خامنه ای و سنوار دو روی یک سکه: نقدی به اسماعیل بحشی/ مازیار رازی


تهیه‌وتنظیم: کاوه خوشدل. ویرایش: رضا اکبری
باتوجه به مسئله قتل یحیی سنوار و انعکاس آن در جامعه می‌خواهم صحبت کوتاهی در مورد این مسئله داشته باشم. در ارتباط با این قتل دو روی‌کرد گوناگون، متفاوت از نظرات اعتقادی ما، وجود دارد که به اختصار به آن‌ها می‌پردازم.
روی‌کرد اول، از سوی بازماندگان حزب کمونیست کارگری و غیره است که دیروز در شبکه‌های اجتماعی مشاهده کردیم. این‌ها معتقدند که قتل یحیی سنوار بسیار مثبت بوده، چرا که یک جانی و یک تروریست از صحنه جهان کمتر شده است.
روی‌کرد دیگری که از بعضی دوستان مشاهده کردیم می‌گوید او یک قهرمان ملی بوده و باید از او تقدیر کنیم. در این رابطه مطلبی هم از اسماعیل بخشی به‌دستم رسید که می‌خوانم. ایشان در تقدیر از یحیی سنوار نوشته:
«تا آخرین تیر در تفنگش، تا آخرین سلاح در دستش، تا آخرین نفس برای فلسطین جنگید. یحیی سنوار امروز تو را تروریست جانی می‌خوانند اما تاریخ تو را بزرگ خواهد کرد، مرد بزرگ».
بعد هم توضیحات دیگری داده که نظرش را بیش‌تر گنگ و نامفهوم کرده است. به‌نظر من، هردوی این روی‌کردها درواقع، دو روی یک سکه هستند؛ و هردو از نقطه‌نظر منافع طبقه کارگر ایران مرتکب اشتباه بسیار عمیقی می‌شوند. ممکن است یک فرد یا یک روشنفکر موضوعی را بی‌ارتباط به جنبش کارگری مطرح کند، اما وقتی از نقطه‌نظر جنبش کارگری مطرح می‌کنیم حائز اهمیت بسیار است که کاملا روشن کنیم که موضع خود طبقه کارگر در این ارتباط چیست. روشن کنیم که کارگران در ارتباط با عملیات تروریستی و غیره چه‌گونه می‌اندیشند و درواقع، چه‌گونه می‌تواند باشد. در این‌جا بحث روی‌کرد سوم به‌میان می‌آید که ما به آن معتقد هستیم.
روی‌کرد اول که صحبت ازکم‌شدن «یک تروریست» می‌کند، درواقع تکرار صحبت‌های ترامپ است. این دوستان درواقع نظرات امپریالیست‌ها و خود اسراییل را بازتکثیر می‌کنند: ما این تروریست‌ها را یکی‌یکی می‌کشیم و مسئله جنگ پایان خواهد یافت. خب این ادعا درعمل و از لحاظ تاریخی کاملا بی‌اساس است. این ترور شخصیت‌ها و تصور این‌که با کشتن رهبر یا به‌قول این‌ها، له‌کردن سرِ مار، جنبش خواهد خوابید؛ حرف پوچی‌ست. جنبشی که در فلسطین جریان دارد نتیجه یک سلسله شرایط عینی است، و رهبری یک مسئله ثانویه. مردم پس‌از کشته‌شدن یک رهبر، به‌هرحال، رهبری نوینی از پایین انتخاب خواهند کرد، و تجربه را با همین رهبری که خودشان انتخاب کرده‌اند، ادامه خواهند داد. گفتم این روی‌کرد مانند صحبت‌های ترامپ است که بی‌پایگی و پوچی آن بلافاصله نمایان می‌شود. او پس‌از کشته‌شدن قاسم سلیمانی گفت یک تروریست را از دنیا کم کردیم، جهان پس‌از این تروریست بهتر می‌شود. نگاه کنید به جهان بهتر پس‌از آن تروریست. بنابراین بحث‌هایی که این دوستان سابق حزب کمونیست‌کارگری می‌کنند کاملا مردود و بی‌ارتباط به وضعیت طبقه کارگر است. شعاری‌ست که از خود امپریالیست‌ها به‌عاریت گرفته شده و باید کلا آن‌را کنار گذاشت.
روی‌کرد دوم، این‌که سنوار «یک قهرمان ملی‌ست»، و توضیحاتی هم که اسماعیل بخشی داده در این چهارچوب جای می‌گیرد، تقلیل مبارزه مردم فلسطین و مقاومت آن‌ها برعلیه اسراییل به شخصیت «یک قهرمان» که راهش ادامه خواهد داشت، قهرمانی از سنخ حماس با عقاید صددرصد ارتجاعی، که قرار است تبدیل به سمبل مبارزه و قهرمان کودکان فلسطین شود و همیشه زنده خواهد ماند. آیا این چیزی‌ست که ما برای مردم فلسطین می‌خواهیم؛ کپیه‌ای از یک ارتجاع که کارگران وزحمتکشان ایران برای چهل‌وپنج سال تجربه کردند. اگر بخواهیم این روی‌کرد را خیلی بی‌پرده بیان کنیم، درواقع، این نظر خامنه‌ای‌ست، و نظر سپاه پاسداران، حزب‌اللهی‌ها و یا چپ‌های جبهه مقاومت. آن‌ها این نوع روی‌کرد را انتخاب می‌کنند.
حال بپردازیم به اِشکال این نوع بحث‌ها از نقطه‌نظر منافع طبقه کارگر. ما از کشته‌شدن یک انقلابی، کشته‌شدن کسانی که در راه آزاد‌سازی طبقه کارگر گام برمی‌دارند، بسیار ناراحت می‌شویم و کشتن آن‌ها را تقبیح می‌کنیم حتی اگر به لحاظ نظری به او نقد داشته باشیم، به‌عنوان مثال چه گوارا؛ ما با نظر چه‌گوارا مرزبندی داریم اما درعین حال او کسی بود که در سطح جهانی به‌عنوان یک مبارز ضدامپریالیست و ضد‌سرمایه‌داری شناخته شده بود. بنابراین ما از مرگش ناراحت می‌شویم و به جوانان می‌گوییم که راه او را ادامه دهند.
کشته‌شدن رزا لوکزامبورگ در آلمان نیز دقیقا به همین منوال است. او یک قهرمان بود. نه‌تنها یک قهرمان ملی، بلکه قهرمانی بین‌المللی. ما از کشته‌شدن او درس می‌گیریم که آدم‌هایی مثل وی چه‌گونه افراد و رهبرانی بودند که برای رهایی طبقه کارگر جان خودشان را فدا کردند. آدم‌هایی مانند چه‌گوارا و رزا لوکزامبورگ قابل احترام هستند. تعهد آنان به سعادت و بهروزی ستم‌دیدگان آنان را سزاوار این احترام می‌کند.آمال آنان برقراری حکومت زحمت‌کشان بود.
اما یحیی سنوار چه؟ فرض کنیم او در جنگ با اسراییل پیروز می‌شد. او پس‌از پیروزی می‌خواست چه حکومتی در فلسطین برقرار کند؟ چه هدفی داشت؟ دیدگاه و نقطه‌نظر یحیی سنوار منطبق و مرتبط به جمهوری اسلامی بود، سیاست‌ها و برداشت‌های وی نیز در نهایت مرتبط با آنان قرار داشت. حال فرض کنیم این‌ها اسرائیل را شکست می‌دادند و دست او را از فلسطین کوتاه می‌کردند؛ قدم بعدی ساختن یک «جمهوری اسلامی» دوم در فلسطین بود. همان کاری که برای دوره‌ای هم کردند. این مسئله مهمی‌ست که دوستمان باید در هنگام موضع‌گیری در این ارتباط، درنظر بگیرد. یعنی کسی که صرفا مبارزه کند یا مثلا سلاح در دست داشته باشد و تا آخرین نفس بجنگد، الزاما انقلابی نیست و الزاما در راستای منافع درازمدت طبقه کارگر گام برنمی‌دارد. شجاع بودن خوب است ولی ملاک نیست؛ خیلی‌ها شجاع بودند ولی ارتجاعی عمل می‌کردند از جمله هیتلر. او مرد بسیار شجاعی بود. شجاعت زیادی می‌خواهد که خودت را بکشی و هیتلر خودش را کشت. این چه‌چیزی را نشان می‌دهد؟ کسی قهرمان بوده چون تا آخر عمرش سلاح در دست گرفته است؟ این از نظر ما هیچ ارتباطی به طبقه کارگر و رهایی طبقه کارگر ندارد. کسی که هدف نهایی‌اش این است که یک جمهوری‌اسلامی دوم در فلسطین ایجاد کند، مطمئنا پس‌از پیروزی طبقه کارگر را مورد استثمار قرار خواهد داد، همان‌طور که خلفش در ایران می‌دهد. این‌ها هم نظام‌های سرمایه‌دارانه‌ای هستند که روبنای حکومتی آن رژیم‌های اسلامی‌ست و آن‌طور که تجربه ایران و افغانستان نشان داده صدها بار هارتر و وحشی‌تر از سرمایه‌داری نوع غربی عمل می‌کنند.
اشتباهی که امروز بخشی دارد می‌کند، کل اپوزیسیون چپ دوران شاه نسبت به خمینی انجام داد. در پانزده خرداد هزاروسیصد چهل‌ودو قیامی صورت گرفت؛ چون منافع روحانیت در تناقض با اصلاحات شاهنشاهی بود و به‌روحانیت فشار وارد شده بود. آنان از حمایت‌های مالی اربابان زمین‌دار محروم می‌شدند. امکانات و جایگاه آنان به دلیل پروژه انقلاب سفید که با حمایت امپریالیسم در آن زمان مطرح شده بود، از آنان گرفته شد. میلیون‌ها نفر در دفاع از خمینی به خیابان‌ها آمدند. نیروهای چپ هم از خمینی حمایت کردند و در آن زمان از او به‌عنوان یک فرد مبارز، یک فرد شجاع که در برابراستبداد شاه مقاومت کرده و ضدامپریالیست است، دفاع کردند. حکومت شاه دستگیرش کرد، حتی چندروزی در زندان بود و بعد به نجف فرستاده شد و یک‌روز هم سر از پاریس درآورد.
حالا اسناد آن دوره از درون خود این‌ها روشن کرده که وی قبل‌از انقلاب و براساس معامله‌ای که با امپریالیسم کرد وارد ایران شد. جالبی قضیه این‌جاست که تازه وقتی وارد ایران شد باز چپ نسبت به او توهم داشت. او قهرمان مبارزه برعلیه آمریکا بود. بورژوازی ملی و خرده‌بورژوازی مرفه سنتی بود که «ما چپ‌ها درمقابله با امپریالیسم از آن حمایت می‌کنیم»! جریان‌های مائویستی (که بعدا سربداران معروف شدند) که از همان پانزده خرداد در حمایت از خمینی غوغا کردند.
بنابراین وقتی صحبت از قهرمان و رهبر و مبارز می‌کنیم، این ویژگی‌ها در رابطه با جایگاه این رهبران در ارتباط با منافع درازمدت طبقه کارگر معنا پیدا می‌کند. این معیار تعیین می‌کند که آیا باید از فردی حمایت بکنیم یا نکنیم. از یک فرد ارتجاعی که نمی‌توانیم حمایت کنیم. از فردی که می‌خواهد به‌محض رسیدن به حاکمیت طبقه کارگر را استثمار کند، می‌خواهد چادر و چارقد به سر زنان فلسطین بکند، فردی که در حکومتش روشن‌فکران وروزنامه‌نگاران ترور می‌شوند و زندانی سیاسی دارد، ازفردی که با دست‌های خودش چند تن از دوستان فلسطینی خود را به‌خاطر این‌که فکر کرده برای اسرائیل جاسوسی می‌کنند بدون محاکمه و هیئت منصفه کشته، که نمی‌شود حمایت کرد.
حالا چنین فردی برای ما «قهرمان» شده است؟ و تاریخ از این «مرد بزرگ» یاد خواهد کرد؟ خیر چنین مردی ابدا بزرگ نیست! او فردی ارتجاعی بود! ما جنایت‌کاربودن رژیم صهیونیستی را انکار نمی‌کنیم و معتقدیم جنایت‌های این رژیم باید پاسخ داده شود، اما همه این حقایق اندکی از ارتجاعی‌بودن یحیی سنوار نمی‌کاهد.
او در ارتباط با منافع طبقه کارگر کوچک‌ترین قدمی برنمی‌داشت و جایگزین او هم کاری نخواهد کرد. این‌ها نه‌تنها برای منافع طبقه کارگر کاری نمی‌کنند، بلکه در ارتباط با ستم بر زنان، ستم بر ملیت‌ها، حق آزادی بیان، عقیده و نشر اندیشه هم قدمی برنمی‌دارند، در خمیره‌اشان نیست. این‌ها هم مثل اسرائیلی‌ها بخشی از نظام سرمایه‌داری هستند که امروز از سریر قدرت سقوط کرده‌اند و دارند قربانی اختلافات درونی نظام جهانی سرمایه‌داری می‌شوند؛ وگرنه در زمانی که تاریخ مصرف داشتند و وجودشان برای سرکوب جناح‌های مترقی و حتی لیبرالی مانند الفتح لازم بود از طرف همین نتانیاهو حمایت می‌شدند. نتانیاهو در سخنرانی سال ۲۰۰۸ خود در لیکود علنا این‌را بیان کرده است.
این‌ها در هرمقطعی که سرکار باشند مرتجعانه عمل خواهند کرد و کشته‌شدن کسانی مانند او به‌معنای این نیست که انگار منافع طبقه کارگر به مخاطره افتاده باشد. البته این مطلب را روشن کنم که ما ترور را تائید نمی‌کنیم اما به نتایج آن از زاویه طبقاتی نگاه میکنیم. گفتن این‌که کسی صرفا اسلحه بدست بگیرد وتا قطره آخرخون مقاومت کند، اثبات حقانیت نظرات ارتجاعی نیست.
ایشان دو سال پیش در تلویزیون الجزیره سخنرانی اش پخش شد او در سخنرانی گفت: «ما بالاخره می‌میریم پس بهتر است شهید شویم تا عده‌ای راه ما را ادامه دهند». او درواقع ترجیح می‌داد کشته شود تا این‌که در شرایط کنونی ادامه بدهد. واضح است. شخصی که شناخته‌شده است و آزادانه در خیابان‌هایی که سربازهای اسرائیلی آن‌را اشغال کرده‌اند رفت‌وآمد می‌کند، بالاخره کشته می‌شود. شاید این در میان مسلمانان فلسطین که در شرایط اشغال زندگی می‌کنند نشانه شجاعت و قهرمانی‌‌ست، اما از نقطه نظر کارگر ایرانی که در داخل ایران مبارزه کرده، زندان رفته فرق می‌کند. آدمی مثل اسماعیل بخشی نباید به این دام بیفتد. دامی است که این‌ها در «جبهه مقاومت» پهن می‌کنند. دامی که سال پنجاه‌وهفت برای ما پهن کردند. این‌ها اگر به قدرت برسند کاری ‌به‌جز استثمار و سرکوب طبقه کارگر، زنان، ملیت‌ها، جوانان ومخالفان و روشنفکران نخواهند کرد. بنابراین دلیلی ندارد که از این شخص حمایت کنیم!
و در پایان برمی‌گردیم به بحثی که امشب داشتیم و آن هم تشکیل جبهه سوم است. ما با جریاناتی که ارتجاعی هستند، چه زنده و چه مرده هیچ‌گونه ارتباطی نداریم. ما خواهان این هستیم که طبقه کارگر، کارگران مبارز و همچنین زحمت‌کشان فلسطینی خود قدرت را در دست بگیرند، نه عوامل جمهوری‌اسلامی، همان جمهوری‌اسلامی که خود اسماعیل بخشی در آخر پست خودشان می‌گوید: «خاک بر سرتون» و غیره که کمک نکردید به این‌ها.
یک فرد انقلابی، یک کارگر پیشتاز در چنین شرایطی باید خواهان این باشد که کارگران استقلال خود را داشته باشند راه خود را هم از اسرائیل و هم از تمام نیروهای ارتجاعی‌اسلامی در منطقه جدا کنند و در صدد کسب حاکمیت خودشان باشند.هنگامی‌که حاکمیت طبقه کارگر در فلسطین به کرسی بشیند، مسلما قهرمانانی هم به‌وجود خواهند آمد. قهرمانان کارگر که برای رهایی ستم‌کشان در منطقه بدون چشم‌داشت و معامله با اسرائیل یا جمهوری‌اسلامی مبارزه می‌کنند و کشته می‌شوند. تشکیل جبهه سوم موضع ما در رابطه با کشتاربی‌رحمانه مردم فلسطین است، که باید در همه موضع‌گیری‌های دیگر، حتی در مورد قتل یحیی سنوار نیز درنظر گرفته شود، به‌خصوص از طرف کارگران در داخل ایران مانند اسماعیل بخشی.
خامنه ای و سنوار دو روی یک سکه: نقدی به نظرات اسماعیل بخشی / مازیار رازی

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران