بحران اتحادیۀ اروپا

بحران اتحادیۀ اروپا

photo_2017-05-09_00-24-39

پیتر شوآرتس / ترجمه و تلخیص: آرام نوبخت

توضیح: مطالب ترجمه‌شده الزاماً مؤید و بیانگر تمامی دیدگاه‌های گرایش مارکسیست‌های انقلابی ایران نیستند.

اروپا در قرن بیستم منشأ و همین‌طور میدان نبرد اصلی دو جنگ امپریالیستی جهانی بود. سال ۱۹۴۵ قارۀ اروپا که زمانی مرکز انقلاب صنعتی و پیشتاز تحول فرهنگی بود به ویرانه مبدل شد. بین ۸۰ تا ۱۰۰ میلیون انسان در جریان این دو جنگ جان خود را از دست دادند. آلمان که زمانی به فرهنگ و نویسندگان و آهنگسازان خود می‌بالید، اکنون به کانون وحشیانه‌ترینِ جنایاتی که بشر به چشم دیده بود مبدل شد.

«فاشیسم دیگر نه؛ جنگ دیگر نه»؛ این شعاری بودی که اواخر جنگ بر زبان میلیون‌ها تن جاری بود. در آن مقطع وسیعاً درک می‌شد که فاشیسم و جنگ محصول سرمایه‌داری هستند. خاصه در ایتالیا و فرانسه که احزاب کمونیست از حمایت توده‌ای برخوردار بودند و علی‌رغم خیانت استالینیسم، هنوز یاد و خاطرۀ انقلاب اکتبر زنده بود، کارگران مصمم بودند که با بورژوازی، تسویه حساب و سوسیالیسم را مستقر کنند. در آلمان حال و هوای ضدّ سرمایه‌داری بسیار نیرومند بود، به طوری که حتی حزب محاطفه کارِ «اتحاد سوسیال مسیحی» هم خود را موظف می‌دید که پذیرش شکست سرمایه‌داری را به برنامه‌اش وارد کند.

اما رهبران استالینیست و رفرمیست جنبش کارگری تمامی این آمال سوسیالیستی را به بُن‌بست کشانیدند و برای تثبیت نظام سرمایه‌داری از نزدیک به همکاری با حکومت‌های خود پرداختند. بدین ترتیب مکانیزم‌هایی را علم کردند که به زعم‌شان می‌توانست بر آن دسته تضادهای ملی و اجتماعی که به فاشیسم و جنگ انجامیده بودند غلبه کنند.

قرار بود اصلاح اجتماعی- به جای انقلاب اجتماعی- به تدریج بر نابرابری اجتماعی فائق آید و رفاه و فرصت‌های برابری برای همه خلق کند؛ گمان می‌رفت که یکپارچگی اقتصادی قارۀ اروپا بر مبنای سرمایه‌داری‌یعنی «اتحادیۀ اروپا»- بر تضادهای ملی سابق که اروپا را ویران کرده بودند غلبه خواهد کرد.

هفتاد سال بعد همۀ این وعده‌ها نقش بر آب شدند.

نابرابری اجتماعی- چه در سراسر قاره و چه در تک تک کشورهای اروپا- بیش از هر زمان دیگری است. متوسط دستمزد در بلغارستان بیش از ده بار پایین تر از دانمارک است و حتی در کشورهای ثروتمندی نظیر آلمان نیز میلیون‌ها تن در فقر به سر می‌برند، با کم‌تر از حداقل دستمزد کار می‌کنند و به کارهای بی‌ثبات اشتغال دارند. بیکاری بالا است؛ در برخی کشورهای اروپا بیش از پنجاه درصدِ جوانان بیکار هستند.

خطر جنگ به مراتب بالاتر از سال ۱۹۴۵ است. یک به یکِ کشورهای اروپایی مشغول افزایش عظیم بودجۀ نظامی خود هستند؛ ارتش‌های اروپایی در جنگ‌های امپریالیستی‌ خاورمیانه و افریقا درگیرند؛ قدرت‌های امپریالیستی غرب برای نخستین بار از زمان تهاجم نازی‌ها به اتحاد جماهیر شوروی مشغول اعزام سربازان خود به مرز روسیه هستند.

خطرِ یک رویارویی نظامی میان دو تا از بزرگ‌ترین قدرت‌های هسته‌ای جهان، یعنی ایالات متحدۀ امریکا و روسیه، دیگر نه یک فرض احتمالی، بلکه یک خطر واقعی است. در این حالت اروپا به میدان نبرد هسته‌ای مبدل خواهد شد.

نه فقط خطر جنگ با روسیه، که هم‌چنین خطر جنگ میان اروپا و امریکا و همین‌طور جنگ در داخل خودِ اروپا رو به رشد است. تنش‌ها میان امریکا و اروپا- به‌خصوص آلمان- مدتی طولانی رو به افزایش بوده است. اما با پیروزی انتخاباتی دونالد ترامپ این تنش‌ها ابعاد جدیدی به خود گرفته‌اند.

آلمان با یک سیاست نظامی و خارجی تهاجمی واکنش نشان داده‌است. حکومت آلمان مشغول افزایش عظیم بودجۀ نظامی خود است و تلاش دارد که اتحادیۀ اروپا یا دست‌کم هستۀ اصلی آن را از یک ائتلاف اقتصادی به یک ائتلاف نظامی به رهبری خود و وزنه‌ای هم‌سنگ در برابر امریکا مبدل کند.

اتحادیۀ اروپا که زمانی به‌عنوان ابزاری برای اتحاد و یکپارچگی اروپا تبلیغ می‌شد، اکنون به خاک حاصلخیزی برای ناسیونالیسم و بیگانه‌هراسی و پسرفت اجتماعی و سیاست‌های نظم و قانون و جنگ مبدل شده است.

برنامه‌های ریاضتی دیکته‌شدۀ بروکسل و برلین تمام کشورها و از جمله یونان را تباه کرده‌اند. پس‌زدن وحشیانۀ مهاجرین از سوی «دژ اروپا»، شرایطی را ایجاد کرده است که بیش از ۵ هزار انسان ظرف تنها یک سال در آب‌های دریای مدیترانه غرق شوند. تنها حوزه‌ای که اتحادیۀ اروپا واقعاً در آن «پیشرفت» داشته، ایجاد یک ماشین پلیسی و جاسوسی عریض و طویل است.

اروپا سرشار از تنش‌های اجتماعی است و به یک بمب ساعتی می‌ماند. شکاف میان نخبگان سیاسی و اقتصادی و اکثریت مطلق مردم عظیم است. این شکاف خود را در سقوط احزاب سیاسی‌ای نشان می‌دهد که دهه‌ها در حکومت بوده‌اند- مثلاً تا این اواخر «حزب سوسیالیست فرانسه».

نارضایتی اجتماعی و خشم و بیزاری هیچ نمود سیاسی مترقی‌ای نمی‌یابد. این امر هم به دلیل سیاست‌های دست‌راستی احزاب سیاسی و اتحادیه‌هایی است که زمانی مدعی محاظفت از منافع اجتماعی طبقۀ کارگر بودند و هم به دلیل عملکرد سازمان‌های چپ‌نمای طبقۀ متوسط. همۀ این‌ها در حمله به طبقۀ کارگر و ترویج میلیتاریسم و جنگ نقشی مرکزی ایفا می‌کنند.

این را به وضح هرچه تمام در یونان شاهد بودیم. «ائتلاف چپ رادیکال» (سیریزا) در مواجهه با دوراهیِ پذیرش سیاست‌های ریاضتی دیکته‌شدۀ اتحادیۀ اروپا یا بسیج طبقۀ کارگر یونان و اروپا در برابر آن، اولی را برگزید. اقشار مرفه طبقۀ متوسط که سیریزا نمایندگی می‌کند، ده‌ها بار به نخبگان مالی و شرکت‌های تحت‌الحمایۀ اتحادیۀ اروپا نزدیک‌تر هستند تا به طبقۀ کارگر.

ورشکستگی کامل سازمان‌های رفرمیست و چپ‌نما شرایطی را فراهم آورده تا نیروهای راست افراطی- نظیر جبهۀ ملی در فرانسه و حزب آزادی اتریش و آلترناتیو برای آلمان و حزب استقلال بریتانیا یا خیرت ویلدرس در هلند- بتوانند که از نارضایتی اجتماعی بهره‌برداری کنند و از خصومت نسبت به اتحادیۀ اروپا نفع ببرند.

همگی این جریانات حامی سیاست‌های خارجی‌ستیز، شووینیستی و حتی فاشیستی و از این رو یک خطر بزرگ هستند. اما اینان را نمی‌توان با حمایت از رقبای بورژوایشان متوقف کرد. اتکا به احزاب حامی اتحادیۀ اروپا در مبارزۀ با راست افراطی ناسیونالیست، به این می‌ماند که از بنزین برای اطفای حریق استفاده شود.

رشد احزاب راست افراطی به این معنی نیست که حال و هوای چپ در جامعه وجود ندارد. اما تا جایی‌که این تمایلات چپ مجرایی برای بروز در درون دستگاه سیاسی حاضر می‌یابند، بلافاصله با خیانت روبه‌رو می‌شوند. در یونان سیریزا با وعدۀ مقابله با ریاضت انتخاب شد، اما تنها حملاتی به مراتب وحشیانه‌تر را به طبقۀ کارگر سازمان داد.

در فرانسه رأی به ژان لوک ملانشون نسبت به آغاز سال دو برابر شده است، چرا که او بر ضدّ جنگ و ریاضت سخن گفته است. در آخر تنها یک اختلاف ۱.۷ درصدی او را از مارین لوپن، کاندیدای جبهۀ ملی، جدا کرد. اما جنبش مستقل طبقۀ کارگر آخرین چیزی است که ملانشون به‌عنوان یک سیاستمدار کارکشتۀ بورژوا با بیش از ۴۰ سال سابقه در این امور می‌خواهد.

وظیفۀ فوری و فوتی ما در اروپا، درست مانند هرجای دیگر دنیا، ایجاد احزاب انقلابی رهبری‌کننده‌ای است که بتوانند در طغیان‌های اجتماعی پیشِ رو، به طبقۀ کارگر جهت‌گیری سوسیالیستی و انترناسیونالیستی بدهند.

پاسخ ما به اتحادیۀ اروپا، ایالات متحدۀ سوسیالیستی اروپا است. این نه یک شعار تهییجی، که یک چشم‌انداز سیاسی است.

ما برای یک جنبش توده‌ای طبقۀ کارگر، مستقل از تمامی احزاب بورژوازی و کارگزاران خرده‌بورژوا و چپ‌نمایشان، در برابر جنگ و دیکتاتوری و نابرابری اجتماعی مبارزه می‌کنیم.

ما برای وحدت اروپا و طبقۀ کارگر بین‌المللی علیه هر شکلی از ناسیونالیسم مبارزه می‌کنیم.

نهایتاً ما برای سرنگونی سرمایه‌داری و استقرار یک جامعۀ سوسیالیستی متکی بر نیازهای اجتماعی و نه سود خصوصی مبارزه می‌کنیم.

۴ مه ۲۰۱۷

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

مشاهده این مطالب را به شما توصیه می کنیم...