بحران مائوئیزم در چین – بخش ششم و پایانی

بخش ششم و پایانی

میلیتانت شمارۀ ۵۶

میلیتانت: مقالۀ زیر، نخست در نشریۀ «کندوکاو» منتشر شد (آغاز کار این نشریه به آذرماه ۱۳۵۳بازمی گردد) و اکنون، به دنبال بحث هایی که پیرامون مائوئیزم درگرفته است، برای اولین بار در نشریۀ میلیتانت مورد بازانتشار قرار می گیرد.

***

۸- چین پس از مائو

با تثبیت موقعیت میانهروها در رهبری حزب، بی شک گرایش به راست سیاست های داخلی جمهوری توده ای چین تسریع می گردد. برنامه های اقتصادی حزب با حمایت بیشتر از اقشار ممتاز بوروکراسی و تکنوکراسی افتراق طبقاتی را تشدید خواهد کرد؛ بیکاری موجود در روستاها و شهرها را افزایش داده، تنش های نوینی در اقتصاد کشور به وجود خواهد آورد.

در سیاست خارجی، میانهروها مناسبات اقتصادی و همکاری سیاسی (!) جمهوری توده ای چین را با کشورهای سرمایه داری افزایش خواهند داد، در عین حال به خاطر شباهت های نزدیکی که جامعۀ ایده آل میانهروها با ساختار اجتماعی کشور شوروی دارد، به احتمال زیاد مناسبات دو کشور تا اندازه ای بهبود حاصل می کند تا راه برای کمک های شوروی هموار گردد.

اما میانهروها قادر نخواهند بود با این گونه سیاست های راست دوران «ثبات، اتحاد، ترقی» را که نوید می دهند، به وجود آورند، هرچند با ورشکستگی مفرط مائوئیسم و با مرگ مائو، توازن قوا در داخل، بوروکراسی به نفع میانهروها درآمد، لکن دقیقاً همین عوامل توزان قوا میان بوروکراسی و توده ها را به نفع توده ها تغییر داده است. در واقع با مرگ مائو، بوروکراسی در مجموع تکخال برندۀ خود را در مقابل توده ها از دست داده است.

برای روشنی کلام بهتر است یک بار دیگر اثرات مرگ مائو و استالین را در رابطه با نقش ویژه ای که هر یک در دوران خود داشتند، مقایسه کنیم.

نقش بناپارتیستی استالین به چارچوب حزب محدود بود. او تعادل میان جناح های مختلف بوروکراسی حزبی را در زمان حیات خوئد حفظ می کرد.ولی با اختناق پلیسی هرگونه مبارزۀ توده ای را در نطفه خفه می کرد، به طوری که جنبش توده ای در رکود کامل به سر می برد. از این رو پس از مرگ وی، اگرچه تعادل میان جناح ها بوروکراسی به سرعت از هم پاشید،  ولی جنبش توده ای همچنان در رخوت باقی ماند. نقش بناپارتیستی مائو نه تنها حزب، بلکه کلّ جامعه را فرامی گرفت. بوروکراسی مائوئیستی، به علت ضعف تاریخی و ساختاری خود در مراحل مختلف (جنگ ضدّ ژاپنی، ضدّ کومینتانگ، ضدّ کره، ساختمان سوسیالیسم، انقلاب فرهنگی) به دلایل مختلف نیاز به حفظ رابطۀ مستقیم و نزدیک با توده ها و حتی دخالت فعال آن ها داشته است. مداخلۀ فعال توده ها و بسیج آنان جهت رها ساختن نیروهای عظیمشان می باید کمابیش تحت کنترل مرکزی قرار گیرد و گرایش های مستقلشان کانالیزه شود. جهت کاربرد این گونه شیوه ها وجود رهبری بهمانند مائو، با حیثیت، نفوذ و مقام فراوان در میان توده ها که هم بتوانند در لحظۀ معین توده ها را فراخواند و هم قادر به تحمیل دیسیپلین و بازگردانیدن اوضاع «به شرایط طبیعی» باشد، کاملاً ضروری است. پس از مرگ مائو دیگر هیچ کس قادر به ایفای چنین نقشی نیست. مرگ او بدون شک اوضاع سیاسی جمهوری توده ای چین را بی ثباتی ساختاری مواجه خواهد ساخت.

عامل دیگری که باید در نظر گرفت، سطح آگاهی و مبارزات توده هاست. در شوروی برخاست ترمیدور استالینیستی چنان شکستی بر جنبش توده ای و پیشگامان پرولتری وارد آورد که حتی پس از مرگ استالین پرولتاریا کوچکترین حرکتی از خود نشان نداد. در چین از سال های آغاز انقلاب تا به حال جنبش توده ای هرگز در خاموشی مطلق نبوده است و توده ها مداوماً در تحرّک انقلابی به سر می برده اند. واضح است که در چنین شرایطی راست روی های میانهروها و اثرات سیاست هایشان در اقتصاد کشور به زودی موجب بروز واکنش هایی از جانب توده ها می گردد.

از این ها گذشتهطبقۀ کارگر چین در زمان انقلاب و دوران متعاقب آن برخوردی بیاعتنا به فراشد بورکراتیزه شدن انقلاب داشته است و حتی آگاهی چندانی از این فراشد از خود نشان نداده است. در طی این دوران، طبقۀ کارگر به طور کلی از لحاظ سیاسی و اقتصادی وابسته به حزب کمونیست بود و مبارزات خود را کما بیش از کانال حزب انجام می داد. از این رو برای سال های سال حزب کمونیست از خطر مبارزات مستقل پرولتاریا، که می تواند تأثیر مستقیم و مهمی بر بوروکراسی وارد سازد، مصون ماند.

ولی از دو سال پیش پرولتاریا برای اولین بار متحد، مصمم، و مستقل وارد میدان شده است. رخوت دیرینۀ پرولتاریا به سر آمده است. در آغاز شال 1975 کارگران کانتون برای افزایش دستمزدها و بهبود شرایط کار به مبارزه برخاستند و برای اولین بار مدیریت حزب را علناً بوروکراتیک خواندند و حقانیت اش را زیر سؤال کشیدند. موج خودانگیحتۀ مبارزاتی کارگران که زنجیروار به شهرهای مجاور سرایت کرد، سطح بالای آگاهی سیاسی پرولتاریای چین را نشان داد. واکنش حزب کمونیست چه بود؟

رادیکال های پکن یکی از عناصر برجستۀ خود را به نام «ونگ هونگ ون» برای آرام کردن کارگران «هنگ چو» به محل اعزام کردند. ولی نیرویی جادویی مائوئیسم با همۀ ندای پرشکوه انقلابیاش و حیثیت و آبروی حزب کمونیست همگی قدرت جادویی ترغیب اخلاقی خود را از کف داده بودند. برای اولین بار کارگران از اطاعت حزبی که نمایندۀ آنان به شمار می رفت، سرباز زدند. فرمول های سحرآمیز مائوئیستی دیگر مؤثر واقع نمی شد. موج وسیع اعتصابات کارگران سرانجام با مداخلۀ ارتش به دستور تنگ سیا پینگ درهم شکسته شد.

مبارزات کارگران کانوت چند مطلب مهم را در چشم انداز انقلاب چین روشن ساخت.

همزمان با ورشکستگی کامل مائوئیسم و نابودی پایه های اجتماعی آن، پرولتاریا به مثابۀ نیروی مستقل از هر دو جناح جهت مبارزه با کلّ بوروکراسی در مجموع و برای کسب منافع اقتصادی و سیاسیاش قدم به صحنۀ عمل گذاشته است. از آن جا که پرولتاریا تکیه گاه ساختمان سوسیالیسم و از لحاظ سیاسی نیرومندترین طبقات و اقشار اجتماعی است، بسط مبارزات کارگری و در نتیجه فلج شدن چرخ اقتصادی عظیم ترین بحران ها را برای بوروکراسی به بار آورده و مستقیماً موقعیت بوروکراسی را تهدید خواهد کرد. میانهروها خود به خوبی به این خطرات واقف اند و از همان ابتدا شیوه های مطلوب خود را در مقابله با مبارزات مستقل کارگران نشان داده اند.

مرگ مائو به مثابۀ تنها رهبر با نفوذی که می توانست سعی در کنترل مبارزات توده ای کند، میانهروها را در تنگنای باریکتری قرار داده است. آن ها ناچار خواهند بود، بیشتر و بیشتر از اختناق علیه مبارزات توده ای استفاده ای کنند. ولیکن استفاده از اختناق علیه جنبشی که از زمان انقلاب تا به حال هرگز خاموش نبوده است، بیشک با واکنش های شدید کارگران و سایر اقشار زحمتکش مواجه خواهد شد. از این رو اختناق نیز نمی تواند در درازمدت بحران سیاسی ساختاری بوروکراسی را که با مرگ مائو تشدید یافته است، حل کند.

نسل جوانی که در صحنۀ سیاسی انقلاب چین ظاهر گشته است. برای نسل های گذشته تضادهای جامعه کنونی چین هرقدر هم که برآیند اشتباه ها و جنایات بوروکراسی باشد، در مقایسه با ستم و استثمار اربابان و سرمایه داران داخلی و خارجی دوران ماقبل انقلاب ناچیز و قابل تحمل است. لکن برای نسل جوان دستاوردهای انقلاب تازه نقطۀ شروع و معیار مقایسه است. رضایت آنان از اوضاع اجتماعی بستگی به آن دارد که جامعه درحال گذار تا چه اندازه احتیاجات آنان را برآورده می کند و تا چه اندازه ترقی اقتصادی و فرهنگی حاصل می شود. بوروکراسی که در بحران اقتصادی و سیاسی به سر می برد، نه تنها عاجز از جلب رضایت نسل جوان می ماند، بلکه با توسل به اختناق ماهیت ارتجاعی خود را هر چه بیشتر در انظار آنان برملا خواهد ساخت.

با درگذشت رهبران تاریخی و با حیثیت انقلاب، چوته، چوئن لای، و در رأس آنان مائو، مائوئیسم که به نقد در اثر ورشکستگی های برنامه هایش مرده بود، با مرگ دیگری مواجه گشت. با مرگ مائوئیسم گرایش در جهت ایجاد یک قطب انقلابی توسط پیشگامان مبارزۀ پرولتری هموار خواهد شد. وظیفۀ این قطب انقلابی متشکل ساختن پرولتاریا و سایر زحمتکشان برای مبارزه علیه بوروکراسی است. سرنگونی بوروکراسی (به همراهش تکنوکراسی) و دموکراتیزه کردن نظام اجتماعی تکالیف مشخص مرحلۀ کنونی فراشد انقلاب مداوم در چین است، که از طریق یک انقلاب سیاسی تحت رهبری پرولتاریا صورت خواهد پذیرفت.

9- فراشد انقلاب مداوم در چین

1- شکست انقلاب دوم چین (مرحلۀ اول 1925-27 و مرحلۀ دوم 1928-33) ضربل مهلکی بر پیشگام پرولتری و جنبش کارگری در شهرها وارد کرد. از این رو مرکز ثقل مبارزات طبقاتی موقتاً به  روستاها منتقل گشت. در آن جا جنبش خود به خودی دهقانی از حملات کومینتانگ در امان مانده بود. حزب کموینست (جناح مائو) برای متشکل کردن مبارزات دهقانی در سطح منطقه و بسیج دهقانان در شرایط رخوت جنبش کارگری و عقب ماندگی روستاها خود را جانشین پرولتاریا کرد. از آن جا که دهقانان به علت خصلت طبقاتیشان قادر به سازماندهی خود نبودند، اتخاذ چنین نقشی از جانب حزب در شرایط ویژۀ چین اجتناب ناپذیر بود. ادغام ارگان های حزبی و شوراهای دهقانی منجر به بوروکراتیزه شدن حکومت در روستاها شد.

2- به جز شرایط عینی بالا که پیدایش و رشد بوروکراسی را تاحدی اجتناب ناپذیر می ساخت، سیاست های رهبری حزب نیز به تشدید بوروکراتیزه شدن کمک می کرد. هرچند مائو به خاطر تجربۀ تلخ انقلاب دوم از سیاست های استالین در مورد انقلاب چین روگردان شد، لکن از آن جا که به مواضع مارکسیسم انقلابی نرسید، هرگز به طور کامل از انحراافات استالینیستی نبرید: اولاً حزب کمونیست همچنان به صورت سازمانی بوروکراتیک باقی ماند که با بینش استالینیستی مائو از حزب کمونیست در انطباق بود، ثانیاً در قالب فرمول بلوک چهار طبقه، برنامه های حزب در خدمت حفظ ائتلاف طبقاتی با بورژوازی «ملی» قرار داشت، نظیر ائتلاف های مکرر با چیان کای چک و تعدیل برنامه های اصلاحات ارضی برای حمایت از بورژوازی روستاها. این دو انحراف استالینیستی هر یک به نوبۀ خود در کمک به رشد و تحکیم بوروکراسی و رخنۀ عناصر بورژوا و خرده بورژوا و تثبیت موقعیتشان در حزب مؤثر بود. نقش جانشینی حزب برای پرولتاریا در روستاها که توسط بینش استالینیستی حزب تقویت می شد به خاطر رخوت جنبش کارگری هم تشدید گشت، مخصوصاً که حزب کمونیست درصدد برطرف کردن آگاهانۀ مشکلات ناشی از شکست انقلاب دوم و ناموزونی میان جنبش کارگری و دهقانی برنیامد، هرچند فرصت های مناسبی برای مداخله در مبارزات کارگری داشت.

3- برآیند مستقیم شرایط عینی مبارزات کارگری از یک طرف و انحرافات حزب کمونیست از طرف دیگر موجب شد که پرولتاریا در انقلاب سوم چین نقش قاطع و مستقلی ایفا نکند و از این رو بوروکراتیزه شدن انقلاب، که در شرایط عینی موجود با انحرافات رهبری حزب پتانسیل زیادی پیدا کرده بود، تحقق یافت. قدرت دولتی به جای این که به شوراهای کرگری منتقل شود، همچنان در دست حزب کمونیست ماند.

4- بوروکراسی مائوئیستی در فراشد برخاست جنبش توده ای شکل گرفت. برای دفاع از خود در برابر کومینتانگ و ارتش ژاپن و برای اجرای امور اجتماعی نیاز به بسیج و مداخلۀ توده ها داشت. ضعف  ساختاری بوروکراسی مائوئیستی از همین جا ناشی می شود. حزب کمونیست برای حفظ تعادل میان طبقات متضاد روستایی (بورژوازی، خرده بورژوازی، شبه پرولتری)، و جلوگیری از افزایش قدرت بورژوازی در داخل حزب می باید رابطۀ مستقیم و نزدیکی با توده ها دهقان برقرار می کرد. در چنین شرایطی انجماد بوروکراسی به صورت قشری ممتاز و کاملاً مجزا از جنبش توده ای امکان نداشت.

5- برخورد رهبری حزب به مسائل انقلاب کورکورانه و آمپریکوار بدون چشم انداز تئوریک صورت می گرفت. بین 1947 تا 1954 تحت فشارهای عینی مبارزات طبقاتی، حزب کمونیست ابتدا ناچار به اتخاذ شعار انقلابی سرنگونی کومینتانگ، حل تکالیف دموکراتیک انقلاب و سپس ملی کردن صنایع بورژوازی «ملی» و اتخاذ اقتصاد بابرنامه گشت. با وجود این، در سرتاسر فراشد انقلاب سعی در حفظ ائتلاف با بورژوازی «ملی» می شد و سرانجام هم صاحبان کارخانه به مدیران کارخانه تبدیل شدند که علاوه بر حقوق مدیریت، سهمی هم بابت غرامت سرمایۀ از دست رفتۀ خود دریافت می کردند. این گونه سیاست ها فراشد بوروکراتیزه شدن بیشتر انقلاب را تسهیل می کردند. رهبری حزب نقش متضادی به عهده داشت، در عین حال هم رهبری یک انقاب اجتماعی قرار گرفته بود و هم مسئول اصلی بوروکراتیزه شدن انقلاب بود. این رهبری به مثابۀ گرایشی بوروکراتیک سانتریست، بین مواضع انقلابی و استالینیسم در نوسان بود.

6- اما فراشد انقلاب به صرف سرنگونی بورژوازی بومی، انجام تکالیف دموکراتیک و ملی کردن صنایع خاتمه نمی یابد. انقلاب مداوم می باید در دو سطح داخلی و خارجی کماکان ادامه پیدا کند. در سطح خارجی، تکالیف انقلاب مداوم عبارت اند از اتحاد با کشورهای کارگری و کمک به بسط انقلاب جهانی از طریق بینالملل کمونیستی. ولی بوروکراسی ناسیونالیستی مائوئیستی عاجز از اتحاذ چنین چشماندازی بود. در فراشد انقلاب چین هر قدر رهبری مائوئیستی از سیاست های ضدّ انقلابی بینالملل کمونیست می برید، به همان اندازه هم گرایش های ناسیونالیستی اش شدیدتر می شد. تا جایی که انقلاب چین برایش انقلاب چینی شد و انقلاب جهانی به مثابۀ جمع جبری انقلاب های ملی مستقل از یک شدگیر شمرده شد. بعدها در اثر تشدید اختلافات با شوروی بوروکراسی کوتهنظر و ناسیونالیست مائوئیستی راه حمایت از رژیم های ارتجاعی سرمایه داری را علیه دولت کارگری منحط شوروی برگزید و ورشکستگی کامل خود را در پیشبرد فراشد انقلاب مداوم در صحنۀ بین المللی به ثبوت رسانید.

7- رهبری مائوئیستی که تکالیف دموکراتیک را کورکورانه، بوروکراتیکوار و تحت فشارهای عینی مبارزات طبقاتی به مرحلۀ اجرا درآورده بود، عاجز از حلّ مسألۀ ساختمان وسسیالیسم درآمد. حلّ مسألۀ ساختمان سوسیالیسم مستلزم انکشاف انقلاب جهانی و دموکراتیزه کردن ساختار اقتصادی و سیاسی کشور بود. ولی این دو تکلیف با منافع کوته نظرانۀ بوروکراسی و قدرت انحصاری اش در تضاد بود. رهبری مائوئیستی کورکورانه مدل استالینیستی بنای سوسیالیسم را برگزید. در شرایط فقدان دموکراسی تولیدکنندگان و نظارت دموکراتیک کارگران بر تولید، برآیند این مدل شکل گیری قشر تکنوکراسی در اقتصاد کشور و به دست آوردن اختیارات و امتیازات مادی توسط آن بود. پیدایش تکنوکراسی به نوبۀ خود منجر به تجزیه بندی بوروکراسی حزبی به دو جناح مائوئیستی و میانهروها شد. سیاست های جناح مائو که از لحاظ تاریخی رهبری سیاسی انقلاب را به عهده داشته است، دارای سالوده های ایدئولوژیکی است که خود را در «اندیشه های مائو» منعکس می کنند. این جناح بهترین راه حفظ تعادل میان بورورکراسی و توده ها را در ادامۀ سنن حزب به مثابۀ جنبشی توده ای و متکی به مبارزات توده ها می داند. این راه حل نشانۀ ضعف ساختاری بوروکراسی مائوئیستی است. میانهروها بیانگر منافع محافظه کارترین و منجمدترین اقشار بوروکراتیک و تکنوکراتی هستند که پس از افول نسبی جنبش توده ای و در نتیجه سیاست های مائوئیستی در مرحلۀ ساختمان سوسیالیسم به وجود آمدند. آن ها قطع رابطۀ حزب و توده ها، پایان دادن به بسیج توده های و اتکا بر اقشار منجمد بوروکرات و تکنوکرات را بهترین راه برای ایجاد «ثبات، اتحاد و ترقی» ارزیابی می کنند. می توان گفت آن ها استالینیست تر از جناح مائو می باشند.

8- اختلافات سیاسی دو جناح در انقلاب فرهنگی به طور علنی آشکار گردید. مائو توده ها را به مبارزه علیه بوروکراسی دولتی به رهبری میانهروها دعوت کرد، آن ها را تعلیمات «ضد بورژوایی» داد و با فرهنگ پرولتاریایی آشنا کرد. (بهتر است بگوییم هنر و ادبیات را به لوث کشانید). ولی هنگامی که مبارزات ضدّ بوروکراتیک توده ای از کنترلاش خارج شد و کل نظام بوروکراتیک به خطر افتاد، مائو با دخالت ارتش به مبارزات توده ها پایان داد و آن ها را آنارشیست و ماوراء چپگرا خواند. انقلاب فرهنگی نشان داد که در مقابل قدرت مستقل توده ای، دو جناح داخل بوروکراسی ناچار به اتحاد و مصالحه می باشند.

9- عجز جناح مائوئیستی در مبارزه علیه میانهروها نشانۀ ورشکستگی کامل برنامه های مائوئیستی است. در واقع در سال های اخیر بسیاری از رهبران جناح مائو (از جمله خود مائو) اغلب سیاست های مبانهروها را تأیید نموده اند. مثلاً حرکت به راست سیاست خارجی با توافق و تأیید طرفین صورت یافت. اگرچه به دلایل مختلف با مرگ مائو و تثبیت قدرت میانهروها، مائوئیسم در چین عمر خود را سرکرده است. در عین حال همزمان با مرگ مائو و مائوئیسم، پرولتاریای چین پس از سال های سال رخوت، بیدار گشته است. در حالی که مرگ مائو ساختار سیاسی حزب کمونیست را بحرانزا کرده است، پرولتاریای چین به مثابۀ نیرویی مستقل و به گوهر ضدّ بوروکراتیک وارد میدان مبارزه شده است. برای پیشبرد تکالیف انقلاب مداوم در چین سرنگونی کلّ نظام بوروکراتیک از طریق یک انقلاب سیاسی به رهبری پرولتاریا ضروری است.

ا. سامان

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *