ردپای حزب چپ میانه در اطراف دانشگاه! (۱)
ردپای حزب چپ میانه در اطراف دانشگاه! – (بخش اول)
نقدی به اظهارات حمید تقوایی در واکنش به اعتراضات دانشجویان رادیکال
علیرضا بیانی
مقدمه مراسم ۱۶ آذر ۱۳۹۸ در دانشگاه یک نقطه عطف بود. جنبش دانشجویان رادیکال هم به لحاظ کیفی و هم از نظر کمّی بارها فراتر از اعتراضات دانشجویی در یکی دو دهه قبل از خود رفت. در مرکز شعارهای دانشجویان «مرگ بر نئولیبرالیسم» قرار داشت و در کنار آن تعیینتکلیفی با جریاناتی که خود را به اعتراضات بیرون آمده از متن مردم میچسبانند و آنها را به نفع خود مصادره میکنند. همین موضوع باعث بحث و اختلاف نظرهایی در میان اپوزسیون شد که البته این نکته به تنهایی نیز از اینروی دلالت بر اهمیت و ویژگی مراسم یاد شده دارد که پای جنبش دانشجویان در زمین اصلی قرار دارد و دیگران با بیان دور و نزدیکی به آن است که میتوانند خود را همسو یا حتی در تقابل با آن قرار دهند. حمید تقوایی «لیدر»حزب کمونیسم کارگری بنابه منطق درونی چرخش به راست هردم بیشتر خود ناچار شد به زعم خود به بدترین شکل و از موضوع استاد، دانشجویان رادیکال انقلابی را بر سرجایشان بنشاند و تو گویی انتقام استادان دانشگاه که در شعارها مورد خطاب دانشجویان بود را از دانشجویان میگیرد! در این نوشته سعی میشود به نکات اساسی مورد نظر تقوایی پاسخی داده شود و در عینحال جوابی برای سوالات فعالین دانشجو درگیر در این زمینه باشد که از ما پرسیده شده است.
حمید تقوایی در نوشته خود تحت عنوان «نئولیبرالیسم و “مارکسیسم” خط امامی» * مینویسد:
«این اولین بار است که در یک تجمع اعتراضی علیه یک مکتب و نظریه اقتصادی شعار سرنگونی داده میشود». مقصود وی قبل از اینکه توضیح دهد این آمار را از کدام سرشماری بهدست آورده اشاره به «اولین بار» بودن شعار مذکور است. اگر نخواهیم وارد حوزه پلمیکال حمید تقوایی شویم از این سوال نمیتوان صرفنظر کرد که پس «مارکسیسم خط امامی» را برای چه حواله دانشجویان رادیکال انقلابی کرده است و چرا برای یک واکنش «اولین بار» به ثبت رسیده آن را در غالببندی پوسیده و ضدانقلابی قرار میدهد! پائینتر به قرابت و نزدیکی گرایش حمید تقوایی به همان مارکسیسم سنتی و به قول خودش «خط امامی» خواهیم پرداخت که امروز در گردش به راست تند و بیشتر وی متبلور شده است. حمید تقوایی به زعم خود سعی کرده همهی منفذهای موضوع نقد خود را هم بررسی کند و نگذارد نکتهای از قلم بیافتد، لذا ادامه میدهد:« ممکن است گفته شود نئولیبرالیسم در هر حال شکل مشخص سرمایه داری امروز در همه جای دنیا است و شعار علیه آن را باید به معنی شعار علیه کل سرمایه داری تلقی کرد. فرض کنید اینطور باشد. اما حتی اگر این توجیه را هم بپذیریم خواست سرنگونی نظام اقتصادی آن هم در دل جدال خونینی که برای سرنگونی حکومت در گرفته است، تنها میتواند در بهترین حالت غیر سیاسی بودن و بیربطی این شعار به مبارزات مردم را نشان بدهد».
وی در ادامه مینویسد: « خلع ید اقتصادی از طبقه سرمایه دار بدون خلع ید سیاسی از او ممکن نیست. کسی که در ایران و یا شیلی و یا هر کشور دیگری خواهان درهم کوبیدن سرمایه داری است ابتدا باید با قدرت سیاسی طبقه سرمایه دار تعیین تکلیف کند. و در ایران امروز پرچم این مبارزه در دست مردمی است که با شعار جمهوری اسلامی نمیخواهیم به میدان آمده اند. این شعار و یا شعاری نظیر “اصلاح طلب اصولگرا دیگه تمومه ماجرا” جبهه اصلی و خط اول نبرد طبقاتی علیه سرمایه داری را در ایران نمایندگی میکند. شعار “سرنگونی نئولیبرالیسم”، با هر تعبیر و توجیهی، به جنبش سرنگونی طلبانه مردم ربطی ندارد».
حمید تقوایی در آغاز بحث خود از نئولیبرالیسم به عنوان یک «مکتب و نظریه اقتصادی» یاد کرده و برایش عجیب آمده بود که چرا شعار سرنگونی مکتب و نظریه داده شده است. اما سردرگمی تیپک ناشی از سانتریسم وی کمی پائینتر باعث میشود فراموش کند که در توضیحات قبلی از نئولیبرالیسم به عنوان مکتب نظری یاد کرده و اکنون از زودرس بودن شعار سرنگونی یک اقتصاد حاکم قبل از سرنگونی قدرت سیاسی حرف میزند. در نتیجه ابتدا باید روشن شود که بلاخره آن «مکتب نظری نئولیبرالیسم» اقتصاد حاکم در ایران و سایر جوامع هست یا نیست. اگر هست پس مکتب تعمیمیافته و اکنون مادیت پیدا کرده بیشتر برازنده نام گذاری نئولیبرالیسم است تا یک ایده و نظریه گوشه کتابخانه در حال خاک خوردن. و اگر نیست برای حمید تقوایی دیگر چه تفاوتی میکند زیربنای اقتصادی چیست و چگونه بوجود آمده است، و باید یک ضرب به روبنای سیاسی که حکومت باشد پرداخت و به جای شعار مثلا مرگ بر سرمایهداری یا سرنگون باد نئولیبرالیسم شعار مرگ بر جمهوری اسلامی به عنوان قدرت سیاسی موجود داده شود.
فرصتطلبی حمید تقوایی از مارکسیسم
بدیهی است از نقطه نظر مارکسیسم یک انقلاب اجتماعی از یک انقلاب سیاسی آغاز میشود. اما در عینحال چه کسی میتواند سرنگونی رژیم سیاسی را از بستر خود انتزاع کرده و بیربط به افق جایگزینی آن، امری جدا از سرنگونی کلیت یک نظام اجتماعی جا بزند و هنوز مارکسیست باقی بماند. به عبارت سادهتر اگر هدف فوری حمید تقوایی سرنگونی جمهوری اسلامی است اصلا از کجا میتوان فهیمد او ادعای مارکسیستی دارد و مقصودش از سرنگونی رژیم همان نیست که رضا پهلوی، مسیح علینژاد، مجاهدین و امثالهم در نظر دارند. موقتا فرض میگیریم امر سرنگونی صرفنظر از اقتصاد مسلط در جامعه امری جداگانه است و برای آن استراتژی سرنگونی قدرت سیاسی پاسخ مرکزی است. در اینصورت هر جنبدهای که در مسیر سرنگونی قدم برمیدارد متحد هر جریان سرنگونیطلب دیگر است. دقیقا همانطور که اکنون برای حمید تقوایی چنین است. هرچند حمید تقوایی هنوز از سایر نیروهای سرنگونیطلب به عنوان متحد حرف نمیزند اما این فقط یک تعارف دیپلماتیک است که تا هدف سرنگونی با سایر نیروها همسو باشی ولی متحد نباشی! یعنی در واقع این یک زگیل تناقض درونی است که در هیاهوی آژیتاسیون حمید تقوایی گُم وگور میشود. به هرحال صرفنظر از این موضوع سوالی که برجسته میشود این است که اگر امر سرنگونی قدرت سیاسی بدون در نظر گرفتن هر چیز دیگر، از جمله نوع اقتصاد حاکم در جامعه است اولا چرا باید کمونیست بود و نتوان فقط با اتکا به«انسان» بودن امر سرنگونی را جاری کرد؛ یعنی پروسه «سرنگونی انسانی»! ثانیا چرا برای این سرنگونی باید به سراغ طبقه کارگر رفت و به انواع گزینهّهایی که میتواند امر سرنگونی را سازمان دهد تکیه نکرد. مثلا گزینههای از بالا و با کمک امپریالیسم، یا ورود در جبهه ائتلافی از همه احزاب بورژوا و غیر بورژوا و نظایر آن. در نتیجه اگر سرنگونی قدرت سیاسی تحت عنوان انقلاب سیاسی بتواند از هدف انقلاب اجتماعی جدا باشد پس باید بیپرده و بدون رودربایستی با هر جریان خواهان سرنگونی نه تنها همسو شد بلکه فراتر از آن، وارد یک جبهه متحد شد. تا جایی که به نظر میرسد این موضوع نمیتواند به ذهن حمید تقوایی خطور نکرده باشد. بدیهی است منطق درونی این طرز تفکر صاحب فکر را به سوی آن اتحاد هُل میدهد. اما بدنه حزب کمونیسم کارگری است که باید متقاعد شده و با لیدر آن همسو شود وگرنه ریزش تازهای در پیش خواهد بود و حمید تقوایی با عدهای از اطرافیانش تنها با نام حزب و دست خالی به آن سوی خواهند رفت. در چپ سنتی این فرایند طی یک پروسه زمانی صورت گرفت. انشعاب فدایی اکثریت به سوی بورژوازی از گذرگاه همین موارد کمی عبور کرد تا بالاخره صراحت و روشنایی کافی پیدا کرد.
تز سلبی-اثباتی از جمله خرافات چپ سنتی
برای اینکه گفته نشود چرا همهی کاسه کوزهها بر سر حمید تقوایی میشکند؛ و حقیقتا اگر بخواهیم منصفانه بررسی کنیم باید گفت حمید تقوایی خطوط کلی و اصلی را از منصور حکمت گرفته و تا حدود زیادی آن را بر روی همان ریل پیش برده است. بعید میدانم اگر منصور حکمت اکنون در میان ما بود راهی به جز مسیر حمید تقوایی طی میکرد و اگر چنین میکرد یا باید به حساب پشت کردن به مواضع پایهای خود وی گذاشت و یا به حساب زیگزاگهای خصلتنمای سانتریسم.
پایه نظر حمید تقوایی که تا ثریا کج رفته است همین نظریه «سلبی اثباتی» است. مبتنی بر این نظر شعارها و مطالباتی وجود دارد که جنبه سلبی و شعارها و مطالباتی هم هستند که مشخصه اثباتی دارند. مثلا شعار مرگ بر جمهوری اسلامی جنبه سلبی دارد و تا این حکومت سرنگون نشود شرایط اثباتی فراهم نخواهد شد. این درک چپ سنتی، (نه به معنی چپی که مدرن نیست، میتواند در شکل و ظاهر «مدرن» در حد حزب کمونیسم کارگری هم باشد)، اما سنتی به لحاظ محتوایی، و آن هم محتوای نظری و تئوریک است. چپ سنتی که از سنت استالینیسم و مائوئیسم میآید بر اساس برنامه حداقل و حداکثر مطالبات و شعارهای خود را دستهبندی میکرد. منطبق با برنامه حداقل دیگر جایز نیست شعارها و مطالبات سوسیالیستی مطرح شود. هدف اجرای برنامه حداقل است که آن هم از سرنگونی رژیم سیاسی و تسخیر قدرت آغاز میشود. چپ سنتی کلاسیک (بلشویسم قدیم) هنوز از چپ سنتی در شکل مدرن مانند حزب کمونیسم کارگری چپتر است به این دلیل که اولا برای تسخیر قدرت لزوما طبقه کارگر را در راس آن قرار می دهد. ثانیا تسخیر قدرت سیاسی را برابر با کمونیسم قلمداد نکرده و تازه آغازگر اجرای برنامه حداقل که همان برنامه بورژوادمکراتیک و تحت عنوان نان و کار، مسکن و آزادی و نظایر آن توضیح داده میشود است. اما رویکرد منصور حکمت از این عقبتر و تا حدود زیادی به استالینیسم نزدیک است. اولا او نه طبقه کارگر بلکه حزب کمونیسم خودش را مسئول و وظیفهدار تسخیر قدرت میداند. تا همینجا دردسر بزرگی برای پیروان خود ایجاد میکند، به خصوص وقتی پیروانش میخواهند از شعارهای برآمده از جنبش کارگران هفتتپه عقبتر نمانند یا «ردپایی از خود نشان دهند» همان شعار «نان کار آزادی، اداره شورایی» را دنبال میکنند بی اینکه توجه داشته باشند این شعار به معنی تسخیر قدرت توسط شوراها برای اداره امور است و نه حزب. و این دقیقا با تز حزب و جامعه و حزب و شخصیتهای منصور حکمت در تضاد آشکار قرار میگیرد. ثانیا کلاف سردرگم مهم دیگری که ایجاد میکند و امروز حمید تقوایی را در تنگنای تناقض قرار میدهد عبارت است از اینکه اگر قرار باشد ابتدا قدرت سیاسی را از طریق انقلاب سیاسی تسخیر کرد، فردای انقلاب تازه باید انقلاب اجتماعی آغاز شود اما از نظر منصور حکمت « از فردای تسخیر قدرت کمونیسم قابل اجرا است»؛ یعنی نیازی به انقلاب اجتماعی نیست! حتی استالین پیرو سوسیالیسم در یک کشور این مقدار جرات نداشت و نمیتوانست فردای تسخیر قدرت را کمونیسم بنامد. یا لااقل به این دلیل که هنوز لنین و سایر رهبران بلشویک زنده بودند و اجازه بروز چنین خرافاتی را نمی دادند. ورود بیش از این در این خصوص را به فرصت دیگری واگذار میکنیم تا بلافاصله به این بپردازیم که اگر از نظر حمید تقوایی که میگوید حتی با مفرض قرار دادن اقتصاد نئولیبرالی، اما بر اساس نظریه سلبی-اثباتی ابتدا باید قدرت سیاسی را از طریق انقلاب سیاسی به دست آورد، آنگاه چه؟ اگر قرار است مولفهای اثباتی رخ دهد، و اگر فرضا این همان کمونیسم باشد هم باز باید دورهای از تحول اولی، یعنی اقتصاد فرض گرفته نئولیبرال به دومی یعنی کمونیسم طی شود و این با کمونیسم فوری حمید تقوایی و «از فردای تسخیر قدرت کمونیسم قابل تحقق است» منصور حکمت مغایرت زیادی دارد.
چپ سنتی از این نظر سنتی قلمداد میشود که انقلاب را از تونل زمان عبور داده و به روش پلکانی اول این دوم آن میخواهد ابتدا انقلاب سیاسی برای انجام تکالیف بورژوا دمکراتیک را محقق کند و سپس وارد انقلاب سوسیالیستی شود. منصور حکمت که با مباحثی گنگ و تا حدود بسیار زیاد بی ربط به موضوع نقد چپ خلقی(یا همان چپ سنتی) تصور میکرد که اگر یقه جلال آل احمد و امثال او را بگیرد و اسطوره بورژوازی ملی و مترقی را پایان یافته اعلام کند چپ مدرنی را پایه گذاری کرده است؛ اولا خود دقیقا درک مارکسیستی از مفهوم مراحل تکامل بورژوازی در کشورهای پیرامونی نداشت و ثانیا به همین دلیل اگر چنین بورژوازی «دیگر» وجود نداشته باشد ( او نمیدانست اصلا از ابتدا هم وجود نداشته است) بنابراین مرحلهای به نام انقلاب دمکراتیک بلاموضوع میشود و به جایش فورا سوسیالیسم برپا میشود! اما او برای سوسیالیسم مورد نظرش به نیروی اجتماعی طبقه کارگر نیازمند بود و چون نمیتوانست این طبقه را به آرای خود متقاعد کند لذا با طرح بحث حزب و جامعه حزب را به جای طبقه گذاشت، با تز سلبی-اثباتی انقلاب را دوباره با زبان دیگری مرحلهبندی کرد و انقلاب سیاسی را پدیده منفک از انقلاب اجتماعی تصور میکرد. و بدیهی است وارث او مانند حمید تقوایی بقیه راه را برای کسب قدرت سیاسی، بی نیاز به طبقه کارگر و با هر نیروی قرار گرفته در این مسیر طی خواهد کرد. به این اعتبار دستکم اگر تا کسب قدرت سیاسی نام حزب کمونیسم کارگری چیزی به جز کمونیسم و کارگری ( صرفنظر از تناقض درونی این نامگذاری) بود هم هنوز اشکالی پیش نیامده و اتفاقا سیر ماجرا به ناچار این حزب را به آنجا نیز خواهد کشاند. بنابراین اگر از حمید تقوایی پرسیده شود چنانچه با یا بدون وجود اقتصاد نئولیبرالی شعار محوری شعار «سلبی» سرنگونی جمهوری اسلامی باشد در اینصورت چه نیازی به «رد پای» کمونیستی است و اگر هم نیازی هست دقیقا در کجا و چگونه باید در این مسیر ردپایی به جای گذاشت بدون اینکه به تریش قبای جریان راست امثال پهلوی و علینژاد بَر بخورد!؟ دانشجویان رادیکال انقلابی در ۱۸ آذر پشتسر با شعارهای تمایزدهنده صفبندی طبقاتی ردپای کمونیستی از خود باقی گذاشتند و این طیف راست و جناح چپ این طیف که حمید تقوایی آن را نمایندگی میکند را عصبانی کرد. به خصوص وقتی حمید تقوایی در برخورد با شعار مشابه دانشجویان در اعتراضات گذشتهشان سعی کرد گوش آنها را بگیرد، اینبار با واکنش قاطعتر دانشجویان در واقع گوش خودش نیمدور چرخیده شد.
در پاسخ به سوال فوق حمید تقوایی در بهترین حالت میتواند بگوید صِرف سرنگونی جمهوری اسلامی امری کمونیستی است «و این همان رد پای ما است». در اینصورت یا سرنگونی نباید امر پهلوی و مجاهد و امثالهم باشد و یا اگر باشد آنها هم کمونیستاند و حواسشان نیست!
مفهوم مارکسیستی تسخیر قدرت
مارکس و انگلس در مانیفست نوشتند:
« هدف فوری کمونیستها متحد کردن کارگران به مثابه یک طبقه برای سرنگونی سیادت سیاسی بورژوازی است». البته این نظر در دورهای بیان شد که هنوز چگونگی متحد شدن خود کمونیستّها موضوعیتی در حد دوران حیات لنین نداشت، در نتیجه اگر امروز لازم باشد همین نظر کاملتر بیان شود شاید بهتر آن باشد گفته شود؛ هدف فوری کمونیستها «متحد کردن خود به مثابه یک حزب انقلابی» برای متحد کردن کارگران به مثابه یک طبقه جهت سرنگونی سیادت سیاسی بورژوازی است. اهمیت برجسته کردن حزب به عنوان مؤلفه رهبری در پروسه سرنگونی بخشی از خود مفهوم سرنگونی را تعیین میکند و بدون مؤلفه حزب حتی اگر سرنگونی صورت بگیرد به منظور استقرار سوسیالیسم نخواهد بود و در نتیجه اصلا انقلاب سیاسی صورت نخواهد گرفت بلکه تغییر رژیم سیاسی، یا همان رژیم چنج آشنا رخ خواهد داد. پس حمید تقوایی برای آن انقلاب سیاسی مورد نظرش که به قصد سرنگونی جمهوری اسلامی انجام میشود چه نیازی به مُهر، ردپا و رهبری حزب دارد؟ تفاوت دو خط سانتریستی و مارکسیستی از همینجا شروع میشود. سرنگونی برای چه و با چه نیرویی.
با تکیه به نظر مارکس و انگلس اولا وظیفه فوری کمونیستها متحد کردن «کارگران» برای امر سرنگونی سیادت سرمایهداری است و نه متحد کردن هر جریان سرنگونیطلبی؛ ثانیا تبدیل کردن کارگران به طبقه نیازمند حزب و حزب نیازمند برنامه است. به این دلیل روشن که اگر امر سرنگونی به ضرورت یک به یک کارگران تبدیل نشود آنها نمیتوانند به حول برنامه کمونیستی وارد پروسه سرنگونی شوند، اما همینکه سرنگونی به ضرورت کارگران تبدیل شد دیگر آنها به حول برنامهای که مقصود از سرنگونی و استراتژی یا قدم بعد از آن را روشن کرده جمع شده و درست و دقیقا به این ترتیب به طبقه تبدیل میشوند. در کانسپت حمید تقوایی امر سرنگونی موضوعی جدا از این فرایند است و حزب کاری به تبدیل کردن کارگران به مثابه یک طبقه برای سرنگونی سیادت سیاسی بورژوازی ندارد که اگر داشت باید برای آن طبقه برنامهای تدوین میکرد که اولا کارگران آن را بخواهند و ثانیا به پرچم اتحاد خود تبدیلش کنند. اما اگر یک حزب حقیقتا انقلابی برآمده از دل گرایش سوسیالیستی کارگران بخواهد در پروسه سرنگونی نقش ایفا کند چارهای به جز این ندارد که افق سرنگونی را برای کارگران به عنوان نیروی اجتماعی سرنگون کننده روشن کنند. یعنی بین امر سرنگونی و تسخیر قدرت توسط خود طبقه کارگر از یکسو و آنچه که باید جایگزین شود یک درهمآمیزی و انسجام درونی ایجاد کند تا کارگران بدانند برای چه باید سرنگون کنند و چه چیزی باید جایگزین کنند. به جز این پروسه هر روند دیگری برای سرنگونی سرنگونی بورژوایی به شمار میرود و جای تاسف است که حمید تقوایی در مقاله خود این همه صغرا کبری کرده که دقیقا سرنگونی بورژوایی را تبلیغ کند، و مضحک اینجا است که با این حال دانشجویان رادیکال انقلابی را با صفت «مارکسیستهای خط امامی» تنبیه میکند چرا که رد پایش در دانشگاه را کور کردهاند!
تفاوت مفهوم دولت و حکومت
عنصر مهم دیگری که در رویکرد حمید تقوایی و حزبش به کلی مخدوش و ناپیدا است برجستگی تفاوت مفهوم دولت و حکومت است. به همین دلیل در مباحث ایشان همواره سرنگونی حکومت (رژیم سیاسی) با سرنگونی دولت اینهمانی میشود؛ و بدیهی است در امر سرنگونی حکومت بدون آسیب رسیدن به آپارات دولت نیروی وسیع راست و چپ میتواند یک کاسه شود.
حکومت پدیدهای است که میتوان آن را دید، با انگشت به او اشاره کرد و اسمی هم برایش گذاشت. مثلا اکنون حکومت حسن روحانی بر سر کار است که تابع و مجری سیاستّهای دولت سرمایهٔداری جمهوری اسلامی است. یا مثلا حکومت ترامپ که برای دورهای مجری سیاستهای دولت امپریالیسم آمریکا است. همانقدر که حکومت ترامپ قادر نیست از مدار اصلی سیاستهای دولت سرمایهداری حاکم در کشور آمریکا خارج شود، وگرنه با انواع احکام قاضی فلانی یا پارلمان و سایر نهادهای دولت سرمایهداری افسار میخورد، حکومت در ایران هم قادر نیست خارج از کادر دولت سرمایهداری حاکم اقدامی کند. در نتیجه ما در حکومت با یک مشت دیپلمات یا «گاورمنت» طرف هستیم و اگر خواهان سرنگونی آن باشیم لزوما به معنی خواستار سرنگونی آپارات دولت سرمایهداری نیست.
دولت اما به معنی جمعبندی پدیده قدرت، برخلاف حکومت قابل اشاره با انگشت و مشاهده با چشم غیر مسلح نیست. مجموعهای از نهادهای ریز و درشت قلمرو دولت را ترسیم میکند که بعضی از آنها حتی نامرعی است. مثلا چه کسی میٔداند در خزانهداری چه میگذرد و چه مقدار پول و ثروت در آن وجود دارد، اما همین نهاد یکی از ارکان مهم دولت سرمایهداری را شکل میدهد. از قانون اساسی و قانونگذارانش در پارلمان گرفته تا بخش مهمی از مطبوعات، رسانهّهای عمومی، ارتش و سایر نیروهای مسلح، دادگاهها و نهاد قضاوت، زندانّها، مساجد و کلیساها، انجمنّهای مختلف مجری سیاستّهای حاکم و … همهگی نمودهایی از مفهوم «قدرت» است که تحت عنوان دولت ابراز وجود و اعمال اراده میکند. وقتی صجت از سرنگونی میشود باید بلافاصله مشخص شود سرنگونی کدام، حکومت یا دولت.
نیروهای راست و بورژوازی اپوزسیون هم خواهان سرنگونی حکومت جمهوری اسلامی هستند اما نه تنها خواهان سرنگونی دولت سرمایهداری نیستند بلکه سخت نگران آسیب خوردن به آن هستند. حکومت جمهوری اسلامی خود محصول تغییر یک حکومت سرمایهداری به نوع دیگری از حکومت سرمایهداری بود به طوری که آپارات دولت سرمایهٔداری دست نخورده باقی بماند. شکست انقلاب ۱۳۵۷ دقیقا با همین موضوع تعریف میشود. اینکه انقلاب نتوانست منجر به خُرد کردن ماشین دولت سرمایهداری شود. بدیهی است در یک نیمهراه شکست خورده حکومت جدید برای حفظ و بقای دولت تا مرز فاشیسم و یا خود فاشیسم هم پیشروی میکند. تمام آنچه با نام «بهار عربی» معروف شد، چه در حالت شکست یا پیروزی آن جنبشّهای اعتراضی عبارت بود از تلاش برای تغییر حکومت از سوی پایینیّها از یک طرف، مقاومت یا حتی همسویی با اعتراضات برای نجات جان قدرت حاکم، یعنی دولت سرمایهداری از سمت دیگر. همین حالا در عراق شاهد رشد اعتراضات تا حدی هستیم که نیروهای فوق راست حاکم مانند آیتالله سیستانی با همسو نشان دادن خود با اعتراضات به قصد نجات جان قدرت دولت سرمایهداری حاکم خواهان تغییر حکومت میشود. این دقیقا همان تلاش خمینی بود که با نام «انقلاب اسلامی» متولد شد.
تفاوت نیروهای برانداز کمونیست با انواع جریانات بورژوازی در این است که کمونیستها جنبش طبقه کارگر و مزدبگیران فقیر را برای سرنگونی و خُرد کردن ماشین دولت سرمایهداری سازمان میٔدهند اما جریانات بورژوازی فقط زمانی وارد پروسه سرنگونی میشوند که سقوط دولت سرمایهداری را در خطر دیده و به این ترتیب اپوزسیون حکومت میشوند. در این میان حمید تقوایی و حزبش با ژست چپ و کمونیست و خرافهای تحت عنوان «اپوزسیون اپوزسیون نشویم» سعی میکنند حلقه واسط بین سرنگونی رژیم/حکومت با جریان بورژوازی اپوزسیون شود تا شاید از این طریق امتیازاتی در یک دولت ائتلافی آینده ( مثلا چند وزیر در کابینه) به دست آورد. برای حزبی که انواع تحریفات و چرخشّها در مبانی مارکسیستی داشته اصلا سخت نخواهد بود با یک سند در یک شوآف کنگرهای بگوید « هدف تسخیر قدرت است که ما با فرستادن مینا احدی و سنگهای سکندریاش و یکی دو وزیر دیگر به حکومت ائتلافی، اگر نه همهی قدرت اما بخشی از قدرت را کسب کردهایم». مگر نه آنکه تز حزب جامعه از قبل مسیر چنین چرخشهایی را فراهم کرده است! تنها امکان موجود برای رد و نفی ادعای فوق این است که حمید تقوایی و حزبش با صراحت و وضوح کامل از قبل اعلام کند که هرگز و هرگز در یک حکومت ائتلاف بورژوایی شرکت نخواهند کرد. اپوزسیون اپوزسیون نمیشوند اما با آنها نیز در تقسیم قدرت شریک نخواهند شد. اما کسی باید در عرصه سیاسی بسیار تازهکار باشد تا نفهمد قدم بعدی اپوزسیون اپوزسیون نشدن چیست و اصلا چرا نباید اپوزسیون نیروی نجات دهنده سقوط دولت سرمایهداری شد.
مفهوم سرنگونی در دوران زوال سرمایهداری
تا قبل از آغاز زوال نظام سرمایهداری وقتی از سرنگونی صحبت میشد مقصود سرنگونی سیادت اشرافیت فئودالی بود. نظر به اینکه تغییر نظام فئودالی به سرمایهداری تغییر یک نظام طبقاتی به نظام طبقاتی دیگر بود لذا مفهوم سرنگونی چیزی بیش از تغییر رژیم سیاسی با حفظ اساس و پایههای طبقاتی نظام سابق نبود. در نتیجه این فرایند با مطالباتی نظیر آزادی و برابری در بعض از کشورها مانند فرانسه با انقلاب سپری شد و در اکثر کشورها به دلیل تابعیت از اقتصاد کشورهای متروپل اصلا به انقلاب نرسید. از آن پس اگر از سرنگونی صحبت به میان بیاید لزوما سرنگونی دولت سرمایهداری خواهد بود و بدیهی است دراین پروسه برخلاف انقلابات بورژوادمکراتیک نیروهای متحد غیر سرمایهداری گرد هم میآیند و در نهایت به دو اردوگاه اصلی بورژوازی و پرولتاریا تقسیم میشوند. به این اعتبار هرچه این صفبندی متراکمتر و قطبیتر شود سمت و سوی سرنگونی ضدسرمایهداریتر و انقلابیتر خواهد شد. این دقیقا شرایطی است که باید بین صفوف سرنگونیطلبان تمایز ایجاد کرد و برای این منظور لازم است علاوه بر اپوزسیون بورژوازی حاکم اپوزسیون بورژوازی خارج از قدرت حاکم نیز شد. در غیر این صورت یک نیروی سیاسی انقلابی نه تنها در مسیر سرنگونی قرار نگرفته، بلکه حتی برعکس در مسیر اصلاح دولت سرمایهداری از طریق تغییر حکومتی که دولت سرمایهداری را به خطر انداخته قرار خواهد گرفت. در نتیجه در دوران زوال سرمایهداری سرنگونی انقلابی تنها یک مفهوم دارد و آن سرنگونی آپارات دولت سرمایهداری، تسخیر قدرت سیاسی توسط پرولتاریا برای خُرد کردن ماشین دولت سرمایه است. هر موضوع دیگر به جز این، از جمله رژیمچنج و سرنگونی حکومت به جای دولت یکسره در کادر اصلاحطلبی قرار میگیرد و کاملا بی ربط به سرنگونی انقلابی است. حمید تقوایی اکنون مشغول مخدوش کردن این صفبندی است به این دلیل واضح که مقصود او از سرنگونی و کسب قدرت چیزی به جز تغییرات در چارچوب همین نظام موجود نیست. کافی است این حکومت دست از دزدیهایش بردارد تا مشکل حمید تقوایی و اپوزسیونی که اپوزسیون آن نیست حل شود! درست از همینرو است که وی نیازمند نزدیکی به سایر جریانات غیر انقلابی و ضدانقلابی اپوزسیون میشود و برای این مسیر مقدمات اولیه را از قبل با مفاهیمی ضدمارکسیستی مانند « انقلاب انسانی، حکومت انسانی» و نظایر آن فراهم کرده است. بنابراین پرواضح است اگر در شعارهای فعالین رادیکال دانشجویی و یا جنبش کارگران واکنشی به جریانات یاد شده صورت بگیرد سروکارشان با حزب کمونیسم کارگری و برچسبزنی لیدر آن حمید تقوایی است!
ادامه دارد
آخرین دیدگاه ها