چرا نبايد به حزب کمونيست کارگری پيوست؟

در حاشیه بحث‌های اخیر در مورد «حزب کمونیست کارگری» در سایت میلیتانت و فیسبوک، برای آشنا سازی خوانندگان به سابقه بحث ها با این جریان انحرافی، یکی از نقدهای رفیق مازیار رازی به حزب کمونیست کارگری را که در اول فروردین ۱۳۸۰ نگاشته شده بود برای اطلاع خوانندگان مجدداً انتشار می دهیم. شورای دبیری

********

از کوزه همان برون تراود که در اوست!

اخيراً يکی از «فعالان» حزب کمونيست کارگری, آقای سيامک طهماسب، لطف کرده و مقاله «حزب مورد نياز کارگران کدامست؟» (نوشته م. رازی) را تحت عنوان «آب در کوزه، شما گرد جهان می گرديد؟» نقد کرده استظاهراً منظور ايشان اين است که عصاره و محتوای واقعی ی (آب) حزب آتی کمونيستی کارگری ايران، که قرار است پرچمدار ساختن شوراهای کارگری و تدارک دهنده انقلاب کارگری آينده باشد، در همين «حزب کمونيست کارگری» (کوزه) نهفته و سايرين (از جمله ما که به ايشان نقد داريم) نبايد «گرد جهان» برای ايجاد يک تشکل نوين کارگری بگرديم.  در آخر مقاله شان نيز از ما و ساير «کارگران سوسياليست» دعوت می کنند که تا دير نشده به «صف» حزب شان بپيونديم تا «سرنوشت انقلاب آتی را با هم رقم زنيم».

ما از حسن نيت آقای سيامک طهماسب و دعوتشان کمال سپاسگزاری را می کنيم.  اما مسئله ما و جنبش کارگری ايران امروز پيوستن به اين يا آن حزب «خود ساخته» نيست! مسئله ما و جنبش کارگری «براندازی» يک رژيم آخوندی «به هر بها» و جايگزين کردن آن با يک عنصر ناشاخته ديگر (حال  با نام و نشانی «کارگری» و «کمونيستی») نيست!  مسئله اصلی بر سر يافتن و تشکيل «حزب»ی است که قادر باشد بنياد نظام سرمايه داری (چه در شکل  آخوندی و چه در شمای غربی آن را) دگرگون کرده و يک حکومت شورايی متکی بر اراده اکثريت مردم ايران ايجاد کند؛ و بدين ترتيب ساختمان سوسياليزم را نه تنها در ايران بلکه در منطقه و سراسر جهان آغاز نمايد.

مسئله بر سر بازنگری تمام اشتباهات پيش در مورد شيوه «حزب سازی» در سطح بين المللی و پهنه ايران است. کارگران پيشروی ايران، در قرن گذشته، دستشان بارها سوخته است. سابقه خيانت های آشکار و پنهان رهبری «حزب توده» در دوره  قوا م السلطنه و ملی کردن صنعت نفت؛ همکاری های فداييان «اکثريت» و «حزب توده» با ابزار سرکوب رژيم «جمهوری اسلامی»؛ ندام کاری ها و کجروی های بخش اعظم چريک های فدايی خلق در ابتدای انقلاب بهمن ماه و پس از آن؛  فعاليت های بی حاصل سازمان ها و حزب های خارج از کشور در دو دهه گذشته و سرگرم کردن خود با تشکيل «اتحاد»ها و «جبهه»های ناپايدار و انشعابات پی در پی و انجام خرده کارهايی «دهان پُرکن» و «جنجال آميز» اما بی ارتباط به مسايل جنبش کارگری؛ عدم ارائه راه حل های اساسی برنامه ای و عدم نقد به نظريات و فعاليت های گذشته؛ برخوردهايی «از بالا» و «قيم مآبانه» و «خودمحور بينانه» به جنبش کارگری (و تمام اينها به نام مارکسيزم و لنينيزم)، منجر به اين شده است که کارگران پيشروی ايران، اعتماد خود نسبت به سازمان ها و حزب های خارج از کشور (نظير حزب آقای طهماسب) را از دست بدهند. در چنين وضعيتی و بدون  مقدمه ريزی های ضروری و لازم، درخواست و يا دعوتِ پيوستن «کارگران سوسياليست» به چنين حزب هايی، تنها می تواند به مثابه يک «شوخی تلخ» و يا يک «دهان کجی» به جنبش کارگری قلمداد شود.

مسئله ی ورود آگاهی از «برون» به «درون»

آقای طهماسب ما را متهم می کنند که گويا بخش درونی و بيرونی جنبش کارگری را ناديده انگاشته و يکی را «خوب و خودی» و ديگری را «بد و غيرخودی» ترسيم می کنيم. ما را متهم می کنند که برخوردی «ايده آليستی و خداگونه» از طبقه کارگر داريم و طبقه کارگر را در کل «دانا و توانا» می پنداريم. ايشان سپس براساس رد اين استدلال ها اعلام می دارند که «ما کمونيست ها بخش پيشرو طبقه ايم»، زيرا «منافع کل طبقه کارگر جهانی را مد نظر داريم» و به علت وجود شکل ارتباط «دو جانبه» با درون، همانند يک «معلم» مدرسه ای که کتابی برای شاگردانش می نويسد و از بيرون به «مغز» شاگردان انتقال پيدا می کند، حزب ايشان نيز می تواند از «وسايل ارتباطی چون تلفن، فاکس، نامه، ميل و انترنت» نقش «ملا» را برای کارگرانی که «نخوانده ملا» نمی شوند، ايفا کند! اين گفتار چند ايراد اساسی دارد:

اول، در مورد نقش پيشروی کارگری

اگر آقای طهماسب کمی به مقاله «حزب مورد نياز کارگران کدامست؟» دقت کرده و کوشش نمی کردند که با عجله يک پلميک سطحی با محتوای آن دامن زنند، متوجه می شدند که مقاله هرگز بحث اش اين نبوده که طبقه کارگر در کل به آگاهی طبقاتی دست يافته و نيازی به هيچ چيزی نداشته و يا گويا «خدا» شده است! خير چنين بحثی ارائه داده نشده است. اين قبيل استدلال ها متعلق به گرايش های آنارکوسنديکاليستی و آنارشيستی است که سوسياليست های انقلابی، مقالات متعددی در باره آنها نگاشته و حداقل طی يک دهه گذشته با آنها مرزبندی داشته انددر مقاله مذکور، ضرورت انتقال آگاهی طبقاتی (تئوری و تجارب تاريخی) به درون طبقه کارگر نفی نگشته، بلکه در آن نوشته شده که آگاهی توسط «پيشروی کارگری» (طبقه کارگر به مفهوم اخص کلمه) به درون طبقه کارگر به مفهوم اعم کلمه، برده می شود». به سخن ديگر نويسنده مقاله «حزب مورد نياز کارگران کدامست؟» وجه تمايز مشخصی ميان «طبقه کارگر به مفهوم اعم کلمه»  و «طبقه کارگر به مفهوم اخص طبقه» قايل شده است. اين وجه تمايز در مقاله ديگری چنين توضيح داده شده است:

«نيروی های چپ همواره خود را به جای پيشروی کارگری معرفی کرده و از جانب آنها سخن می گويند. در صورتی که قشر پيشروی کارگری نيازی به سخنگو و قيم ندارد. اين قشر بخش آگاهی از طبقه کارگر است که به علت موقعيت ويژه خود در کارخانه ها، و عملکرد آگاهانه و تجربه شان، به رهبران عملی (و طبيعی) و يا سخنگويان کارگران مبدل شده است. برخلاف طبقه کارگر (بطور اعم)، اين بخش از کارگران، در افت و خيزهای مبارزات کارگری نه تنها نااميد و دلسرد نشده، بلکه خود را به تئوری نيز مسلح می کند. آنها در واقع به «کارگر روشنفکر» مبدل گشته اند. آنها به مطالعه و دنبال کردن دقيق خبرهای سياسی و کسب تجربه تئوريک پرداخته اند. آنان خود را در درون «محافل کارگری»، با رعايت اکيد مسايل امنيتی متشکل کرده و در درون جامعه، با کسب هنر تلفيق فعاليت مخفی و علنی قادر شده اند که در ميان کارگران باقی مانده و آنها را در مبارزات روزمره شان رهبری کنند. در دورانی که کليه سازمان های قيم مآب «چپ» در خارج از کشور ادعای رهبری کارگران را داشته اند، آنها در صف مقدم مبارزات ضدسرمايه داری و ضداستبدادی قرار گرفته، و در غياب سازمان های سنتی، دست به سازماندهی اعتراض ها و اعتصاب ها زده و در تدارک ساختن نهادهای مستقل کارگری و تبليغ آن نظريه بوده اند.» 

آقای طهماسب يا مقالات را مطالعه نکرده و يا به آنها بی توجه بوده اند. ما بر اين باوريم که در واقع رهبران و سخنگويان طبقه کارگر که قرار است به مثابه «معلم» ظاهر گردند در ايران وجود داشته و در حال مبارزه ضدسرمايه داری هستند. اما سازمان ها و احزاب «چپ» که خود را «بخشی از پيشروی کارگری» معرفی کرده و خواهان جايگزينی خود به جای «پيشروی کارگری»  هستند در مقام بردن آگاهی از بيرون به درون نيستند (حتی اگر تماماً در داخل ايران باشند). نقش افراد و نيروهايی که خود را «کمونيست» معرفی می کنند، کمک رسانی به اين قشر اجتماعی و در نهايت پيوند با آن است. ابزار و امکانات کمونيست ها بايستی در خدمت پيشروی کارگری قرار گيرد تا آنها به تدارک ايجاد حزب مورد نياز خود دست يابند. اگر آقای طهماسب متوجه اين وجه تمايز «ظريف» می شد، ديگری لزومی نمی داشت که زحمت کشيده و يک سوم مقاله شان را به «فلسفه بافی» در مورد بردن آگاهی از «بيرون» به «اندرون» بپردازد.

دوم، کمونيست ها به مثابه پيشروان طبقه کارگر

آقای طهماسب ادعای می کنند که حزب ايشان ظاهراً «بخش پيشرو طبقه کارگر» است. سؤال نخست اين است که اين ادعا براساس چه مدارکی استوار است؟ آقای طهماسب البته حق دارند هر ادعای که بخواهند بکنند و هر نامی خواستند بر خود  بگذارند. برای مثال می توانند خود را «حزب کارگران» معرفی کنند، می توانند خود را «کمونيست» بخوانند و يا می توانند خود را «رهبر انقلاب» آتی بدانند. اما، آيا کارگران ايران و به ويژه پيشروی کارگری نيز به اين اعتقاد رسيده اند؟ چند درصد از رهبران عملی کارگران در کف کارخانه ها اصولاً «حزب کمونيست کارگری» را می شناسند و حاضرند برنامه و تاکتيک های حزب را در عمل پياده کنند؟ تنها به يک نمونه از اعتصاب کارگری که «حزب» شما سازمان داده اشاره شود! شايد آقای طهماسب ادعا کنند هزارها و يا به قول آقای حکمت «ميليون ها» نفر! سؤال بعدی اين است که اگر چنين است، چرا حزب برای مثال تدارک رهبری يک اعتصاب عمومی را نمی بيند؟ کافی است که به اين ميليون ها کارگر پيشرو که ظاهراً همه گوش به فرمان «رهبر» حزب هستند، اعلام شود که اعتصاب ها را سراسری کرده و اقتصاد نظام را مختل کنند. چنين اقدامی در عرض چند روز کل نظام را از هم خواهد گسست. بديهی است که رهبری «حزب» در اين  موقعيتی قرار ندارد، وگرنه چنين  می کرد و قدرت را به چنگ می آورد.  واضح است که رهبران عملی و طبيعی طبقه کارگر که در غياب اين قبيل حزب ها سال ها است اعتصاب های کارگری را سازمان داده و در صف مقدم جبهه ضدسرمايه داری قرار گرفته اند، نه تنها به اين حزب که به هيچ حزب و گروه  ديگری به عنوان رهبر خود نمی نگرند و تا زمانی که آنها را از نزديک و در عمل شناسايی و تجربه نکنند، بخشی از خود نخواهند دانست. حزب هايی که تنها کارشان اعمال فشار بر رژيم است و از کوچکترين اعتبار و پايه کارگری برخوردار نيستند، در مقام رهبری انقلاب کارگری آتی ايران قرار نمی گيرند (حتی اگر خود چنين ادعا کنند).

مسئله برنامه انقلابی

آقای طهماسب می گويد: «می خواهيم استثمار را از جامعه ريشه کن کنيم و کارمزدی را ملغا سازيمخواهان اداره امور بدست کارگران هستيمخواهان کسب قدرت سياسی هستيم….در يک حکومت دمکراتيک و پارلمانی سرمايه داری در پارلمان شرکت می کنيم. برای سرنگونی نظام ديکتاتوری در مبارزه پارتيزانی شرکت می کنيمجايی که ديکتاتوری نبود، ديگر چوب لای چرخ نمی گذاريم، می پريم روی ارابه…». اينها متکی بر يک «برنامه» سردرگم بورژوا دمکراتيک، ادغام با برخی شعارهای عمومی جنبش کارگری است. اين قبيل برنامه ها «دستور عمل»  برای تدارک انقلاب کارگری نيست و ايرادهای بسياری داراست:

اول، جالب توجه است که در هيج جای مقاله آقای طهماسب (و يا «يک دنيای بهتر») صحبت از «سرنگونی نظام سرمايه داری» و تشکيل «ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا» به ميان نمی آيد. گويا اين بخش محوری از مطالبه  کمونيستی از برنامه اين دوستان حذف شده است (شايد يک حزب «مدرن» نمی بايستی از اين گونه سخنان «کهن» به ميان آورد!). آقای طهماسب بايد توضيح دهند که منظورشان از «سرنگونی نظام ديکتاتوری» چيست؟ در مارکسيزم نظام ها  براساس روابط توليدی تعيين می شوند و نه بطور دل بخواهی. نظامی که حافظ توليد سرمايه داری و متکی به اخذ ارزش افزونه از طريق خريد نيروی کار کارگران در بازار باشد «نظام  سرمايه داری » نام دارد. نظامی که بر روابط توليدی سوسياليستی و «اقتصاد با برنامه» استوار باشد «نظام سوسياليستی». البته هر يک از اين نظام ها را رژيم های متفاوتی نمايندگی می کنندرژيم سرمايه داری و رژيم شورايی (سوسياليستی). تا زمان فرا رسيدن جامعه بی طبقه (جامعه سوسياليستی) تمام دولت ها نوعی از «ديکتاتوری»، باقی خواهند ماند. در جامعه سوسياليستی به مثابه فاز اوليه جامعه کمونيستی «دولت» به تدريج رو به زوال خواهد نهاد. اما، در دوره پس از انقلاب کارگری (دوره انتقال سرمايه داری به سوسياليزم) هنوز دولت باقی مانده و آن يک «ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا» است. اينها الفبای مارکسيزم است که رهبران حزب کمونيستی که خود را در آستانه تسخير قدرت سياسی می پندارند، بايد با آنها حداقل آشنايی اوليه داشته باشند. حال بايد ديد که منظور آقای طهماسب از «نظام ديکتاتوری» چيست؟ منظور ايشان تنها می تواند اين باشد که ايشان از استبداد و عدم وجود آزادی بيان و حقوق دمکراتيک رنج می برد. و به محض سر کار آمدن يک نظام سرمايه داری (پارلمانی) ايشان با خوشحالی دست از مبارزه برداشته و «سوار ارابه» شده و اعضای حزب شان در انتخابات برای کسب کرسی پارلمانی بورژوايی شرکت خواهند داد! آقای طهماسب به عنوان يک «کمونيست» می بايستی بدانند که «ريشه کن کردن استثمار» و «لغو کار مزدی» اگر شعارهای توخالی نباشند، تنها با سرنگونی کل نظام سرمايه داری و استقرار «ديکتاتوری انقلابی پرولتاريا» قابل تحقق است و بس! آقای طهماسب بايد پاسخ دهند که با داشتن چنين  ايده ها يی، چه اصراری دارند نام خود را «کمونيست» و نام حزب شان را «حزب کمونيست کارگری» بگذارند؟ مگر اينکه قصد عوام فريبی و بی اعتبار کردن اعتقادات بنيادين کمونيستی را در سر می پروراند.

دوم، خواهان «اداره امور به دست کارگران» نيز بودن مفهوم مشخصی دارد. مفهوم آن ايجاد اعتماد به نفس در درون طبقه کارگر و فراهم آوردن زمينه سياسی برای به قدرت رسيدن طبقه کارگر است و نه کسب قدرت توسط يک حزب. حزب طبقه کارگر تحت هيچ شرايطی نبايد خود را جايگزين نهادهای دمکراتيک طبقه کارگر (يعنی شوراهای کارگری) کند. اگر شرايط برای تسخير قدرت کارگری آماده نيست، نبايد طرح های کودتاگرايانه کسب قدرت را تبليغ کرد. حزب کارگری قرار نيست که بدون حضور و متقاعد کردن بخش تعيين کننده پيشروی کارگری به برنامه خود؛ و جلب حمايت بخش قابل ملاحظه کارگرانحداقل در مراکز بزرگ صنعتیخود به نيابت از کارگران، قدرت سياسی را بدست گيرد. اين يکی از اصول ابتدايی مارکسيزم است که ظاهراً رهبری «حزب» مدت ها است آن را به طاق نسيان سپرده است.

طرح شعارهای انتقالی مانند «کنترل کارگری» و «افزايش دستمزدها متناسب با تورم» و مبارزه برای آنها در وضعيت کنونی راه را برای ايجاد اعتماد به نفس در درون طبقه کارگر فراهم می آورد.][4][  شعارهای بی ارتباطی نظير «تشکيل مجامع عمومی» که زمانی می تواند مورد قبول کارگران باشد جايگزين اين شعارهای انتقالی نمی گردد.

فعاليت های خارج از کشور

آقای طهماسب ما را از «دستآوردها»ی حزب شان در خارج از کشور مطلع کرده و از ما می خواهد که تلاش حزب شان را به رسميت بشناسيم. ايشان می گويند که «مرز داخل و خارج از کشور برای مبارزه مان رسم نکرده ايم» و اخبار فعاليت  حزب شان در خارج به مردم «اميد دگرگونی و تحول و انقلاب می دهدکارگران از رمق افتادهرا دلشاد می کند.»! (تاکيد از ماست).

اول، در اين امر ترديدی نيست که برای مبارزات ضدرژيمی مرزی بين درون و خارج نبايد به وجود آيد. در واقع فعاليت های خارج از کشور اگر حساب شده باشند، می تواند تأثيرات بسياری مطلوبی در درون بگذارند. همچنين فعاليت های «حزب کمونيست کارگری» نيز را همه ديده و تا آنجايی که مرتبط به حرکت های مشخص و غيرتصنعی باشد مثبت و قابل تقدير است. يکی از اينها، کمپين دفاع از يکی رهبران خبازان، محمود صالحی، بود که ما نيز فعالانه در آن شرکت کرده و خواهيم کرد. اما ساير حرکت های جنجال آميز «حزب»، هدفش دفاع مشخص و هدفمند نيست که عمدتاً جنبه تبليغات حزبی به خود می گيرد. اين تيرهای برنامه ريزی نشده گرچه برخی اوقات به هدف اصابت می کند، اما در برخی از اوقات بی تأثير و مخرب نيز هستند. برای نمونه بر هم زدن جلسه «کنفرانس برلين» يکی از اين موارد بود. اين عمل از لحاظ تاکتيکی کاملاً اشتباه بودعملی که آقای طهماسب با افتخار از آن صحبت به ميان می آورد!  درست است که هر جنجالی نام فعالان برانگيختن آن جنجال را بر سر زبان ها می اندازد. اما، مسئله کمونيست ها در خارج صرفاً بر سر زبان ها افتادن نيست. برهم زدن جلسه افرادی که پس از بازگشت همه دستگير شده و به زندان روانه شدند، يک تاکتيک اشتباه است. آقای رئيس دانا زمانی می تواند  بی پروا به حزب (و ساير کمونيست ها) حمله کند که در ميان مردم سمپاتی داشته باشد. مردم ايران که از برهم زدن جلسات توسط حرب الله سال ها است رنج برده اند، زمانی که برهم زدن جلسه همان افراد را در خارج مشاهده می کنند، دچار انزجار می شوند و نه برعکس. نمی توان از يکسو خواهان لغو حکم اعدام و سانسور اختناق بود و آنقدر «مدرن» بود که رضا پهلوی را به کنگره حزبی دعوت کرد؛ و از سوی ديگر جلسه «اصلاح طلبان» را به آن شکل به هم زد. اين روش ها در تناقض آشکار با يکديگرند! دعوت رضا پهلوی، حزب توده و اکثريتی ها به کنگره حزبی يک روش «ماوراء  راست روانه» و برهم زدن جلسه «اصلاح طلبان» يک روش «ماوراء چپ روانه» استتنها حزبی که دچار سردرگمی سياسی باشد چنين عمل می کند.  

به علاوه، آقای طهماسب با شيوه ای تظلم طلبانه حمله  آقای رئيس دانا به «حزب» را با انتقاداتی که از حزبشان توسط مقاله مذکور شده، در يک کف ترازو قرار می دهند. ايشان می گويند: «حتی ايشان (رئيس دانا) هم به کمونيستی و کارگری بودن ما ايراد می گيرند». به سخن ديگر هر آن کس از «حزب کمونيست کارگری» ايراد بگيرد الزاماً در اشتباه است (و يا همکار و همسوی اصلاح طلبان). اين نوع از برخوردها، نهايت خودمحوری بينی ايشان را نشان می دهد. در واقع، سرنوشت تمام حزب های «سانتريستی» که به صورت مداوم در حال نوسان بين مواضع «چپ» کارگری و راست افراطی هستند، همين است. از سوی «راست گراها» متهم به «کمونيست» بودن می شوند؛ واز سوی گرايش های کارگری متهم به گيج سری و سردرگمی. آقای طهماسب به جای متهم کردن نوشته ی مذکور، بايد يک بازنگری اساسی به حزب خود و دوگانگی در ماهيت و شکل ظاهری آن کند.

سوم، ايشان ادعا می کنند که فعاليت های حزبی «…کارگران از رمق افتادهرا دلشاد می کنداين نوع برخوردها نشانگر اينست که رهبران حزب نه شناخت کافی از جنبش کارگری داشته و نه اعتقادی به آن دارند. اين روش «قيم مآبانه» که گويا کارگران «بی رمق» اند ونياز به ناجی (همچون حزب) دارند که «دلشاد»شان کند، در واقع ماهيت واقعی اين حزب را نشان می دهد. اين برخورد نشان می دهد که سخنان ايشان مبنی بر اينکه «…خواهان اداره امور بدست کارگران…» هستند، بی اساس است. چگونه می توان امور را بدست کارگران «بی رمق» داد؟ اين چه کارگرانی هستند که از يک بهم خوردن جلسه يک عده افراد فرصت طلب «اصلاح طلب» در برلين «دلشاد» می شوند؛ اما از دستآوردهای متکی بر مبارزات ضدسرمايه داری خود در کف کارخانه ها قوت قلب نمی گيرند؟ آقای طهماسب بايد پاسخ دهد که در غياب ايشان و حزب شان در ايران در دو دهه پيش، چه کسانی تمام اعتصابات و اعتراضات کارگری را سازماندهی کردند؟ آيا همين «کارگران  بی رمق» نبودند که در گرماگرم جنگ ارتجاعی ايران و عراق بارها «قانون کار» رژيم را خنثی کردند؟ آيا همين «کارگران بی رمق» نيستند که هم اکنون در حال سازماندهی اعتصاب ها هستند. مگر آقای طهماسب اطلاعيه های حزب شان را در مورد گسترش اعتصاب های کارگری نمی خوانند؟ خير! با روش های «قيم مآبانه» و «دلسوزانه» نسبت به کارگران، «رهبری» کارگران ايران را نمی توان به دست گرفت. اينها همه خواب و خيال های شيرين خارج از کشور است. کارگران ايران ديگر همان کارگران 25 سال پيش نيستند که کورکورانه به دنبال اين يا آن گروه بروند. امروز در ايران تشکل های مستقل کارگری (مستقل از رژيم و تمام حزب های وابسته به آن) در حال شکل گيری اند و احزابی که خود را فرای نهادهای کارگری قرار می دهند محکوم به شکستند.

مبارزه در دفاع از کارگران در خارج از کشور که يکی از پراهميت ترين وظايف نيروهای کارگری و کمونيستی در خارج است را نمی توان با ماجراجويی ها و برخوردهای کاسبکارانه و بی حاصل جايگزين کرد. روش تاکنونی «حزب» اغلب اشتباه بوده است. کمپين دفاع از کارگران ايران نيازی به جارو جنجال ندارد. کار درازمدت صبورانه در درون اتحاديه های کارگری و نيروهای مترقی و انقلابی، در دفاع از کارگران ايران، مدت ها است که آغاز شده و «حزب» در آن صحنه نيز غايب بوده است.

اگر افرادی به دنبال اين قبيل فعاليت ها باشند، مسلماً به «سازمان مجاهدين خلق» روی می آورند که اين  فعاليت ها را بسيار حساب شده تر، پرجنجال تر و مؤثرتر از «حزب کمونيست کارگری» انجام می دهد. اينکه آنان به «دمکراتيسم اسلامی» اعتقاد داشته و حزب به «کمونيسم کارگری»، تفاوتی در نفس فعاليت های خارج کشور ندارد.

حاشيه نشينان چه کسانی اند؟

آقای طهماسب که ظاهراً خود و حزب اش را  در «مرکز» جنبش کارگری ايران   (و عالم) می بيند، ما را بی ارتباط با جامعه غرب و ايران دانسته و متهم به «حاشيه نشينی» می کند. او می گويد: «در عمل با داخل، نه ارتباط يک طرفه داريد و نه ارتباط دو طرفه…(و) خارج  برای شما نجس است. به ارتباطات داخلی دستتان نمی رسد، ارتباطات بيرون هم بو می دهدو در حاشيه جامعه سر خودتان را گرم نگه می داريدحاضريد تا ابد در حاشيه بمانيد تا اشتباه نکنيد

برخلاف نظريات آقای طهماسب عملکرد سی ساله سوسياليست های انقلابی چه در زمان شاه و چه دوره فعلی (در تبعيد) به مخالفان سياسی شان نيز نشان داده است که از ابتدا آنها خود را بخشی از جنبش کارگری بين المللی دانسته و يکی از نخستين گروه هايی بوده اند که به يک سازمان بين المللی کارگری ملحق شده و فعاليت در آن داشته اند. همچنان فعاليت دفاعی آنها در چه دوره شاه (کميته ضداختناق در ايران) و در دوره اخير نشانگر جديت آنها در کار بين المللی در دفاع از طبقه کارگر بوده است. اگر آقای طهماسب اطلاعی در اين موارد ندارند ايشان را می توان به «کارنامه سوسيالست های انقلابی» رجوع داد.

اما آنچه مربوط به ايران می شود، قضاوت و ارزيابی دخالت گری نيروها و افراد چپ در ايران، نه برعهده آقای طهماسب و حزب شان می تواند باشد، نه  سوسياليست های انقلابی و نه هيچ نيرو و سازمان ديگری در خارج از کشور. کارگران پيشرو در ايران محققاً عملکرد و کارنامه تمامی گروه ها را ارزيابی کرده و صحت و سقم ادعاهای حزب ها و گروه های چپ را ارائه خواهند داد. به اميد فرا رسيدن چنين روزی!

اتحاد فعالان جنبش کارگری

آقای طهماسب در خاتمه ضمن دعوت فعالان جنبش کارگری به پيوستن به حزب شان، استدلال می کنند که: «با عضويت در حزب کمونيست کارگری و پيوستن به آن، صفوف کارگران معترض، کمونيست های آزادی خواهدر مقابل جهان سرمايه داری و ارتجاع تقويت» می شود.  متأسفانه در اين مورد نيز با ايشان نمی توان توافق داشت. اين سخنان می توانست پايه واقعی پيدا کند، اگر «حزب کمونيست کارگری» نظريات کل جنبش کارگری کمونيستی ايران و سطح جهانی را فرموله کرده و تجارب آنها را جمع بندی می کرد. اين درخواست قابل تأمل می بود، اگر اين حزب بخش تعيين کننده ی پيشروی کارگری در ايران را به برنامه و تشکيلات خود جلب کرده بود. اين پيشنهاد می توانست مورد توجه قرار گيرد، اگر مواضع حزب در حداقل دهه پيش به صورت پيگير مواضع ضدسرمايه داری و کمونيستی می بود. اين دعوت می توانست مورد پذيرش قرار گيرد، چنانچه فعاليت های حزب متکی بر نيازهای واقعی کارگران ايران می بود.

«حزب کمونيست کارگری» متأسفانه به هيچ يک از موارد بالا حتی نزديک نيز نشده استدرست برعکس هر روز حتی به آنها دور تر و دورتر می گردد. می توان به تمام اعضا و طرفداران اين حزب که خود را متعلق به جنبش کارگری پنداشته، توصيه کرد که راه خود را از رهبری اين حزب که در مسير مارپيچ تناقص گويی و خودمحوربينی افتاده است، جدا کرده و خود را با فعالان پيشروی کارگری در ايران مرتبط کنند. «آب»ی که در اين «کوزه» است شفاف و آشاميدنی  نيست. عملکرد امروزی «حزب» نيز ترواشات همان آب ناپاکی است که در آن است– «از کوزه   همان برون تراود که در اوسترهبری اين «حزب»، عناصر فعال آن را با خرده کاری های بی حاصل و قول و قرارهای تخيلی و غيرواقعی نهايتاً  دلسرد و نااميد خواهد کرد. امروز زمان اتحاد نيروهای کمونيستی بر محور فعاليت های پيشروی کارگری ايران فرا رسيده است. زمان تدارک انقلاب کارگری برای براندازی کل نظام سرمايه داری در دستور روز قرار گرفته است. نيروها و افراد و گروه هايی که منافع خود را فرای منافع طبقه کارگر قرار می دهند نقشی در انقلاب کارگری آتی ايران ايفا نخواهند کرد.

اول فرودين ۱۳۸۰

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *