ریشه های بحران اقتصادی و فروپاشی «نظام شاهنشاهی»

دولت «مدرن» سرمایه داری و نقش روحانیت

این دولت دست ساخت امپریالیسم * از همان ابتدا برپایه سرکوب بنا گذاشته شد، ونقش آن برپایی ایرانی متحد، یا بهتر است بگوئیم، برقراری یک وحدت ملی اجباری تعیین شده بود. این دولت علاوه برسرکوب ملل تحت ستم، وظیفه مبارزه بر علیه هرگونه حرکت مستقل  کارگران وزحمتکشان را نیز برعهده داشت.

این دوران همچنین  شاهد شکوفایی مالکیت ارضی در اکثر نقاط ایران به شمار می آید. رضاخان خود با تصرف جبری زمین ها، بویژه در مازندران و گیلان، مبدل به یکی ازبزرگترین ملاکان ایران می شود. به سخن دیگر، فردی که با قصد ایجاد جامعه ی مدرن بورژوایی و مدرنیسم در ایران پا به میدان گذاشته بود، خود تبدیل به بزرگترین ملاک کشور شده و نشان می دهد که تا چه اندازه ماهیت چنین دولت بورژوایی ساختگی و تقلّبی است. ما دراین دوره شاهد پدیده ی جدید دیگری نیز هستیم. روحانیون که درگذشته گاه زائده دربار و درباریان بودند و گاه تا حد مخالفت جدی و علنی با آن پیش می رفتند، اینک تنها به لایه ای انگلی، تحت نظارت و کنترل دولت مرکزی تبدیل شده اند.  آنان نه تنها ضعیف و رانده نشدند، بلکه تقویت شدند وامکاناتی کنترل شده و محدود، مانند درآمد اوقاف، به آنان اختصاص یافت تا ساکت بمانند و منتظر بنشینند تا درزمان لازم به نجات دستگاه حاکمیت بشتابند. بدین ترتیب رضا شاه طی این دوره نه تنها توانست  دستگاه قضایی، آموزشی و مالیاتی مدرن خود را سازمان دهد، بلکه کنترل روحانیت شیعه را نیز دردست گرفت. جامعه چه دراین دوره  و چه در دوران سلطنت محمد رضا شاه شاهد افزایش تعداد روحانیون و ملا ها درسطح کشور است. اما این نقش به مرور زمان تغییر می یابد. اینک آنان دیگر چون گذشته به مثابه دلالان حکومت های محلی عمل نمی کردند. آنان منابع درآمد ویژه خود، املاک موقوفه و مساجد و تکایای  محلی را داشتند، که مالا این منابع مالی منجر به کسب قدرت بیشتر و استقلال گسترده تری می شد؛ قدرت و استقلالی که آنان را قادر می ساخت تا درپاره ای از موارد برای گرفتن امتیازات بیشتر از هیئت حاکمه، مخالفت کرده و به چانه زنی بنشینند. این پدیده باعث شد که دردوره رضا شاه قشر روحانیت چندین بار مورد تهاجم قرار بگیرد، اما با توجه به ماهیت انگلی اش توانست ازسرکوب ها جان بدر برده و به حیات خود ادامه دهد. آنان هیچگاه نابود نشدند. سرکوب معمولا موقت بود و آنان پس ازمدتی، درزمان مناسب مجددا سربرمی آوردند.

پس ازسرنگونی رضاشاه واشغال ایران توسط متفقین، روحانیون مجدداً سربلند کردند. دوران اولیه سلطنت محمدرضاشاه نشان داد که دستگاه روحانیت شیعه نه تنها درخلال سرکوب رضاخانی از بین نرفت، بلکه به مراتب قویی ترو نیرومند ترهم شده است. این باردستگاه روحانیت شیعه به عنوان شریکی برابر برای سرکوب کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ به کمک شاه آمد. درواقع همکاری مستقیم روحانیت، مشخصاً آیت اللّه کاشانی بود که کودتای منجر به بازگشت مجدد  شاه  را به فرجام  رسانید. دراین دوران سرمایه داری جهانی نیز وارد مرحلهٔ  نوینی می شود.

به طور خلاصه، امپریالیسم دردوران محمد رضاشاه، دیگرخواهان تنها صدورسرمایه به معنای کلاسیک آن نیست، دراین دوره آنان بیشتر دست به  صدور وسایل تولید می زنند. چرا که انقلاب تکنولوژیک این دوران هرروزه تکنولوژی جدیدتری عرضه کرده و وسایل تولید کهن را ازچرخه تولید خارج می کند. بحران سرمایه داری در این دوران آمیزه ای از بحران اضافه تولید کالا، وبحران اشباع ماشین های قدیمی تولید کننده کالاست، که بهترین راه حل این بحران صدور هردوی آنان به کشورهای عقب افتاده وحاشیه ای است.

با این توضیحات، اکنون بهتر می توان دلایل علاقه مندی امپریالیسم به رشد سرمایه داری درکشورهای عقب افتاده را دراین دوران فهمید. اگر آنان درگذشته تلاش می کردند که مناسبات سرمایه داری را در سطح روابط دلالی نگاه داشته و از بورژوازی داخلی تنها به عنوان عاملین خرید و فروش کالا های تولیدی مصنوع غرب دربازار داخلی استفاده کنند؛ اینک درصدد ارتقا آنان به سرمایه داران تولید کننده داخلی به منظور استفاده از نیروی کار ارزان و افزایش ارزش اضافی، همچنین خلاصی ازانباشت صنایع کهنه درکشور متروپل هستند.

پدیده ی «اصلاحات ارضی» و «انقلاب سفید» درسال ۱۳۴۱ ترجمان دقیق این تغییر کارکردی امپریالیسم جهانی است. سهام کارخانجات به زمینداران سابق فروخته می شود وحکومت های محلی، استانداری ها و شهرداری ها، مقدمات ایجاد کارخانه ها را تسریع وتسهیل می کنند. آنان متولی آماده سازی مقدمات لازم برای جذب این وسایل تولیدی اشباع شده خارجی درایران هستند. نگاهی گذرا به محتوای ۱۳ اصل رفرم انقلاب سفید شاه ثابت می کند که همه این تغییرات درخدمت هدف بالا بوده است. بدیهی است که این نوع سرمایه داری در بستر تفکرات وجه تولید آسیایی به سرعت انحصاری می شود. به سخن دیگر، همانند دوران تیول داری در وجه تولید آسیایی، در این دوره ما شاهد خادمان دربار هستیم که امتیاز تولید بخش هایی از صنایع وسایل مصرفی (یخچال و بخاری و تلفن و غیره) به عنوان صله خوش خدمتی های خود دریافت می کنند. ظهور «صد خانواده» که اغلب از ایادی درباری هستند، آغاز می شود. اما این بارآن تیول داران، به یکباره و از بالا تبدیل به سرمایه داران عمده ی ایران شده اند. این امربه انحصاری شدن تولید و نهایتاً اشباع سریع آن منجرمی شود.

این سرمایه داری فاقد قدرت دست یابی به تکنولوژی دست اول و مستقل است. آنان خریداران تکنولوژی دست دوم، یا بنجل های غرب  هستند. اگرچه انتظارمی رفت که قیمت تولید دراین جا، با توجه به سطح نازل دستمزد ها پائین باشد، اما به دلیل عدم وجود عوامل زیربنائی تولید وعقب  ماندگی اقتصادی درسطح جامعه، بسیار بالا  است. دستمزد ارزان تنها بخش کوچکی از مخارج تولید را تشکیل می دهد. درنتیجه چنین تولیدی قابلیت رقابت دربازار جهانی را نداشته وبه محدوده بازارداخلی محدود می ماند و دچار بحران های مداوم انباشت تولید و بیکاری می شود. این صنعت تنها  با اتکاء به زدوبندهای پشت پرده، سوبسید ها و ارتش قادر به حفظ موقعیت انحصاری خود است. ازاینرو  برخلاف ظهور و قدرت گیری بورژوازی در اروپا، مبارزه بورژوازی برای کسب حقوق دمکراتیک در جامعه ابدا مطرح نیست.

دولت تحمیلی  پهلوی با اتکا به این مناسبات تحمیلی و بحران زا به تدریج به سمت «مدرنیزه» شدن حرکت کرد. این جامعه اگرچه پیراهن «مدرنیسم» را بر تن کرده است، اما  جوهره تفکر استبداد آسیایی خود راهمچمنان حفظ کرده و بر همان اساس عمل می کند.

جمهوری اسلامی نیز پس ازسوار شدن برموج انقلاب بهمن ۱۳۵۷ به بازتولید همان مناسبات، اما این بار با ظاهری نوین ادامه داد، عمامه روحانیون جای تاج شاهنشاهی را گرفت اما درعمل هیچگونه تغییری درماهیت دولت سرمایه داری تحمیلی  اتفاق نیفتاد.

انحصارات بزرگ مانند دورهٔ شاه هنوزدراختیار یک گروه خاص قرارگرفته و تنها تفاوت تبدیل« ۱۰۰ خانواده» دوران شاه، به « ۱۰۰ خانواده» حکومت آخوندها است! آمار و اطلاعات منتشره توسط خود ارگان های دولتی نشان می دهد که ۸۰ درصد انحصارات تولیدی، تجاری و ساخت و ساز یا دردست ‌آخوندها، آقا زاده ها حکومتی وبازاری ها، و یا تحت تسلط بنیادهای وابسته به سپاه پاسداران و یا دفتررهبری است.

بدیهی است که چنین ساختار دیوانسالار و انحصارطلبی هرگز قادر به تحقق مطالبات بورژوا دمکراتیک درجامعه نخواهد بود.  چنان که دیدیم تغییر رژیم از سلطنت به جمهوری اسلامی، بدون امحاء کلیه مناسبات تولیدی کهن، تغییری در ساختار جامعه پدید نیاورد؛ بنابراین هیچ رژیم دیگری درآینده، اعم ازلیبرال دمکرات، سوسیال دمکرات، سکولار وغیره، که هنوزخواهان حفظ مناسبات سرمایه داری است، نمی تواند بهبودی درشرایط فعلی پدید آورد وتنها با تحدید حقوق دمکراتیک مردم قادربه ادامه حیات خواهد بود.

اینک سئوال از نیروهای به اصطلاح لیبرالِ ها،  سکولارها و سوسیال دمکرات ایرانی که می خواهند مدل دموکراسی بورژوازی غربی را برای جامعه ما الگو برداری کنند، این است که چگونه می توان از طبقه بورژوایی که تنها می تواند با اتکا به اعمال دیکتاتوری برای حفظ انحصارات دولتی (یا به شکلی تیول داری جامعه پیشا سرمایه داری) به حیات خود ادامه دهد، انتظاردموکراسی داشت؟  علاوه برآن چگونه می توان بدون برنامه ریزی هدفمند و درازمدت، اقتصاد ایران را که اینک پس از چهل سال، دچارمشکلات عدیده و فراوانی است، ازاین ورطه نجات داد وبه شاهراه پیشرفت هدایت نمود؟ چنین تغییری تنها در سایه اقتصادی برنامه ریزی شده سوسیالیستی، آنهم طی چند دهه و خارج از مدار مناسبات سرمایه داری امکان پذیر می باشد. جهان سرمایه داری مدرن امروز کاملا متفاوت با جوامع سرمایه داری اولیه ۳۰۰ سال پیش است. جهش تکنولوژیک  درکشورهای عقب افتاده اگر نگوئیم غیرممکن، بسیار دشوارتر شده است. روال تکامل سرمایه داری از دوک نخریسی به ماشین بخار و سپس کشف نیروی برق و اینک عصر کامپیوترها و هوش مصنوعی بیش  از ۳۰۰  سال به درازا کشید. چگونه  بورژوازی علیل و ناقص الخلقه ایران دراین آشفته بازار سرمایه داری و درمیان این همه رقابت ها می تواند برنامه ریزی این جهش را سازمان دهی کند. این سرمایه داری، خود زائده ای ازسرمایه داری امپریالیستی بوده و بنا به تقسیم کارجهانی اجرای نقش ویژه ای را برعهده دارد. علاوه برآن، بورژوازی ایران بنا به ماهیت انگلی خود، چه دردوره شاه و چه امروز همیشه خواهان انباشت سریع سرمایه، یا بهتراست بگوئیم ثروت بدون دردسر بوده که تنها از طریق دزدی، کلاهبرداری و رانت خواری امکان پذیر است. این طبقه تمایلی به تولید ندارد. بورژوازی ایران بی ریشه و بی اصل و نسب است، طبقه ای است که تنها با اتکاء به دلالی و پول های باد آورده  دزدی و رشوه گیری و زدوبند با دولت  ارتزاق می کند. بورژوازی ایران به شکلی تحمیلی و براساس نیازهای سرمایه داری جهانی و امپریالیسم ازدل وجه تولید آسیایی، با مشخصه فرهنگی دیکتاتوری و تفکرخان خانی پیشاسرمایه داری ظاهر شد وهیچگاه قادر به ایجاد شکوفایی اقتصادی نخواهد  بود. این سیستم تنها با اتکا به سرکوب و ارعاب و کشتار قادر به حفظ قدرت است. به سخن دیگر، این طبقه هرگز قادر به قراری دمکراسی در ایران نخواهد بود. این امکان فقط در صورت گسست ریشه ای از امپریالیسم و سرمایه داری جهانی تحقق می پذیرد، وظیفه ای که تنها با پیروزی انقلاب سوسیالیستی به سرانجام می رسد.  تنها انقلاب سوسیالیستی  است که می تواند مسایل ریشه ای جامعه مانند مسأله ارضی، مسأله ملّی، مسأله زنان، مسأله دمکراسی و غیره را سامان دهد، و هیچ دولت ناقص الخلقه و تحمیلی ساخته دست امپریالیست ها، به شهادت تاریخ، نمی تواند این وظایف را به انجام رساند، همانگونه که رضا خان نتوانست و یا رژیم شاه و «انقلاب سفید» وی که نتوانست مسئله ارضی را حل کند. اصلاحاتی که تنها به کمک حل بحران مازاد تولید و مازاد سرمایه امپریالیسم، پس ازجنگ دوم جهانی شتافت و آنان را نجات داد.

«انقلاب سفید شاهنشاهی» توده های روستا را از زمین جدا کرد تا بتواند به مثابه نیروی کار ارزان درشهرها استخدام شوند. اما در عمل هم تولید روستا و هم تولید شهرها را نابود کرد. نقشه تمامی این اصلاحات توسط «بنیاد فورد» Ford Foundation وابسته به سازمان «سیا» ریخته شد، نقشه ای ژنریک که درکشورهای دیگر از جمله در آمریکای لاتین و آسیا هم به مورد اجرا گذاشته شد.

بنابراین اصلاحات ارضی به معنی دقیق کلمه هیچگاه درایران صورت نگرفت.  تقسیم  حدود ۶۰ درصد اراضی بین کشاورزان  نه تنها خللی به منافع اساسی  زمینداری بزرگ درایران وارد نیاورد، بلکه کارایی این قطعات کوچک را به دلیل افزایش هزینه واحد تولید کاهش داده و موجب نابودی تولید کشاورزی گردید. از اینرو ما در این دوران شاهد مالکیت کلان درکنار مالکیت های خردی هستیم که اندک اندک درحال نابودی و یا تبدیل به شرکت های زراعی سرمایه داری هستند. درچنین شرایطی تنها با ملی کردن  و تحت کنترل قرار دادن یک دولت کارگری (نماینده اکثریت جامعه) کلیه ی این اراضی است که می توان سرمایه های لازم برای سرمایه گذاری در تولید کلان کشاورزی صنعتی را آزاد کرد.

تجربه انقلاب ۱۳۵۷ و حرکت های ماقبل آن به خوبی نشان داد که راه حل های خرده بورژوایی اساساً پاسخگو نیستند،خرده بورژوازی ایران نیز پاسخگو نیست. خرده بورژوازی ایران تاریخاً عادت به خدمتکاری گرایشات ارتجاعی جامعه دارد. لایه های فوقانی خرده بورژوازی درتمامی دوران های تاریخی ایران، همیشه گروه ضربت ارتجاع بوده است. بنابراین، حتی اگراین خرده بورژوازی، صادقانه خواستار برقراری دموکراسی بورژوایی درجامعه ایران باشد، راه حل دیگری بجز پیوستن به طبقه کارگر و تلاش درجهت اضمحلال و نابودی سیستم سرمایه داری و دولت حامی آن درپیش روی خود ندارد. برقراری دموکراسی، حتی درحد بورژوایی آن به جز از طریق سرنگون کردن این دستگاه دولتی سرمایه داری و خلع ید از هیئت حاکمه ی سرمایه داری موجود امکان پذیر نیست.  با وجود اینان، انتظار دموکراسی، حتی درحد بورژوایی آن را هم نمی توان در ایران داشت.

مردم درتمام ادوار تاریخی خواستار دموکراسی بوده اند، و نبرد امروز در ایران درجهت تحقق این خواست جریان دارد. برقراری دموکراسی یعنی تعدیل قدرت دولتی و اعمال قدرت اکثریت مردم (یا اردوگاه کار). دولتی که ماهیت سرکوبگرش طی بیش از ۴ دهه گذشته به روشنی نشان داد که آنان هیچگاه مدافع حقوق مردم و برقراری دموکراسی نبوده اند. کسب و استقرار حقوق دموکراتیک درجامعه تنها از خلال نبرد طبقه کارگر و متحدینش امکان پذیر خواهد بود. تنها تولید کنندگان یعنی کسانی که مجبور به فروش نیروی کار خود هستند که می توانند پاسخی درخور برای نفی استثمارو ایجاد رفاه عمومی در جامعه بدهند.

مازیار رازی

۱۷ بهمن ۱۴۰۰

یادداشت ها:

*مرحله پسین سیاست های امپریالیستی در کشورهای پیرامونی

دوران کلاسيک امپرياليسم با جنگ جهانی اول و دوم خاتمه يافت. اما علیرغم دست‌آویزی به جنگ برای حل بحران‌های ادواری و گشایش بازار‌های جدید، نظام جهانی سرمايه داری همچنان دربحران‌های عميق دست‌و‌پا  می‌زند. وجه مشخصۀ این بحران‌ها وقوع انقلابات و جنگ های خانمانسوز بود. جنگ های اول و دوم جهانی؛ انقلاب های روسيه، چين، کوبا و اعتصاب های کارگری گسترده در سراسر جهان؛ طغيان های کارگری در اسپانيا، ايتاليا و فرانسه، اشغال امپریالیستی افغانستان، عراق و تهاجمات نظامی به لیبی و سوریه که منجر به آوارگی میلیون ها نفر شده است، نشانگر اين انحطاط در سيستم جهانی است.

با وجود تمامی تلاش‌های امپرياليسم غرب در نسبت دادن علل تمامی این بحران ها و جنگ ها به دول شوروی و اروپای شرقی، این حریفان تازه آنان در دنیای رقابت سرمایه‌داری، و بشارت آن‌که با فروپاشی شوروی و «بلوک شرق»، «صلح» و آرامش ابدی بر جهان سایه خواهد افکند؛ عملکرد نظامی ـ سیاسی سرمایه‌داری غرب و همتایان شرقی‌شان در چند دهه گذشته به روشنی نشان داد که امپرياليسم بدون جنگ افروزی و کشتار مردم ساير نقاط جهان قادر به ادامۀ حيات اقتصادی خود نيست. تهاجمات نظامی به يوگسلاوی، افغانستان، عراق، و لیبی و غیره همه نمايانگر مرحلۀ انحطاط اين نظام جهانی است. در اين مرحله تمام تضادهای نظام امپرياليستی از پيش برجسته تر شده و خصوصیاتی که در دوران لنین حالت جنینی و اولیه داشتند، به تمامی خود را نشان می دهند.

مشخصه دوران کنونی، یعنی دوران «سرمايه داری پسين»، بحران دائمی انباشت است که سرمايه داری را دچار اختلال کرده و به زمینه‌های جنگ‌افروزی دامن می زند. شرایط کنونی موجد رقابت شديدتر بین رقبای سرمایه‌داری را برای کسب مافوق سودهای انحصاری‌ست. در اين مرحله برخلاف دوران پيش (عصر کلاسيک امپرياليزم)، علیرغم اعتبار تمام قوانين حرکت و تضادهای سرمايه داری جهانی، شيوه عملکرد سرمايه داری نسبت به ساير نقاط جهان، تغيير می کند. بگذارید کمی بیشتر توضیح دهیم.

یکی از منابع مهم انباشت سرمایه در دوران پیشین، بهره‌برداری از منابع و ذخایر کشور‌های پیرامونی و تاراج مواد اولیه انان با حداقل قیمت بود؛ اما در اين دوره باتوجه به توسعه و گسترش صنایع امکان توليد مواد خام مصنوعی در کشورهای پيشرفته صنعتی فراهم آمده است. اینک سرمایه به عوض کوچ به کشورهای وابسته در درون کشور متروپل وارد بازار تولید شده و در صنایع بسیار پیشرفته تولید مواد  خام مصنوعی (الياف مصنوعی؛ لاستيک، پلاستيک و غيره) که خواهان نیروی کار بسیار ماهریست جریان می‌یابد. اين تغييرات منجر به انتقال حوزۀ عمل سرمايه از صدور سرمایه مالی به کشورهای پیرامونی برای راه اندازی صنایع مونتاژ صدور مواد اولیه خام به به مانوفاکتورهای کشور پیرامونی و سازماندهی کامل تولید با استفاده از نیروی کار ارزان شده است. شد. در نتيجه، جهت مداخلات امپرياليزم نسبت به کشورهای ديگر جهان تغيير کرد.

اینک؛ برخلاف دوره پيش که بازارهای داخلی کشورهای عقب افتاده دارای جذابيت خاصی برای امپرياليزم نبود؛ رشد قشرهای میانی و پردرآمد مصرف کننده، بازار اين کشورها را مورد توجه کشورهای متروپل قرار داده است. اینک تولید کامل کالا در این کشورها، از ابتدا تا انتها، سريع ترين روش برای کنترل بازار و از ميان برداشتن رقبای ديگر امپرياليستی که کالاهايشان در بازارها عرضه می شد، به‌شمار می‌ید. کاستن مخارج اضافی مانند حمل و نقل و استفاده از نیروی کار ارزان در عین فروش مواد اولیه با قیمت های گزاف این بازار هارا به بهشت سرمایه‌داران مبدل می کند. سرمایه جهانی برای تحقق این امر از بورژوازی بومی بهره می گیرد. آنان بخش های مهم بازار را به خود اختصاص می‌دهند.

رشد فوق العاده صنايع مونتاژ در اين دوران نمايانگر اين تحولات نوين است. مبادلۀ نابرابر بین کشورهای متروپل و پيرامونی، همزمان با توليد کالاهای مصرفی، تشديد یافته است؛ زيرا در گذشته «محصول کار» در کشورهای متروپل بارآورتر از محصول کار در کشورهای عقب افتاده، بود. از اين رو به شکلی انتقال «ارزش» از کشورهای عقب افتاده به کشورهای متروپل صورت گرفت. اضافه بر اين نظام جهانی امپرياليستی تساوی ميزان سود در سطح بين المللی را به ضرر کشورهای عقب افتاده تغيير داد. در نتيجه؛ وابستگی اقتصادی را هر چه بيشتر تشديد کرد.

در بالا دیدیم که چگونه دلایل ذکر شده موجه رشد بخش توليد کالاهای مصرفی در کشورهای پیرامونی شد، اما ما شاهد این رشد در بخش توليد ماشین های تولید کننده توليد ات مصرفی نیستیم. عدم وجود مبادله بين اين دو بخش اقتصادی، منجر به تجديد رشد نيروهای مولده می گردد. هم چنين کالاهای مصرفی توليد شده به رغم استفاده از نيروی کار ارزان، تغيير تعيين کننده ای در صادرات اين کشورها ايجاد نمی کند و کالاها عمدتاً برای مصرف داخلی باقی می مانند. از سوی دیگر گسترش بخش ۲ (بخش توليد کالاهای مصرفی) بدون گسترش بازار درونی منجر به انحصاری شدن سريع توليد شده و موجد بحران هميشگی اشباع انباشت و محدود ماندن رشد صنعتی می‌شود.

عوامل ذکر شده بالا تشديد ناموزونی بيشتر در سطح جهانی را دامن می زند. به سخن ديگر دخالت های اين دورۀ امپرياليسم منجر به پيدايش نوع ويژه ای از سرمايه داری در کشورهای پیرامونی می گردد، سرمايه داری ناقص الخلقه (و غيرعادی). در اين دوره و براساس نيازهای مرحله ای امپرياليسم حکومت هایی که از نظر سیاسی مستقیما وابسته به دولت امپریالیستی هستند جای خود را  به حکومت هایی که به اشکال غیرمستقیم وابسته هستند (وابستگی اقتصادی و نه سیاسی)، می دهند. موقعيت اين کشورها، از کشورهای استعماری (دورۀ کلاسيک امپرياليسم) به شبه استعماری (دورۀ سرمايه داری پسين) تغيير می يابد. در این دوران دیگر کشورهای عقب افتاده نيازمند به سرمايه های صادرتی کشورهای متروپل نیستند، بلکه محتاج زمينه چینی برای جذب وسايل توليدی اشباع شدۀ  در کشور متروپل می باشند. اینک سرمایه برای ايجاد تسهيلات ضروری و آماده‌سازی بازار، نه به شکل «صدور سرمایه» بلکه به صورت وام های درازمدت و يا کمک های بلاعوض به کشورهای پيرامونی داده می شود. نقش «سازمان بين المللی پول» و نهادهای مشابه، در اين دوره تضمين نيازهای کنونی امپرياليسم است. بدين ترتيب با کمک های فوق، دولت ها و سرمايه داری بومی ناقص الخلقه (ساخته شده توسط امپرياليسم) اين کشورها، زيربنای اقتصادی (سيستم بانکی، حمل و نقل و غيره) را برای جذب کالاهای کشورهای متروپل، بنياد می نهند.

نتیجۀ این تغییرات در نظام سرمایه داری جهانی و اعمال سیاست‌های نئولیبرالیسم از ۱۹۷۰ به بعد توسط مارگرت تاچر در بریتانیا و رونالد ریگان در آمریکا (و پینوشه در شیلی)، شرایطی به وجود آورده که شکاف و تضاد طبقاتی را بیشتر از اوایل قرن بیستم کرده است. برای نمونه، طبق گزارش اکسفام «در سال ۲۰۱۵، تنها ۶۲ نفر ثروتی معادل ۳.۶ میلیارد نفر، یعنی نیمۀ پایینی جمعیت جهان داشتند». ثروت این ۶۲ نفر، از سال ۲۰۱۰ به این سو ۴۴ درصد افزایش پیدا کرده است، در حالی که ثروت نیمۀ پایینی جمعیت جهان طی همین دوره، برعکس ۴۱ درصد سقوط کرده است! در دوران کرونا و بحران اقتصادی ناشی از آن و فقر و فلاکت و بیکاری برای بخش اعظم مردم جهان، ۱۰ تن از ثروتمندترین افراد جهان همچنان به به ثروت خود افزوده‌اند.

محصول سیاست های نئولیبرالیسم، پس از ۴۰ سال جنگ افروزی، فقر و بدبختی میلیون ها نفر در سراسر جهان بوده است. ورود تقریباً ۱ میلیون پناهنده در سال ۲۰۱۵ به خاک اروپا (که تا ۲۰۲۱ افزایش یافته و وخیم تر شده است)، منجر به تشدید بحران در سراسرکشورهای اروپایی شده است. ما در این دوره شاهد تقویت گرایش های فاشیستی و شبه فاشیستی در سراسر جهان هستیم. این روند، نتیجه شکست سیاست امپریالیستی است که در جزوۀ لنین به درستی به ریشه‌های آن اشاره شده است.

لنین در انتهای جزوۀ خود وضعیت ۱۹۱۷ امپریالیسم را چنین توصیف می‌کند که بی شباهت به وضعیت کنونی بحران امروزی نیست:

«…. اشتباه بود اگر تصور می شد اين تمايل به سوی گنديدکی، رشد سريع سرمايه داری را منتفی می سازد؛ خير، رشته های گوناگون صنايع، قشرهای گوناگون بورژوازی و کشورهای گوناگون در دوران امپرياليسم با نيرویی کم و بيش گاه تمايل به سوی گنديدگی و گاه تمايل به سوی رشد سريع را متظاهر می سازند. روی هم رفته سرمايه داری با سرعتی به مراتب بيش از پيش رشد می يابد، ولی اين رشد نه تنها به طور اعم ناموزون تر می شود، بلکه به طور اخص نيز اين ناموزونی به صورت گنديدگی کشورهایی که از لحاظ ميزان سرمايه از همه نيرومندترند نمودار می گردد …»

امروز تولید سرمایه داری، فرایندی جهانی شده است؛ اما این گرایش به «جهانی شدن» تولید، همچنان در چهارچوب نظام پوسیدۀ «دولت ـ ملت»های رقیب، متکی بر مالکیت خصوصی هر یک بر ابزار تولید و رقابت برای کسب سود به بهای نقصان دیگری صورت می گیرد. این همان تناقض بنیادی سرمایه داری است. انحطاط اقتصادی امپریالیسم و ظهور قدرت های سرمایه داری چین و روسیه پس از پایان جهان دوقطبی، این رقابت را میان امپریالیسم و این قدرت های نوپای سرمایه داری بر سر منابع منطقه ای و دست یافتن به نقاط حساس ژئوپلتیک تشدید کرده است (کودتای اوکراین و به دنبال آن در گیری های اخیر روسیه ۲۰۲۱ و ۲۰۲۲ و درگیری بر سر مسألۀ «دریای جنوب چین»، نمونه هایی از این تنش ها هستند). با این روند و به دنبال بحران عمیق اقتصادی جهانی، امپریالیسم برای جبران انحطاط اقتصادی خود (که بیش از پیش خود را به صورت افزایش فعالیت های غیر مولد و انگلی مانند بورس، بانکداری، مالیه، املاک و غیره نشان می دهد) راهی به جز توسل به ابزار نظامی (گسترش بودجه و دخالت های نظامی) و بازگشت به سیاست های اقتصادی «حمایت گرا» و به عبارت دیگر «ناسیونالیسم اقتصادی» نخواهد داشت.

همان طور که لنین در جزوۀ خود اشاره می‌کند، تنها راه غلبه بر بحران کنونی نظام سرمایه داری جهانی، تدارک انقلابات سوسیالستی در هر کشور و نهایتاً کل جهان است. لازم به ذکر است که انقلابات جهانی از ضعیف ترین حلقه های امپریالیسم آغاز می گردد. ایران یکی از این حلقه هاست که انقلاب سوسیالیستی در آن می تواند به سراسر منطقه و نهایتاً جهان گسترش یابد. از اینرو تدارک برای انقلاب سوسیالیستی در ایران یکی از وظایف اصلی تمام انقلابیون است. اما،‌ انقلاب سوسیالیستی مستلزم حضور و دخالت گری مستقیم حزب پیشتاز کارگری مخفی در ایران است که از هم اکنون در دستور کار تمام کارگران پیشتاز و روشنفکر ـ کارگران قرار گرفته است.

*برای مطالعه تفصیلی مراحل امپریالیسم و ظهور سرمایه داری در ایران به مقاله زیر (+شنیداری) رجوع شود:

مراحل امپریالیسم و سرمایه داری در ایران 

 

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران