‌سوخت. آلمان، ایتالیا و مجارستان تا آستانه انقلاب پیش رفته بودند. کارگران باراندازهای آمریکا و انگلیس در دفاع از هم‌قطاران روسی خود از دستورات سرمایه‌داران سرباز می‎زدند. خطر انقلاب در پشت در احساس می‌شد. سرمایه‌داری باید چاره‌ای می‌اندیشید. در چنین شرایطی مسئله دولت رفاه مطرح شد. فرانکلین روزولت در سال ۱۹۳۰ طرح نیودیل (New Deal) را به‌میان کشید. “اگر از انقلاب هراسان هستید سرمایه‌داری بزرگ باید تا ۸۴ درصد از درآمد خود را مالیات بدهد تا وضعیت کارگران بهبود پیدا کند. تا شرایط عینی انقلاب بخشکد”. تنها سرمایه‌داران کودن مفهوم این طرح را نمی‌فهمیدند. در این‌میان، فرصت‌طلب‌ها و رفرمیست‌ها فرصتی برای خودنمایی پیدا کردند. “ببینید! حتی سرمایه‌داران هم متوجه وضعیت خراب ما کارگران شده‌اند. دارند ثروت‌ها را عادلانه تقسیم می‌کنند. پس می‌شود به‌صورتی مسالمت‌آمیز هم به حقوق خود دست یافت”. شرایط بهتر اقتصادی یقه‌سفیدهای کارگری را به‌وجود آورد. رفرمیست‌ها به کمک بورژوازی آمدند تا نظام سرمایه‌داری را نجات دهند. سوسیال‌دموکرات‌های آلمان رهبران انقلابی مارکسیست را به‌قتل رساندند و کمونیست‌ها را قلع‌وقمع کردند. شرایط رونق اقتصادی سال‌های پس از جنگ، تقسیم مجدد بازارها و افزایش جریان انتقال ارزش اضافی کشورهای پیرامونی به کشورهای متروپل، میخ آخر را به در تابوت کوبید. دولت سوسیالیستی هم وجود نداشت. بازار افتاد به‌دست رفرمیست‌ها که سلطه سرمایه‌داران بر کارگران را توجیه کنند و مقدمات تحمیق بیش‌تر این طبقه را فراهم آورند. اما کارگران در حرکت‌های اعتراضی اخیر خود، پس از پایان اپیدمیک کرونا، مشت این رفرمیست‌ها را باز کردند و پته همه فریب‌کار‌های آنان را به روی آب ریختند. آنان به‌روشنی مشاهده کردند که سرمایه‌داری، حتی بهترین آنان، در هنگام بحران‌های اقتصادی – اجتماعی وقعی به زندگی و حیات آنان نمی‌گذارد. آمار کشته‌شدگان بیماری کرونا در میان اقشار فقیر و زحمت‌کش اروپا و آمریکا ابدا قابل مقایسه با تعداد اندک مرفهین جامعه که که در این دوران جان سپردند، نیست.
حالا در تحلیل نهایی قرار است چه اتفاقی بیفتد؟ بازهم کارگران کار کنند، در خدمت عده معدودی باشند و ارزش افزوده تولید کنند تا آن عده معدود بخورند و پروار شوند و حاکمیت در دست آنان باشد، یا کارگران برای کسب قدرت سیاسی و اقتصادی باید خود را سازمان دهند؟
اگر رفرمیست‌ها با همین تکه‌نانی که مقابلشان پرتاب می‌شود خشنود هستند، دیگر “احتیاجی به حاکمیت کارگران نیست. انقلابی لازم نیست، چرا چرخ پیشرفت جامعه را از کار بیاندازیم. می‌نشینیم و با دولت و کارفرماها مذاکره می‌کنیم و هرسال چندرغازی به حقوق کارگران اضافه می‌شود”، در کشوری مانند ایران که من کوچک‌ترین امیدی به پیروزی این طرح رفرمیست‌ها ندارم. اما اگر قرار است کارگران به حاکمیت برسند ماجرا کاملا فرق می‌کند. در کشورهای اروپایی هم همین‌طور است. فقط تاکتیک‌ها و روال کار ما کاملا فرق می‌کند. در ایران هم همین مطلب صادق است. کمونیست‌های واقعی باید فرق خود را با سندیکالیست‌ها و رفرمیست‌ها روشن کنند.
اولین و اساسی‌ترین بخش نظرات مارکس به‌حاکمیت رسیدن طبقه کارگر است. حداقل آن‌هایی که ادعا می‌کنند مارکسیست هستند نمی‌توانند این ایده اساسی را که در مانیفست کمونیست نوشته شده، کتمان کنند، سیاه روی سفید نوشته شده که برای به‌حاکمیت رساندن طبقه کارگر پیروزی انقلاب سوسیالیستی و انقلاب کارگری مسئله محوری‌ست. مارکس که نگفته چون طبقه کارگر سویس که در زمان خودش از وضعیت بهتری برخوردار بود احتیاجی به انقلاب ندارد، و نظرات من فقط در مورد مثلا انگلیس و آلمان معتبر است. مارکس گفته در جامعه سرمایه‌داری یک تناقض اساسی وجود دارد؛ یک عده استثمار می‌کنند و یک عده هم استثمار می‌شوند، فرقی هم نمی‌کند در کجای این کره خاکی باشند. این دو طرف با یک‌دیگر رابطه آنتاگونیستی دارند. آشتی ممکن نیست، و در نهایت این تناقض اجتماعی باید حل شود و این‌طرف قضیه که اکثریت هم هستند باید به قدرت برسند و حاکمیت کنند، وگرنه مسئله حل نخواهد شد و روز‌به‌روز بدتر هم می‌شود. شرایط امروز جهان را مشاهده کنید. امپریالیسم لحظه‌ای دست از ‌جنگ افروزی برنداشته، سراسر جهان را به خاک‌و‌خون کشیده. کشتارهای جنگ اول، جهانی و جنگ دوم را ببینید. حالا هم که مسئله اوکراین و روسیه و تهدیدهای اتمی و غیره. هوش مصنوعی هم که می‌سازند و قاعدتا باید در خدمت آزادسازی نیروی کار و افزایش امکان استفاده از مواهب زندگی برای همه افراد جامعه باشد، در واقع، در خدمت نابودی بشر به‌کار گرفته می‌شود. سرباز هوشمند مصنوعی که تنها با هدف کشتار جمعی برنامه‌ریزی شده، و یا اگر در کارخانه‌ها و ادارات به خدمت گرفته می‌شوند، هدف دیگری به‌جز افزایش شدت کار ندارد، تا شیره کارگران بهتر بیرون کشیده شده و تبدیل به ارزش اضافی گردد.
تصور کنید روسیه به تهدید بمب اتمی خود جامه عمل بپوشاند، حتی اگر این احتمال یک‌درصدهم باشد. نتیجه آن اسیب تمام جمعیت جهان است. کارگران سوئد و نروژ و فنلاند هم در امان نخواهند بود و از میان برداشته خواهند شد. بنابراین مسئله حاکمیت طبقه کارگر از این جهت مهم است که آینده بشریت را تضمین میکند. کارگران منفعتی در کشتن یک‌دیگر ندارند. کار جمعی به آن‌ها نشان داده که تنها در اجتماع با یک‌دیگر می‌توانند تولید را بهبود بخشند و سطح رفاه عمومی را افزایش دهند. چرا دست به حماقت بزنند ‌و خودشان را نابود کنند. این‌جاست که برمی‌گردیم به انتخاب بین بربریت محض و سوسیالیسم که می‌تواند آینده بشریت را این چشم‌انداز تیره‌وتار نجات دهد.
حالا اگر این تئوری‌های عمومی را قبول داشته باشیم، یا حداقل به‌ظاهر قبول داشته باشیم، برمی‌گردیم به مسئله ایران. تردیدی نیست که طبقه کارگر ایران در وضعیت کاملا دشواری به‌سر می‌برد؛ ، اما طی همین چندساله گذشته رگه‌هایی از مبارزات و رشد آگاهی‌های سیاسی آنان را مشاهده کرده‌ایم، به‌خصوص در هفت‌تپه، که حتی رفرمیست‌ها نیز به آن اذعان دارند. متاسفانه علنی‌کاری اگر این آگاهی را تنزل نداده باشد، باعث پیشرفت آن نیز نشده است. برخی سئوال می‌کنند: اگر قرار بود کارگران کار مخفی کنند که همین ماجرای هفت‌تپه هم اتفاق نمی‌افتاد. اگر بخشی‌نامی کار مخفی می‌کرد و چهار سال پیش، این صحبت‌ها را پیش نمی‌کشید، آیا می‌توانست آن تاثیراتی که ذکر کردیم، بگذارد؟ جواب این است که وقایع اخیر و دستگیری علنی‌کارها پاسخ آن را داد. بخشی چهار سال پیش توانست سلسله بحث‌های کاملا روشن و ارزنده‌ای در رابطه با مسئله حاکمیت، که با حاکمیت در کارخانه شروع می‌شود، عرضه کند. او عملا گفت که قدرت را در کارخانه به ما بدهید تا امور را بچرخانیم. بخش خصوصی لازم نداریم، بخش دولتی هم فایده‌ای ندارد، خودمان این کار را می‌کنیم. این به معنای رسیدن به درجه بالایی از آگاهی است. امااین آگاهی از دریچه اسکولاستیکی و ذهنی کسب نشده. شناخت در عمل است که این‌جا با نظر انطباق یافته. اگر فرض کنیم یک تشکیلات سیاسی سراسری در ایران وجود داشت، حتی صد نفر، اگر یک ستاد رهبری انقلابی – کارگری وجود داشت، شاید سازمان‌دهندگان برجسته ناچار نمی‌شدند خود را در مقابل صحنه رونمایی کنند. شاید بهتر بود افرادی مانند بخشی سخنرانی نمی‌کردند. اگرچه حتی دستگیر شدن او هم تغییری در ماجرا نداد. آیا همه ساکت شدند؟ ده‌ها سخن‌ران دیگر پیدا شد. سخن‌رانانی حتی بهتر از بخشی. اما چه لزومی دارد که ما مهره‌های ارزنده خود را بسوزانیم؟ مهم آن‌ست که سازمان‌دهندگان اصلی باید مخفی باقی بمانند تا بتوانند ادامه دهند، اگر امثال بخشی‌ها مخفی می‌بودند واگر ما یک تشکیلات سیاسی مخفی در داخل ایران می‌داشتیم، عقایدی که چهارسال پیش ارائه شده بود نه‌تنها با دستگیری فرد متوقف نمی‌شد، بلکه گسترش هم می‌یافت و به اعتصابات دیگری هم منجر می‌شد و ما در موقعیت بسیار بهتری قرار می‌گرفتیم. برعکس علنی‌کاری، که برخی معتقدند چاره‌ای به‌غیر از آن نیست، موجب می‌شود که با دستگیری فرد علنی، ایده هم به‌محاق برود. می‌شد این حرف را به عنوان نظر تشکیلات از زبان رهبران علنی مطرح کرد و پس از دستگیری اولی، دومی و سومی هم همان حرف را می‌زدند. هنر مبارزه در همین نهفته است. رفرمیست‌هایی که گمان می‌کنند مبارزات سندیکایی – دموکراتیک کارگران به‌شکل خط رو به‌بالا، سرانجام به حاکمیت طبقه کارگر می‌رسد، کاملا در اشتباه به‌سر می‌برند. این‌ها از پذیرش کار مخفی به‌عنوان رکن اصلی مبارزه ناتوان هستند. طبقه کارگر احتیاج به حفظ و تداوم آگاهی دارد. این تجربه باید به سراسر کارخانه‌ها منتقل شود، باید به محلات راه بیابد، و چنین کاری از عهده یک ستاد رهبری برمی‌آید. ستادی که باید مخفی باشد وگرنه دستگیر می‌شوند و به‌قتل می‌رسند، یا آن‌چنان تحت مراقبت شدید قرار می‌گیرند که قادر به انجام هیچ‌گونه عملی نیستند؛ و با محو فیزیکی آنان از محیط کار، ایده نیز به‌فراموشی سپرده می‌شود، تا نسلی دیگر با پرداخت بهایی سنگین مجددا آن را در بوته آزمایش پیدا کند. چرخه‌ای که تداوم استثمار را ممکن می‌کند. بنابراین چاره‌ای به‌جز کار مخفی باقی نمی‌ماند.
کار مخفی هم مانند نظرات آنارشیست‌ها به‌معنای جنگ چریکی نیست. قرار نیست پشت اناق‌های دربسته بمب درست کنیم تا مخفیانه به‌سوی فلان سفارت پرتاب شود. رفقای ارزنده‌ای مانند حمید اشرف یا بیژن جزنی‌ها که می‌توانستد سازمان‌دهنده‌های برجسته‌ای باشند، در سطح نظری و سازمان‌دهی عملی مرتکب اشتباه شدند‌. آنان به‌جای رفتن به درون کارخانه‌ها و کار درازمدت مخفی برای سازمان‌دهی انقلاب، به‌سراغ جنگ چریکی رفتند، و پنج سال بعد موتور بزرگ بدون وجود موتور کوچک به‌کار افتاد. همه آنانی که می‌توانستند رهبری این موتور بزرگ را در دوران اعتلای انقلابی بر عهده بگیرند در طی این پنج‌ساله کشته شده بودند. ارتباط ارگانیکی نیز با طبقه برقرار نشده بود تا کادرهای کارگری تربیت شوند.
اگر رفرمیست‌ها با تکیه بر کار سندیکایی شکل‌گیری حزب انقلابی و انقلاب را به نامعلوم حواله می‌دهند، آنارشیست‌ها نیز با تاکید بر کار مخفی چریکی، وظیفه اصلی تشکیل ستاد رهبری را نادیده گرفته و انقلاب را به عقب می‌اندازند. آگاهی خودبه‌خودی ضد سرمایه‌داری طبقه کارگر نیز در صورت عدم وجود حزب پس از مدتی به فراموشی سپرده می‌شود. تجربه نشان داده که تنها انقلابی به‌ثمر خواهد رسید که نیروی پیشروی کارگری تمرکز خود را در آن، بر تشکیل هسته‌های مخفی و ایجاد هماهنگی سراسری از طرف این هسته‌ها متمرکز کند. این ضرورت در همه جا یکسان است، چه در سوئد و چه در ایران، چرا که این هسته‌ها در هرکجای جهان با هدف سرنگونی دولت سرمایه‌داری شکل می‌گیرند که مسلما به مذاق سرمایه‌داران، از هر رنگ یا نژادی خوش نخواهد آمد. اگر واقعا خواهان سرنگونی نظام سرمایه‌داری و حاکمیت کارگری هستیم، که به‌نظر نمی‌آید رفرمیست‌ها و آنارشیست‌ها باشند، باید کار مخفی کنیم، رهبران اصلی نباید علنی باشند.
سرمایه‌داری در هرکجای جهان که باشد دشمنان خود را آزاد نمی‌گذارد. اسناد سازمان امنیت انگلستان، این مهد دموکراسی اخیرا افشا کرد که چگونه ماموران این ارگان حتی در درون سازمان بین‌المللی انترنشنال مارکسیست گروپ جاسوس می‌فرستاده و چگونه ده‌ها نفر را به مراقبت از رفیق طارق علی گماشته بود. همین دوهفته پیش پلیس یکی از این کشورهای اروپایی رسما عذرخواهی کرد که زنان جاسوس پلیس را به سراغ فعالان کارگری – کمونیستی علنی می‌فرستاده که اطلاعات کسب کند؛ حتی برخی ازدواج کرده و بچه‌دار شده بودند. بنابراین سرمایه‌داری ساکت نمی‌نشیند که کمونیست‌ها انقلاب کنند. اگر خواهان انقلاب هستیم، آن‌هم از نوع سوسیالیستی،‌ آن‌گاه حتی در سوئد هم باید کار مخفی بکنیم وگرنه کارمان انقلابی نیست، رفرمیستی‌ست.
کمونیست‌ها صلح‌طلب هستند اما دولت‌های سرمایه‌داری با زبان خوش و با این به اصطلاح لاس‌زدن‌ها کنار نخواهند رفت و حاکمیت را به طبقه کارگر نخواهند داد. این‌ها باید سرنگون شوند، به صورت بین‌المللی. اما در حال حاضر، موقعیت این سرنگونی جهانی وجود ندارد. ولی این تضاد در پاره‌ای ار نقاط به حداکثر خود رسیده. انقلاب از جایی شروع خواهد شد که ضعیف‌ترین حلقه زنجیره سرمایه‌داری‌ست. زنجیر در این حلقه‌ها گسست پیدا می‌کند و تأثیراتش را بر سراسر جهان می‌گذارد. و برای تحقق این امر باید به‌سراغ سازمان‌دهی مخفی رفت؛ وگرنه سرمایه‌داری هم‌چنان به سلطه خود ادامه خواهد داد و سرانجام بشریت یا در اثر نابودی محیط زیست از بین خواهد رفت و یا توسط بمب اتم یکی از این قلدرها.
بنا به گفته رزا لوکزامبورگ، در مقابل بشریت دو انتخاب بیش‌تر باقی نمانده؛ یا بربریت و محو کامل بشریت و یا سوسیالیسم و پایه‌ریزی فردایی روشن برای فرزندان ما.
مرداد ۱۴۰۲

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران