پندهای حکیمانۀ پیرو منصور حکمت!

نگاهی به اندرزهای سعید صالحی نیا

علیرضا بیانی و آرام نوبخت

از میلیتانت شماره ۶۲

مقدّمه:

به دنبال اعلام جدایی رفیق ناصر احمدی از حزب کمونیست کارگری، سعید صالحی نیا طی پاسخی شتابزده، پندهای حکیمانه ای به او می دهد که اکنون و طی این نوشته جا دارد به بررسی آن بپردازیم.

این­جانب علیرضا بیانی مایلم این را از پیش بگویم که سعید صالحی نیا را کمتر سیاسی و بسیار بیشتر یک رواشناس می شناسم. او اغلب به جای نقد و تحلیل سیاسی و نظری، به روانکاوی حال و روز مخاطب می پردازد و آن را لابه لای چند “نظر” حکیمانه به جای “نقد” ارائه می کند. شخصاً تجربۀ مباحثاتی با او را در ستون کامنت های فیسبوک داشته ام و دیده ام که چگونه به جای ورود به اصل موضوع، به حالت های روحی طرف مقابل می پردازد و با اصرار بر این که من “عصبانی هستم”، از پرداختن به اصل بحث طفره می رود، یا اصل بحث را تحت الشعاع این روانکاوی قرار می دهد که در مجموع آن را جهت تخریب به کار می گیرد. نظر به این که با این “تاکتیک” ایشان به قدر کافی آشنا شده بودم، در نتیجه از او خواهش می کردم که اجازه دهد از حق دمکراتیک برخورداری از خُلق و خومثلاً عصبانی یا خوشحالبا اختیار آزاد بهره مند شوم تا شاید نگرانی از این موضوع از مرکز بررسی های ایشان خارج شود تا به این ترتیب بتوانیم به اصل موضوع بپردازیم.

غرض از بیان این مقدمۀ شخصی و شاید غیرضروری این است که نشان داده شود این متد برخورد، ایشان را همواره همراهی کرده است و دست از سر وی بر نمی دارد. شاید هم این پیامد موقعیت شغلی است که مستقیماً در شخصیت افراد تأثیر گذار می گذارد، مثلاً مانند یک پزشک روانکاو که وقتی می خواهد تحلیل سیاسی ارائه کند، آن را هم از موضع طبیب دلسوز، و به صورت پیچیدن نسخه یا دستورالعمل دلسوزانه ارائه می دهد.

گرایش مارکسیزم «انقلابی»:

سعید صالحی نیا در پندهای اخلاقی و روانکاوانه ای که به ناصر احمدی داده است، از جمله می گوید:
«
تصمیم گرفتید آن طرح را بگذارید کنار و حالا تصمیم دارید به مارکسیزم انقلابی عقب بنشینید و دنبال “حزب پیشتاز انقلابی” بروید

می بینیم که گوینده طبق برخورد روانشناسانه در این جمله، مارکسیزم انقلابی و حزب پیشتاز انقلابی را به عنوان یک عقب نشینی مفروض می دارد، بدون آن که وارد این بحث بشود و یا اصلاً بداند این مؤلفه ها دارای چه بار معنایی هستند. او عدم آگاهی خود از معنای این مفاهیم را این گونه بیان می کند:

«البته من این تحولات فکری شما را دقیقاً دنبال می کنم و واقعاً نمی دانم کلمۀ “پیشتاز انقلابی” مثلاً چه طرحی را تداعی می کند. خصوصاً که کلمۀ انقلاب و کلمۀ “پیشتاز بودنش” خودش از موضوعات منازعۀ قدیمی در تاریخ چپ گذشته ایران است

خوب، در این جا سؤال ساده ای که به ذهن می رسد، این است که اگر شما نمی دانید این مؤلفه ها چه طرحی را تداعی می کنند، پس چرا آن را “عقب نشینی” توصیف می کنید و نه پیشروی! یعنی دقیقاً بر اساس کدام دانش، کلمۀ انقلاب و پیشتاز که از نظر شما مورد منازعه هم هست، یک عقب نشینی فرض می شود؛ و به راستی جایگزین پیشرُوی آن کدام است؟

بنا بر تجربه در برخورد نظری با سعید صالحی نیا1، چندین بار دیده ایم که برای روشن شدن یک موضوع، باید ابتدا خود موضوع و پایه های نظری آن به صورت الفبای مقدماتی به ایشان گفته شود و سپس بر اساس آن چه که تازه وی در این گفتگو دریافت کرده و متوجه شده است، به بحث بر سر اثبات همان موضوع پرداخته شود. مثلاً وقتی از نظر ایشان کلمۀ انقلاب و پیشتاز هنوز مورد منازعه است، در نتیجه لازم می گردد به وی توضیحاتی در این زمینه ها به عنوان الفبای اولیۀ فهم و درک این مفاهیم داده شود و سپس با او در سطح فهم تازه، به بحث پرداخته شود.

موقتاً فرض را بر این می گذاریم که سعید صالحی نیا با مفهوم مارکسیزم به قدر کافی آشنایی دارد و بنابراین از توضیح پیرامون این مفهوم عبور می کنیم تا به توضیح بر سر وجه انقلابی آن بپردازیم.

دوره ای طولانی از جنبش سوسیالیستی با نام مارکسیزم عجین شده، اما همچنین بخشی از این دوره با تحریفات و وارونه سازی مارکسیزم ادامه داشته است، به طوری که اکنون مارکسیزم به زیر آواری از خرافات و موضوعات بی ربطِ منتسب به آن قرار دارد. مارکسیزم موجود، آن علم شرایط رهایی طبقۀ کارگر مورد نظر نیست، بلکه به وسیله ای برای تزئین احزاب و گرایش های سانتریستی تبدیل شده است تا خود را مارکسیستی و رادیکال جلوه دهند. انواع گرایش های طیف رفرمیست و سانتریست، یا مارکسیزم را از درون تهی کرده و با نام دیگریمثلاً کمونیزم کارگریمعرفی کرده اند و یا آن را به عنوان مبنایی با «ارزش» شناخته اند که می توانند قوانین «با ارزش» آن را در چارچوب همین نظام موجود و برای حفظ همین نظام به کار ببندند. مثلاً گرایش سوسیال دمکرات، که مارکسیزم را بدون وجه انقلابی آن، و تنها برخی از موضوعات اومانیستی آن را می پسندد. کسانی هم ترکیبی از این دو را دنبال می کنند؛ تا جایی که به این بحث مربوط می شود، سعید صالحی نیا را می توان نماینده ای از همین طیف معرفی کرد که در پایین بیشتر توضیح می دهیم.

مارکسیزم را یک سلسله اصول تعریف می کند که در مرکز آن مفهوم انقلاب پرولتاریا و امر خودرهایی، و برقراری دیکتاتوری «انقلابی» پرولتاریا، قرار دارد. با نظر سعید صالحی نیا پیرامون امر خودرهایی پرولتاریا چندان آشنا نیستیم، اما عضویت ایشان در حزب کمونیست کارگری که مبتنی بر آموزش های منصور حکمت بنیان گذاشته شده است، به اندازۀ کافی در تقابل با امر خودرهایی طبقۀ کارگر قرار می گیرد؛ زیرا در گرایش مذکور، امر رهایی طبقۀ کارگر به شخصیت هایی واگذار شده که خود در حزبی متشکل شده اند که به نیابت از طبقۀ کارگر ساخته شده است. اما به خوبی می دانیم که سعید صالحی نیا با نظریۀ دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا مخالف است و از غایب بودن چنین مفهومی در “برنامۀ یک دنیای بهتر” حزب کمونیست کارگری نیز به غایت خرسند می باشد. در این جا قصد ورود به بحث صحت یا عدم صحت این نظریه را نداریم، بلکه فقط تا به آن جا با آن کار داریم که به توافق برسیم: اولاً، این مؤلفه یکی از اصول اساسی شکل دهندۀ مارکسیزم انقلابی است و چنان چه از آن فاصله گرفته شود، در واقع این فاصله ای خواهد بود از خود مارکسیزم؛ و ثانیاً، اگر قرار باشد این فاصله به عنوان آلترناتیوی در مقابل مارکسیزم معرّفی شود، می تواند در قسمتی از یک طیف وسیعاز آنارشیزم گرفته تا سوسیال دمکراسی و یا ترکیبی از همۀ این هاجای بگیرد.

حال برای آن که مارکسیزم مورد قبول رفیق ناصر احمدی، از مارکسیزم سعید صالحی نیا متمایز شود، تنها یک چاره باقی می ماند و آن الحاق وجه “انقلابی” به مارکسیزمی است که مورد قبول ناصر احمدی واقع شده است. این وجه انقلابی، دقیقاً همان مرزی است که انواع گرایش های غیر مارکسیستی، اما با ادعایی خلاف آن را، در پشت مرز ترسیم شده متوقف می کند. سوسیال دمکرات ها و رفرمیست ها، مارکس فیلسوف، محقق و دانشمند را می پسندند، اما مطلقاً سر آشتی با مارکس انقلابی ندارند. برای افراد زیادی مثل سعید صالحی نیا نیز موضوع “انقلابی” همچنان مورد منازعه است و به همین دلیل مارکسیزم انقلابی را “عقب نشینی” توصیف می کند! سعید صالحی نیا خیلی خوب و دقیق متوجه شده است که کل پیکرۀ “کمونیزم کارگری” و نظریات منصور حکمت را موضوعاتی تماماً متفاوت با مارکسیزم انقلابی شکل می دهد، گیریم ایشان آن را فراتر از مارکسیزم انقلابی بیانگارد و مارکسیزم انقلابی را نسبت به آن عقب نشینی توصیف کند؛ اما در هر حال یک چیز روشن است و آن این که تقابل سعید صالحی نیا با مارکسیزم انقلابی، با اتکا به آلترناتیوی است که منصور حکمت به او داده است. فرق یک توده ای و سعید صالحی نیا در تقابل با مارکسیزم انقلابی در این است که توده ای، دیگر چندان مایل نیست حتا نامی از مارکس بیاورد، اما سعید صالحی نیا هنوز به مارکس اشاره می کند و حتا پا را از مرز تعیین شده برای ویهمان مرزی که گفته می شود “من مارکسیزم را از منصور حکمت یاد گرفته ام”فراتر می گذارد و فکر می کند مارکسیزم را از مبارزات جاری یاد گرفته است. اما با این حال نقطۀ اشتراک هر دوی آن ها با هم در این است که هردو اعتقادی به وجه انقلابی مارکسیزم ندارند و آن را در بهترین حالت در یک وضعیت آکادمیک و “آموزگار مثب” شناخته اند و می پسندند.

دوباره به سبک روانشناسانۀ سعید صالحی نیا بازگردیم تا ببینیم پس از مارکسیزم انقلابی، لازم می داند کدام موضوع را تخریب کند و آن را به حساب پندهای داهیانه و حیکمانۀ خود بگذارد.

سنت دمکراسی درون حزبی مورد نظر لنین:

سعید صالحی نیا خطاب به ناصر احمدی می گوید:

«در این مقالۀ طولانی و تو در توی اخیرتان موضوعات زیادی هست. از تجارب شخصیتان در حزب کمونیست کارگری و ماجرای دردناک اخراجتان بیشتر توضیح دادید که من تا اندازه ای که می دانم و خودم هم تجربه کردم، متأسفانه علامت مشکلی تاریخی در چپ ایران است. همان سنت “لنینی” اخراج مخالف با بهانه های بامزه. من هم دچار همین مسائل بوده ام، چه در دورانی که در سازمان های چپ قدیم کار می کردم و چه درون حزب کمونیست کارگری ایران»

او در ادامه می گوید:

«مرزهای شما ظاهراً “لنینیزم” است. ظاهراً آن جا شما تصمیم گرفته ای خودت را از کمونیزم کارگری جدا کنی»

سعید صالحی نیا باز دوباره مشغول شلنگ تختۀ نظریروانکاوی شده و چون خیالش راحت است که کسی کاری به کار او نخواهد داشت، در نتیجه به سادگی آب خوردن، سنت لنینی را اخراج مخالف فرض می گیرد و خیلی آرام و سوت زنان از کنارش رد می شود! او از این دست خزعبلات را بارها و از جمله در همین اندرزنامۀ خود، به لنین نسبت داده است. تکه پرانی های لیبرالیستینظیر این که “لنین خیلی از مخالفین را اعدام کرد و خون پاشید به انقلاب”تقریباً به بخشی جدایی ناپذیر از “نظریه پردازی”های وی تبدیل شده است. اما اگر ایشان با الهام از کاراکتری که از شغل خود کسب کرده است و به روش روانشناختی دست به تخریب سیستماتیک لنین و لنینیزم می زند، برای این است که شانس آورده با یک مخالف همپالگی خودمنتها این بار با کاراکتر یک وکیل دعاوی حقوقیبه بحث ننشسته است، وگرنه یقیناً این مخالف فرضی می توانست با توجه به همین قوانین بورژوایی یقۀ صالحی نیا را به جرم افترا بدون مدرک و سند بگیرد و بعد خود برای ادامۀ بحث به همراه کمپوت و سیگار به ملاقات ایشان برود! البته اگر سعید صالحی نیا اصلاً یقه ای برای گرفتن داشته باشد.

تمام اتهاماتی که سعید صالحی نیا علیه لنین از گرایش های لیبرالی به عاریه گرفته است، از فرط بی اساس و بی پایه بودنش به لطیفه تبدیل شده، تا آن جایی که حتا رغبتی برای پاسخ به ایشان هم ایجاد نمی کند. از فردی این قدر حکیم و خردمند، یعنی جناب سعید صالحی نیا، کمترین انتظار این است که حتا یک نمونه اخراج از سوی لنین به دلیل مخالفت را معرفی کند تا بتواند ادعای خود را از چیزی مثل ساییدن کشک متمایز کند. سعید صالحی نیا در حزبی عضو شده است که تکلیفش را با لنین خیلی پیش از این ها حل کرده است؛ اما وقتی صحبت از اخراج می شود، باز دوباره این عمل بورکراتیک را به سنت لنینی منتسب می کند. یعنی این حزب تا جایی که به منصور حکمت ربط پیدا می کند، یک حزب انسانی با هدف انقلاب انسانی و برای استقرار حکومت انسانی توصیف می شود، و همین که موضوع اخراج مطرح می شود به سراغ لنین می رود و تمامی تقصیر را به گردن او می اندازد تا حزب منصور حکمت را بی تقصیر نشان دهد!

سعید صالحی نیا که شب خوابش نخواهد برد تا جواب این نوشته را بدهد، باید یادش باشد که حتماً و حتماً یک نمونه اخراج به دستور لنین به دلیل مخالفت را معرفی کند. اگر چنین کرد که تازه ادای سهم مسئولانه ای در نقد و “نظریه پردازی” کرده است، و اگر چنین نکرد، به مابدون این که دلخور شوداجازه دهد تا این روش ایشان را اقتباس گرفته از شارلاتانیزم لیبرالیستی معرفی کنیم. یک بار برای همیشه باید با سعید صالحی نیا بر سر این روش نفوذی لیبرالیستی برخورد جدی و اساسی شود تا ایشان یادش بماند هرگاه خواست از اعدام به فرمان لنین و اخراج از حزب به دلیل مخالفت به دستور لنین حرف بزند، بداند که در بازی خطرناکی وارد شده است که اگر نتواند آن را به اثبات برساند و این مقدار مثل نقل و نبات آن را خیرات کند، مرز سیاسی خود با کلاشی سیاسی را مخدوش کرده است.

چرا باید تاوان چپ سنتی را که حزب کمونیست کارگری در مرکز آن قرار دارد، هم­چنان لنین بدهد! جناب سعید صالحی نیا، وقتی که بخش مهمی از رهبران و کادرهای حزب کمونیست کارگری از این حزب و منصور حکمت به طور فیزیکی جدا شدند، چرا این “بزرگترین مارکسیست قرن معاصر” شماکه به قول لیدر کنونی حزب اش، حمید تقوایی، یک پایش روی شانۀ لنین و پای دیگرش روی شانۀ مارکس گذاشته شده بودبه آن ها توصیه نکرد که بمانید و در درون حزب، یک یا چند فراکسیون خود را تشکیل دهید، و در عوضتو گویی برای راحت شدن از شرّ رقبای خودبه آن ها گفت: “خداحافظ رفیق”!؟ اما شما جناب سعید صالحی نیا بدانید که حق داشتن گرایش و فراکسیون از بدیهیات و مفروضات حزب لنینی بوده و هست، و در حزب بلشویک هم همواره چندین فراکسیون وجود داشته است.

موضوع پیوستن رفیق ناصر احمدی به گرایش مارکسیزم انقلابی با اخراج وی از حزب کمونیست کارگری توأم شد که در غیر این صورت ما به عنوان پیروان سنت های لنینیستی با اعلام خروج ایشان از این حزب مخالفت می کردیم و پیشنهادمان این می بود که در این حزب باقی بماند و با ایجاد گرایش و فراکسیون خود، رو به مخاطبین درون حزب به مبارزه بر سر اثبات نظرش بپردازد، این سنت لنینیستی است، وگرنه که خود لنین بارها نظراتی را مطرح کرد که در کل حزب کاملاً تنها ماند و کسی از آن حمایت نکرده بود، و این به معنی انشعاب یا اخراج نیز نبود. آن لنین را که بارها نظراتش در حزب در اقلیت بود، مقایسه کنید با منصور حکمت، چنان­چه کسی جرأت می کرد با نظرش مخالفت کند و همچنان در حزب بماند. ببینید در کدام سنت، اخراج و ارعاب مشاهده می شود. تنها یک بار لنین “پیشنهاد”و نه “دستور”اخراج را داد و آن هم نه به دلیل مخالفت، بلکه به دلیل لو دادن طرح قیام توسط زینویف و کامنف بود که دو روز زودتر این موضوع را درنشریۀ خود منتشر کرده و کل طرح را عقیم گذاشتند بودند، و جالب این است که پیشنهاد مذکور تصویب نشد و آن ها در حزب باقی ماندند.

چپ سنتی:

جناب سعید صالحی نیا شما که خیلی به نکات دمکراتیک علاقه نشان می دهید و در توهم خود با چپ سنتی مرزبندی دارید، باید بدانید یک حزب زنده و پویا، آن حزبی است که در درون خود حق گرایش و فراکسیون را محترم بداند. با اکنونِ “حزب کمونیست کارگری” کاری نداریم تا جلوی گریز فرصت طلبانه از پاسخ گرفته شود؛ اما لطفاً بفرمایید یک نمونه معرفی کنید که در زمان حیات منصور حکمت، یک نظر مخالف او وجود داشته که توانسته است به موازات خود منصور حکمت از امکانات و تریبون حزب استفاده کند و برای متقاعد کردن دیگران دارای حق دمکراتیک و برابر با منصور حکمت بوده باشد، ولی در عین حال نه اخراج شده باشد و نه وادار به استعفا؛ آن یک نفر دقیقاً کیست و نامش چیست؟

چندین بار در بحث های شفاهی و مکتوب ادعا کرده ایم که “حزب کمونیست کارگری” از بدو تشکیل خود تاکنون با رشته های زخیمی به مرکز چپ سنتی گره خورده است و برای اثبات این منظور نیز از لیدر عالی مقام این حزب، حمید تقوایی، دعوت به مناظره کرده ایم که چگونگی پاسخ ایشان نیز مدرکی در اثبات صحت ادعایمان بود، وقتی که ایشان نه این مناظره را پذیرفت و نه مطلقاً پاسخی داد، بلکه از موضع بالا و ارباب منشانه به آن بی اعتنایی کرد. اکنون نیز به این وسیله دوباره از ایشان دعوت می کنیم که در این مناظره شرکت کند و به شما قول می دهیم که در آن جا نشان دهیم این حزب تا چه میزان از نظر سبک کار و پایه های نظری خود، تا گلو در چپ سنتی گیر کرده است و چه فاصلۀ عمیقی از سنت حزب لنینی دارد، که البته این دومی محققاً شما را خوشحال خواهد کرد.

هرچند تاکنون بارها افرادی، یا به طور فردی و یا گروهی از “حزب کمونیست کارگری” جدا شده اند، اما تاکنون یک مورد مشاهده نشده است که جدایی از منصور حکمت و حزبش، شامل جدایی از مدار سانتریزمی باشد که او و حزبش به آن تعلق داشته اند. آن چه برای سعید صالحی نیا خوش آیند نیست، نه جدایی ناصر احمدی از مدار سانتریزم منصور حکمت دست کم به این دلیل که خود در نیمۀ راه همین جدایی است، اگر تاکنون جدایش نکرده باشندبلکه اعلام پیوست او به “گرایش مارکسیزم انقلابی” به منظور ایجاد “حزب پیشتاز انقلابی” است. این مورد برای اولین بار در تاریخ حزب کمونیست کارگری صورت گرفته که گسست، با افق مارکسیزم انقلابی رخ داده است. تاکنون هر انشعابی از این حزب، یا به زعم خودشان به سمت گرایش های بورژوایی “دوم خرداد” و نظایر آن بوده است و یا به سوی انزوا و دمورالیزه شدن و نهایتاً روشنفکری مشعشعانه. اگر چه گسست رفیق ناصر احمدی از مدار منصور حکمت به سوی گرایش مارکسیزم انقلابی تنها مقدمه ای بر ورود به این گرایش محسوب می شود، و دوره ای از فعالیت های نزدیک ایشان با این گرایش ضروری است تا این مقدمه با پیوست کامل به این گرایش کامل شود، اما باید پذیرفت که تأثیرات سانتریزم کمونیزم کارگری به حدی است که قطعاً ضروری خواهد بود دورۀ فشرده ای از آموزش های پایه ای مارکسیستی طی شود تا این رفیقو یا اگر در آینده کسان دیگری در این مسیر قرار گرفتند، سایر رفقامتوجه شوند که اولاً از پیلۀ چه فرقۀ غیر کمونیستی ای خلاص شده اند و ثانیاً عمق فاصلۀ مارکسیزم انقلابی با آن را احساس کنند. در نتیجه سعید صالحی نیا با جدایی ایشان از “حزب کمونیست کارگری” مشکل خاصی ندارد و با یکی دو وِرد اَجی مَجی لاتَرجی، همۀ این کاسه کوزه ها را می شکند بر سر لنینیزم، و مانند کسی که مِهرش را حلال کرده تا جانش آزاد شود، خود را از قید پاسخگویی به انواع تناقضات منصور حکمت و حزبش آزاد می کند. نگرانی اصلی او چنین است که در این پند کدخدامنشانه فرمولبندی می کند:

«به عنوان یک رفیق کمونیست به شما توصیه می کنم که عمیق­تر گذشته ات را نقد کن. کمونیزم کارگری اختراع منصور حکمت نبود! اساساً جنبشی بود که بدون او هم بالأخره تئوری ساز و سیاستمدار خودش را می یافت

به به، عجب جملۀ ژرف و عمیقی! دقیقاً مانند عمق استخر کمونیزم کارگری که بارها دیگران را به شنا در آن قسمت دعوت کرده است، اما تا کنون دیده نشده که این عمق بتواند بالاتر از قوزک پای کسی را خیس کند.

سعید صالحی نیا اعتراف می کند که کمونیزم کارگری اختراع منصور حکمت نیست. بسیار خوب و چه جالب؛ اما پس بالأخره این “کمونیزم کارگری” اختراع کیست؟ او پاسخ می دهد: “بالأخره تئوری ساز و سیاستمدار خودش را می یافت”! این همان عمق نظریه پردازی به سبک صالحی نیا است! این همان فاصلۀ این­بار واقعاً عمیق او و گرایش متبوعش، با مارکسیزم انقلابی است. چگونه می توان فهمید که کمونیزم کارگری اختراع منصور حکمت نباشد، اما ضمناً هنوز هم معلوم نباشد که چه کسی آن را اختراع خواهد کرد؛ و باید امیداور بود که اگر منصور حکمت هم نمی بود، بالأخره یک کسی آن را لابد از آستین خود به عنوان اختراع بیرون می آورد!

حدس می زنم این جمله مشعشع “پر عمق” بر اساس این موضوع باشد که سوسیالیزم یا کمونیزم اختراع مارکس نیست و قبل از مارکس هم بوده است. منتها سطحی نگری “صالحی نیایی” به وی اجازه نمی دهد که این درک ناقص را این گونه کامل بفهمد که مارکس، سوسیالیزم یا کمونیزم را از انواع انحرافات موجود تا آن زمان، از جمله نوع تخیلی و نوع قابل استقرارش تنها در یک کشور ( آن چه که منصور حکمت به آن اعتقاد دارد) و انواع بورژوایی و خرده بورژوایی و بلانکیستی و ، جدا کرد؛ منتها موضوع هنوز هم کامل نمی شود، مگر آن که روشن شود مارکس با کدام خصلت و مشخصه ای، کمونیزم را از سایر انواع آلوده به انحرافات جدا نمود.

کمونیزم کارگری یعنی چه:

نگرانی سعید صالحی نیا این است که ناصر احمدی از مدار کمونیزم کارگری دور شود، بدون آن که اصلاً خود بداند “کمونیزم کارگری” یعنی چه و این اختراع من­درآوردی، به راستی کدام ضعف جنبش مارکسیستی را از میان برده و آن را تکامل داده است؟

همان­ طور که گفته شد مارکس کمونیزم را از انواع انحرافاتاعم از بورژوایی، تخیلی، بلانکیستی، آنارشیستی و غیرهمتمایز کرد، اما لازم ندانست مواضع انتقادی خود نسبت به انواع انحرافات مذکور را با نام مانیفست “کمونیزم کارگری” معرفی کند. نزد مارکس و انگلس، “مانیفست کمونیست” بیان صریح و دقیق کمونیزم مورد نظر پرولتاریا بود و به این دلیل نیازی نمی دیدند که جنبش کمونیستی را با پسوند کارگری نام گذاری و متمایز کنند. هرچند مارکس و لنین در پاره ای موارد از کمونیزم یا سوسیالیزم “پرولتری” نیز صحبت به میان آورده اند، اما نه به مفهوم جامعۀ “کمونیستی پرولتری”؛ بلکه اشارۀ آن ها به منظور نقد به سایر انحرافاتِ تا آن­زمان موجود بوده است که سعی بر مخدوش کردن “جنبش” کمونیستی داشتند.

انگلس توضیح می دهد که جریان سوسیالیزم آلمانی، «پیش از سال 1848 خود را ظاهر کرد. در آن مقطع، دو گرایش مستقل وجود داشت. نخست، یک جنبش کارگری، یک شاخه از کمونیزم کارگری فرانسه، یک جنبش که طی یکی از مراحل خود، کمونیزم اتوپیایی وایتلینگ را خلق کرد. دوم، یک جنبش نظری، که از فروپاشی فلسفۀ هگلی پدیدار می شد؛ این جنبش از همان بدایت خود، زیر سلطۀ نام مارکس قرار داشت. مانیفست کمونیست در ژانویۀ 1848، معرّف تلفیق این دو گرایش است، تلفیقی که در تنور انقلاب کامل و آبدیده شد»2

انگلس که در سال 1843 در انگلستان به سر می برد و در ابتدا عمدتاً در تماس با طرفداران اوئن قرار داشتهرچند با کارگران کمونیست آلمانی مهاجر، مثل کارل شاپر، نیز آشنایی پیدا کردخود طی دوره ای نسبت به این “کمونیزم کارگری”3 وایتلینگ اشتیاق پیدا می کند، و نهایتاً با جنبش چارتیست ها تماس می گیرد.4

وقتی انگلس و همین طور مارکس از “کمونیزم کارگری” حرف می زنند، در واقع اشاره به یک گرایش از کمونیزم تخیلی در فرانسه و انگلستان دارند که خود را در آلمان نیز با نام “کمونیزم کارگری” معرفی می کند.

کسانی مانند کارل شاپر، ژوزف مول و هاینریش باوئر به عنوان رهبران اتحادیۀ عدالت که با مارکس و انگلس ارتباط داشتند، سخت تحت تأثیر دیدگاه های نپخته و اتوپیایی “کمونیزم کارگری”»، از جمله دیدگاه های وایتلینگ قرار داشتند و به همین دلیل نسبت به تئوریسین های انقلابی یا به قول خودشان «دانش پژوهان»، بسیار محتاط عمل می کردند. هرچند نهایتاً با مبارزات مارکس و انگلس، از دیدگاه های پیشین خود فاصله گرفتند و به این دو نزدیک شدند.5

بنابراین در این مقطع، “کمونیزم کارگری”، نه سلیقۀ مارکس، بلکه نام جریانی بوده است اتوپیایی که در آلمان، عمدتاً با اتکا به آرای وایتلینگ و با تأثیر از کمونیزم طبقۀ کارگر فرانسه و انگلستان، تحت عنوان “سوسیالیزم آلمانی”، “سوسیالیزم حقیقی” یا “کمونیزم کارگری” شکل گرفت و مطرح شد. به همین دلیل است که مارکس در “ایدئولوژی آلمانی” می نویسد:

« “سوسیالیزم حقیقی” هیچ چیز نیست به جز دگردیسی کمونیزم پرولتری فرانسه و انگلستان، و احزاب و سکت های کم یا بیش مشابه آن، در سپهر ذهن آلمان، و همان طور که خواهیم دید، در روح آلمان»6.

می بینیم که در این جا نیز “سوسیالیزم آلمانی”یا “کمونیزم کارگری” وایتلینگچیزی نبوده است جز تغییر شکل کمونیزم کارگری فرانسه و انگلستان، با این تفاوت که اگر این دومی پایه ای عینی در وضعیت طبقۀ کارگر این کشورها داشت، آن اولی بدون درنظر داشتن شرایط مادی و در “ذهن” این افراد تغییر شکل یافت7.

لنین نیز در نوشته هایی از سوسیالیزم پرولتری در مقابل سوسیالیزم خرده بورژوایی اسم می برد؛ اما فقط یک آماتور ناشی باید این استنباط را داشته باشد که “سوسیالیزم پرولتری”، یک مفهوم مستقل و نامی زیبنده برای یک حزب سیاسی است. به عنوان مثال، لنین در مقاله ای با نام “سوسیالیزم خرده بورژوایی و سوسیالیزم پرولتری” می گوید:

«طبیعتاً عقب افتادگی روسیه زمینۀ مستحکمی برای آئین های گوناگون فرتوت سوسیالیستی در کشور ما به وجود آورده است. تمام تاریخ افکار انقلابی روسیه در ربع قرن گذشته، مبارزۀ مارکسیزم علیه سوسیالیزم خرده بورژوایی نارودنیکی است»8.

در این جا باید به این نکته توجه داشت که لنین از عقب افتادگی روسیه به عنوان زمینه ای برای پیدایش آئین های فرتوت سوسیالیستی یاد می کند. بستر این عقب افتادگی، شیوۀ تولیدی پیشا سرمایه داری در جامعه ای است که شمار کمّی پرولتاریای صنعتی آن به سختی به سه میلیون نفر می رسید. طبیعی است که در این شرایط، انواع گرایش های غیر پرولتری زیر نام سوسیالیستی و کمونیستی، از یک “جنبش” مخصوص به خود برخوردار بودند و در نتیجه لنین به طور مشخص، و نه در یک کلی گویی، ناچار می شود از سوسیالیزم پرولتری و آن هم به عنوان یک “جنبش”، و نه نام یک حزب، در تقابل با این جنبش ها صحبت به میان بیاورد تا به این طریق محتوای اقتصادی و اجتماعی آن را از دیگر جریانات متمایز کند. او در همان جا می گوید:

«برای مارکسیست ها جنبش دهقانی، یک جنبش دمکراتیک و نه سوسیالیستی است. درست مثل بقیۀ کشورها، در روسیه هم جنبش دهقانی لزوماً متحد در انقلاب دمکراتیک است، که در محتوای اقتصادی و اجتماعی خویش بورژوایی می باشد. این انقلاب به هیچ وجه علیه بنیان نظم بورژوایی، علیه تولید کالایی، و یا علیه سرمایه سمت گیری ندارد. برعکس نوک حملۀ خود را علیه روابط کهنۀ رعیتی ماقبل سرمایه داری در روستا و علیه زمین داری اربابی به عنوان رأس تمام بقایای اصول سرواژ قرار می دهد. نتیجتاً پیروزی کامل جنبش دهقانی، سرمایه داری را از میان نخواهد برد، بلکه برعکس زمینۀ وسیع­تری برای رشد آن به وجود آورده و رشد خالص سرمایه داری را تسریع کرده و شدت می بخشد

لنین ناچار می شود در مقابل “جنبش” نارودنیک هاکه خود را سوسیالیستی معرفی می کردندبگوید که یک جنبش دهقانی از اساس نمی تواند سوسیالیستی باشد و این سوسیالیزم، اتوپیایی و به کلی متفاوت از سوسیالیزم مورد نظر طبقۀ کارگر است. در نتیجه او مجبور می شود که دقیقاً “در این چارچوب” و نه هر جا که دلش می خواهد، و درست در تقابل با این نوع سوسیالیزم، از سوسیالیزم پرولتری حرف بزند. این موضوع به کلی تفاوت دارد با درک و برداشت منصور حکمت از “کمونیزم کارگری”. برای منصور حکمت کمونیزم کارگری، اسم یک حزب است و او این اسم را به “جنبش” کمونیزم کارگری هم ارتقا می دهد. اما سؤال این است که این نام برای ایجاد تمایز با کدام “جنبش” غیر پرولتری که خود را با نام کمونیزم و سوسیالیزم معرفی کرده، انتخاب شده است. آیا در مقطعی که منصور حکمت این نام را خلق می کرد، در ایران جنبشی دهقانی یا انواع دیگری از جنبش ها با نام سوسیالیستی و کمونیستی مشغول عرض اندام بودند که او برای تمایز با آنان، گرایش سانتریستی خود را با «کمونیزم کارگری» نام گذاری کرد!؟ پاسخ در بهترین حالت می تواند این باشد که وجود گروه های چپ سنتی با داعیۀ کمونیزم، باعث شد منصور حکمت با انتخاب این نام، “حزب و جنبشی” را که در آن قرار دارد از آن ها متمایز نماید. اما اولاً آن ها نه “جنبش”، بلکه جریانات و سازمان هایی سیاسی بودند از جنس جریان سیاسی ساخته و پرداختۀ خود منصور حکمت؛ ثانیاً چنین تمایزی در مقطع شکل گیری گرایش های سوسیالیزم تخیلی و بورژوایی و ، بر بستر زمینۀ اقتصادی رشد نایافتۀ خود، یعنی زمانی که جنبش پرولتاریا نسبت به سایر جنبش ها دارای قدرت و انسجام تکامل یافته ای نبود، از سوی مارکس و بعد لنین ایجاد شده بود و این نقد آن ها به شکل گیری یک جریان بین المللی منتهی شد. در این رابطه سؤالی که پیش می آید این است که دقیقاً چه نیازی باعث می شود منصور حکمت همان کار را تکرار کند، اما این بار با نامی اقتباس گرفته از سوسیالیست های تخیلی فرانسه و آلمان. ثالثاً، نقد مارکس به جنبش های غیرپرولتری و با نام کمونیستی، مابه ازایی جهانی داشت و به همین دلیل به یک سیستم منسجم فکری و دقیقاً به تئوری انقلابی تبدیل شد. حال پرسش این است که جریانات و سازمان های سیاسی که منصور حکمت برای تمایز با آن ها “کمونیزم کارگری” را آفرید، کدام مابه ازای جهانی را داشتند که کمونیست های سایر کشورهای جهان هم بتوانند به استقبال از منصور حکمت، نام حزب و سازمان خود را “کمونیست کارگری” بگذارند. مثلاً وقتی در کشور زلاند نو یا بولیوی یا کنگو احزاب و سازمان هایی مانند رنجبران و طوفان و نظایر آن وجود ندارد، چرا یک جریان کمونیستی باید به استقبال ابتکار منصور حکمت بشتابد و نام حزب خود را بگذارد “کمونیست کارگری”. می بینیم که این ابتکار فقط در حوزۀ چپ یک کشور، محصور مانده است و اساساً استعداد جهانی شدن ندارد.

قطعاً درک و دانش کمونیستی مارکس و انگلس و سایر کمونیست های برپا کنندۀ انترناسیونال کمونیستی آن قدر بود که آن را با نام “انترناسیونال کمونیزم کارگری” نام گذاری نکنند. اما منصور حکمت برای این که ثابت کند “مارکس زمانه است” و “درافزوده ای” به مارکسیزم داشته است، فکر کرد که چه کاری بهتر از این که اسم حزب خود را “کمونیست کارگری” بگذارد، ولی با این “ابتکار” نه تنها مارکسیزم را تکامل نداد، بلکه منجر به کاهش صراحت آن نیز شد. منصور حکمت خود به خوبی می دانست که این نام گذاری ارتباطی به مارکسیزم ندارد و عمداً برای این که نشان دهد ابتکاری مخصوص به خود است، در مبانی کمونیزم کارگری گفت: «اگر خود مارکس هم امروز بود، مانیفست کمونیست را خط می زد و می نوشت مانیفست کمونیزم کارگری».

تا جایی که به مفهوم کمونیزم به معنی یک فرماسیون اجتماعی مربوط شود، اساساً در متدولوژی مارکس کمونیزم نمی تواند کارگری باشد، صد البته که کارگر می تواند کمونیست باشد، اما چگونه کمونیزم که از نفی طبقات و به تبع آن، از نفی مفهوم کارگر حاصل می شود، همزمان می تواند در برگیرندۀ مفهوم کارگری هم باشد!؟ این اختراع که باج سیبیلی است به گرایش های “کارگر کارگری”، یا فتیشیزم کارگری، در تحلیل نهایی خرافات از آب در می آید و موجب خلق این تناقض می شود که اگر روزی طبقۀ کارگر و فرد کارگر هویت طبقاتی خود را از دست بدهد و وارد فاز کمونیستی جامعه شود، پس درنتیجه باید با کمونیزم کارگری نیز خداحافظی کند، زیرا دیگر کارگر محسوب نمی شود! شاید هم حزب کمونیست کارگری برای حل این تناقض بوده است که تناقض بعدی را به نام “حکومت انسانی” اختراع کرد تا در واقع نشان دهد فازی فراتر از “کمونیزم کارگری” نیز وجود دارد. بالأخره آیا باید اختلافی بین جامعۀ عاری از طبقاتیعنی کمونیزمبا شرایطی که می توان از نام “کمونیست کارگری” استفاده کرد وجود داشته باشد یا نه!؟ منتها این «ابتکار» کامل نخواهد بود مگر آن که نام حزبی که قرار است “حکومت انسانی” را مستقر کند از “کمونیزم کارگری” به “حزب انسانی” تغییر کند تا شاید از این کلاف متناقض خلاص شود9. همان طور که بالاتر اشاره شد، تاکنون هیچ انشعابی از کمونیزم کارگری با افق مارکسیزم انقلابی نبوده، بلکه فقط در مدار همان کمونیزم کارگری کمی جا عوض کرده است، در نتیجه بعضی از انشعابات در واقع به موازات این حزب و نه در تقابل با آن بوده است که به ناچار برای تمایز خود با آن، به جای کمونیزم کارگری این بار از “سوسیالیزم کارگری” استفاده کرده اند!

اما تا جایی که به “جنبش” کمونیستی مربوط می شود، بدیهی است که عنصر کارگری، خصلت کارگری جنبش کمونیستی را از سایر ادعاهای کمونیستی و سوسیالیستیِ فاقد این عنصر اساسی متمایز می کند، منتها این تمایز نه به وسیلۀ نام یک حزب، بلکه از بیان اهداف و اصول و افق آن “جنبش” حاصل می شود، دقیقاً مانند مانیفست کمونیست که چنین تمایزی را بین “جنبش” کمونیستی پرولتاریا با سایر ادعاهای کمونیستی غیر پرولتری تعیین می کند.

سعید صالحی نیا در پایان اندرزنامۀ خود مانند آن پیر فرزانه ای که یک جمله به رهگذری می گوید و کل مسیر زندگی آن رهگذر بخت برگشته را تغییر می دهد، به ناصر احمدی می گوید:

«پیشنهاد من اینست به شما که تجدید نظر اگر می کنی، تجدید نظر جدی بکن. بیرون از جنبش کمونیزم کارگری خبری نیست. اما درون این جنبش هم همۀ احزابش کم­تر یا بیش­تر بحران زده اند. به عنوان یک کمونیست شما تلاش کن ضعف ها را بیرون بکشی و راه نشان دهی

وقتی خود این نظر این قدر جدی است، چگونه ممکن است تجدید نظر بر اساس آن در حد شوخی باقی بماند!؟

بیرون از جنبش کمونیزم کارگری خبری نیست!؟ بسیار خوب، خوش خبر باشید! اما درون این جنبش هم که به قول خود شما همۀ احزابش بحران زده اند! سعید صالحی نیا انصافاً بگو این را دیگر در کجای قلبمان جای دهیم! پس حقیقتاً راه کار چیست وقتی در درون به قول خودت “جنبش کمونیزم کارگری” بحران احزاب وجود دارد و بیرون از آن هم که خبری نیست. او البته حکیمانه راه را نیز نشان می دهد، هرچند این راه کمی کدر یا مخدوش باشد. به زعم صالحی نیا راه عبارت است از “بیرون کشیدن ضعف ها”! بسیار خوب، اما ناصر احمدی هم که دقیقاً همین کار را کرده است. او با دفاع از ساختن حزب پیشتاز انقلابی در واقع راه را نشان می دهد و سعید صالحی نیا چون حکیم تر از این حرف ها است، متوجه آن نمی شود. از نگاه سعید صالحی نیا احزاب درون “جنبش کمونیزم کارگری” به این دلیل بحران زده نیستند که ربطی به این جنبش ندارند و احزاب خودساخته اند؛ و اصلاً معلوم نمی شود ریشۀ بحران آن ها در کجا است و چرا بحران زده هستند. اما از نگاه ناصر احمدی، بحران این احزاب، در واقع از ساختن حزب به نیابت از طبقۀ کارگر و بدون حمایت این طبقه از حزب، ناشی می شود؛ و راهی که نشان می دهد این است که باید حزب پیشتاز انقلابی را به وسیلۀ پیشروان کمونیست طبقۀ کارگر ساخت و در دوره ای از مبارزه، اعتماد طبقۀ کارگر را جلب کرد تا به این ترتیب بتوان نام حزب کمونیست کارگران بر آن گذاشت. پر واضح است حزبی که از بدو تشکیل “حزب کمونیست کارگری” معرفی شده و ربطی هم به جنبش کمونیستی کارگران نداشته و مورد حمایت آن هم قرار نگرفته است، اکنون دچار بحران می شود و به جای رهبری طبقۀ کارگر، انواع انشعابات، ریزش ها و دلسردی ها را رهبری می کند، یا حداکثر می تواند رهبران “جنبش برهنگی” را به سوی خود جلب کند.

حزب پیشتاز انقلابی:

وقتی صحبت از حزب پیشتاز انقلابی می شود، به این معنی است که تمامی احزابِ درون “جنبش کمونیزم کارگری” (به قول صالحی نیا)، همان حزب انقلابی طبقۀ کارگر نیستند، این ها کاریکاتوری از یک حزب هستند و به همین دلیل دچار بحران گشته اند. این احزاب و هر حزب دیگری که خارج از مدار جنبش کمونیستی ساخته شود، اساساً با بحران متولد خواهند شد. بحران اصلی این احزاب این است که خود را به عنوان حزب کمونیست کارگران ایران معرفی می کنند، بدون این که کارگران ایران آن ها را پذیرفته باشند. اگر کارگران این را پذیرفته بودند که در این همه “18 تیر” و “چهارشنبه سوری” و نظایر آن، با فراخوان این احزاب همان کاری را می کرد که آن ها می گویند.

هرچند سعید صالحی نیا با اعلام وجود بحران درون این احزاب قدم شجاعانه ای برداشته است، اما کاملاً روشن است که او خود نمی داند اصلاً بحران به چه معنی است که بتواند راه خروج از آن را معرفی کند، به همین دلیل مشغول دادن پندها و اندرزهای ریش سفیدانه و رمانتیک می شود که فقط یک کلی گویی گل و گشاد، و در واقع چیزی گفتن برای نگفتن اصل مطلب است.

حزب پیشتاز انقلابی یا “وَنگارد پارتی” حزب کارگری نیست. در درون کارگران ده ها گرایش وجود دارد و یک حزب کارگری در برگیرندۀ همه این گرایش ها خواهد بود و به این دلیل مفهوم پیشتازی خود را از دست می دهد. حزب پیشتاز انقلابی، تشکیلاتی متعلق به گرایش کمونیستی کارگران برای دخالت گری در جنبش کارگران است. چنان چه طی دوره ای معین این دخالت گری ها با کمترین اشتباه از نقطه نظر اتخاذ تاکتیک ها، استراتژی، تحلیل ها و غیره بتواند مورد اعتماد و پذیرش کارگران قرار بگیرد، آن گاه کارگران از برنامۀ سوسیالیستی آن پیروی خواهند کرد و به این ترتیب از پراکندگی خارج می شوند و به مثابۀ یک طبقه در می آیند. در این شرایط است که حزب پیشتاز می تواند ادعا کند حزب کمونیست کارگران شده است و نه از همان بدو تشکیل و به میل دلخواه خودش. در نتیجه از این نقطه نظر نیز می توان عمق وابستگی حزب کمونیست کارگری به چپ سنتی را مشاهده کرد که به جای طبقۀ کارگر، حزب می سازد و دچار بحران می شود و مشکلاتش را یا به گردن همان کارگران می اندازد که چرا دستورات آن ها را گوش نمی کنند و یا مانند صالحی نیا به گردن لنین می اندازد که مخالفان را اخراج می کرده است!!

بحران احزاب موجود بخشی از بحران کلی در جنبش “چپ” است که خود را با نام مارکسیزم تداعی کرده، و راه برون رفت از آن اولاً اعتراف به این بحران است و ثانیاً احیای مارکسیستی. ناصر احمدی وارد این مدار شده است و چنان چه به طور کامل با آن پیوند بخورد، شما خواهید دید که اولین انشعاب تاریخ “کمونیزم کارگری” به سوی مارکسیزم انقلابی دارای چه معنایی است. سعید صالحی نیا راه این است. احیای مارکسیستی و تدارک ساختن حزب پیشتاز انقلابی و همزمان ساختن بین الملل انقلابی10. حزب کمونیست کارگری نه در قبل و نه اکنون و نه هیچ­وقت دیگر جواب نمی دهد و خود تجلی بحران روشنفکران مدعی مارکسیزم است.

23 تیرماه 1392

1مثلاً نگاه کنید به: توضیحی ضروری در مورد «نقد»های «سعید صالحی نیا» به لنینیزم، نوشتۀ علیرضا بیانی، میلیتانت شمارۀ 57:

http://militaant.com/?p=1228

2 F. Engels, “Socialism in Germany” (1892): http://www.marxists.org/archive/marx/works/1892/01/socialism-germany.htm

3Arbeiterkommunismus

4 Hal Draper, “The Principles of Self-emancipation in Marx and Engels” (1971): http://www.marxists.org/archive/draper/1971/xx/emancipation.html#n12

5 K. Marx and F. Engels, Collected Works, 1844-51, Vol. 38, Footnote 129: http://www.marxists.org/archive/marx/works/cw/volume38/footnote.htm

6 K. Marx and F. Engels, “German Ideology”, Vol. 2, Chap. 4, True Socialism: http://www.marxists.org/archive/marx/works/1845/german-ideology/ch04a.htm

7 F. Engels, “Condition of the Working Class in England” (1845), Preface: http://www.marxists.org/archive/marx/works/1892/01/socialism-germany.htm

8و. لنین، «سوسیالیزم خرده بورژوایی و سوسیالیزم پرولتری»:

http://www.negah1.com/clasic/lenin9.htm

9مثلاً نگاه کنید به: «حکومت انسانی» و تناقضات بی پایان «مجید حکمت»، نوشتۀ علیرضا بیانی:

http://militaant.com/?p=1870

10برای اطلاع از ماهیت و اهداف پروژۀ «احیای مارکسیستی» به لینک زیر رجوع کنید:

http://militaant.com/?p=2641

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *