اتحاد، حافظهٔ بازخوردیِ جنبش/ عبدالباسط سلیمانی


اتحاد، حافظهٔ بازخوردیِ جنبش: بازسازی یک میزگرد دربارهٔ ضرورت و چگونگیِ اتحاد نیروهای چپ

چکیده
این متن، بازسازی کامل و امانت‌دارانهٔ دومین میزگردِ من با رفقای «گرایش مارکسیست‌های انقلابی ایران» است؛ گفت‌وگویی چندساعته دربارهٔ «ضرورت و چگونگیِ اتحاد نیروهای چپ»، که در چارچوب «فرمول بازخوردیِ بازسازی میزگردها» بازخوانی و صورت‌بندی شده است.
آرش آزاد، در مقام گرداننده، با تشخیصِ فوریت تاریخیِ اتحاد، معیار آن را پیوند ارگانیک با پیشروانِ مبارزهٔ کارگری گذاشت: اتحادی که برای پیشبردِ مبارزهٔ درون میدان است، نه دورهمیِ نمایشی. او، ضمن پذیرشِ اصلِ بازخورد، تأکید کرد که حزبِ پیشتازِ کارگری و بازخوردِ معتبر فقط در بستر عینیِ مبارزه شکل می‌گیرد؛ و با یادآوریِ پروندهٔ «منشور حداقلی»، شکافِ احزاب موجود با صدای بدنه را نقد کرد.
مازیار رازی، بحران چپ را نتیجهٔ ۴۶ سال گسست از طبقه و نقض دموکراسی سوسیالیستی دانست. او با ارجاع به مانیفست کمونیست، بازسازی پیوند ارگانیک با پیشتازان کارگری و احیای حق گرایش را تنها راه عبور از سکتاریسم خواند و هشدار داد که بدون نقد رفتارهای بوروکراتیک، اتحاد چپ به نمایش صوری بدل خواهد شد.
مشکی، با اتکا به تجربهٔ جنبش فدایی و چپِ انقلابی، بحران کنونیِ چپ را ناشی از دو زخمِ بی‌التیام دانست: شکست سوسیالیسم موجود و شکست انقلاب ۵۷. او تأکید کرد که تا زمانی که نیروهای کمونیست به این دو پرسش پاسخ نظری و اخلاقی ندهند و مسئولیت تاریخی خود را نپذیرند، هر تلاشی برای اتحاد، بازتولید پراکندگی خواهد بود. از دید او، نقد صادقانهٔ گذشته و اعتراف به خطا، نخستین گام در مسیر همگرایی و بازسازی اعتماد در جنبش چپ است.
محمد، از جایگاه فعال کارگری، اتحاد چپ را مشروط به برقراری رابطهٔ ارگانیک با جنبش‌های واقعی کارگری دانست. او با نقد فرقه‌گرایی تاریخی و حزب‌سازی از بالا، بر این نکته پای فشرد که حزب طبقهٔ کارگر باید از درون خودِ مبارزات برخیزد. با یادآوری تجربهٔ سرکوب اسماعیل بخشی و شاهرخ زمانی، بر ضرورت پنهان‌کاری هوشمندانه، یادگیری متقابل و پیوند عملی نیروهای چپ خارج کشور با پیشتازان کارگریِ داخل تأکید کرد.
پوریا، با نگاهی جامعه‌شناختی، بحران کنونی چپ را در تاریخ‌زدگی، سکتاریسم و گسترش چپ‌های منفرد دید. او هشدار داد که سلبریتی‌سازی از فعالان کارگری و انفعال سازمان‌ها، چپ را از درون تهی کرده است. راه پیشنهادی او، ایجاد جبهه‌های باز میان نیروهایی با اشتراک نظری بالا و ورود نسل جدیدِ منفرد و منتقد به احزاب قدیمی برای دمیدن خون تازه در رگ‌های چپ است؛ اتحادی واقع‌گرایانه و تدریجی، نه آرزومندانه و انتزاعی.
کاوه ال حمودی، با رویکردی هویت‌محور، بحران چپ را در نبود آلترناتیو مستقل و در ابهام نظریِ تعریفِ چپ دانست. او بر ضرورت پالایش درونیِ صفوف چپ و مرزبندی با گرایش‌های شوونیستی و شبه‌چپ تأکید کرد و گفت تا زمانی که تعریف روشنی از چپ حقیقی و اصول رهایی‌بخش آن نداشته باشیم، هیچ اتحادی پایدار نخواهد بود. کاوه تشکیل آلترناتیو چپ را گام نخست در بازسازی نیروی رهایی‌خواه دانست و جذب نیروهای منفرد و مجرب را شرط حیاتی آن خواند.
عبدالباسط سلیمانی (من)، با نگاهی فلسفی و بازخوردی، اتحاد چپ را نه صرفاً پروژه‌ای سیاسی بلکه فرایندی برای بازسازی حقیقت جمعی دانستم. من با نقد سه دام تاریخیِ چپ (فرقه‌گرایی، محفل‌گرایی و آنارشیسم ناامیدانه-ناآگاهانه)، طرح «مجمع‌های بازخوردیِ رهایی‌خواه» را پیش نهادم: نهادهایی دموکراتیک، نقدپذیر و یادگیرنده که بتوانند حقیقت را در دل کنش و اشتباه بسازند. من بر ضرورت نهاد و حزب یادگیرنده و بازخوردی تأکید کردم؛ حزبی که به جای بازتولید دشمن، بر تصویر امکان رهایی کار کند و با زبان ملموس، پیوندی زنده میان چپ و زندگی مردم برقرار سازد.
در این بازسازی، تلاش شده است تا از دل این دیدگاه‌های گوناگون، چشم‌اندازی نظری برای بازاندیشیِ مفهوم اتحاد پدید آید: نگاهی که «اتحاد چپ» را نه صورت‌بندی سازمانی یا توافق نظری، بلکه فرایندی زنده از یادگیریِ متقابل، نقد درون‌زا و بازسازیِ جمعیِ حقیقت می‌فهمد — تلاشی برای دیدنِ رهایی در خودِ گفت‌وگو، در بازخورد میان نظر و عمل.

مقدمه
مسئله‌ای که در این میزگرد دوم محور گفت‌وگو بود، از بنیادی‌ترین و در عین حال حساس‌ترین پرسش‌های تاریخ معاصر چپ است:
چگونه می‌توان نیرویی که از شکست‌ها برخاسته، پراکندگی و فرسودگی را پشت سر بگذارد و دوباره به امکانِ ساختنِ جمعیِ رهایی بدل شود؟
پرسش در اینجا تنها بر سر اتحاد سازمانی یا هم‌نشینی احزاب نیست، بلکه بر سر نسبتِ بازخوردیِ اندیشه و عمل است: اینکه آیا می‌توان وحدت را نه همچون انضباطی بیرونی، بلکه به‌مثابهٔ فرایندی زنده از یادگیری، نقد، و بازسازی درونی فهمید؟ آیا اتحادِ چپ، در روزگار بحران معنا و زوال زبانِ رهایی، هنوز می‌تواند شکلی از حقیقتِ تاریخی بیافریند؟
این نوشته می‌کوشد پژواک آن گفت‌وگوی زنده را به ساحت اندیشه بیاورد و آن را همچون تجربه‌ای بازخوردی از نسبتِ اندیشه و عمل بازفهم کند. بدین‌سان، آنچه پیش‌ روست نه صرفاً گزارشی از میزگردی سیاسی، بلکه تلاشی است برای فهمِ «اتحاد» به‌منزلهٔ حافظهٔ بازخوردیِ جنبش: جایی که رهایی، نه در تکرار شعارها، بلکه در امکانِ آموختنِ جمعی از شکست و امید ساخته می‌شود.

۱. بازسازی تحلیلی گفت‌ و گوها و صورت‌ بندی‌ های نظری
۱. گفتار رفیق آرش آزاد: «اتحاد به‌مثابهٔ پیوندِ عینی با مبارزه»
الف) مبنا: تشخیصِ فوریت تاریخی و ضرورتِ صدای چپ در جهانی بی‌عقلانیت
آرش در مقام گرداننده، سخنانش را با درک وضعیت جهانیِ کنونی آغاز کرد: جهانی که در سراشیبی جنگ‌ها، بحران‌های زیست‌سیاسی، و فروپاشیِ نهادهای عقلانیت بورژوایی قرار گرفته است. به گفته‌ی او، «هیچ‌کدام از این نهادها دیگر کار نمی‌کنند؛ نه مانعِ کشتارند، نه حافظِ زندگی». از همین رو تأکید کرد که نیروهای چپ باید دوباره صدایی شنیدنی پیدا کنند — صدایی که بتواند در برابر این وضعیت فاجعه‌بار، به زبانِ همبستگی و دخالت جمعی سخن بگوید.
او به روشنی گفت که عنوان «چپ» را باید با دقت به کار برد: «شاید بهتر بود در عنوان میزگرد می‌نوشتیم کمونیست‌ها، نه صرفاً چپ؛ چون چپ طیفِ وسیعی است و ما باید از درونِ آن بخشِ رادیکال و انقلابی را در نظر بگیریم.» در این سطح، آرش مسئله‌ی اتحاد را نه صرفاً پروژه‌ای تشکیلاتی، بلکه واکنشِ تاریخیِ ضروری به شرایط بی‌نظمی جهانی و انزوا و پراکندگی چپ در ایران و جهان دانست. او گفت: «بحث اتحادِ چپ بیش از همیشه ضروری است، چون صدای پراکنده دیگر شنیده نمی‌شود.»
ب) صورت‌بندی نظری: اتحاد برای میدان، نه برای نمایش
در ادامه، آرش مسئله‌ی اتحاد را از منظر هدفِ واقعی آن بازتعریف کرد. او تصریح کرد که اتحاد، برای او، ابزارِ پراتیکی است، نه مناسکِ نمایشی: «اتحاد برای دورِ هم نشستن نمی‌خواهیم؛ اتحاد برای پیشبردِ مبارزه می‌خواهیم.» از دید او، اتحاد چپ فقط زمانی معنا دارد که به مبارزه‌ی درونِ طبقه‌ی کارگر و نیروهای بی‌منفعت از نظم سرمایه‌داری گره بخورد. یعنی، هدف از اتحاد این نیست که سازمان‌ها کنار هم بنشینند، بلکه این است که مبارزه‌ی واقعی در جامعه صدای رساتری بیابد. او تأکید کرد: «اتحاد چپ‌ها با اتحاد در درونِ طبقه‌ی کارگر پیوند دارد؛ تمام نیروهایی که در جامعه هیچ منفعتی در نظم موجود ندارند، باید بتوانند در یک حرکتِ سازمان‌یافته‌ی متحد حضور پیدا کنند.» از این‌رو، آرش «اتحاد» را به‌مثابه‌ی ابزارِ سازمان‌یافتنِ پراکندگی‌ها صورت‌بندی کرد، نه هدفی انتزاعی. از نظر او، هرگاه اتحاد از زمینِ مبارزه جدا شود، به تشریفات بی‌جان بدل می‌شود.
پ) نقد تجربه‌های موجود: اتحادهای موازی و احزابِ بی‌جان
در بخش دوم سخنانش، آرش با اشاره به تجربه‌های مکررِ ائتلاف‌ها، شوراها، و بلوک‌های چپ در ایران و کردستان و میان گروه‌های مختلف گفت: «ما سال‌هاست با اتحادهایی روبه‌روایم که به هم ربطی ندارند؛ اتحادهایی موازی، بدونِ ارتباطِ واقعی، بدونِ گفت‌وگو، و بدونِ تأثیر.» از نگاه او، یکی از علل این تکرارِ شکست، غیبتِ نقد در درونِ اتحادهاست: در بسیاری از موارد، «قواعد بازی نوشته می‌شود تا نقد نشود»، و وقتی نقد حذف می‌شود، اتحاد نیز به زودی فرو می‌پاشد. او به‌صراحت گفت که احزابِ چپِ موجود مرده‌اند، چون دیگر در میان مردم و بدنه‌ی کارگری حضور ندارند: «این احزاب با معیارهایی که برای حزب گذاشته‌اند، دیگر حزب نیستند. ما هم اگر بخواهیم، می‌توانیم همین امروز اعلام حزب کنیم؛ چون به اندازه‌ی آن‌ها نوشته و طرفدار داریم. اما حزب واقعی آن است که بدنه‌اش زنده باشد، نه نامش.» به باور او، ریشه‌ی ناکامیِ احزاب در این است که رهبری از بدنه جدا مانده و در نتیجه هرگونه بازخورد از پایین ناممکن شده است. او گفت: «در احزابِ زنده، اگر رهبران نتوانند کار را پیش ببرند، بدنه جای آن‌ها را می‌گیرد؛ اما در احزاب ما، بدنه حذف شده است.»
ت) نسبتِ بازخورد و حزب: بازخورد در میدانِ مبارزه
در پاسخ به طرح من درباره‌ی حزب بازخوردی، آرش ضمن همدلی، تأکید کرد که بازخورد را نمی‌توان با تصمیمِ ذهنی یا ساختاری صرف ایجاد کرد. او گفت: «بازخورد در درونِ مبارزه اتفاق می‌افتد، نه در اتاق تصمیم‌گیری. نمی‌توانیم ارادی بگوییم از امروز حزب بازخوردی می‌سازیم؛ بازخورد، در دلِ عملِ زنده شکل می‌گیرد.»
از نظر او، بازخوردِ واقعی تنها وقتی ممکن است که حزب از پایین زاده شود، از میانِ خودِ پیشروانِ طبقه. او به‌صراحت تمایز گذاشت میان حزب به‌عنوان شعار و حزب به‌عنوان بسترِ عینیِ رهایی:
«رهاییِ طبقه‌ی کارگر به‌دستِ خودش اتفاق می‌افتد و تشکیلاتِ رهایی‌بخش نیز در درونِ خودِ مبارزه ساخته می‌شود.» در این معنا، حزبِ بازخوردی یعنی حزبی که در خودِ میدان ساخته می‌شود، نه در حاشیه‌ی آن؛ حزبی که از دلِ رابطه‌ی ارگانیک با نیروهای فعال و زنده‌ی مبارزه پدید می‌آید، نه با اعلامیه‌ها و بیانیه‌ها.
ث) مصداق تاریخی: منشور حداقلی و بحرانِ شنیدن
در بخش پایانی گفتارش، آرش به مثالِ مشخصی اشاره کرد: «منشور حداقلیِ کارگران» که در جریان خیزش «زن، زندگی، آزادی» منتشر شد. او توضیح داد که وقتی بخشی از کارگرانِ هفت‌تپه و لوله‌سازی خوزستان اعلام کردند که از آن منشور بی‌خبر بوده‌اند، بیشترِ سازمان‌ها و احزابِ چپ، به‌جای شنیدنِ این نقد از پایین، آن را «توطئه» و «دروغ» خواندند. او گفت: «وقتی صدایی از پایین می‌آید و ما نمی‌شنویم، یعنی حلقهٔ بازخورد از کار افتاده است.» به باور آرش، همین نشنیدن است که شکاف میان احزابِ چپ و بدنه‌ی اجتماعی را به بحرانی ساختاری بدل کرده. اتحاد، تا زمانی که سازوکارِ شنیدنِ صداهای پایین بازسازی نشود، فقط در حرف باقی می‌ماند.
ج) جمع‌بندی: پیوند با مبارزه، شرطِ اتحاد
آرش در پایان گفت: «اتحاد فقط وقتی ممکن است که به درونِ مبارزه پیوند بخورد؛ تا آن‌جا که خودِ واقعیتِ مبارزه ما را وادار به همگرایی کند.» او نتیجه گرفت که بدونِ بسترِ عینیِ مبارزه، اتحاد نه ضرورتی می‌یابد و نه ماندگاری. اما اگر نیروهای چپ به درونِ میدان بازگردند، آنگاه اتحاد از خواست به اجبارِ تاریخ بدل می‌شود. به این ترتیب، آرش در سخنانش «اتحاد» را از سطحِ شعار به سطحِ رابطهٔ عینی میان آگاهی و مبارزه ارتقا داد: اتحاد، از نظر او، همان لحظه‌ای است که آگاهیِ سیاسی در آزمونِ میدانِ واقعی خود را محک می‌زند؛ آنجا که نظریه و پراتیک دوباره به هم می‌رسند و چپ می‌تواند از نو در زندگیِ مردم حضور یابد.

۲. گفتار رفیق مازیار رازی: «کمونیسمِ بی‌پیوند؛ بحرانِ جدایی از طبقه و فقدانِ دموکراسی سوسیالیستی»
الف) مبنا: تشخیص بحرانِ چپ از درونِ تجربهٔ تاریخی
مازیار سخنان خود را با طرحِ پرسشِ بنیادین آغاز کرد: چرا پس از بیش از چهار دهه تبعید و مبارزه، نیروهای کمونیست هنوز نتوانسته‌اند حداقل سطحی از اتحادِ پایدار را شکل دهند؟
او با لحنی انتقادی گفت: «در حالی‌که اپوزیسیون‌های راست ــ از لیبرال‌دموکرات تا سلطنت‌طلب ــ با همه‌ی اختلاف‌هاشان توانسته‌اند شکل‌هایی از نظم و همکاری ایجاد کنند، چپ در تفرقه‌ی مزمن خود مانده است.» از نظر او، این ناتوانی نشانه‌ی بحرانی عمیق‌تر است: بحرانی در خودِ کمونیسمِ ایرانی.
چپِ تبعیدی، به‌رغمِ نیت‌های صادق و تاریخِ پرهزینه‌ی مبارزاتی، از بازتولیدِ پیوند با طبقه‌ی کارگر بازمانده است. مازیار این وضعیت را نه صرفاً محصولِ ضعف‌های فردی یا اختلافات شخصی، بلکه بحرانی عینی در موقعیتِ چپ دانست. او تصریح کرد که باید «علتِ ساختاریِ بحران» را شناخت تا بتوان راهِ خروج از آن را یافت.
ب) علتِ نخست: گسستِ تاریخیِ کمونیست‌ها از طبقه
مازیار برای تبیین این بحران، مستقیماً به مانیفست کمونیست بازگشت و دو گزاره‌ی بنیادین مارکس و انگلس را یادآور شد:
۱. کمونیست‌ها پیشرفته‌ترین و آگاه‌ترین بخش از طبقهٔ کارگرند؛ آنانی که دیگران را به حرکت درمی‌آورند.
۲. آنان از دیدگاه نظری، مسیر و نتایج نهایی جنبش پرولتاریا را روشن‌تر از دیگران درک می‌کنند.
اما، او تأکید کرد که این دو ویژگی فقط در صورتی معنا دارند که کمونیست‌ها در کنارِ توده‌ها بمانند.
گسست از بدنه‌ی کارگری، حتی اگر با نام و ادبیات مارکسیستی ادامه یابد، به‌تدریج کمونیسم را به یک سکت جدا از طبقه بدل می‌کند.
«وقتی ۴۶ سال از طبقه جدا مانده‌ایم، روشن است که دچار بحران می‌شویم. کمونیسمی که از جنبش کارگری بریده، ناگزیر به انحراف و سکون کشیده می‌شود.»
او با استناد به نمونه‌های تاریخی یادآور شد: مارکس و انگلس هر دو در تبعید بودند، اما از طریقِ ارتباط مداوم با بدنه‌ی کارگری اروپا در جنبش زنده ماندند؛ لنین هم اگرچه در خارج بود، پیوندش را با مبارزه‌ی کارگران روسیه گسست نداد. پس تبعید، دلیلِ جدایی نیست؛ قطعِ رابطهٔ ارگانیک است که بحران می‌آفریند. رفیق مازیار نتیجه گرفت: نخستین گامِ هر بازسازیِ کمونیستی، برقراریِ مجددِ پیوندِ زنده با طبقهٔ کارگر در داخل کشور است، حتی از راه‌های غیرمستقیم، مخفی، و محدود.
پ) علتِ دوم: فقدانِ دموکراسیِ سوسیالیستی درونِ احزاب
او دومین مانعِ ساختاری را نبودِ دموکراسی سوسیالیستی در تشکیلات چپ دانست. به باورش، مارکس در همان مانیفست تأکید کرد که نبرد برای سوسیالیسم در عین حال نبرد برای دموکراسی است؛ اما دموکراسی موردِ نظرِ مارکس چیزی فراتر از دموکراسی بورژوایی است — دموکراسی‌ای که به‌جای رقابت، بر حقِ گرایش، نقد، و گفت‌وگوی درونی استوار است.
«در احزاب ما کوچک‌ترین اختلاف سیاسی یا پرسش درباره‌ی فهرست‌ها، به اخراج و اتهام منجر می‌شود. این دیگر مارکسیسم نیست.» و ادامه داد که وقتی حقِ گرایش و نقد در تشکیلات حذف می‌شود، انشعاب‌های بی‌پایان و اتهام‌زنی جای بحث و رشد نظری را می‌گیرد. در چنین ساختاری، حزب به‌جای «حافظه‌ی زنده‌ی طبقه» به دستگاهی بوروکراتیک بدل می‌شود.
مازیار افزود که حتی در اتحادعمل‌های محدود میان احزاب، همین الگو تکرار می‌شود: گرایش‌های متفاوت حذف می‌شوند و نقد ممنوع می‌شود. به باور او، «چپ تا وقتی دموکراسی سوسیالیستی را در درونِ خود نهادینه نکند، نمی‌تواند هیچ اتحادی در بیرون شکل دهد.»
ت) راهکار: بازسازی پیوند و دموکراسی از پایین
مازیار بر این نکته پای فشرد که حل بحران فقط با دو اقدام هم‌زمان ممکن است:
۱. برقراری ارتباط زنده با پیشتازانِ کارگری در داخل ایران.
او گفت در دهه‌ی اخیر، هسته‌های سوسیالیستیِ مخفی در مناطق نفتی و صنعتی شکل گرفته‌اند، و کمونیست‌های خارج از کشور باید بکوشند از راه‌های امن و خلاقانه، با این پیشتازان در تماس باشند و نیازهای نظری‌شان را بشناسند. به‌گفته‌ی او، «هر رفیقِ مارکسیست در تبعید باید بتواند دست‌کم یک یا دو هستهٔ کارگری را حمایت و تغذیه کند.»
۲. رعایت و گسترش دموکراسی سوسیالیستی درونِ صفوف چپ.
این یعنی به رسمیت شناختن حق گرایش، حق اختلاف، و گفت‌وگوی آزاد؛ یعنی تبدیل نقد به نیروی خلاق، نه تهدید. او خطاب به احزاب گفت: «دست از سکتاریسم و حزب‌گراییِ انحطاطی بردارید؛ و به رفقای مستقل گفت: اعتراض کنید، فشار بیاورید، دموکراسی سوسیالیستی را مطالبه کنید.» به باور او، فقط در چنین بستری است که اتحاد چپ می‌تواند از شعار به واقعیت بدل شود.
ث) تجارب تاریخی و مانع‌های عملی
در بخش دوم سخنانش، مازیار به تاریخِ شکست‌های اتحاد اشاره کرد.
او دو تجربه‌ی عینی را بازگو کرد: کارزار «کارگران ایران تنها نیستند» که به‌گفته‌ی او در چهار قاره بازتاب یافت اما پس از یک ماه، به‌دلیل «میل به کنترل و رهبریِ انحصاری» از سوی دو حزب بزرگ متوقف شد.
پروژه‌ی «احیای مارکسیستی» در دهه‌ی گذشته، که با دعوت کتبی از همه‌ی احزاب چپ برگزار شد اما با بایکوت و سکوت کامل روبه‌رو شد. او گفت: این نمونه‌ها نشان می‌دهد که «بوروکراسیِ چپ» نه‌فقط در داخل، بلکه در خارج از کشور هم مانع گفت‌وگوی آزاد است. وقتی حتی در تبعید نمی‌توانیم با هم حرف بزنیم، چگونه می‌خواهیم الگوی جامعه‌ی آزاد بسازیم؟
مازیار در نقدِ تندِ احزاب موجود گفت: «وقتی در خارج از کشور اجازه‌ی نفس کشیدن به گرایش دیگر نمی‌دهند، روشن است که اگر به قدرت برسند، مخالفان چپ خود را اعدام خواهند کرد.» از نظر او، درسِ استالینیسم فقط در سطح نظری نیست؛ بلکه در همین رفتارهای روزمره‌ی حذف و اتهام بازتولید می‌شود.
ج) جمع‌بندی: اتحاد به‌مثابهٔ بازگشت به منشأ مارکسیستی
در جمع‌بندی، مازیار اتحاد را نه حاصلِ آرزو، بلکه نتیجهٔ بازسازیِ دو بنیانِ از‌دست‌رفته دانست:
پیوند با طبقه و دموکراسی سوسیالیستی. او گفت: «کمونیسم فقط زمانی زنده می‌شود که دوباره در دلِ پرولتاریا تنفس کند و دوباره یاد بگیرد که نقد، شرطِ رفاقت است نه خیانت.» او تأکید کرد که چپ، پیش از بحث‌های تئوریک، باید با سکتاریسم و بوروکراسی درونی مبارزه کند. باید فضای گفت‌وگو را باز کند، اختلافات را مکتوب و علنی سازد، و تجارب تاریخی خود را در اختیارِ نسلِ جوانِ کارگری بگذارد. در این صورت، اتحاد به‌جای پروژه‌ای انتزاعی، به ضرورتی عینی بدل خواهد شد.
در پایان گفت: «اتحاد یعنی بازگشت به مارکس و انگلس؛ یعنی پیوند با طبقه و رهایی از فرقه.»

۳. گفتار رفیق مشکی: «ضرورتِ پاسخ‌گویی به دو شکستِ تاریخی و بازسازیِ اعتماد درون‌کمونیستی»
الف) مبنا: اتحاد به‌مثابهٔ نیاز تاریخی و نه صرفاً ارادهٔ اخلاقی
مشکی سخنان خود را با لحنی آرام و تجربه‌محور آغاز کرد. او گفت که بحث اتحاد چپ، دیگر یک انتخاب یا شعار نیست، بلکه به نیاز حیاتیِ تاریخِ کمونیسم معاصر بدل شده است. به باور او، در سراسر جهان، از ایران تا سطح بین‌المللی، کمونیست‌ها در موقعیتی هستند که اگر نهادهای خود را بازسازی نکنند، به حاشیهٔ کامل رانده خواهند شد. «امروز بیش از هر دوره‌ای، ضرورتِ اتحاد واجب است؛ نه فقط در ایران، بلکه در مقیاس جهانی.»
او با اشاره به جنبش فدایی در ایران ، یادآور شد که مسئله، صرفاً اختلافات نظری نیست، بلکه ناتوانیِ نیروهای چپ در پاسخ به دو شکست تاریخی—سوسیالیسم موجود و انقلاب بهمن—چپ را در بحران مزمن فرو برده است.
ب) صورت‌بندی نظری: دو زخمِ بی‌التیام – شکستِ سوسیالیسم موجود و شکستِ انقلاب ۵۷
مشکی تأکید کرد که پیش از هر سخن‌گفتن از اتحاد، باید به دو پرسش پاسخ داد؛ دو زخمی که هنوز در پیکر جنبش چپ باز است: شکستِ سوسیالیسم موجود در قرن بیستم. او گفت که گرایش‌های مختلف مارکسیستی—از تروتسکیستی تا فدایی و توده‌ای—هر یک دچار انحرافات و کج‌روی‌هایی شدند که مانع اتحاد و تداوم مبارزه گردید. این شکست هنوز به‌درستی تحلیل نشده و نیروهای چپ، بدونِ نقدِ نظری و اخلاقیِ آن، همچنان با میراثش زیست می‌کنند. هر جریان، خود را وارث «حقانیت مارکسیسم» می‌داند، بی‌آنکه از آن تاریخِ انحراف و اشتباه درس بگیرد. شکستِ انقلاب بهمن ۵۷.
او گفت: «هیچ جریانِ چپی هنوز پاسخ نداده چرا انقلاب شکست خورد. چرا بخشی از چپ زیرِ پرچمِ جمهوری نکبت اسلامی رفت و حتی در سرکوبِ رفقای دیگر همکاری کرد.» از نظر او، این نه فقط خطای سیاسی، بلکه خیانتِ تاریخی به جنبش کارگری بود. تنها راهِ رهایی، به رسمیت شناختنِ خطا و اعترافِ صادقانه به آن است. بدونِ نقدِ اخلاقیِ آن دوران، هیچ اعتمادی میان کمونیست‌ها بازسازی نخواهد شد. او نتیجه گرفت که چپ تا وقتی با این دو مسئله روبه‌رو نشود، اتحادش نه ممکن است و نه صادقانه؛ بلکه صرفاً بازتولیدِ همان پراکندگیِ گذشته خواهد بود.
پ) نقدِ ساختاری: خودارجاعیِ چپ و بازتولیدِ انحراف
رفیق مشکی در ادامه، از «خودارجاعی» چپ سخن گفت — وضعیتی که هر گرایش، تنها از درونِ تعریفِ خودش مشروعیت می‌گیرد و هیچ گفت‌وگویی میان خطوط نظری مختلف شکل نمی‌گیرد.
«ما هنوز با همان تعاریف قدیمی، خودمان را بازتعریف می‌کنیم؛ همان نظریه‌ها و انشعاب‌هایی که از دلِ شکست درآمده‌اند، امروز هم تکرار می‌شوند.» به باور او، هر جریانِ مارکسیستی هنوز در حصارِ روایتِ خودش از گذشته زندگی می‌کند. همه به زبان مارکسیسم سخن می‌گویند، اما در عمل به سکت‌های بسته‌ای تبدیل شده‌اند که از دیگران فقط برای اثبات خود استفاده می‌کنند.
نتیجه آن، ناپایداریِ دائمیِ چپ است؛ جنبشی که از درونِ خود، بازتولیدِ پراکندگی می‌کند. رفیق مشکی این وضعیت را نه تنها در ایران، بلکه در اپوزیسیون تبعیدی نیز مشهود دانست: «در خارج از کشور هم همان انشعابات و همان لجاجت‌ها ادامه دارد؛ انگار هیچ درسی از شکست گرفته نشده.»

ت) بحرانِ رهبری و فقدانِ سازماندهیِ امن
مشکی در ادامه به جنبه‌ی عملی بحران پرداخت. او گفت که در کنار اختلافات نظری، فقدانِ سازوکارِ ایمن برای سازماندهیِ کارگرانِ پیشرو به تضعیفِ مداومِ جنبش کارگری انجامیده است. «هر بار که هسته‌های پیشرو در کارخانه‌ها شکل گرفته‌اند، به‌سرعت شناسایی، دستگیر، یا ترور شده‌اند.»
این تکرارِ سرکوب، به نظر او، نشانه‌ی نبودِ سازماندهیِ ویژه‌ای است که بتواند امنیت و تداومِ شبکه‌های مبارزاتی را تضمین کند. چپ اگر می‌خواهد از مرگِ متوالیِ پیشروانش جلوگیری کند، باید بر طراحیِ تشکیلاتی نو و مبتنی بر تجربهٔ عملیِ طبقه کارگر متمرکز شود. او در پایان این بخش افزود: تا زمانی که نظریه از تجربه جدا باشد، و چپ در حلقه‌های نظری خود محصور بماند، مبارزه‌ی کارگر هر بار از نو قطع خواهد شد.
ث) جمع‌بندی: اتحاد به‌مثابهٔ پاسخ‌گویی و بازسازیِ اعتماد
رفیق مشکی در جمع‌بندی، اتحاد را نه «بیانیه‌ای تازه»، بلکه پاسخِ تاریخی به شکست‌ها دانست.
از دید او، اتحاد واقعی فقط زمانی ممکن است که دو شرط فراهم شود: پذیرشِ خطا و نقدِ صادقانهٔ گذشته. نیروهای چپ باید بپذیرند که در شکست انقلاب و بحران سوسیالیسم سهم داشته‌اند. بدون این اعتراف، اعتماد دوباره ساخته نمی‌شود. طراحیِ تشکیلاتی نو و مبتنی بر ایمنی، یادگیری و فروتنی.
کمونیسم باید از ادعای «حقانیت نظری» به «توانِ یادگیری از اشتباهات» گذر کند. او گفت: «ما باید از سرگردانی میان نام‌ها و فرقه‌ها بیرون بیاییم و دوباره به کارگرِ واقعی، به طبقه‌ای که مبارزه می‌کند، برگردیم.» از نظر او، اتحاد نه در سطح شعار، بلکه در سطحِ اخلاقِ جمعی ممکن است — در لحظه‌ای که چپ بتواند از تاریخِ خود بیاموزد و شجاعتِ گفتنِ «اشتباه کردیم» را داشته باشد.

۴. گفتار رفیق محمد: «از اتحاد تا پیوند ارگانیک: ضرورت سازمان‌یابیِ واقعی میان چپ و کارگران»
الف) مبنا: از تجربهٔ شخصی تا مسئلهٔ عمومی
رفیق محمد سخنان خود را با لحنی صمیمی و تجربی آغاز کرد. او از جایگاه فعال کارگریِ درون ایران سخن گفت و از همان ابتدا نشان داد که دغدغه‌اش صرفاً نظری نیست، بلکه از دلِ زیستِ واقعیِ مبارزه می‌آید. او تأکید کرد که بحث اتحاد چپ‌ها، در کنار اهمیت سیاسی‌اش، زمانی معنا پیدا می‌کند که بتواند به زندگی و زمان واقعی فعالان کارگری در ایران پیوند بخورد. پیشنهاد ابتدایی او برای تغییر ساعت جلسات (تا کارگران داخل ایران نیز بتوانند در بحث‌ها مشارکت کنند) در واقع، نشانه‌ای بود از درکِ او از شکاف عینیِ میان فضای تبعید و واقعیت کارگرانِ داخل کشور. از همین نقطه، سخنانش به‌صورت طبیعی از یک پیشنهاد جزئی به یک مسئلهٔ ساختاری‌تر گذر کرد: مسئلهٔ ارتباط ارگانیک میان نیروهای چپ خارج کشور و جنبش‌های کارگری داخل ایران.
ب) بازخوانی تاریخی: فرقه‌گراییِ چپ و گسست از انقلاب
محمد در ادامه با نگاهی انتقادی به گذشته، گفت که ریشهٔ پراکندگی امروز در همان سکتاریسم و فرقه‌گرایی‌ای نهفته است که از پیش از انقلاب ۵۷ در صفوف نیروهای چپ وجود داشت. «از همان ابتدا، چپ گرفتار تفرق بود: فدائیان، پیکار، کومله، توده‌ای‌ها، سربداران…
هرکدام پرشور و فداکار، اما جدا از هم.» او یادآور شد که با وجود وجودِ زمینه‌های نظری مشترک میان بسیاری از این سازمان‌ها، اتحاد واقعی میان‌شان هرگز شکل نگرفت و نتیجه آن شد که چپ از انقلاب عقب ماند و میدان را به نیروهای غیرکارگری واگذار کرد. او از حزب توده و اکثریت با واژهٔ «خیانت» یاد کرد و گفت که حمایت آنان از جمهوری اسلامی، نه فقط اشتباه سیاسی، بلکه ضربه‌ای جبران‌ناپذیر به اعتماد طبقهٔ کارگر بود. «در انقلاب بهمن، آنانی که خود را مارکسیست می‌نامیدند، رفتند زیر پرچم جمهوری نکبت اسلامی و به نابودی رفقای خود کمک کردند.»
پ) صورت‌بندی نظری: اتحاد بدون پیوند، پوسته‌ای بی‌جان است
محمد گفت که امروز، اگرچه بخشی از چپ مارکسیست به لحاظ تئوریک همسو شده، اما این همسویی در سطح گفتار باقی مانده است. از دید او، اتحادِ چپ تنها زمانی معنا دارد که به پیوندی ارگانیک با مبارزات واقعیِ کارگران بینجامد. «بحث اتحاد به‌جای خود، اما مهم‌تر از آن، چگونگیِ ارتباطِ سازمان‌یافتهٔ نیروهای چپ با جنبش کارگری داخل کشور است.» او با الهام از تجربه‌های رفقا آرش و مازیار تأکید کرد که فعالیت‌های علنی و آشکار، در شرایط اختناق کنونی، به آفتی برای جنبش کارگری بدل شده است.
او مثال زد: «اسماعیل بخشی، که شعار “نان، کار، آزادی، ادارهٔ شورایی” را از دلِ کارخانه بیرون آورد، بازداشت و شکنجه شد و امروز در حاشیه است.» و افزود: «رفقای دیگری چون شاهرخ زمانی جان دادند، رضا شهابی و کیوان از زندان گذشتند، اما هیچ‌کدام امروز امکانِ فعالیتِ آزاد ندارند.
این یعنی فعالیت علنی، در چنین شرایطی، خودبه‌خود بازتولیدِ حذف است.» از نظر او، چپ باید این واقعیت را بپذیرد که مبارزه در ایران تنها از مسیرهای علنی و رسانه‌ای پیش نمی‌رود، بلکه نیازمند شکل‌های خلاقانه، نیمه‌مخفی و متناسب با ساختار سرکوب است.
ت) نقد وضعیت موجود: حزب‌سازی از بالا و جدایی از میدان
محمد در بخش بعدی، با صراحت گفت که با مفهوم سنتیِ حزب در تبعید موافق نیست: «من با کلمهٔ حزب مخالفم؛ حزب طبقهٔ کارگر باید از دلِ خودِ مبارزاتِ طبقه بیرون بیاید، نه از جلسه‌های ما در خارج کشور.» او توضیح داد که احزاب و سازمان‌های چپ در خارج از کشور، با وجودِ نام‌های مختلف و بیانیه‌های فراوان، به دلیل فقدانِ پیوند با بدنهٔ واقعیِ مبارزه در ایران، از کارکردِ تاریخیِ خود تهی شده‌اند. به باور او، تنها راهِ بازسازیِ چپ، ایجاد شبکه‌های ارگانیکِ همکاری میان نیروهای داخل و خارج است — شبکه‌هایی که از تجربهٔ کارگران الهام بگیرند، نه از سلسله‌مراتبِ سنتیِ حزبی.
ث) جمع‌بندی: از شعارِ اتحاد تا عملِ پیوند
در پایان، محمد تأکید کرد که اتحاد نیروهای چپ، هرچند حیاتی است، اما بدون بازسازیِ رابطهٔ زنده با بدنهٔ کارگری، به شعاری تکراری بدل خواهد شد.
«همهٔ احزاب می‌گویند اتحاد، اما هنوز کسی نگفته این اتحاد چطور باید به دستِ کارگران برسد.»
او با لحنی انتقادی گفت که چپ باید از خود بپرسد: چگونه می‌توان دوباره با کارگرانِ آگاه و پیشرو در تماس بود، در شرایطی که سرکوب هر پیوند علنی را ناممکن کرده است؟
پیشنهاد او روشن بود: بازاندیشیِ عملیِ شیوه‌های ارتباط — از کمیته‌ها و نهادهای کارگری گرفته تا کانال‌های پنهان و مطمئنِ تبادل تجربه — تا نیروهای مارکسیستِ خارج از کشور بتوانند دانش، تجربه، و تحلیل خود را در اختیارِ کارگران پیشرو بگذارند، بی‌آنکه امنیت آنان را به خطر بیندازند.
«حزب را نمی‌شود در تبعید ساخت؛ اما می‌شود در تبعید، راه‌های پیوند را ساخت.» در نگاه او، این پیوندِ ارگانیک، همان حلقهٔ مفقوده‌ای است که می‌تواند میان اتحاد نظری و مبارزهٔ واقعی پلی برقرار کند. چپ، اگر می‌خواهد زنده بماند، باید این پل را دوباره بسازد. او به‌عنوان کسی که در داخل ایران زندگی و کار می‌کند، بر ضرورت عملیِ یافتنِ این راه‌های ارتباطی تأکید کرد؛ راه‌هایی که هم امنیت کارگران را حفظ کند و هم تجربهٔ آنان را به جنبش جهانی چپ پیوند دهد.

۵. گفتار رفیق پوریا: «از چپِ منفرد تا جبهه‌های باز: راهِ واقع‌گرایانهٔ بازسازی نیروی سوسیالیستی»
الف) مبنا: گسترهٔ مسئله و ضرورتِ تعریف مجدد چپ
رفیق پوریا سخنانش را با تشکر از گردانندگان آغاز کرد و مستقیماً بر موضوع میزگرد متمرکز شد: «ضرورت و چگونگیِ اتحاد نیروهای چپ». او این پرسش را بنیادی دانست و گفت که نخستین گام در مسیر اتحاد، نه تصمیم برای ائتلاف، بلکه تعریف مجددِ معنای “چپ” در وضعیت کنونی ایران است. «چپ امروز، در گفتمان‌ها و شکل‌های بسیار متفاوتی پراکنده است؛ تا وقتی ندانیم از چه چپی سخن می‌گوییم، اتحاد به کژراهه می‌رود.» پوریا میانِ «چپ واقعی» و «چپ‌نما» تمایز گذاشت.
به باور او، بسیاری از نیروهایی که به‌طور تاریخی در دایرهٔ چپ قرار داشتند، در عمل از بنیادهای طبقاتی و رهایی‌بخش مارکسیسم فاصله گرفته‌اند. از این‌رو، اتحاد چپ تنها زمانی ممکن است که از این ابهامِ مفهومی عبور کنیم و مرز چپ سوسیالیستیِ رهایی‌خواه را از چپِ اداری یا پارلمانی جدا سازیم.
ب) نقد وضعیت موجود: تاریخ‌زدگی، سکتاریسم و سلبریتی‌سازی
پوریا در ادامه سه معضل ساختاریِ چپ معاصر را برشمرد: تاریخ‌زدگی و اسارت در روایت‌های حزبیِ گذشته. او گفت: «چپ ما هنوز در تاریخ احزاب مانده است؛ هر گفت‌وگویی به بازگشت به خاطرات و انشعاب‌های دهه‌های گذشته ختم می‌شود.» این «تاریخ‌خوانیِ بی‌وقفه» به‌جای درس‌آموزی،
عملاً مانع شکل‌گیری افقِ تازه شده است. سکتاریسم سازمانی و خودبسندگیِ تشکیلاتی. به گفتهٔ او، بسیاری از احزاب چپ با «دستکش سفید» وارد میدان می‌شوند: ظاهرِ مبارز دارند اما حاضر به همکاریِ عملی نیستند. حتی در کوچک‌ترین اتحادعمل‌ها، به‌جای گفت‌وگو، «نقد ممنوع» و «انحصار تصمیم» حاکم است. سلبریتی‌سازی از فعالان کارگری. پوریا با لحنی انتقادی گفت: «چپ، به‌جای سازماندهیِ پایدار، از فعالان کارگری چهره ساخت و با سقوطِ آنان، تمام سرمایهٔ جنبش زیر سؤال رفت.» او هشدار داد که این نوع رابطهٔ از بالا، نه‌تنها به رشد جنبش کمک نکرد، بلکه کار جمعی و شبکه‌ای را تضعیف کرد.
پ) مسئلهٔ چپِ منفرد: انبوهی از آگاهیِ پراکنده
پوریا سپس بر پدیده‌ای تمرکز کرد که آن را «چپِ منفردِ منتقد» نامید — انبوهی از نیروهای آگاه، مطلع و پیگیر که در هیچ تشکیلاتی جای ندارند. «هیچ گرایشی در ایران چنین حجمِ عظیمی از نیروهای منفرد ندارد. اینان منتقدند، اهل مطالعه‌اند، و درک دقیقی از جامعه دارند؛ اما در هیچ سازوکار جمعی قرار نمی‌گیرند.» او گفت این وضعیت، هم نشانهٔ بلوغ نظریِ چپ است و هم تهدیدی برای آن؛ زیرا وقتی آگاهیِ فردی جای سازمان‌یافتگی را می‌گیرد، چپ به شبکه‌ای از «دانستنِ بدونِ عمل» بدل می‌شود. این نیروها، به‌جای پیوند دادن نقد خود به میدان، در مدارِ تکرارِ انتقاد از چپِ موجود گرفتار می‌شوند.
ت) راه‌حل پیشنهادی: جبهه‌های باز و اتحادهای تدریجی
پوریا برای برون‌رفت از این وضعیت، مدلی واقع‌گرایانه‌تر از اتحاد را پیش نهاد: ایجاد جبهه‌های باز میان نیروهایی که اشتراکات‌شان از اختلافات‌شان بیشتر است. او گفت: «اگر سازمان‌هایی هستند که در ۷۰ تا ۸۰ درصد مسائل، همسو می‌اندیشند، بی‌دلیل نباید جدا باشند. می‌توانند در قالب جبهه‌ها یا ائتلاف‌های موضوعی کار مشترک کنند.»
به باور او، چنین جبهه‌هایی نه‌تنها راهِ عمل مشترک را هموار می‌کنند، بلکه می‌توانند در آینده به هم پیوند بخورند و شکل‌های تازه‌ای از اتحاد سوسیالیستی بسازند. پوریا بر این نکته تأکید کرد که چپ باید از آرمان‌گراییِ انتزاعی فاصله بگیرد و در زمینِ واقعیت گام بگذارد: «اتحاد، با آرزو ساخته نمی‌شود؛
با کارِ مشترکِ ممکن ساخته می‌شود.» او تجربهٔ نشست اخیر «همایش همکاری نیروهای چپ و کمونیست» را نمونه‌ای از این امکان دانست؛ همایشی که پس از سال‌ها اختلاف، برای نخستین‌بار توانست گفت‌وگویی تازه میانِ بخش‌هایی از چپ برقرار کند.
ث) بازگشت به درون: نوسازیِ احزاب از طریق ورودِ نیروهای نو
در بخش دوم سخنانش، پوریا به مسئله‌ای پرداخت که آن را «تعویقِ تاریخیِ نوسازی» نامید.
او گفت: «احزاب چپِ ایران عمرشان به شصت و هفتاد سال رسیده، اما هنوز همان ذهنیت‌ها و همان اختلاف‌های دورانِ زندانِ پهلوی را حمل می‌کنند.» از نظر او، این احزاب تا زمانی‌که از درون نوسازی نشوند، قادر به بازسازیِ اعتماد و جذبِ نسل‌های جدید نخواهند بود. راه‌حل پیشنهادی‌اش دوگانه بود: اگر حزب یا سازمان تازه‌ای می‌تواند شکل گیرد، باید فوراً ساخته شود. تأخیر در این کار، به‌گفتهٔ او، «خونِ چپ را سرد می‌کند». اگر ساختنِ حزب تازه ممکن نیست، نیروهای منفرد باید واردِ احزاب موجود شوند تا “خون تازه‌ای در رگ‌ها جاری کنند”. او تأکید کرد که چپ نباید منتظر لحظهٔ آرمانی بماند؛ بلکه باید در دلِ ساختارهای موجود دست به تغییر بزند. «ورودِ نیروهای نو با شفافیت، بدونِ سیاسی‌کاری های غیردیالکتیکی، می‌تواند فضای بستهٔ احزاب را باز کند.» رفیق پوریا در این مسیر، بر نقشِ جوانان و روشنفکرانِ تازه‌نفس تأکید کرد، اما هم‌زمان گفت که بسیاری از نسل‌های قدیمی‌تر نیز با ذهنیتی باز و دموکراتیک آمادهٔ تغییرند.
ج) جمع‌بندی: از آرمان به عمل، از انزوا به بازسازی
پوریا در جمع‌بندی، گفت‌وگو را به نقطه‌ای واقع‌گرایانه بازگرداند: «با صدها نشست و گفت‌وگو، هیچ اتحادی شکل نمی‌گیرد مگر آن‌که به عمل برسیم.» به‌گفتهٔ او، چپ باید از «منزوی‌طلبی» و «دستکش سفید» بیرون آید، به میدان بازگردد، و از نقدِ صرف عبور کند. ورود به نهادهای موجود، تشکیل جبهه‌های مشترک، و پیوند دادنِ نقد با سازماندهی، راهی است برای بازگرداندنِ چپ به موقعیت تاریخیِ خود. «چپ، تا زمانی‌که از واقعیتِ جامعه فاصله داشته باشد، فقط تماشاگرِ شکست‌های خود است. اما اگر دست در دستِ واقعیت بدهد، هنوز می‌تواند نیروی رهایی‌بخشِ تاریخ باشد.»
۶. گفتار رفیق کاوه ال حمودی: «آلترناتیو چپ و ضرورتِ پالایش درونی: از بحرانِ هویت تا بازسازیِ نیروی رهایی‌خواه»
الف) مبنا: فقدانِ آلترناتیو چپ در صحنهٔ سیاسی ایران
رفیق کاوه سخنان خود را با نگاهی صریح به وضعیت سیاسی کنونی ایران آغاز کرد. او گفت: در صحنهٔ امروز، ما با انواع آلترناتیوهای راست و ارتجاعی روبه‌رو هستیم — از سلطنت‌طلبان تا مجاهدین — اما چپ هنوز آلترناتیو خود را ندارد. «در حالی که راست، شکل‌های گوناگونِ نمایندگی خود را پیدا کرده، چپ هنوز حتی در حد یک بدیلِ قابل تشخیص هم ظهور نکرده است.»
به باور او، تا زمانی که چپ نتواند نیروی خود را در قالب یک آلترناتیو سیاسیِ منسجم بازسازی کند، در تحولات آیندهٔ ایران نیز صرفاً نقش تماشاگر را خواهد داشت. نقطهٔ آغاز این بازسازی از نظر کاوه روشن است: پیش از هر چیز باید بدانیم چپ چیست و چه کسانی واقعاً چپ‌اند.
ب) تعریف مسئله: بحرانِ هویت و ابهامِ نظری
او بر این نکته پای فشرد که بدونِ تعریفِ مشترک از چپ، هیچ پروژهٔ وحدتی ممکن نیست.
به گفتهٔ او، امروز در ایران و در میانِ اپوزیسیون تبعیدی، «چپ‌های گوناگون» با معناها و هویت‌های متضاد حضور دارند: «چپ ایرانشهری» که بر ناسیونالیسم ایرانی و هویت آریایی تکیه دارد،
و عملاً ارزش‌های بورژوایی را با واژگان چپ بازتولید می‌کند؛ «چپ محور مقاومتی» که در خدمت دولت‌های استبدادی منطقه‌ای است و سیاست ضدامپریالیستی را به پوششی برای توجیه ارتجاع داخلی بدل کرده است؛ و نیز «چپ‌های رسمی» که با فرقه‌گرایی و خودبسندگی، پیوند خود را با بدنهٔ کارگری از دست داده‌اند. رفیق کاوه این وضعیت را نشانهٔ بحرانِ نظریِ عمیقی دانست: «ما پیش از اتحاد، باید صفِ خود را روشن کنیم. تا وقتی ندانیم چه چیزی چپ نیست، نمی‌توانیم بدانیم چپ چیست.»
پ) صورت‌بندی نظری: پالایش درونی به‌مثابهٔ پیش‌شرط اتحاد
از دید او، نخستین گام در مسیر اتحاد، پالایش درونیِ صفوف چپ است. چپ باید از درون خود آغاز کند و میان نیروهایی که حقیقتاً به آرمان رهایی، حق تعیین سرنوشت، و مبارزهٔ ضدسرمایه‌داری وفادارند با آنانی که از این اصول صرفاً به‌عنوان شعار استفاده می‌کنند، مرزبندیِ نظری و اخلاقی روشنی برقرار کند. «از نظر او، چپی که به ستم ملی بی‌اعتناست یا حق تعیین سرنوشت را انکار می‌کند، از آرمان رهایی فاصله گرفته است.» این پالایش، از نظر کاوه، صرفاً یک ضرورتِ نظری نیست، بلکه پیش‌شرطِ اخلاقیِ اتحاد است؛ زیرا اتحادِ بدون صداقت، اتحادِ دروغین است.
ت) نقد تاریخی: از تجربهٔ شکست‌ها تا بحرانِ تشکیلات‌گریزی
کاوه سپس با اشاره به تجربه‌های تاریخی چپ گفت: با وجود فداکاری‌ها، صداقت‌ها و تئوری‌های پربار، چپ هرگز نتوانسته از تکرارِ شکست‌های خود عبور کند. یکی از دلایلِ اصلی، از نظر او،
پدیده‌ای است که آن را «تشکیلات‌گریزیِ چپ منفرد» نامید. «بسیاری از رفقای ما گنجینه‌ای از تجربه‌اند، اما در تشکیلات نمی‌مانند؛ آگاهیِ وسیع دارند، اما عملِ جمعی را از دست داده‌اند —
به وسعت یک کیلومتر، اما به عمق یک سانتی‌متر.» به باور او، علت این وضعیت در تجربه‌های تلخ گذشته است: بی‌اعتمادی به ساختارهای حزبی، انشعاب‌های بی‌پایان، و خاطرهٔ شکست‌های درونی.
اما بدونِ بازسازیِ اعتمادِ تشکیلاتی، چپ نمی‌تواند دوباره به نیروی سیاسیِ مؤثر بدل شود.
ث) راه‌حل پیشنهادی: تشکیل آلترناتیو چپ و جذب نیروهای منفرد
کاوه مسیر برون‌رفت را در دو گام خلاصه کرد: تشکیل آلترناتیو چپ بر پایهٔ تعریف مشترک و پلتفرم شفاف. این آلترناتیو باید نه بر محور نام‌ها و سازمان‌ها، بلکه بر اساس اصولِ رهایی‌بخشِ مشترک بنا شود: سوسیالیسم، حق ملت‌ها، آزادی، عدالت، و دموکراسی کارگری.
او تأکید کرد که تشکیل چنین آلترناتیوی نیازمند «اتحاد بی‌رحمانه» است — اتحادی که در آن، هر نیرو نخست خود را نقد کند و از حصارِ خودبسندگی بیرون بیاید. جذبِ نیروهای منفرد و مجرب به درونِ این پروژه. از نظر او، چپ امروز سرشار از نیروهای ارزشمندِ منفرد است که سال‌ها در تشکیلات بوده‌اند، مبارزه کرده‌اند، اما اکنون در حاشیه مانده‌اند. اینان نه شکست‌خورده، بلکه ذخیرهٔ تاریخیِ چپ‌اند؛ باید آن‌ها را دوباره به میدان فراخواند. «بدونِ بهره‌گیری از این انسان‌های والا،
که عمر و آگاهی‌شان را وقفِ آرمان رهایی کردند، هیچ آلترناتیوی ساخته نخواهد شد.»
ج) نسبتِ چپ با دیگر نیروها: اتحاد مشروط بر استقلال
کاوه هشدار داد که چپ، پس از بازسازی درونی، باید با سایر نیروهای سیاسی جامعه نیز رابطه‌ای سنجیده برقرار کند: با نیروهایی که به لحاظ دموکراتیک و اجتماعی به آن نزدیک‌اند، می‌تواند در مقاطع مشخص کارِ مشترک انجام دهد، اما بدونِ از دست دادنِ استقلال نظری و طبقاتیِ خود. «ما باید بدانیم چه کسانی نزدیک‌ترند و چه کسانی دورتر، تا بتوانیم اتحادهای موقت اما مفید بسازیم، بی‌آنکه در ائتلاف‌های آلوده حل شویم.»
چ) جمع‌بندی: اتحادِ واقعی از تعریفِ درست آغاز می‌شود
در پایان، کاوه بار دیگر به نقطهٔ آغاز بازگشت: «بدونِ تعریفِ مشترک از چپ، هیچ اتحادی پایدار نیست.» او گفت چپ باید نخست با خود رو‌به‌رو شود — با تاریخِ شکست، با بحرانِ اعتماد، و با انحراف‌های نظریِ درونی — و آنگاه از درونِ این پالایش، آلترناتیوی تازه و زایا برای آیندهٔ ایران بسازد. «چپ، اگر خود را بازتعریف نکند، به خاطره‌ای اخلاقی بدل می‌شود؛ اما اگر بتواند آلترناتیو بسازد، هنوز می‌تواند نیروی رهایی‌بخشِ تاریخ باشد.»

۷. گفتار عبدالباسط سلیمانی )من): «از اتحاد تا بازسازیِ حقیقت: طرحِ مجامع بازخوردیِ رهایی‌خواه»
الف) مبنا: اتحاد به‌مثابه پرسش فلسفی، نه صرفاً پروژهٔ سیاسی
من سخنانم را با تأملی بر خودِ موقعیت آغاز کردم: من اتحاد چپ را نه مسئله‌ای تشکیلاتی، بلکه پرسشی فلسفی–تاریخی دانستم: چگونه می‌توان دوباره پروژه‌ای زنده از چپ ساخت در زمانی که هم سرمایه‌داری جهانی و هم نظام‌های بومی سلطه، نه فقط بدن‌های کارگران، بلکه معنا و زبانِ رهایی را نیز از آنِ خود کرده‌اند؟ «چپ در لحظه‌ای ایستاده که بحران، نه فقط اقتصادی یا سیاسی، بلکه بحران در خودِ حقیقت است — بحران در امکانِ سازمان‌یابیِ معنا.» از دید من، چپ تنها نیرویی است که هنوز می‌تواند میانِ حقیقت و رهایی پیوندی دیالکتیکی برقرار کند؛ اما این پیوند، در وضعیت کنونی، گسسته است. بنابراین، اتحاد چپ تنها زمانی معنا دارد که این پیوند بازسازی شود — نه از طریق ادغام سازمان‌ها، بلکه از رهگذرِ بازسازیِ خودِ فرایندِ شناخت و عمل جمعی.
ب) تشخیص وضعیت: داشته‌ها و نداشته‌های چپ
در ادامه، من تصویری از وضعیت کنونی چپ ترسیم کردم. و گفتم که، چپ امروز همچون بدنی است که حافظه دارد اما انسجام ندارد. از یک‌سو، هنوز حاملِ شور مقاومت و خاطرهٔ آگاهی طبقاتی است؛ از سوی دیگر، در پوست و استخوان خود گرفتارِ بی‌اعتمادی، فرقه‌گرایی و نخبه‌گرایی شده است. من میانِ آنچه «داریم» و آنچه «نداریم» تمایز گذاشتم:
دارایی‌ها:
طبقهٔ کارگرِ وسیع اما بی‌سازمان؛
جنبش‌های تو در تو: از زن، زندگی، آزادی تا اعتراض معلمان و بازنشستگان؛
بحران جهانی سرمایه‌داری و نارضایتی فراگیر از وضع موجود؛
شبکه‌ای از نیروهای چپ با تجربهٔ مبارزه و حافظهٔ شکست‌ها و امیدها.
فقدان‌ها:
افق مشترک نظری و زبانی برای سازماندهی نوین؛
ساختارهایی که یادگیرنده و بازخوردی باشند؛
زبانِ ارتباط با مردم؛
و بالاتر از همه، اعتماد جمعی نسبت به نهاد حزب.
«ما یا شور داریم و ساختار نداریم، یا ساختار می‌سازیم بی‌آن‌که شوری در آن جاری باشد.»
پ) سه دام تاریخی:
من ریشهٔ شکست‌های پیاپی اتحاد چپ را در سه دام تاریخی دیدم:
فرقه‌گرایی کلاسیک – اتحاد فقط با خودی‌ها، حذف تفاوت و انکار تکثر.
محفل‌گرایی شبکه‌ای – گفت‌وگوهای بی‌پایان، بیانیه‌نویسی، بدون خروجی عملی.
آنارشیسمِ ناامیدانه – ناآگاهانه و نفی هر ساختار، ستایش خودجوشی، بی‌بدیل‌سازیِ مؤثر.
این سه دام، به تعبیر من، چپ را در چرخه‌ای بسته نگاه داشته‌اند: جایی میان شورِ بی‌ساختار و ساختارِ بی‌جان.
ت) طرح نظری: مجامع بازخوردیِ رهایی‌خواه
برای خروج از این بن‌بست، من طرحی ارائه دادم که آن را «پروژهٔ مجامع بازخوردی رهایی‌خواه» نامیدم — مدلی که هم فلسفی است و هم سازمانی. در این الگو، سازمان نه فرماندهی متمرکز است و نه شبکه‌ای سست؛ بلکه فضای یادگیریِ جمعی است که در سه لحظه می‌چرخد: کنش، پالایش، بازگشت به عمل. در چنین مجامعی:
اشتباه نه پنهان می‌شود، بلکه پالایش می‌شود؛
قدرت نه متمرکز، بلکه در گردش است؛
اختلاف نه به انشعاب، بلکه به یادگیری منتهی می‌شود؛
و حافظهٔ جمعی به‌صورت زنده و باز، در چرخهٔ بازخوردی حفظ می‌شود.
«به جای حزب‌هایی که فرمان می‌دهند، ما به حزب‌هایی نیاز داریم که گوش می‌سپارند.»
ث) از نظریه تا عمل: چهار گام برای بازسازی
من سپس پیشنهادم را در چهار محور عملی صورت‌بندی کردم:
گرایش به‌مثابه پل، نه حزب بسته: گرایش‌ها باید باز باشند، قابل نقد، و در تماس با جامعه.
تشکل بازخوردی: ساختارهایی با امکان سنجش و اصلاح دائمی.
زبان ملموس و مردمی: چپ باید بتواند نشان دهد چگونه نان، مسکن، آزادی و کرامت را ممکن می‌کند.
ائتلاف بدون انحلال: همکاری با نیروهای ناراضیِ غیرچپ، بدون سرسپردگی نظری.
ج) بازتعریف حزب: حزبِ بازخوردیِ یادگیرنده
در پاسخ به بحثِ حزب‌سازی، گفتم: چپ باید از مدل حزبِ فرمانده عبور کند و به سمتِ حزبِ یادگیرنده و بازخوردی حرکت کند. «حزبِ ما باید حافظه‌ای زنده باشد، نه مانیفستی یخ‌زده.» این حزب، از نظر من، نه نجات‌دهنده‌ای از بالا، بلکه الگویی است از سازمان‌یابیِ مشارکتی و سنجش‌پذیر؛ حزبی که به‌جای تکیه بر مرکز فرمان، بر «مرکزِ یادگیری» استوار است.
من تأکید کردم که این الگو باید جهانی اندیشیده شود: چپ در عصر مهاجرت و هوش مصنوعی می‌تواند با طبقهٔ کارگرِ مهاجر در سراسر جهان پیوند برقرار کند و از محدودیت جغرافیاییِ ایران فراتر رود.
چ) وظیفهٔ تاریخیِ چپ: از بازسازی دشمن تا تصویرِ امکان
در بخش پایانی، من به پرسش نهایی بازگشتم: آیا چپ می‌تواند هنوز نقش تاریخی ایفا کند؟ پاسخ روشن بود: بله — اما فقط اگر خود را دوباره بفهمد، نه در مقام وارث سنت، بلکه به‌عنوان پاسخی به لحظهٔ اکنون. «چپ باید از تصویرِ دشمن، به تصویرِ امکان عبور کند. حقیقت را نه برای نفیِ دیگری، بلکه برای ساختنِ امکانِ رهایی بیافریند.»
من گفتم چپ امروز باید به‌جای بازتولیدِ گفتار ایدئولوژیک، گفت‌وگویی زنده با زندگی روزمرهٔ مردم برقرار کند — با زن، با حاشیه‌نشین، با بدن‌های مقاومت‌گر. چپ باید به سازوکارِ ظهورِ سوژه‌های تاریخی نو بدل شود، نه سخنگوی طبقه‌ای انتزاعی. «بازخورد، اگر جدی گرفته شود، نه یک شعار اخلاقی بلکه یک تعهد نهادی است؛ یعنی شجاعتِ تغییرِ خود در لحظهٔ نقد.» من هشدار دادم که بازخوردِ بدون ساختار، ساختارِ بدون نقد، و زبانِ بدون تغییر، سه دامِ تازهٔ چپِ معاصرند. اما تا وقتی چپ بتواند این سه را بشکند و قدرت را در گردش بگذارد، امکان ساختنِ جهانی دیگر هنوز زنده است.
ح) جمع‌بندی
سخنان من را می‌توان چنین خلاصه کرد: چپ، برای زنده ماندن، باید حقیقت را بازسازی کند — نه در شعار، بلکه در نهاد. باید از تکرارِ شکست به یادگیریِ جمعی گذر کند؛ از حزب به مجمع، از گفتار به عمل، از نقد به ساختن. «چپ بودن، پیش از آن‌که هویت باشد، وظیفه است: وظیفهٔ برافراشتنِ امکانِ رهایی، در دلِ همین تضادهای امروز.»

۲. پاسخ‌های پسینی (بازاندیشی تحلیلی–دیالکتیکی)
آنچه در این بخش می‌آید، بازتاب مستقیم گفتار شفاهی من در میزگرد نیست. این پاسخ‌ها حاصل بازاندیشی و شنیدن دوبارهٔ گفت‌وگوهاست؛ تلاشی برای آن‌که موضعِ دستگاهِ «دیالکتیک بازخوردی حقیقت» در برابر دیدگاه‌های رفقا، به‌صورت فشرده، روشن و فلسفی‌تر صورت‌بندی شود. هر پاسخ، نوعی بازخوردِ نظری به گفتار دیگران است — نه برای نفی، بلکه برای پیوند دادنِ تفاوت‌ها در سطحی بالاتر از گفت‌وگو.
الف. به رفیق آرش: اتحاد به‌مثابه بازخورد در میدان عینی
آرش به درستی بر این نکته پافشاری کرد که اتحاد، اگر درونِ میدان واقعیِ مبارزه زاده نشود، به «دورهمی نمایشی» فرو می‌غلتد. من این نکته را بنیادی می‌دانم، اما بر آن می‌افزایم که «میدانِ مبارزه» خود باید بازخوردی فهمیده شود: یعنی نه فقط به‌منزلهٔ صحنه‌ای بیرونی، بلکه به مثابه روندی که آگاهی و کنش را درونِ خود بازسازی می‌کند. اگر حزب یا نهاد بازخوردی درون این میدان ساخته شود، می‌تواند هم آینهٔ پراتیک باشد و هم موتورِ پالایش آن. اما اگر فقط به «حضور در میدان» تقلیل یابد، خطر بازتولید همان خودانگیختگی بی‌حافظه در کمین است. اتحاد واقعی زمانی است که بازخورد میانِ آگاهی و کنش نهادینه شود، نه صرفاً هم‌زمان با مبارزه، بلکه درونِ منطق آن.
ب. به رفیق مازیار: نقدِ فرقه‌گرایی و بازسازیِ دموکراسی سوسیالیستی
مازیار بحران چپ را در گسست از طبقه و نقض دموکراسی سوسیالیستی دید — تحلیلی عمیق و تاریخی. اما دموکراسی سوسیالیستی اگر صرفاً به صورت «حق گرایش» یا «رعایت شکلیِ نقد درون‌حزبی» فهم شود، هنوز در سطح فرم می‌ماند. من از منظرِ دستگاهِ بازخوردی تأکید می‌کنم: دموکراسی نه شکلی از تصمیم‌گیری، بلکه ساختارِ بازخورد در خودِ سوژهٔ جمعی است؛ یعنی ظرفی که نقد، بازنگری و یادگیری را به جزء درونی تولید قدرت بدل می‌کند. حق گرایش اگر در چرخهٔ یادگیری نهادی نشود، به کثرتی بی‌تداوم می‌انجامد. بازخورد همان وحدتِ دیالکتیکیِ آزادی و ضرورت است — جایی که حزب نه فقط ابزارِ رهبری، بلکه حافظهٔ یادگیرندهٔ طبقه می‌شود.
پ. به رفیق مشکی: ضرورتِ اعترافِ تاریخی و پالایشِ حافظه
مشکی دو زخم را منشأ پراکندگی چپ دانست: شکستِ سوسیالیسم موجود و شکستِ انقلاب ۵۷.
من این تشخیص را محوری می‌دانم، اما آن را باید از سطح تاریخ به سطحِ حافظهٔ فعال ارتقا داد.
بازخورد یعنی همین: تبدیلِ شکست به ابزارِ شناخت. ما نه باید در خاطره بمانیم و نه از آن بگریزیم،
بلکه باید آن را در دلِ پراتیک جدید بازآرایی کنیم. اعتراف به خطا، در دستگاه من، نه ژست اخلاقی، بلکه شرط معرفت است. تنها از خلالِ نقدِ تجربهٔ گذشته است که «حافظهٔ بازخوردیِ جنبش» می‌تواند شکل بگیرد — حافظه‌ای که از گذشته، نه توجیه، بلکه ابزارِ یادگیری می‌سازد.
ت. به رفیق محمد: ارتباطِ ارگانیک به مثابه ترجمانِ بازخورد
محمد بر ضرورتِ پیوند ارگانیک نیروهای چپ خارج کشور با پیشروان کارگری داخل تأکید کرد، و درستی این سخن در آن است که هیچ بازخوردی بدون تماس زنده با زندگی واقعی ممکن نیست. اما این پیوند اگر صرفاً در سطحِ «انتقال آگاهی» بماند، خطر بازتولید همان تقسیم کلاسیکِ «آگاه–ناآگاه» را دارد. ارتباطِ بازخوردی یعنی ترجمانِ دوطرفه: کارگر و روشنفکر، هر دو، در فرآیندِ گفت‌وگو تغییر می‌کنند. آگاهی نه صادر می‌شود و نه وارد، بلکه در لحظهٔ بازخورد، از دلِ تجربهٔ مشترک زاده می‌شود. به همین معنا، «ارتباط ارگانیک» باید به شبکهٔ یادگیری متقابل بدل گردد، نه به خطِ ارتباطی یک‌سویه.
ث. به رفیق پوریا: عبور از تاریخ‌زدگی و سلبریتی‌سازی، به پالایش ساختاری
پوریا با تیزبینی، دو معضلِ چپ را برشمرد: تاریخ‌زدگی و چپِ منفرد. من این دو را دو وجهِ یک چیز می‌دانم: گسست از چرخهٔ بازخورد. تاریخ‌زدگی یعنی توقفِ حافظه؛ منفردشدن یعنی قطعِ بازخورد از جمع. از دیدِ من، مجامع بازخوردی می‌توانند این دو را هم‌زمان درمان کنند: زیرا در آنها حافظه و کنش در گردش‌اند، و هیچ فردی در خلأ نقد یا در زندانِ تاریخ تنها نمی‌ماند. ورودِ نیروهای منفرد به احزابِ فرسوده نیز تنها در صورتی مفید است که این احزاب خود به نهادهای بازخوردی دگرگون شوند، نه آنکه نیروی تازه در ساختار کهنه مستهلک گردد.
ج. به رفیق کاوه: آلترناتیو چپ و مرزِ میان پالایش و طرد
کاوه مسئلهٔ اتحاد را از زاویهٔ «تعریف درست از چپ» طرح کرد، و بر ضرورتِ پالایش درونیِ صفوف تأکید کرد. در این داوری سهمی از حقیقت است، اما اگر پالایش بدل به طرد شود، خودِ بازخورد از میان می‌رود. به باور من، پالایشِ بازخوردی یعنی نقدِ درونی بدون نفیِ ارتباط. چپ باید بتواند از درونِ تناقضِ خویش، حقیقتِ جمعی را بیرون بکشد، نه اینکه با حذفِ دیگری خود را خالص کند. آلترناتیو چپ تنها زمانی شکل می‌گیرد که تضادهای درونی‌اش به سوختِ یادگیری بدل شوند، نه به مرزهای طرد.
ح) جمع‌بندی کوتاه
آنچه در این گفت‌وگوها نمایان شد، نه فقط تنوع دیدگاه‌ها، بلکه بازتابِ بحرانِ تاریخیِ چپ بود: بحرانِ بازخورد، یعنی گسست میان اندیشه و تجربه.
پاسخِ من به‌طور خلاصه این است: اتحاد زمانی ممکن می‌شود که بازخورد، از سطح زبان به سطح نهاد و از سطح نقد به سطحِ سازمانِ یادگیری گذر کند. در آن لحظه، چپ نه فقط در گفتار متحد می‌شود، بلکه در فرآیندِ خودِ یادگیری جمعی، تبدیل به حافظهٔ زندهٔ رهایی می‌گردد.

۳. نقاط اشتراک و افتراق
گفت‌وگوهای این میزگرد میان شش صدا – رفیق آرش، رفیق مازیار، رفیق مشکی، رفیق محمد، رفیق پوریا، رفیق کاوه – و من، نشان داد که در سطحِ هدف تاریخی و ضرورت عمل مشترک، همگراییِ روشنی وجود دارد؛ اما در سطح نظری، مفهومی و فرم سازمانی، اختلاف‌هایی اساسی باقی است. مرور این نقاط برای فهم دقیق‌تر امکانِ اتحاد و حدودِ آن ضروری است.
الف. اشتراک‌ها
۱. ضرورت اتحاد: همهٔ ما بر این نکته تأکید داشتیم که پراکندگی چپ، امروز بزرگ‌ترین مانعِ تأثیر اجتماعی آن است، و اتحاد نیروهای کمونیست نه گزینه‌ای تاکتیکی، بلکه یک ضرورت تاریخی است.
۲. بحران درونی چپ: همه توافق داشتند که چپ، چه در داخل و چه در تبعید، با بحرانِ فرقه‌گرایی، انقطاع از طبقه و رکود سازمانی روبه‌روست.
۳. لزوم پیوند با مبارزهٔ واقعی: همهٔ رفقا بر آن بودند که هر پروژهٔ اتحاد اگر به میدان واقعی مبارزهٔ کارگران و فرودستان متصل نشود، به شعاری انتزاعی بدل می‌شود.
۴. نقد احزاب کهنه: در همهٔ سخنان، از اشکال کهنهٔ حزب‌سازی، انحصارگرایی، کنترل از بالا و ناتوانی در بازخورد با بدنه انتقاد شد.
۵. ارزش تجربهٔ تاریخی: همهٔ ما به لزوم بازخوانی نقادانهٔ تجربه‌های پیشین – از شکست انقلاب ۵۷ تا فروپاشی سوسیالیسم دولتی – اذعان داشتیم، اگرچه تفسیرها متفاوت بود.
ب. افتراق‌های برجسته و نه اختلاف
اما در سطح نظری و مفهومی، تفاوت‌ها چشمگیرند؛ هر رفیق از منظری خاص به پرسشِ «چگونگیِ اتحاد و بازسازیِ چپ» پاسخ داد.
۱. تعریفِ “اتحاد”
رفیق آرش: اتحاد را «پدیده‌ای درونِ میدانِ مبارزه» می‌داند؛ یعنی تنها آن اتحاد معتبر است که از دلِ عمل واقعی کارگران و پیشروان سربرآورد.
رفیق مازیار: اتحاد را محصول رفع موانع بوروکراتیک و فرقه‌ای در میان احزاب موجود می‌داند،
اما آن را به بازسازیِ دموکراسی درونیِ سوسیالیستی گره می‌زند.
رفیق مشکی: اتحاد را مشروط به «اعتراف تاریخی» می‌داند؛ بدون نقدِ صادقانهٔ گذشته، هیچ وحدتی پایدار نخواهد بود.
رفیق محمد: اتحاد زمانی معنا دارد که به پیوند ارگانیک با جنبش کارگری در داخل کشور منجر شود؛
چپِ منفصل از داخل، نمی‌تواند متحد شود.
رفیق پوریا: اتحاد باید از سطح ایده‌آل به سطح عملی و جبهه‌ای بیاید؛ نیروهای هم‌جهت باید ابتدا در حوزه‌های مشترک همکاری کنند.
رفیق کاوه: اتحاد، بی‌تعریف دقیق از چپ ممکن نیست؛ نخست باید مرز خود را با چپ‌های ملی‌گرا یا ایرانشهری روشن کرد.
من: اتحاد را نه به‌مثابه ادغام سازمانی، بلکه به‌مثابه فرآیندِ بازخوردیِ حقیقت می‌فهمم؛ یعنی نهادنِ مکانیزمِ یادگیریِ مشترک میانِ نیروهای متفاوت.
۲. منشأ بحران چپ
رفیق آرش: فاصلهٔ میانِ احزابِ موجود و واقعیتِ مبارزهٔ طبقاتی.
رفیق مازیار: جدایی از طبقه و نبود دموکراسی درونی.
رفیق مشکی: ناتوانی در جمع‌بندی شکست‌های تاریخی و تداوم توهم نسبت به گذشته.
رفیق محمد: انقطاع از درونِ جامعه و فقدان ارتباط واقعی با کارگران.
رفیق پوریا: تاریخ‌زدگی و شخص‌محوریِ رهبران قدیمی.
رفیق کاوه: ابهام نظری در تعریفِ چپ و اختلاط با گرایش‌های غیرمارکسیستی.
من: بحرانِ بازخورد؛ یعنی قطعِ چرخهٔ یادگیری و تصحیح جمعی در درونِ چپ.
۳. نقشِ حزب
رفیق آرش: حزب باید از دلِ میدانِ واقعی برخیزد و بازخورد را در عمل بیازماید؛ نه ساختاری از پیش تعیین‌شده.
رفیق مازیار: حزبِ پیشتاز کارگری با دموکراسی درونی و حق گرایش، اما بدون بوروکراسی و سلطهٔ رهبری.
رفیق مشکی: حزب باید ابتدا تکلیف نظری‌اش را با گذشتهٔ خویش روشن کند و از اشتباهات تاریخی‌اش پالایش یابد.
رفیق محمد: حزبِ رهایی‌بخش از درونِ خودِ مبارزه شکل می‌گیرد، نه در تبعید؛ احزابِ خارج‌نشین باید فقط نقشِ پشتیبان داشته باشند.
رفیق پوریا: باید به‌جای ساختنِ حزب تازه، خون تازه در رگ‌های احزاب موجود تزریق کرد.
رفیق کاوه: حزب به‌منزلهٔ آلترناتیو سیاسی چپ، مشروط به تعریفِ روشن از خود و مرز با نیروهای غیرکمونیست است.
من: حزبِ بازخوردی و یادگیرنده؛ حزبی که قدرت را در گردش می‌گذارد، نقد را نهادینه می‌کند، و حافظه‌ای زنده از پراتیک می‌سازد.
۴. پیوند با طبقهٔ کارگر
رفیق آرش: پیوند از دلِ خودِ مبارزه می‌آید، نه از بیرون.
رفیق مازیار: کمونیست‌ها باید در صفِ مقدمِ طبقه باشند، حتی در تبعید، به شرط حفظِ ارتباط زنده با پیشتازان درون.
رفیق مشکی: تا زمانی که چپ از خطاهایش در قبال طبقه (از جمله در ۵۷) سخن نگوید، اعتماد از دست‌رفته بازنمی‌گردد.
رفیق محمد: ارتباط باید ارگانیک، زنده و دوطرفه باشد، نه از بالا به پایین.
رفیق پوریا: چپ باید از سلبریتی‌سازی کارگری بپرهیزد و به سازماندهی واقعی در داخل یاری برساند.
رفیق کاوه: پیوند با طبقه باید بر پایهٔ تعریف مستقل از چپ و آزادی ملت‌های تحت ستم نیز استوار باشد.
من: پیوند حقیقی در چرخهٔ بازخوردیِ آگاهی و عمل شکل می‌گیرد؛ در جایی که روشنفکر و کارگر، هر دو، در فرایند یادگیری متقابل دگرگون می‌شوند.
۵. نسبت با گذشته
رفیق آرش: تجربهٔ گذشته باید در میدانِ عمل محک بخورد، نه در تکرار خطابه‌ها.
رفیق مازیار: نقدِ استالینیسم و بازسازی دموکراسی درونی درسی حیاتی از گذشته است.
رفیق مشکی: اعتراف به شکست‌ها پیش‌شرطِ احیای اعتبار چپ است.
رفیق محمد: گذشته باید از منظرِ شرایط عینی امروز بازخوانی شود، نه صرفاً در نوستالژی تبعید.
رفیق پوریا: زمانِ عبور از تاریخ‌زدگی و بازگشتِ فعال به میدانِ امروز فرا رسیده است.
رفیق کاوه: بازنگری در گذشته باید با تصفیهٔ نظری همراه باشد، نه با انکارِ مبانی مارکسیستی.
من: گذشته باید به حافظهٔ بازخوردی بدل شود؛ یعنی نه طرد شود و نه تقدیس، بلکه به ابزار یادگیری جمعی تبدیل گردد.
۶. افقِ اتحاد
رفیق آرش: اتحاد برای یاری‌رساندن به مبارزهٔ زندهٔ طبقه.
رفیق مازیار: اتحاد حولِ دموکراسی سوسیالیستی و مقابله با سکتاریسم.
رفیق مشکی: اتحاد بر پایهٔ اعتراف مشترک به خطا و شکست.
رفیق محمد: اتحاد به‌مثابهٔ شبکهٔ ارتباطیِ داخل و خارج.
رفیق پوریا: اتحاد از مسیر جبهه‌های عملی و قابل سنجش.
رفیق کاوه: اتحاد بر بنیادِ پالایش نظری و تعیینِ مرز با چپ‌های دروغین.
من: اتحاد به‌مثابهٔ فرایندِ بازخوردیِ حقیقت — سامانه‌ای برای یادگیریِ مشترک، نه یگانگیِ صوری.
جمع‌بندی
در یک جمله می‌توان گفت:
من بر «دیالکتیک بازخوردیِ حقیقت» و اتحاد به‌مثابهٔ یادگیریِ جمعی تأکید دارم؛
رفیق آرش بر «اتحاد در میدانِ واقعیِ مبارزه»؛
رفیق مازیار بر «دموکراسی سوسیالیستی و نقدِ بوروکراسی حزبی»؛
رفیق مشکی بر «اعتراف تاریخی و پالایش حافظهٔ شکست»؛
رفیق محمد بر «پیوند ارگانیک با پیشروان کارگریِ داخل کشور»؛
رفیق پوریا بر «پویایی عملی و ورودِ نسل جدید به سازمان‌های موجود»؛
رفیق کاوه بر «تعریفِ دقیقِ مرزهای نظری چپ و ساختِ آلترناتیو مستقل».
این هفت چشم‌انداز، هرچند در زبان و لحن متفاوت‌اند، در نهایت به یک مسئلهٔ مرکزی بازمی‌گردند: چگونه می‌توان از دلِ شکست و پراکندگی، نهادِ زنده‌ای ساخت که در آن آگاهی و عمل، در چرخه‌ای بازخوردی، خود را تصحیح و بازتولید کنند — یعنی همان جایی که اتحاد، از شعار به حقیقتِ زنده بدل می‌شود.

۴. معماری ترکیبیِ قابل‌اجرا
از دلِ گفت‌وگوهای این میزگرد، می‌توان معماری‌ای ساخت که نه سازش صوری میان دیدگاه‌ها، بلکه ترکیبِ خلاقِ عناصرِ واقعاً مکمل باشد؛ معماری‌ای که هم با واقعیتِ امنیتی و تبعیدیِ نیروهای چپ سازگار باشد، هم منطقِ بازخوردیِ یادگیری جمعی را در خود نهادینه کند، و هم افقِ جهانی و بین‌المللی مبارزهٔ کارگری را در چشم‌انداز نگه دارد.
این طرح، کوششی است برای تلفیقِ بصیرت‌های رفقا – از رفیق آرش تا رفیق کاوه – در قالبی عملی و قابل سنجش.
الف. «هسته‌های بازخوردیِ کارگری» در میدانِ واقعی (درون طبقه)
پیشنهادِ رفیق آرش دربارهٔ اتحاد درونِ میدانِ مبارزه و تأکید رفیق محمد بر پیوندِ ارگانیک با پیشروانِ کارگری، در این معماری به‌صورت «هسته‌های بازخوردیِ کارگری» متبلور می‌شود: گروه‌هایی کوچک، مخفی و درون‌طبقه‌ای که نه فقط فعالیتِ اعتراضی، بلکه چرخهٔ آموزش، ثبتِ تجربه و نقدِ درونی را پیش می‌برند. این هسته‌ها باید بتوانند هر کنش را مستندسازی و تحلیل کنند، و سپس در قالب شبکه‌های ایمن، یافته‌های خود را به بیرون منتقل کنند. بدین‌سان، «اتحاد در میدان» و «یادگیری جمعی» هم‌زمان تحقق می‌یابند.
ب. «کمیتهٔ حافظه» به‌مثابهٔ پالایشِ جمعیِ تجربه
به پیشنهاد رفیق مشکی دربارهٔ ضرورتِ اعترافِ تاریخی و بازخوانیِ شکست‌ها، و بر پایهٔ مفهومِ «حافظهٔ زنده» در دستگاهِ بازخوردی، باید «کمیتهٔ حافظه» یا «مجمعِ پالایش» شکل گیرد: نهادی نیمه‌علنی برای گردآوریِ تجربه‌ها، خطاها و آموخته‌ها از درونِ جنبش. این کمیته نه محفلِ داوری، بلکه مکانیزمی برای تبدیلِ خطا به شناخت است. هر جریان، گروه یا فرد می‌تواند گزارشِ نقدیِ خود از یک تجربهٔ عملی را عرضه کند، تا در یک چرخهٔ بازخوردی به یادگیریِ جمعی بدل شود.
به این ترتیب، «نقد گذشته» از سطح اخلاقی به سطحِ سازمانی ارتقا می‌یابد.
پ. «پلتفرمِ بازِ هماهنگی» میانِ نیروهای چپ (خارج کشور)
در امتداد نکات رفیق مازیار دربارهٔ انسدادهای بوروکراتیک در اتحادها و پیشنهاد رفیق پوریا مبنی بر جبهه‌های بازِ عملی، می‌توان «پلتفرمِ بازِ هماهنگی» را طراحی کرد: محیطی ارتباطی و دیجیتال (ایمن و رمزگذاری‌شده) برای اشتراکِ برنامه‌ها، دعوت به کنش‌های مشترک و تبادلِ بازخورد میانِ گروه‌های مختلف چپ. این پلتفرم، ساختارِ دائمی ندارد و تنها در دوره‌های بحران یا خیزش فعال می‌شود. در واقع، «هابِ بازخوردیِ بین‌سازمانی» است که به‌جای ادغام، ارتباطِ زنده میانِ جریان‌ها را حفظ می‌کند.
ت. «فرآیندِ پالایش نظری» برای بازتعریفِ چپ (در پاسخ به کاوه)
آنچه رفیق کاوه در ضرورتِ تعریفِ دقیقِ چپ و پالایش درونیِ آن گفت، در این معماری به شکلِ «فرآیندِ پالایش نظری» درمی‌آید: یک نهاد یا روندِ مستمر از گفت‌وگوهای نظریِ باز، که در آن، مرزهای معرفتیِ چپ نه با حذف، بلکه با سنجشِ دیالکتیکی روشن می‌شود. این فرآیند، «کمیسیونِ حقیقت نظری» جنبش است: جایی برای پرسش از مفاهیمی چون ملیت، ستم قومی، طبقه، دموکراسی و رهایی. در این فضا، نقد و بازنگریِ مفاهیمِ کلیدی جایگزینِ طرد و برچسب‌زنی می‌شود.
ث. «مجمع‌های آموزش و ترجمان» برای زبانِ مردمیِ چپ
در امتداد گفتار من و اشارهٔ آرش به ضرورتِ زبانی هم‌فهم‌تر، باید مجمع‌هایی برای ترجمانِ مفاهیمِ سوسیالیستی به زبانِ روزمره ایجاد شود. این مجمع‌ها نه صرفاً رسانه‌ای، بلکه آموزشی–تولیدی‌اند:
از دلِ کنش‌ها، روایت، پادکست، ویدیو یا متنِ کوتاه تولید می‌کنند تا شکافِ تاریخی میانِ چپ و زندگی مردم پر شود. چنین نهادهایی چپ را از گفتارِ دانشگاهیِ منزوی بیرون می‌کشند و آن را دوباره در زیستِ اجتماعیِ مردم مستقر می‌کنند.

ج. «پروتکلِ بازخوردی–امنیتی» برای عمل جمعی
با توجه به شرایط ایران و تجربهٔ شکست‌های امنیتی، هر سطح از فعالیت باید تابعِ پروتکل‌های دوگانه باشد:
۱. امنیتِ داده و هویت (با تمرکززدایی و رمزگذاری چندلایه)
۲. شفافیتِ درونی و پاسخگویی (با آرشیوِ زندهٔ تصمیم‌ها و گزارش‌ها).
این همان پیوندی است که رفیق مازیار بر ضرورتش در برابرِ بوروکراسی تأکید کرد، و من آن را به سطحِ فناوری و ساختار تعمیم می‌دهم. بازخورد یعنی گردشِ ایمنِ دادهٔ جمعی بدون تمرکزِ اقتدار.
چ. «اتاق‌های بازخورد جهانی»
در راستای افق بین‌المللی موردِ تأکید رفیق مازیار و من، باید اتاق‌هایی برای گفت‌وگوی مستمر با جریان‌های هم‌سو در جهان شکل گیرد — از اتحادیه‌های کارگری تا محافل نظری مارکسیستی.
هدف، انتقالِ تجربه، ترجمهٔ متون و همبستگی فرامرزی است. این «اتاق‌های جهانی» نباید وابسته یا تابعِ حزب‌های خارجی باشند، بلکه حلقه‌هایی از تبادلِ تجربه‌اند برای حفظِ چشم‌انداز جهانیِ مبارزه.
ح. جمع‌بندی
در این معماری، پیشنهادهای همهٔ رفقا در سطحی بالاتر ترکیب می‌شوند:
از آرش: میدانِ واقعی و پیوند با پراتیک زنده؛
از مازیار: دموکراسیِ سوسیالیستی و نقدِ بوروکراسی؛
از مشکی: پالایش و حافظهٔ تاریخی؛
از محمد: ارتباطِ ارگانیک و یادگیریِ متقابل؛
از پوریا: جبهه‌های باز و تزریقِ خونِ تازه به سازمان‌های فرسوده؛
از کاوه: پالایش نظری و تعریفِ روشن از چپ؛
و از من: سازوکارِ بازخوردی برای یادگیری و تصحیحِ جمعی.

نتیجه، الگویی است که «شورِ بی‌ظرف» و «ظرفِ بی‌شور» را هم‌زمان مهار می‌کند:
شور در هسته‌های کارگری حفظ می‌شود، ظرف در پلتفرم‌ها و کمیته‌های بازخوردی ساخته می‌شود، و هر دو در چرخهٔ حافظهٔ زنده و آموزشِ پیوسته در هم می‌گردند. به این ترتیب، اتحاد چپ از قالبِ شعار بیرون می‌آید و به شکلِ شبکه‌ای زنده، چندلایه و یادگیرنده درمی‌آید — هم‌زمان محلی، نظری، و جهانی.

۵. آزمون معماری بر چهار وضعیت واقعی
الف. انقطاعِ اتحادهای موجود و بازتولید سکتاریسم
سخنان رفیق مازیار و رفیق آرش، هر دو بر یک زخم قدیمی انگشت گذاشتند: چپِ خارج کشور هرگاه دست به اتحاد زده، پس از چند ماه فروپاشیده است. شوراها و بلوک‌ها ساخته شده‌اند اما در عمل به محفل‌های موازی، بی‌ارتباط با طبقه، بدل گشته‌اند. از این رو، مسئله فقط «نبودِ اتحاد» نیست، بلکه نوعی اتحاد بدون بازخورد است؛ اتحادی که به‌جای میدان گفت‌وگو، به دیوار حذف بدل می‌شود. کاربستِ معماری بازخوردی در این وضعیت: پلتفرمِ بازِ هماهنگی: به‌جای شوراهای ثابت و بسته، باید پلتفرمی باز و غیردائمی ایجاد شود که در آن هر جریان موضع خود را ثبت کند و نقد دیگران را بپذیرد. این همان پاسخی است به هشدار آرش: «اتحاد بدون نقد، مرده است».
حقِ گرایشِ مستند: همان‌گونه که رفیق مازیار گفت، دموکراسی سوسیالیستی تنها با حقِ گرایش واقعی ممکن است. هر جریان باید بتواند موضع خود را در حافظهٔ مشترک ثبت کند تا اختلاف‌ها بدل به تجربهٔ آموختنی شوند.
کمیتهٔ حافظهٔ زنده: شکست‌ها و انشعاب‌های گذشته باید به شکل نهادی ثبت شوند. هر اتحاد جدید پیش از آغاز، سندی کوتاه از «درس‌های شکست پیشین» تهیه کند تا چرخهٔ فرقه‌گرایی تکرار نشود.
هاب‌های موقت هماهنگی: در لحظه‌های اوج سیاسی (اعتصابات، کمپین‌ها و خیزش‌ها)، ساختارهای هماهنگی کوتاه‌عمر و پاسخگو شکل گیرد تا اتحادها از صُلب شدن و بوروکراتیزه‌شدن مصون بمانند.
نتیجه: اتحاد دیگر نهاد بسته نیست، بلکه چرخه‌ای زنده از آزمون، نقد و تصحیح است؛ اشتراک بر پایهٔ نقد ساخته می‌شود، نه اجماع صوری.
ب. گسستِ داخل و خارج و مسئلهٔ پیوند ارگانیک
رفیق محمد یادآوری کرد: اتحاد چپ خارج کشور بی‌فایده است اگر نتواند با مبارزات واقعی کارگری پیوند برقرار کند.
رفیق مازیار این را «۴۶ سال گسست از طبقه» نامید و من آن را «ناتوانی از بازسازی حقیقت جمعی» دانستم.
رفیق پوریا نیز هشدار داد که چپ منفرد، اگر به جامعه متصل نشود، به تفسیرگرِ بی‌قدرت بدل می‌شود.
کاربستِ معماری بازخوردی در این وضعیت:
هسته‌های بازخوردیِ کارگری (درون): گروه‌های کوچک و نیمه‌مخفیِ درون‌طبقه‌ای که گزارش‌ها، تجربه‌ها و تحلیل‌ها را رمزگذاری‌شده به بیرون منتقل می‌کنند. همان بستری که آرش و محمد گفتند: «بازخورد در دل مبارزه».
پلتفرمِ هماهنگیِ خارج–داخل: نیروهای تبعیدی نه در مقام رهبر، بلکه به‌عنوان میانجی حافظه عمل کنند. داده‌های میدانی باید پیش از تحلیل، به تأیید همان هسته‌های درونی برسند تا «بازخورد دوطرفه» برقرار شود.
مجمع‌های ترجمان و آموزش: همان‌گونه که محمد نیز گفت، زبان چپ باید به زبان مردم نزدیک شود. مفاهیم سوسیالیستی باید به زبان زندگی روزمره ترجمه شوند: از «استثمار» تا «قیمت نان»، از «آزادی» تا «ادارهٔ شورایی».
پروتکل امنیت و گردش داده: همان‌طور که محمد هشدار داد «فعالیت علنی آفت جنبش است»، باید ارتباطات ایمن و چندمسیره جایگزین ساختارهای شکنندهٔ فردی شود.
نتیجه: به‌جای دو بدنِ جدا (داخلِ عمل و خارجِ تحلیل)، یک بدن بازخوردیِ واحد شکل می‌گیرد؛ تحلیل و پراتیک در چرخه‌ای دوطرفه گردش می‌کنند و حزب یادگیرنده عینیت می‌یابد.
ج. ماجرای «منشور حداقلی» و شکاف با صدای بدنه
رفیق آرش این نمونه را به‌درستی آزمونی برای سنجش اعتبار بازخوردی نیروهای چپ دانست:
اعلام «منشور حداقلی» در اوج ژینا بدون مشارکت واقعی کارگران، شکاف میان گفتار و میدان را آشکار کرد. مسئله این بود که چگونه می‌توان جلوی سیاست‌گذاری از بالا و تبدیل چپ به دستگاهی بدون گوش را گرفت.
کاربست معماری پیشنهادی:
هسته‌های بازخوردیِ کارگری: هر بیانیه و منشور باید ابتدا از دل تجربهٔ میدانی و از پایین نوشته شود، نه در اتاق‌های تحلیلی بیرون.
پلتفرمِ بازِ هماهنگی: نقش آن تنها گردش ایمن متن‌ها و جمع‌آوری بازخورد است، نه تصویب نهایی.
نمایندگانِ قابل‌عزل: هر گروهی که متنی را حمل می‌کند، باید با رأی مستقیم انتخاب و با حق عزل فوری پاسخ‌گو باشد.
کمیتهٔ حافظه: شکاف‌ها و خطاهای این اپیزود باید ثبت شوند تا به معیار تدوینِ اسنادِ سراسری بعدی بدل گردند.
پروتکل بازخوردی–امنیتی: تمرکز بر فرایند، نه بر چهره‌ها؛ رمزگذاری لایه‌ای و حداقل‌سازی داده‌های هویتی.
نتیجه: منشور از «پرچم آماده از بالا» به فرایندی زنده و جمعی بدل می‌شود؛ احزاب بیرونی اگر می‌خواهند مؤثر باشند، باید نقش میانجی شفاف بگیرند، نه تدوین‌گر نهایی.
د. سلبریتی‌سازیِ فعالان و فرسایش سازماندهی
پوریا و محمد هشدار دادند: چپ هرگاه چهره‌ها را به‌جای نهادها برجسته کند، با نخستین ضربهٔ امنیتی می‌پاشد. سازمان باید از «قهرمان‌محوری» به «سازوکارمحوری» گذر کند.
کاربست معماری پیشنهادی:
نقش‌های چرخان، نه چهره‌های ثابت: در هر هسته، مسئولیت‌ها میان اعضا می‌چرخد تا تمرکز سرمایهٔ نمادین بر یک فرد شکل نگیرد.
نمایندگان قابل‌عزل: پاسخ‌گویی دوره‌ای و گزارش‌دهیِ مستند، از تبدیل سخنگویان به «مرکز رسانه‌ای» جلوگیری می‌کند.
مجمع‌های آموزش و ترجمان: به‌جای چهره‌سازی، خروجیِ جمعی تولید می‌شود—از پادکست و جزوه تا بیانیهٔ تحلیلی—که زبان مردم را درگیر کند.
هاب‌های موقت هماهنگی: در اوج‌ها، تصمیم‌گیری به‌طور افقی میان چند گروه پخش شود تا فشار امنیتی بر یک نقطه متمرکز نشود.
پروتکل امنیت–فناوری: ارتباطات چندلایه و ناشناس‌ساز، هرگونه وابستگی شبکه به افراد را ساختاری حذف می‌کند.
نتیجه: سرمایهٔ نمادین از فرد به فرایند منتقل می‌شود. ضربه به یک نفر دیگر موجب فروپاشی کل شبکه نمی‌شود، بلکه تنها یک نقش جابه‌جا می‌گردد—و همین، یادگیری جمعی را پایدار می‌کند.
هـ. درس کلی از چهار وضعیت
۱. در هر چهار وضعیت، ریشهٔ بحران یکی است: قطع بازخورد، خواه در سطح اتحادها، خواه میان داخل و خارج، خواه در منشورهای نمادین یا در چهره‌سازی‌ها.
۲. معماری بازخوردی راهی برای بازسازی این مدارِ گمشده است: در اتحادها، نقد و حافظه را نهادینه می‌کند؛ در پیوند داخل/خارج، تحلیل را با پراتیک هم‌زمان می‌سازد؛ در منشورها، سیاست را از بالا به پایین بازمی‌گرداند؛ و در سازماندهی، قدرت را از فرد به فرایند منتقل می‌کند.
۳. پایداری این معماری منوط به سه شرط است: تضمین دموکراسی سوسیالیستی (مازیار)، حفظ پیوند زنده با میدان (آرش و محمد)، و پالایش نظری و اخلاقی مداوم (مشکی، پوریا و کاوه). به این معنا، معماری بازخوردی نه فقط طرحی برای سازمان‌یابی، بلکه آزمون حقیقت چپ معاصر است: آیا می‌توانیم از شکست‌های گذشته یاد بگیریم، و به‌جای انتظار معجزه، سازوکار یادگیری را خود بیافرینیم؟ اگر چنین شود، اتحاد چپ دیگر وعده‌ای اخلاقی نخواهد بود، بلکه شکلِ زنده‌ای از خودآگاهی تاریخی خواهد بود— دیالکتیکی که در هر عمل، خویش را تصحیح می‌کند.

۶. دلالت‌ها برای ایران و فراتر از ایران
این میزگرد، گرچه در بستر ایران برگزار شد، اما پرسش آن جهانی بود: چگونه نیروهای چپ، در عصر بحران معنا، شکست‌های تاریخی و انزوای سازمانی، می‌توانند دوباره به نیرویی زنده و مؤثر بدل شوند؟ از خلال بحث‌های رفقا می‌توان پنج دلالت اساسی استخراج کرد که هم به وضعیت ایران مربوط‌اند و هم فراتر از آن معنا دارند.
الف. از اتحادِ نمایشی تا بازسازیِ ارگانیک
رفیق آرش تأکید کرد که «اتحاد برای دورهمی نیست، بلکه برای پیشبرد مبارزه است».
رفیق مازیار نیز یادآور شد که چپ تنها زمانی از سکتاریسم عبور می‌کند که پیوندش را با پیشروان طبقه بازسازی کند. درس نخست این است: اتحاد واقعی نه در سطح بیانیه‌ها، بلکه در سطح میدان ساخته می‌شود. در ایرانِ امروز، «اتحاد نیروهای چپ» تنها زمانی معنا دارد که بر بستر پراتیک زندهٔ کارگری و اجتماعی شکل گیرد. این یعنی: پرهیز از ائتلاف‌های فرمایشی میان احزاب فرسوده؛ پذیرش تنوع درون‌چپی و ایجاد فضای نقد درونی (حق گرایش مستند)؛ و بازتعریف اتحاد به مثابهٔ شبکهٔ یادگیری، نه جبههٔ تبلیغاتی. در همین معنا، آرش گفت: «اتحاد باید در دل مبارزه محک بخورد».
این دلالت برای چپ جهانی نیز صادق است: هر اتحادی که از میدان زندگی جدا شود، به دستگاهی نمادین بدل خواهد شد.
ب. بازخوانیِ شکست و مسئولیت تاریخی
رفیق مشکی، از دو شکست تاریخی گفت: شکست سوسیالیسم موجود و شکست انقلاب ۵۷. به‌درستی تأکید کرد که بدون نقد اخلاقی و نظری این دو تجربه، هیچ همگرایی پایداری ممکن نیست.
دلالت دوم در همین است: هیچ اتحادی بر انکار گذشته استوار نمی‌ماند. چپ ایران، اگر بخواهد دوباره زنده شود، باید به صراحت اعتراف کند که در بزنگاه تاریخی، بخشی از آن به جای طبقه، به قدرت تکیه کرد. نقد درونی و بازسازی حافظهٔ تاریخی، شرط تولد دوباره است.
در مقیاس جهانی نیز، تجربهٔ ایران نمونه‌ای فشرده از همین بحران است: چپِ پساجنگ سرد، در همه‌جا، میان نوستالژی شکست و ترس از بازسازی گرفتار مانده است. تنها چپی که جرئتِ بازاندیشی خود را دارد، می‌تواند به نیروی رهایی بدل شود.
پ. ضرورت پیوند ارگانیکِ داخل و خارج
رفیق محمد گفت: «حزب طبقهٔ کارگر باید از درونِ خودِ مبارزات برخیزد.» او هشدار داد که فعالیت علنی و آشکارِ خارج از بستر واقعی، آفت جنبش کارگری است.
این دلالت سوم را می‌توان چنین خلاصه کرد: چپ تبعیدی، اگر نتواند به گوش و حافظهٔ کارگر بدل شود، به پژواک خودش تبدیل می‌شود. پیوند داخل و خارج باید بازخوردی باشد، نه عمودی؛ تحلیل از بیرون تنها وقتی معنا دارد که از میدان بازگردد و در آن تصحیح شود. به تعبیر دیالکتیک بازخوردی حقیقت، چپ باید در عصر شبکه و مهاجرت، به نهاد یادگیرندهٔ جهانی بدل شود؛ به جریانی که بتواند هم با کارگر هفت‌تپه سخن بگوید و هم با کارگر مهاجر در آلمان و کانادا. چپِ امروز، اگر در سطح جهانی می‌خواهد دوباره معنا بیابد، باید میان پراتیک محلی و آگاهی جهانی پلی زنده بسازد.
ت. عبور از قهرمان‌محوری و بازگشت به ساختنِ جمعی
پوریا هشدار داد که سلبریتی‌سازی از فعالان کارگری، به‌جای سازماندهی پایدار، چپ را از درون تهی کرده است. او گفت: «دستکش‌های سفید را باید کنار گذاشت و وارد میدان شد.» در کنار او،من نیز تأکید کرم که چپ باید به جای بازتولید تصویر دشمن، تصویر امکان را بسازد.
دلالت چهارم روشن است: نقطهٔ اتکای چپ، فرد قهرمان نیست؛ نهادِ یادگیرنده است. برای ایرانِ امروز، این یعنی: ایجاد نهادهایی که حافظهٔ جمعی تولید کنند، نه فقط بیانیهٔ فردی؛ تقسیم وظایف و گردش مسئولیت‌ها؛ و پرهیز از چهره‌سازی رسانه‌ای که امنیت و اعتماد عمومی را می‌سوزاند.
این آموزه نه فقط برای ایران، بلکه برای جنبش‌های جهانی هم حیاتی است: از شیلی تا فرانسه، از سودان تا کلمبیا، هر جا جنبش به چهره‌ها تکیه کرد، پس از حذف آن چهره‌ها فروپاشید. پایداری در عصر سرکوب، یعنی پایداری در حافظه، نه در نام‌ها.
ث. پالایشِ نظری و مرزبندیِ درونی
کاوه بر ضرورت تعریف دقیق «چپ» تأکید کرد: چپ بدون پالایش نظری از گرایش‌های شوونیستی و شبه‌چپ، نمی‌تواند آلترناتیو باشد.
دلالت پنجم در همین نکته نهفته است: اتحادِ واقعی از وضوح نظری می‌گذرد، نه از ابهام اخلاقی.
چپ باید مرز خود را نه بر اساس دشمن مشترک، بلکه بر اساس اصول رهایی‌بخش و ضد سلطه تعیین کند. پالایش درونی، مقدمهٔ اتحاد بیرونی است. و این وظیفه، جهانی است: امروز در بسیاری از کشورها، مرز میان چپ رهایی‌خواه و چپ ناسیونالیستی یا اقتدارگرا، آشفته است. بازسازی این مرز، وظیفهٔ نظری و اخلاقی مشترک همهٔ ماست.
ج. فراتر از ایران
چپ ایران در موقعیتی استثنایی ایستاده است: میان تبعید و میدان، میان شکست تاریخی و امکان بازسازی. اما پرسش‌هایی که در این میزگرد طرح شد—از بحران اعتماد تا نیاز به نهاد بازخوردی—دیگر صرفاً ایرانی نیستند. امروز، از آمریکای لاتین تا اروپا، از جهان عرب تا شرق آسیا، چپ‌ها با همان مسئله دست به گریبان‌اند: چگونه می‌توان از کثرت، قدرت ساخت؟ چگونه می‌توان در عصر رسانه، حقیقت را از هیاهو نجات داد؟ و چگونه می‌توان حزب را نه به عنوان «مرکز فرمان»، بلکه به عنوان «مدار بازخورد» بازتعریف کرد؟
اگر نیروهای چپ ایران بتوانند در دلِ چنین شرایط دشوار و امنیتی، شکلی از نهاد بازخوردیِ یادگیرنده بسازند— حزبی که گوش دارد، می‌آموزد و تصحیح می‌کند— این نه فقط راه نجات برای ایران، بلکه الگویی برای رهایی در عصر جدید خواهد بود.

جمع‌بندی:
از دلِ میزگرد دوم، تصویری نو از چپ پدیدار شد: چپِ بازخوردی، ضدبوروکراتیک، خودانتقاد، ضدسلبریتی و در پیوند با میدانِ واقعی. چپی که به‌جای تکرارِ شکست‌ها، می‌خواهد یادگیری را نهادینه کند. دلالت نهایی آن است که اگر این یادگیری نهادی در ایران شکل گیرد، دیگر ایران نه حاشیهٔ تاریخ چپ، بلکه لابراتوارِ بازآفرینیِ آن در قرن بیست‌ویکم خواهد بود.

۷. از پراکندگی تا «اتحادِ بازخوردی» — چشم‌انداز و دلالت‌ها
این میزگرد، حولِ یک گرهٔ مشترک می‌چرخید: چطور از دلِ فرسودگی‌های تاریخی، سکتاریسم، قطعِ پیوند با طبقه و «سلبریتی‌سازی» فعالان، به اتحادی برسیم که هم یاد بگیرد و هم بسازد. محور راهنمای این جمع‌بندی، دستگاهِ «دیالکتیکِ بازخوردیِ حقیقت» است که من طرح کردم؛ دیگر صداها در نسبت با آن قرار می‌گیرند—نه برعکس.

۷.۱. درس‌های نظریِ میزگرد دوم
من | دیالکتیک بازخوردیِ حقیقت:
اتحاد، «فرایندِ تولیدِ حقیقتِ جمعی» است، نه توافقِ اسمی. سه دام را باید شکست:
۱) بازخوردِ بی‌ساختار، ۲) ساختارِ بی‌نقد، ۳) زبانِ باز/نهادِ بسته.
زبانِ ملموس، مجامعِ بازخوردیِ رهایی‌خواه، و حزبِ یادگیرنده ارکان‌اند.
آرش | اتحاد برای میدان، نه ویترین:
اتحاد اگر به پیشروانِ مبارزه وصل نشود، دورهمی است. حزب—اگر گفتیم—یعنی «پیشتازانِ طبقه»، و سنجش‌پذیر فقط در متنِ مبارزه.
مازیار | دموکراسیِ سوسیالیستی و ۴۶ سال گسست:
علتِ بحران: قطعِ پیوند با طبقه و فقدانِ حقِ گرایش/پاسخگویی. بدون حقِ گرایشِ واقعی و ارتباط ارگانیک، هر اتحادی صوری است.

مشکی | دو زخمِ بی‌التیام:
شکستِ «سوسیالیسم موجود» و شکستِ ۵۷. تا اعترافِ نظری–اخلاقی به این دو شکست رخ ندهد، اعتماد جمعی و اتحاد بازتولید نمی‌شود.
محمد | پیوند ارگانیک و پرهیز از علنی‌گراییِ فرساینده:
حزبِ واقعی از دلِ مبارزه زاده می‌شود؛ ارتباط داخل/خارج باید امن، کارکردی و دوطرفه باشد. «سلبریتی‌سازی» جای نهادسازی را می‌سوزاند.
پوریا | معضلِ «چپِ منفرد» و خون تازه:
انبوهِ چپ‌های منتقد–منفرد، هم فرصت‌اند هم مانع. در احزابِ موجود خون تازه بدَمیم و جبهه‌های واقع‌گرا بسازیم.
کاوه | پالایشِ هویتی و مرزبندی نظری:
بدون تعریفِ روشن از «چپِ رهایی‌خواه» و مرزبندی با شبه‌چپِ شوونیستی/اقتدارگرا، «آلترناتیو چپ» شکل نمی‌گیرد.

۷.۲. درس‌های عملی (قابل اجرا)
مجامعِ بازخوردیِ رهایی‌خواه (پیشنهادِ من):
نهادهای دموکراتیک، نقدپذیر و یادگیرنده با چرخهٔ «پیشنهاد–آزمون محدود–بازخورد–اصلاح–تعمیم». زبانِ ملموس شرطِ پیوند با زندگی مردم.
حقِ گرایشِ مستند (محورِ مازیار):
اختلاف‌ها ثبت و آرشیو شوند؛ حذف اختلاف = حذف حافظه. شفافیتِ درون‌سازمانی پیش‌شرطِ اتحاد پایدار.
نمایندگانِ قابلِ عزل و گزارش‌دهیِ اجباری (مشترکِ من/محمد/مازیار):
برای مهار بوروکراسی و «وکیل‌بازی»؛ نمایندگی دوره‌ای، گزارش مستمر، و امکانِ عزلِ فوری.
هسته‌های نیمه‌مخفیِ درون‌طبقه‌ای (محمد):
تولیدِ دادهٔ میدانی و بازخوردِ واقعی از داخل؛ تحلیل بیرون فقط پس از راستی‌آزماییِ میدانی منتشر شود.
گردشِ نقش‌ها، نه چهره‌ها (پوریا):
تقسیمِ نقش‌های سخنگویی/آموزشی/مذاکره/مستندسازی به‌صورت چرخان؛ تمرکز سرمایهٔ نمادین بر فرد شکسته شود.
پالایشِ هویتیِ چپ (کاوه):
معیارهای روشنِ نظری–عملی برای مرزبندی با چپِ نمایه‌ای/شوونیستی تدوین و علناً اعلام شود.

۷.۳. دلالت‌ها برای ایران و فراتر از ایران
برای ایران:
۱. اتحاد باید «بازخوردمحور» و «بدنه‌محور» باشد؛ هر سند/منشور ابتدا باید پیش‌نویسِ میدانی داشته باشد.
۲. زبانِ چپ باید به «نان/مسکن/بهداشت/آزادی» ترجمه شود (من)؛ وگرنه شنیده نمی‌شود.
۳. پیوند داخل/خارج صرفاً رسانه‌ای نیست: ساختار امنِ دوطرفه و تقسیمِ کار واقعی می‌خواهد (محمد).
۴. حقِ گرایش و آرشیوِ اختلاف، سپرِ ضدبوروکراسی است (مازیار).
۵. پالایشِ هویت، سدِ نفوذِ شوونیسم و «چپِ حکومتی/ژئوپلیتیک‌زده» است (کاوه).
فراتر از ایران:
بحرانِ زبان، اعتماد و سازمان در چپِ جهانی نیز جاری‌ست. پیشنهادِ من—«حزبِ یادگیرنده/مجامعِ بازخوردی/زبانِ ملموس/ائتلاف بدونِ انحلال»—می‌تواند الگویی قابل‌انتقال باشد: از شکستنِ قهرمان‌محوری در آمریکای لاتین تا ثبتِ اختلافات در اتحادیه‌های اروپایی و پیوندِ تبعید–میدان در غرب آسیا.

۷.۴. پل‌زدن میان دستگاه‌ها (بدون خلط مواضع)
هستهٔ نظری–سازمانیِ من: دیالکتیکِ بازخوردی، مجامعِ رهایی‌خواه، زبانِ ملموس، حزبِ یادگیرنده، ائتلاف بدونِ انحلال.
تکمیلِ آرش: اتصالِ اتحاد به پیشروانِ میدان و سنجشِ همه‌چیز در پراتیک.
تکمیلِ مازیار: نهادینه‌سازیِ حقِ گرایش/پاسخگویی برای پایان‌دادن به سکتاریسم.
تکمیلِ مشکی: ثبتِ شکست‌ها و اعترافِ نظری–اخلاقی به‌مثابهٔ شرطِ اعتماد.
تکمیلِ محمد: معماریِ امنِ داخل/خارج و ضدِ علنی‌گراییِ پُرریسک.
تکمیلِ پوریا: ساختارِ نقش‌های چرخان و جذبِ چپِ منفرد به ظرف‌های واقعی.
تکمیلِ کاوه: پالایشِ هویتی برای امکانِ آلترناتیو چپ.

۷.۵. نتیجهٔ نهایی
«اتحادِ بازخوردی»—به‌معنایی که من طرح کردم—نه یک شعار، بلکه شکلِ سازمان‌دهیِ حقیقت جمعی است: ظرفی که می‌شنود، ثبت می‌کند، اصلاح می‌کند و دوباره به میدان بازمی‌گرداند.
اگر این شکل بر حقِ گرایش، نمایندگانِ قابل عزل، گردشِ نقش‌ها، هسته‌های درون‌طبقه‌ای و زبانِ ملموس بنا شود، چپ می‌تواند از «بازگوییِ شکست» به «بازسازیِ یادگیریِ جمعی» عبور کند.
در این افق، اتحاد دیگر پیوندِ نام‌ها نیست؛ نحوهٔ زیستِ مشترک است. و «حزب» نه فرماندهیِ یک‌سویه، که فرآیندِ یادگیریِ پاسخگو است— همان چیزی که من آن را «مجمعِ بازخوردیِ رهایی‌خواه» نامیدم.

این متن، کوششی بود برای صورت‌بندیِ چشم‌انداز «اتحادِ بازخوردی» در پرتو گفت‌وگوی رفقای میزگرد دوم؛ پایانی موقّت بر صفحه، اما آغازی در میدان است—آنجا که نقدِ صادقانه جای سکتاریسم را می‌گیرد، پیوندِ زندهٔ داخل و خارج احیا می‌شود، و یادگیریِ جمعی به نیرویی سازمان‌یافته بدل می‌گردد؛ نیرویی که نه از وحدتِ ظاهری، بلکه از گردشِ حقیقت در دلِ مبارزه زاده می‌شود.
دربارهٔ نویسنده:
عبدالباسط سلیمانی، کارگر و دانشجوی حقوق است. حوزه‌های تمرکز او شامل اقتصاد سیاسی، نظریهٔ بحران با رویکردی تاریخی–ماتریالیستی، نقد فمینیستی، تحلیل خشونت و سازوکارهای اتصال ژئواقتصادی، و نیز شکل‌دهیِ دستگاه فلسفیِ «دیالکتیکِ بازخوردیِ حقیقت» است.

این نشست در تاریخ ۴ اکتبر ۲۰۲۵ برگزار شد و متن حاضر، درتاریخ ۱۷اکتبر همان سال به مثابه بازسازی تحلیلی–دیالکتیک آن تدوین گردیده است.

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران