آیا امروز طبقۀ کارگر آمادۀ سرنگونی رژیم است؟ / مازیار رازی

علیرغم اقدامات تعرضی کارگران طی چند سال گذشته، ازجمله اعتراضات و اعتصابات نیشکرهفت تپه، که هنوز ادامه دارد؛ واعتصاباتی مشابه در فولاد اهواز، هپکو، پتروشیمی و نفت و دیگر واحدهای تولیدی، اما کماکان پراکندگی و امکان فقدان سازماندهی سراسری به خوبی احساس می شود. عدم وجود تشکیلات مستقلِ رهبری در درون طبقه کارگربه کاهش حس اعتماد به نفس طبقاتی آنان دامن زده است؛ مسائلی که خود همگی ناشی از اعمال سرکوب و اختناق، و مهم تر ازهمه ، فشارهای شدید اقتصادی که طی چند دهه گذشته گریبان کارگران و زحمتکشان را گرفته ، بوده است.   امروز متاُسفانه  طبقۀ کارگر (به مفهوم عامّ کلمه) به مثابۀ تنها نیروی تعیین کننده در انقلاب آتی،  در موقعیّت سرنگونی رژیم و کسب قدرت سیاسی قرار ندارد. طبقۀ کارگر به حاشیه رانده شده وچنان‌چه شاهد بوده‌ا‌یم سُکان مبارزات ضدّ استبدادی و برعلیه بحران اقتصادی دردی ۱۳۹۶ و آبان ۱۳۹۸ در بیش‌تر نقاط کشور به دست سایر زحمتکشان و  دانشجویان و جوانان، به مثابۀ حسّاس ترین اقشار اجتماعی، افتاد. امّا، همچنان که تاکنون مشاهده شده است، مبارزات این اقشار تحت ستم، هر چند انقلابی و راسخ،  بدون  رهبری و بدون شرکت و حضور فعّال و متشکل طبقۀ کارگر، به نتیجۀ مطلوب و تعیین کننده نرسیده و متاسفانه نخواهد رسید.

طبقۀ کارگر در وهلۀ نخست نیازمند استقرار خود به مثابه یک «طبقه» است، و تسهیل این استقرار در گروی بهبود وضعیّت اقتصادی، ایجاد و تضمین امنیت کار دائمی و توانمندی آنان در پاسخگویی به مشکلات روزمرّه خوراک، پوشاک، مسکن و بهداشت و غیره نهفته است . اعتراض ها و مبارزات کارگران، تا هنگامی‌که این مسایل ابتدایی، اما کلیدی، حل نشوند، همچنان پراکنده و غیرمتشکل باقی خواهد ماند. اما این ادعا به معنای نفی مبارزات هرروزه کارگران نیست. آنان در مدرسه اعتصاب درس تجربیات ضدّ سرمایه داری فرا می گیرند. رهبران و پیشروان طبقه زاده می شوند و با حضور مداوم خود در صحنۀ مبارزاتی امر سازماندهی کارگران را بر عهده می‌گیرند و بنیان‌های آن تشکیلات سراسری رهبری را پایه‌ریزی می‌کنند.

اینک با تکیه بر مشاهدات عینی و داده های آماری به جرأت می توان گفت که شرایط عینی برای سرنگونی و انقلاب کارگری آماده شده است، امّا متاسفانه شرایط ذهنی، یعنی رهبری متشکل و مستقل کارگری، وجود ندارد؛ و دقیقا به همین دلیل است که حرکت در جهت تدارکات تحقق آن، از ضرورت ویژه‌ای برخوردار است. اینک حل عاجل این مسأله دردستور روز کلیه پیشتازان طبقۀ کارگر و نیروهای انقلابی قرار گرفته است، وظیفه یافتن راه حلّی واقع‌گرایانه که قادر به پرکردن این خلأ عینی و پاسخگویی به نیاز ذهنی سرنگونی و انقلاب کارگری باشد. در این راستا، بازشناسی نظرات جریانات و احزاب مدعی سوسیالیسم و یا خواهان سرنگونی رژیم حاضراهمیت به‌سزایی دارد که ما اینک بدان می‌پردازیم.

انحرافات جریانات چپ از مفهوم سرنگونی رژیم

عموماً انحرافات نظری «سرنگونی طلبانِ»اپوزیسیونِ چپ، نیروهایی که خود را کماکان «کمونیست» پنداشته و به الفاظ مختلف از جمهوری شورایی و حکومت کارگری حمایت می کنند، به سه دسته تقسیم می شوند:

دستۀ اوّل، آنانی که ادّعای نمایندگی کارگران را داشته، و پیشاپیش حزب کارگری خود را تشکیل داده‌ و حکومت موردنظر خود را بر اساس برنامه‌های «یک دنیای بهتر» معین کرده‌اند.

دستۀ دوّم، آنان که تحت نام کارگران، کلیه توجّه خود را معطوف اختلافات درونی رژیم کرده و خواهان سرنگونی رژیم در اتحاد با «بخش رادیکال اصلاح طلبان غیرحکومتی» هستند.

دستۀ سوّم، آنان که در دفاع از کارگران، به طرح شعارهای کلی، مانند براندازی «انقلابی» رژیم و تشکیل حکومت شورایی و انتقال «آگاهی» به درون طبقۀ کارگر به وسیلۀ «سازمان» های خود، بسنده می کنند.

اینک ما در ادامه سطوربه بررسی انحرافات نظری هریک از این سه گروه خواهیم پرداخت.

دستۀ نخست، دچار انحراف «خودمحور بینانه» گشته، و به مفهومی «کودتا گرایانه» از انقلاب کارگری رسیده است. این قبیل «احزاب» با استفاده از امکانات مادّی خود برای تبلیغات عمومی ضدّ رژیم در خارج، به این نتیجه رسیده اند که گویا کارگران پیشتاز، توان و قابلیّت سازماندهی انقلاب آتی را نداشته و نیاز وافر به یک «رهبری» دارند- رهبری ای که کافیست با تبلیغات اینترنتی و رادیویی از خارج حدّاقل «یک میلیون» نفر را به خود جلب کند و سپس تسخیر قدرت نماید!

ایدۀ «کمونیسم کارگری» نیز برای پرکردن این خلأ ابداع شده است. بنا به زعم این نظریه پردازان، «حزب» تشکیل شده و «رهبرانش» نیز معرفی شده‌اند. آنان به صدای بلند این نظرات را از بلندگوهای تلویزیونی و اینترنتی خود تبلیغ می‌کنند؛ تنها اشکال تکنیکی پیوستن کارگران به صفوف این حزب است، که نشریات و دیگر رسانه‌های تحقق این وظیفه را برعهده گرفته‌اند! به زعم اینان، شعار سرنگونی، «حکومت کارگری» و «جمهوری سوسیالیستی»، با پذیرش زعامت این نوع «احزاب» پیوند خورده است.

بدیهی است که این روش سطحی و کودکانه، ابدا در انطباق با نیازهای پیشروان کارگری نیست و نخواهد بود. کارگران پیشرو نیازمند تشکیلاتی مستقل و متشکل از کارگران مراکز تولید هستند که در ارتباط مشخص تر و ملموس تر با نیازهای واقعی و روزمره کارگران باشند. نیازی که برنامۀ های ناروشن حزبی و عملکرد قیّم مآبانۀ اعضای اینگونه احزب بدان پاسخ نخواهد داد. کارگران پیشرو خواهان ایجاد حزب واقعی خود، که همانا حزب پیشتاز کارگری‌ست، می‌باشند. حزبی که در روند مبارزات عینی ضدّ سرمایه داری کارگران پیشرو در درون کارخانه‌ها و واحدهای تولیدی شکل گرفته، نه در پشت درهای بسته اتاق های رهبری و کنفرانس‌های حزبی. برنامۀ های رهبران عملی کارگری به مراتب از کیفیت رادیکال تر و مرتبط تری به مسایل کارگران، درمقایسه با  برنامه های نیم بند این احزاب برخوردار است، به عنوان مثال رجوع کنید به  طرح تخیلی تشکیل «مجامع عمومی» در مقایسه با تاکتیک های پیشروان کارگری متکی بر طرح «کنترل کارگری» (نظارت کارگری) و ایجاد تشکل های مستقل؛ این تاکتیک منبعث از مبارزات عینی، به روشنی تاثیر عمیق خود بر جنبش کارگری ایران را نمایان کرد.

عدم حضور سیاسی چنین تشکلات خود ـ محور بینی در درون جنبش زندۀ کارگری ایران، نشانگر عدم ارتباط پیگیر و سازندۀ آنان با ستون اصلی انقلاب، یعنی کارگران‌ست. چگونه می توان در دنیای واقعی وغیرتخیلی، توقع داشت که چند ده روشنفکر خارج از کشور، حتی مجهّز به عالی ترین تئوری‌ها و برنامۀ‌های انقلابی و عملکرد رادیکال، بدون امتزاج واقعی و بدون هرگونه تجربه واقعی و شرکت در عمل روزمره کارگران بتوانند تنها با صدور «دستور عمل» برای کارگران، چند میلیون از آنان را جذب «حزب کارگری» خود کنند؟ مگر این که تصوّر شود این چند میلیون نفر، کاملا بی اراده و غیرسیاسی هستند. اگر نام چنین تفکری را کودتای کسب قدرت خطاب نکنیم چه واژه‌ای می‌توان انتخاب کرد؟ «انقلاب کارگری»؟

پیشتازان کارگری سئوال می‌کنند که اگر هدف از انقلاب به قدرت رساندن گرایشی «خرده بورژوا» حتی به ظاهر چپ و رادیکال باشد، پس تکلیف حل تضاد بین کارجمعی و مالکیت خصوصی چه می شود؟ و نقش آنان در به ثمر رساندن این انقلاب چیست؟ آیا تجربیاتی  مانند دخالت ساندنیست ها در انقلاب نیکاراگوئه پس از سقوط سوموزا، که سرانجام قدرت را به بورژوازی سپرد، کافی نبوده است؟ بگذریم از این‌که جریانات وطنی مشابه حتی یک صدم پایگاه اجتماعی ـ سیاسی سازمانی نظیر ساندنیست های دورۀ قبل از سرنگونی سوموزا نداشته‌اند. آیا نمونه ناصر، آلنده و دیگر رادیکالهای خرده بورژوا برای تبین بی کفایتی این نگرش کافی نیست؟  کارگران ایران از این نوع سرنگونی منفعتی نخواهند برد. تنها دست‌آورد چنین طرح‌های کودتاگرایانه‌ای در نهایت، به تعویق افکندن سرنگونی مناسبات سرمایه‌داری و تشکیل حکومت کارگری می شود. ازنظر کارگران پیشتاز، دیوارچینی بین مقوله سرنگونی رژیم فعلی و ماهیّت دولت جایگزین آتی  وجود ندارد.

دستۀ دوّم  با اتخاذ مواضع «فرصت طلبانه» و طرح شعار عمومی «سرنگونی رژیم» در کنکاش اتحاد با جناح‌های اپوزیسیون حکومتی و غیرحکومتی هستند. آنان کلید حل مسئله را در اتحاد نخبگان در بالا جستجو می‌کنند و عملا استقلال کارگران را مورد سؤال قرار می دهند.

آنان می گویند، «به جرأت می توان گفت که سرنگونی جمهوری اسلامی آشکارا در افق بی واسطۀ مبارزات توده های میلیونی مردم قرار گرفته است». امّا، همواره چشم امید به اختلافات درونی رژیم دوخته و به دنبال «بخش رادیکال اصلاح طلبان حکومتی و غیرحکومتی» هستند، تا به کمک آنان سرنگونی را سازمان دهند! چنان چه وضعیّت عینی سرنگونی آماده شده باشد، و چنان چه مبارزات «ضدّ استبدادی و ضدّ مذهبی حاکم» در جریان باشد، که در عمل نیزچنین است، وظیفه یک نیروی انقلابی کمک به تبدیل توان «بالقوّه» و حتی ضعیف طبقۀ کارگر به یک نیروی «بالفعل» و نیرومند است، نه دریوزگی در آستان «اصلاح طلبانی»‌ که در مقاطع مختلف سازشکاری و سست‌عنصری خود را نشان داده‌اند. انقلابیون واقعی موظفند که با تاکید بر نقش «رهبری» طبقۀ کارگر دیگراقشار و لایه‌های مخالف و ناراضی را به دور برنامۀ انقلابی طبقۀ کارگر بسیج کنند و نه این که به نام کارگران و «سوسیالیزم» مصالحه با بورژوازی را تبلیغ نمایند. استفاده از چنین شیوه‌هایی برای سرنگونی درهیچ برهه تاریخی به نفع طبقۀ کارگر و زحمتکشان تمام نشده است. آنان با اتکابه تزهای استالینیستی «انقلاب دو مرحله ای»، همواره خواهان «ائتلاف» با بخشی از بورژوازی و خرده ‍‌بورژوازی بوده اند. آنان اگرچه درکلام خود را «رادیکال و انقلابی» و طرفدارپیروزی طبقه کارگر معرّفی می کنند، امّا در عمل دنباله روی راه حل های بورژوایی هستند. آنان استقلال کارگران را نفی کرده و امر سرنگونی دولت بورژوایی را مسدود می کنند.

بدیهی‌ست که سرنگونی یک شکل از رژیم سرمایه داری و جایگزینی آن با رژیمی که بخشاً متشکل از بورژواهاست، ابدا سرنگونی مدّ نظر کارگران نیست. کارگران نفعی در این براندازی نداشته و طبعاً در آن شرکت نخواهند کرد. نمونه‌های تاریخی گوناگون نشان داده که حاکمیت جدید ازهمان ابتدا، امکان قدرت‌گیری کارگران برای پیشبرد اهداف خود را محدود و حتی سرکوب خواهندکرد.

دستۀ سوّم، به ورطه انحرافات «فرقه گرایانه» و «انفعال گرایانه» درغلتیده است. این طیف از رهبران و اعضای سابق سازمان های «چپ»، گرچه به ظاهر شعارها و نظریات مترقی و «انقلابی» را منعکس می‌کنند، امّا همه آنان درعمل درون لاک های فرو بستۀ بی عملی باقی مانده و هنوز ابتدایی‌ترین درس‌آموزیموزی‌آآ از اشتباهات و لغزش‌های سیاسی، نظری و عملی گذشته خود، نداشته‌اند. آنان صحبت از «حکومت کارگری» به میان می آورند، بدون آن که نظریات سابق خود را در مورد «انقلاب دمکراتیک» یا «جمهوری دمکراتیک خلق» به نقد کشیده باشند؛ از «تشکیلات انقلابی کارگری» سخن به میان می آورند، بدون آن‌که گامی در جهت انحلال گروه های چندین نفره و پیوستن به محافل کارگری برداشته باشند. آن‌ها در بهترین حالت مقلد سازمان های سنتی بوده و در بدترین حالت به آلت دست همان سازمان های سنتی تبدیل شده اند. آنان هنوز پس از ده ها «وحدت» و «انشعاب» در نیافته اند که راه توفیق در فعّالیّت سیاسی، «وحدت» با پیشروان کارگری در ایران است و نه حفظ نام و نشان سازمان های «پرافتخار» سابق (چریک فدایی خلق و غیره)، که اینک همه از اعتبار ساقط شده اند. این دسته، تنها صورت خود را با سیلی «سرخ» نگهداشته و سرگرم انجام خرده کاری های بی حاصل است، تا بلکه معجزه ای پیش آید و آنان را از این مخمصه نجات دهد.

بنابر این، طرح شعار سرنگونی از سوی این دسته‌جات، بیشتر به شوخی شباهت دارد تا چیزی دیگر، چرا که اینان از پشتوانۀ سیاسی و تشکیلاتی لازم برخوردار نیستند. به علاوه، همه آنان، در عمل خود را فرای کارگران پیشرو قرار داده و برخلاف ادّعاهایشان، از اعتبار لازم در میان کارگران پیشرو برخوردار نمی باشند. وجه اشتراک  هر سه گروه ذکرشده بالا، از قلم انداختن نقش و اهمیّت «پیشتاز کارگری» در محاسبات مبارزاتی-سیاسی است. آنان در عمل بی توجهی به این امررا نشان داده وبه جای تلاش در کمک به سازمان‌یابی طبقه کارگر، همواره تشکیلات «خود» را به عنوان جایگزین آن معرّفی کرده اند. عملکرد حدّاقل در دو دهۀ پیش آنان اثبات روشنی بر درستی ادعای ماست.

پیوند با پیشتاز کارگری

کارگران پیشتاز، به بخش آگاهی از طبقۀ کارگر اطلاق می‌شود که به علت موقعیّت ویژۀ خود در کارخانه ها، و عملکرد آگاهانه و تجربه شان، به رهبران عملی (و طبیعی) و یا سخنگویان کارگران مبدّل می شوند. برخلاف طبقۀ کارگر (به طور اعم)، این بخش از کارگران، در افت و خیزهای مبارزات کارگری نه تنها ناامید و دلسرد نشده، بلکه (مثل چهار دهۀ پیش) خود را به تئوری نیز مسلح می کند.

در نتیجه آنان را نمی‌توان صرفاً «کارگر» دانست. آنان در واقع به «کارگر روشنفکرانی» مبدّل گشته اند که ضمن حضور فعّال در جنبش کارگری و رهبری اعتراضات کارگری و اعتصابات در دو دهۀ گذشته، به مطالعه رویدادهای سیاسی و کسب دانش تئوریک و تدقیق آن در تجربه عمل اجتماعی پرداخته‌اند. آنان خود را در هسته های مخفی کارگری متشکل کرده و با استفاده ازهنر ادغام فعّالیّت مخفی و علنی قادر به ادامه حیات در میان کارگران بوده و آنان را در مبارزات روزمره شان رهبری می‌کنند. آنان هنگامی‌که کلیۀ سازمان های قیم مآب «چپ» خارج از کشور داعیه رهبری بر کاغذ را داشته‌اند، در صف مقدّم مبارزات ضدّ سرمایه داری و ضدّ استبدادی قرار گرفته و در غیاب سازمان های سنتی، دست به سازماندهی اعتراضات و اعتصاب ها زده و در تدارک ساخت نهادهای مستقل کارگری و تبلیغ آن نظریه بوده اند. رهبران واقعی کارگران همانا این «کارگر روشنفکران» هستند. حزبی که باید در آتیه برای رهبری انقلاب کارگری ساخته شود، الزاماً ازاین قشر کارگری قشر تشکیل می شود، هرگونه تخطی از این اصل کارگران را به سرمنزل مقصود نخواهد رساند.

این قشر فعّال اجتماعی، اگرچه فاقد سخنگویان رسمی، نشریات و تشکل، «رهبر» و امکانات مالی است، امّا، به صورت متشکل و پیگیر در همه صحنه‌های سیاسی حضور فعال داشته و همراه با تعمیق بحران سیاسی رژیم و تحوّلات درونی آن، یقیناً در حال متشکل شدن و ظهور قدرتمند در عرصه مبارزات طبقاتی‌ست.

در وضعیّت کنونی، پیوند نیروها و انقلابیون منفرد به این لایۀ اجتماعی کارگری، به یکی از وظایف اصلی جنبش مبدّل گشته است. تنها پیوند «روشنفکر کارگران» روشنفکران انقلابی ای که خود را در خدمت جنبش کارگری قرار داده و مورد تأیید کارگران پیشرو قرار گرفته اند؛ و «کارگر روشنفکران» کارگران پیشرو که طی چهار دهۀ پیش در صف مقدّم مبارزات ضدّ رژیم بوده و به رهبران عملی کارگران مبدّل گشته اند، راه را برای ایجاد «حزب پیشتاز  کارگری» که براندازی رژیم و تشکیل حکومت کارگری را تدارک می بیند، هموار خواهد کرد. تنها از کانال این قشر اجتماعی است که می توان با تودۀ وسیع کارگران ارتباط برقرار کرد؛ و به سخن دیگر مجوّز ورود به درون جنبش کارگری را به دست آورد و امر دخالتگری را سازمان داد. چنان چه از هم اکنون چنین تدارکی صورت نگیرد، مطمئنا در وضعیّتی که رژیم به درماندگی کامل رسیده و کارگران شرایط مساعدتری یافته و اعتماد به نفس خود را بازیافته‌اند؛ اما هنوز فاقد تشکیلات مستقل خود هستند، تدارک برای براندازی و تشکیل حکومت کارگری، به مراتب دشوارتر و حتی می توان به جرات می توان گفت غیرممکن تر خواهد بود.

دخالت در درون جبهۀ سوم

ما علاوه براین وظیفه عاجل، باید در صدد تقویت تشکل های مستقل کارگری، دانشجویی، زنان و ملیّت های تحت ستم که برای تدارک براندازی رژیم ضروری‌ست غیرقابل انکار، باشیم.

ما در سال های اخیر و درهر مرحله از مبارزات مردمی شاهد افزایش گرایش های «گریز از مرکز» در درون جبهه طرفداران رژیم و یا مخالفان آن بوده‌ایم. ما پس از قیام و تظاهرات دلیرانه دانشجویان وجوانان درتیر ماه ۱۳۷۸‌و پس از تقلب در انتخابات   در سال ۱۳۸۸، شاهد ظهور «جبهۀ سومی» بوده‌ایم. این جبهه عملاً جبهۀ‌ای «ضدّ نظام سرمایه داری حاکم» بود، حتی چنان چه متشکل و مجهّز به تحلیل های مارکسیستی نباشد. جوانانی که تا دوره پیش طرفدار اصلاحات سبز بودند در جریان عمل به سرعت اعتماد خود را نسبت به امامزاده‌هایی چون موسوی و یا خاتمی و یا روحانی از دست داده‌اند و به صفوف مخالفان دولتی قرار گرفته‌اند. . اعتراضات دی ۱۳۹۶ در شهرهای ایران و شعار «اصلاح طلب، اصول گرا، دیگه تمومه ماجرا»! و اعتراضات آبان ۱۳۹۸ و سایر اعتراضات خیابانی که  با تجارب مبارزاتی جوانان ادغام شده نمایانگر روشن این گسست از حاکمیت و گرایش گریز از مرکز است.

اینک زنان در صف اول مبارزات ایستاده‌اند و طرح شعارهایی چون آزادی انتخاب پوشش، تامین حقوق برابر با مردان، نفی مناسبات مردسالارانه واعتراض به قوانین زن‌ستیز حاکمیت جمهوری اسلامی نقش پررنگی به حضور آنان در صحنه‌های مبارزاتی بخشیده است.

بازنشستگان، مال‌باختگان، معلمان و محصلان بدون هراس به خیابان‌ها سرریز شده و دولت موجود را مورد سئوال قرار می‌دهند (آبان ۱۳۹۸) توجه به این پتانسیل بالقوه مبارزاتی در درون دانشجویان، زنان، معلمان، بازنشستگان، مال‌باختگان و دیگر اقشار محروم و ستمدیده جامعه و کمک به تسهیل «اتحاد عملی» سراسری با جبهه کارگری یکی دیگر از وظایف عمده اپوزیسیون «چپ» است. این نهاد سراسری با حمایت از تشکل های مستقل کارگری، دانشجویی و زنان، می تواند زمینۀ مساعدتری در راستای تدارکات اوّلیه برای سرنگونی رژیم فراهم آورد. آنان باید به عوض دنبال روی از جناح های به اصطلاح «رادیکال» هیئت حاکم و «اصلاح طلبان» و خرده کاری های بی حاصل تمام توجه خود را معطوف به سازماندهی این اقشار و گروه‌های اجتماعی به عنوان متحدین بالقوه طبقه کارگر در خیزش نهایی خود نمایند. چنین اقداماتی همچنین می تواند زمینه لازم را برای فعّالیّت مشترک و نهایتاً وحدت اصولی نیروها و افراد سرنگون طلب حول نیازهای پیشتازان کارگری در ایران را به وجود آورد. فعالین سیاسی ـ کارگری مقیم خارج از کشور نیز وظیفه معرفی دفاع از مبارزات مردمی ایران در عرصه جهانی و تامین حمایت های مادّی و معنوی بین المللی از مبارزات کارگری ایران را بردوش خود دارند.

وحدت تشکیلاتی نیروهای براندازی طلب باید در درون کارخانه ها و محلات کارگری، جایی که کارگران پیشرو در حال مبارزۀ روزمرّه هستند، درظرف مبارزاتی دانشگاه ها و ادارات دولتی؛ صورت پذیرد. امروز تدارک برای اعتصاب عمومی، در دستور روز جنبش کارگری قرار دارد. کارگران می توانند با این اقدام، دیگر اقشار رادیکال جامعه از جمله جوانان و زنان را درکمترین زمان ممکن بسیج کرده و به اتحاد سراسری برای تغییر دولت سرمایه داری نایل  آیند. مبارزۀ عملی در راستای سرنگونی، بدون روشن کردن ماهیّت دولت آتی و تعیین ضرورت تشکیل حکومت کارگری و رژیم شورایی، بی ثمر خواهد بود. تجربۀ تلخ «اتحاد» نیروهای «چپ» با طرفداران خمینی در روند سرنگونی رژیم شاه را نباید از یاد برد. «وحدت» به هر بها و بدون بررسی و تحلیل ماهیّت رژیم های بورژوا، در نهایت امر براندازی را دچاروقفه خواهد کرد. «سرنگونی طلبان» چپ باید روش و شکل براندازی و ماهیّت حکومت آتی و همچنین گام بعدی را در صورت سرنگونی رژیم را توضیح دهند، وگرنه هر وحدتی از ابتدا محکوم به شکست خواهد بود.

آیا سرنگونی رژیم ضروری است؟

انقلاب، مبارزه ای برای کسب قدرت دولتی درمیان نیروهای متضاد و متخاصم اجتماعی‌ست. انقلاب در شرایط بحران دائمی امکان‌پذیر خواهد بود؛ هنگامی‌که حکومت کنندگان کنترل قدرت سیاسی را از دست داده و حکومت شوندگان سران حکومت را نپذیرند. حکومت ایران در شرایط فعلی در قبضه کسانی‌ست که مدّت هاست قابلیّت حکومت‌‌گری خود را از دست داده اند. رد صلاحیت تمام کاندیدهای غیر خودی در سیزدهمین انتخابات ریاست جمهوری نمودار این بحران سیاسی رژیم است.  سازماندهی مجدّد مناسبات اجتماعی، ایجاد دمکراسی و حلّ مسائل بغرنج اقتصادی، محتاج برقراری دولتی‌ست که توان انقلابی و قدرت حلّ مشکلات را دارا باشد. اینک جامعۀ ایران درگیر وظایف اجتماعی لاینحل فراوانی‌ست: وظایف دمکراتیکی ازجمله تضمین آزادی های اجتماعی و سیاسی برای همه اقشار جامعه، مسائل ملی، مسئلۀ ارضی، مسائل زنان و جوانان از یک سو، و وظایف سوسیالیستی مانند سازماندهی اقتصاد برنامه ریزی شده و اعمال کنترل کارگری بر تولید و توزیع، که حل آن تنها از عهده طبقه کارگر، طبقه تا به آخر انقلابی در شرایط فعلی برمی‌اید

تنها با سرنگونی کامل رژیم و جایگزینی دولتی که در عمل قابلیّت حلّ وظایف جامعه را دارا باشد، می توان به آینده ای دمکراتیک و آزاد برای کلیۀ مردم ایران امیدوار بود. به سخن دیگر، هم اکنون در ایران رشد نیروهای مولده و جهش صنعتی که لازمۀ ایجاد دمکراسی و رفاه اجتماعی است، در تناقض با مناسبات تولیدی قرار گرفته است. حافظ اصلی این مناسبات تولیدی واپس گرا، همانا دولت سرمایه داری کنونی است. پس، برای گشایش دمکراتیک و اقتصاد شکوفا، دولت سرمایه داری  (از هر نوع و با هر ظاهری) باید کنار گذاشته شود. سرنگونی چنین دولت هایی از یک نیاز عینی و مادّی بر می خیزد و صرفاً یک «شعار» انقلابی نیست. مارکسیست های انقلابی بر خلاف سرمایه داران، خواهان خونریزی، خشونت، جنگ افروزی و هرج و مرج نیستند. آنان خواهان آن هستند که کلیۀ افراد جامعه از رفاه برخوردار شده و ستم و استثمار و زورگویی برای همیشه از جامعه رخت ببندد. امّا، دولت سرمایه داری ایران، بنا به ماهیّت خود، سیر چنین روندی را مسدود می کند. چنان چه دولت سرکوبگر سرمایه داری، به صورتی مسالمت آمیز کنار می رفت و سرنوشت جامعه را به اکثریّت مردم می سپرد، دیگر نیازی به براندازی آن و سازماندهی انقلاب نمی بود. امّا، تاریخ نشان داده است که دولت های سرمایه داری برای حفظ منافع اقلیتی در جامعه و مالکیّت خصوصی بر ابزار تولید از هر شیوه ای استفاده کرده و اختناق و سرکوب را با ارگان های سرکوبگر خود (پلیس، ارتش، بسیج و سپاه و غیره) بر مردم تحمیل می کنند.

چارچوب های قانونی و مدنی که بسیاری مبارزات خود را در محدوده تنگ آن محصور کرده‌اند، چیزی به جز آرایشی روبنایی برای حفظ مناسبات استثماگرانۀ جامعۀ سرمایه داری نیست. ضرورت سرنگونی سرمایه داری در ذات عملکرد بحرانی نظام نهفته است و طبقه کارگر تنها نیرویی‌ست که بنا به نقش و موقعیت خود در تولید اجتماعی توان تاریخی انجام چنین وظیفه‌ای را دارد. طبقه ای که بجز زنجیرهایش چیزی برای از دست دادن ندارد، طبقه ای که تا به آخر تکالیف عقب افتادۀ دمکراتیک جامعه دوشادوش تکالیف سوسیالیستی به انجام خواهد رساند و همانند لکوموتیوی کلّ قشرهای تحت ستم را به سوی آیندۀ بهتر راهبری خواهد کرد. تنها سازماندهی و تشکیل حزب پیشتاز کارگری توسط گشترش و هماهنگی هسته های مخفی کارگری، راه را برای تدارک سرنگونی نظام سرمایه داری و استقراد حکومت کارگری هموار می کند.

* پیش به سوی تشکیل حزب پیشتاز کارگری!

*پیش به سوی اعتصاب عمومی!

*پیش به سوی سرنگونی دولت سرمایه داری و استقرار دولت کارگری!

۱۶ خرداد ۱۴۰۰

شبکه های اجتماعی مازیار رازی

https://linktr.ee/mazraz

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران