طرح رفرم تحت عنوان « منشور مطالبات حداقلی» ترمزی است بر سر راه خیزش انقلابی جاری!/ علیرضا بیانی
در تاریخ چهاردهم فوریه سال جاری میلادی، منشوری با 20 امضاء تحت عنوان «منشور مطالبات حداقلی» منتشر شد تا به زعم طرفدارانش «یک حرکتی» باشد! ماهیت این منشور طرح رفرم در مقابل رژیم جمهوری اسلامی است. تاکید بر سر «حداقلی» آن اصلا تصادفی نیست. بلکه این اساسا یک سبک و برنامه مماشات با بورژوازی است و مبتکر آن به مفهوم برنامهای ( و نه تشکیلاتی) ابتدا حزب توده و بعد مورد استقبال همهی طیف جریاناتی که دارای ماهیت مشترک برنامهای با آن بودند ( و یا هستند) قرار گرفت. حتی گرایشاتی که به زعم خود این برنامه را نقد کرده و از در بیرون کردند، اما تحت عنوان «تز سلبی اثباتی» دوباره از پنجره آن را وارد کردند.
در واقع دستهبندی مطالبات بر اساس «حداقل و حداکثر» متعلق به ماقبل از کنگره اول تا چهارم کمینترن است. تا پیش از آن این دستهبندی مطالباتی در برنامه حداقل، که در چارچوب نظام سرمایهداری ظرفیت تحقق دارد، و برنامه حداکثر که موکول به خارج شدن از این چارچوب بود گنجانده میشد. به این اعتبار با تعیین استراتژی انقلاب دمکراتیک برنامه حداقل پیش کشیده میشد که وظیفهاش تحقق بخشیدن به برنامه و مطالبات حداقل بود. مطالبات حداقل به آن دسته از مطالباتی اطلاق میشد که تحقق آنها نیازمند شکستن چارچوب مناسبات سرمایهداری نبود. با اینحال و در همین حد نیز مناقشهای در میان نیروهای سوسیالیست و انقلابی وجود داشت مبنی بر اینکه دولت سرمایهداری که در اجرای برنامه دمکراتیک ( همان برنامه حداقل) مفلوک مانده باشد پس از این هم قادر به تحقق آن نخواهد بود و این وظیفه به عهده دولت کارگران قرار میگیرد. گرایش دوم برعکس، تحقق برنامه دمکراتیک را به عهده دولت بورژوایی میگذاشت. در نتیجه اختلاف اساسی این دو گرایش نه بر سر خود «برنامه حداقل» که استراتژی مشترک هر دو بود، بلکه بر سر مجری آن بود. انقلاب اکتبر به آن مرحلهای رسید که ناچار بود در عمل برای تحقق برنامه دمکراتیک مجری برنامه سوسیالیستی هم باشد. به این معنی که بدون اجرای خطوط کلی برنامه سوسیالیستی تحقق برنامه حداقل را ناممکن میدید. و به این ترتیب این به نقطه تاریخی پایان تقسیمبندی برنامه حداقل و حداکثر در دو مرحله متفاوت از انقلاب تبدیل شد.
اما با شکست انقلاب اکتبر و بازگشت کانسپت منشویکی مرحلهبندی انقلاب توسط دستگاه استالینیسم، این نوع تقسیمبندی انقلاب از سوی حزب کمونیست شوروی به «احزاب برادر» دیکته شد، و حزب توده ایران مسئول ایرانی اشاعه این درک رفرمیستی در میان همهی سایر نیروهای چپ و جنبش کارگری شد. مهمترین تاثیر این درک منشویکی تسلیم انقلاب 57 به رهبری ارتجاعی خمینی بود، اما این نیز کافی نبود و با وجود مقاومتها و نقدهایی به کانسپت انقلاب مرحلهای بر اساس برنامه حداقل و حداکثر، تاثیر عمیق رفرمیستی درک مرحلهبندی همچنان در اغلب جریانات چپ موج میزند. مثلا منصور حکمت که خود دقیقا متوجه این مبحث نشده بود، اما در این حد فهمیده بود که برای پیروی از مرحلهبندی کردن انقلاب ناچار میشود بورژوازی ملی را مترفی و به این اعتبار متحد انقلاب در مرحله انقلاب دمکراتیک برای تحقق برنامه حداقل بداند. و چون ضربه این برداشت از طریق تصور نابهجای قرار دادن خمینی در صف «خلق» چنان عمیق و کاری بود که دیگر نمیشد در کنار این دیدگاه ایستاد، وی تلاش کرد در طرح یک نقد، مترقی بودن بورژوازی ملی را از یک مرحله تاریخی به بعد دیگر «افسانه» بداند. منشاء برداشت ناقص وی از نقد بورژوازی ملی، تحلیل وی از شیوه تولیدی مسلط پیشاسرمایهداری در ایران بود. او شیوه تولیدی ماقبل سرمایهداری در ایران را فئودالیسم ارزیابی میکرد، و منطقا چون این شیوه تولید را عقبزده شده، و شیوه تولید سرمایهداری را جایگزین آن میدید، لذا ترقیخواهی بورژوازی ملی را هم پایانیافته دیده و دیگر آن را فاقد تمایل ترقیخواهانه ارزیابی میکرد. ضعف اساسی تحلیل وی تنها این نبود که در ایران پیشاسرمایهداری اصلا فئودالیسمی وجود نداشته، که اگر میداشت، لابد کشمکش طبقاتی مقطعی از تاریخ ایران بین بورژوازی و حاکمیت فئودالیسم میبود. در صورتی که هرگز هیج کشمکشی در این خصوص در جایی به ثبت نرسیده است. یعنی هرگز در ایران یک جنبش بورژوایی علیه فئودالیسم شکل نگرفت که احیانا نیروهایی اجتماعی مانند دهقانان و کارگران را به حمایت از خود بطلبد و برای جلب آنها مجبور بشود برنامه بورژوا دمکراتیک حداقل و تحقق مطالبات حداقل را وعده دهد. دقیقا به همین دلیل بورژوازی ایران هرگز سنت دمکراتیکی نداشته و اصلا خود با برنامه خود آشنا نیست.
یک منشاء خطای سوپر رفرمیستی پیروان منصور حکمت هم دقیقا همین است که به سراغ یک سری مطالبات بورژوا دمکراتیکی رفته که تا قبل خود بورژوازی حرفی از آنها نزده است. مثلا « نه به اعدام، برابری زن و مرد، رفع تبعیض جنسیتی و …» و بعد اگر 14 شخصیت گریز از مرکز رژیم جمهوری اسلامی یا مسیح علینژاد برخی از آن مطالبات را مطرح کنند، ایشان سراسیمه از وی با این استدلال حمایت میکنند که «او حرف ما را زده است»! یعنی نقطه تلاقی یا آشتی دو گرایش مدعی کمونیستی بورژوایی این است که دومی حرف اولی را بزند، آشتی طبقاتی برقرار میشود! در حالی که در واقع اولی حرف دومی را زده است. اما نظر به این که بورژوازی ناقصالخلقه ایران هیچ سنت دمکراتیکی نداشته و هرگز با برنامه بورژوا دمکراتیک و مطالبات حداقل آشنایی نداشته است، همین مطالبات از زبان چپ خرده بورژوایی بولد شده و به منبای وحدت این دو گرایش تبدیل شده است.
ضعف مهمتر منصور حکمت در این بود که اساسا درک نمیکرد که حتی اگر شیوه تولید مسلط ماقبل از سرمایهداری در ایران فئودالیسم هم میبود، باز تحقق برنامه دمکراتیک وظیفه بورژوازی نمیبود که برای آن نیازمند توصیف «مترقی» باشد. بورژوازی در ایران مرتجع زائیده شد و هرگز تا یک جایی مترقی و از آنجا به بعد ارتجاعی نبود. از بدو تولد مرتجع و ناقصالخلقه بود. از این گذشته، حتی چنانچه یک بورژوازی بر روی کاغذ مترقی هم پیدا میشد، باز نظر به اینکه ماهیت دولت حاکم بورژوایی بود و نه فئودالی، استراتژی انقلاب آتی انقلاب سوسیالیستی میشد و نه دمکراتیک. و به این ترتیب برنامه حداقل با مطالبات حداقل قبل از آن که در جایی یا از زبانی مدون شود به تاریخ پیوسته و برنامهای که بتواند تکالیف عقبمانده بورژوایی را همزمان در حین اجرای برنامه سوسیالیستی حل کند در دستور کار طبقه کارگر قرار میگیرد. نام این برنامه انتقالی است که اصلا به گوش منصور حکمت هم نخورده بود.
لذا اتفاقی که میافتاد این بود که او تصور کند دیگر بورژوازی ملی مترقی نیست، ( اصلا در ایران بورژوازی ملی وجود نداشته است و آنچه بود به همراه ماشین آلات و تکنولوژی از بیرون آمده بود). و چون نیست، پس انقلاب دمکراتیک خلق منتفی است. همین و تا این اندازه همهی بضاعت درک وی از مراحل تکوین نظری بود. اما تناقضی که برای وی و همهی پیروان کنونی او پیش آمد این بود که برنامه حداقل بشود «برنامه دنیای بهتر». مطالبات بورژوا دمکراتیکی که سنتا مطالبات حداقل نامیده میشد، بشود « حرفهای آنها»! و اجرای فوری آن بشود «سوسیالیسم فوری»، به این دلیل که دیگر مرحله انقلاب دمکراتیک بی معنا و منقرض شده است. درک کج و ماوج از این مفاهیم به اینجا ختم میشود که انقلاب دمکراتیک که کارش تحقق برنامه و مطالبات حداقل معرفی میشد کنار گذاشته شود تا همان اتفاق تحت عنوان سوسیالیسم فوری برای تحقق برنامه دمکراتیک دنیای بهتر بیافتد. فقط این وسط گرایش کمونیسم کارگری سایر چپها را «چپ سنتی» قلمداد کرد و تصورش در مقابل چپ سنتی، نه حتی چپ انقلابی که «چپ مدرن» شد. از جمله مختصات «چپ مدرن» برافراشتن همان مطالبات بورژوا دمکراتیکی است که بورژوازی مفلوک ایران اسمش را هم نشنیده بود چه رسد به این این که بتواند آن را متحقق کند. به عبارت سادهتر گرایش کمونیسم کارگری به طور کلی و شخص منصور حکمت به طور اخص با برجسته کردن برنامه و مطالبات حداقل «مدرن» میشد بیآنکه بفهمد مهمترین مشخصه چپ سنتی همین برنامه حداقل است که مبتکر و پرچمدارش در ایران حزب توده بود! به این اعتبار حزب کمونیسم کارگری در وجه برنامهای اصلا مدرنتر از حزب توده نشد، چه رسد به این که به یک حزب انقلابی تبدیل شود!
ارتباط مبحث بالا با منشور مطالبات حداقلی!
منشور مطالبات حداقلی در بدو امر به این دلیل یک منشور رفرمیستی و مماشاتجویانه است که بر اساس دستهبندی سنتی مطالبات به «حداقل و حداکثر»، دو مرحله متمایز در مسیر مبارزه طبقاتی ایجاد میکند که اتفاقا نه تنها کمکی به مبارزه طبقاتی نمیکند، بلکه موجب اتمیزه و انشقاق آن میشود. در پس ذهن تدوینکنندگان این مطالبات ظرفیت اجرایی مخاطب این مطالبات قرار دارد و نه ارتقاء مبارزه طبقاتی بر اساس خودِ مطالبه. فرض صفر امکان اجرای آن توسط حکومتی است که این مطالبات در مقابلش قرار داده شده. به این معنی که نقطه عزیمت طرح مطالبات در درجه اول تحقق خود مطالبه است ( یعنی یک جدال اکونومیستی بر سر نان و پنیر)، و در درجه دوم ظرفیت تحقق آن توسط متحقق کننده آن که رژیم حاکم است.
شاید در نگاه اول رسیدن به وضعیت معیشتی بهتر بلاایراد به نظر برسد، اما از نقطه نظر مبارزه انقلابی و طبقاتی، مساله حیاتی سفره نان نیست، بلکه فرایند تامین معیشت از طریق مبارزه برای نان یا سایر مطالبات جهت ارتقاء آگاهی ضدسرمایهداری است. در نتیجه اگر در ماهیت یک مطالبه عنصر انتقال دهنده به مرحله کسب آگاهی وجود نداشته باشد، حتی در صورت تحقق آن فقط موقتا شکم سیر شده و این مبارزه باید ادامه یابد تا دوباره شکم گرسنه شده سیر شود. یعنی یک جنگ دائمی بر سر نانوپنیر که در ادامۀ آن کمترین آگاهی ضد سرمایهداری به نفع کارگر در حال مبارزه را در بر ندارد. دقیقا به همین دلیل در یک دستهبندی جداگانهای به نام «مطالبات حداقلی» بستهبندی میشود.
مطالبات حداقلی به این معنی نیست که ما کمترین خواستههایمان را مطرح میکنیم، بلکه به این معنی است که تحقق آن نه منجر به کسب آگاهی مطالبهکنندگان خواهد شد و نه منجر با ساقط شدن متحقق کننده آن. بنابراین تا همینجا مقصود طراحان این منشور ایجاد صفآرایی ضدسرمایهداری در مقابل دولت سرمایهداری نیست بلکه در بهترین حالت جهت کسب امتیاز است. اگر در شرایط معمول کارگران یک کارخانه برای دریافت کمتر از این مطالبات اقدام کنند، طبعا و بیدرنگ باید در کنارشان ایستاد و از آنها حمایت کرد. آن هم به این دلیل ساده که کارگران از نقطه آگاهی فعلی خود آغاز میکنند و آن لزوما آگاهی ضدسرمایهداری نیست. عنصر پیشرو در کنار آنها ضمن حمایت از مطالباتشان سعی میکند ارتباطی بین اقدام آنها با مبارزه طبقاتی، و به تبع خود برای کسب آگاهی ضدسرمایهداری پیدا کند. که در غیر اینصورت فقط یک کار مددکارانه و بشردوستانه خنثی و بی تاثیر انجام داده است. اما وقتی نوبت به کسانی میرسد که خود را با نام «تشکل» معرفی میکنند، موضوع یکسره متفاوت است و از همان ابتدا باید در مسیر مبارزه طبقاتی و ضدسرمایهداری باشد، در غیر اینصورت لزوما رفرمیستی و مماشاتطلبانه است. اشتباهی که برخی از خیرین در این خصوص دارند این است که به مفاد و مطالبات اشاره میکنند و منطقا میپرسند آیا اینها بد و منفی است!؟ خیر، اینها خوب است، ولی موضوع جستجو و مطالبه خوبیها و عناصر مثبت نیست، بلکه تا جایی که به جریانات سیاسی و متشکل برمیگردد موضوع اصلی امر مبارزه طبقاتی و چگونگی پیشبرد آن است. برای نیل به خوبیها و عناصر مثبت مجاری به جز مبارزه و پرداخت هزینه هم وجود دارد. یک NGO هم میتواند در خصوص امر نیکوکارانه اقداماتی بکند، اما صورت مساله تدارک مبارزه ضد سرمایهداری است.
مطالبات حداکثر!
وقتی از مطالبات حداقلی حرف میزنیم لابد به این معنی است که یکسری مطالبات حداکثری هم هست که یا بعدا مطرح میشود، یا اصلا طرح آن را به شرایط پس از تحقق مطالبات حداقل موکول میکنیم. درک سنتی از تقیسمبندی مطالبات که دقیقا همین مسیر را طی میکند. تیپیکتریناش بر این باور است که با تحقق مطالبات حداقل شرایط رشد و انکشاف نیروهای مولده فراهم میشود که تازه در آن شرایط میتوان به مرحله طرح مطالبات حداکثر رسید. به این ترتیب اگر در یک جامعه سرمایهداری رشد نایافته قرار داریم، ابتدا با طرح برنامه و مطالبات حداقل شرایط رشد جامعه را برای نیل به برنامه و مطالبات حداکثر فراهم میکنیم. گرایش سنتی از آن به عنوان انقلاب مرحلهای یا پلکانی هم یاد میکند. به راستی به جز این انتظار، یعنی انتظار تامین خواستهها و مطالبات اولیه برای آماده شدن در مرحله بعدی چه دلیل دیگری موجب تقسیمبندی مطالبات به حداقل و حداکثر میشود. آیا مطالبهگران در مرحله مطالبه حداقل دارای آن درجه از صلاحیت و استحقاق نیستند که از همان ابتدا مطالبات حداکثر را مطرح کنند؟ آیا چون هنوز مطالبه حداقل تامین نشده تامین مطالبه حداکثر غیر ممکن است!؟ در دوره ستمشاهی آزادی زندانی سیاسی یک مطالبه دمکراتیک و در دستهبندی مطالبه حداقل قرار داشت. سرنگونی حکومت شاه در دستهبندی مطالبه حداکثری قرار میگرفت. دست آخر چون حکومت شاه سرنگون شد زندانی سیاسی آزد شد. یعنی موضوع برعکس شد. همینطور آزادی تشکلها به عنوان یک مطالبه حداقلی دمکراتیک و تحقق نایافته بر روی زمین مانده بود تا با تحقق مطالبه سرنگونی ناگهان شوراهای وسیع نطفه بست. یعنی کارگرانی که هنوز تشکل مستقل خود را تجربه نکرده بوند در تدارک تشکیل شوراهای خود قرار گرفتند. در نتیجه هدف از دستهبندی اول این و بعدا آن، به هیچوجه برای آسانتر کردن امر مبارزه نیست، بلکه اگر فقط یک سردرگمی معمول نباشد، این دستهبندی با هدف مماشات صورت میگیرد.
منشوری که قند در دل سانتریسم آب میکند!
در این میان عدهای که نمیخواهند با منشور یاد شده تقابلی داشته باشند، و در عینحال نمیخواهند به هر سمتی که آن میخواهد کشیده شوند، موضع یکی به میخ و یکی به نعل را اتخاذ کردهاند. متداولترین آنها که در عینحال متد قدیمی کدخدامنشانه است آن دخالتگری است که با این جملات فرمولبندی میشود: « طبعا ضعفهایی هم دارد که باید برطرف شود، ما باید ضمن حمایت از آن نقاط ضعفهایش را هم برطرف کنیم. این منشور خوب است اما باید مطالبات حداکثری هم به آن اضافه شود و …». این دخالتگری بر اساس میان دو صندلی نشستن بیشتر از نداشتن خط نظری منسجم و سردرگمی خودشان است. آنها بر اساس تقدیس چیزی به نام «تشکلهای داخل» که اغلب هم سالهاست فقط یک نام است و نه بیش از آن، ( صرفنظر از یکی دو موردی که در کارنامهشان مبارزه ضد سرمایهداری ثبت شده است، اگر امضایشان را پس نگیرند) نمیخواهند مقابلهای داشته باشند، حتی اگر این خود در تقابل با مبارزه طبقاتی باشد. به هرحال سانتریسم کار خودش را میکند چنانچه سالهاست که نیروی وسیعی را زمینگیر کرده است.
اما موضوع اصلی در این بخش این است که حتی طرح مطالبه حداکثر در کنار مطالبه حداقل هم در چارچوب همان انحراف دستهبندی کردن مطالبات قرار میگیرد. در واقع این پاسخی به آنهایی است که امیدوارند در آینده مطالبه حداکثری هم به این منشور اضافه شود تا با یک درهمآمیختگی منطقی به تاریخ خود بدهکار نمانند. حال آنکه مطالبه اساسا در متن مبارزه طرح میشود و نه در ذهن یک فعال و خیرخواه. پشت مطالبات ردیف شده یک جنبش وجود دارد و نه انتزاع مطالبات در صفحهای به نام «منشور». مثلا در هفتتپه پشت مطالبه الغای خصوصیسازی یک جنبش با بارها اعتصاب ضدسرمایهداری وجود داشت که منجر به نتیجهای شد که کل حرکت منشورانه و یارکشیهای به حول چپ و راست، اهرم سازی کردن در تقابل با جریانات راست برای به بازی گرفته شدن را دود میکرد و به هوا میفرستاد. جنبش کارگران هفتتپه، نه حتی بر اساس فلان تئوری از فلان کتاب، بلکه با حضور ملموس پیشرو کارگری در متن شکلگیری مطالبات درسی داشت برای کل جنبش کارگران ایران و همهی تقسیمبندیهای سنتی «حداقل و حداکثر» را به کنار میزد. نه از حداقل مطالبه آغاز و نه به حداکثر آن بسنده میکرد. بر اساس درک و آگاهی مقطع مبارزه کارگران به نتیجه به دست گرفتن کنترل کارگری میرسید و این مطالبه قابل درک برای همهکارگران، آنها را به آگاهی ضدسرمایهداری رهنمون میکرد. در این مجال البته بحث بر سر کانسپت مطالبهگری است و نه وقایعنگاری. در چشمانداز پیشروان کارگران هفتتپه مبارزه نه در حد حداقل متوقف میشد و نه با یک چیزی به نام حداکثر پایان میگرفت. مبارزه بلاانقطاع از سطح آگاهی فعلی تا طرح شوراهای کارگری و نتیجهگیری در دست داشتن قدرت، همهگی به طور فشرده و در دل یکدیگر و انتقال دهنده به سطح متکاملتر خود، بدون اینکه حرفی از مراحل پلکانی و دستهبندیهای ناقض مبارزه طبقاتی به میان بیاید ادامه مییافت. منشورنویسان این تجربه را پشتسر خود داشتهاند و با بیتوجهی به آن نشان دادهاند اساسا موضوع مورد نظرشان صفآرایی جنبش کارگران و سایر جنبشهای اعتراضی در مقابل دولت سرمایهداری نبوده بلکه طرح مقدماتی یک رفرم در مقطع عصیان انقلابی تودهها بوده است.
بخشی از سانتریستها که با انتشار این منشور تو گویی بار بزرگی از روی دوششان برداشته شده. باری که بدون منشور باید به تنهایی در احزاب، اتحادها و نشستهای بیعمل خود حمل میکردند را از این پس به گرده منشور میگذارند و خود به دنبال آن میروند و مسئولیت پس از این را به عهده سرانجام آن میگذارند. بخشی دیگر از سانتریستها که اساسا کمترین امیدی به جنبش کارگری نداشته و از مدتها قبل در ترمینولوژی خود مقدمات نزدیکی به طیف راست را با کلماتی مانند «انقلاب مدرن، انسانی»، و نظایر این تدارک میدیدند. با آنکه نمیخواستند «اپوزسیون اپوزسیون» شوند تا مجبور به مقابله با متحدین آینده خود شوند، ، در عمل متوجه شدند به بازی گرفته نمیشوند که هیچ، اهمیت یک بازیگر یا فوتبالیست از کل جریان آنها بیشتر در نظر گرفته شده است. در چنین شرایطی منشور را فرستاده الهی دیده و به جای یک انقلاب به سمت آن دوان شدند. لابد حالا اپوزسیون راست به «اعتبار» منشور برای ایشان هم اعتباری قائل میشود، نوشابهای باز میکند و امتیازاتی میدهد!
مهمترین و بیشترین واکنش بینابینی به منشور مطالبات حداقلی اشاره به 12 بند مطالبات است. نظر به اینکه هیچ بنیبشری نمیتواند با آنها مخالفت کند، خودبخود نزد ایشان دلیل موافقت را فراهم میآورد. آنها اصلا به این توجه ندارند که بحث بر سر مثبت یا مطلوب بودن مطالبات نیست، بلکه بحث اصلی معطوف به جایگاه و زمان و طرح آن است. آغازگر تناقض زمختی که سایر مدافعین نیز آن را دنبال میکنند در خود منشور متناقض است. منشوری که در آن شرایط جامعه را انقلابی ( گیریم از نوع مدرن، و نه طبقاتی) میبیند و درست در وسط همین شرایط رفرم 12 مادهای خود را مطرح میکند و به این ترتیب با همان شرایط انقلابی فاصله پیدا میکند!
آیا طرح رفرم در همهی شرایط کارساز است!
یک انقلابی هرگز یکبار برای همیشه به رفرم پشت نمیکند. اما یک رفرمیست رفرم را به جای هر تحرکی دیگر، به خصوص انقلاب قرار میدهد. در هرحال چه بخواهیم یا نخواهیم، منشور مورد بحث چیزی نیست به جز طرح یک رفرم. تا اینجا به خودیخود، صرفنظر از دستهبندی «حداقلی و حداکثری» آن، موقتا کاری به مفاد رفرم یاد شده نداریم تا برسیم به مقطع طرح آن. مشابه این وضعیت را در مقطع پیش از انقلاب اکتبر برای حزب بلشویک در نظر بگیریم که این حزب مانعی اصولی برای شرکت در پارلمان بورژوایی، با آنکه آن را خوکدانی توصیف میکرد نمیدید. کار حزب با این پارلمان ایجاد امکان رساندن صدایش به طبقه کارگر بود. قصدش استفاده از تریبون پارلمان برای انعکاس مواضعش در میان کارگرانی بود که به جز این امکان برای رسیدن به این هدف باید سالها وقت و نیرو میگذاشت. اما خود این تاکتیک جهت هدف مهمتر، یعنی تدارک انقلاب بود. به عبارت دیگر، با استفاده از این تاکتیک قرار بود طبقه کارگر به نتیجه سرنگونی دولت حاکم برسد. لذا لنین شرکت در پارلمان را در شرایطی که انقلاب در دستور روز جامعه نبود جایز، و در دوره اعتلای انقلابی اشتباه میدانست زیرا که نقض غرض به شمار میرفت. وقتی تودههای انبوه به خیابان آمدهاند تا تکلیف خود را با حاکمیت روشن کند، صدای انقلابیون در پارلمان برای متقاعد کردن تودهها جهت تدارک انقلاب امری عقبتر از اقدام خود تودهها محسوب میشود.
مشابه این وضعیت در دورههایی است که سنتا با نام «رکود» جنبش از آن یاد میشود که در این شرایط مبارزه برای حصول رفرم، آنهم فقط در صورتیکه بتوان از آن حلقه واسطی با انقلاب ایجاد کرد، و نه در تقابل با انقلاب، به کار گرفته میشود. اگر منشور مطالبات حداقلی در مثلا 10 سال پیش مطرح میشد، ایراد اساسیش تنها در ایجاد تقدم و تاخر و فاصله بین حداقل و حداکثر مطالبات میبود که سالهای پیش در سنت جنبش انقلابی مردود اعلام شده و به کناری گذاشته شده بود. در این خصوص در بخش مقدماتی بحث شده است. اما چنانچه درمنشور مورد بحث درست در شرایطی مطرح شود که خود نویسندگان به روشنی مینویسند: « …هم ازاین رو است که مردم ستمدیده ایران زنان و جوانان آزادیخواه و برابری طلب با از جان گذشتگی کم نظیری خیابانهای شهرها را در سراسر کشور به مرکز مصافی تاریخی و تعیین کننده برای خاتمه دادن به شرایط ضد انسانی موجود تبدیل کردهاند و از پنج ماه پیش به رغم سرکوب خونین حکومت لحظهای آرام نگرفتهاند». منشور مطالبات حداقلی درست در متن این مصاف در مقابل رژیم جمهوری اسلامی قرار میگیرد و خود را از مدار همان مصاف خارج میکند. مصاف مورد نظر چیست به جز رودرویی با رژیم حاکم و تلاش برای سرنگونی آن؟ به عبارت بسیار روشن، تودههای عاصی از فشار 45 ساله رژیم جمهوری اسلامی ( و نه فقط زنان و مردان برابری طلب) آمدهاند به مرکز تحول جامعه و به کمتر از سرنگونی هم رضایت نمیدهند. نقش پیشرو انقلابی در این شرایط ارتقاء جنبش آنها از طریق تدارک اعتصاب عمومی به مبارزه طبقاتی برای سرنگونی دولت سرمایهداری به جای سرنگونی صرف رژیم حاکم است. این عنصر انقلابی نیروی انقلابی را از سانتریسم و دنبالهروی حوادث متمایز میکند. نقش نیروی انقلابی در این شرایط هرچه هست ارتقاء به سطحی بالاتر که همان خصلتبخشی طبقاتی به جنبش عصیانزدگان است. و هرچه نیست ایجاد توهم محقق شدن مطالباتی است که در شرایط غیر اعتلایی نیز امکان خروج از چارچوب وضعیت حاضر را بوجود نمیآورد. طراحان منشور با الفاظ بیربط و روشنفکری مانند « انقلاب مدرن، آزدیخواهی و برابری طلبی، مواردی در خصوص شیرازه اقتصادی» و امثالهم از شعار اولیه « زن زندگی آزادی» فراتر نرفته، بلکه با طرح مطالبات حداقلی، دستکم رادیکالیسم آغازین شعار مذکور را نیز کاهش دادهاند. نیروی انقلابی در این شرایط به جستجوی راهکاری است که بتواند تودههای در خیابان را با شعارهایی با بار و مضمون طبقاتی به جای شعارهای گنگ و همهپسندی مانند «زن زندگی آزادی» آشنا کند، اما منشورنویسان این ناروشنی و بیصراحتی را با مفاهیم مشابه، مانند «آزادی و برابریطلبی و انقلاب مدرن» تشدید میکنند. معلوم است که جریانات راست الفتی نزدیک به این مفاهیم دارند تا مسائلی که معطوف به مبارزه طبقاتی و قدرت کارگری. در نتیجه این منشور که به زعم بخشی از سانتریستها تقابلی با جریانات راست است هم این هدف را تامین نکرده و ایبسا از شخص رضا پهلوی تا کل جریان راست هم با آن موافقت کنند. به راستی کدام، دقیقا کدام بند و ترم بیان منشور باید مانع از همسویی کسانی مثل مسیحعلینژاد و شیرین عبادی باشد!؟ نقدا که جریانات راست و لیبرال حمایت خود را اعلام کردهاند. تا جایی که به شخص حزب چپ ( اکثریت) مربوط است، حتی میتواند مدعی باشد که در کنار حزب توده از مبتکرین اولیه مفصلبندی برنامه و مطالبه بر اساس حداقل و حداکثر در ایران بودهاند و در این حوزه پیشکسوت و دارای حق آب و گلاند.
منشور یا رفرم مطالبات حداقلی در مقطع قیام بلاانقطاع مردم عصیان زده میتواند برای رژیم زمان خریداری کند. رژیم در شرایط کنونی با هرچیزی که بوی سرنگونی ندهد سرسازگاری بیشتری دارد، تا در فرصتی دیگر که تجدید توان کرده و به سراغ همین حد «حداقل مطالبات» هم بیاید، و همان پاسخی را بدهد که طی 45 سال اخیر داد. منشور مطالبات حداقلی محقق کننده مطالبات دستهبندی شده را در هاله ابهام میگذارد.
این بین دو صندلی نشستن برای جلب نظر کدام نیروی تحقق بخش مطالبات فوق است؟ اگر رژیم حاضر قرار است آن را تحقق ببخشد که این توهمی بیش نیست، از این بدتر دامن زدن به توهم، آن هم در شرایطی است که تودههای عاصی دیگر هیچ توهمی به رژیم ندارند و فریب هیچ وعدهای از هیچ جناحی از آن را نخواهند خورد. و اگر مخاطب تحقق بخش مطالبات حکومت جایگزین است، پس اولا چرا باید حداقل مطالبات در مقابلش گذاشته شود؟ ثانیا برای طراحان منشور چگونه از قبل روشن است که تحققبخش مطالبات حداقلی یک رژیم بورژوایی جایگزین است که تحقق فراتر از مطالبات حداقل در استعداد و توانش نیست؟ ثالثا اگر منشور مورد بحث رنگ و بوی چپ دارد، چرا کلمهای از آلترناتیو کارگری، آن هم به روش شورایی به زبان نیاورده است، و تنها یک اشاره گنگ در چارچوب بورژوادمکراتیک به «محدود کردن اختیارات دولت از طریق شوراهای محلی و سراسری» کرده است. در پسزمینه ذهنی طراحان منشور این دولت هرچه هست دولت کارگران نیست، چون در شرایط اعمال قدرت دولت کارگری، برعکس، شوراهای کارگری ( و نه شوراهای مردمی) بیشترین اختیارات دخالت در اعمال اراده کارگران که اکثریت عظیم جامعه را تشکیل میدهند دارد. برعکس، کاهش اختیار دولت یک درخواست نئولیبرالی و به فرموده سازمان تجارت جهانی است. وقتی ترکش این نظر به کارخانه نیشکر هفتتپه برسد، کاهش اختیار دولت از طریق واگذاری به بخش خصوصی، یعنی اسدبیگی انجام میشود. اگر کسی از عواقب این سیاست باخبر نباشد، بسیاری از کارخانههای به زمین نشسته خوب میدانند این سیاست چه معنایی دارد. لذا شوراهای کارگری، در شرایط قدرت دولت کارگری معنا پیدا میکند و اشاره گنگ به «شوراهای محلی و سراسری» که همان شهرداریها یا کمونهای کشورهای اروپایی و اسکاندیناوی هست خارج از میل کاهش اختیارات دولت در کانسپت نئولیبرالی نیست، که تا همین حد نیز این سیاست شکست خورده و زمزمههای بازگشت اختیارت به دولت در برخی از این کشورها به گوش میرسد.
ضعف اساسی دیگر منشور مطالبات حداقلی غیبت راهکار یا قدم بعدی در صورت عدم تحقق آن است. اگر این مطالباتی است در مقابل رژیم موجود، صرفنظر از مقطعی که خود رژیم موضوع سرنگونی خیزشهای عمومی است، روشن نیست که در صورت تحقق نیافتنش چه اقدامی صورت خواهد گرفت. فراخوان سرنگونی صادر خواهد شد؟ این که نقدا در سطح گسترده جاری است. فراخوان اعتصاب عمومی صادر خواهد شد؟ چه کسی این فراخوان را خواهد داد؟ سندیکای یکنفره یا کمیتههایی که به جز یک اسم هیچ پایه کارگری، حتی در حد یک تجمع کوچک ندارند؟
در تحلیل نهایی اگر مطالبات حداقلی نتواند از قیام عمومی آغاز شده رادیکالتر و جلوتر باشد ( که مطلقا نیست)، چناچه در شرایط عادی طرح میشد تنها در چارچوب تلاش معمولی رفرمیسم ارزیابی میشد، اما در شرایط قیام، در تقابل با آن قرار میگیرد. در ماهیت این اقدام هیچچیز به جز رادیکالیسم خردهبورژوایی برای کسب امتیاز وجود ندارد.
29 بهمن 1401 برابر با 18 فوریه 2023
[email protected]
آخرین دیدگاه ها