شعر: «چین، نام دیگرِ آمریکاست»
«چین، نام دیگرِ آمریکاست»
دو هزار گلوله
دو ساعتِ نوری
چند چشم بر هم نهادن
چند قطره گازِ اعصاب؛
ششصد صفحه بازجویی
هزار و پانصد و یک آرزو،
یک کشیده ی آبدار،
دو سه بار تجاوزِ زنگ خورده در تابوت
-از سال هزار و سیصد و هفتاد و هشت
بر سر درِ دانشگاه-
و چند دستخطِ خونمرده
در جیب های بریده ام
باقی مانده است!
از چشم های آینه
مهتاب میبارد
و کندوی نگاه
در عزای عمومیِ زنبورهای کارگر
عسل را
در ترازوی دیجیتالی
به آمریکا، وزن میکند.
دیگر بس است!
آمریکا نام دیگرِ چین است؛
یا بالعکس
چینِ سرخ از خرخره ی جویده ی میدانِ «تین آن مِن»
که رگهای درشتش را
از خونِ تازه ی آسیا
سبزینه میدارد.
چینِ کودتا
و ستاره های خُرد شده زیر پای تانکها؛
آن چینِ کاغذی
چینِ سرخِ مقوایی
که دستهای کارگران را
با لهجه ای اتریشی
از زبانِ بومیِ «شیائو پینگ»،
لایِ دندانه های صنعتِ جدید له میکند!
خونِ دهقانانِ بیچیز
در رگهای پرولتاریای شهری
به قیمتِ یک جفت گنجشک در پکن!
چین، نام دیگر آمریکاست
وقتی سگهای دموکراتیکِ شیکاگو
پوزهبندِ شغالهای «پینوشه» را
در سانتیاگو، باز میکنند؛
وقتی «آلنده»
در هجومِ بمب افکن های یانکی
دل به تپانچه ی «فیدل» میسپارد؛
آنجا که «مارگارت تاچر»،
دستهای «یلتسین» را
به گرمی میفشرد
تا برای «گورباچوف» پیکِ آخرِ ودکای روسی را پر کند!
وقتی «دکتر نجیبالله»
سقوطِ یک ستاره ی امید را
در دفترِ سازمانِ پول و قدرت
به نظاره نشسته بود
-و آنجا
ساعتِ شماطهدارِ کابل را
سگ های دستآموزِ «بریژنسکی»
به وقتِ مسلسلها
کوک میکنند-.
جای سیلیِ سرخِ افسرِ ارتش بریتانیای کبیر
بر گونه ی کارگری در مسجد سلیمان،
شصت سالِ بعد
در بطنِ گلوله ای
سینه ی افسرِ امنیتی چینی را در جاسک
سوراخ میکند.
با چشم های دایی جان ناپلئون
خواب میبینم:
انگلیسی ها آمده اند
با چشم های بادامی
تا نامشان را به زبانِ غریبِ تازه ای
بر سر درِ کارخانه هایمان
تاول بکوبند؛
از چشم های آیینه مهتاب میبارد
از گلوی خیابان
صدایِ آشنای فریادی:
“از آنِ ماست زمین و آفتاب
از برای ماست
آب و آسیاب و گندمزار”.
خواب میبینم
از سودای تا به کمر در خونِ «کامبوج»
تا چاه های نفتِ «سودان»،
از یخبندان های کافه لنین در «دوشنبه»
تا کارخانه های پوشاکِ «کلومبو»،
از صیادانِ خشمآگینِ جنوب
تا کارگران «معدنِ سنگان»؛
همه یک صدا
فریاد میزدیم:
“چین، نام دیگر آمریکاست؛
از آنِ ماست زمین و آفتاب
از برای ماست
آب و آسیاب و گندمزار؛
از آن ماست اراده و بازو
از برای ماست چرخ ها و کارخانهها”
-و آنجا سکوت
تدارکِ دردی عمیق را
در گوشِ بی تناسبِ رویا
زمزمه میکند-.
ولادیمیر
آخرین دیدگاه ها