«حکومت انسانی» و تناقضات بی پایان «مجید حکمت»

از میان مباحثات فیس بوک:

از میلیتانت ۵۷

علیرضا بیانی

به مجید حکمت:

ضمن عرض تشکر از پاسخ و استقبال شما، ابتدا اجازه می خواهم چند خطی به نکات فرعی بپردازم و سپس وارد بحث اصلی شوم.

نکتۀ اول، به این نام شما باز می گردد. واقعیت این است که ما پس از «تز» حزب و شخصیت ها، رفته رفته عادت کردیم اعضای حزب کمونیست کارگری را با نام و عکس واقعی خودشان بشناسیم تا بتوانیم با رهبران آیندۀ خود آشنا شویم. این در حالی است که شخصاً با نام «مجید حکمت»، که در دور اول بحث «مجید مارکس» بود، از قبل هیچ آشنایی نداشتم. چون عکس پروفایل و اسم فامیل شما مربوط به خود شما نیست، می خواستم بپرسم آیا شما یکی از رهبران حزب کمونیست کارگری هستید که با نام مستعار وارد این بحث شده اید و یا با این کار خود نظریۀ «حزب و شخصیت»ها را نقض می کنید؟

نکتۀ دوم موضوع توهین است، راستش گه گاه در بحث ها این تذکر داده می شود، اما هر بار هم که خواسته شده نمونه هایی از این توهین ها را نشان دهند، چیزی دریافت نشده است، برای بیشتر روشن شدن منظورم از شما هم خواهش می کنم نمونه ای را که به زعم شما «توهین» محسوب می شود، کپی کنید و در گیومه نشان دهید، چنان چه موردی توهین آمیز به شخصیتی از سوی من عنوان شده باشد، یقیناً وظیفۀ خود می دانم از آن شخص و مخاطب خود عذر خواهی کنم و اگر چنین ادعایی بی پایه بود، اجازه بدهید این روش برخورد را بگذاریم به حساب روش متداول چپ سنتی و بوروکراتیک که سعی می کند با تخریب روانشناختی طرف بحث خود، برای او امتیاز منفی بتراشد.

به خصوص در حزب شما کسی را سراغ دارم به نام «سعید صالحی نیا» که استاد این روش است. با او چند باری در ستون کامنت های فیسبوک بحث داشته ام؛ در مجموع محور اصلی بحث او به موضوع «عصبانی» بودن من چرخش می کرد. تا جایی که ناچار شدم از او خواهش کنم نگران عصبانی بودن من نباشد و اجازه دهد من از حقّ دمکراتیک برخورداری از خُلق و خو به طور آزادانه استفاده کنم و هرچقدر دلم می خواهد عصبانی باشم یا نباشم، تا بتوانیم اصل بحث را دنبال کنیم و به نتیجه برسیم، دست آخر باز هم موضوع همان عصبانیت من باقی ماند و بحث ناتمام رها شد. او حتی در پاسخ به یک مقاله از سوی من باز از این کُد استفاده کرد و نشان داد از این روش تخریبی فاصله نگرفته است و نمی تواند فاصله بگیرد.

اتفاقاً شخصا این روش را توهین آمیز می دانم و نه استفاده از ترم های مورد علاقۀ هر فرد در نقد نظرات دیگران. در این رابطه لازم است به نکته ای از خود شما مراجعه کنم و توضیحاتی در همین رابطه بدهم. شما در نقد رفیقی فرموده اید:

«آقای جهانگیر شما هم یک نظری از خودت بده یک بحثی بکنید. بقیه پست های این صفحه را که تار عنکبوت گرفته، فکر کنم من اولین نفری بودم که آمدم اینجا بحث کنم

به این ترتیب وارد نکتۀ سوم می شوم که عبارت است از ورود شما به این بحث.

صرف نظر از متلک تار عنکبوت که لابد با پرستیژ علمی شما چندان همخوانی ندارد، موضوع ورود شما به این بخش از مباحثات است که باید به شما خوش آمد بگویم. البته می دانیم که کلاً «چپ» ایران علاقۀ خاصی به ورود در مباحثات پایه ای ندارد. اگر این صفحۀ مباحثات مارکسیستی یک آکسیون از سوی گرایش ما بود آن ها حق می داشتند وارد آن نشوند و به جایش ما وارد آکسیون آن ها بشویم، اما وقتی موضوع مباحثات پایه ای مارکسیزم است، با کمال تأسف باید بگویم گرایش ما بسیار تنها است و استقبال چندانی از این مباحثات نمی شود. شما هم که لطف کرده وارد این بخش از بحث شده اید، اولاً به احتمال زیاد به این دلیل است که در مورد سرمایه داری دولتی چیزهایی برای گفتن داشته اید که سعی کرده اید با هر زوری شده ربطش دهید به شکست دوران گذار در شوروی ( که بیشتر به آن خواهم پرداخت) و باز به احتمال زیاد در بخش های دیگر این مباحثات چیزی برای گفتن نداشتید، وگرنه چه کسی است که نداند شما اهل خود سانسوری نیستید و اگر چیزی برای گفتن داشته باشید، حتماً خواهید گفت. ثانیاً، برای شما این خود محلی است برای تبلیغ آثار حزب و سخنرانی های حمید تقوایی وکه از این نظر این تواضع ما است که باعث می شود بر سر شما منتی نگذاریم، اما مایل نیستیم منتی را هم بر سر خود تحمل کنیم. هرچه باشد شما ادعا فرموده اید:

« دوم بحث علمی بر اساس استدلال است که من فقط این دومی را دوست دارم».

در نتیجه برای پیشبرد بحث علمی لازم است تا آخرین کامنت مقاومت کرد و بحث را در همان مجرا باقی گذاشت. و به این ترتیب من هم از موضوعات فرعی خارج شده و براساس جمله فوق از طرف شما، به نکات لازم پرداخته و وارد بحث اصلی می شوم.

شما در دور اول بحث خود گفته بودید:

« سرمایه داری امروز بسیار بیشتر از سوسیالیسم در چالش است».

به نظر من این جمله بسیار بی معنی و بی اساس است و یا هرچه هست به هیچ وجه مفهومی علمی ندارد. برای همین از شما خواسته بودم دقیقاً توضیح دهید که این جمله به چه معنی است که شما با توضیحات بعدی وضع را از آن چه که بود خراب تر کردید. این روش روشنفکری برای تولید افاضات بی ربط به دخالت گری در مباحثات مارکسیستی است. برای پیشبرد مباحثات مارکسیستی به قدر بسیار زیادی موضوعات اساسی وجود دارد که دخالت گر را بی نیاز به رجوع به آستین می کند. شدت بی ربطی این جمله آن­قدر هست که نیازی به ورود به آن نباشد، اما چند کلامی جهت روشن شدن آن را ضروری می دانم.

در یک نبرد متخاصم، وقتی می گوییم سرمایه داری در چالش استصرف نظر از این که حرف بسیار کلی و خنثایی زده ایم، و اگر این را نمی گفتیم هم چیز خاصی از دست نداده بودیماما به هر رو چالش سرمایه داری توسط قطب طبقاتی در تخاصم با آن مفروض است. یعنی نبرد جبهۀ کارگری در سطح جهان با سرمایه داری جهانی. این امر موضوع دیروز و «امروز» نیست، با تولد سرمایه داری آغاز شده و با مرگ آن از بین می رود. در نتیجه تا به این جا یک موضوع کلی یا فقط یک کلی گویی به حساب می آید، مگر آن که گویندۀ این جمله قصد اتصال این مفهوم با موضوع اساسی را داشته باشد که در بحث مجید حکمت چنین چیزی دیده نشد. حال با این مقدمه اگر فرض کنیم سوسیالیزم در چالش است، باید اتوماتیک بدانیم که سوسیالیزم توسط قطب بورژوازی مقابل خود در چالش است؛ که باز در این صورت از کلی گویی خارج نشده و چیز تازه ای نگفته ایم. اما وقتی گفته شود سرمایه داری بیش از سوسیالیزم در چالش است، دیگر این از آن حرف ها به شمار خواهد آمد. تو گویی یک نیرویی غیبی دو نظام اجتماعی سرمایه داری و سوسیالیسم را به چالش گرفته است که خوشبختانه سرمایه داری بیش از سوسیالیسم در چالش این نیرو است!

نه سوسیالیزم، که جنبش سوسیالیستی از بدو پیدایش خود مورد چالش سرمایه داری بوده است. حال اگر گفته شود سرمایه داری بیش از سوسیالیزم در چالش است، به این معنی خواهد بود که نیروی ماورایی مشغول یک سلسله عملیاتی است که طی آن فعلاً سوسیالیزم را در نظر نگرفته و سرمایه داری را مورد چالش قرار داده است! مگر آن که مجید حکمت بتواند بگوید منظور از این نظر این است که اکنون موضوع اساسی نبرد طبقاتی علیه سرمایه داری است و به این سبب نظام سرمایه داری در وضعیت تدافعی قرار گرفته تا به آن جا که چالش خود با سوسیالیسم را به کناری گذاشته و تنها توان دفاع از خود را دارد.

اگر منظور واقعاً همین باشد که امیدوارم نباشد، باید بی درنگ به این نتیجه رسید که از نظر مجید حکمت توازن قوا به نفع طبقۀ کارگر چرخش کرده است. حال اگر این چرخش توازن قوا را در ابعاد جهانی در نظر گرفته باشد، شاید لازم باشد کمی مکث کرده و بعد بلافاصله گفته شود خیر، چنین نیست و این نظر از پایه غیر علمی است. اما اگر منظور چرخش توازن قوا به نفع طبقۀ کارگر در ایران باشد که در این صورت بدون هیچ مکثی باید گفت که این فقط یک توهم ضروری برای گرایشاتی است که هر اتفاقی را یا دریچۀ ورود به انقلاب می دانند (نظر حمید تقوایی در مورد 18 تیر) و یا خود انقلاب ( نظر حزب کمونیست کارگری در مورد اعتراضات 88). درست با این توهم است که گویندگان این گونه کلی گویی ها یک اعتراض عمومی را انقلاب توضیح می دهند و اصلاً هم نگران نیستند که ناچار شوند توضیح دهند، انقلاب 1917 که طبقۀ کارگر در مرکز آن قرار داشته و قدرت را به دست گرفته است، به قول شما «سرمایه داری دولتی» بود ؛ چگونه انقلابی می تواند به رهبری سرمایه داری لیبرال صورت بگیرد و سر از سوسیالیسم درآورد!؟

اکنون از همین جا وارد ادامۀ بحث سرمایه داری دولتی و رابطه اش یا شکست دوران گذار در شوروی می شوم.

دو نوع نگاه به موضوع سرمایه داری دولتی متداول است، یکی آن که توضیح می دهد آن چه که در شوروی حاکم بود، نه سوسیالیزم و نه حتی دوران گذار به سوسیالیزم، بلکه حاکمیت سرمایه داری دولتی به جای حکومت کارگری بود. این نگاه کپی برداری ناشیانه و سردرگمی از نگاه دوم است که معتقد است حاکمیت شوروی در دوره تسلط استالین، نه حکومت بورکراتیک و منحط کارگری که در واقع تبدیل آن به سرمایه داری دولتی بود. نوع نگاه اول که عمدتاً متعلق به طیف طرفداران منصور حکمت، گرایش لغو کار مزدی، طیف آنارشیست ها و می باشد؛ این ها کار سخت تحلیل و برسی علمی را رها کرده و سر و ته همه چیز را ظرف چشم بر هم زدنی با بیان این که پس از انقلاب اکتبر در واقع سرمایه داری دولتی حاکم شد، به هم می آورند. مهمترین ضعف تحلیل آن ها در قدم اول عدم شناخت کافی از ماهیت خود سرمایه داری است، و بعد دوری اساسی آن ها از مارکسیزم انقلابی.

در اینجا چون موضوع بحث دیدگاهای مجید حکمت و حزب ایشان و به طور اخص رهبر فقید این حزب، منصور حکمت می باشد، تلاش من این است که تنها دوری این گرایش از مارکسیزم انقلابی را روشن کنم. اما برای این منظور لازم می دانم با مقدمه ای کوتاه وارد این بخش شوم.

دوست گرامی مجید حکمت به من اعتراض کرده که چرا گفتم ایشان تصور می کند نظریۀ سرمایه داری دولتی متعلق به منصور حکمت است. ایشان خود سعی کرده ثابت کند که چنین نیست و این اولین باری است که من با یکی از طرفداران منصور حکمت برخورد می کنم که معتقد است این تئوری مربوط به وی نیست. در این جا باید بگویم، اولاً من نه فقط از این تئوری، بلکه کلاً از هر تئوری که منتسب به منصور حکمت شود یاد کردم. گفتم که شما نمی توانید چیزی معرفی کنید که بتوان نام آن را «تئوری» گذاشت و در عین حال مربوط به منصور حکمت هم باشد. با تأکید این را گفتم و هنوز هم می گویم. ثانیاً این شما هستید که می فرمایید:

«غول خفته ای است که منصور حکمت ندا می داد که در حال بیدار شدن است

چنین «نداهایی» را اگر یک «تئوریسین» ندهد، لابد باید یک پیغمبر داده باشد.

ثالثاً؛ آیا در بحث منصور حکمت پیرامون حاکمیت سرمایه داری دولتی در شوروی نامی از صاحبان این تئوری برده می شود؟ آیا گفته می شود فلانی و فلانی معتقد بودند در شوروی سرمایه داری دولتی حاکم است و من (منصور حکمت) نظر آن ها را می پذیرم؟ اگر او این را نگفته باشد و مخاطبین خود را نه آشنا به کتاب و نه به زبان دیگر مسلط دانسته باشد، شخصاً اگر یکی از این مخاطبین باشم تصور می کنم منصور حکمت یک تئوریسین است و نظریۀ سرمایه داری دولتی هم نظریۀ ایشان است. جالب این که اگر هم این را بگویم شخص منصور حمکت اشتباه من را اصلاح نمی کند.

این اتفاق به کرّات در جنبش چپ ایران افتاده است. مثلا مترجمی که به دلیل تسلط اش به زبان انگلیسی (و نه فرانسه) توانسته با گرایشی آشنا شود با نام آی دابلیودابلیو (IWW) در آمریکا که آن را با نام خود به عنوان تشکل سراسری توده های کارگر معرفی می کرد، اگر ایشان به زبان فرانسه نیز تسلط می داشت می توانست مشابه آن در وضعیتی دیگر که بلایی هم بر سر کارگران چینی نیاورده باشند، معرفی کند.

به هر رو در این جا مسألۀ اساسی نه منصور حکمت و نه حزب کمونیست کارگری، و نه این یا آن تئوری و مواردی نظیر آن است، مسألۀ اساسی روشن شدن وضعیت یک «گرایش سیاسی» در چارچوب مارکسیزم انقلابی یا خارج از آن است. این آن چیزی است که هم ما در این بحث باید متوجه شویم و هم شما دوست گرامی.

مجید حکمت، لازم است روشن کند که شاخص صحت و سقم نظرات شما و منصور حکمت مارکسیزم انقلابی یا لنینیزم است، و یا خود منصور حکمت. تا روشن شدن کامل این موضوع این سؤال همچنان در این بحث ها طرح خواهد شد. علت درخواست، روشن شدن این موضوع این است که اولاً در این یا آن مورد نظری (مثلاً در این جا سرمایه داری دولتی در شوروی) معلوم گردد اختلاف گرایش شما با سایر گرایشات ماکسیمالیستی نظیر گرایش «لغو کار مزدی» و یا گرایشات آنارشیستی در چیست. به عبارت ساده تر باید روشن شود که گرایش شما یک گرایش مارکسیستی است و یا گرایشی شکل گرفته به حول نظرات منصور حکمت. ثانیاً، درست بر همین اساس است که می توان این مباحثات را تا به توافق نظری بر سر محور های پایه ای و به صورت اصولی و «علمی» پیش برد، در غیر این صورت این بحث، در بهترین حالت یک پلمیک بی نتیجه و در بدترین حالت ادامۀ آژیتاسیون مورد علاقۀ حزب کمونیست کارگری خواهد شد.

ما باید از قبل بتوانیم «گرایش» خود را با نام و مشخصاتی که هرچه بهتر بتواند توضیح گر آن گرایش باشد، تعریف کنیم. هر توضیحی که بتواند این موضوع را روشن تر کند، توضیحی است که به کادر علمی مورد علاقۀ شما مجید حکمت نزدیکتر شده و هر مقدار کلی گویی و مخدوش کردن مفاهیم در واقع توضیحات بیشتر برای استتار این موضوع به شمار می آید. در این رابطه اگر شما نمی دانید، باید بگویم که شخصاً خود را مارکسیست و ضمن حفظ نقد های مهم و اساسی به جریانات زیادی از تروتسکیست ها، متعلق به گرایش بین المللی تروتسکیزم می دانم؛ و اکنون از شما خواهش می کنم مشخص کنید که اتکای «علمی» شما در بحث بر کدام گرایش است. به طور مشخص، آیا منصور حکمت از نظر شما یک مارکسیست است، آیا حزب مورد علاقۀ شما حزبی مبتنی بر اصولی است که مارکسیزم را تعریف می کند و یا حزبی بر اساس نظرات منصور حکمت؟ آیا گرایش شما نمونه های مشابهی در سراسر جهان دارد. این آخرین سؤال از این جهت بود که مشخص شود یک گرایش مبتنی بر اصول علمی تا کجا در مرزهای یک کشور محصور یا در کلّ جهان پراکنده است.

و اما در مورد ادعای شما مبنی بر پاسخ دادن به سؤالات من؛ متأسفانه باید عرض کنم که چنین نیست. شما مدعی هستید که شکست پروسۀ انقلاب اکتبر به سوی سوسیالیسم به دلیل استقرار سرمایه داری دولتی است. و بعد شروع به یک سری توضیحات واضح پیرامون مسألۀ آزادی بدون «قید و شرط» و نظایر این کرده اید تا به این ترتیب در مقابل این پرسش کلیدی سکوت کنید که چه الگویی سراغ دارید که بتواند پس از کسب قدرت سیاسی توسط طبقۀ کارگر (و نه حزب آن) پروسۀ گذار به سوی سوسیالیزم را آغاز کند و دارای خصلت هایی هم نباشد که در سرمایه داری دولتی وجود دارد. «آزادی بدون قید شرط» و یا با قید و شرط نمی تواند یک جامعه را از چارچوب کاپیتالیستی خود خارج کند. این قانون در لحظۀ تصویب، بر روی دست تصویب کنندگانش باد می کند، وقتی با اتکا به همین قانون، سرمایه دار شکست خورده خواهان بازپسگیری سرمایه و ابزار تولید و در یک کلام حفظ مالکیت خود شود.

قانون آزادی های بدون قید و شرط نه تنها قادر نیست جامعۀ نوین را از نظامات طبقاتی جدا سازد، بلکه خود به کاتالیزوری برای بازگشت سرمایه داری ( گیریم دولتی) بر سر قدرت خواهد شد. تنها آزادی ای می تواند مفروض باشد که دارای قید و شرط باشد. قید و شرط آن را منافع طبقاتی طبقۀ صاحب قدرت تعیین می کند و اولین و مهمترین آن الغای قانون آزادی مالکیت خصوصی بر صنایع و تولیدات و توزیع انبوه است.

در نتیجه به سادگی می بینیم که آزادی قید و شرط پیدا می کند، با این حال جامعۀ انقلابی تنها آغازی برای خروج از نظام کاپیتالیستی داشته است (گیریم آغازی اساسی) اما صدها رشتۀ زخیم در نظام نوین همچنان به جان و تن نظام از لحاظ سیاسی شکست خوردۀ کاپیتالیسم وصل است. یک نمونۀ آن همان نمونه ای است که شما به ناچار از دستتان در می رود و آن را مثال می زنید. « بودجه» برای ساختن ساختمان های مسکونی.

ممکن نیست شما یک رشته از این مثال ها بزنید که من نتوانم سرمایه داری دولتی از آن بیرون بیاورم. این نوع مثال ها تناقضات نظریۀ سرمایه داری دولتی را افزایش می دهد و بی اعتباری آن را ثابت می کند. فعلاً با همین یک نمونۀ معرفی شده از سوی شما مجید حکمت آغاز می کنیم.

«بودجۀ» مورد نظر شما به چه معنی است، از کجا به دست می آید و فرق آن با بودجۀ کاپیتالیستی در چیست. آیا منظور از بودجه همان پول یا اعتبارات بانکی است؟ ما که جامعه کمونیستی را ندیده ایم که بتوانیم «بودجۀ» کمونیستی را شناخته و درک کنیم. ضمن این که نمی توانیم رؤیاهای این جهانی را مانند بهشت در آن جهان تصور کنیم، در نتیجه باید جنس این بودجه برای ما چیزی ملموس و قابل درک و مربوط به همین «دنیای بدتر» کنونی باشد تا بتوانیم بفهمیم چیست و چگونه به دست می آید. اگر در جامعۀ کمونیستی یا «دنیای بهتر» هنوز بودجه وجود دارد، باید بتوان ردّ پای سرمایه داری دولتی را هم از همین بودجه پیدا کرد. و اگر به ناگهان شب پس از تسخیر قدرت، جامعۀ کمونیستی برپا نشود و دوران گذاری به آن سو را لازم داشته باشد، صرف نظر از این «کمونیسم فوری» که مخاطب در ایران را به یاد چاپ عکس فوری در 17 دقیقه و تحویل در منزل می اندازد، تکلیف انواع عناصر کاپیتالیستی نظیر بودجه، پول، مزد، (گیریم از هرکس به اندازۀ استعدادش و به هرکس به اندازۀ کارش)؛ تقسیم کاری که داغ نظام بورژوایی بر آن است ( که در فرمولبندی داخل پرانتز قبل به خوبی مشاهده می شود)؛ کشمکش های قومی ( که یقیناً شب بعد از انقلاب پایان نمی گیرد)؛ مرزهای جغرافیایی (که حزب کمونیست کارگری می خواهد این «دنیای بهتر» را در درون مرزهای جغرافیایی جهان بدی که بورژوازی ترسیم کرده مستقر کند و لابد نام آن را بگذارد «ایران کمونیستی»! این کار را استالین کرد اما مورد نقد منصور حکمت واقع نشد، تنها بخش سرمایه داری دولتی آن مورد نقد واقع شد). و ده ها مورد از جمله حضور طبقه (گیریم در حاکمیت) و خود حکومت (که شما برای این آخری کلی توضیحات غیر و تا جایی وارونه داده اید که به آن خواهیم رسید). تمام این موارد به قول مارکس داغ نظام کهنه بر نظامی است که به تازگی از دل آن نظام بیرون آمده است. چگونه می توان جامعه ای را هم کمونیستی دانست و هم آلوده به انواع این لکه های باقی مانده از نظام کهنه؟ اگر بتوان یک جامعه را با وجود همۀ این موارد باقی مانده از نظام سرمایه داری کمونیستی معرفی کرد، این سؤال اساسی باقی می ماند که پس چرا باید از این فرا تر رفت و راستی فراتر به کجا؟ ما که نقداً جامعه کمونیستی یا «یک دنیای بهتر»( گیریم با وجود همۀ این نارسایی ها) را در اختیار داریم، پس آیا تمام توضیحات برای عبور از این وضعیت توضیحات اضافه محسوب نخواهد شد؟ اگر خیر، چه طور می توان هم جامعۀ کمونیستی داشت و هم دغدغۀ تهیه «بودجه» با خصلت کاپیتالیستی برای ساختن خانه!؟

راه های شناخته شده برای تهیۀ بودجه بی نهایت و نامعلوم نیست، یک کارگر باید کار کند، در مقابل مزد دریافت کند و بخشی از مزد خود را به عنوان بودجه در اختیار جامعه قرار دهد تا با آن خانه ساخته شود، آیا می توان روش دیگری به جز این مفروض دانست، اگر آری، آن روش چیست و اگر نه، خوب به روشنی پیدا است که در این جا «ارزش اضافی» نیروی کار کسب می شود؛ و این قانون نظام سرمایه داری است. مجید حکمت، خود بینید که موضوع در چه تناقض و وضعیت پیچیده ای قرار گرفته است!

جامعه ای را به ما نشان داده ای که به صرف وجود «آزادی بی قید و شرط» نظام کمونیستی معرفی شده و این خود مکانیزمی محسوب شده است که به چالۀ سرمایه داری دولتی فرو نیفتد و خود را از تبدیل شدن به آن مصون بدارد، در عین حال در این «دنیای بهتر»، یا نظام کمونیستی فوری همچنان ارزش اضافی نیروی کار برای تدارک «بودجۀ» ساختن ساختمان و سایر موارد کسب می شود. برای خروج از این وضعیت متناقض دو راه بیشتر وجود ندارد. یا بگوییم «کمونیسم فوری» در واقع رشد غیر فوری نظام سرمایه داری، به عبارت دیگر همان سرمایه داری دولتی است؛ و یا این که دست از این ماکسیمالیسم و آژیتاسیون برداشته و به مارکس رجوع کنیم و منطبق با نظریات اثبات شده مارکسیسزم، دوران گذار و فازهای دوران گذار به سوسیالیزم را بپذیریم که در این صورت متأسفانه باید یک وداع غمگین هم با منصور حکمت داشته باشیم.

و اما ظاهراً هنوز کار ما با سرمایه داری دولتی به پایان نرسیده است تا بتوانیم هرچه زودتر وارد قسمت تعریف «دولت و حکومت» شما شویم. در نتیجه لازم است این موضوع را از این جا دنبال کنیم که برای خود سرمایه داری و خصلت اساسی آن تعریفی پیدا کنیم تا نسبت به آن تکلیف نوع سرمایه داری دولتی را هم بتوانیم حل کنیم.

سرمایه داری نظام اجتماعی است که قانون اساسی آن مالکیت خصوصی و شکل بروز آن «انباشت سرمایه» است. اختلاف اساسی این نظام با قانون مالکیت خصوصی و نظام پیش از خود، یعنی فئودالیزم، در «انباشت کالا» در نظام فئودالی و «انباشت سرمایه» در نظام سرمایه داری است. اگر این اختلاف اساسی وجود نمی داشت تولّد سرمایه داری از دل نظام فئودالیزم ضروری نمی شد. اکنون می توان متوجه شد که چرا یک سرمایه دار بر خلاف پدر فئودال خود که مدام ثروت خود را با انباشت زمین و کالای در انبار افزایش می داد، حتی مایل نیست صاحب زمین کارخانه ای باشد که در آن کالای خود را تولید می کند، و به جای آن سرمایۀ خود را انباشت می کند. او حتی لازم نمی داند سرمایۀ خود را در محل زیست خود به کار گیرد و انباشت سرمایه کند. او اگر وارد کارزار تولید مثلاً اتومبیل شود، سرمایۀ خود را در کشور مثلاً تایوان و چین برای تولید مواد اولیۀ لاستیک اتومبیل به کار می اندازد، سپس محصول را راهی اندونزی می کند تا به تایر اتومبیل تبدیل شود، فلز بدنه را در افغانستان و چین و تهیه می کند و به سریلانکا می فرستد تا به قطعه تبدیل شود، قطعات را به سوئد، آمریکا و چین ارسال می کند تا بدنه را بسازد و همین طور همۀ اجزای یک اتومبیل را در یک ساختار سرمایه دارانۀ جهانی جا به جا می کند و محصول را در همۀ همان جهان عرضه می کند، بدون آن که صاحب این یا آن کارخانۀ تولید کنندۀ قطعات باشد.

درست به دلیل همین خصلت در هم تنیده شدۀ نظام سرمایه داری، اولاً اختراع نظری شما مجید حکمت، تحت عنوان «ناسیونال امپریالیسم»، مانند اختراع مائوئیستی «سوسیال امپریالیسم» کاملاً بی اساس و بی اعتبار می شود. این سطح از تکامل سرمایه داری هرگونه نظریۀ عقب مانده مانند بورژوازی ملی، بورژوازی کمپرادور» و نظایر آن ها را به قسمت بایگانی نظرات فرستاده و امکان احیای مجدد آن تحت عنوان «ناسیونال امپریالیسم» را هم از بین می برد.

ثانیاً این تنیدگی عامل اساسی می گردد که حیات سرمایه داری در سطح جهان هرچه وابسته تر به یکدیگر شده و درست از همین رو هر بحران کوچکی در هر نقطه از جهان سرمایه داری با سرعت به همۀ جهان سرمایه داری گسترش پیدا می کند.

حال با این مقدمۀ فشرده به سراغ سرمایه داری دولتی در شوروی می رویم و سراغ یک بحران سرمایه داری در آن جا را از مجید و یا منصورحکمت می گیریم. لطفاً شما به ما نشان دهید که در همۀ طول عمر سرمایه داری دولتی در شوروی یک بحران سرمایه داری ثبت شده باشد؟ چگونه سرمایه داری دولتی می تواند بدون بحران باقی بماند، اما سرمایه داری آزاد تا کمی قبل همواره در بحران های ادواری خود، از این بحران به آن بحران خود را جا به جا می کرد و هنوز هم می کند؛ ولی در نهایت نمی تواند خود را برای همیشه از شرّ بحران های ناشی از قوانین درونی خود رها سازد (برخلاف توهّمی که سرمایه داری طی دورۀ رونق اعتباری خود بین سال های 2001 تا 2007 داشت، ولی دست آخر با بروز بحران و رکود بلندمدت اخیر دود شد و به هوا رفت). سؤال اساسی که این جا طرح می گردد این است که چرا سرمایه داری دولتی می تواند نظام سوسیالیستی را شکست دهد، اما قادر نیست خود سرمایه داری را حفظ کند؟

مجید و منصور حکمت لازم است برای این سؤال پاسخی بیابند که با توجه به قانون انباشت سرمایه که ماهیت نظام سرمایه داری را از نظامات پیشین متمایز می کند، آیا می توانند یک مورد انباشت سرمایه در سیستم «سرمایه داری دولتی شوروی» به ما نشان دهند. تنها یک مورد کفایت می کند. در واقع مشکل اصلی در این جا پیدا کردن نمونه ای از انباشت سرمایه نیست، بلکه برعکس پیدا کردن توضیحی برای انباشت کالا در گوشه و کنار شوروی سابق مانند اتومبیل لادا و موتور ایژ و چوپا و نظایر این است. به این ترتیب این سرمایه داری دولتی مورد نظر مجید حکمت بیشتر به نظام فئودالیزم نزدیک است تا نظام سرمایه داری.

در نظام سرمایه داری مورد نظر حزب کمونیست کارگری در شوروی اگر چه آزادی بی قید و شرط وجود نداشت، اما حتی یک نفر بدون کار یا بدون مسکن هم به ثبت نرسیده بود. ظاهراً تکلیف این «بودجه» ساختمانی در سرمایه داری دولتی خیلی زودتر از «کمونیسم فوری» حککا حل می شود، اما این خود تناقض تازه ای را ایجاد می کند و آن عبارت است از اقتصاد بودجه بندی شده در جامعۀ «کمونیسم فوری» و اقتصاد با برنامه در «سرمایه داری دولتی» که ظاهراً باید جایشان کاملاً با هم عوض شده باشد!

در نهایت و برای عبور سریع تر از این بخش بحث، بد نیست دوستان حککا و طرفداران نظریۀ حاکمیت سرمایه داری دولتی در شوروی توجه بفرمایند که پس از تبدیل شدن سرمایه داری دولتی به سرمایه داری آزاد، انواع بحران ها و فقر و فلاکت و ویرانی در همه کشورهای شوروی سابق آغاز و به زودی به اوج خود رسید، اما دست کم در حوزۀ رفاه عمومی، از جمله مسکن و بهداشت و پوشاک و نظایر آن، تبدیل شدن سرمایه داری آزاد به سرمایه داری دولتی، این نظام را قادر به پاسخگویی به چنین مشکلاتی خواهد کرد، ولی سرمایه داری هرگز حتی هوس هم نمی کند درآستانۀ سقوط خود هم از تجربۀ سرمایه داری دولتی و احیای دوبارۀ آن برای بقای خود استفاده کند.

مجید حکمت می فرماید:

«سرمایه داری دولتی، فقط یک فرهنگ را که از بالا به مردم تحمیل می شود، فرهنگ مجاز در جامعه می داند»

با این تعریف لابد باید به این نتیجه رسید که سرمایه داری آزاد، دچار «خلاصی فرهنگی» شده و فرهنگی که از پایین به بالا تحمیل می شود را نیز فرهنگ مجاز دانسته و بنا بر قانون آزادی بی قید وشرط لازم است اجازۀ حیات سیستمی با رعایت این قوانین را فراهم کرد!!

ریشه این تناقض دوباره در نظریه متناقض سرمایه داری دولتی مشاهده می شود. وقتی که یک دولت مالکیت خصوصی در جامعه را ملغا کند و هیچ کس را مجاز نداند که بر اساس قانون مالکیت وارد سرمایه گذاری و پروسۀ تولید شود، اما در عین حال قانون مالکیت را برای خود محترم بشمارد، صرف نظر از نوظهور بودن چنین فرماسیون اجتماعی که در آن قانون مالکیت محترم است اما فقط در سطح دولت (!) باید روشن شود آیا این دولت بار طبقاتی دارد یا خیر، و اگر آری، در واقع این «دولت» نمایندۀ کدام طبقۀ اجتماعی است و منافع کدام طبقۀ اجتماعی را در دولت نمایندگی می کند که همزمان آن طبقه را از حق برخورداری از مالکیت منع می کند (ظاهراً سرمایه داری دولتی در عصر زوال نظام سرمایه داری بیشتر شبیه شیوۀ تولید آسیایی عهد تیرو کمان است تا خود سرمایه داری دوران بمب های ناپالم!)، از این گذشته، موضوع دیگر تناقض تازۀ مفهوم سرمایه داری « دولتی» با تعاریفی که مجید حکمت از دولت و حکومت ارائه کرده است، می باشد، به این معنی که طبق این تعاریف لابد باید بپذیریم که دولت سرمایه داری فراتر از حکومت سرمایه داری است، اما این سرمایه داری «دولتی» به هیچ وجه مایل نیست در سیستم سرمایه داری متعارف جهانی ادغام شود و حضور خود را به صورت «حکومت» سرمایه داری حفظ می کند و با نظر مجید حکمت، همچنان سرمایه داری « دولتی» معرفی می شود.

بخش دوم بحث مربوط به تعریف مجید حکمت از مفهوم دولت و حکومت و ارتباط آن با به زعم خویش «حکومت کمونیستی» است. ایشان تعریفی ناکافی از مفهوم دولت و حکومت و تمایزات آن ارائه کرده است تا مقدمات گرفتن نتیجۀ دلبخواهی از آن را فراهم کند که در پایین به آن می پردازم. او می گوید:

« خوب در مورد انتقادهایی که وارد کردی:1- گفتی که حکومتدر جامعه کمونیستی قرار است که از بین برود ولی این یک برداشت کاملاً خرافی، آنارشیستی و غیر علمی و سوء تفاهم از متن مارکس است که احتمالاً به خاطر ندانستن زبان اصلی یا خواندن ترجمه اشتباه ایجاد شده

او سپس ادامه می دهد:

« آنچه مارکس می گفت که در جامعه کمونیستی از بین می رود، حکومتنیست بلکه دولتاست و در علوم سیاسی بین دو اصطلاح حکومت یا Government و دولت یا State تفاوت زیادی وجود دارد

و سپس وارد تعریف و تمایز این دو مفهوم می شود که پایین تر به آن ها می رسیم.

در این جا ابتدا این سؤال فرعی مطرح می شود که آیا ممکن است در دستگاه نظری طیف طرفداران منصور حکمت نظریه ای طرح شود که دارای تناقضات بنیادی و روح ایده آلیستی نباشد و همچنان بتواند «کمونیسم کارگری» باقی بماند!؟ شخصاً معتقدم هرگز.

اشارۀ مجید حکمت در تعریف حکومت و دولت، به مارکس، اما اتکای او به تعریف دولت «در علوم سیاسی رایج» است! برخلاف پیروان منصور حکمت، مارکسیست ها بر سر دو چیز با هم توافق کامل دارند و آن ها عبارت اند از، اول؛ سیاست علم نیست. دوم؛ «علوم سیاسی رایج» همان ایدئولوژی حاکم است. در نتیجه مجید حکمت برای اثبات نظریۀ خود مارکس را به ما نشان می دهد، اما به تعریف بورژوایی رایج استناد می کند. در مجموع توضیحات ایشان در دایرۀ مفهوم دولت و حکومت فقط زمانی به مارکس اشاره می شود که قرار است گفته شود دولت از بین می رود، اما بقیۀ ماجرا یعنی از بین رفتن حکومت با نوعی وِرد و جادو، دیگر به مارکس مربوط نمی شود. به عبارت ساده تر، ایشان برای ارائۀ تعریف خود از مفهوم دولت و حکومت، مارکس را تا آنجایی قرض می گیرد که بتواند بگوید دولت از بین می رود تا سپس «از بین نرفتن» حکومت را خود به مارکس قرض دهد!

به توضیحات مجید حکمت توجه کنیم:

« تعریف مارکس از دولت State: مارکس دولت را نتیجه تضاد طبقاتی می داند. دولت ماشین سرکوب است. هیئتی است که طبقه حاکم برای ایجاد سلطه طبقاتی ایجاد می کند. به این دلیل مارکس معتقد بود که با پایان یافتن جامعه طبقاتی، ابزار سرکوب طبقاتی یا دولت هم از میان می رود، ولی معنای سخن مارکس اصلاً به این معنی نیست که حکومتبه معنای قوایی که جامعه را از نظر سیاسی اداره می کنند یا قانون ایجاد می کنند یا آن را اجرا می کنند و دستگاه های اداری به کلی باید نابود شود و امثال این. این شبیه برداشت ایدئالیستی لنین از سخن مارکس در دولت و انقلاب است که خیال می کند که وقتی مارکس می گوید دولت در جامعه کمونیستی از بین می رود یعنی اینکه همه توده اهالی به صورت خود به خودی سیاست جامعه را اداره می کنند»

حال ببینیم آنارشیزم، دست کم در وجه هرج و مرج آن؛ و خرافات در نظرات مجید حکمت یافت می شود یا نظرات ما. اما در ابتدا لازم است به مجید حکمت گفته شود، حیف است که شما با دانستن زبان اصلی و مطالعۀ آثار مارکس به جای ترجمۀ این آثار که موجب این برداشت مشعشع نیز شده است، آن قسمت از نظرات مارکس که توضیح می دهد حکومت در جامعه کمونیستی باقی می ماند را به همان زبان اصلی به صورت فاکت در نوشته هایتان نگنجانده و به جای آن فقط کلمه State و Government را، آن هم باز به زبان غیر اصلی (زبان اصلی مارکس آلمانی است و نه انگلیسی) گنجانیده اید!

اما موضوع اساسی که در این جا مطرح است، اشارۀ مجید حکمت به نظرات مارکس و در تقابل با لنین است؛ بدون آن که روشن کند آیا این اشارات به منزله تظاهر به نزدیکی به مارکسیزم است و یا روش تیپیک تحقیق آکادمیک که بدون تعلق به گرایشی معین، فقط به سایر نظرات رجوع می کند. این سؤال از دو جهت دارای اهمیت است؛ اول این که روشن خواهد شد مجید حکمت به عنوان یک مارکسیست وارد این مباحثات می شود و یا به عنوان یک پیرو منصور حکمت، و دوم اینکه، اگر به عنوان پیرو منصور حکمت وارد مباحثات می شود چرا در مواقع ارائۀ موضوعات تئوریک مانند مفهوم دولت و حکومت و نظایر این، به نوشته هایی از منصور حکمت که خوشبختانه زبان اصلی مشترک و از این رو باید قابل فهمی هم داشته باشد، رجوع نکرده و فقط در وجوه کلی گویی مانند «غول خفته بیدار می شود»، و نظایر آن به ایشان رجوع می کند. این سبک تیپیک پیروان منصور حکمت است که معمولاً مخاطب را به یاد مباحث ژورنالیستی در مورد دیوار برلین، یا «اساس سوسیالیسم انسان است» می اندازد. جملات حکیمانه ای که همه چیز را می گوید تا چیزی نگفته باشد!

حال باید ببینیم محور اصلی اختلاف مارکس با باکونین حکومت بوده یا دولت و یا هردو. مارکس در نقد برنامه گوتا می گوید:

«بین جامعۀ سرمایه داری و جامعۀ کمونیستی، دوران گذار انقلابی اولی به دومی قرار دارد، منطبق با این دوران، یک دوران گذار سیاسی نیز وجود دارد که دولت آن، چیزی جز دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا نمی تواند باشد» (ک. مارکس، «نقد برنامۀ گوتا»، نشر کارگری سوسیالیستی، صص. 32-33)

در حالی که باکونین قدرت و حاکمیت طبقۀ کارگر را نفی می کند و در نتیجه نمی تواند برای استقرار نظام سوسیالیستی مورد نظرش یک مرجع معرفی کند، مارکس ابزار دولت کارگری را به معنای «نا دولت» به عنوان مرجع استقرار سوسیالیزم می شناسد. نا­-دولت به این معنا که دولت کارگران بر خلاف دولت های نظام سرمایه داری، با نابود کردن خود به عنوان زائده ای باقیمانده از نظام پیشین، به موازات از بین رفتن طبقات در جامعه، به حیات دولت پایان می بخشد.

در نظام سرمایه داری، حکومت دستگاه اجرایی دوره ای از حیات سرمایه داری در منطقۀ مشخصی است و هرچند می تواند با دولت سرمایه داری در تضاد قرار گیرد، اما این آنتاگونیسم دولت و حکومت نبوده و در هر لحظه امکان سازش و ادغام آن در یکدیگر مهیا است. رابطۀ دولت و حکومت یک رابطه علت و معلولی و به این سبب لازم و ملزوم یکدیگر است. حکومت و دولت بدون یکدیگر زیست نخواهند داشت، هرچند هرکدام نسبت به دیگری استقلال نسبی دارند. مثلاً حکومت سرمایه داری در جمهوری اسلامی اکنون خلاصه شده در تسلط کامل ولی فقیه، و تا چندی پیش احمدی نژاد و هیئت وزیران او. اما دولت سرمایه داری در ایران به مراتب وسیع تر از این است که بخش هایی از آن نیز تا چندی قبل خود بخشی از حکومت سرمایه داری ایران محسوب می شدند که اکنون از مرکز حکومت بیرون رانده شدند.

دامنۀ دولت سرمایه داری در ایران اکنون از احمدی نژاد گرفته تا طیف اصلاح طلب، از رفسنجانی گرفته تا جمهوری­خواه، از سازمان اکثریت گرفته تا رضا پهلوی ورا در بر می گیرد. اما نوع حکومت هربخش از دولت سرمایه داری با بخش دیگر متفاوت است. از حکومت پارلمانی گرفته تا حکومت سلطنتی، از حکومت مشروطه گرفته تا حکومت دیکتاتوری، همگی انواع حکومت های پیشنهادی مجموعۀ دولت سرمایه داری است.

به طور مشخص دولت سرمایه داری اکنون در تضاد با حکومت جمهوری اسلامی قرار دارد، اما حل این تضاد لزوماً با نابودی یکی از این دو سوی تضاد نبوده و می تواند با آشتی و ادغام در یکدیگر هم صورت بگیرد. همۀ پروژه های اصلاح طلبی، سبز، زرد، گفتمان تمدن ها و مانند صابونی عمل می کند که قطب چرک حکومت اسلامی را با قطب دولت سرمایه داری در هم حل کند. حال بد نیست دوباره به نظر نقل قول شدۀ مارکس توسط مجید حکمت برگردیم که این گونه نقل کرده است:

« مارکس دولت را نتیجۀ تضاد طبقاتی می داند. دولت ماشین سرکوب است. هیئتی است که طبقه حاکم برای ایجاد سلطه طبقاتی ایجاد می کند

بسیار خوب، اگر مجید حکمت موقتاً کمی از منصور حکمت فاصله بگیرد و همین نظر مارکس را مبنا قرار دهد به خوبی متوجه می شود که دولت در واقع محصول نظام طبقاتی است و با از بین رفتن نظام طبقاتی و استقرار نظام بی طبقۀ کمونیستی، حضور دولت بی معنی شده و از بین خواهد رفت. حال آن چه باقی می ماند حفظ حکومت است و این خود مرز خرافات با اصول علمی را ترسیم می کند.

مجید حکمت نیاز و علاقۀ خاصی دارد تا حکومت را به نوعی برای ابد حفظ کند و این تمایل در ایشان کاملاً طبیعی است زیرا مانع انشعاب از حزبی می شود که یک حکومت انسانی در «نظریه پردازی های» خود زاده است.

اگر از مجید حکمت پرسیده شود که آیا در اولین روز آغاز حیات «کمونیسم فوری»، دولت کارگران وجود دارد یا خیر، قطعاً ناچار است پاسخ دهد، بلی. منتها هم او و هم ما به خوبی می دانیم این دولت قرار است از بین برود. اما چیزی که باقی می ماند دریافت پاسخ به این پرسش است که نمود بیرونی این دولت کارگران چیست. مجید حکمت احتمالاً خواهد گفت، «حکومت شورایی». حکومت شورایی کارگران ابزار اعمال قدرت کارگری به کل جامعه است که به صورت دمکراسی کارگری متجلی می شود. حال مشکل اینجا است که چرا اگر قرار است دولت کارگران از بین برود، اما حکومت کارگران باقی می ماند؟ حزب کمونیسم کارگری برای حلّ این معضل به طور معجزه آسایی حکومت کارگری را به «حکومت انسانی» تبدیل می کند تا اگر انسان با مفهموم کارگری آن از بین رفت و حکومت کارگری اش به تبع آن غیر ضروری شد؛ اما انسانی که باقی می ماند بتواند «حکومت انسانی» را باقی بگذارد!

بسیار خوب، منتها این وسط باید معلوم گردد که نقش «حکومت انسانی» در یک جامعۀ عاری از طبقه چیست؟ اینجا است که نظریه پرداز حککا، مجید حکمت زمینه های نیاز به آن را این گونه توضیح می دهد:

« جامعه به طور خود به خودی و بدون هیچ قاعده و قانون و حکومتی دچار هرج و مرج و عدم امنیتی می شود که بقای زندگی اجتماعی و حتی شخصی را غیر ممکن می کند. بدون شک تحقق کمونیسم به عنوان نظامی بدون استثمار که حافظ تمام حقوق انسانی مردم جامعه باشد، بدون وجود یک حکومت یعنی قوه قانون گذاری و اجرایی و دادگاه ها و قضاوت عادلانه نمی تواند معنی داشته باشد

اکنون موضوع دارای اهمیت این تعاریف و بستر سازی من درآوردی و خرافی برای حفظ ابدی حکومت نیست، بلکه نسبت دادن آن به مارکس است که موضوع را دارای اهمیت می کند. ظاهراً در این جا دیگر کلی گویی های منصور حکمت چاره ساز نیست و نیاز رجوع به مارکس ضروری می شود.

اما مارکسیست ها خوب می دانند که مفهوم حکومت و قدرت، و این هردو، با ارادۀ طبقاتی درهم ادغام شده و تنیده است. به این معنی که حکومت تنها زمانی دارای معنا می شود که بتواند ارادۀ مشخص طبقاتی را به کل جامعه دیکته کند. در جامعۀ سرمایه داری اعمال ارادۀ حکومت سرمایه داری به کلّ جامعه می تواند در تضاد با بخش های از دولت سرمایه داری باشد، درست از همینرو است که در کشمکش و ادامه همین تضاد، مداوما حکومت های سرمایه داری با حکومت های دیگر تعویض می شوند، اما دولت سرمایه داری دست نخورده باقی می ماند. اخیرترین نمونه ها حکومت سرمایه داری در ایران پس از سرنگونی حکومت سلطنتی، حکومت صدام حسین در عراق، طالبان در افغانسان، قذافی در لیبی، مبارک در مصر، بن علی در تونس و به زودی اسد در سوریه ومی باشد که هرکدام با حکومت سرمایه داری دیگری تعویض شدند تا پس از آن ارادۀ طبقاتی مسلط تر در طیف دولت سرمایه داری به کلّ جامعه اعمال شود. در نتیجه بهتر است گفته شود در همان حال که دولت ابزار اعمال اراده و سلطۀ اقتصادی، سیاسی و اجتماعی یک طبقه بر طبقه ای دیگر است، حکومت شکلی است که این دولت می تواند در بستر و چارچوب شرایط سیاسیاجتماعی و تاریخی مختلف به خود بگیرد و این وظیفۀ خود، یعنی اعمال ارادۀ طبقاتی، را به انجام رساند.

تنها چیزی که باقی می ماند روشن شدن وضعیت و چگونگی ارادۀ طبقاتی است. واضح است که ارادۀ طبقاتی نه از رأی و آرا که از ثروت و دارایی سرچشمه می گیرد. هر حکومتی عامل اجرایی قدرتمندترین ارادۀ طبقاتی است که به واسطۀ تسلط بر ثروت تعیین شده است.

نظر به اینکه دولت کارگران یا «نا دولت» از لحظۀ لغو مالکیت خصوص متولد می شود و نظر به این که الغای مالکیت خصوصی امکان انباشت ثروت در دست فرد را از بین می برد، در نتیجه ارادۀ طبقاتی فرد از بین رفته و در ارادۀ عمومی متجلی می شود. در نتیجه شکل اجرایی اعمال ارادۀ عمومی به کلّ جامعه، حکومت شورایی خواهد بود.

هرچند به دلیل تقسیم کار بورژوایی و انتقال آن به جامعۀ نوین همچنان سهم و امتیازات نابرابر وجود خواهد داشت، اما ارادۀ عمومی و بقای آن مستقیماً وابسته به اعمال وسیع ترین دمکراسی کارگری است که تاکنون شناخته شده. نام دیگر این مفهوم دیکتاتوری انقلابی طبقه کارگر است. اما هم این دولت و هم این حکومت تنها تا زمانی دوام خواهند داشت که در جامعه اختلاف ثروت و به تبع آن اختلاف اراده وجود داشته باشد. در جامعۀ کمونیستی، یا به تعبیر مارکس همان فاز بالایی کمونیسم، که تنها در شرایط ثروت انبوه و فراوانی استقرار می یابد و کمترین ردّ پایی از نظامات طبقاتی را در خود ندارد، ارادۀ متفاوت بسیار مضحک و خرافی به نظر خواهد آمد. در نتیجه «حکومت انسانی» به عتیقه ای در موزه سپرده می شود، برای مشاهدۀ چندین نسل آینده در جامعۀ کمونیستی که شاید درک ملموسی از دولت و طبقه نداشته باشند.

اما همۀ تکالیفی که به زعم مجید حکمت نیازمند حضور «حکومت انسانی» در جامعۀ کمونیستی می شود چگونه حل خواهد شد. در این جا است که کمونیسم کارگری منصور حکمت برای ترسیم جامعه نیازمند حکومت انسانی دست به دامن «جامعۀ مدنی» می شود.

تمام مواردی که مجید حکمت رسیدگی به آن ها را نیازمند حکومت می داند تعاریف بورژوایی از جامعۀ مدنی است ( گیریم مدرن و جذاب). اما نقد جامعۀ مدنی و «حکومت انسانی» آن در واقع همان جامعۀ کمونیستی و «رهبری» آن توسط کل نیروهای پروسۀ تولید است. این نیروهای پروسۀ تولید هستند که در هر جا و هر شرایطی در جامعه قوانین لازم در انطباق با قوانین کل جامعه انسانی در کل جهان را ارائه می کنند.

ما بیش از این نمی توانیم وارد اجزای چگونگی رهبری جامعۀ بی طبقه به وسیلۀ نیروهای پروسه تولید شویم و تنها می توانیم حدس و گمان های خود را بیان کنیم؛ زیرا که ما به خوبی نمیدانیم انسان آن روز، در بستر آن جامعه، چه ایده هایی به مراتب فراتر از انسان جامعۀ طبقاتی کنونی دارد، اما یک چیز را به خوبی می دانیم و آن این است که آن جامعه هیچ نوع حکومتی را از گذشته به ارث نخواهد برد. درست مانند انسان های اولیه ای که در نظام کمونی زندگی می کردند و هیچ حکومتی را هم نمی شناختند. در چنین نظامی دیگر نه از فلسفه و نه از اقتصاد، نه از دولت و نه از حکومت و نه به خصوص از سیاست خبری نخواهد بود؛ در نتیجه چقدر خرافی است وقتی مجید حکمت می گوید: « کمونیسم یک سامان سیاسی خاص است

کمونیسم نه یک «سامان سیاسی خاص»، بلکه یک فرماسیون اجتماعی عام است که نه نیازی به دولت و نه حکومت ندارد. همین «سامان سیاسی خاص» است که نیاز به حکومت خاص ( گیریم «انسانی») را ضروری می کند، همین سیاست است که نیازمند اقتصاد و فلسفه بافی برای حفظ آن می شود. و در نهایت همین خرافات است که «حکومت انسانی» را به وجود آورده که با یک کودتای دیپلماتیک کوچک، مانند هلو در گلوی دولت بورژوازی قرار بگیرد.

01.02.13

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *