از درس های انقلاب بهمن ۱۳۵۷ بیاموزیم / مازیار رازی

انقلاب بهمن ۱۳۵۷ درس آموزی های فراوانی برای جنبش کارگری ـ کمونیستی به همراه داشت که فراگیری از آنان اهمیت والایی دارد. ما به این دستاورد ها نه از جنبه تاریخ نگاری و یا تلاشی برای تفسیر های مختلف، بلکه به عنوان آموزشی برای پیشبرد موفقیت آمیز امر انقلاب آتی ایران نگاه می کنیم. ارزیابی لغزش ها، انحرافات و اشتباهات قیام بهمن به ما می آموزد که چگونه حرکت های کنونی خود را تصحیح کرده و به عنوان گرایشات مارکسیستی از تکرار مجدد این اشتباهات احتراز نموده و جامعه را برای تحولاتی که چندان دور نخواهد بود، آماده کنیم؛ و دقیقا بدین علت است که بحث درباره نکات مربوط به قیام بهمن ۱۳۵۷ از اهّمیت فوق العاده ای برخوردار است.

این انقلاب توانست یکی از متحدین اصلی نظام امپریالیستی در منطقه، یعنی رژیم شاه را سرنگون کند. تحولی کاملاً بی نظیر که اساساً با تغییرات اخیر در کشورهایی مانند مصر و سرنگونی حسنی مبارک و یا تغییر و تحولاتی که در تونس و دیگر کشورهای مختلف صورت گرفته و یا در حال رخ دادن است، قابل مقایسه نیست. از آن جایی که حکومت سرمایه داری شاه توسط امپریالیست ها ساخته شده و در همه شئون اقتصادی و اجتماعی وابسته بدانان بود، تمامی برنامه ریزی های اقتصادی، اجتماعی و سیاسی  آن در انطباق با سیاست های دیکته شده امپریالیست ها تدوین می شد، به عنوان مثال انقلاب سفید شاه و به اصطلاح «صنعتی شدن» یکباره ایران و تبدیل آن به بازار کالاهای بنجل کشور های متروپل، نشات گرفته از سیاست های آمریکا در دوران حکومت کندی بود، و یا مجهزکردن ارتش ایران به پیشرفته ترین سلاح ها به منظور اعمال کنترل در منطقه خلیج فارس، بر اساس نظریه مشترک سازمان سیا، پنتاگون و کاخ سفید طراحی شده بود. دولت شاهنشاهی ایران از نظر سرمایه داران بین المللی و کارگزاران حکومتی آنان، مهره بسیار مهم و با ارزشی به شمار می آمد که حفظ آن اهمیت خطیری داشت. امپریالیسم برای حفظ این مهره، کودتای سال ۱۳۳۲ را طراحی کرد و سپس با تربیت عناصر ساواک و دیگر ارگان های تبلیغ وتحمیق پایه های آن را مستحکمترکرد؛ و سپس ناگهان این ساختمان به ظاهر رفیع و مستحکم توسط توده های مردم، کارگران و کارمندان و دیگر اقشار تحت ستم جامعه که علیه استبداد پهلوی به پا خاسته بودند به چشم برهم زدنی سرنگون شد. شرکت میلیونی توده های مردم و تظاهرات عظیم خیابانی، اعتصابات کمرشکن کارگران صنعت نفت و تداوم بی وقفه اعتراضات و اعتصابات در مصاف با نظام استبدادی شاه برترین جنبه های این انقلاب هستند. این انقلاب از نقطه نظر جهانی، پدیده ای درخشان و بی نظیر به شمار می آید؛ تجربۀ بسیار ارزنده ای که کرراً در سطح جهانی مورد تقدیر قرار گرفته ودر حافظه ها حک شده است و برای سالیان متمادی همچنان حک باقی خواهد ماند. این انقلاب دستاوردها و تجارب غنی و فراوانی داشته که هریک از آنان شایان تحلیل و ارزیابی دقیق  در راستای درس آموزی و به کارگیری در انقلاب آتی ایران می باشند؛ اما تلاش ما در این مقاله بیشتر معطوف به بررسی چگونگی مبارزات کارگری و دخالت های چپ انقلابی در آن دوران می باشد. ما مشخصا در صدد آن هستیم  که دریابیم کمونیست ها چه درس هایی از این واقعه عظیم تاریخی آموخته اند و چگونه می توان از این آموزه ها را در عرصه انقلاب اجتماعی استفاده کرد.

بگذارید پیش ازشروع این ارزیابی روشن کنیم که آیا این اتفاق یک «انقلاب» بوده و یا یک «قیام»؟

من به تفضیل وارد این اختلاف نظر نمی شوم چرا که از نظرمن این مطلب، مسألۀ چندان مهمی نیست. ولی به هرحال از نقطه نظر مارکسیستی تعریف دقیق یک انقلاب در وقوع سه حالت زیر معنا می یابد:

۱-در شرایطی که توده ها تشکل های خود انگیخته خود را سازماندهی کرده اند و متشکلاً دراعتراضات توده ای در خیابان ها، محلات و غیره، حاضر می شوند.

۲-در شرایطی که توده ها اعتصابات کارگری، و دیگر شورش ها و اعتراضاتی که با هدف مختل کردن اقتصاد سرمایه داری به راه انداخته شده اند، سازمان دهی می کنند.

۳-و سرانجام در شرایطی که قیام مسلحانه برای سرنگونی کلیت نظام سرمایه داری شکل گرفته باشد.

بنا به تعریف مارکسیستی، در صورت احراز چنین شرایطی در جامعه می توان گفت  در آن کشور یک «انقلاب» رخ داده  است. در چنین موقعیتی شوراهای کارگری، کارمندی، دهقانی و غیره در سراسر مملکت تشکیل شده و مردم از طریق این شورا ها تعیین سرنوشت خود را بر عهده گرفته اند و شرایطی به وجود آمده که کلیت نظام سرمایه داری در اثر اعتصابات سازمان داده شده دچار اختلال شده و سرانجام توسط قیام مسلحانه توده ای سرنگون شده است.

اگر از این زاویه به انقلاب ایران نگاه کنیم و آن را با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ روسیه مقایسه نماییم، می بینیم که این انقلاب درسطحی همتراز با انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ قرار دارد. در انقلاب ۱۳۵۷ تمام اجزایی که در بالا ذکر شد در درون جامعه ایران مادیت پیدا کرد. از یک سو تشکل های شورایی در عرض دورۀ بسیار کوتاهی و برای نخستین بار در کارخانجات ایران به وجود آمد و این جریان به درون محلات، سربازان و همافرها و غیره کشیده شد و توده ها خود را سازمان دادند و سپس این نهاد های خودجوش جریان اعتصابات و اعتراضات خیابانی را به پیش بردند و سرانجام با توسل به قیام مسلحانه رژیم استبداد شاهنشاهی را سرنگون کردند، جریانی که بی شباهت به وضعیت شکل گیری انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ نبود. در آن جا نیز چنین شرایطی بوجود آمد و منجر به پیروزی انقلاب اکتبر شد، اما در ایران این اتفاق نیفتاد؛ چرا؟

آنچه که تفاوت این دو انقلاب را تعریف می کند، مقوله رهبری انقلاب است. هر انقلاب موفقی نیازمند رهبری ای است که بتواند آن را به سوی موفقیت راهبری کند. بدیهی است که انقلاب کار توده ها است، اما پیش از سرنگونی یک نظام، جامعه نیازمند رهبریتی ست که بتواند با برنامه‌ای روشن انقلاب را سمت و سو داده و  آن را به سمت هدف نهایی، یعنی انقلاب سوسیالیستی، هدایت کند. اتفاقی که در ایران نیافتاد، و رهبری این حرکت شکوهمند توده ای به دست جریانی ضد انقلابی افتاد و به بیراهه کشانده شد. بنابراین اگرچه  جنبش توده ای  ۱۳۵۷ بنا بر تعریف یک انقلاب بود، اما انقلابی به شمار می آمد که رهبری آن به علت نبود یک رهبری انقلابی، خصلت ضدّ انقلابی داشت. به سخن دیگر، این انقلاب به علت غیبت حضور رهبری جنبش کارگری و توده ای به دست جریان ضدانقلابی جنبش خمینی افتاده و سرکوب شد.

سازمان هایی مانند حزب توده و جبهه ملی در سال های ۱۳۲۰ تا ۱۳۳۲ تلاش هایی در جهت کسب رهبری اعتراضات و اعتصابات کردند. در آن دوران سندیکاهای کارگری منتسب به حزب توده از اعتبار و نفوذ بسیار بالایی در درون طبقه کارگر برخوردار بودند، اما اتخاذ سیاست های اشتباه و انحرافی در سال های پیش و پس از مرداد ۱۳۳۲ نه تنها باعث شکست جنبش ملّی شدن نفت، بلکه منجر به از بین رفتن اعتبار آنان در میان توده ها  شد، وپس از آن تا چندی جنبش کارگری و ضد استبدادی ایران در محاق سکون افتاد.

اما از اواسط دهه چهل مجددا جریانات نوینی درتقابل با مشی تسلیم طلبانه و مماشات جویانه حزب توده و جبهه ملی پا به عرصه حیات نهادند، سازمان هایی مانند سازمان چریک های فدایی خلق ایران، و یا سازمان مجاهدین خلق ایران، که جانفشانی ها و مبارزات مسلحانه آنان به سرعت اعتباری برای آنان در سطح جامعه، بویژه در درون جوانان و روشنفکران دانشگاهی کسب کرد. هر دوی این تشکیلات در هنگام وقوع انقلاب ۱۳۵۷ از اعتبار و نفوذ قابل ملاحظه ای در میان توده ها برخوردار بودند که این مسئله اهمیت بسیاری دارد.

اما متأسفانه علیرغم همه این احوال هنوز خلاء وجود یک رهبری و حزبی انقلابی با سیاست ها و برنامه ای انقلابی که بتواند رهبری جنبش را به دست گرفته و پس از انقلاب آن را به سوی استقرار و تثبیت یک دولت کارگری راهنمایی کند، مشاهده می شود. برنامه های تمامی گروه های موجود چپ گرا بر اساس سیاست ها و برنامه هایی که منجر  شکست انقلاب اکتبر شد، یعنی درک استالینیستی از انقلاب یا مرحله بندی کردن انقلاب و در جستجوی «بورژوازی ملّی»،  طراحی شده بود.

برای توضیح ریشه های این نظریات انحرافی در میان «چپ»، از منظر ما انقلاب اکتبر ۱۹۱۷  را می توان به دو دوره مختلف تقسیم کرد. اول، دوران اعتلای انقلاب یعنی بین سال های ۱۹۱۷ تا ۱۹۲۴؛ و دوم، دوران تثبیت ضد انقلاب استالینیستی  که از سال ۱۹۲۵  آغاز شد و همچنان ادامه یافت.

برنامه ها و سیاست گذاری های دوره اول مبتنی بر تئوری ها و نظراتی بود که در چهار کنگرۀ اول کمینترن ارائه داده شد. این نظرات با تکیه بر تجربیات انقلابی عملی و نظری دوران مارکس و پس از او و سرشار از دستآوردهای بسیار غنی، انقلاب را به پیروزی رسانده و پیش برد.

دوره دوم، دوران افول انقلاب و سلطه تئوری های غیرمارکسیستی و منشویکی انقلاب دو مرحله ای بود که در مقاطع مختلف، مانند انقلاب اول چیانکای چک در چین، جنبش ملّی نفت ایران، و شیلی سالوادور آلنده، توده های کارگران و زحمتکشان را به مسلخ سرمایه داری هدایت نمود. این تئوری ها، با کمال تاسف، از طریق آموزش های حزب توده به درون جنبش چپ ایران انتقال یافته و در ادامه خود بین جوانان و روشنفکران دهه پنجاه، مشخصاً سازمان چریک های فدایی خلق نیز رخنه کرد.

همان طور که از خلال نوشته ها و یادداشت های برخی از مبارزان و پایه گذاران سازمان چریک های فدایی خلق، که از محبوبیت بسیاری میان جوانان برخوردار بودند و نقد آنان به شیوه مبارزه حزب توده و تبلیغ مبارزه مسلحانه توده‌ای، مورد تأیید ما نیز هست، بر می آید،‌ آنان کماکان از لحاظ تئوریک تحت تأثیر نظریه پردازان حزب توده و شوروی دوران استالین قرار داشتند. برای نمونه می توان از تئوری «انقلاب دو مرحله ای» که توسط استالینیست های حزب توده مطرح می شد، نام برد. بر اساس این تئوری تضاد عمده جوامعی مانند ایران تضاد بین «خلق» امپریالیسم بوده و استقرار سوسیالیسم در اینگونه جوامع تنها پس از پیروزی خلق و نفی امپریالیسم امکان پذیر می شود.   در اینجا واژه «خلق» به مفهوم چهار طبقه کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی شهری و بورژوازی بومی یا ملی که بنا به درک آنان، مبارزات ضد امپریالیستی می کند، اطلاق می شود. مفهومی که از اساس رهبری طبقه کارگر را نفی کرده و در تضاد با نظریات آموزگاران بزرگ این طبقه می باشد. مارکس، انگلس، لنین و تروتسکی به دفعات مکرر تاکید کرده اند که بورژوازی در دوران پسا انقلاب صنعتی کاملا بار انقلابی خود را از دست داده و به سرکوبگر جنبش های کارگری و توده ای مبدل شده است.

بر اساس این تئوری، مرحلۀ اول انقلاب که مرحلۀ دموکراتیک نوین و یا دموکراتیک نام داشت باید سپری می شد، و پس از آن انقلاب سوسیالیستی، در آیندۀ  ای نامعلوم، هنگامی که طبقۀ کارگر رشد لازم را می یافت، تحقق پیدا می کرد. بنا بر پذیرش این تزها و تئوری های انحرافی بود که در انقلاب بهمن ماه ۱۳۵۷ نیروهایی که از پایه های توده ای قابل ملاحظه ای برخوردار بوده و می توانستند آلترناتیوی در مقابل رژیم آخوندی ارائه دهند و جهت انقلاب و سمت و سوی آن را به سوی انقلاب سوسیالیستی سوق دهند، جا خالی کرده و سکان انقلاب را به دست بورژوازی ضد انقلابی و خرده بورژوازی متوهم و متزلزل دادند. انحرافی که در عمل به روشنی نشان داد که چگونه این نیروهای به اصطلاح خلقی در بزنگاه انقلاب  تمامی انقلابیون راستین را، حتی سبعانه تراز رژیم گذشته، از دم تیغ گذرانده و مجددا سلطه سرمایه را برقرار می کنند.

اتفاقی نیست که در آن دوران درمیان نیروهای مارکسیستی انقلابی، توهم نسبت به خمینی به عنوان نیرویی خرده بورژوا و عمیقا ضد امپریالیست، رواج یافت و علی رغم فرصت طلاییِ به­وجود آمده، یعنی دوران ایجاد شوراهای کارگری، شوراهای شهری و محلات و مبارزات بسیار عمیق و دامنه دارضداستبدادی، قدرت به دست وی افتاد.

این نکته در واقع یکی از مهمترین مسائلی ست که باید از آن درس بگیریم. همگی به یاد دارند که در اوایل انقلاب نیروهایی ازمبارزات «روحانیت مبارز» سخن به میان آوردند و کارگران و هواداران جسور خود به مدارا و مماشات با رژیم ارتجاعی خمینی تشویق کردند. این تبلیغات هنوز از حافظه مبارزاتی – تاریخی جنبش کارگری – کمونیستی ایران پاک نشده است. به عنوان مثال، یک سال پس از انقلاب در اولین فرصت بسیار مهم تاریخی، یعنی اولین انتخابات پس از انقلاب، سازمان چریک های فدایی خلق، به جای پیشنهاد اتحاد عمل توده ای با مجاهدین و سایر جریانات مترقی و انقلابی، با هدف تبلیغ و پیشبرد خط سیاسی مبارزه علیه نظام سرمایه داری، از شرکت در انتخابات به نفع مسعود رجوی، کناره گیری کرد؛ و دیدیم که چگونه مسعود رجوی نیز پس از چند روز به دستور ولایت فقیه از انتخابات کنار کشید و قدرت بلا منازعه را به خمینی و دارو دسته وی واگذار کرد.

بنابراین، با توجه به اینکه امکان کسب قدرت در روزهای اولیۀ انقلاب، در شرایطی که رژیم تازه به قدرت رسیده کاملاً استقرار نیافته و حاکمیت خود  را تثبیت نکرده بود، امر محالی به نظر نمی آمد، ما فرصت های طلایی فراوانی را از دست دادیم. خمینی درهنگام اقامتش در پاریس اعلام کرد ه بود که او کاری به سیاست نخواهد داشت و به قم خواهد رفت، و یا این که «مجلس مؤسسان» را تشکیل خواهد داد، و حتی در این راستا قدم هایی هم برداشتند و به ظاهر تدارکاتی دیدند. اما به محض مشاهده روحیه تسلیم طلبی درنیروهای مخالف و کمونیست به سرعت به همه این قول ها پشت پا زده شد  ورژیم دست  به سرکوب وکشتار وحشیانه مبارزان زد. اگر چه برخی مستاصلانه تلاش کردند که به مقابله با این جریان ضد انقلابی بپردازند، اما دیر شده بود؛ دیگرتشکیل «جوخه های سرخ» توسط سازمان فدائیان اقلیت تأثیری نداشت و نمی توانست چون روزهای اولیه پس از بیست و دو بهمن توده ها را بسیج کند.

بنابراین عدم وجود تشکیلاتی مسلح به تئوری ها و تزهایی انقلابی که بتواند توده هارا بسیج و سازماندهی کرده و بعنوان  آلترناتیوی برای استقرار یک دولت کارگری، یعنی اولین گام برای آغاز انقلاب سوسیالیستی، مطرح شود، اولین دلیل شکست و به کجراه رفتن انقلاب ۱۳۵۷ بود. چنین تشکیلاتی  نه تنها وجود نداشت، بلکه جای خود را به سازمان هایی داده بود که تئوری های تسلیم طلبانه و ورشکسته استالینیستی را ترویج می کردند.

به نظر ما یکی از درس آموزی های عمده ای انقلاب ۱۳۵۷ درک و لزوم بررسی عمیق تر وضعیت اقتصادی، اجتماعی و سیاسی  جامعۀ ایران است. اصولاً نظام اقتصادی حاکم در ایران، نظامی ست مبتنی بر مناسبات سرمایه دارانه.  گرایشاتی مانند به اصطلاح «روحانیت مبارز»، «جبهه ملی» و امثالهم که پیشینه طولانی تاریخی در زمینه ارتباط با قدرت حاکمه داشته اند، نمی توانند در ضدیت با سرمایه داری و امپریالیسم قرار گیرند، چرا که این نظام موجودیت آنان را نیز تبیین می کند. روحانیت شیعه از ابتدای شکل گیری ناقص الخلقه خود در دوران صفویه، همیشه بخشی از هیئت حاکمه بوده است. حکومت ها همیشه از روحانیون برای تحمیق و تحمیل توده ها استفاده کرده و موقعیت خود را تحکیم بخشیده اند. حال چگونه می توان انتظار داشت که چنین نیروی بغایت مرتجعی بتواند بر علیه اربابان خود عمل کرده و دست سرمایه داری و امپریالیسم را از سر کارگران و زحمتکشان ایران کوتاه کند.  واضح است که «چپ»در تحلیل خود از ماهیت روحانیت به خطا رفت.

اصولا بررسی مارکسیستی از نقش طبقات در جریان یک انقلاب به تحلیل آنان از جایگاه آن طبقه در مناسبات تولید بر می گردد. بنا بر این نگرش، تنها طبقه انقلابی، در شرایط کنونی تولید و مناسبات سرمایه داری، کارگران یعنی تولید کنندگان اصلی ثروت در جامعه هستند و متحدین بلافاصله آنان دهقانان و اقشار ضعیف مزدبگیران شهر و روستا می باشند. بنابراین می بایست به جای طرح تئوری های «دو مرحله ای انقلاب» و تبلیغ سازش کارگران با بورژوازی  درزیر لوای اتحاد «خلق»، و ترویج آشتی طبقۀ کارگر با نیرویی بورژوایی، به ظاهر «ضد امپریالیستی»، از همان روز نخست خط مستقل ضد دولت سرمایه داری و حکومت اسلامی را ترویج می کردیم و نشان می دادیم که چرا مبارزات کارگری ودیگر اقشارتحت ستم نباید بر جابجایی مهره ها و حفظ مناسبات، بلکه  بر سرنگونی کامل دولت سرمایه داری شود متمرکز شود.

متأسفانه آن اغتشاش تئوریک و نظری امروز هم خودنمایی می کند. امروزه هم بسیاری از جریانات چپ، وجه تمایز بین مفهوم حکومت و دولت را مخدوش می کنند. آنان تصور می کنند که دولت، همان حکومت است و بنا بر این مفهوم اگر حکومت تغییر کند، دولت نیز تغییر کرده است. درصورتی که ابدا چنین نیست. درواقع باید وجه تمایزی بین حکومت یا رژیم، و دولت سرمایه داری قایل شد. رژیم شاهنشاهی براساس مبارزات توده ای در جامعه سرنگون شد، اما دولت سرمایه داری کماکان به حیات خود خود ادامه داد، و تنها تغییر به شکلی صوری اتفاق افتاد. شاهنشاهی دیهیم بر سر و درباریانی متملق، چاپلوس و دزد رفتند و ملایی عمامه بر سر با اهل بیتی متملق تر، چاپلوس تر و دزد تر به جای او برتخت آنان نشست؛ حتی بازوهای اداری وسرکوب رژیم سابق نیز تغییری نکرد؛ نهادهای دولتی به روال سابق چرخ های ماشین دولتی را به گردش انداختند، و مهره های سابق ساواک، این بار با ریش مجعد و داغ مهر بر پیشانی به شکنجه و کشتار مبارزان و کارگران ادامه دادند.

روحانیون و ملایان شیعه همیشه بخشی از هیئت حاکمه بودند. آنان از همان ابتدا،  ازدوران پیشا سرمایه داری سلجوقیان و سپس دوران صفویان و قاجاریان مداوماً در خدمت تبیین قدرت و تحمیل طبقه حاکم بر مردم محروم و ستمکش عمل کرده اند. این دلالان وعده بهشت موعود برای ستم دیدگان این جهانی، همیشه در خدمت شاهان و تجار و اشرافیت زمان بوده و با استفاده از باور های دینی و خرافاتی توده ها به عنوان عامل ترمزی در مقابل خیزش های توده ای عمل می کردند. کاشانی و دارودسته اش یکی از مسببین اصلی بازگرداندن شاه و از مبتکرین و همکاران کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ بودند. آنان دست در دست سازمان سیا و بازاریان جنبش ملی نفت را سرکوب کرده و شاه را به کشور بازگرداندند. اینان همیشه بخش جدا ناپذیری از هیئت حاکم بودند.

این وظیفه ما کمونیست ها بود که از سال های پیش مسایل را بررسی کرده و خود و توده های کارگری و زحمتکش را از لحاظ نظری برای انقلاب ۱۳۵۷ آماده می‌کردیم و فریب عوام فریبی های اینان را نمی خوردیم. باید نقش امپریالیسم و تأثیرات آن بر اقتصاد ایران تعریف می شد؛ باید ریشه  های بنیادی اختلافات بین روحانیت و دستگاه سلطنتی وامپریالیسم واشکافی می گردید. باید می فهمیدیم که این اختلافات از جمله اختلافات درون اردوگاه ضد انقلاب است که به هنگام خطر به سرعت و به نفع سرمایه داری حل خواهد شد، همانگونه که اتفاق افتاد.

امپریالیسم به دلیل رودرویی با بحران های ادواری و اجتناب ناپذیر خود، از جمله تورم و اشباع کالا ها، و در دوره ای تورم ماشین های تولیدی از رده خارج شده دربازارهای کشورهای متروپل، نیازمند بازار های جدیدی ست که قدرت جذب این تولیدات را داشته باشند. این تورم پس از پایان جنگ دوم جهانی و دوران طلایی تولید سرشار، سرانجام به نقطه بحران و انفجار خود رسید. به همین دلیل باید اقداماتی صورت می گرفت که کشور هایی مانند ایران، از یک سو بتوانند به درجه ای از رشد اقتصادی و صنعتی دست یابند که امکان جذب کالا ها در بازار داخلی و راه اندازی ماشین های دست دوم تولیدی را داشته باشند؛ و از سوی دیگر نیروی کار را از روستاها آزاد کرده تا هم چرخه تولید به حرکت افتد و هم در نتیجه ایجاد کار و افزایش رفاه عمومی و ترویج مصرف گرایی امکان خرید کالاهای تولید شده در کشور میزبان را فراهم آورند. این سیاست شامل دیگر کشورهای خاورمیانه، خاور دور و آمریکای لاتین نیز می شد.

طراحی این سیاست ها توسط سیاست گذاران و اقتصاد دانان آمریکایی و تحت پوشش «بنیاد فورد» آغاز شد. مشاورین آمریکایی برای بررسی و تحقیق به کشور های مختلف روانه شدند تا پس از مطالعه زمینه های مادی صدور و جذب محصولات اشباع شدۀ در کشورهای متروپل، تغییرات اجتماعی – اقتصادی مورد نیاز برای تسهیل این روند را طراحی کرده و به مرحله اجرا بگذارند. اگرچه ایران از دوران حکومت صفویه به نوعی وارد مرحله سرمایه داری شده بود، اما به علت عدم پیشرفت و گسترش ابزارتولید ونا توانایی در رقابت با سرمایه داری غرب؛ و همچنین سلطه «شیوۀ تولید آسیایی» بر مناسبات اقتصادی و اجتماعی، این سرمایه داری هنوز به فورماسیون مسلط جامعه مبدل نشده بود. ثروت تجار بازار به عنوان برجسته ترین نمایندگان این سرمایه داری ناقص الخلقه و دلال منش هنوز بیشتر در زمین و درون مناسبات ارباب رعیتی جریان داشت.

قدم اول در حل این مناسبات، الغای روابط ارباب رعیتی و ایجاد طبقه سرمایه داران نوین و کارگران بود. این قدم با اعلام «انقلاب سفید شاه و مردم» در ۲۱ بهمن سال ۱۳۴۱ آغازشد. بلافاصله پس از آغاز آن، اصلاحات نوین کلید زده شدند. ناگهان بانک های مختلفی مانند قارچ در گوشه وکنار مملکت روئیدند وبا اهدای انواع و اقسام وام های بلند مدت و کوتاه مدت، با بهره های اندک، تجار بازار و زمینداران را تشویق به تاسیس و راه اندازی کارخانجات کردند. از سوی دیگر تقسیم زمین ها آغاز شده و تکه های کوچک زمین که به زحمت کفاف مایحتاج سالیانه کشاورز و خانواده اش را می داد، به روستائیان واگذار گردید،  و دیری نگذشت این کشاورزان گرسنه برای تهیه معاش سالانه خود روانه بازار های ساخت و ساز و کارخانجات در شهر ها شدند.

تدوین قوانین جدید مالیاتی و گمرکی، مثلا افزایش گمرکات بر واردات کالاهای خارجی به منظور بهره ور نمودن تولیدات داخلی و یا افزایش مالیات بر درآمد، هر روز بیشتر از پیش عرصه بر تجار – زمیندارانی که در مهلکه این تغییر و تحولات سرشان بی کلاه مانده بود، تنگ تر نمود. تاجر بازاری که تا چندی پیش هم بانک دار و رباخوار بازار بود و هم به ارزانترین مبلغ کالاهای خارجی را وارد می کرد وهم  از درون حجره های تنگ و تاریک بازار تجارت خارجی فرش و ادویه جات و غیره را به پیش می برد، و از ارج و قرب اجتماعی فراوانی برخوردار بود، و در روستا پادشاهی می کرد؛ به ناگهان ارج و قرب خود را از دست داده و در مقابله با لایه نازکی از سرمایه داران نوکیسه و وابستگان به دربار افتاد که توسط اصلاحات امپریالیستی انقلاب سفید شاه و مردم به مال و مکنتی رسیده بودند. طبیعی ست که چنین قشری در تضاد با امپریالیسم و حکومت عروسکی آن باشد. آنان موقعیت اقتصادی خویش را از دست رفته می دیدند.

روحانیت نیز، علیرغم پیشینه تاریخی خدمت به حکام، در تضاد با این مناسبات جدید قرار گرفت. معیار های نوین اجتماعی در تمارض ریشه ای با اندیشه های متحجر دینی بود و آنان نیز به علت مالکیت زمین ها و مزارع عظیم موقوفه از مخالفان سرسخت تقسیم زمین و الغای مالکیت بر آن بودند.  از اینجا بود که اپوزیسیون علیه شاه در اتحاد بازاریان و روحانیت شکل گرفت که سرانجام خود را در شکل ماجرای ۱۵ خرداد نشان داد. خمینی به عراق تبعید شده و بنا به دلایلی که ذکر کردیم به عنوان یکی از مخالفان شاه و امپریالیسم آمریکا شناخته شد. مخالفت بازار و روحانیت با نظام شاهنشاهی و امپریالیسم حامی آن هیچگاه عنصری از ترقی خواهی در خود نداشته است. این مخالفت نه از زاویه منافع کارگران و توده های زحمتکش، بل که به علت وحشت از خطر نابودی خود ایشان صورت می گرفت. اما همچنان که وقایع تاریخی مختلف، از جمله قیام کمون پاریس نشان می دهد، هنگامی که خطر قدرت گیری طبقات کارگر و زحمتکش مطرح می شود، ‌سرمایه داران و استثمارگران اختلافات درونی خود را به کناری گذاشته و برای سرکوب آنان متحد می شوند، آن چنان که فرانسه و پروس در سرکوب کمون پاریس دست در دست وارد عمل شدند و کمون را سرکوب کردند؛ و آنچنان که رژیم سرمایه داری خمینی به کمک کارگزاران سابق جنبش اعتراضی مردم ایران را سرکوب کردند.

این مقوله بحثی طولانی طلب می‌کند و این جا تنها بر این نکته تأکید می شود که روحانیت به هیچ وجه و در هیچ زمانی خصلت انقلابی نداشته و نخواهد داشت. آنان همیشه بخشی از هیئت حاکم بودند وتنها به دلیل اختلاف های اقتصادی، سیاسی و اجتماعی تحمیل شده توسط امپریالیست ها، با آنان در تضاد افتادند. بنابراین جای تعجب نیست که این روحانیت نیز پس از کسب قدرت سیاسی به همان شیوه حکومت گری و سرکوب و کشتار و غیره ادامه دهند.

«چپ» در سالهای پیش و پس از ۱۳۵۷ به این درک نائل نشده بود و طبیعتا از لحاظ تئوریک و تشکیلاتی  آبدیدگی و آمادگی لازم را نداشت. موقعیت طلایی   به وجود آمده به سرعت ازدست رفت، توده های میلیونی کارگران و زحمتکشان که در کارخانه ها، شهرها و خیابان ها شورش کرده بودند به دست نیروهای ضدانقلابی خمینی و دارودسته اش افتادند و سرانجام انقلاب شکوهمند بهمن ماه ۱۳۵۷ به شکست کشانده شد.

کمونیست ها می توانستند با تکیه به یک تئوری و نظرگاه درست و با شناختی اصولی و صحیح از ماهیت سرمایه دارانه رژیم تازه پا، در همان ابتدا، هنگامی که هنوز از اعتبار بسیاری در درون توده ها برخوردار بودند، آنان را علیه حکومت آخوندی بسیج کنند. ولی متأسفانه به علت درک نادرست از سرمایه داری و طرح شعار انقلاب دو مرحله ای نه تنها این کار را انجام ندادند، بلکه از رژیم حمایت نیزکرده وتوده ها را تشویق به حمایت از آنان، یعنی از نظام سرمایه داری فرا خواندند.

به نظر ما این مطلب علت اصلی شکست انقلاب ایران بود، درس بزرگی که به بهای سنگینی آموختیم. اینک وقت آن رسیده که این تئوری های انحرافی را رها کرده و به تئوری هایی منطبق با مارکسیسم انقلابی دست بیازیم. تئوری هایی متکی به تجارب و نظریاتی که منجر به پیروزی انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ شد، نظراتی بر اساس آموزه های مارکس و انگلس؛ اسناد تجارب کمینترن و بحث های لنین. باید مباحث کلیه رهبران انقلابی مورد بازنگری قرار گیرد؛ باید نظرات و تئوری های منشویکی و استالینیستی به کناری انداخته شود.

مازیار رازی

۱۴ بهمن ۱۴۰۰

[email protected]

از شبکه های اجتماعی مازیار رازی دیدن کنید

https://linktr.ee/mazraz

 

توضیحات مکمل شفاهی در مصاحبه ای  در اینستاگرام

 

 

 

 

 

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران