نقدی به نامه سرگشاده روشنفکران به اسماعیل بخشی
به دنبال انتشار نامهای به امضای سه تن از زندانیان دستگیریهای اخیر، ازجمله اسماعیل بخشی خطاب به رئیس قوه قضائیه و درخواست بررسی مجدد احکام صادره، نامه سرگشادهای در نقد به این عمل درفضای مجازی منتشر شد که بررسی آن از دو نظر حائز اهمیت فراوان است. ابتدا نگرش حاکم بر نویسندگان نامه درمورد طبقه کارگر، روشنفکران و ارتباط این دو با یکدیگر؛ و سپس تاثیرات چنین برخوردهایی بر جنبش اعتراضی مردم و بویژه کارگران.
نویسندگان در ابتدای نامه پس ازعبارتپردازیهای لفاظانه و بازی با کلماتی چون اسماعیل و ابراهیم و بالا وپائین و غیره و ذالک، سرانجام چون برادری خیرخواه به اسماعیل بخشی اندرز میدهند که بدان و آگاه باش که دشمن در کمین است که با درهم شکستن تو جنبش را به شکست بکشاند و یادآور میشوند که وی اعتبار خود را مدیون آنانی است که چشم به او دوختهاند و کوچکترین خطای وی درواقع خاک پاشیدن به چشم همه آنان است. دراینجا مثالی هم از رفیق شاهرخ زمانی میآورند که بهدست جلادان رژیم کشته شد ولی کوتاه نیامد؛ بگذریم از اینکه درآن زمان زنده یاد رفیق شاهرخ زمانی نیزبه خاطرنوشتن نامهای به فدراسیون جهانی کار مورد نوازش ترکه خشم روشنفکران آوانتوریست قرار گرفت؛ و بگذریم از آنکه چنین قیاسی بدون در نظر گرفتن شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی هر دوره کاملا بیمعناست؛ چرا که تاکتیکهای هر دوره با توجه به درجه رشد جنبش، شرایط عینی و ذهنی مبارزه، آرایش طبقاتی نیروها و چگونگی صفآرایی آنان درمقابل یکدیگرتعیین میشود، نه بر اساس آمال و آرزوهای روشنفکران برج عاجنشین وایدهآلیست؛ طبیعی است که اگرمیشد با اتخاذ تاکتیکی ازقتل رفیق شاهرخ زمانی جلوگیری نمود، عدم استفاده از آن تاکتیک اشتباه محض به شمار می آمد.
چنین نگرشی در نظر نمیگیرد که کارگران و بویژه پیشروان آنان از خلال عمل اجتماعی است که به ضرورت مبارزه، ابتدا سندیکایی، سپس سیاسی و سرانجام قد علم کردن در مقابل سرمایهداری میرسند، نه از درون صفحات کتاب. ما به روشنی شاهد این تحولات در مبارزات چندساله اخیر کارگران نیشکرهفتتپه بودهایم. کارگران که برای ماههای متوالی حقوق خود را دریافت نکرده بودند درپاسخ به گرسنگی دست به اعتراض و اعتصاب زدند، و وقتی متوجه شدند که صاحبان کارخانه نه تنها خواهان پرداخت حقوق معوقه نیستند، بلکه حتی قادر به ادامه تولید نیز نبوده، کارخانه را به سمت تعطیلی کامل پیش میبرند، به منطقیترین نتیجه ممکن یعنی کنترل کارخانه از طریق شورای کارگری رسیدند.
اسماعیل بخشی نتیجه منطقی چنین دو دوتا چهارتای ساده است. این آگاهی از معادلات پیچیده و پلمیکهای فلسفی و سیاسی نبود که اسماعیل را اسماعیل کرد بلکه گرسنگی و فقر بود که به وی فهماند که تنها در اتحاد با دیگر کارگران هفتتپه است که میتوان به مشکل گرسنگی و فقر غلبه نمود؛ درنتیجه تا وقتی که نانی درسفره، و سقفی بر سر، و کاری برای تهیه این دو وجود نداشته باشد اسماعیلها همچنان دوباره سربرمیزنند، جدای از آن که هربار چه چهره و چه نامی داشته باشند.
اسماعیل نماینده این آگاهی طبقات است، آگاهی که درشعار کنترل کارگری متبلور شد و تبدیل به وجدان طبقاتی و تاریخ مبارزاتی بخشی از طبقه کارگر گردیده است. این آگاهی به عنوان دستاوردی بینظیر در خاطره عمومی طبقه حک شده و باقی خواهد ماند، همانگونه که خاطره شکوهمند تشکیلات شورایی و اعتصاب سراسری کارگران شرکت نفت باقی ماند. ولی آنچه که درآن زمان و چه در حال حاضر هنوز تحقق نیافته انتقال این تجربه ازکارخانهای به کارخانه دیگر؛ به هم پیوستن جریانات منفرد و مجزا و سرانجام دستیابی به قدرت یگانه طبقه در چهارچوب یک حزب کارگری است، حزبی متشکل از کارگران پیشرو و روشنفکران کارگری مورد اعتماد طبقه.
ظهور کارگری چون اسماعیل، مطرح کردن شعار انتقالی کنترل کارگری در زمان مناسب از طرف وی و پذیرش آن از طرف دیگر کارگران نشان میدهد که عنصر پیشرو و آگاه کارگری به عنوان عمدهترین پایه تشکیل دهنده حزب راستین طبقه کارگر درحال شکل گیری است؛ حال میماند قسمت دیگرمعادله یعنی روشنفکران کارگری، که باید با این عناصر پیشرو پیوند خورده و به اتفاق آنان آگاهی طبقاتی فعلی اسماعیل بخشیها را به وجدان عمومی طبقه کارگر تبدیل کرده و با پل زدن بین جریانهای مجزا و منفرد کارگری پایههای تشکیل حزب راستین طبقه را پیریزی نمایند. و درست همین جای قضیه است که میلنگد. روشنفکران به اصطلاح چپ و خودبزرگبین اندرزگو چنان محو «ابهت» خود شده اند که یا فرقهگرایانه در چهارچوب تنگ و متحجر «من مرکز عالم هستم» گرفتار شده اند و به نقد همه عالم و آدم، از جمله اسماعیل بخشی، کارگری که از بطن مبارزه عینی زاده شده، نشسته و حکم صادر میکنند؛ یا این که پیشاپیش حزب را ساختهاند و احتیاجی به حزب جدیدی ندارند، واگر هم امروز سنگ دفاع از امثال اسماعیل بخشی را به سینه میزنند به خاطر این است که «بالاخره درحزب کمونیست چند کارگر هم داشته باشیم بد نیست».
اسماعیل بخشی به علت ارتباط تنگاتنگ با طبقه درچهارچوبی ملموس و زمینی حرکت میکند. او به دنبال قهرمان شدن نیست بلکه در جستجوی نان و به تبع آن کنترل تولید نان است تا خود، خانواده و دیگر همکاران کارگرش را زنده نگاه دارد؛ تا همانطور که خودش میگوید: «کارگران ازگرسنگی خودسوزی نکنند»؛ درنتیجه برای رسیدن به این هدف و روکردن دست طرف مقابل ازهرتاکتیکی استفاده میکند.
او از تاکتیک مناظره با وزیر اطلاعات تا حضور درکمیته مجلس همه را میپذیرد و سپس آن را به ضد خودشان تبدیل میکند. کارگران ودیگر اقشار جامعه به عینه میبینند که وزیر از قبول چنین دعوتی سرباز میزند، و کمیته مجلس ابدا به حرفهای وی گوش نمیدهد. کدام روشنفکر کرم کتابی با یک خروار نوشته و ترجمه حاضربود به چنین تاکتیکهایی تن بدهد.
اسماعیل در زیر فشار شکنجه تن به مصاحبه میدهد، باید خوشحال بود که به محض آزادی دست جنایتکاران و شکنجهگران را روکرد وگرنه ممکن بود به تواب بودن هم متهم شود.
روشنفکر باصطلاح چپ نق نقو و خودبزرگبین در این میان چه کرده که انتظاردارد اسماعیل به هیچ عمل خلافی، البته به نظر وی، دست نزند.پشت جبههای که با پشتگرمی آن تاکتیک مناسبی اتخاذ کند کجاست؟
مسئله این نیست که اسماعیل بخشی چنین نامهای را امضا کرده و یا نکرده، مسئله این است که ما درپشت جبهه چه کردهایم؟ ظرف چهل سال گذشته چه هسته مخفی کارگری تشکیل شده؟ آیا تلاشی درجهت سراسری کردن اعتراضات واعتصابات کارگری صورت گرفته که درمقابل حکومت ایستاده واسماعیل را با قدرت پس بگیرد؟ چرا کارگران صنعت نفت با این همه پیشینه مبارزه طبقاتی دردفاع ازهم طبقهایهایشان شیرهای نفت را نمیبندند، تا امثال اسماعیل بخشی پشتش به آنان قرص باشد و تاکتیکهایتعرضی انتخاب کند؟
کمکاری خودمان را نمیبینیم و چوب را سردیگری میشکنیم. حتی امروز هم که خود کارگران به میدان آمدهاند و به زندان افتادهاند، و آب در لانه مورچگان انداختهاند؛ روشنفکران باصطلاح چپ بیشتردر فکر این هستند که در این و یا آن تظاهرات که دردفاع از کارگران زندانی برپا میشود با آوردن علم و کتل بیشتر حرکت را از آن خود کرده و با جارزدن در رسانههایاجتماعی حزبیت و یا منیت خود را به اثبات برسانند. قضیه شده طوفانی در فنجان قهوه.
به همین علت است که چنین نگرشی ترجیح میدهدکه اسماعیل بخشی در زندان کشته شده و به «شهید راه آزادی» تبدیل گردد تا اینکه تقاضای تجدید نظر درحکم وعدالت قضایی کند؛ ودرنظر نمیگیرندکه حفظ و حراست از جان چنین پیشروانی بیش از نان خوردن از نام وی بهعنوان شهید به نفع جنبش کارگری است.
این همان تفکری است که حدود سیسال روی خاطره کشتار زندانیان سرمایهگذاریکرده و به جای درسگیری از آن که همانا حفظ جان پیشروان کارگری است هنوز تنها به اشک ریختن و مویه کردن برای رفتن آن عزیزان بسنده میکندو هنوز همان سنت قربانی شدن را تبلیغ میکند.
نگرشی که به اعتصاب غذا؛ چه درحال و چه در گذشته نه بهعنوان یک تاکتیک مبارزه سیاسی بلکه به عنوان استراتژی نگاه میکند و گمان میکند که با انجام اعتصاب غذا تا لحظه مرگ است که تغییرات بنیادین در جامعه اتفاق میافتد. البته این ملاحظات به معنای نفی تلاش قهرمانانه انجام دهندگان آن نیست، بلکهتلاشی درجهت بررسی دستاورد آن است.
کاملا درست است که در بسیاری از موارد تاکتیک اعتصاب غذا بهعنوان بیانیه یک اعتراض سیاسی مورد استفاده قرارمیگیرد و تا همین حد هم کارآیی دارد، ولی وقتی این تاکتیک به استراتژی بدل میشود در عمل نتیجهای به جز شکاف در نیروی مبارزان و تحلیل آن ندارد.
این نگرش همانا چیزی نیست به جز جانشین کردن نخبگان و قهرمانان بهجای کارگران و مردم عادی؛ و وای به روزی که این قهرمانان دیگر قهرمان نباشند. آن وقت است که چوب تکفیرها به هوا بلند میشود.
این نگرش چیزی نیست به جز همان نظریه قدیمی به حرکت درآوردن موتوربزرگ تودهها با موتور کوچک «روشنفکران انقلابی»، البته با اندکی بزک و بوزک.
نگرشی که درستایش از ابرمردان سرودها میسراید و خیرخواهانه به اسماعیل بخشیها نصیحت میکند که مبادا از اریکه ابرمردی فرو بیفتند و پایان ماجرایشان فرا برسد. آنان چنان ازآبرو واعتبار داده شده به وی صحبت میکنند که گویا این آبرو واعتبار از حساب شخصی خودشان پرداخت شده و فراموش میکنند که این روشنفکران هستند که وامدار وی هستند. روشنفکرانی که بیعملی چهل سال گذشته آنان با هیچ معیاری قابل توجیه نیست.
نگرشی که فراموش میکند مبارزه در بطن جامعه و به علت تضادهای واقعی جامعه سرمایهداری است که جریان دارد، نه به علت وجود اسماعیل، یا محمد و یا علی. وعلیرغم بودن یا نبودن آنان این رود همچنان به حرکت خود تا نابودی چنین سیستمی ادامه خواهد داد.
البته در اینجا نباید فراموش کرد که اگرچه طبقه کارگر در جریان مبارزات روزمره اجتماعی به درک و آگاهی لزوم کنترل کارگری میرسد، ولی اگر این آگاهی در شکل حزب طبقه تبلور نیافته و ثبت نشود پس ازمدتی به فراموشی سپرده خواهد شد. سرمایهداران با استفاده ازانواع حربهها، از شکنجه و زندان و قتل گرفته تا شستشوی مغزی با استفاده ازمذهب، مساجد و تبلیغات رادیو تلویزیون تلاش میکنند که طبقه را از آگاهی تهی کنند، و این دور تسلسل تا هنگامی که تلاشی در جهت ایجاد اتحاد سراسری و تشکیل حزب صورت نگرفته باشد؛ همچنان ادامه خواهد داشت.
آری اسماعیل تنها درصورت وجود تشکیلات آهنین و قدرتمند حزب کارگری است که میتواند حتی در زندان و با خیال جمع از تاکتیکهای تعرضی استفاده کند.
حال بپردازیم به تاثیرات روانی و اجتماعی چنین برخوردی ازطرف نویسندگان نامه سرگشاده مذکور. بهتراست در ابتدا به یاس ایجاد شده ناشی ازچنین برخوردی اشاره نمائیم، آن هم درشرایطی که اسماعیل زیر شکنجههای وحشیانه و قرونوسطایی رژیم درحال له شدن است، و کارگران در راستای حرکت به سوی آگاهی و درک قدرت طبقاتی خود هستند که مسلما در دوره اخیر مدیون زحمات بیشائبه اسماعیل بخشی بوده است.
چه قبول داشته باشیم و چه نداشته باشیم امروز اسماعیل سنبل مبارزه طبقه کارگر شده و ایجاد چنین بی اعتمادی نسبت به وی نتیجهای به جز یاس و نومیدی نسبت به ادامه مبارزه به دنبال نخواهد داشت.
نویسندگان نامه با این عمل، چه آگاهانه و چه ناآگاهانه در واقع لطمه سختی به بدنه حرکت و سنبل آن زده و تخم شک و بدبینی میکارند که در تحلیل نهایی به نفع جنبش اعتراضی کارگران نیست.
رضا اکبری
۲۷ شهریور ۱۳۹۸
آخرین دیدگاه ها