رحمان حسین‌زاده همان حرف «منشور راست» را با زبان کمونیسم کارگری می‌زند!/ علیرضا بیانی

مقدمه: پس از انتشار منشور مطالبات حداقلی از سوی به زعم خود «بیست نهاد مدنی و صنفی»، روحی تازه به کالبد چپ سانتریست و رفرمیست دمیده شد. در قسمت چپ سانتریستی طیف پیروان «برنامه دنیای بهتر» و در قسمت رفرمیستی آن طیف پیروان برنامه حداقل در مرحله انقلاب دمکراتیک در کنار هم قرار گرفتند. گرچه ماهیت هر دو برنامه یکی است. اما اولی از یک‌چیزی به نام «ماکسیمالیسم» هم حرف می‌زند تا مبادا توازن وسط بین چپ و راست را از دست بدهد. و دومی با خیال راحت و بدون نیاز به بلندپروازی،‌ با ماکسیمالیسم (‌ که اصلا معلوم نیست یعنی چه) کاری ندارد و بیشتر «رئال‌پلتیک» است. نقطه اشتراک اصلی‌تر این دو طیف به زعم خود صف چپ، با طیف راست، جمع شدن به دور نوعی از انقلاب است که برای هر دو راضی کننده و تفاهم‌بخش است. طیف چپ پیرو این برنامه از ابتدای حیات سیاسی خود نیز خواهان عبور از تونلی بوده که آغاز آن با انقلاب دمکراتیک و پایان آن گنگ و ناروشن بوده است. طیف راست که اصلا با شنیدن اسم انقلاب کهیر می‌زد و تا شب قبل از خیزش جاری مشغول کمپین «به خاطر انقلابی که کردید عذرخواهی کنید» بود. اما خیزش جاری نفسی تازه به کالبد هر دو جریان راست و چپ دمید، زیرا با نام‌گذاری «انقلاب زن زندگی آزادی» بر آن توانست به شکل اعلام‌نشده‌ای چپ رفرمیستی-سانتریستی،‌ و راست منزجر از انقلاب، یا ضدانقلاب مغلوب را در کنار هم قرار دهد. اما اتفاق بعدی این بود که سماجت،‌ یا مقاومت طیف رفرمیستی-سانتریستی در مواجه با واقعیتِ همسویی با طیف راست، ایشان را دچار تناقضات زمختی کرد کرد که ذیلا در نقد به مواضع یکی از رهبران جناح سانتریست به نام رحمان حسین‌زاده آنها را بررسی می‌کنیم.
رحمان حسین زاده در مصاحبه‌ای (۱) پیرامون انتشار منشور موسوم به «منشور مهسا» می‌گوید: «این پلاتفرم بخشی از آلترناتیو راست ارتجاعی پروغرب در مقابل خیزش انقلابی و علیه منافع مردم و تمامآ ضد هر تحول انقلابی است».
این‌که پلاتفرم یاد شده در مقابل خیزش انقلابی قرار می‌گیرد حرفی درست است. اما نه به این دلیل که رحمان حسین‌زاده دلبخواهانه این را می‌گوید. بلکه به این دلیل که برنامه ارائه شده آنها اساسا برنامه‌ای برای برون رفت از چارچوب نظام موجود نیست. ما درست با رجوع به همان منشور و برنامه است که می‌فهیم پشت آن طیف راست و بورژوایی قرار دارد. برنامه‌ای که نه افق روشنی به نفع مردمان انقلابی حاضر در خیزش جاری دارد و نه مایل است اصولا چنین افقی ترسیم شود. این طیف تنها و تنها به این دلیل موقتا با اسم انقلاب کنار آمد که شنید می‌توان با نام مخدوش و درهم برهمی به نام «زن زندگی آزادی» آن را صدا زد. نامی که هم بیانگر موقتی «انقلابی‌گری» است و هم ربط چندانی به مفهوم مارکسیستی انقلاب ندارد. نامی که بیانگر تمایلات بورژوا دمکراتیک است، در عین‌حال هیچ‌چیزی را هم توضیح نمی‌دهد. اصولا منشور‌نویسی هم از اینرو باب شد که بتواند جایگزین مفاهیم کلاسیک انقلابی و برنامه انقلابی،‌ با نوعی از «انقلاب» باشد که خطری برای چارچوب نظام سرمایه‌داری نداشته باشد. در نتیجه برای مشاهده به رویکرد چپ یا راست، پیش و بیش از هرچیز باید به برنامه، منشور یا پلاتفرم معرفی شده آنها رجوع کرد،‌ و نه مطلقا با ژست و جمله‌پردازی‌های متمایز کننده چپ از راست. به عبارت ساده‌تر، طیف چپ و راست از توضیحات مخالف و موافق عناصر حاضر در این دو طیف معلوم نمی‌شود؛ بلکه از برنامه‌ای که این جناح‌ها ارائه می‌دهند معلوم می‌شود چه نیروی در سمت چپ یا راست ایستاده است و چه نیرویی برخلاف هر دو طیف متکی به مارکسیسم است.
رحمان حسین‌زاده در مصاحبه یادشده و برای تمایز جایگاه خود و گرایش خود از راست، به درستی به منشور آنها اشاره می‌کند،‌ و نه قیافه و ترکیب آنها. او در همین مصاحبه اضافه می‌کند: «پاشنه آشیل منشور راستها یک علت دیگر هم دارد که من در یادداشتی هم نوشتم ” نزول “باد خالی شده” حباب منشور راستها را در واقعیت دیگری هم باید دید. آن هم این واقعیت که قبلتر و به معنای واقعی کلمه از داخل “منشور مطالبات حداقلی تشکلهای صنفی و مدنی” زیر پای “منشور راستها” اعم از مشروطه خواه و جمهوریخواه و فدرالیست را خالی کرده بود. امروز هر فعال سیاسی و یا ناظر منصف میتواند، “منشور آن هم حداقلی” با قبول محدودیتهای متعدد داخل کشوری، تازه از جانب “نهادها و تشکلهای صنفی و مدنی” ونه احزاب ماکسیمالیست چپ مثل ما که صاحب مانیفست جامع “دنيای بهتر” هستیم را با منشور حداکثری شش خودگمارده راستها مقایسه کند، تا بی تردید ببیند چه فاصله عمیقی بین این دو منشور وجود دارد، تا متوجه شوند ، که منشور حداقلی نهادهای صنفی و مدنی مربوط به نیروی اعماق جامعه درست نقطه مقابل منشور حداکثری راستها قرار گرفته است».
و اما اشکال کار این است که رودرویی که رحمان حسین‌زاده از دو منشور حداقلی به گفته وی «راست‌ها»‌ ایجاد می‌کند به کلی پوچ و عوام‌فریبانه است. وی همانطور که بالاتر اشاره شد به درستی به منشور دو جریان اشاره دارد، اما در واقعیت، فرض صفر او نه منشور به مثابه برنامه گرایش راست، بلکه از قبل راست مفروض قرار دادن آن جریان (با یا بدون انتشار منشور )،‌ و چپ در نظر گرفتن منشوری‌ست که خود پشت آن قرار گرفته است. بیشتر توضیح می‌دهم.
وقتی از مطالبه یا برنامه حداقل حرف می‌زنیم، خودبه‌خود وارد توضیح دادن رفرم و مواردی می‌شویم که در چارچوب نظام سرمایه‌داری طرح می‌شود. به این معنی که تحقق آن نیازمند درهم شکستن چارچوب نظام سرمایه‌داری نیست. و باز به این معنی که طرح این مطالبات خطری برای دولت سرمایه‌داری ندارد، حتی اگر «روبنای سیاسی کنونی» نتواند آن را تحقق بخشد. مثلا رفرم‌های اجتماعی که در چارچوب نظام سرمایه‌داری مطرح می‌شود. فرقی نمی‌کند این برنامه و مطالبات از زبان چه کسی بیان می‌شود. شناسنامه چپ دارد یا راست. برعکس با طرح آن تازه چپ و راست‌اش معلوم می‌شود. رحمان حسین‌زاده که تو گویی به کلی با این مفاهیم ناآشناست، اما به طور غریزی می‌داند یک‌چیزی این وسط کم است و باید جایش با جمله‌بندی مخدوش پُر شود. لذا تاکید می‌کند: « … ونه احزاب ماکسیمالیست چپ مثل ما که صاحب مانیفست جامع “دنيای بهتر” هستیم»! این درافزوده به جمله‌پردازی وی از این‌روست که می‌داند یک‌چیزی این وسط باید باشد که نیست، اما بدون آن هم آب از آب تکان نمی‌خورد و هم‌چنان پرچم‌ «چپ» برافراشته است!
همین‌جا باید مکثی کرد و یک تصفیه‌حسابی با چپ سانتریست که بارزترین نماینده ایرانی‌اش منصور حکمت و پیروان اوست داشت.
اولا، اگر «ماکسیمالیسم» چیزی متمایز از برنامه و مطالبات حداقلی است، چرا هم با پشت برنامه حداقل رفتن چپ هستید و هم با ماکسیمالیسم‌تان!؟
ثانیا، برنامه حداقلی و بورژوا دمکراتیک «دنیای بهتر» با شعار مرکزی بورژوا دمکراتیک «آزادی برابری»، هیچ تفاوت ماهوی با منشور حداقلی نهادهای صنفی مدنی ندارد. نقطه اشتراک هر دو، علاوه بر حداقلی بودن برنامه، بی‌ربطی آن به طبقه کارگر ایران است. با این فرق که نهادهای صنفی مدنی با نام صنفی مدنی خود منشور منتشر کردند، و چپ رفرمیست و سانتریست آن را با نام‌های « صدای انقلاب، صدای طبقه کارگر، صدای سوسیالیسم…..»‌ تزئین کرد؛ و طیف به زعم خود «ماکسیمالیست» کمونیسم کارگری، برنامه خود را برنامهٔ طبقه کارگر ایران می‌داند، بی‌آنکه اصلا بداند مفهوم برنامهٔ انقلابی طبقه کارگر چیست و چگونه تدوین می‌شود! درست به دلیل همین ضعف اساسی ناشی از عدم فهم مارکسیستی از مفهوم برنامه است که طیف پراکنده کمونیسم کارگری، که قاعدتا و مبتنی بر متدولوژی مارکسیستی، نه باید به حول شخصیت و نه به حول حتی تئوری، بلکه به حول برنامه متحد شوند؛ نه تنها نتوانستند به حول برنامه «دنیای بهتر» در یک حزب متشکل شوند، بلکه با بیشترین اختلافات درون این طیف، همه‌گی، یا اکثریت آن به حول منشور مطالبات حداقلی نهادهای مدنی صنفی متحد شدند!‌ این به خودی‌خود به این معنی است که بحران درونی و عامدانه پنهان نگاه‌داشته شده طیف کمونیسم کارگری با انتشار منشور مطالبات حداقی موقتا فروکش کرد، بی‌اینکه این طیف شجاعت اعلام بیرونی وجود این بحران را داشته باشد.
بحران گرایش سانتریستی کمونیسم کارگری نه از انشعابات و کناره‌گیری‌های مکرر آن خود را بروز می‌دهد، و نه با اعلام آشکار رهبران آن حزب رو به مخاطبین خود، مبنی بر این‌که؛ « برنامه دنیای بهتر کمونیسم» کارگری که قاعدتا باید می‌توانست کارگران پراکنده را به مثابه یک طبقه متحد کند، نه تنها از این هدف باز ماند، بلکه حتی نتوانست نیروهای درون این طیف را به حول خود متحد کند. لذا برای فائق آمدن بر این بحران موقتا به حول منشور مطالبات حداقلی گرد هم می‌آئیم بی‌آنکه به یاد هم بیاوریم که همین چندی پیش به دلیل اختلاف بر سر تاکتیک «همه‌با‌هم»، حمایت از راست‌‌ها و نظایر آن بیشترین اختلافات را پیدا کردیم. اکنون به حول این منشور و با پذیرش حمایت گرایشات راست ملی و جمهوری‌خواه و حزب چپ و امثالهم، گرچه همان همه‌با‌هم را احیا می‌کنیم، اما به روی خودمان نمی‌آوریم،‌ چون این خصوصیت سانتریسم است که بنا به چرخش اوضاع و توازن قوا رنگ و چهره و استراتژی عوض می‌کند!
ثالثا، این دوگانه‌سازی بین منشور مطالبات حداقلی و منشور موسوم به «مهسا» کاملا تصنعی،‌ و بیشتر برای پنهان ساختن تمایل عدم اختلاف برنامه‌ای با جریان راست است. اساسا برعکس، هر دو منشور دارای ماهیت یکسان، حداقلی، بورژوادمکراتیک و در سطح رفرم در چارچوب نظام سرمایه‌داری است. تنها در نوع بیان و ترمینولوژی تفاوت‌‌های سطحی بین این دو منشور وجود دارد و نه مطلقا تفاوت برنامه‌ای و استراتژیک. تو گویی یکی از این دو برنامه به برنامه دیگری متقاعد شده است. مهم نیست کدام یک به برنامه دیگری متقاعد شده است، مهم این است که نیروی به اصطلاح چپ که با برنامه سوسیالیستی چپ می‌شود، اکنون هژمونی برنامه‌ بورژوایی را پذیرفته است. مارکسیست‌ها در تقابل با جریانات راست بورژوایی وظیفه خود می‌دانند به طبقه کارگر بگویند که برنامه دمکراتیک جریانات راست قابل تحقق نیست چون نظام سرمایه‌داری در تحقق آن مفلوک مانده و بحران دائمی این نظام فروکش نمی‌کند. زیرا اگر این برنامه در چارچوب نظام سرمایه‌داری قابل تحقق بود، یکی از رژیم‌های سرمایه‌داری سابق و کنونی، دست‌کم برای ادامه‌ی بقای خود هم که شده بخش‌هایی از آن را اجرا و متحقق می‌کرد.
حقیقت امر این است که اصولا برنامه بورژوادمکراتیک حداقل متعلق به بورژوازی است. این بورژوازی است که قرار بود با تحقق این برنامه متولد شود. اما نظر به ناقص‌الخلقه بودن بورژوازی در ایران، این برنامه هرگز تحقق پیدا نکرد. درست از این‌روست که جریان راست مدافع بورژوازی شانسی برای حیات ندارد، زیرا که اگر توان اجرای برنامه خود را داشت، دست‌کم اکنون وقت سرنگونی‌اش فرا نرسیده بود. انقلاب آتی در عین‌حال پاسخی به عقب‌ماندگی تاریخی بورژوازی ایران است که حتی در تحقق برنامه خود مفلوک مانده است.
بورژوازی ایران از این نظر ناقص‌الخلقه است که محصول کشمکش طبقاتی با نظام ماقبل از خود نبوده است. هیچ جنبش بورژوادمکراتیکی در گذشته در مقابل نظام استبداد آسیایی حاکم بر ایران شکل نگرفت. اصولا بورژوازی ایران قبل از در قدرت سیاسی قرار گرفتن به صورت طبقه وجود نداشت. وجود نداشت چون تاریخ ماقبل از سرمایه‌داری در ایران شیوه تولید فئودالیسم کلاسیک را تجربه نکرده بود. در شرایطی که وجه اقتصادی سرمایه‌داری از بیرون به ایران حُقنه شده بود، وجه تولید آسیایی در ابعاد سیاسی حاکم بر ایران بود. در نتیجه اصولا بورژوازی ایران شانسی برای تبدیل شدن به یک طبقه صاحب برنامه نداشت و از این‌رو هرگز سنت دمکراتیکی هم نداشت. به یکباره دیکتاتور آفریده شد تا بتواند وجه اقتصادی تولید را در انطباق با سرمایه‌داری جهانی قرار دهد. اگر اکنون نمایندگان سیاسی بورژوازی تازه به یاد وعده‌های دمکراتیک افتاده‌اند و برای خود و مخاطبین‌شان تازگی دارد، از این‌رو است که این بورژوازی ناقص‌الخقه تازه به یاد تکامل خود افتاده است. اما برای تبدیل شدن به نیروی مسلط در امر رهبری پروسه تولید نیازمند یک جنبش اجتماعی پرقدرت است. این جنبش فقط در طبقه کارگر دیده می‌شود. جریانات راست بورژوایی به این طبقه وعده‌های دمکراتیک و حداقلی می‌دهد تا در تقابل با چه نیرویی صف‌آرایی کند؟‌ رژیم جمهوری اسلامی!؟‌ مگر این رژیم برای بقای خودش دست‌اش چلاق است که همین وعده‌ها را محقق کند؟ اگر این رژیم نتواند، هرگز هیچ جریان بورژوایی دیگری هم نخواهد توانست. ریشه این ناتوانایی در همان ناقص‌‌الخلقه بودن بورژوازی است که نطفه‌اش نه در نظام ماقبل خود،‌ بلکه در شیشه آزمایشگاه امپریالیسم بسته شد. در نتیجه جریان معروف به «راست»‌ به این دلیل راست است که نه تنها توان فراتر از برنامه حداقل رفتن ندارد، بلکه حتی همان برنامه حداقل را نیز نمی‌تواند متحقق کند.
توجه، توجه،‌ لطفا گرایشات سانتریستی به این خلط مبحث و ایجاد توهم پایان دهند که از ناتوانایی تحقق برنامه و مطالبات حداقل توسط رژیم سیاسی حاکم به نتیجه سرنگونی‌طلبانه بودن منشور حداقلی می‌رسند! اولا نه این رژیم و نه هیچ رژیم بورژوایی دیگر (یا روبنای سیاسی دیگر) قادر به تحقق کمترین مطالبات نیست، ثانیا این به این معنی نیست که پس می‌توان با طرح یک‌سری رفرم و مطالبات حداقلی رژیم را سرنگون کرد. صحبت بر سر ناتوانایی رژیم حاکم در امر تحقق این دسته از مطالبات است، اما این ناتوانایی به این معنی نیست که این دسته از مطالبات امکان سرنگونی، یا آب در دل رژیم حاکم تکان دادن دارد. ناتوانایی رژیم حاکم مترادف با توان سرنگونی با طرح رفرم و مطالبات حداقلی نیست. در یک کلام، نه این رژیم قادر به تحقق مطالبات مذکور است، و نه این مطالبات قادر به سرنگونی رژیم حاکم!
حال در این میان جریانات رفرمیستی و سانتریستی به جای آنکه از این ضعف تاریخی بورژوازی یک نقطه قوت برای طبقه کارگر بسازند، با رفتن به زیر پرچم برنامه حداقلی، طبقه کارگر را کت‌بسته تسلیم بورژوازی راست می‌کنند. تنها کار باقی‌مانده این می‌شود که با یک‌سری تردستی‌های کلامی تمایزات کاذبی بین چپِ‌ خود و راست آنها ایجاد کنند. اما نمی‌توانند دو کلام حرف قابل فهم و پایه‌ای در اختلاف برنامه خود و برنامه آنها نشان دهند. شباهت‌های زیاد بین دو منشور فرضا چپ و راست بیانگر این ناتوانایی است. به عنوان مثال،‌ آذر ماجدی از دیگر اعضای رهبری حزب حکمتیست ( یا «جنبش کمونیسم کارگری») در مصاحبه با آرش کمانگر می‌گوید: «باید به مردم ایران، به طبقه کارگر ایران نشان دهیم که چپ در مقابل راست ایستاده است»!
اولا خیر، چپ مورد نظر شما از طریق همسویی منشورها در کنار راست ایستاده است. دست‌کم منشورهایشان بیشترین شباهت و همسویی با هم را دارد. ثانیا همان مردم ایران و طبقه کارگری که شما می‌خواهید نشان‌شان دهید چپ در مقابل راست ایستاده است، در کف خیابان و اعتصاباتشان به خوبی به شما نشان می‌دهند در خیابان جای حضور راست نیست. راست فقط در سطح منشور و مصاحبه و همایش است که عرض‌اندام می‌کند و نه در خیابان و کارخانه. صدای خیابان لحظه بعد از آزادی سپیده قلیان از زندان، از زبان این نماینده سنگرهای خیابان در مقابل رژیم و راست بیان می‌شود و نه از طریق منشور مطالبات حداقلی!
طنز ماجرا هم در این است که بلوک رفرمیست-سانتریستی که احساس کرده بودند جریانات راست اپوزسیون می‌خواهند پلاتفرمی منتشر کنند،‌ با دستپاچگی منشور رفرم‌های بورژوادمکراتیک خود را منتشر کردند و گفتند، چون « صدای پای فاشیسم»‌،‌ می‌آید!‌ پس از چندی از سوی صدای پای فاشیسم هم منشوری با نام «منشور مهسا»‌ منتشر شد که نه تنها تفاوت پایه‌ای با منشور قبلی نداشت، بلکه در بعضی موارد حتی صریح‌تر و فراتر از منشور رفرمیست-سانتریست‌ها از آب درآمد. لذا طبیعی بود آن قیل‌وقال ایجاد وحشت از «صدای پای فاشیسم» نیز فروکش کند و اکنون با جمع‌آوری امضاء و همایش به جریانات راست اپوزسیون بازو و ماهیچه‌های چپ، اما با برنامه مشترک نشان می‌دهند. الحق که این برنامه مطالبات حداقلی چه معجزاتی دارد که اگر از زبان جریانات راست اپوزسیون بیان شود صدای پای فاشیسم، و دقیقا همان مطالبات با زبان چپ اپوزسیون بیان شود «صدای سوسیالیسم و صدای طبقه کارگر» خواهد داشت! فقط عجیب است که چرا این برنامه پُر و پیمان در سال ۵۷، آن هم با پشتوانه یک انقلاب عظیم اجرا نشد؛‌ ۹۹درصد چپ حامی آن از تدارک تسخیر قدرت طبقه کارگر شانه خالی کرد با این تصور که چون مرحله انقلاب برای اجرای برنامه حداقل است، و برای اجرای آن صف‌بندی خلقی به جای صف‌بندی طبقاتی عمل خواهد کرد. از در دست‌گیری رهبری انقلابی توسط طبقه کارگر طفره رفتند، با این تصور که آخوندهایی که به زودی استبدادی‌ترین حکومت تاریخ ایران را تثبیت کردند قادراند آن را اجرا کنند. و حالا پس از ۴۵ سال نوع برنامه و مطالبات بر سرجای خود مانده اما این‌بار به قصد سرنگونی همان رژیمی مطرح می‌شود که در آن‌سال‌ها مبتنی بر همین سطح از مطالبات و برنامه بر سر قدرت نشست.
در دوره ماقبل از آوریل ۱۹۱۷ نیز همین برنامه بورژوا دمکراتیک حداقل، استراتژی نیروی عمده چپ و انقلابی روسیه را تعیین می‌کرد. با این فرق که جناح منشویک معتقد بود رهبری آن به عهده خودِ بورژوازی خواهد بود، و جناح بلشویک معتقد بود بورژوازی روسیه ناتوان‌تر از رهبری کردن برنامه دمکراتیک است و این امر باید تحت رهبری طبقه کارگر عملی شود. تنها از آوریل همان سال به بعد بود که بلشویسم به رهبری لنین از گذشته خود گسست کرد. بلشویسم قدیم همچنان پا‌ی‌بند استراتژی برنامه دمکراتیک حداقل بود. اما با تلاش و مبارزه لنین بود که همه‌ی اعضای حزب به انقلاب سوسیالیستی معتقد شدند، زیرا متوجه شدند که برنامه حداقل نمی‌تواند در چارچوب نظام سرمایه‌داری متحقق شود. باید فراتر از این نظام رفت تا همان تکالیف حل نشده بورژوازی را پاسخ داد. در انقلاب ۵۷ چنین تجربه‌ای پشت سرمان بود و باز از آن درس نگرفتیم!‌ اکنون بعد از ۴۵ سال چپ رفرمیست و سانتریست دوباره به همان مقطع آغازین انقلاب ۵۷ باز می‌گردد و می‌خواهد در آن وضعیتی که خود با نام انقلاب صدایش می‌کند رفرم بورژوا دمکراتیک را برجسته کند تا به زعم خود جلوی رشد راست را بگیرد. واقعا ببینید چه راست گیجی داریم که هنوز بعضا نفهمیده‌اند چپ، هرچند با ژست و فیگور علیه راست، در حال اجرای همان وظیفه راست و تثبیت اتوریته آن است!
رحمان حسین‌زاده در ادامهٔ مصاحبه یاد شده می‌گوید: « سروته این سند و بخشهای مختلف آن از همان بخش اولی که تقلای برقراری رابطه با قدرتها و دولتهای کاپیتالیستی غربی را قطب نمای خود قرار داده، تا آنجا که از اقتصاد و سیاست و حقوق و فرهنگ و قوانین صحبت میکند، به ویژه آنجا که به حفظ “ارتش عزیزشان” و جاسازی کردن سپاه ساسداران در درون ارتش و حیله گرانه آن را ادغام مینامند و آنجا که به روشنی در مقابل درهم کوبیدن کلیت حکومت سرمایه داری اسلامی هستند، به وضوح دغدغه اینها حفظ ارکان سرمایه داری در ایران و تلاش آنها برای جابجایی قدرت از بالا و تغییر چند مهره اصلی جمهوری اسلامی و حذف “ولی فقیه” وبه عبث سلطنت طلب ها فکر میکنند».
جملات فوق به روشنی تلاش رحمان حسین‌زاده برای مرمت منشور مطالبات حداقلی بیست نهاد صنفی مدنی است که هیچ ربطی هم به آن منشور ندارد. تمام موارد ذکرشده نکات بالا دقیقا در منشور مورد دفاع رحمان حسین‌زاده هم هست. مثلا بند ۱۲ آن مشغول رایزنی با کشورهای کاپیتالیستی است،‌ گیریم با زبان دیپلماتیک‌تر. در هیچ‌ قسمتی از این منشور از قطع ارتباط با قدرتها و دولت‌های کاپیتالیستی غربی حرفی نزده است. در زمینه اقتصاد و سیاست از سوسیالیسم حرفی نزده است. در حوزه حقوق و فرهنگ و قوانین، از «انقلاب مدرن انسانی» حرف زده که لابد کمبودهای این حوزه را تامین کند! در زمینه انحلال ارتش اصلا حرفی نزده، تنها به انحلال دستگاه‌‌های سرکوب اشاره کرده است. لابد به این معنی که ارتش و سایر نهادهای نظامی بر سرجایشان باقی می‌مانند اما دستگاه سرکوب برچیده می‌شود! در منشور دست چپی نیز، با در حد حداقلی ظاهر شدن خود معنایی به جز حفظ ارکان سرمایه‌‌داری در ایران وجود ندارد. و اما در مورد تلاش جابه‌جایی از بالا و این ماجرای «تغییر از پائین» لازم است کمی بیشتر تمرکز کنیم.
کلی‌گویی فرمول تغییر از پائین:
ظاهرا این میل تغییر از بالا جریانات راست، گرایشات چپ رفرمیستی-سانتریستی را به تغییر از «پائین» کشانده است. در صورتی که منشور ۱۲ ماده‌ای صرفنظر از طرح مطالبات در چارچوب نظام سرمایه‌داری، مخاطب تحقق خود را مخدوش باقی گذارده است. تنها یک اشاره جامعه‌شناسانه به «روبنای سیاسی موجود» کرده که قادر به اجرای منشور ۱۲ ماده‌ای نیست. اما از این‌که کدام روبنای سیاسی دیگری توان این کار را دارد نیز طفره رفته است. مثلا یک روبنای سیاسی سوسیال‌دمکراتیک چه؟ آیا با روبنای سکولاردمکراتیک،‌ لیبرال دمکراتیک و امثال آن این مطالبات قابل اجرا می‌شود؟‌ در مبانی مارکسیستی آموخته‌ایم که وقتی از روبنای سیاسی حرف می‌زنیم مقصودمان روبنای سیاسیِ آن اقتصادی است که بر بستر آن شکل گرفته است. لذا وقتی صحبت از تغییر می‌شود، کانسپت مارکسیستی تغییر بنیادین زیربنای اقتصادی‌اجتماعی است که منجر به تغییر روبنای سیاسی نیز می‌شود. در نتیجه اولا صحبت از تغییر زیربنای اجتماعی با برنامه حداقل یعنی کره روی نان مخاطبین مالیدن، و نه چیزی بیشتر. ثانیا اشاره نکردن به تغییرات زیربنایی و به جای آن یک اشاره کلی به روبنای سیاسی به معنی کانسپت تغییر از بالا است. (کاملا مشابه منشور موسوم به مهسا). به عبارت ساده‌تر، گرچه در منشور ۱۲ ماده‌ای یک اشاره‌ای سطحی به جایی به نام «پائین» کرده است، اما نه روشن است که مقصود از پائین کیست، و نه کلا منشور منتشر شده موضوعی مربوط به سازماندهی طبقه کارگر به عنوان مجری آن دارد. این بالا پائین گفتن‌های چپ سانتریستی تنها به دلیل سردرگمی آنها نسبت مفهوم بالا و پائین نیست. بلکه وسیله‌ای است که هم بتوان به بالا نگاه کرد و از پائین حرف زد،‌ هم در پائین بود و رو به بالا منشور منتشر کرد! اساسا منشورنویسی در شرایط امکان تغییر از بالاست، برای تغییر از پائین دیگر منشور نویسی و ساختن جبهه‌ای به دور آن کار نمی‌کند. تغییر از پائین یعنی انقلاب، و انقلاب هم یعنی سازماندهی طبقه کارگر و متحدین‌اش، نه هر آنچه در جایی به نام پائین است.
تغییر از بالا چیست به جز رویگردانی از سازماندهی طبقه کارگر در امر انقلاب سوسیالیست. هر تحرکی در هر گوشه جامعه که این هدف را دور بزند به معنی نگاه به تحولات از بالا است. بالا کجاست به جز یک رژیم‌چنج، به هر ترتیب و به هر وسیله‌ای. تا جایی که به جریانات راست بورژوایی بر‌می‌گردد،‌ تغییر از بالا به معنی اتکا به نیروهای امپریالیستی و با کمک پنتاگون و بودجه‌های عظیم برای یک رژیم‌چنج است. اما تغییر رژیم بدون این مسیر هم ممکن است. هر تحولی به جز یک انقلاب که در مرکز آن طبقه کارگر با برنامه سوسیالیستی خود باشد، تحولی منجر به تغییر از بالا خواهد بود. این‌جاست که اهمیت برنامه و مطالبات عمده می‌شود. وقتی می‌گوئیم چرا مطالبات حداقلی، نه به این معنی که حداقل کم‌مان است، مقدار بیشتری می‌خواهیم. بلکه به این معنی است که پیروی از برنامه حداقل (‌و حتی حداکثر) منجر به تحول انقلابی نخواهد شد. تحول هم اگر انقلابی نباشد لزوما تغییر و تحولی از بالا خواهد بود. حتی بدون دخالت راست و امپریالیسم. حتی انقلاب موسوم به انقلاب دمکراتیک که دیگر با یک انقلاب خودنمایی می‌کند منجر به تغییرات از بالا خواهد شد و کاری به پائین نخواهد داشت. کاری به تغییر ساختار اقتصادی نخواهد داشت. از این گذشته، در جایی به نام پائین هم انواع اقشار اجتماعی با نگاه‌‌های به بالا وجود دارد، و لذا با یک اشاره کلی به «تغییرات از پائین» لزومآ اشاره‌ای به طبقه کارگر نشده است. سانتریسم استاد این مخدوش‌سازی‌‌های مفاهیم است. در ذیل اشاره‌ای به برخی از آنها خواهیم داشت. «انقلاب مدرن و انسانی»: این ترمی است که چپ سانتریست اشاعه می‌دهد تا به این ترتیب حرف‌هایی خوب زده باشد و در عین‌حال چیزی هم نگفته باشد. انقلاب بورژوادمکراتیک بر علیه اشرافیت فئودالیسم، هم مدرن بود و هم انسانی. مقصود سانتریسم از انقلاب کدام است که با این لفاظی‌ها هم از انقلاب حرف می‌زند تا انقلابی دیده شود و هم از مدرن و انسانی حرف می‌زند که متحدین ردیف بورژوازی را به وحشت نیاندازد»!
«انقلاب زنانه»:
تبدیل کردن انقلاب اجتماعی به انقلاب جنسیتی یکی دیگر از این مخدوش‌سازی‌های چپ سانتریست است که دامنه‌اش امروز تا ردیف اپوزسیون بورژوایی هم کشیده شده است. مسیح علینژاد اکنون پرچم‌دار این نوع «انقلاب» شده است، بی‌این‌که ادعای دهان پُرکن کمونیسم و کارگری داشته باشد. هر توجیه یا تفسیری بر این مفهوم وضع را بدتر از قبل می‌کند. کار کمونیستی توجیه خطاهای خود نیست،‌ برعکس، صراحت بخشیدن به شعارها و مفاهیمی است که بار طبقاتی و معنای انقلابی دارد. خیزش جاری بی‌پایه بودن این مفهوم مندرآوردی را به خوبی نشان داد. جنبش به بهانه کشته شدن یک زن شروع شد. مرکز جذابیت آن شعاری که زن یک رکن آن است شد، اما بیشترین دستگیری‌ها و کشته‌شدگان از مردان مدافع حقوق زن بود. این به خودی خود نشان می‌دهد خیزش و انقلاب بر اساس جنسیت نیست. انقلاب بار و معنای طبقاتی دارد و نه جنسیتی که می‌تواند شامل همه‌ی طبقات اجتماعی باشد. در مرکز انقلاب کارگری زنان و مردان کارگر قرار دارند. «انقلاب زنانه» اشاره به کدام لایه طبقاتی اجتماعی دارد!
ترکیب‌بندی طبقاتی یا تاکتیک همه‌با‌هم:
اساسا اهمیت برنامه و مطالبه حداقل در وجه جذابیت آن برای درهم‌آمیزی طبقاتی است. شما اگر از سوسیالیسم حرف بزنید در لحظه صف کل طیف راست و اپوزسیون بورژایی را جدا خواهید دید. اما اگر از مطالبات و تکالیف حل نشده بورژوا دمکراتیک که تحت عنوان برنامه و مطالبه حداقلی مطرح می‌شود حرف بزنید، طیف رنگارنگی به حول آن جمع می‌شود. کار مدافعین منشور ۱۲ ماده‌ای برای لاپوشانی تناقض خود این است که حمایت گرایشات راست مانند «حزب چپ» از همایش کلن را پس‌ زده‌اند!‌ گفته‌اند حمایت شما را نمی‌خواهیم و تصور کرده‌اند به این ترتیب آنها از برنامه حداقل مورد حمایت همایش صرفنظر می‌کنند. آنها هنوز نمی‌دانند این حمایت‌ها از برنامه است و نه از چشم و ابروی برگزار کنندگان آن. به حول یک برنامه عمومی در چارچوب نظام سرمایه‌داری، «همه با هم » گرد خواهند آمد،‌ و دفع تصنعی نیروهای گردآمده چیزی از خصلت جذابیت رو به همه نمی‌کاهد. طنز ماجرا در این است که دو منشور مشابه منطبق با برنامه بورژوا دمکراتیک با پتانسیل جذب همه با هم در دو ظرف جداگانه بیان می‌شود، اما محتوای ظروف جداگانه دارای هدف مشترک است. هروقت چپ رفرمیست و سانتریست متوجه شد منشوری که از آن دفاع می‌کند یک استراتژی است و نه تاکتیک،‌ تازه شاید متوجه شود با تزئین سر رو روی آن و ذکر «علیرغم همه‌ی ضعف‌هایش»، نه استراتژی تغییر می‌کند و نه فاصله‌ای با منشور جریان راست بوجود می‌آورد. مشابه این تناقض در جریان کمونیسم کارگری بروز کرد که خود ریشه از یک تز انحرافی به نام «سلبی اثباتی»،‌ که آن تز هم به نوبهٔ خود از برنامه چپ سنتی «حداقل‌-حداکثر» منشاء می‌گیرد که ذیلا مختصری به آن می‌پردازیم.
تز سلبی اثباتی منبعث از برنامه حداقل-حداکثر چپ سنتی:
بر اساس این تز دوره‌ای از مبارزات تصویر می‌شود که به قصد سرنگونی رژیم است. هدف مقدم در این دوره صرفا سرنگونی است و نه چیز دیگر. پس از سرنگونی است که تازه دوره اثباتی فرا می‌رسد و می‌توان تعیین کرد که چه می‌خواهیم. مرکز سانتریسم در چپ ایران بر اساس این تز متحدین خود را در صفوف کسانی که به هر ترتیب با سرنگونی این رژیم همسو می‌دانند جستجو می‌کند. حزب کمونیسم کارگری که در تدارک یک «انقلاب مدرن و انسانی» است، تا به هسویی‌هایی با جناح راست اپوزسیون بورژوایی کشیده شد. حتی در مقابل اعتراضات دانشجویان به مسیح علینژاد و نئولیبرالیسم ایستاد و ایشان را مورد انتقاد قرار داد که «اپوزسیون اپوزسیون نشوید». «نئولیبراسیم یک مکتب است و نمی‌توان شعار مرگ بر مکتب داد»! دیگر از این مدرن‌تر نمی‌شد وارد دخالت‌گری شد! اما این حزب یک ابتکار سلبی دیگر هم از خود نشان داد. و آن برجسته کردن شعار سرنگونی جمهوری اسلامی به «روش مدرن انتخابات پارلمانی» نه به این و نه به آن بود. شعار «نه به جمهوری اسلامی» را به مرکز فعالیت‌های حزب‌اش کشاند با این تصور که اکنون در دوره سلبی هستیم و فریاد یک« نه» می‌تواند به پرچم متحد کننده همه‌ی نیروهای ضد رژیم تبدیل شود. چندی بعد جریان سلطنت‌طلب،‌ و شخص رضا پهلوی نیز دقیقا و بی کم‌وکاست همین شعار را عمده کرد و در دست گرفت. قاعدتا و مبتنی بر همان سیاست سلبی اثباتی، این دو جریان در مقطعی از فرایند سرنگونی دارای استراتژی مشترک شدند. سوالی که پیش آمد این بود، دقیقا چرا این دو جریان نباید در یک جبهه و در کنار هم در اتحاد عمل به حول همین شعار قرار گیرند؟ اینجا بود که تناقض درونی این تز و این حزب بالا زد. علی جوادی که در آن مقطع عضو این حزب بود شروع به ایحاد تمایز بین نه خود و نه آنها کرد. توضیح داد که نه ما یعنی آزادی، ‌یعنی برابری، یعنی این و یعنی آن! به این ترتیب ناتوانایی تز مندرآوردی سلبی اثباتی به آنجا رسید که نیازمند یک فرغون تبصره و توضیح به دنبال شعار نه به جمهوری اسلامی شد تا معلوم نشود این همان درخواست سلطنت‌طلبان هم هست،‌ و یا همان درخواست،‌ اما با آن متفاوت است! چپ سانتریست برای این ابتکارات خود به کلی به سنت مارکسیستی پشت می‌کند. مفهوم سرنگونی را با پرت کردن یک شعار «نه»،‌ حالا به هرکجای یک رژیم سیاسی اصابت کرد تنزل می‌دهد.
ببینیم لنین در این خصوص چه می‌گوید: « این‌که چه نوع حکومتی بر سر کار بیاید،‌ اهمیت‌‌ش به مراتب بیشتر از سرنگون کردن یک رژیم است. زیرا در صورت نا‌آگاهی، عدم تشکل و بی‌تجربگی، حکومت به دست دشمنان دیگری خواهد افتاد».
مارکس و انگلس نیز در ایدئولوژی آلمانی می‌گویند:«… انقلاب ضرورت دارد، نه فقط از آن رو که طبقۀ حاکم به هیچ شکل دیگری نمی‌تواند سرنگون شود، بلکه از این رو که طبقۀ سرنگون‌کننده‌اش فقط در جریان یک انقلاب است که می‌تواند از همۀ کثافات کهن پالوده و مطلوبِ پی‌ریزی جامعه‌ای نو شود».
حال آن‌که شعار «نه به جمهوری اسلامی» به سادگی می‌تواند درخواست حتی کشورهای امپریالیستی برای تغییر رژیم از بالا هم باشد. متدولوژی‌ مارکسیستی به صراحت به ما می‌آموزد که پروسه سرنگونی دولت بورژوایی با امر سرنگونی آن دولت فرایند درهم تنیده است. هر تفکیکی در این پروسه به معنای مسیری به جز سرنگونی انقلابی به منظور سرنگونی دولت بورژوایی است. لذا شعار پارلمانتاریستی «نه به جمهوری اسلامی»‌ علاوه بر بی‌اعتنایی به نیروی انقلابی سرنگون کننده که لزوما در فراشد تدارک انقلاب کارگری ظاهر می‌شود، در عین‌حال هموار کننده همسویی استراتژیک جریان سانتر با راست بورژوایی است. و این دقیقا منطبق با تز «سلبی اثباتی است». فقط اگر سانتریسم در مواجه با بروز تناقضات‌اش نزند زیر بازی!
سناریو سیاه و سفید:
مقدمات همسویی با جریان راست بورژوایی در پروسه سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی، علاوه بر تز سلبی اثباتی، در مبحث سناریوی سیاه و سناریوی سفید نیز پی‌ریزی شده بود. منصور حکمت برای تغییر شیفت ریل مبارزه طبقاتی به نجات شیرازه مدنیت بورژوایی چنین می‌گوید:‌ «اما من سناريوى سياه را به وضعيتى اطلاق ميکنم که در آن صحبت نه بر سر تحول جامعه، بلکه بر سر تخريب چهارچوب مدنى جامعه برخلاف ميل و اراده مردم و در متن عجز و استيصال عمومى است». بدیهی است نیروی حافظ مدنیت بورژوایی یک «همه با هم » گسترده است که از طریق یک برنامه دمکراتیک و حداقلی می‌توانند گرد هم آیند. در این رابطه این سوال پیش می‌آید که آیا منشور موسوم به «منشور مهسا»‌ شیرازه مدنیت را به خطر می‌اندازد؟ اگر خیر پس چرا باید با نام « صدای پای فاشیسم» صدا زده شود؛ و اگر آری، تفاوت ماهوی آن چه‌ که چارچوب مدنیت را به مخاطره می‌اندازد با منشور ۱۲ ماده‌ای چیست؟
رفرم و انقلاب:
اگر گفته شود منشور مطالبات حداقلی طرح یک برنامه رفرم است،‌ سانتریست‌‌ها بلافاصله می‌گویند، « ما با رفرم موافقیم اما رفرمیست نیستیم»!‌ خبر بدی که برای سانتریست‌ها مطرح می‌شود این است که در هنگامه انقلاب،‌ ( نامی که خود از خیزش جاری توصیف می‌کنند) طرح رفرم به معنی رفرمیست بودن طراح آن است. انقلاب مرحله‌ای از تحول اجتماعی است که موفق یا ناموفق، از دوره‌ای کسب رفرم و امتیار عبور کرده است. وقتی شیپور انقلاب به صدا در‌می‌آید،‌ صحبت کردن از رفرم یعنی رفرمیسم. رفرم قابل دفاع آن دسته از مطالباتی است که تحقق آن می‌تواند جنبش‌ها را یک گام به انقلاب نزدیک‌تر کند. رفرم برای یک مارکسیست انقلابی حلقه واسطی به انقلاب است. اما وقتی انقلاب آغاز شد، به این معنی است که این مرحله سپری شده است. لذا با عرض معذرت، دوستان سانتریست، ( به خصوص طیف کمونیسم کارگری پیرو منشور مطالبات حداقلی) با پرچم کردن این این منشور نشان داده‌اند که از این جهت بین دو صندلی می‌نشیند که برای انقلاب نه طرح و نقشه‌ای دارند و نه امکان تدارک و سازماندهی جنبش کارگری برای تسخیر قدرت. در نتیجه با وضعیت موجود بیشتر مانوس بوده و کنار می‌آیند. وضعیتی که بتوان از یک استراتژی رفرمیستی صدای انقلاب دربیاورند برایشان مطلوب‌تر از خودِ انقلابی است که ایشان در هیچ گوشه‌ای از آن جای نگیرند!
سانتریسم به معنای اخص فرصت‌طلبانه میان دو صندلی نشستن:
یک نمونه تیپیک از این تمایل در اظهارات آذر ماجدی اینگونه فرمول‌بندی می‌شود: « ما خواهان یک نظام آزاد، برابر و مرفه هستیم، و این جامعه فقط توسط انقلاب اجتماعی طبقه کارگر می‌تواند بوجود بیاید، فقط حکومت شورایی می‌تواند این را تامین کند، هیچ نوع نظام سرمایه‌داری، از هر نوع‌اش، آمریکایی و روسی و برزیلی و هرکدام، چه رفرمیست‌اش باشه چه خوبش باشه چه بدش باشه نمیتواند این خواسته‌ها را تامین کند،. یک بار دیگر در قرن ۲۱ باید بگوئیم سوسیالیسم تنها جواب است، سرمایه‌داری باید سرنگون شود. من امیدوارم در این ظرف همایش و این پرچم منشور بتوانیم با صدای رسا این را اعلام کنیم» ( آذر ماجدی مصاحبه با آرش کمانگر)
به این ترتیب در ظرف همایش دفاع از برنامه مطالبات حداقلی در شهر کلن آلمان،‌ با صدای رسا می‌گویند «سوسیالیسم تنها جواب است»! این به این معنی است که می‌توان سوسیالیسم را با یک منشور مطالبات حداقلی هم به همگان معرفی کرد. وگرنه لابد از سوسیالیسم در یک همایش دیگری حرف می‌زدند.
جمعبندی:
اگر تحقق دسته‌ای از مطالبات در توان رژیم موجود نباشد و از آن بتوان نتیجه سرنگونی آن رژیم را گرفت، بفرمائید تحقق کدام مطالبه از منشور راست در توان این رژیم است که همان معنای قبلی را ندهد؟ اساسا درک چپ سانتریستی از مطالبه‌گری وارونه و غیر مارکسیستی است. رژیم جمهوری اسلامی توان پاسخ گویی به مطالبات دراویش گنابادی را هم ندارد، اما مطالبات آنها به منظور سرنگونی این رژیم طرح نمی‌شود. مطالبات صنفی و دمکراتیک اصولا برای سرنگونی یک رژیم مطرح نمی‌شود،‌ حتی اگر آن رژیم قادر با تحقق آن نباشد. اما گیریم مطالبات حداقلی یا دراویش گنابادی منجر به سقوط رژیم هم شد، مساله مهم برای مارکسیست‌ها، برخلاف هدف دراویش، سرنگونی رژیم نیست، بلکه موضوع خرد کردن ماشین دولت سرمایه‌داری است. مطالباتی حداقل و دمکراتیک به جهت خرد کردن آپاراتوس دولت سرمایه‌داری طراحی نمی‌شود، برعکس، به عنوان رفرم در چارچوب نظام موجود مطرح می‌شود، گیریم رژیم حاضر هم نتواند آنها را محقق کند و اصلا سرنگون هم بشود. چپ سانتریست و رفرمیست چه موقع می‌خواهد بفهمد بین یک رژیم سیاسی و دولت سرمایه‌داری تفاوت از زمین تا آسمان است!‌ چرا همواره سعی می‌کند نشان دهد که با دلایل سقوط یک رژیم سیاسی ( مثلا رژیم جمهوری اسلامی) می‌توان از چارچوب نظام سرمایه‌داری خارج شد!‌
و اما همایش کلن برای دفاع از منشور مطالبات حداقلی همایشی است برای تغییر در روند خیزش جاری از خیابان به التیام جامعه با منشور نویسی، تخفیف تضاد طبقاتی در سطح رفرم‌ ۱۲ ماده‌ای و کاهش رادیکالیسم انقلابی. این همایش گرایشات سانتریستی-رفرمیستی است و هیچ ربطی به طبقه کارگر ندارد. همانطور که منشور مطالبات حداقلی نه ارتباطی با جنبش کارگری دارد و نه دارای پتانسیل متحد کننده جنبش کارگران بر علیه سرمایه‌‌داری است. منشور بورژوا دمکراتیکی که نه تنها هیچ عنصر ضد سرمایه‌داری در آن وجود ندارد، بلکه همه‌ی کاری که می‌کند تنها استحکام هژمونی بورژوازی، آن هم در کشاقوس اعتلای جنبش انقلابی است. حتی اگر این منشور از سوی یک حزب سیاسی پر نفوذ طبقه کارگر منتشر شده بود، حاصلی به جز به تابعیت درآوردن طبقه کارگر تحت برنامه بورژوا دمکراتیک نداشت،‌ چه رسد به این‌که منشور «نهادهای صنفی و مدنی»‌ اساسا هدفی هم به غیر از این ندارد. با وجود این اوصاف چرا رفرمیست-سانتریست‌ها سعی می‌کنند از کلاه همایش کلن سوسیالیسم بیرون بیاورند؛ همان خطری است که بار دیگر در کمین انقلاب آتی طبقه کارگر ایران نشسته است.
۲۲ آوریل ۲۰۲۳
علیرضا بیانی
[email protected]
(1)https://www.azadi-b.com/?p=32524

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران