بررسی احزاب و جریانات چپ در ایران- بخش دوم

پی دی اف

امادر قسمتی که مربوط به استراتژی انقلاب دموکراتیک می‌شود،به علت اینکه انقلاب را دو مرحله می بیند، از تمام تشکلات کارگری و اعتصابات به عنوان ابزاری برای استقرار بورژوازی ملی حمایت می کند، نه برای تسخیر قدرت توسط تودهای تحت ستم به رهبری طبقه کارگر، لذا تمام آینده نگری و قدرت سازماندهی این استراتژی مختص به ایجاد انقلاب دموکرات و سکولار است، این مسئله بوجود آورنده ظرفیتی است که می تواند خود را با جریانات بورژوازی هم راستا کند و مانع بزرگی برای مارکسیسم انقلابی بوجود آورد.  محور اصلی این استراتژی در ایران حزب توده است، البته امروزه بسیاری از جریانات ضد حزب توده هستند ولی به لحاظ استراتژی انقلابی فرقی ماهوی با آن ندارند، فقط بر سر برخی مسائل تاکتیکی در برخی ازموارد مشکل دارند‌. به عنوان مثال در انشعاب اقلیت و اکثریت در سازمان چریک های فدایی خلق، اکثریت، خط بیژن جزنی را کاملا و بدون تغییر می پذیرد، ولی اقلیت آن را با اعمال تغییراتی قابل قبول می داند ، اما تفاوتی بنیادین میان آنها نیست، به این معنا که هر دو جریان موافق انقلاب دموکراتیک و مرحله ای بودند و هستند.  اکثریت اعتقاد داشت وقتی انقلاب، انقلابی دموکراتیک است و در جبهه خلق خمینی قرار می گیرد، و چون جبهه اصلی مبارزه با امپریالیسم است و مبنای تمام فعالیت ها حول این محور می چرخند، بنابراین برای تقویت جبهه خمینی خواهان این بودند که سپاه پاسداران در مقابل ارتش شاه ساخته شود، وبه سلاح سنگین هم مجهز باشد. همین برنامه را حزب توده هم داشت، و دقیقا اینجا محل اشتراک بسیاری از جریانهای اوایل انقلاب ۵۷ و بعد از آن است.

این استراتژی در دو طیف استالینیستی و مائوئیستی قرار داشت. مانند فداییان خلق و حزب توده که پیرو انقلاب دو مرحله ای بودند و در ردیف استالینیست ها قرار می گرفتند. و در طیف دوم جریاناتی که همین استراتژی را داشتند ولی پیرو خط مائوئیسمبودند، مانند جریان سهند به سرکردگی منصور حکمت.  هسته سهند در جریان کنفرانس وحدت قرار بود با ۱۳ گروه مائوئیستی وحدت کنند که این امر صورت نگرفت اما پس از آندر اتحاد با کسانی دیگربه اتحاد مبارزان تبدیل شد. بعد اتحاد مبارزان با کومله در کردستان ادغام شد و حزب کمونیست ایران بوجود آمد، در ان دوران  کومله بزرگترین جریان مائوئیستی در ایران بود. بعدها در سال ۱۳۷۰ تحت تاثیر نظرات منصور حکمت حزب کمونیست کارگری  بنیان گذاشتهشد، که معتقد بود با چپ سنتی مرز بندی جدی دارد و یک حزب مدرن است، ولی هیچ وقت مصداق های این مدرن بودن را مشخص نمی کنند و هنوز مانند چپ سنتی حول انقلاب دو مرحله ای می چرخد، وهیچ برنامه انقلابی مشخصی که وجه تمایز مدرن بودن باشد، ارائه نکرده اند.   این آشفتگی و عدم روشنگری در حوزه عملی و تئوری یکی از مشکلات عمده احزاب و جریانات چپ در ایران است. در تاریخ معاصر احزاب چپ،اللخصوص ۵۰ سال اخیر یک مسئله بارز و قابل توجه وجود دارد، در احزابی که از ۵۰ سال گذشته فعالیت داشته اند و اکنون نیز به فعالیت خودشان ادامه می دهند، یک عنصر غایب وجود دارد و آن اینکه کارنامه خود را ننوشته اند. اینکه این جریانات چه عملکردی داشته اند، چه خطاهایی مرتکب شده اند و در چه مواردی تاثیر گذاری مثبت داشته اند و توانسته اند بازتاب دهنده مشکلات اساسی توده ها باشند، به شکلی واضح و منطقی بازتاب داده نشده و هیچ کارنامه معقولی ارائه نداده اند. به غیر از یک سلسله تمجیدات و تحریفات به نفع خودشان کار دیگری نکرده اند و نه تنها کارنامه ای نقادانه از خودشان ارائه نکرده اند بلکه بسیاری از مواضع غلط خود را از نشریاتشان حذف کرده اند. به عنوان مثال  سازمانراه کارگر که در دوران جنگ هشت ساله با عراق از سپاه پاسداران حمایت می کرد، این موضع را کاملا از سابقه فعالیت خود حذف کرده است. این مسئله شامل بسیاری از عملکردها و مواضع احزابی مانند حزب توده و سازمان فداییان خلق در اوایل انقلاب ۵۷ و مشارکت آنها بعد از انقلاب با جمهوری اسلامی در جریان تکوین قانون اساسی، ایجاد سپاه پاسداران و سایر موارد دیگری از این قبیل می شود. این احزاب که امروزه هم مشغول فعالیت سیاسی هستند و ادعای سابقه و ریشه داشتن در فرهنگ سیاسی ایران را دارند و معتقد هستند که از حمایت توده های زحمتکش و ستمدیده برخوردارند، درواقع تاریخ را تحریف می کنند، و نسل جوان را با تاریخ دروغین و دستکاری شده ی خودشان آشنا می کنند. و در این میان با برجسته کردن شهدا و مبارزین سعی می کنند خود را مطرح کنند. و دیگر از مواضع تئوریک و تحلیل های نظری و عملکردی که در شرایط مختلف تاریخی داشته اند چیزی گفته نمی شود. این شیوه استالینیستی در حذف و سانسور واقعیات تاریخی، قدرت انتخاب را از جوانان می گیرد و باعث ایجاد آشفتگی در روند شناخت صحیح این احزاب و عملکرد تاریخی آنها می شود. بعضی از احزاب از این هم فرا تر رفته اند و تغییر موضع اساسی داده اند، در آستانه انقلاب ۵۷ فقط دو جریان از انقلاب سوسیالیستی دفاع می کرد و به روحانیت شیعه توهم نداشت، گرایش مارکسیست های انقلابی وسازمان وحدت کمونیستی، مابقی جریانات همه از انقلاب دموکراتیک دفاع می کردند که تحت تاثیر نظریات سوسیالیسم در یک کشور استالین بودند، اما امروزه بسیاری از این جریانات موضع خود را عوض کرده اند و معتقد هستند که دولت ایران کاملا سرمایه داری است و انقلاب بعدی باید سوسیالیستی باشد. ما هم در این مسئله مشکلی نداریم و موافق این تحلیل هستیم، ولی چگونه این احزاب به این نتیجه رسیده اند، چرا تغییر موضع داده اند و چه مسیری را طی کرده اند، آیا دلایل فرصت طلبانه پشت این مسئله وجود دارد؟ یا اینکه تحلیلات نوینی اتخاذ کرده اند و به اشتباهات گذشته پی برده اند، این استحاله چگونه اتفاق افتاده است و استراتژی انقلابی این احزاب چیست. مثلا جریان سربداران ( م ل م)‌ که با تکیه به اندیشه های مائو دارای استراتژی انقلابدمکراتیک نوین بود و بنا به نظریه محاصره شهرها از طریق روستا به جنگل آمل رفت تا از آنجا شهر را محاصره کند، بدون جمعبندی مارکسیستی از شکست خود و بدون کمترین توضیح در مورد تغییر استراژی انقلاب آتی، یک شبه به پیروی از نظرات باب آواکیان در آمریکا تحت عنوان «سنتز نوین» به نتیجه انقلاب سوسیالیستی رسید و کمترین انتقادی از خود نکرد که چرا در همه این  سالها به نیروهای طرفدار انقلاب سوسیالیستی اتهام جاسوس آمریکا می بست! این مسئله در مورد اشتباهات تاکتیکی هم صادق است‌ و تمام انشعابات و جدلهای بیهوده این احزاب به این مسئله مربوط می شود. تا کارنامه ای درست نداشته باشند، اشتباهات خود را قبول نکنند و درس های لازم را از تاریخ نگیرند و در مسیر رفع خطاهای خود نکوشند، نمی توانند حضوری مثبت در جامعه داشته باشند، و هیچ تاثیری در انقلاب آتی ایران نخواهند داشت. در این میان تنها گرایش مارکسیست های انقلابی است که کارنامه فعالیت خود را در پیش از انقلاب ۵۷ و پس از آن  نوشته است و از بقیه جریانات هم این تقاضا را دارد. گرایش مارکسیست های انقلابی بر این باور است که اگر اشتباهاتی هم در گذشته وجود داشته باشد امروزه مهم نیست، ولی باید همه احزاب و جریانات در مورد عملکرد خودشان پاسخگو باشند و صریح و صادقانه بگویند که چه اشتباهاتی در چه مواردی داشته اند و بر مبنای آن مواضع نوین خود را اعلام کنند تا فرصتی برای اتحاد عمل و تبادل نظر بوجود بیاید.   امروز طبقه کارگر بسیار متحول شده و در خود دارای پیشتازان باسواد و مبارزی است که قدرت رهبری دارند مانند جریان اعتصابات هفت تپه، که مشخص کرد کارگران خودشان قدرت کنترل دارند و به هیج جریانی در خارج از ایران وابسته نیستند. با وجود چنین ظرفیتی که در مبارزات کارگری شکل گرفته است اگر سازمان یا احزابی نمی خواهند نقش خود را به صورت عملی و تئوری در حمایت از اعتراضات کارگران ایران اعمال کنند، در جهت تخریب و به هرز دادن آن هم اقدام نکنند.  دوری از برخورد دوگانه یکی از وظایف اصلی هر گروه یا حزب سیاسی است، مَنشی که جریاناتی مانند سازمان فداییان خلق، حزب کمونیست کارگری و حکمتیست ها و … از آن دوری می کنند و غیر مسئولانه فرمان اعتصاب و مقاومت صادر می کنند و وقتی که زمان دخالتگری آنها می رسد فقط به اطلاعیه و بیانه اکتفا می کنند. به عنوان مثال در جریان اعتصابات شرکت واحد(اتوبوسرانی) تمام عمل گرایی آنها مختص به اطلاعیه ای درباره حمله اشرار حکومتی به اعتصاب کنندگان بود. برخورد چریک های فدایی خلق در رابطه با همین موضوع در ۲۹ ژانویه ۲۰۰۶ شامل چند اطلاعیه متناقض و بدون هدف بود که ابتدا اعلام کرد: «از تمامی خواست های عادلانه کارگران شرکت واحد برای بهبود شرایط کار و حق داشتن تشکل مستقل کارگری دفاع کرده».  در رابطه باهمین جریان در مقاله ای دیگر تحت عنوان جمهوری اسلامی و سندیکاهای کارگری می گوید: «باید دانست چنین کسانی که با این فرض سخن می گویند که گویا در شرایط دیکتاتوری لجام گسیخته حاکم، امکان شکل گیری تشکلات مستقل کارگری وجود دارد، چنین فرضی البته هیچ ارتباطی با واقعیات سرسخت زمینی ندارد، واقعیت این است که در شرایط سلطه استبداد جمهوری اسلامی و در توازن قوای کنونی نه تنها امکان فعالیت قانونی و علنی تشکلات مستقل کارگری وجود ندارد بلکه هرنوع تشکلی هم که به طور خود به خودی در جریان مبارزه کارگران تشکیل شود اماج وحشیانه ترین حملات رژیم قرار می گیرد».  و همچنین در رابطه با همین موضوع در جایی دیگر اشاره می کند: «این امر نشان می دهد که سخن گفتن از امکان شکل گیری تشکل های مستقل کارگری همانقدر امکان پذیر است که ظهور امام زمان در تبلیغات این رژیم فریبکار».   اینها اطلاعیه هایی هستنددر رابطه با اعتصابات خط واحد که در نشریه پیام فدایی شماره ۵۳ منتشر شد.  حال در مقابل گسترش بخشیدن اعتراضات کارگران که مهمترین وظیفه هر سازمان سیاسی است که خود را چپ می نامد، اینها فقط خاک به چشم کارگران پاشیدن است و با بی مسئولیتی تمام به توهمات افزودن.  این تناقض گویی نشان می دهد که این سازمانها واقعیت را از دریچه تنگ دیدگاه خودشان می بینند و از وضعیت توده های ستمدیده بی خبر هستند و نمی توانند دیدگاه خود را به مشکلات طبقه کارگر جامعه معطوف کنند. واقعیت این است که هیچ کدام از این جریانات  در اوج فعالیت نتواستند به توده های زحمتکش حتینزدیک شوند. در همان اول سالهای انقلاب یعنی سالهای ۱۳۵۸ تا ۱۳۶۰بودند جوانان رادیکالی که حزب توده و سازمان فداییان خلق قادر به پاسخگویی آنها نبودند، چونکه این احزاب به شکل های مختلف در بخش هایی از حاکمیت وجود داشتند، و تبدیل به جریانی ترمیدوری شده بودند.    آنچه که باعث پیوند این احزاب با انواع حاکمیت های بورژوازی است، ( این حاکمیت در ایران بعد انقلاب ۱۳۵۷ چهره ای دینی به خود گرفت و با ارتجاع شیعی متبلور شد) در واقع در ماهیت خرده بورژوازی این احزاب نهفته است که ما در اینجا به عنوان جریانات استالینیستی و مائوئیستی از انها نام بردیم، اینها به عنوان نماد جریانات خرده بورژوازی همیشه به بدنه سوسیالیسم انقلابی می چسبند و در جریانات انقلابی به دنبال منافع خود هستند. جریانات ضد انقلابی و خرده بورژوازی همیشه در سرکوب شخصیت های انقلابی نقش غیر قابل انکاری داشته اند و در مواقع حساس همیشه متمایل به بورژوازی بوده و در قالب انقلاب دموکراتیک توده ها به نفع بورژوازی ظاهر می شوند. همانگونه که در دهه ۶۰ مشکلات تاکتیکی و تئوریکی که در مائوئیسم وجود داشت خود را نشان داد، و شاهد بودیم که به جای تاکتیکی انقلابی در جهت حمایت از توده ها و به زیر کشیدن قدرت حاکمیت، شروع به دفاع از بنی صدر کردند.  قشری کوچک خرده بورژوازی مانند اشرافیت کارگری و کارمندی و یا بوروکراسی این اقشار کافیست تا احزاب فرصت طلب بوجود بیایند که در جریان امور تبدیل به سلاح سلطه بورژوازی گردند.  در این چنین شرایطی اگر جریانات انقلابی که خط صحیح و روشنی داشته باشند و خود را میان توده ها مطرح کرده باشند وجود نداشته باشند، باز قشر خورده بورژوازی با نامهای متفاوتی مانند احزاب مدرن چپ، اعتقاد به انقلاب انسانی و یا حامیان واقعی تودهای زحتمکش، موفق به در دست گرفتن اعتراضات جامعه در جهت سیاستهای جهانی دولت بورژوازی می شوند. در مقابل این جریانات خرده بورژوازی و ضد انقلابی باید حتما تئوریها انقلابی مارکسیستی و تشکلات کارگری حضور داشته باشند، و توسط این جریانها از بین نروند و به عنوان جریانی از پایین، خود کارگران تمام تئوریهایی را که لازمه دانش این طبقه برای تسخیر قدرت است را شخصا بیاموزند، تا در مقابل جریانات استالینیستی و خرده بورژوازی توان مقابله داشته باشند و خود کارگران در مقابل آنها قرار بگیرند. خود طبقه کارگر و پیشروان کارگری باید نقش پرچمدار مبارزات آزادی خواهانه را ایفا کنند و سایر اقشار تحت ستم را به مبارزه خودشان ملحق کنند و رهبری مبارزات را به عهده بگیرند.

آرش رستمی

۲۳/۶/۱۳۹۷

بخش اول

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران