نکاتی در باره مفهوم سرنگونی رژیم در وضعیت کنونی

این روزها موضوع «فروپاشی» توسط بخش های مختلف هیئت حاکم طرح شده است. برای نمونه نهضت آزادی در بیانیه ای انتشار داده  که در آن گفته شده است “فروپاشی ایران نزدیک است”. بیانیه نسبت به بحران‌های داخلی و توطئه‌های خارجی هشدار داده و نویسندگان ‌آن از “برآمدن طوفان‌های ترسناک” بیمناک هستند. آن‌ها از “برنامه‌های گوناگون و پیچیده‌ای چه در داخل کشور – حتی درون نهادهای حکومتی” و در منطقه سخن گفته‌اند.

آن‌ها از قدرت حاکم خواسته‌اند که “توسعه سیاسی” را در سرلوحه کار خود قرار دهد و دست به “اصلاحات اجتماعی، اقتصادی و سیاسی” بزند تا از “گسترش بحران‌های فراگیر امنیتی و خشونت سازمان‌یافته در کشور پیشگیری کند”.

شبیه به این مضمون در نامه‌ها و بیانیه‌های مختلف چهره‌های شناخته‌شده صحنه سیاسی ایران تکرار شده است. از نامه‌های متعدد محمود احمدی‌نژاد، رئیس جمهوری پیشین به رهبر گرفته تا بیانیه‌ها و ا‌‌ظهارنظرهای اصلاح‌طلبان.

از اینرو مقاله رفیق مازیار رازی را در مورد «مفهوم سرنگونی رژیم»، برای پیشبرد بحث این موضوع از دیدگاه مارکسیستی، مجدداً انتشار می دهیم. میلیتانت

پی دی اف PDF

آيا امروز طبقۀ کارگر آمادۀ سرنگونی است؟

در يک کلام، خير! طبقۀ کارگر (به مفهوم عامّ کلمه) به مثابۀ تنها نيروی تعيين کننده در انقلاب آتی، امروز متاُسفانه در موقعيّت سرنگونی رژيم و کسب قدرت سياسی قرار ندارد. با وجود اعتصابات تعرضی یکسال گذشته (مانند اعتصاب کارگران ایران ترانسفو و نیشکر هفت تپه)، کماکان به طور عمومی پراکندگی، فقدان امکان سازماندهی و تنزل در اعتماد به نفس، نبود تشکيلات و رهبری در درون طبقۀ کارگر (که همگی خود ناشی از اعمال سرکوب و اختناق، و مهم تر از اين ها، فشارهای شديد اقتصادی در دوره پيش بوده)، وجود دارد.  طبقۀ کارگر به حاشيه رانده شده است و از همين روست که سُکان مبارزات ضدّ استبدادی و علیه بحران اقتصادی در هفته پیش در شهرهای ایران،  به دست سایر زحمتکشان و  دانشجويان و جوانان، به مثابۀ حسّاس ترين اقشار اجتماعی، افتاده است. امّا، همان طور که تاکنون مشاهده شده است، مبارزات اين اقشار تحت ستم (هر چند انقلابی و راسخ) بدون  رهبری و بدون شرکت و حضور فعّال و متشکل طبقۀ کارگر، به نتيجۀ مطلوب و تعيين کننده نرسيده و نخواهد رسيد.

طبقۀ کارگر در وهلۀ نخست نياز به استقرار خود به مثابه يک «طبقه» دارد. به سخن ديگر، اين طبقه به بهبود وضعيّت اقتصادی، تضمين کار دائمی و حلّ مشکلات روزمرّه (خوراک، پوشاک، مسکن و بهداشت) نيازمند است. تا زمانی که اين مسايل ابتدايی حل نشوند، اعتراض ها و مبارزات کارگران پراکنده و غيرمتشکل خواهد بود. البته هر روزه به تجربيات ضدّ سرمايه داری کارگران افزوده می شود. به ويژه آن که بخشی از کارگران (پيشرُوی کارگری) که از موقعيّت اجتماعی، توان و تجربۀ متفاوتی برخوردارند، به صورت مداوم در صحنۀ مبارزاتی حضور داشته و امر سازماندهی کارگران را به عهده گرفته اند (برای نمونه اعتصاب آذر ۱۳۹۶ کارگران نیشکر هفت تپه).

به عبارت ديگر، وضعيّت عينی برای سرنگونی و انقلاب کارگری آماده است، امّا شرايط ذهنی برای آن هنوز آماده نيست و به همین جهت تدارکات برای تحقق آن، ضروری می باشد. اين مسأله (يا تناقض) اصلی است که در مقابل پيشروان طبقۀ کارگر (و نيروهای انقلابی) قرار گرفته است. در حال حاضر، يافتن راه حلّ واقعی و پرکردن اين خلأ عينی، به يکی از وظايف محوری نيروهای انقلابی مبدّل گشته است.

انحرافات چپ از مفهوم سرنگونی رژیم

انحرافات نظری «سرنگونی طلبان »اپوزيسيون چپ (نيروهايی که خود را کماکان «کمونيست» پنداشته و به نوعی از جمهوری شورايی و حکومت کارگری حمايت می کنند) عموماً به سه دسته تقسيم می شوند:

دستۀ اوّل، آنان که با ادّعای نمايندگی از جانب کارگران، خواهان تشکيل حکومت متکی بر حزب و تشکيلات خود هستند.

دستۀ دوّم، آنان که به نام کارگران، توجّه خود را معطوف به اختلاف های درونی رژيم کرده و در اتحاد با «بخش راديکال اصلاح طلبان غيرحکومتی» خواهان سرنگونی رژيم اند.

دستۀ سوّم، آنان که در دفاع از کارگران، به طرح شعارهای کلی، مانند براندازی «انقلابی» رژيم و تشکيل حکومت شورايی و انتقال «آگاهی» به درون طبقۀ کارگر به وسیلۀ «سازمان» های خود، بسنده می کنند.

هر سه دسته دچار انحرافاتی هستند که در ادامه به آن ها اشاره می شود:

دستۀ نخست، دچار انحراف «خود- محور بينانه» گشته، و به مفهومی «کودتا گرايانه» از انقلاب کارگری رسيده است. اين قبيل «احزاب» با استفاده از امکانات مادّی خود برای تبليغات عمومی ضدّ رژيم در خارج، به اين نتيجه رسيده اند که گويا کارگران پيشرو، توان و قابليّت سازماندهی انقلاب آتی را نداشته و نياز وافر به يک «رهبری» دارند- رهبری ای که کافيست با تبليغات اينترنتی و راديويی از خارج حدّاقل «يک ميليون» نفر را به خود جلب کند و سپس تسخير قدرت نمايد! ايدۀ «کمونيسم کارگری» نيز برای پرکردن اين خلأ ابداع شده است. بنابر اينگونه به زعم آنان «استدلال های منطقی»، «حزب» و «رهبرانش» معرفی گشته، «رهبر» معيّن شده، ايستگاه تلویزیونی و اينترنتی به کار افتاده و آن چه باقی مانده، تنها پيوستن کارگران به صفوف حزب است! به زعم اين دسته، شعار سرنگونی، «حکومت کارگری» و «جمهوری سوسياليستی»، با پذيرش اين نوع «حزب»ها پيوند خورده است.

بديهی است که اين روش از کارِ سطحی و کودکانه، نمی تواند در انطباق با نيازهای پيشرُوی کارگری باشد. صرف نظر از برنامۀ ناروشن و عملکرد قيّم مآبانۀ اعضای اين حزب، کارگران پيشرو خواهان تشکيلاتی مشخص تر، ملموس تر و بر بنياد نيازهای واقعی خود کارگران می باشند- چيزی که اين دست احزاب به کلّی فاقد آن هستند- کارگران پيشرو خواهان ايجاد حزب خود، که همانا حزب کارگری واقعی است، می باشند. زيرا حزبی که در روند مبارزات ضدّ سرمايه داری در درون کشور و به وسیلۀ کارگران پيشرو ساخته می شود، تفاوتِ کيفی عمیقی با سایر حزب های خارج از کشور دارد. برنامۀ رهبران عملی کارگری به مراتب راديکال تر و مرتبط تر به مسايل کارگران است، تا برنامه های نيم بند اين احزاب . تاکتيک های پيشرُوی کارگری متکی بر طرح «کنترل کارگری» و ايجاد تشکل های مستقل کارگری به مراتب مؤثرتر از طرح تخيلی تشکيل «مجامع عمومی» اين حزب است. مهم تر از همه، عدم حضور سياسی اين قبيل تشکل های خود-محور بين، در درون جنبش زندۀ کارگری ايران، نشان دهندۀ عدم ارتباط پیگیر و سازندۀ آن با بدنۀ اصلی، یعنی جنبش کارگری است. در دنيای واقعی وغيرتخيلی، چگونه می توان توقع داشت که مثلاً چند ده روشنفکر در خارج از کشور (حتی مجهّز به عالی ترين تئوری و برنامۀ انقلابی و عملکرد راديکال) با صدور «دستور عمل» برای کارگران، بدون انجام کار مشترک با آن ها و آشنايی با زندگی و مسايل روزمرّه شان، چند ميليون را به حزب خود جلب کنند؟ مگر اين که تصوّر شود اين چند ميليون نفر، افرادی بی اراده و غيرسياسی هستند. در اين صورت است که نام چنين عملی را «انقلاب کارگری» نمی توان گذاشت و بايد آن را نوعی «کودتا» دانست.

از ديدگاه پيشرُوی کارگری اگر قرار باشد که پس از سرنگونی، دولتِ جايگزين، نمايندۀ يک گرايش «خرده بورژوای راديکال» باشد، بهتر است اصولاً چنين براندازی ای شکل نگيرد. زيرا در بهترين حالت، سناريويی مانند دخالت ساندنيست ها در انقلاب نيکاراگوئه تکرار خواهد شد و براندازان پس از دوره ای، قدرت را دو دستی تحويل بورژوازی خواهند داد  (البته چنين احزابی هرگز به گرد پای سازمانی نظير ساندنيست های در دورۀ قبل از سرنگونی سوموزا نخواهند رسيد- چه به لحاظ شيوۀ مبارزاتی، چه پايگاه اجتماعی و چه برنامه). کارگران ايران در این نوع سرنگونی منفعتی نخواهند داشت. اين قبيل طرح های کودتا گرايانه، در نهايت منجر به عقب افکندن سرنگونی رژيم به تشکيل حکومت کارگری، می شود. زيرا برای کارگران پيشرُوی کمونيست، مسألۀ سرنگونی رژيم و ماهيّت دولت آتی که قرار است جايگزين آن شود، از يکديگر تفکيک ناپذيرند.

دستۀ دوّم ،موضع اپورتونیسم یا «فرصت طلبانه» اختیار و شعار سرنگونی رژيم را، با استدلال های بی اساس، همواره موکول به «اتحاد» با بخشی از جناح های رژيم کرده است و در نتيجه عملاً استقلال کارگران را مورد سؤال قرار می دهد.

می گويند، «به جرأت می توان گفت که سرنگونی جمهوری اسلامی آشکارا در افق بی واسطۀ مبارزات توده های ميليونی مردم قرار گرفته است». امّا، همواره چشم اميد به اختلافات درونی رژيم دوخته و به دنبال «بخش راديکال اصلاح طلبان غيرحکومتی» است، تا به همراه آنها سرنگونی را سازمان دهد! چنان چه وضعيّت عينی برای سرنگونی آماده باشد و چنان چه مبارزات «ضدّ استبدادی و ضدّ مذهبی حاکم» در جريان باشد (که چنين است)، يک نيروی انقلابی بايد توان «بالقوّه» و حتی ضعيف طبقۀ کارگر را به يک نيروی «بالفعل» و جریان نیرومند تبديل کند، نه اين که به دنبال «اصلاح طلبان»  روانه شود. انقلابيون واقعی بايد نقش «رهبری» طبقۀ کارگر را از هم اکنون تبليغ و ترويج کرده و  اقشار ناراضی اجتماعی را به دور برنامۀ انقلابی طبقۀ کارگر بسيج کنند و نه اين که به نام کارگران و «سوسياليزم» مصالحه با بورژوازی را تبليغ نمایند. اين روش از سرنگونی به سبک اين قبيل سازمان ها، هيچ گاه در تاريخ به نفع طبقۀ کارگر و زحمتکشان تمام نشده است. آن ها متکی بر تزهای استالينيستی «انقلاب دو مرحله ای»، همواره خواهان «ائتلاف» با بخشی از بورژوازی بوده اند. گرچه صحبت های «راديکال و انقلابی» به ميان می آورند و خود را وابسته به کارگران معرّفی می کنند، امّا در عمل به دنبال بخشی از بورژوازی راهی می شوند و استقلال کارگران را نفی کرده و امر سرنگونی دولت بورژوايی را مسدود می کنند.

بديهی است که سرنگونی رژيم سرمايه داری و جايگزينی آن با رژيمی که بخشاً متشکل از بورژوازی باشد، آن سرنگونی ای نيست که مدّ نظر کارگران باشد. کارگران در چنين براندازی ای ذي نفع نخواهند بود و طبعاً در آن شرکت نخواهند کرد. زيرا آن ها در چنين وضعيتی محققاً فاقد قدرت ضروری برای پيشبرد اهداف خود خواهند بود.

دستۀ سوّم، به انحرافات «فرقه گرايانه» و «انفعال گرايانه» درغلتیده است. اين طيف از رهبران و اعضای سابق سازمان های «چپ»، گرچه به ظاهر شعارها و نظريات مترقی و «انقلابی» را انعکاس می دهند، امّا همه در لاک های فرو بستۀ خود باقی مانده و هنوز درس های اوّليه را از اشتباهات سياسی، نظری و عملی گذشته، نیاموخته اند. آن ها صحبت از «حکومت کارگری» به ميان می آورند، بدون آن که نظريات سابق خود را در مورد «انقلاب دمکراتيک» يا «جمهوری دمکراتيک خلق» نقد کرده باشند؛ از «تشکيلات انقلابی کارگری» سخن به ميان می آورند، بدون اين که گامی در راه انحلال گروه های چند يا چندين نفری خود و پيوستن به محافل کارگری برداشته باشند. آن ها در بهترين حالت به تقليد از سازمان های سنتی روی آورده و در بدترين حالت آلت دست همان سازمان های سنتی شده اند. هنوز پس از ده ها «وحدت» و «انشعاب» در نيافته اند که راه توفيق در فعّاليّت سياسی، «وحدت» با پيشروان کارگری در ايران است و نه حفظ نام و نشان سازمان های «پرافتخار» سابق، که همه از اعتبار ساقط شده اند. اين دسته، تنها صورت خود را با سيلی «سرخ» نگهداشته و سرگرم انجام خرده کاری های بی حاصل است، تا بلکه معجزه ای پيش آيد و آنان را از اين مخمصه نجات دهد.

بنابر اين، طرح شعار سرنگونی از سوی این دسته، بیشتر به شوخی می ماند تا چیز دیگر، چرا که اينان از پشتوانۀ سياسی و تشکيلاتی لازم برخوردار نيستند. به علاوه، اين گروه ها نيز مانند دو دستۀ بالا، خود را فرای کارگران پيشرو قرار داده و برخلاف ادّعاهایشان، از اعتبار لازم در ميان کارگران پيشرو برخوردار نمی باشند.

پيوند با پيشروی کارگری

امّا، هر سه دستۀ بالا، يک وجه اشتراک با يکديگر دارند: هر سه، نقش و اهميّت «پيشرُوی کارگری» را در محاسبات سياسی از قلم می اندازند. آن ها عملاً نشان داده اند که به اين مسأله بی توجّه بوده و در واقع اعتقادی به اين طبقۀ اجتماعی نداشته و همواره تشکيلات «خود» را به عنوان جايگزين آن معرّفی کرده اند. در حالی که اين سازمان ها و گروه ها، حدّاقل در یک دهۀ پيش، هيچ نقش مؤثر و تعيين کننده ای در تحوّلاتِ درونِ جنبش کارگری ايفا نکرده اند. کارگران پيشرو، بخش آگاهی از طبقۀ کارگر هستند که به علت موقعيّت ويژۀ خود در کارخانه ها، و عملکرد آگاهانه و تجربه شان، به رهبران عملی (و طبيعی) و يا سخنگويان کارگران مبدّل می شوند. برخلاف طبقۀ کارگر (به طور اعم)، اين بخش از کارگران، در افت و خيزهای مبارزات کارگری نه تنها نااميد و دلسرد نمی شود، بلکه (مثل دو دهۀ پيش) خود را به تئوری نيز مسلح می کند.

در نتيجه آنان صرفاً «کارگر» نيستند، و در واقع به «کارگر روشنفکر» مبدّل گشته اند. آن ها همانند «روشنفکران»، ضمن حضور فعّال در جنبش کارگری و رهبری اعتراضات کارگری و اعتصابات در دو دهۀ گذشته، به مطالعه و دنبال کردن دقيق رویدادهای سياسی و کسب تجربۀ تئوريک پرداخته اند. آنان خود را در درون «محافل کارگری» (هسته های مخفی کارگری) با رعايت اکيد مسايل امنيتی متشکل کرده و در درون جامعه، با کسب هنر ادغام فعّاليّت مخفی و علنی قادر شده اند که در ميان کارگران باقی مانده و آن ها را در مبارزات روزمره شان رهبری کنند. آن ها در ايران، در دورانی که کليۀ سازمان های قيم مآب «چپ» خارج از کشور ادّعای رهبری کارگران را داشته اند، در صف مقدّم مبارزات ضدّ سرمايه داری و ضدّ استبدادی قرار گرفته و در غياب سازمان های سنتی، دست به سازماندهی اعتراضات و اعتصاب ها زده و در تدارک ساختن نهادهای مستقل کارگری و تبليغ آن نظريه بوده اند. رهبران واقعی کارگران همانا اين «کارگران روشنفکر» هستند. حزبی نيز که در آتيه برای رهبری انقلاب کارگری بايد ساخته شود، الزاماً همراه با اين قشر تشکيل می يابد. درغير اين صورت به مقاصد خود نخواهد رسيد.

اين قشر فعّال اجتماعی، گرچه فاقد سخنگويان رسمی، نشريات و تشکل، «رهبر» و امکانات مالی است، امّا، به صورت متشکل و پيگير حضور سياسی داشته و همراه با تعميق بحران سياسی رژيم و تحوّلات درونی آن، يقيناً در حال شکل گيری متشکل است.

در وضعيّت کنونی، پيوند نيروها و افراد انقلابی با اين لایۀ اجتماعی، به يکی از وظايف اصلی مبدّل گشته است. تنها پيوند «روشنفکران کارگری» (روشنفکران انقلابی ای که خود را در خدمت جنبش کارگری قرار داده و مورد تأييد کارگران پيشرو قرار گرفته اند) و «کارگران روشنفکر» (کارگران پيشرو که طی دو دهۀ پيش در صف مقدّم مبارزات ضدّ رژيم بوده و به رهبران عملی کارگران مبدّل گشته اند) راه را برای ايجاد «حزب پيشتاز انقلابی» که براندازی رژيم و تشکيل حکومت کارگری را تدارک می بيند، باز خواهد کرد. تنها از کانال اين قشر اجتماعی است که می توان با تودۀ کارگران ارتباط برقرار کرد (به سخن ديگر مجوّز ورود به درون جنبش کارگری را به دست آورد) و امر دخالتگری را سازمان داد. چنان چه از هم اکنون چنين تدارکی ديده نشود، در وضعيّتی که کارگران شرایط مساعدتری يافته و اعتماد به نفس يابند، تدارک برای براندازی و تشکيل حکومت کارگری، به مراتب دشوارتر و حتی می توان يقين داشت که غيرممکن خواهد بود.

دخالت در درون جبهۀ سوم

به علاوه، تقويت تشکل های مستقل کارگری، دانشجويی و زنان برای تدارک براندازی رژيم ضروری است.

در سال های پیش، در هر مرحله از مبارزات، گرايش های «گريز از مرکز» در درون «جبهه رژیم» ظاهر گشته اند. قيام دانشجويان در ۱۸ تير ماه ۱۳۷۸ و تظاهرات دلیرانه جوانان پس از انتخابات ریاست جمهوری دوره دهم، و امروز در خیابان های شهرهای ایران، نمونۀ بارزی است از اين وضعيّت عينی. در جامعۀ ما به ويژه پس از تقلب در انتخابات  ۱۳۸۸ و قيام دانشجويان، «جبهۀ سومی» ايجاد شد. اين جبهه عملاً يک جبهۀ «ضدّ نظام سرمايه داری حاکم» بود (حتی چنان چه متشکل و مجهّز به تحليل های مارکسيستی نباشد). باید توجّه داشت که چگونه و با چه سرعتی جوانان در شهرها از اجرای دستورالعمل های موسوی- خاتمی کنارکشیدند، اضافه بر اين ها کارگران ايران يک روز هم دست از مبارزات ضدّ حکومتی بر نداشته و به طور سيستماتيک مطالبات صنفی/ سياسی خود را طرح کرده اند. در درون طبقۀ کارگر، مبارزه حول ايجاد تشکل های «مستقل» کارگری طرح گشته است. زنان ايران نيز نقش پررنگی داشته اند. اعتراضات دی ۱۳۹۶ در شهرهای ایران و شعار «اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا»! نمایانگر روشن این گسست از حاکمیت و گرایش گریز از مرکز است.

يکی ديگر از وظايف اپوزيسيون «چپ» اينست که به جای دنبال روی از جناح های به اصطلاح «راديکال» هيئت حاکم و «اصلاح طلبان» و خرده کاری های بی حاصل ، به ايجاد يک «اتحاد عمل» سراسری همراه با متحدین کارگری، دانشجویی و زنان ايران در خارج (يعنی نيروهای مترقی بين المللی) در دفاع از کارگران ايران، مبادرت کند. اين نهاد سراسری با حمايت مادّی و معنوی از تشکل های مستقل کارگری، دانشجويی و زنان، می تواند زمينۀ مساعدتری در راستای تدارکات اوّليه برای سرنگونی رژیم فراهم آورد. چنين اقداماتی همچنين می تواند زمينه لازم را برای فعّاليّت مشترک و نهايتاً وحدت اصولی نيروها و افراد سرنگون طلب حول نيازهای پيشروی کارگری در ايران، به وجود آورد.

با اين همه و در نهايت، وحدت تشکيلاتی نيروهای براندازی طلب، در درون کارخانه ها و محلات کارگری خود ايران، جايی که کارگران پيشرو در حال مبارزۀ روزمرّه هستند، بايد صورت پذيرد. تدارک برای اعتصاب عمومی، امروز در دستور روز جنبش کارگری قرار دارد. با این اقدام، کارگران می توانند در اسرع وقت به اتحاد سراسری نایل آیند و کلّ جوانان رادیکال در شهرها را برای تغییر دولت سرمایه داری، بسیج کنند. در عين حال مبارزۀ عملی در راستای سرنگونی، بدون روشن کردن ماهيّت دولت آتی و تعيين ضرورت تشکيل حکومت کارگری و رژيم شورايی، بی ثمر خواهد بود. تجربۀ تلخ «اتحاد» نيروهای «چپ» با طرفداران خمينی در روند سرنگونی رژيم شاه را نبايد از ياد برد. «وحدت» به هر بها و بدون بررسی و تحليل ماهيّت رژيم های بورژوا، امر براندازی را در نهايت مسدود خواهد کرد. «سرنگون طلبان» بايد روش و شکل براندازی و ماهيّت حکومت آتی و همچنين گام بعدی را در صورت سرنگونی رژيم را توضيح دهند، وگرنه هر وحدتی از ابتدا محکوم به شکست خواهد بود.

آيا سرنگونی رژیم ضروری است؟

«انقلاب»، مبارزه ای است ميان نيروهای اجتماعی برای کسب قدرت دولتی. انقلاب زمانی رخ می دهد که جامعه دچار بحرانی دائمی شده و حکومت کنندگان کنترل قدرت سياسی را از دست داده و حکومت شوندگان سران حکومت را نپذيرند. در ايران، دولت هم اکنون در چنگ عدّه ای است که مدّت هاست قابليّت خود را برای حکومت از دست داده اند. تلاش برای سازماندهی مجدّد مناسبات اجتماعی، ايجاد دمکراسی و حلّ مسائل اقتصادی، دولت ناگزیر بايد به دست طبقه ای بيافتد که توان انقلابی و قدرت حلّ مشکلات را دارا باشند. در جامعۀ ايران وظايف اجتماعی لاينحلی در مقابل مردم قرار دارند: حل مسألۀ دمکراسی، مسائل ملی، مسألۀ ارضی، مسألۀ زنان و جوانان (وظايف دمکراتيک) از یک سو، همراه با حلّ مسائلی مانند ایجاد اقتصاد برنامه ریزی شده و اعمال کنترل کارگری بر توليد و توزيع (وظايف سوسياليستی) در دستور کار قرار گرفته اند.

تنها با سرنگونی کامل رژيم و جايگزينی دولتی که در عمل قابليّت حلّ وظايف جامعه را دارا باشد، می توان به آينده ای دمکراتيک و آزاد برای کليۀ مردم ايران اميدوار بود. به سخن ديگر، هم اکنون در ايران رشد نيروهای مولده و جهش صنعتی که لازمۀ ايجاد دمکراسی و رفاه اجتماعی است، در تناقض با مناسبات توليدی قرار گرفته است. حافظ اصلی اين مناسبات توليدی واپس گرا، همانا دولت سرمايه داری کنونی است. پس، برای گشايش دمکراتيک و اقتصاد شکوفا، دولت سرمايه داری  (از هر نوع و با هر ظاهری) بايد کنار گذاشته شود. سرنگونی چنين دولت هايی از يک نياز عينی و مادّی بر می خيزد و صرفاً يک «شعار» انقلابی نيست. مارکسیست های انقلابی بر خلاف سرمايه داران، خواهان خونريزی ، جنگ افروزی و هرج و مرج نمی باشند. آنان خواهان آن هستند که کليۀ افراد جامعه از رفاه برخوردار شده و ستم و استثمار و زورگويی برای هميشه از جامعه رخت ببندد. امّا، دولت سرمايه داری ایران، بنا به ماهیّت خود، سير چنين روندی را مسدود می کند. چنان چه دولت سرکوبگر سرمايه داری، به صورتی مسالمت آميز کنار می رفت و سرنوشت جامعه را به اکثريّت مردم می سپرد، ديگر نيازی به براندازی آن و سازماندهی انقلاب نمی بود. امّا، تاريخ نشان داده است که دولت های سرمايه داری برای حفظ منافع اقليتی در جامعه و مالکيّت خصوصی بر ابزار تولید از هر شيوه ای استفاده کرده و اختناق و سرکوب را با ارگان های سرکوبگر خود (پليس و ارتش و در ایران، بسیج و سپاه و غیره) بر مردم تحميل می کنند. آن چارچوب های قانونی نیز که بسیاری مبارزه را به آن محدود می کنند، چیزی جز یک روبنا برای حفظ مناسبات استثماگرانۀ جامعۀ سرمایه داری نیست؛ پس ضرورت سرنگونی از ذات همين دولت ها برخواسته و تنها نيروی محوری آن نيز طبقۀ کارگر و اقشار زحمتکش است- طبقه ای که هيچ چيز جز زنجيرهايش را برای از دست دادن ندارد، طبقه ای که تا به آخر تکاليف عقب افتادۀ دمکراتيک جامعه همراه با تکاليف سوسياليستی را انجام خواهد داد و همانند لکوموتيوی کلّ قشرهای تحت ستم را به سوی آيندۀ بهتر راهنما خواهد شد.

*پیش به سوی اعتصاب عمومی!

*پیش به سوی سرنگونی دولت سرمایه داری و استقرار دولت کارگری!

* پیش به سوی اتحاد عمل سراسری برای تدارک انقلاب سوسیالیستی!

مازیار رازی

سخنگوی گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

۱۳ دی ۱۳۹۶

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران