شکایت رسمی از حزب کمونیست کارگری، سند اتهام و اخراج, بنا به درخواست حبیب بکتاش
مطلب زیر به قلم رفیق «ناصر احمدی» را که به تازگی به دست ما رسیده است، در ستون بحث آزاد سایت میلیتانت انتشار می دهیم، چرا که اولاً آن را به عنوان ادامۀ روند یک گسست صحیح از یک حزب خرده بورژوایی سانتریستی و همچنین یک جهت گیری درست به سوی گرایش مارکسیزم انقلابی و تدارک برای ایجاد حزب پیشتاز انقلابی، بسیار حائز اهمیت می دانیم. و ثانیاً بر این اعتقادیم که مطلب مذکور تنها گوشه ای کوچک، ولی گویا، از انحرافات درونی «حزب کمونیست کارگری» را نشان می دهد– حزبی بوروکراتیک، کاریکاتوری از حزب لنینیستی، بی ارتباط به جنبش کارگری، با تعدادی از رهبران خودخوانده و قیم مآب که «عضو» را در حدّ «سیاهی لشکر» و «منبع مالی» تقلیل می دهند. به همین دلیل مطالعۀ این مطلب را به تمامی اعضا وفعالین میراث دار منصور حکمت، توصیه می کنیم. شورای دبیری
*************************************
مخاطب من, رهبران گرایش سوسیالیستی جنبش کارگری، تمامی نیروهای کمونیست کارگری منصور حکمت، فعالین گرایش مارکسیسم انقلابی، سایت آزادی بیان، و هر نیروس سیاسی در جنبش چپ و کمونیست که برای رهایی از مناسبات طبقاتی مبارزه میکنند
************************************************
شکایت رسمی از حزب کمونیست کارگری، سند اتهام و اخراج, بنا به درخواست حبیب بکتاش
با تشکر از حبیب بکتاش که بحثهای سیاسیشان را با متانت قابل تحسینی دنبال میکنند و مجددا باقدردانی و استقبال از درخواست رسمی ایشان, که در این چهار سال از خیزش انقلابی هشتاد و هشت به اینطرف, بعنوان (اولین گوش شنوا) مشتاق و حساسند که بدانند حزبشان, حزب کمونیست کارگری, در چه زمانی و در مورد کدام فعال سیاسی اش مرتکب اتهام سیاسی و اخراج غیر اصولی از حزبشان شده اند. همینجا از فعالین گرایش مارکسیسم انقلابی نیز صمیمانه انتظار دارم که در جریان بحثهای سیاسیشان مثل رفیق گرامی مازیار رازی با حرمت و متانات سیاسی قابل توجهی عمل کنند
سندی که ملاحظه میکنید بنا به درخواست کتبی هفته پیش رفیق گرامی حبیب بکتاش منعکس در سایت ارجمند آزادی بیان, ارائه میشود. مقطع زمانی این سند به همان مقطع خیزش انقلابی هشتاد و هشت برمیگردد و من با تمام وجود آمادهام تا در هر جمع رسمی و صلاحیت دار سیاسی, و در هر جلسه سیاسی و هر مناظره رادیویی یا تلویزیونی که ایشان صلاح بدانند حاضر شوم، و بطور روی در روی با مسئولین و کادرهای حزب کمونیست کارگری به بحث و دفاع مستدل از گفتههایم و نیز
پاسخ منطقی و مستدل به انتظارات آن حزب بنشینم
و اما در صورت فرار آن حزب از یک پاسخ مسئولانه روی به طبقه کارگر و روی به جامعه، انوقت علاوه بر یک شکایت سیاسی علیه این حزب, درعین حال مدعی باز پس گرفت پنجاه هزار(۵۰.۰۰۰) کرون نروژی معادل با سی میلیون (۳۰،۰۰۰،۰۰۰) تومان میباشم که بطور مشخص برای راه افتادن و ادامه کاری کانال جدید پرداخت کرده بودم. من این مبلغ را برای تدارک یک رسانه تلویزیونی جهت فعالیتهای گرایش مارکسیسم انقلابی بطور کل، و بطور اخص نیز جهت تلاش برای آمادگی بیش از بیش رهبران گرایش سوسیالیستی کارگری به ساختن حزب سیاسی مستقل خودشان بکار خواهم برد
************************************************
بنظرم پلنوم سی و چهار یعنی آخرین پلنوم قبل از خیزش انقلابی هشتاد و هشت بوده که مثل همه جلسات مشابه سابقش از لحظه کادر شدنم بعنوان کادر مهمان شرکت کرده بودم. از مسئولیت پیاده کردن صحبتهای بسیار اعتراضی و شورانگیز مردم زنان و جوانان انقلابی در کانال جدید و رهبران کارگری بویژه رهبران سندیکای واحد و نیز نیشکر هفت تپه نیروی انقلابی سطح بالایی گرفته بودم که بمدت دو سال, این وظیفه را با پشتکار گرم و دقت خاصی هفته به هفته به پیش میبردم و در نشریه انترناسیونال حزب منعکس میشد ,و ملموستر از حد معمول حس میکردم و میفهمیدم که جنبش انقلابی با چه قوتی جلو میاید و دیگ جامعه با چه آهنگی به جوش میرسید. در خود پلنوم هم از بحثهای کادرهای مرکزی و حمید تقوایی همینطور انرژی و شادبی زیادی گرفته بودم و از شدت همین شادابی ها بوده که, بهنگام رأی گیری کتبی برای کادرهای جدید دفتر سیاسی, به یکی از کادرهایی که در صندلی ردیف آخر و جلوی ما کادرهای مهمان نشسته بودند و خیلی هم قلبا دوشتشان میداشتم و دارم یعنی رفیق گرامی آبه اسدی, بدون اینکه اساساً کوچکترین نظر جدی ایی آنهم با نام و نشان در منظورم داشته باشم به شوخی گفتم که “به آن دو نفر رای ندادی ها”! و ایشان هم با نگاه متین و عمیق و رفیقانه و جدی شان متوجهم کردند که الان وقت این شوخیها نیست, اما من بدلیل سطحی بودن نگرش سیاسی و لحظه شناسیام در آن مقطع و بدلیل آن شور و شوق وافرم, اینبار اگرچه کمی تخفیف دادم ولی مجدداً به یکی دیگر از کادرها که متاسفانه به او نیز همین ارادت را داشتم یعنی رفیق آنزمانی (کیوان جاوید), زمانی که برگه اش را تحویل داده بود و در عقب این صف ها, در حالی که سرپا ایستاده بود و با رفقای دیگر پلنوم گپی میزد, به او نیز همین جمله را گفتم. گفتم که “به آن دو نفر رای ندادی ها”!, اما این رفیق آنزمانی بدون کوچکترین مکثی, دوان دوان با صدای بلندی و چهره برافروخته ایی جار و جنجال راه انداخت و به طرف میز هیأت رئیسه که مینا احدی و مصطفی صابر و حمید تقوایی بودند رفت و حقیقت یک شوخی کلامی بی موقع و ناسنجیده مرا را صد و هشتاد درجه دگرگون کرد و گفت که “حمید جان ناصر به برگهام نگاه کرد و گفت که به اون دو نفر رای ندادی”
اینجا بود که دیگر نتنها هیچ احدی بویژه حمید تقوایی نشان ندادند که (اصل بر برائت است) و شاید گزارش یک کادر حتا کادر دفتر سیاسی نیز خارج از حقیقت بوده و اتهامی در کار باشد, بلکه تازه لیدر حزب مرا کنار کشیدند و گفتند که (دو سه رفتار دیگری هم از این رفتارهای تو برایم گزارش شده است), و زمانی که سریعاً خواستم که این رفتارها را هم برایم بگویند, آنجا بود که بیش از بیش فهمیدم که (سانترالیسم دمکراتیک حزبی) چه رنگ و رخسار نوینی پیدا کرده است و شاید هم از قبل داشته و من متوجهش نمیشدم. درواقع از این گزارش و از این فرم جمله حقٔ بجانب و تذکر مانند و تامل نشده لیدر حزب حمید تقوایی نیز که جرمم را سنگینتر میکرد, این را میفهمیدم که یک کادر دیگری بنام کاظم نیکخواه که گویا از قبل به مضمون صحبت ۵ دقیقه ایی من در کانال جدید انتقادی داشته اند, و این اعتراض شان را در نامههای اینترنتی مان نتوانسته بودند به من بقبولانند و زحمت بیشتری کشند و رفاقت نشان داده و متقاعدم کنند, و یا انتقاد پذیری نشان دهند و نظر مرا بپذیرند, و یا از رفقا و کادرهای دیگری برای عملی شدن درک و فهم صحیح و انقلابی کمک بگیرند, لذا ایشان هم بنوبه خودشان و بشکل دیگری در پشت سر من, و به همان سبک کیوان جاوید, گزارش غیر حقیقی و مطلوب خود را به لیدر حزب انتقال داده بودند و حمید تقوایی هم بهمان صورتیکه آن گزارش ۱۸۰ درجه کذب کیوان جاوید را با کوچکترین تأمّل و درنگ و درایتی پذیرفته بودند، بهمان متد نیز پیشاپیش آن اتهام شاخدار, آن گزارش خاص کاظم نیکخواه را نیز بدون کوچکترین مکث و تاملی پذیرفته بودند, و بعوض داشتن گوش شنوا برای یک داوری و قضاوت کمونیستی, آنوقت یک گام دیگر نیز فراتر رفته و بعنوان چماق دومی برایم بکار بردند
*************************************
پروسه تحقیقم را جهت رد کردن آن اتهام (تأیید شده توسط دفتر سیاسی) چگونه به پیش بردم
من شش ماه تمام روی این موضوع کار کردم و شفاها و کتباً در اثبات خلاف این گزارشها بویژه خلاف گزارش هیجانی و همان جوسازی رفیق آنزمانی تلاشهای صمیمانه و مسئولانه ایی ادامه دادم, بویژه از این نظر که در دفتر سیاسی به رای گذاشته بودند و آن شوخی مرا به عنوان عمل سیاسی انجام شده حساب کرده بودند و کسی هم گوشش بدهکار حقٔ و باطل نبود، و درواقع دفاع مطلق و چشم بسته از حمید و یاران فشرده اطرافش به تمام معنی جانشین دفاع از حقٔ شده بود, لذا بدلیل بی نتیجه بودن جانفشانیهایم در اثبات حقیقت, در کنگره بعدیش بود که تصمیم گرفتم بعد از پایان مباحث سیاسی کنگره که مبادا با پیگیری مساله موردیام ذهن و تمرکز کادری از دفتر سیاسی را خدشه دار کنم و به طبقه کارگر و بشریت آسیب برسانم, لذا در فرصت مناسب و پایانی کنگره از ده نفر از کادرهایی که متانت سیاسیشان را الگوی سیاسی خودم کرده بودم و در لحظه خطر احتمالی حتا از جانم هم برایشان میگذشتم, یک تحقیق پایانی و روی در رویی به عمل آورم.
مقدم بر همه شان از همان(کیوان جاوید) جوساز و اتهام زن پرسیدم که “آیا هنوز هم که شش ماه از آن جریان میگذرد تو معتقدی که به برگه ات نگاه کرده بودم؟” با چهره رنگ باخته ایی گفت <نه! اما تو میخواستی اذیتم کنی>. من دیگر لازم ندیدم بگویم که پس چرا اتهام سیاسی ات را بطور کتبی روی به رهبری پس نگرفتی که دفتر سیاسی هم تاییدش نکند, و برایم دیگر مهم نبود به این دلیل که میدیدم در سالن باریک و خلوتی که داشت از جلویم رد میشد, صرفاً با ترس محسوسی قصد عبور بی سلام رفیقانه از کنار من, و قصد فرار از برخورد مستقیم با من داشت, و بنابراین میدیدم که با همان شیوه روبرو شدن و همان جواب کوتاهش, آمادگی بیش از بیشم را برای ادامه ریشه یابی و تحقیقم فراهم کرده بود, و جواب سوال دوم من پیشاپیش برایم مسجل شده بود
*******************************************************
نکات بسیار قابل تاملی که در این برخوردهای روی در روی حاصل من شد با نام و نشان برخی از کادرهای مربوطه بدین ترتیبند. پروژه تحقیقم را ادامه دادم و دانه به دانه سراغ آن ده کادر مورد علاقهام رفتم. از فاتح بهرامی که میپرسیدم آیا شما هم در تایی آن رای دادید جواب مشخصی نمیدادند, آنهم با این توجه که خود فاتح بهرامی در مشاورههای اینترنتی که قبل از همه این ماجرا پیرامون (علتهای سیاسی سکوتهای حمید تقوایی در برابر انتقاداتم) با ایشان در میان گذاشته بودم, اولین معلم سیاسی من در توضیح و تعریف و آموزش مفهوم (اصل بر برائت) بوده اند و مرا بگرمی تشویق کرده بودند که هرگز بدون تحقیق به برداشتها و قضاوتهای ذهنی دچار نشوم. بله بجز جواب ناروشن و مبهم فاتح بهرامی که پرعزّت نفسترین کادر حزب بعد از منصور حکمت شناخته بودمشان, بقیه همگی میگفتند “بله ما به آن گزارش کیوان جاوید رای مثبت دادیم و” و رئیس دفتر سیاسی مصطفی صابر هم یکی از آنها بود و بعضا دلایلی هم میاوردند که در پایین همین پاراگرافها به جمعبندی این دلایل هم خواهم رسید، و زمانی هم که به تک تک شان میگفتم که “اما خود کیوان جاوید همین الان پیش پای شما حرفش را پس گرفت!” و اینجا دیگر هیچکدامشان حرفی برای گفتن نمیافتند. نوید مینایی ضمن تایید قضیه، اما در پاسخ اینکه میگفتم (اما خود کیوان جاوید همین الان پس گرفت!) طوری از صندلی برخاست و سرپا ایستاد و سینه سپر کرد, که بروشنی دریافتم که این شیوه دفاع کردن بادکنکی, پاسخی برای پس نیفتادن از قدم نادرست برداشته شده اش بود. بهرام سروش که ایشان نیز بعد از فاتح بهرامی دومین کادر پرعزّت نفس مورد نظرم بود اند میگفتند که ما بخاطر همان نامه ایی که در رابطه با (مجید سپاسی) نوشته بودی حقٔ داشتیم این گزارش کیوان جاوید را انجام شده حساب کنیم
شهلا دانشفر در همان گرما گرم حرکت جنجال برانگیز کیوان جاوید در آن جلسه پلنوم, در قبال دروغ خواندن آن عمل سیاسی بسیار زشت کیوان جاوید توسط من, از موضع بسیار مطمئن و حقٔ بجانبی جلو آمده بودند و میگفتند که (من دیدم ناصر جان)، میپرسیدم که (چی را دیدید رفیق عزیز)، میگفتند که (من دیدم تو داشتی به کیوان جاوید میگفتی که به آن دو نفر رای ندادی)، منهم دوباره میگفتم که (شما چند نفر که کیوان جاوید نیز در بین شما بود و سرپا ایستاده بودید و گپی میزدید و ورقههایتان را تحویل داده بودید, یعنی این بدین معنی است که شما دیدید که من به برگه او نگاه کردم و چنین حرفی زدم!)، آنوقت شهلا دنشفر هم سکوت میکردند. اصغر کرمی نیز همانجا سر میز ریاست پلنوم گفته بودند که ( ناصر جان اگر هم شوخی بوده نمیبایست چنین شوخی ای میکردی)، و ایشان هم بهمراه خلیل کیوان که دبیر کمیته خارج کشور بودند بعنوان دو کادر نماینده از طرف حزب بودند که, در جلسه پالتاکی هفت ماه بعد از آن موضوع بطور رسمی حکم اخراجم را اعلام کردند و گفتند که (تو دیگر از جنس مانیستی). مینا احدی نیز در همان سر صندلی ریاست پلنوم, با شنیدن این جمله که میگفتم (مینا جان, من صرفاً یک جمله بی نام و نشان آنهم بمحض شوخی گفته بودم), بله مینا احدی هم نتنها همانجا سکوت کردند, که میگفتم شاید بعدها مثل پروندههای زندانیان اعدامی بنحو جدی حقیقت امر را پیگیری کنند، اما بعدها با پیگیری من در دو نامه مشخصی که برایشان فرستادم, مثل حمید تقوایی, از بدو شکل گیری اتهام تا اخراج رسمیام که ششماه طول کشید بطور کلی با سکوت معنی داری جواب دادند. محمد آسنگران نیز به همین نامههایم همینطور با بی پاسخیشان جواب میدادند
***********************************************************
در پایین این پراگرافها به این اسم (مجید سپاسی زنده یاد) نیز بطور غلیظ و مفصل که از کادرهای بدنه حزب بوده و در کانادا در بازی فوتبال سکته کرد, و از دید من از دست این نوع حرکات دق مرگ شده بودند و فوت کردند و (بسیار حیف) شدند, بروشنی خواهم پرداخت
***********************************************************
متد قدرشناسی مبارزاتی حزب کمونیست کارگری منصور حکمتی از فعالیتهای گرم و ویژه من چه از طریق دست یاری رساندن به حمید تقوایی، چه اصغر کریمی، چه شهلا دانشفر، چه محمد اسنگران، و بویژه در یاری کردن به فعالیت های همین مینا احدی, همواره ضمن انجام وظاف تعریف شده و روتین شدهام در پیاده کردن صحبتهای رهبران کارگری و زنان و جوانان و مردم انقلابی در کانال جدید, و انعکاس آنّ در نشریه انترناسیونال، همیشه اعلام آمادگی میکردم و بحثها و سخنرانیهای بسیار طولانی را پیاده میکردم و بدون اتلاف زمان در نشریات حزب چاپ میکردند. زمانی که میشنیدم که مینا احدی برای مثال در سوئد یا آلمان بمنظور پیش بردن فعالیتهای اکس مسلم برنامه ایی دارند، با وجود شرایط سوسیال بگیریام چمدان نروژیام را میبستم و در آنجا حاضر میشدم. اما همین مینا احدی که همیشه یک پای جسارت و شجأعتشان در لای درب پارلمان اروپا بوده و هست کوچکترین پیامی برایم ارسال نکردند که نشان دهند که بنا به همان جسارت و شجاعتشان, در مناسبات درونی حزب نیز در مقابل رقبای سیاسیشان از حقٔ دفاع کنند و در قبال پوچ بودن آن اتهام سیاسی قدم مشخصی برداشته باشند, و حداقل اعتماد بنفسی بعنوان کادر حزب منصور حکمتی در من باقی گذارده باشند. این تیپ قدر نشناسیها در کمیته نروژی حزب نیز حاکم بوده بطوری که طبق تقسیم کار بین کادرهای واحد نروژ, به دو اکیپ مشخصی تبدیل شده بودیم و قرار شده بوده که این دو اکیپ هر هفته و بطور یک هفته در میان در مراکز اصلی اسلو اکسیونی در دفاع از زندانیان سیاسی و یا هر فعالیتی دیگر برپا کنیم, و در این میان این ناصر احمدی بوده که بمنظور گرم و صمیمانه و فعالتر پیش رفتن کارها هر هفته بطور منظم با (هر دو اکیپ) آنهم برخلاف بقیه که همگی از خود اسلو میآمدند, از یک شهر دیگری از همه زود تر میامدم و از همه دیرتر میرفتم و بر سر فعالیتام حاضر میشدم, اما از بین این پنج شش کادر واحد نروژ نیز یک کادر شجاعی پیدا نشد که سر بلند کند و دست به قلم ببرد و (در دفاع از حقٔ و در رد نابحق) چیزی بنویسد. بویژه صابر رحیمی دبیر کمیته نروژ که اگر او با ماشینش وسایل فعالیت را حمل میکرد منهم با دوچرخهام حملش میکردم و در زیر باران و برف و گرما و سرما بمنظور پیش بردن فعالیتهای واحد نروژ یاری اش میکردم. میخواهم بگویم که قدرشناسی مبارزاتی حزب کمونیست کارگری منصور حکمتی بدین ترتیب بود
*******************************************************************
نحوهٔ بکرسی نشاندن این اتهام سیاسی چگونه شکل گرفت و چگونه بسرانجام رسید
کمی بعدترش بود که مرا بعد از شش سال مبارزه و جانفشانی شبانه روز و حرفه ایم با یک نامه کتبی شش خطی دفتر سیاسی, بدون هیچ اشاره ایی به اختلاف سیاسی بجز اشاره بی نام و نشان و مبهمی به تعدادی از رفتارهایم، و بدون اجازه به شرکت در مجمع عمومی ماهانه کادرها, آنهم دو ماه پشت سرهم، و صرفاً با یک گفتگوی پالتاکی سه نفره نیم ساعتی, سرانجام با این جمله شفاهی توسط اصغر کریمی و دبیر کمیته خارج کشور خلیل کیوان که “تو از جنس ما نیستی” پرونده اعمالم را دادند دستم و در ناکجا آباد دنیای بورژوازی رهایم کردند. اگر بدلیل عمق بشردوستی و تکیه به مارکس و انگلس و لنین و خود منصور حکمت بشخصه ماتریال مبارزاتی قابل دوامی نمیداشتم, و اگر در دفاع از جانباختگان و زندانیان سیاسی انقلابی در نهانگاه قلب و ذهن و عمل مبارزه ام پایداری نشان نمیدادم, و اگر با تکیه به استقامتهای تاریخی انقلابی زحمت کشان از اسپارتاکس تا حالا و مبارزات طبقه کارگر و آمال و آرزوهای سوسیالیستی و کمونیستی اش برای برچیدن نظام طبقاتی نبود, آنهم بویژه در فقدان منصور حکمت, و بویژه با وجود آن دو انشعاب و نماندن چیزی در ته دیگ این حزب, و اگر تکنیکهای ویژه انطباق خودم با سختیهای این زمانه نبود, آنوقت مثل تعدادی از فعالین این مبارزات سی و پنج ساله به احتمال زیاد سکته قلبی و مغزی یکجا میکردم,
امیدوارم که خوانندگان این نوشته, در مطالعه این پارگرافها, ناصر احمدی امروزی را که با نقد و انصراف از منصور حکمت وارد فاز دیگری شده است با ناصر احمدی آن چهار سال پیش یکی نگیرند
من بهنگام اخراج شدنم از چند کارگاه کوچک و دو کارخانه در سالهای شصت تا این درجه متاثر نشده بودم. منصور حکمت در یکی از سخنرانیهایش در مقطع فروپاشی بلوک شوروی در تحلیل عملکرد بورژوازی بازار آزاد و موج حملاتشان به کمونیسم میگفت که “یک ژورنالیست شجاعی از آن میان بلند نشد که بگوید بابا دست نگه دارید، یک ورژن دیگری هم از این کمونیسم هست” و بدین صورت بود که آن رفیق جوساز و اتهام زن آنزمانی من یعنی کیوان جاوید که سردبیر تلویزیون کانال جدید بوده, که شخصا چه از لحاظ کمک مالی و چه فعالیتهای سیاسی دورادور و مستقیمم در پربار کردنش جانمایه گذاشته بودهام, در نبود منصور حکمت, پرچمدار چنان منش سیاسی بیادماندنی و چنان (ترس محافظه کارانه و رذیلانه ایی) شدند و اغلب کادرهای دفتر سیاسی هم که از شجاعت مینا احدیها که تازه از هیات رئیسه آن پلنوم هم بودند و نیمه شبها به تلفنهای زندانیان در حال اعدام جواب میدادند و از دور برای نجاتشان تلاش میکردند انتظار دیگری میرفت, اما همگی بویژه سکوت حمید تقوایی را حداقل با همان توصیف منصور حکمت از عدم شجاعت ژورنالیستها بدین معنی که (یک ورژن دیگری هم از این رفتار ناصر هست) توصیفشان میکنم
من در بین اینهمه کادر کمیته رهبری حزب و حتا فراتر از لیدر حزب حمید تقوایی، بطور مشخص بر روی (سکوت و بی پاسخی مینا احدی) که در سطح جهانی نیز چهره سر شناسی هستند و یک پایشان همیشه لای درب پارلمان اروپاست تاکید ویژه دارم که بگویم کو آن شجاعتها و آن جسارتها و آن حقٔ بگیریها برای برچیدن اعدام و سنگسار و هر ظلمی؟
من بهنگام اخراج شدنم از چند کارگاه کوچک و دو کارخانه در سالهای شصت تا این درجه متاثر نشده بودم. منصور حکمت در یکی از سخنرانیهایش در مقطع فروپاشی بلوک شوروی در تحلیل عملکرد بورژوازی بازار آزاد و موج حملاتشان به کمونیسم میگفت که “یک ژورنالیست شجاعی از آن میان بلند نشد که بگوید بابا دست نگه دارید، یک ورژن دیگری هم از این کمونیسم هست” و بدین صورت بود که آن رفیق جوساز و اتهام زن آنزمانی من یعنی کیوان جاوید که سردبیر تلویزیون کانال جدید بوده, که شخصا چه از لحاظ کمک مالی های کلان ۱۰،۰۰۰ کرونی ۲۰،۰۰۰ کرونی و چه فعالیتهای سیاسی دورادور و مستقیمم در پربار کردنش جان مایه گذاشته بودهام, در نبود منصور حکمت, پرچمدار چنان منش سیاسی بیادماندنی و چنان ترس محافظه کارانه و رذیلانه ایی شدند و اغلب کادرهای دفتر سیاسی هم که از شجاعت مینا احدیها که تازه از هیات رئیسه آن پلنوم هم بودند و نیمه شبها به تلفنهای زندانیان در حال اعدام جواب میدادند و از دور برای نجاتشان تلاش میکردند انتظار دیگری میرفت, اما همگی بویژه سکوت حمید تقوایی را حداقل با همان توصیف منصور حکمت از عدم شجاعت ژورنالیستها توصیفشان میکنم که (یک کادر شجاع و مستقل و آزادی پیدا نشد که از آن میان بلند شود و بگوید که یک ورژن دیگری هم از این رفتار ناصر هست). دراینجا جا دارد که از حبیب بکتاش بپرسم که آیا بکار بردن آن مثل معروف (وای بروزی که بگندد نمک)ی لایق و شایسته حمید تقوایی و دفتر سیاسی و کیوان جاوید بوده یا لایق فعالی مثل مازیار رازی بود؟ که حبیب بکتاش بدون هیچ زمینه مشخص برای مازیار رازی بکار برده بودند؟
****************************************************
از دید من بنابه دو علت اصلی و اساسی بوده که یک چنین پروژه اتهام و اخراج بسیار تامل برانگیزی هدایت شد و انجام گرفت
دلیل اولی اش همان پیش زمینه و انتقادهای ادامه دار و قبلی من بوده که به رفتارهای تبعیض آمیز حمید تقوایی داشته بودم و هیچ جوابی هم نگرفته بودم، که دقتهای انتقادی مرا مزاحم رهبری حزب میدیدند. دومین دلیل مهم این جبهه گیری باندبازانه کمیته رهبری حزب در مقابل من نیز از دید من این بوده که من بدنبال سکته قلبی کادری بنام (مجید سپاسی) که در بازی فوتبال در کانادا زمین خورده و فوت شده بود, برای کمیته مرکزی حزب که متاسفانه اعتماد سیاسی ساده لوحانه درجه بالایی به همهشان داشته ام یک گزارش مسئولانه و دلسوزانه ای ارسال کرده و آگاهی داده بودم. در مضمون آن گزارشی که من نوشته بودم از زبان (مجید سپاسی هنوز سکته نکرده) که بسیار دردمند از فقدان منصور حکمت بود و بسیار دردمند از انشعاب جریان کورش مدرسی و بسیار بیقرار و عصبی از باند بازیهای درون دفتر سیاسی دوره فراکسیون و زمینههای انشعاب دوم بود, بر روی اسم دو نفر از کادرهای دفتر سیاسی بعنوان (کادرهای قابل تامل) انگشت گذاشته شده بود. یکی از آن دو کادر دفتر سیاسی اتفاقا همین (کیوان جاوید) بود
مجد سپاسی اولین و آخرین معلم سیاسی من از نظر آموزش و اقدام جدی به نوشتههای سیاسی بود بطوری که در یک فرایند ششماهه ایی هر نوشته سیاسی ایی که از قلم من حاصل میشد نخست به آن رفیق زنده یاد میفرستادم و از طریق ارتباط تلفنی و اینترنتی مان جمله به جمله بر مضمون آن نوشتهها زحمت میکشید و استعداد نویسندگیام را قدم به قدم پرورش میداد, آنهم بدون اینکه خود او مایل به نوشتن و نقدهای سیاسی و کتبی باشد. من و او در آن دوره شش ماهه رفاقت سیاسی مان همواره سر این موضوع بحث داشتیم بدین معنی به او میگفتم که (خودت نیز باید بطور مستقیم دست به قلم ببری) و همواره منهم بسهم خودم متقابلا یادش میدادم که بعوض این همه حرص و عصبیت از نابسامانیهای درون حزبی باید (از طریق نقد و نقادی) پیش بروی. در سرانجام رابطه مان مجید سپاسی بنحو محسوسی موفق شد که همرزم حزبی اش را در توانمندی به نوشته های سیاسی جلو برد, اما نتنها من هرگز نتوانستم آن بی میلی به نوشتن او را بسمت اتخاذ (روش نقد و نقادی سیاسی) یاری اش کنم بلکه آنهمه حرص و عصبیت در پشت سر کادرهای حزب را نیز نتوانستم تحمل کنم
بهنگام بروز عصبیتها و اعتراضات تندی که از جهت توپیدن به آن باند بازیهای محفلی دوره قبل از انشعاب دوم حزب از خود نشان میداد, بویژه زمانی که به نام کیوان جاوید میرسید با عصبیت خاصی سخن میگفت. در طول آن رفاقت اینترنتی رفیقانه مان همیشه جلوی مجید سپاسی میستادم و میگفتم که (نمیتواند اینجور باشد), و اصرار میکردم که تو باید شخصا وارد میدان شوی و با قلم و بیان سیاسی و انتقادی مسئولانه ات دخالت کنی, و بدینصورت آنوقت نتنها پشت سر آنها بدین درجه عصبیت و کلام نشان ندهی, بلکه اجازه نیز ندهی که رفتارها و گرایشات ناسالمی بیش از بیش تقویت شوند و مشکل سازند. من با آن گزارش مسئولانهام از کمیته مرکزی حزب انتظار داشتم که به آن گزارش با حس دلسوزانه و با درایت سیاسی نگاه کنند. برای یک کادر دلسوز و با احساس مسئولیتی در حد من مگر چه ارگانی صلاحیت دارتر از کمیته مرکزی یک حزب بوده که میتوانستم از شرح حال قضیه باخبرشان کنم! اما رفتارهای بعدی کادرهای دفتر سیاسی و لیدر حزبنشان بروشنی نشان داد که درد این کمیته رهبری حزب کمونیست کارگری دقیقا در شرایط انقلابی خیزش هشتاد و هشت و تنها گذاردن تودههای انقلابی و میلیونی جامعه در قبال رژیمی بتمام معنی فریبنده و سرکوبگر، درواقع صرفاً درد حفظ آتوریته کمیته مرکزی و بویژه کادرهای پرسابقه پیرامون حمید تقوایی و درد حفظ تشکیلات حزب در خارج کشور بود
در صورتی که در یک مورد دیگر از همین نوع مشکلات دارن حزبی مورد که در دوره تنشهای سیاسی با فراکسیون علی جوادی و آذر ماجدی رخ داده بود, برای روشن کردن هویت حقیقی یکی از کادرهای دفتر سیاسی که هفته به هفته با اسم مستعار در مناسبات درونی حزب مطلب مینوشت, و نیروی سیاسی یک حزب را بعوض مشغول کردن به مبارزه طبقاتی و پیش روی جنبش کارگری و کسب قدرت سیاسی مشغول مسائل و اختلافات درونی حزب کرده بود، در آنجا حمید تقوایی و مصطفی صابر و اصغر کریمی و فاتح بهرامی یک (کمیته تحقیق چهار نفره) تشکیل دادند و پس از مدت کوتاهی به هویت این کادر دفتر سیاسی پی بردند, و جلسه مجمع عمومی گذاشتند و از آن طریق به مشکل پیش آمده فأق آمدند. بله در مورد آن اتهام شاخدار سیاسی هم که به من زده شده بود میتوانستند با یک چنین کار تحقیقی درون تشکیلاتی, و آنهم با تکیه به مجمع عمومی کادرهای حزبی, در پیش روی درست سیاستهای درونی حزب دخیل شوند
این دو عامل از دید من علتهای اصلی آن اتهام شاخدار و آن تذکرهای حمید تقوایی بوده , بطوری که در آن جلسه پلنوم, گویا دیگر (همه کادر های رهبری) پاک و مارکسیست و سفید سفید بودند و در این میان آنوقت این ناصر احمدی کادر بدنه حزب هم بعنوان یک کادری (تشکیلات بهم زن) و سیاه سیاه شده بود, بطوری که حتا بزودی از شرکت در مجمع عمومی کادری حزبش هم محرومش کردند, و کاملا تک انداختند و پروژه اتهام و اخراجشان را مهندسی کردند و به پیش بردند
*************************************************
تبعیض در کادر سازی! چه فرقی بین من و مرسده قائدی بوده؟!
این در شرایطی بوده که بهمراه فرستادن آن گزارش مربوط به حساسیتهای مجید سپاسی گزارش دیگری هم از وضعیت خودم در جامعه نروژ ارائه کرده بودم، وضعیتی که همهشان بخوبی با خبر بودند و بویژه مینا احدی آستین به بالا زده زده بودند که شخصا در آن شرایط من حضور یابند و در قبال سیاستهای ضّد انسانی و ضّد کودک مربوط به آن مقطع یاریام کنند که بدلیل کار و مشغلههای مهمتر مینا احدی تشکر گرمی کرده بودم و راضی به آمدنشان به نروژ نشده بودم و به تنهایی آن درگیریهای موردی خودم را بعهده گرفته و به پیش برده بودم. با سیستمی طرف شده بودم که بدلیل اعتراضات و اعتصابات مکرری که در مقابل دیپورت کردن کودکان تازه به دنیا آمده از مادران عراقی براه انداخته بودم، مادرانی که در بستر حملات نظامی آمریکا و دول غربی به نروژ پناه آورده بودند و پروسه زایمانشان در نروژ انجام گرفته بود و به آن چنان وضعیت اسفباری دچار شده بودند، و آنوقت جناح سوپر راست حکومت نروژ که همسو با اربابان سیاسی خود دست به فرستادن ۲۰۰ سرباز به عراق برده بود و دست به دیپورت لجام گسیخته ایی میزد، در یک چنین شرایطی برای اینکه مرا سر جای خود بنشانند و جلوی اعتراضات پیش رونده مان را بگیرند, کاری کردند و سیاستی پیش بردند که تنها دختر ده ساله من آنهم با توجه به قوانین رسمی همان سیستم که چند روز هفته را میبایست با پدرش زندگی میکرد, تا سالهای سال دیگر هرگز نتوانستیم از روابط پدر و فرزندی مان بهره بریم بطوری که بکلی از روییت چهره و رخسار همدیگر نیز محروم شدیم, در صورتی که در همان عراق و شرایط جنگی اش در پشت میلههای زندانها, ملاقات حضوری والدین با فرزندان شان یک امر شناخته شده در این قوانین جنگل سرمایه بود
و بعد از چندین سال پیگیری و مبارزه برای باز گرداندن مناسبات پدر فرزندی قانونی مان, و ناامید شدن من از نتایج مثبت کار, آنوقت بنا به این دلیل بوده که از کمیته رهبری خواسته بودم که بهمان طریقی که به کادری مثل مرسده قائدی یاری کرده بودند, و مرسده هم از آن جامعه به جامعه دیگری نقل و مکان پیدا کردند و با انرژی مسلط تری به فعالیتهای شان ادامه دادند, در مورد من هم که بیش از بیش در جریان مشکلاتم با جامعه و حکومت نروژ بوده اند یاریام کنند تا چند صباحی هم در جامعه دیگری به مبارزات حزبیام ادامه دهم اما گویا هشت سال زندان کشیدن و چند عزیز سیاسی از دست دادن مرسدهها نیز, متفاوت از هشت سال زندانی کشیدن من بوده و متفاوت از اعدام شدن عصاره خانواده پنجاه نفری مان بوده که اسمش ناصر بوده و او نیز از فعالین سازمان پیکار بوده و منهم از فردای اعدام شدنش همین اسم را برای خودم انتخاب کرده بودم. میخواهم بگویم که زمانی که از دید تبعیض قائل شدن و انجام نابرابری در سیاستهای تشکیلاتی آن حزب صحبت میکنم گویا سه سال پشت سر هم و هر سال از نو, با درخواست رفیقانه حمید تقوایی دوام آوردن من در آن جامعه و در آن کمیته نروژ, یک مناسبات یک طرفه از پایین به بالا بوده, که گویا دیگر حمید تقوای و کمیته رهبری حزب وظیفه سیاسی خودشان نمیدانسته اند که متقابلا در یاری و توجه به این طرف مناسبات از بالا به پائین نیز جدیی باشند. گویا دیگر شیوههای بهره کشی و استثمار به حد اعلای خود رسیده بود و گویا دیگر مطمئن شده بودند که هیچ مایه و پول دیگری برای تقدیم به کانال جدید در بساطم نمانده بوده, و گویا میبایست هرچه سریع تر از دردسرهای سیاسی این کادر موی دماغ شده (انتقادگر و انتقاد جو) خلاص میگشتند
اگر سیاست یک حزب کمونیستی انقلابی حقیقتا (کادر پروری انقلابی) بوده باشد چه فرق میکند که مرسدهها باشد یا ناصرها! وای کاش دهها مرسدهها و ده ها و ناصرها مورد هدف کادر پروری یک حزب انقلابی باشند. میخواهم بگویم که آنهمه جنجال و آن اتهام شاخدر و آن متد اخراج کردن, تازه در شرایطی بوده که از حزبی که سالهای سال با تمام توان سیاسی ام برایش جانمایه گذاشته بودهام و با لیدر و تمامی ساختار رهبری اش مو به مو همراهی کرده بودهام با چنان پاسخ انقلابی و (تو بخوان تبعیض گرانه و ضّد انقلابی و ضّد کمونیستی اش) به درخواست یاریام جواب دادند
***************************************************************
شکایت نامه من از جهت (بالا کشیدن) کمک مالیهای نسبتا سنگینم در متن چنین اتهام و اخراج از حزب
من در سالهای فعالیتم در این حزب کمونیست کارگری بغیر از حقٔ عضویت ۲۰۰ کرونی ای که بطور منظم بمدت هفت سال بدون هیچ کوچکترین وقفه ایی پرداخت بوده ام، و علاوه بر کمک مالیهای متفرق بسیاری که در جلسات حضوری کنفرانسها و کنگرهها و در جلسات اینترنتی مجمع عمومی کادرهای حزب مثل سایر فعالین آن حزب داشته ام، و علاوه بر دفعات مکرر ۵۰۰۰ کرون کمک مالیهایی که در جریان اعتصابات کارگران نساجی کردستان و اعتصابات سندیکای واحد و اعتصابات سندیکای نیشکرها هفت تپه ارائه کرده بودهام که نمیدانام به دستشان میرسیده یا نه،از اینها فراتر بطور مشخص و بمنظور شکل گیری و ادامه کاری تلویزیون کانال جدید, بطور مشخص دو مورد کمک مالی ۲۰،۰۰۰ کرونی و یک مورد ۱۰،۰۰۰ کرونی و روی هم بیش از ۵۰،۰۰۰ کرون پرداخته ام. به غیر از همین سه مورد کلانش نیز در آخرین کمک مالی رقم بالایم یعنی در دومین مورد ۱۰،۰۰۰ کرونیام زمانی که در کنفرانس کمیته خارج کشور به مسئولیت کاظم نیکخواه در کشور سوئد از پشت تریبون اعلام کردم که برای من قابل تحمل نیست که تلویزیون کانال جدید که بزرگترین امکان رسانه ایی جامعه و طبقه کارگر است از لحاظ هزینههای مالی کم بیاورد و تعطیل گردد, سخنانم را چنین ادامه دادم که گفتم, لذا همین الان ۱۰،۰۰۰ کرون دیگر نیز تحویل شهلا دانشفر مسئول بودجه حزب دادم. و سپس بخاطر تشویق بیش از بیش کادرهای حزب و رساندن مفهوم سیاسی و ضرورت ادامه کاری این کانال جدید اضافه کردم و گفتم که، اما رفقا اینرا هم بدانید که با این ۱۰،۰۰۰ کرون دومی که میپردازم نتنها دیگر اجاق گاز و یخچال منزل حقیرآنهام مال خودم نخواهد بود بلکه در پرداختن اجاره خانه این ماهم نیز مشکل خواهم داشت. اینجا بود که نخست حسن صالحی از کادرهای دفتر سیاسی به پشت میکروفون رفتند و ضمن قدردانیگرم و صمیمانهشان, اما پذیرفتن آن کمک مالی را بخاطر صدمات جدی ایی که به زندگیام وارد میشد صحیح ندانستند, و در قدم بعدیش نیز خود شهلا دانشفر مرا کنار کشیدند و در گوشه ایی از همان سالن ضمن تشکر صمیمانه از طرف رهبری حزب نسبت به این صداقت و دلسوزی مسئولانه من, آنهم در شرایطی که اشک ممتدی بطور اتوماتیک از چشمانم جاری میشد که ایشان نیز درک میکردند و بسیار متأثر میشدند, آن مبلغ را برای خودم برگرداندند
اکنون سوال من از آن حزب و از آن مدیر کانال جدید وقت که اتفاقا خود همان کیوان جاوید بوده اند این است که آیا قبول میکنید که من ناصر احمدی را در یک مناظره تلویزیونی دعوت کنید و برای طبقه کارگر و جامعه روشن کنید که بنا به چه دلایل سیاسی و یا اخلاقی (و هر چه که خودتان میدانستید) در همان خیزش میلیونی هشتاد و هشت از آن حزب اخراجم کردید. برای جامعه روشن کنید که نتنها عضویت کادری مرا لغو کردید آنهم نه در مجمع عمومی کادری حزب, که قبل از این لغو کادری شدنم بطور رسمی دو ماه پشت سر هم مانع از حضورم در مجمع عمومی حزبم شدید درصورتی که سالیان سال به بیان خودتان پرچمدار جنبش شورایی و مجمع عمومی بوده اید, و حتا نتنها بدون (رعایت اصل بر برائت) که در اینجا نیز بدفعات مکرر لیدر حزب حمید تقوایی پیرامون سیستم قضایی حاکم در نظام سوسیالیستی روی به جامعه سخنرانی میکرده اند و هر اتهام زننده بی مدرکی را مجرم حساب میکردند و به تحقیق و بررسی اینجور مسائل بشدت بها میدادند، بله نتنها این مورد سیاسی مهم را برای طبقه کارگر و جامعه روشن کنیم بلکه اساساً روشن کنید که روی چه حسابی و با چه دلایل محکمه پسندی در یک جلسه پالتاکی سه نفره یعنی من و رئیس هیأت دبیران حزب اصغر کریمی و دبیر کمیته خارج خلیل کیوان با صراحت تمام اعلام کردید که <تو دیگر از جنس ما نیستی.>. من میخواهم به طبقه کارگر و جامعه روشن بکنید که جنس شما چی بوده که بعد از شنیدن اولین انتقاداتم نسبت تبعیض لیدر حزب و باند بازیهایتان مثل فولاد اینقدر آبدیده شد, بطوری که جنس ناصر احمدی نیز که تا چند هفته پیش از انتقادهای پیگیرش بعنوان یک جنس مرغوب و از نمونههای قابل تایید رهبری حزب بویژه حمید تقوایی شناخته شده بوده اما چطور شد که بفاصله کوتاهی بیکباره اینقدر تغییر کرد و نامرقوب اعلام شد و دیگر ذره ایی قابل تحمل حساب نشد؟! من از این حزب و لیدر و مدیر وقت کانال جدید رسما میخواهم که یا در همان کانال جدیدی که بیش از سی میلیون تومان پول امروزی برایش هزینه کرده بودهام, بطور حضوری دعوتم کنند و روی به جامعه علّتهای تغییر جنس سیاسی مرا توضیح دهند و در مقابل استدلالهای سیاسی من از خودشان دفاع کنند و یا حالا که مرا پس از آنهمه سال فعالیت شبانه روزیام اخراج کردید, و با یک توهین سیاسی شاخداری هم بدرقهام کردید, و از داشتن رسانه کانال جدیدم محرومم کردید, بطور رسمی میخواهم که آن دستمایه ۵۰،۰۰۰ کرونی مرا به خودم باز گردانید و من میخواهم برای تهیه یک رسانه تلویزیونی دیگری برای گرایش مارکسیسم انقلابی هزینه کنم و بطور مشخص روی به رهبران گرایش سوسیالیستی جنبش کارگری برای پیش بردن بحثهای مقدماتی به تشکیل حزب مستقل و پیشتازشان بیش از بیش به یاریشان بشتابم
*****************************
تناقض نحوهٔ پاسخ حمید تقوایی به کادرهای بیرون رفته ایی که طلبه کمک مالیهایشان را میکردند با موردی مثل ناصر احمدی
در سالهای اولین انشعاب حزب, تعدادی از کادرهای حزب کمونیست کارگری حکمتیست در جلسات پالتاکی هفتگی حمید تقوایی که منهم از ادمین های رسمی آن جلسات بودهام به روی خط میامدند و از حمید تقوایی طلب پولهایی را میکردند که در دوره قبل از انشعابشان برای ادامه کاری حزبشان هزینه کرده بوده اند. آنوقت در تمامی این موارد که بیش از سه چهار مورد بوده حمید تقوایی اینجور جواب میدادند که شما خودتان از حزب انشعاب کرده اید و کسی شما را از حزبتان بیرون نکرده است. بسیار خوب, اکنون که من ناصر احمدی را با پیش قدمی خود حمید تقوایی از آن حزب بیرونم کرده اند آیا مسئول نیستند که پاسخ مستدل و قانع کننده ایی به این پیشنهاد دو وجهی من که در بالا ارائه کردم بدهند. یعنی یا روی به جامعه از همان رسانه کانال جدید حقایق پشت پرده اخراج کردن ناصر را بروشنی برای طبقه کارگر و مردم جامعه شرح دهند و در صورت قانع کننده نبودن پاسخهایشان با نقد و نقادی خود نشان دهند که در راستای سیاستهای یک حزب کمونیستی و انقلابی مبارزه میکنند, و یا در صورت فرار از این پاسخ مسئولانه که در این چهار سال بعد از اخراجم چنین کرده اند, در این حالت نیز همه آن مجموعه مبلغ ارائه شده توسط من به نام کانال جدید را به من بازگرداند, و همانطوری که گفتم من نیاز دارم برای پیش روی جنبش کارگری در تشکیل حزب مستقلشان و برای پیش روی گرایش مارکسیسم انقلابی در مسیر احیای مارکسیسم و تلاشهای جهانیشان به ساخته شدن احزاب انقلابی و کارگری به فکر برخورداری از یک کانال تلویزیونی هزینه کنم
سوال اساسی دیگری که از کادرهای آن حزب و بطور مشخص از لیدر حزب حمید تقوایی دارم این هست که ایشان در سمینار معروف فرا حزبیشان که ششماه قبل ارائه کرده بودند بطور واضح بیان کردند و گفتند – من به کسی انتقادی ندارم و به خودم هم انتقادی ندارم و سعی کنیم که به آن بحثهای انشعاب و غیره نپردازیم بلکه در برطرف کردن موانع این ضرورت سیاسی قدم جلو بگذاریم. ایشان سپس در ادامه بیانشان گفتند که – البته ما از کسی انشعاب نکرده ایم و راضی به انشعاب و رفتن شما هم نبوده ایم. سپس حمید تقوایی روی به نیروهای منفرد خارج شده از حزب نیز چنین گفتند. گفتند که – شما و هر فعال منفردی هم میتوانید بطور مستقیم با من در تماس باشید و در جهت پیشروی برای این کنگره فرا حزبی صحبت کنیم. بله اینجا بود که من (دو بار نامه نوشتم) و هر دو را هم به آدرسهای حمید تقوایی و به سایت روزنه حزب و سعید صالحی نیا که آنوقت کادر فعال حزب بوده اند ارسال کردم اما هرگز و هیچ وقت جواب مسئولانه ایی از آن لیدر حزب کمونیست کارگری ندیدم و دریافت نکردم. اکنون سوال من از کادرهای آن حزب بطور مشخص این هست که منظور و معنی اینهمه (بازی کردن با کلمات و روحیه انقلابی کادرهای مثل ناصر احمدی) چیست و چه پاسخ مسئولانه ایی به اینهمه (سکوت پرمعنی و اینهمه توهین و سؤ استفاده سیاسی) از هویت یک کادری مثل من دارید؟ در جواب اینهمه (بی پاسخیهای حمید تقوایی) که از سالهای حزبی بودنم هم ادامه داشته, برایشان نوشتم که رئیس جمهور رژیم احمدی نژاد مردم را خش و خاشک حساب میکند, آیا شما هم کادری مثل مرا خش خاشک حساب میکنید
من منتظر پاسخ مسئولانه کادرهای حزب کمونیست کارگری بویژه کادری چون حبیب بکتاش میباشم
من یکبار دیگر حبیب بکتاش را بخاطر بکار بردن آن مثل (وای به روزی که بگندد نمک) مورد تامل و توجه قرار میدهم که اساساً یک چنین مثلها و طنزهایی را در برخوردها و نقد و نقادی های سیاسی و نوک این پیکان گزنده را به کدام طرف باید برگردانند؟ آیا به حمید تقوایی و دفتر سیاسی وقت و کیوان جاوید آن حزب یا به مازیار رازی؟
*****************************
ناصر احمدی
۱۸، ۰۸، ۲۰۱۳