شعر: جوانهی فصل سرکوب
«برای مازیار رازی که رفیقانه دستم را فشرد و پدرانه سستی هایم را نادیده گرفت»
جوانهی فصل سرکوب
جنگل فراموش شده و گل های مجعول را آب می دهند
هیزم شکن بیشه کور رنگ است
و شعور زنگار گرفتهی تبر
تر و خشک نمیشناسد
زاغ ها جیغ زنان جنگل را
وهم سینه سرخ می خوانند
به دنبال تو می آیم
در سیاهی اجم جنون
گم می شود رد پایت
پنهان در پس کدام کلمه زندگی را
با درازای طناب دار اندازه میگیری
پیش از تو نیز، ضمیر زمان
طناب های دار را با قامت ما اندازه می گرفت
اما زمان نمی لغزید و تو لغزیدی
آونگ وار،
سکوت ثانیه را شمارش کردی
جائسِ قدر قامت مرگ،
به دنبال تو می آیم
تا زنده کنم
ضربان اندوه های خاک گرفته را
کوتاه تر گام بردار
راه آنقدر هم طولانی نیست
در آن چیزی، شایسته درنگ است
باهک بیداری بال گشوده اما
بقایای عمود خورشید
بر نقشهی این راه، مشهود است
ا.آ
۱۱ اردیبهشت ۱۴۰۰
آخرین دیدگاه ها