سه بینش از دمکراسی

از میلیتانت شماره ۶۹

متن کامل بحث شفاهی مازیار رازی در جلسۀ احیای مارکسیستی در یونیوب

در این جلسه تلاش می کنم رئوس اساسی این بحث را به طور فشرده ارائه بدهم، زیرا بحثی است مفصل و مسائل مختلفی حول و حوش آن وجود دارد. در این جلسه، در مقابل با دو نگرش دیگر از «دمکراسی»، می خواستم در بارۀ دمکراسی سوسیالیستی نکاتی را با رفقا در میان بگذارم.

علت اول طرح این موضوع این است که در دورۀ آتی مسألۀ دموکراسی (همانند مفهوم سوسیالیسم)، یکی از پایه‌های نظری همگرایی میان مارکسیست های انقلابی می‌تواند باشد1. این دو مفهوم، یعنی مفاهیم «دمکراسی» و «سوسیالیسم» به شکلی به همدیگر پیوند خورده اند. زیرا هردوی این دو موضوع ها دستخوش تحریف های زیادی شده، و حول و حوش آن بحث های متناقض فراوانی بوده است. ما به عنوان مارکسیست های انقلابی باید وجه تمایز نظرات خود را با سایر سایه روشن های متفاوت از درک و شناخت از مقولات «دموکراسی» و «سوسیالیسم» روشن کنیم. در مورد مفهوم سوسیالیسم، در پیش، طی مصاحبه ‌ای به نکات اساسی آن اشاراتی کردم (رجوع شود به مصاحبه با تلویزیون روند سوسیالیستی کومه له). اما، در این بحث تمرکز را بر مفهوم مارکسیستی دمکراسی خواهم گذاشت.

پیش از توضیح مفهوم مارکسیستی دموکراسی، می خواستم در ابتدا به دو بینش انحرافی که توسط مدافعان اسبق و کنونی «سوسیالیسم» طرح گشته،‌ در پیوند با مسألۀ دموکراسی، اشاره کنم. این ها انحرافاتی هستند که از درون طیف مدافعین چپ و سوسیالیست مطرح شده اند. این دو موضع انحرافی از طرف دو جریان مختلف ارائه داده می شود.

اول، از موضع جریانات لیبرال است، که امروزه در سطح اپوزیسیون بسیاری از آن ها دیده می شوند. جریاناتی که با نام های مختلف «سوسیال دموکرات»، «مشروطه خواه»، «جمهوری خواه لائیک»، «سکولار» و انواع و اقسام گرایش هایی که از جریانات استالینیستی و مائوئیستی برش کرده اند، مشاهده می شود. بسیاری از این گرایش ها کسانی هستند که زمانی طرفدار «اردوگاه» های سوسیالیستی (مانند شوروی و چین) بوده اند، که به دلیل فروپاشی این اردوگاه ها، چرخش ۱۸۰ درجه‌ای کرده و به اردوی «سوسیال دموکراسی» پیوسته اند. البته امروزه در کنار این طیف وسیع سوسیال دموکرات ها، سلطنت طلبان هم هستند. درواقع کل این اپوزیسیون سوسیال دموکرات و لیبرال، از لحاظ موضع طبقاتی، جناح چپ جریان بورژوایی داخل ایران یعنی اصلاح طلبان را نمایندگی می کنند.

در نتیجه در سال های اخیر طیف وسیعی از این جریانات را ما مشاهده کرده ایم. اکنون، باید ارزیابی کرد که منظور این ها از «دموکراسی» چیست؟ در ‌واقع این دسته فرض را بر این می گذارند که بورژوازی حامل یک «هدیه» بزرگی برای ملت ایران است. یا این که گویا بورژوازی غرب یک «مدینۀ فاضله» ای است که ما در ایران می‌توانیم به مثابۀ الگویی قابل صدور آن را مورد استفاده قرار دهیم و تمامی مشکلات جامعۀ خود را حل کنیم.

آن روی دیگر سکه بینش لیبرال ها، موضع استالینی از دمکراسی هست. این دسته اعتقاد دارند که اصولاً دموکراسی ارتباطی با جنبش کارگری و کمونیست ها ندارد. به زعم آنان، گویا اصولاً «دموکراسی» یک واژه بورژوایی است. استدلال می‌کنند که کمونیست ها خواهان استقرار «دیکتاتوری پرولتاریا» به مفهوم نوعی از رژیم استبدادی هستند که قرار است اقلیتی را در جامعه سرکوب کند. از این رو «دموکراسی» را یک پدیدۀ «بورژوایی» متعلق به اقلیتی که قرار است توسط اکثریت سرکوب شود، می شناسند. در نتیجه، این دسته خود را کاملاً جدا از واژۀ «دموکراسی» کرده و آن را «بورژوایی» می پندارند.

از منظر مارکسیستی، هر دوی این بینش ها از «دمکراسی» نادرست و انحرافی است. اما، با وجود این که این دو بینش در مقابل هم صف آرایی می‌کنند، دو وجه اشتراک نیز با یکدیگر دارند. اول، هردو بینش، «دموکراسی» را از آن بورژوازی می دانند. دوم، هردو بینش برداشت نادرستی از نظریۀ کارل مارکس در مورد «دیکتاتوری پرولتاریا» داشته و این واٰژه را آگاهانه و یا نا آگاهانه تحریف می کنند. بینش لیبرالی تصور می‌کند «دمکراسی» را بورژوازی به مثابۀ یک ایدۀ «نوین»، پس از انقلابات بورژوا دموکراتیک قرون ۱۷ و ۱۸ در اروپا، کشف کرده است. و به زعم این بینش تاریخ هم نشان داده که پدیده‌ای بهتر و همه گیر تر از این شکل «دمکراسی» وجود نداشته، پس باید از این حمایت کرد و راه رسیدن به سوسیالیسم از طریق تقویت و قوام بخشیدن به این شکل از دمکراسی به فرجام رساند.

بینش استالینی از «دمکراسی» با استدلال های مشابهی، نتیجۀ معکوس بینش لیبرالی را می گیرد. این بینش اعتقاد راسخ دارد که اصولاً «دموکراسی» ارتباطی به جنبش کارگری ندارد.

ثانیاً استناط این دو بینش از واژۀ «دیکتاتوری پرولتاریا» نیز نادرست است.

مفهوم دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا

بینش لیبرالی، مفروض می‌دارد که واژۀ «دیکتاتوری پرولتاریا» نوعی دیکتاتوری استبدادی است. یعنی ابزاری در دست دولت برای سرکوب مردم، و از این رو آن را مردود اعلام می دارد. در مقابل، تلقی می کند که دموکراسی بورژوایی خواهان دموکراسی برای همۀ مردم است.

بینش استالینی نیز بر این اعتقاد متکی است که گویا قرار است طبقۀ کارگر، رژیمی تحت عنوان «دیکتاتوری پرولتاریا» به وجود آورد که سایر جامعۀ غیر کارگری را تحت دیکتاتوری خود قرار دهد و در صورت اختلاف نظر مخالفان را با زور و سرنیزه «سرکوب» کند. یعنی یک رژیم استبدادی با نام «پرولتاریا» و برای «دیکته» کردن سیادت خود بر اکثریت جامعه. که این روند عموماً تحت رهبری «حزب آهنین» استالینی سازمان می‌یابد. در‌واقع «حزب» جایگزین طبقۀ کارگر می‌شود و عموماً یک «پیشوا» نیز در صدر حزب قرار می گیرد. به بیان دیگر یک پیشوا متکی بر «حزب کمونیست» است که دیکتاتوری را به نام کل طبقۀ کارگر اعمال می کند. یک نظام خشن که تمام مخالفین را در جامعه قلع و قمع می کند. یعنی نظامی است که متکی به دولتی کردن تمام مسائل در سطح جامعه و به عبارتی نظام سرمایه داری دولتی تحقق می یابد. همان طور که در دوران استالین، مائو و پل پت و اکنون در کره شمالی تجربه شده است.

در صورتی که بحث کارل مارکس در مورد دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا به هیچ وجه هیچ کدام از این برداشت ها نبوده است. نخست این که مارکس از واژۀ «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» سخن به میان می‌آورد (گرایش های استالینی کلمۀ «انقلابی» را از این عبارت حذف می کنند). دوم، آن چه مد نظر مارکس از این واژه بوده یک «رژیم» یا یک حکومت نبوده است. منظور او یک دولت گذرا (یا یک نا دولت) بوده است، دولتی که برای انتقال از دوران سرمایه داری به سوسیالیسم طراحی شده است. این دولت «انقلابی» توصیف شده است، زیرا در دورۀ گذار از سرمایه داری، می باید عالی ترین دمکراسی که بشر به خود دیده را اعمال کند،‌ در غیر این صورت گذار از سرمایه داری تحقق نخواهد یافت. به اعتقاد مارکس سوسیالیسم باید از پایین و با مشارکت مستقیم و فعال تمام آحاد جامعه تحقق یابد، و نه توسط یک «پیشوا» یا یک «حزب آهنین» و یا حتی صرفاً «طبقۀ کارگر». از منظر مارکس تمامی اعضای جامعه (کارگران، دهقانان، خرده بورژوازی شهری، روشنفکران، اقلیت‌های ملی و غیره)،‌ پس از استقرار «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» (جمهوری شورایی)، باید نهایتاً به انسان‌های سوسیالیست مبدل شوند. این دولت «انقلابی» است زیرا ، پس از تسخیر قدرت، مرتب به شیوۀ انقلابی اقتصاد جامعه را دستخوش تغییر و تحول قرار می دهد. این دولت توسط حکومتی که از سوی اکثریت جامعه به شکل دمکراتیک و از طریق تشکیل مجلس مؤسسان که حدود و ثغور قدرت آن را تعیین می کند، هدایت می‌شود (حکومت کارگران و دهقانان و یا شکل مشابهی از حکومت که توده ها تعیین کنند).

اضافه بر این، کلمۀ «دیکتاتوری» در زمان حیات مارکس به مفهوم ایجاد ابزار استبداد و سرکوبگر نبوده است. مارکس برای نمونه صحبت از «دیکتاتوری بورژوایی» می کرد و حتی در مورد حکومت هایی که دموکراسی بورژوایی در آن وجود داشتند. در آن زمان مارکس از کلمۀ «دیکتاتوری» به مفهوم «حق وتو» استفاده می کرد. در نتیجه منظور مارکس هرگز این نبود که دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا به مثابه یک دولت مستبد و سرکوبگر ظاهر می گردد. منظور مارکس این بود که همانند دولت های بورژوایی که از حق وتو در مواردی برخوردار است (مانند حفظ مالکیت خصوصی و غیره)، «دیکتاتوری انقلابی پرولتاریا» نیز دولتی خواهد بود‌ با «حق وتو» که خواهان کنترل بر اموری است (ملی کردن منابع اصلی اقتصادی از جمله بانک ها تحت کنترل جمهوری شوراهای کارگری. خلع ید از قدرت اقتصادی و ابزار زور بورژوایی. کنترل بر بازرگانی بین‌المللی و غیره برای جلوگیری از بازگشت مجدد سرمایه داری. این‌ها حق وتوی قدرت نوین پرولتری خواهد بود.)

در نتیجه، باید از ابتدا روشن شود که برداشت بینش لیبرالی و استالینی از مفهوم «دیکتاتوری پرولتاریا» دستخوش تحریف شده و اساساً نادرست است.

بینش لیبرالی از دمکراسی

در توضیح بیشتر بینش لیبرالی از دمکراسی باید ذکر شود که مدعیان این بینش بخشاً از سابقۀ طیف چپ و طرفداران سوسیالیسم بوده اند. از این رو استدلال می‌کنند که جامعۀ آتی سوسیالیستی، تنها از از مجرای دموکراسی بورژوایی باید عبور کند و این دو مرحله به هم پیوند خورده اند. این بینش مدعی است که دمکراسی سوسیالیستی تنها از مسیر دموکراسی بورژوایی و تدریجی تحقق پذیر است. بسیاری از جریانات به اصطلاح طیف مارکسیستی که امروز سوسیال دموکراسی را به مثابه یک آلترناتیو برای آتیه می بینند، یک چنین تصوری دارند. البته جریانات راست سوسیال دموکراسی هم هستند که اصولاً به سوسیالیسم اعتقادی ندارند (مانند سلطنت طلبان و گرایش های راست بورژوازی که امروز خود را سوسیال دمکرات می خوانند).

این بینش بر این باور است که می‌توان الگویی از جوامع نظیر سوئد یا آمریکا را در ایران «پیاده کرد». ایده‌آل جامعۀ آتی این بینش بورژوازی غربی است. مدینۀ فاضله شان یا آرمان شهرشان سوئد یا آمریکا است. آنان تصور می کنند اگر دموکراسی نظیر آمریکا در ایران به وجود آید، وضعیت وخیم کنونی تغییر کرده، و نهایتاً آزادی و برابری و دموکراسی واقعی در ایران به وجود خواهد آمد. این بینش در عین حال بر این باور استوار است که دموکراسی متعلق به بورژوازی است و حاصل انقلاب های بورژوا دموکراتیک در جوامع غربی بوده است. در صورتی که از لحاظ تاریخی این بحث اصولاً ناوارد است. لازم به تأکید است که دموکراسی تاریخچه ای دارد و منشأ آن نیز انقلابات بورژوا دموکراتیک نیست.

تاریخچۀ دمکراسی در جوامع بشری

از ابتدا که بشر آغاز به فعالیت اجتماعی نمود، یک نوعی دموکراسی در جوامع بشری دیده شد و این موضوع صرفاً مربوط به بورژوازی نیست. همان طور که قبل از بورژوازی دموکراسی وجود داشته، پس از بورژوازی و یا پس از سرنگونی بورژوازی و سرمایه داری، دموکراسی خواهد بود. آن دمکراسی را ما «دموکراسی سوسیالیستی» می نامیم. یعنی دموکراسی ای برای تمام آحاد جامعه، نه فقط یک اقلیت خاصی از جامعه.

بر خلاف نگرش لیبرالی، اگر به تاریخ نظر افکنیم می‌بینیم که حتی در سال ها قبل از میلاد و در جوامع پیشابرده داری هم نوعی دموکراسی وجود داشته است. ما شاهد دمکراسی در جوامع قبیله ای بوده ایم. در آن دوران، سران قبایل می نشستند و شور و مشورت می کردند و یک سری تصمیمات می گرفتند. در ۴۰۰ سال قبل از میلاد در جوامع برده داری دموکراسی وجود داشته است. بین برده دارهای دوران افلاطون هم دموکراسی بوده است و نوشته های افلاطون نشان می دهد که یک چنین سبکی از مراوردۀ دمکراتیک وجود داشته است. البته در آن دوره صرفاً دموکراسی درون خود هیئت حاکم است که وجود داشته است. در دوران فئودالیسم هم همین طور. در دوران فئودالیسم هم انواع و اقسام دموکراسی بین اشراف و زمین دارها و پادشاهان و غیره بوده است. یک سلسله مجامعی بود که این ها می نشستند و تصمیم می گرفتند و تبادل نظر می کردند. در جوامع سرمایه داری هم همینطور بود. دوران مختلف سرمایه داری، در دوران رقابت آزاد و در دوران قبل از آن و پس از آن انواع و اقسام دموکراسی هایی بود که نهایتاً آن چه ما امروز می بینیم حاصل این دموکراسی بورژوایی است که پس از انقلاب های بورژوا دموکراتیک به دست آمد.

درنتیجه این بحث جریانات لیبرالی مبنی بر این که دموکراسی متعلق به بورژوازی است کاملاً نادرست و مرتبط با واقعیت های تاریخی نیست.

تخیل گرایی نگرش لیبرالی از دمکراسی

از طرف دیگر، نکته ای که این نگرش لیبرالی در اپوزیسیون به آن توجه نمی کند، این است که الگوسازی و منتقل کردن یک ایده از «خارج» به جامعۀ ایران، یک روش کاملاً تخیلی است. زیرا مسأله این جاست که حتی دموکراسی در درون جوامع بورژوا دموکراتیک محصول یک سلسله مبارزات و انقلاب های بورژوا دموکراتیک بوده است. بورژوازی درواقع علیه فئودالیسم مبارزاتی سازمان داد و این مبارزات به این جا کشیده شد که فئودالیسم را خلع ید کرد، و انقلاب های سیاسی بورژوا دموکراتیک را سازمان داد. در جنگ علیه فئودالیسم و مبارزه برای دموکراسی بود که مطالبات دموکراتیکی که مد نظر بورژوازی بود، تحقق پیدا کرد. به بیان دیگر، اگر قرار است ما در درون ایران دموکراسی دموکراسی بورژوایی داشته باشیم، باید نشان بدهیم که تاریخ دموکراسی بورژوایی در ایران چه بوده است. چه مبارزات ضد فئودالی را بورژوازی ایران انجام داده و اصولاً بورژوازی ایران از کجا آمده است؟

واضح است که هیچ گونه همسویی و انطباقی بورژوازی ایران با بورژوازی غرب ندارد. یعنی اصولاً بورژوازی ایران از طریق امپریالیسم بر جامعه تحمیل شده است. مشخصاً از دوران صفویه سرمایه داری از بالا توسط امپریالیسم به جامعۀ ایران تحمیل شد. در دوران رضا شاه به شکل دولت سرمایه داری مدرن،‌ بر اساس نیاز امپریالیسم، برای مهار کردن گسترش انقلاب سوسیالیستی ۱۹۱۷ در روسیه، سپس در دورۀ شاه بر اساس نیاز نوین امپریالیسم برای صدور وسایل تولیدی به ایران، سیاست های امپریالیستی تحت عناوین «انقلاب سفید» و «اصلاحات ارضی» شاهنشاهی در ایران اجرا شد و یک دولت سرمایه داری در رأس جامعه قرار گرفت. این دولت سرمایه داری، بر خلاف دولت های سرمایه داری غربی، حاصل مبارزات ضد فئودالی نبود، چون اصولاً در جامعۀ ایران فئودالیسمی وجود نداشت، بلکه دول مستبد پیشاسرمایه داری وجود داشت و یک وجه تولید مشخصی هم در آن دوران در جامعه بود تا دوران صفویه به نام وجه تولید آسیایی و از آن به بعد بورژوازی صرفاً حاصل تحمیلی از طریق امپریالیسم در جامعه است.

به کلام دیگر، بورژوازی درواقع به کشورهای توسعه نیافته نظیر ایران حقنه شد. این بورژوازی، بورژوازی ای است که هیچ ارتباطی به بورژوازی غرب ندارد. از این منظر استدلال لیبرال ها مبنی بر تحقق دموکراسی بورژوایی در ایران، بر اساس الگوی بورژوازی غربی، بی اساس است. در قرن پیش در ایران، هیچ گونه علائم و عناصری که نشان بدهد بورژوازی خواهان تحقق دموکراسی، حتی از نوع بورژوایی آن است، دیده نشده است. درنتیجه، ما باید از آن شرایط عینی که در جامعۀ ایران در آن قرار گرفته استنتاج کنیم که چه نوع دولت و دموکراسی ای در جامعه باید تحقق یابد.

چه طبقه ای در ایران حامل دمکراسی است؟

به اعتقاد من در جامعۀ ایران مانند بسیاری از جوامع سرمایه داری سه طبقه وجود دارد. مشخصاً در مورد ایران یک طبقۀ بورژوا وجود دارد که آن خصلت انقلابی و یا خصلت مبارزات ضد فئودالی و یا پیشاسرمایه داری را ندارند، و اصولاً هیچ ارتباطی به دموکراسی ندارد. اعضای این طبقه سرمایه دارانی هستند که داری هیچ تاریخچۀ مبارزاتی و یا سنت انقلابی نیستند. اغلب آن ها قاچاقچی ها، دزدها و زمین داران بزرگ بوده اند که امپریالیسم آن‌ها را برای خدمت به خود، در مصدر قدرت قرار داده است. این بورژوازی تحمیلی هیچ‌گاه دارای پایگاه اجتماعی نبوده است. در ایران بورژوازی بنا بر خصلتش یک طبقۀ سراسر عقب گرا و ارتجاعی بوده است.

درنتیجه این ها قادر به ارمغان آوردن دموکراسی در ایران نیستند و هیچ نوع علامتی هم در دویست و سیصد سال گذشته از زمان صفویه به بعد که بورژوازی در داخل ایران خواهان نوعی تحولات نوینی است دیده نشده است. البته در ارتباط با انقلاب مشروطه اتفاق بسیار زودگذری رخ داد و بورژوازی به مفهوم غربی آن مشاهده شد. اما، آن هم خیلی زود گذر بود و شکست خورد. تنها جایی که ما شاهد ظهور بورژوا دموکراسی بودیم، در این دوران بود که آن هم سریع از بین رفت.

طبقۀ دومی که می تواند حامل جنگ علیه استبداد و طرح مسألۀ دموکراسی باشد، خرده بورژوازی است. خرده بورژوازی هم به وضوح در انقلاب ۱۳۵۷ نشان داد که اصولاً از نیروهای ضربت بورژوازی است و نقش ضد انقلابی دارد. یعنی نه تنها به سمت و سوی پرولتاریا و مبارزه برای دموکراسی نمی آید، بلکه اصولاً ضد دموکراسی است. تجربۀ ۱۳۵۷ نشان داد که این طبقه (قشرهای فوقانی خرده بورژوازی و خرده بورژوازی شهری) درواقع به نیروی سرکوب رژیم جمهوری اسلامی مبدل شده بود. در نتیجه این طبقه هم، قشری نیست که بتواند در داخل ایران دموکراسی بیاورد. بسیاری از گرایش های چپ به اشتباه فرض را بر این گذاشتند که می توانند با بخشی از این خرده بورژوازی برای رسیدن به انقلاب دموکراتیک و انقلاب سوسیالیستی در آتیه متحد شوند، که نشان داد که اصولاً چنین امری امکان پذیر و جایز نیست.

بنابراین تنها طبقه ای که آثاری از مبارزۀ دموکراتیک در داخل ایران نشان داده است، اتفاقاً طبقۀ کارگر است. یعنی این که حتی اگر از سطح مسئله ی دموکراسی بنگریم، می بینیم طبقۀ کارگر تنها طبقه ای است که در مبارزه علیه استبداد شاهنشاهی دست به ساختن شوراهای کارگری در داخل ایران زد و توانست یکی از قدرتمند ترین نیروهای منطقه را که کاملاً وابسته به امپریالیسم بوده سرنگون کند و شوراهای کارگری دموکراتیکی ایجاد کرد و برای نخستین بار در تاریخ ایران ما شاهد یک سلسله روابط دموکراتیک در جامعه ایران بودیم.

با وجود تمام سرکوب هایی که طبقۀ کارگر در ۳۳ سال گذشته متحمل شده و با وجود تمام افتراقاتی که در درون خود دارد و تمام حملات و تهاجماتی و کشتارهایی که متحمل گردیده، مبارزات کارگری برای خواست اولیه و اصلی شان یعنی همان حقوق دموکراتیک، ادامه پیدا کرده است. هیچ نیرو و هیچ طبقۀ دیگری به این صورت مصرانه و مداوم به صورتی که طبقه ی کارگر برای احقاق دموکراسی مبارزه کرده است، مبارزه نکرده است. بنابراین تنها امید کسانی که خواهان یک آتیۀ دموکراتیک و ایجاد یک دموکراسی در داخل ایران هستند، اتفاقاً باید بر طبقۀ کارگر متمرکز شود. مبارزه و تدارک برای انقلاب کارگری در داخل ایران و تقویت طبقۀ کارگر تنها راه برای رسیدن به دمکراسی است. زیرا که انقلاب کارگری در داخل ایران تنها انقلابی خواهد بود که نه تنها دموکراسی بورژوا دموکراتیکی که در داخل ایران وقوع آن به تعویق افتاده است را تحقق می دهد، بلکه دموکراسی نوینی یعنی دموکراسی سوسیالیستی را هم می تواند برای جامعه به ارمغان آورد.

این مسأله ای است که جریانات لیبرالی، به خصوص از گرایش هایی که از سابقۀ کمونیستی بیرون آمده اند،‌ توجه نمی کنند. البته این لیبرال های نوین هیچ‌گاه در پیش گرایش های مارکسیستی نبوده اند، بلکه گرایش هایی شبه استالینیستی و استالینیستی و مائوئیستی بوده اند. این ها با برش از استالینیسم، به خیل دشمنان طبقۀ کارگر پیوسته اند. به کلام دیگر، نه تنها به خیل دشمنان طبقۀ کارگر پیوسته اند…. از میلیتانت شماره ۶۹

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران