خودمختاری دمکراتیک یا سوسیالیسم؟ نگاهی مارکسیستی به تئوری سیاسی اوجالان

حکومت خودگردانی کردهای «روژئاوا» در سوریه، صراحتاً خود را پیرو و متکی بر ایده های «عبدالله اوجالان»، ملقب به «آپو»، بنیانگذار «حزب کارگران کردستان» (پ.ک.ک) می داند که از سال ۱۹۹۹ به این سو دوران حبس انفرادی اش را در جزیرۀ «امرالی» می گذراند. طی سال های اخیر، اوجالان تئوری و عملکرد «پ.ک.ک» را به طور مبسوطی مورد تجدیدنظر قرار داد. «پ.ک.ک» هرچند از ابتدای شکلگیری حامی خط پکن نبود، اما حول عقاید متأثر از مائوئیسم در اواسط دهۀ ۱۹۷۰ و با هدف فوری انقلاب «ملی-دمکراتیک» برای دستیابی به یک «کردستان مستقل و دمکراتیک» بنیان گذاشته شد. در حال حاضر اوجالان از ایدۀ یک دولت-ملت کُرد و مدل کلاسیک جنگ چریکی فاصله گرفته، و در عوض از «خودمختاری دمکراتیک» (یا همان «کنفدرالیسم دمکراتیک») به عنوان دیدگاهی برای همزیستی مردمان خاورمیانه دفاع می کند. اثر اصلی اوجالان کتابی است با عنوان «فرای دولت، قدرت و خشونت» که سال ۲۰۰۴ در زندان و به عنوان یک دفاعیۀ سیاسی در برابر محاکمات و پیگرد دولت ترکیه نگاشت*.

اوجالان به این اثر خود وسعت می بخشد. در این جا نه فقط به عملکرد جنبش کردها می پردازد، بلکه بحث خود را با تفسیر تاریخ آغاز می کند. در این مرحله او از آن چه که درک مارکسیستی تاریخ می نامد، گسست می کند؛ و ماتریالیسم تاریخی را- به این معنا که جامعۀ طبقاتی در اشکال مختلف متوالی خود، از خلال انکشاف نیروهای مولد و مبارزه بر سر مازادِ روبه رشدِ تولید پا به عرصه گذاشت- رد می کند. او حاکمیت طبقاتی را نتیجۀ اجتناب ناپذیر تاریخ نمی داند و می نویسد: «دلیل پدیدار شدن سلسله مراتب و حاکمیت طبقاتی، نه یک ضرورت، بلکه قهر بود».

اوجالان همچنان خود را سوسیالیست توصیف می کند. اما در همان حال که مارکسیسم، سوسیالیسم را به عنوان مرحله ای پس از سرمایه داری و متکی بر انکشاف عظیم تکنولوژی، علم و تولید تعریف می کند، اوجالان آن را یک ایده آل، یک ضرورت بشری در نظر می گیرد، آن هم بدون در دست داشتن برنامه ای برای تحقق آن. بنابراین او پایۀ مادی مورد نیاز سوسیالیسم را نادیده می گیرد و به زعم خود استدلال می کند که جامعۀ عاری از استثمار و سرکوبی، می توانسته بسیار زودتر پا به عرصۀ حیات بگذارد. اوجالان از همین جا به این نتیجه می رسید که «کجراهۀ» تاریخ از خلال مسیر جوامع طبقاتی، عملاً ضروری نبوده است.

تلاش های اوجالان برای درک و تشریح تاریخ خاورمیانه، با آغاز از فرهنگ سومری به عنوان شاید نخستین جامعۀ طبقاتیِ تکامل یافته، حائر اهمیت است، و اندیشه های جالبی را دربارۀ نقش مقامات و ایدئولوژی ها در دورۀ ماقبل جامعۀ طبقاتی می پروراند.

اما شکاف های قابل ملاحظه ای در توصیف او به چشم می خورد. وقتی او وارد این بحث می شود که چگونه «خودمختاری دمکراتیک» می تواند به ضدّ دولت سرکوبگر مبدل شود، به نظر می رسد که اقتصاد، چه در دورۀ سومر باستان و چه در دوران حاضر، کوچکترین جذابیتی برای وی ندارد. این مسألۀ صرفاً یک موضوع تئوریک نیست، بلکه پیامدهایی در عمل نیز به دنبال دارد. اوجالان می گوید که خواهان غلبه بر سرمایه داری است، اما به نظر نمی رسد که در سوسیالیسمِ مورد نظر او، نیازی به سلب مالکیت از صاحبان سرمایۀ خصوصی و اِعمال مالکیت عمومی بر ابزار تولید باشد.

پرسش هایی نظیر این که بهره وری به چه صورت افزایش می یابد، مازاد محصول از کجا نشأت می گیرد، و تخصیص ناعادلانۀ آن چه پیامدهایی دارد، ظاهراً برای اوجالان تنها از اهمیت فرعی برخوردار هستند. او اشاره ای می کند به سیستم آبیاری کارآمد دورۀ استبداد کاهنان سومری و «مازاد عظیم»ی که در آن، تولید و به پایه ای برای ادعای «خدایی» بودن نظام ها تبدیل شد؛ اما ظاهراً هنوز بر این عقیده باقی می ماند که می شد همان نظام قدیم و آزاد، ولی با بهره وری پایین را حفظ کرد.

او ادعا می کند که برده داری  مانعی در برابر علم و هنر بوده است، اما این پرسش را مطرح نمی کند که چرا همین حوزه ها در هزاره های طولانی جوامع بدوی و فاقد حکومت، پیشرفتی نداشتند، در حالی که با استقرار جامعۀ طبقاتی، با شتاب بیشتر جامعه همراه با رشد شدت استثمار انسان و طبیعت، شکوفایی چشمگیری در پیشرفت این حوزه ها به وجود آمد.

اوجالان توضیح می دهد که چه طور مردمان «بربر» ژرمن، در جامعه ای که بقایای نیرومند مساوات طلبی را حفظ کرده بود، برده داری روم را نابود کردند، اما فرصت ساخت یک جامعۀ دمکراتیک را بر بنیان سُنن خود از کف دادند و در عوض یک جامعۀ فئودالی نوین را پذیرفتند. او ادعا می کند که مردم ژرمن، فریب رهبران شان را خوردند و یک اروپای دمکراتیک امکان پذیر بود. اما به نظر می رسد این مورد به ذهن وی خطور نمی کند که چنین «خیانتی» از این رو بود که تولید جامعه در این مقطع، برای یک جامعۀ مساوات طلب بیش از حد اضافی و برای ایجاد امکان زندگی شایستۀ همۀ افراد، بیش از حد ناکافی بود.

طرد مبارزۀ طبقاتی

این بی انصافی در حق اوجالان نخواهد بود اگر بگوییم که او در حال بازگشت به سوسیالیسم تخیلی پیشا-مارکسیستی است؛ درست مانند بابوف، فوریه، سن سیمون، اوئن و لاسال، که سوسیالیسم یا یک جامعۀ عاری از نخبگان حاکم را یک ضرورت اخلاقی می دیدند و نه پسامد مبارزۀ طبقاتی.

اوجالان به پیامدهای مخرب «هوش تحلیلی» اشاره می کند، نوعی شک و تردید نسبت به علم را به نمایش می گذارد و بر «هوش احساسی»، و به زبان امروزی، بر دمکراسی توده ای از پایین تأکید می کند که به زعم او همواره در منطقۀ «هلال حاصلخیز» (ناحیۀ میانی رودخانه های دجله و فرات) وجود داشته است. او مؤکداً مبارزۀ طبقاتی را رد می کند و ادعا دارد که چنان چه منافع یک طبقه نسبت به طبقه ای دیگر مرجح دانسته شود، خطر دیکتاتوری به وجود می آید.

درک اوجالان از سوسیالیسم، شباهت های زیادی با ایده های سوسیالیسم دهقانی نارودنیک ها- جنبش پوپولیستی روسیۀ قرن نوزدهم- دارد که به کمون های روستایی روسیه همچون نقطۀ عزیمت یک جامعۀ عادلانه می نگریستند. اوجالان از همان آغاز کتاب همانند یک نارودنیک به نظر می رسد؛ در عین حال بعداً خودش اشاره می کند که «پ.ک.ک» بیش از هر جریانی با این جنبش هم ترازی می کند.

او در برخی موارد ایدۀ خود را مبنی بر این که جوامع طبقاتی جدید بهتر از جوامع سابق نبوده اند، نقض می کند و می گوید که جوامع طبقاتی جدید صرفاً استثمار را شدت بخشیده بودند. پاراگراف هایی هست که در آن جوانب مثبت معرفی سرمایه داری را می بیند. به گفتۀ اوجالان، سرمایه داری ابتدا در اروپای غربی عرض اندام کرد، چرا که این منطقه نسبت به خاورمیانه کمتر دگماتیک بود.

دلیل واقعی این که چرا شیوۀ تولید سرمایه داری خود را اظهار داشت، نه این ذهنیت، بلکه در عوض بیش از هر چیز ساختار طبقاتی فئودالیسم اروپایی بود که به شکل گیری یک طبقۀ بورژوازی پویا و متجاوز یاری می رساند؛ در حالی که خاورمیانه (و آسیا و امریکای لاتین) زیر سلطۀ به اصطلاح شیوۀ تولید «آسیایی» قرار داشتند، و امپراتوری های گستردۀ متمرکز، مانع انکشالف مبارزۀ طبقاتی کارآمد در میان دهقانان و همین طور انکشاف یک طبقۀ بورژوا و اقشار میانی خرده بورژوازی می شد. فقدان انعطاف پذیری فکری در خاورمیانه، ماحصل این شکل صُلب و جامد از فئودالیسم بود که منجر به تولد یک طبقۀ شهری نشد.

به نظر می رسد اوجالان قصد دارد به هر بهای ممکن، اهمیت طبقات و مبارزات طبقاتی را نادیده بگیرد، چرا که این مقولات به قامت برداشت او از «جامعۀ بی طبقۀ طبیعی»- که گویا همواره به عنوان وزنۀ مقابل حاکمیت طبقاتی و دولت وجود داشته و باید به شکل طبیعی خود را از نو ابراز کند- تنگ می آید.

اوجالان به مقابله با «ماتریالیسم عامیانه» می پردازد که ظاهراً مارکسیسم متکی بر آن است، اما این خودِ او است که تصویری به شدت ساده و عامیانه از آن دارد. ایدۀ باسمه ای او از مارکسیسم، احتمالاً تجلی عقاید استالینیستی حاکم بر چپ ترک و کُرد است که مارکسیسم را از یک روش زنده به مجموعه ای از اصول دین مبدل کرد.

به عنوان مثال او از «تکامل اجتناب ناپذیر به سوی کمونیسم» صحبت می کند و مارکسیسم را متهم می کند که تنها دغدغۀ مسائلی نظیر اقتصاد و ضرورت را دارد. اوجالان که از پیشینۀ استالینیستی می آید، به نظر نمی رسد که نه آشنایی چندانی با آثار لنین پیرامون مسألۀ ملی یا آثار تروتسکی دربارۀ فرهنگ و تحلیل دیکتاتوری بروکراتیک در اتحاد شوروی داشته باشد و نه با نوشته های لوکزامبورگ یا گرامشی.

الغای سرمایه داری یا نه!؟

اوجالان توصیف زنده و جالبی از چگونگی نابودی مناسبات و ارزش های انسانی و بنیان طبیعی هستی بشر به دست سرمایه داری ارائه می کند. در پاراگراف هایی از کتاب خود، به سطحی از ضدّیت مبارزه جویانه با سرمایه داری می رسد که تنها می توانیم با آن توافق داشته باشیم.

به نظر او نظام سرمایه داری از دهۀ ۱۹۷۰ به این سو در بحران و در یک «مرحلۀ هرج و مرج» به سر می برد. او به تعدی و تجاوز عظیم این نظام و خطر جنگ و ناسیونالیسم اشاره می کند و می نویسد: «این که نظام سرمایه داری مدت های طولانی در بحران بوده، به این معنا نیست که در حال تضعیف است. بحران این خطر را به همراه خواهد داشت که این نظام کمتر تابع قانون و به مراتب بیشتر تهاجمی شود».

برای او، بحران نظام، در خاورمیانه است که دارد به نقطۀ حساس می رسد و در همین جا هم هست که باید حل شد. تعلق خاطر او به خاورمیانه گاهی کمی رمزآلود به نظر می رسد؛ اما با در نظر داشتن وضعیت تأسف بار عراق و سوریه و احتمال تنازعات قومی و مذهبی رو به گسترش در این منطقه، کامل به حق است که چشم انداز «سوسیالیسم یا بربریت» را در حال رسیدن به نقطۀ حساس ببینیم.

توصیفی که او در سال ۲۰۰۴، اندکی پس از تهاجم نظامی ایالات متحده به عراق نوشته شد، امروز نیز بسیار رایج است. مثلاً این که «در برابر ارعاب از سوی قدرت مداران»، اینک «ارعاب از سوی قبایل و طوایف» در حال تکوین است. در حالی که این نوع مقاومت، که اصولاً متکی به یک درک محدود قومی و مذهبی است، مسأله را وخیم تر می کند. «امپراتوری هرج و مرج امریکا» دولت ها را به فروپاشی واداشته، به خصوص در خاورمیانه و بالکان. خاورمیانه، «تناقض ژئوپلتیک اصلی نظام به رهبری ایالات متحده» است.

از نظر اوجالان، زمان استبداد مطلقۀ ملی به سر آمده، و در عین حال هیچ چشم اندازی برای «ناسیونالیسم رهاییبخش» که برای خلق دولت های جدید تقلا می کند، وجود ندارد. راه حل جدیدی نیاز است. او اشاره ای جزئی می کند به آن چه که بعدها «بهار عربی» نام گرفت، اما همزمان نگران است که در صورت یافت نشدن راه حل جدید، هرج و مرج عمق بیشتری پیدا کند.

اوجالان با فاصله گرفتن از ایدۀ اصلی «پ.ک.ک» مبنی بر «جنگ خلقی»، با مسألۀ مبارزۀ مسلحانه به شکلی دیگر برخورد می کند. او به جای جنگ برای تسخیر، «دفاع از خود» را تبلیغ و وظیفۀ یگان های ارتشی را «ایجاد ضمانت هایی برای تلاش های دمکراتیک» تعریف می کند و به طور کاملاً مشخص همان عملکردی را پیشبینی می کند که امروز یگان های «ی.پ.گ» و «ی.پ.ژ» در دفاع از «روژئاوا» ایفا می کنند. استقرار یگان های دفاع از خود، چیزی است که او به دلیل جوّ «نااطمینانی رو به رشد» ضروری محسوب می کند.

«پ.ک.ک» تا به الآن موفق شده بر بحران ها فائق آید و جایگاه خود را به عنوان یک نیروی قوی در منطقه ابراز کند. اوجالان و کل جنبش کردها شاهد فرسنگ ها با تدوین یک استراتژی سوسیالیستی فاصله داشته باشند، اما «پ.ک.ک» بسیاری از مخاطرات داخل خاورمیانه را می بیند و توانسته با مسلح بودن به مقادیری از ایده های چپ و ضدّ سرمایه داری مبهم، به طور مؤثری با داعش مبارزه کند. اما این به هیچ رو تضمینی برای آینده است. همکاری با نیروهای امریکا و گروه های کرد حامی امپریالیسم نظیر «حزب دمکرات کردستان» بارزانی و رویکرد دمدمی مزاج نسبت به رژیم استبدادی بشار اسد، خطاهای سیاسی مهلکی هستند. مضاف بر این، به نظر می  رسد که اوجالان آماده است برای دست یافتن به نتیجۀ موفقیت آمیز مذاکرات صلح با رژیم اردوغان، امتیازات سیاسی بسیاری اعطا کند. این تغییر و تحولات نشان می دهد که «پ.ک.ک» در خطر ناتوانی از متحد کردن کارگران، فقرا و جوانان منطقه در عمل است و به عنوان یک نیروی اساساً کردی می تواند به جنگ های داخلی قومی و مذهبی منطقه درغلتد.

اوجالان آن موضع ضدّ سرمایه داری مبارزه جویانۀ کل کتابش را حفظ نمی کند. گاهی اوقات ادعاهای او با سرعت فوق العاده خطرناکی معلق می زند. به عنوان نمونه او می گوید که سرمایه داری «قرار نیست همه جانبه رد شود» و این که سیستم می تواند خود را بازیافت کند.

در ارتباط با چشم اندازهای خاورمیانه، گفته هایی وجود دارد که در تقابل محض با عبارات روشن فوق قرار می گیرند. در یک جا او این مسأله را باز می گذارد که آیا وضعیت منطقه در دورۀ تهاجم ایالات متحده به عراق بهتر شده است یا بدتر. او از احتمال «دومین طرح مارشال» برای منطقه صحبت می کند.

در حالی که جایی دیگر بر خطرات جنگ و ناسیونالیسم که ذاتی سرمایه داری هستند تأکید می کند. او در جای دیگری ادعا می کند که ایالات متحدۀ امریکا خواهان «غلبه» بر دولت-ملت است. به زعم او خطر جنگ در اروپا به خاطر اتحادیۀ اروپا رفع شده، چرا که اتحادیۀ اروپا ظاهراً صلح آمیز است و منادی تفاهم میان مردمان.

به نظر می رسد اوجالان بدیلی را که متأثر از اومانیسم و سوسیالیسم به عنوان وزنه ای در برابر سرمایه داری می گذارد، اما او توضیح نمی دهد که سرمایه داری چگونه مغلوب می شود و یک جامعۀ سوسیالیستی چه تفاوتی با آن خواهد داشت. از این منظر او چندان فاصله ای با درک سوسیال رفرمیستی کلاسیک ندارد که سوسیالیسم را یک ایدۀ راهنما درنظر می گیرد و بر این گمان است که تحقق آن می تواند با رفرم های تدریجی در چهارچوب محدودیت های سرمایه داری صورت پذیرد.

دولت در برابر دمکراسی

شعار محوری جنبش چپ کرد در ترکیه و همین طور روژئاوا، «خودمختاری دمکراتیک» است. اوجالان اصطلاحات «دولت» و «دمکراسی» را در کانون تفکرات خود جای می دهد. به عقیدۀ او، دولت «شاید خطرناک ترین ابزار در تاریخ باشد». از نظر او انقلابیونی که در تلاش برای خلق یک دولت متفاوت و بهتر، یعنی دولت کارگری هستند، از منطقِ سرکوب و استثمار گسست نکرده اند، بلکه صرفاً جوانب مختلفی به آن اضافه می کنند. اوجالان که از تحلیل جنبش تروتسکیستی استفاده نمی کند، مارکسیسم را با سوسیال دمکراسی، و «سوسیالیسم واقعی» (اصطلاح او برای استالینیسم») و جنبش های رهایی بخش ملی را یک کاسه می کند؛ به اعتقاد او همۀ این ها به این مسیر رفتند و به همین دلیل عملاً عمر نظام سرمایه داری را طولانی تر کردند.

از آن جا که اوجالان هیچ برنامه ای برای دمکراسی کارگری ندارد، به نظر می رسد که گویا او با در نظر داشتن خرد کردن دولت و معرفی فوری انجمن آزاد از تولید کنندگان به عنوان وظایف مرکزی انقلابی، آنارشیست شده بوده است. اما او به وضوح خود را از این ایده جدا می کند و می گوید که دولت سرمایه داری نباید درهم شکسته شود، بلکه باید به آهستگی بمیرد.

به جای تحلیل طبقاتی، این ایدۀ مبهم که «بدیل دولت، دمکراسی است»، یکی از باورهای مرکزی اوجالان است. «مردم» نقطۀ مقابل «اقشار حامی دولت» را شکل می دهند. در این توصیفات تاریخی، دولت و دمکراسی، الیگارشی و مردم، مانند جفت های متضاد آشتی ناپذیر هستند. اما هر چه این بحث ها مشخص تر و عینی تر می شود، به همان اندازه نیز روش می شود که دیدگاه او به هیچ وجه این چنین نیست. دولت و دمکراسی شاید متضاد باشند، اما در اندیشۀ اوجالان می توانند همزیستی داشته باشند؛ او می گوید مسألۀ این دو «تقابل نیست»، بلکه در عوض «عملکر موازی» است. بسط دمکراسی، می تواند دولت را محدود کند، «مصالحه»هایی می تواند میان این دو رخ دهد، به همان صورت که «در مورد اصول مصداق دارد»، اگرچه او نمی گوید مقصود او کدام اصول است. این منجر به «افزایش فرصت آزادی و برابری» خواهد شد.

اوجالان فرض را بر این می گذارد که یک نظام سرمایه داری خطرناک و ویرانگر با دولت سرکوبگر خود به بقایش ادامه خواهد داد، منتها خصلت خشونت آمیز و سرکوبگر آن به واسطۀ بسط «دمکراسی»، به تدریج و پیش از آن که نهایتاً به طور کامل مغلوب شود، محو خواهد شد. او خواهان «تعادل» بین جمع و فرد، بین «اقتصاد عمومی و خصوصی» می شود.

در نهایت گمان می رود که مردم به این صورت بدون تغییر بنیادی ساختار نظام، که صرفاً «اندازه اش کاهش می یابد»، بر ناسیونالیسم غلبه کنند. بنابراین ظاهراً می توان از آن چه که اوجالان خود یک حاکمیت طبقاتی سرمایه داری به شدت ویرانگر می نامد، به سوی یک «تمدن دمکراتیک جهانی» گذار کرد، بدون هرگونه گسست انقلابی. در یک «دمکراسی»، خبری از هیچ گونه سرکوبی، «استثمار ناعادلانه» و «حرص و ولع مفرط برای سود» نخواهد بود.

اوجالان درک خود از این نوع سرمایه داری را که رام شده، این گونه بیان می کند: «به جای ستیز مرگبار، ما رقابت داریم. دمکراسی، علل اصلی بحران نظیر عدم تعادل عرضه و تقاضا، قیمت ها، تورم و اسباب بازی های مالی را به حداقل کاهش می دهد».

به گفتۀ اوجالان، «دمکراسی» باید حوزه های آموزش، بهداشت، هنر و ورزش را سازماندهی کند. علاوه بر این، اشکال سازمانی سیاسی-اجتماعی، از «مجالس مردمی» گرفته تا «کنگرۀ مردمی» تمام بخش ها، تا جایی که بتوانند، نقش های مهمی ایفا خواهند کرد. حتی در این پاراگراف های کاملاً مشخص کتاب هم هیچ صحبتی از برنامه ریزی اقتصادی برای جامعه در کلیت آن نیست.

آن چه اوجالان به عنوان «دمکراسی» توصیف می کند، شکل جدیدی از جامعه نیست، و نه حتی بذر چنین جامعه ای در درون جامعۀ کهن و نه حتی شکلی از قدرت دوگانه. بلکه یک مخلوطی است از فرماسیون یک جامعۀ سیاسی، اجتماعی و مدنی، و سازمان های مردمی خدمات اجتماعی (که در ترکیه تنها به یک شکل بسیار سرکوبگرایانه سازمان می یابد). در ارتباط با عملکرد جنبش حق تعیین سرنوشت کردها در جنوب شرقی ترکیه و در «روژئاوا»، باید اضافه کرد که در این مناطق، دمکراتیزه کردن مدیریت محلی، یک برنامۀ جامع برای ارتقای زنان و تقویت تعاونی های کوچک و حِرَف و مشاغل کوچک در آن چه که شاید بتوان به دقیق ترین شکل به عنوان یک اقتصاد محلی یا اقتصاد همبستگی در دورۀ جنگ توصیف کرد، وجود دارد و در عین حال تلاش می شود در چهارچوب سرمایه داری، ضوابط اکولوژیک هم در نظر گرفته شود.

این ها به هیچ وجه مسائلی بی اهمیت نیستند. بلکه رفرم هایی هستند که بسیاری از مردم کردستان آماده اند برایش نبرد کنند. اما بدون تغییر رادیکال جامعه، از جمله ساختارهای اقتصادی، تضمین این رفرم ها امکان پذیر نخواهد بود. حتی یک چنین جامعۀ بدیلی در برابر سرمایه داری هم در نوشته های اوجالان دیده نمی شود. عناصر دمکراتیک شورایی در اندیشۀ او صرفاً شامل این گفته می شود که مقامات منتخب باید پس از یک سال از نو انتخاب شوند؛ که حتی این هم در قانون اساسی «روژئاوا» پیشبینی نشده است.

بین خطوط

اوجالان تصویری رادیکال نشان می دهد- تقریباً یک تصویر آنارشیستی؛ با محکوم کردن سازگاری سوسیال دمکرات ها و استالینیست ها به حاکمیت و سرمایه داری، یک ایدۀ انقلابی و جدید را ارائه می کند- منتها کارکرد سیاسی همۀ این ها عبارت از این است که صرفاً به خواست مبارزه برای حقوق دمکراتیک بیشتر در درون دولت های سرمایه داری تقلیل پیدا کند.

اوجالان به درستی ایدۀ استفاده از جنگ چریکی کلاسیک برای ایجاد یک دولت-ملت ماندگار را کنار گذاشته است. او حق دارد که دیگر به مستبدین منطقه ای مثل اسد اعتقادی نداشته باشد و نقش ویرانگر آن ها را به رسمیت بشناسد- اگرچه برخی همفکران او در سوریه به نظر نمی رسد کاملاً در این اعتقاد سهیم باشند. اما از سوی دیگر، او در تلاش برای دستیابی به توافق با طبقۀ حاکم ترکیه، ادعای پی گرفتن یک مسیر انقلابی بدیل را کنار گذاشته است. او از خودسازماندهی توده های تحت ستم برای ایجاد نوعی جامعۀ مدنی به عنوان وزنۀ تعادل دفاع می کند، و به این ترتیب برای مصالحه با حاکمیت، فشار ایجاد می کند. بنابراین او باور دارد که این همزیستی، می تواند رفرم هایی را برای رام کردن سرمایه داری به لحاظ اجتماعی و اکولوژیک ایجاد کند.

با نگاهی به توصیف او از دمکراسی به عنوان نقطۀ مقابل دولت، روشن می شود که دفاعیۀ وی پیش از هر چیز ارزیابی مجدد اصول فلسفی و سیاسی «پ.ک.ک» برای فعالین نیست. مخاطب این کتاب، شاید در وهلۀ نخست، خود حکام ترکیه و دولت های امپریالیست غرب باشند. اوجالان در کتاب خود شروطش را برای الحاق جنبش کردها به درون نظام موجود بازگو می کند.

او این کتاب را نه در شرایط آزادی، بلکه به عنوان زندانی دولت ترکیه نوشت. دفاعیۀ مکتوب او  نه فقط پیشنهاد صلح به مفهوم نظامی آن، بلکه به مفهوم سیاسی آن نیز هست. اوجالان قصد دارد این نکته را- گاهی آشکارا و گاهی بین خطوط و در لفافه- بگوید که او نه قصد سرنگونی نظم اجتماعی موجود را دارد و نه تهدید مرزهای ملی را؛ بنابراین قدرتمداران نیازی ندارند از «پ.ک.ک» هراس داشته باشند.

پیام او در بین خطوط این چنین است: «به ما حقوق دمکراتیک و امکان مشارکت در سطح محلی را بدهید. از تعقیب و آزار ما دست بردارید. در آن صورت ما دیگر حاکمیت شما را تهدید نخواهیم کرد. ما نه جنگ می خواهیم و نه ادعایی مبنی بر دولت-ملت خودمان داریم».

هشدارهای او نسبت به خطرات ناسیونالیسم و خشونت در خاورمیانه و پیامدهای ویرانگر دولت و حاکمیت طبقاتی، همگی امروزه نیز از اهمیت و موضوعیت فوق العاده برخودارند، اما هدف اصلی این هشدارها این است که آینه ای را پیش روی قدرتمداران بگیرد و به آن ها سناریوهای مهیب را نشان بدهد، وقتی که می گوید: «اگر تغییر نکنید، وضعیت بد تمام خواهد شد، بنابراین سیستم خود را اصلاح کنید تا از این ترس و هراس ها دوری کنید». او حتی از ایالات متحده درخواست می کند که خودگردانی کردها را تحمل کند و در منطقه به دنبال متحدین قابل اعتماد بگردد.

پیام این کتاب او، این پرسش را برمی انگیزد که آیا رسیدن عبدالله اوجالان به این دیدگاه های متمایل به رفرم، نتیجۀ فاصله گرفتن او از مواضع متأثر از مارکسیسم از نظر اقتصاد و فلسفه بوده است، یا آیا سخنان تاریخی او پیامد یک انطابق تاکتیکی به رفرم در درون مرزهای سرمایه داری است؟ این پرسش نمی تواند به طور دقیق پاسخ داده شود، منتها از حیث ارزیابی سیاسی ایده های او، از اهمیت فرعی و ثانویه برخوردار است.

با این حال ما جدی گرفتن اوجالان و بحث های سیاسی در درون جنبش کردها و مشارکت در این بحث ها را تشویق می کنیم.

روزنه ای که او برای «پ.ک.ک» مطرح کرده، روزنۀ حرکت به سوی «راست» است، در جهت انطباق رفرمیستی با سرمایه داری، اما در عین حال این روزنه، فضایی را برای مانور در جهت وحدت کارگران و فقرا فارغ از خطوط قومی و مذهبی هم باز گذاشته است. ردّ ستم ملی و تقویت حقوق دمکراتیک، به خصوص حقوق زنان، پیام اصلی جنبش کردها است.

مدافعین قهرمان «روژئاوا»، صدها هزار هوادار جنبش در ترکیه، عراق و ایران، منبع اصلی پتانسیل بنا نهادن جنبش توده های تحت ستم و استثمار، متکثر از اقوام و مذاهب مختلف است. از نظر مارکسیست ها ، چنین جنبشی می بایست استراتژی ای را اتخاذ کنند که خود را متکی بر بسیج توده ها، ساختارهای دمکراتیک بحث و تصمیم گیری، چشم انداز سرنگونی سرمایه داری و ایجاد یک فدراسیون سوسیالیستی داوطلبانه از دولت ها در خاورمیانه می کند.

در پایان، سرمایه داری در کردستان نه با یک سازمان شِبه نارودنیکی، بلکه با یک جنبش کارگری سوسیالیستی، از طریق  یک سازمان انقلابی متکی بر طبقۀ کارگر در منطقه که هنوز باید ساخته شود، به زیرکشیده خواهد شد.

* همۀ نقل قول ها از نسخۀ آلمانی کتاب اوجالان، «فرای دولت، قدرت و خشونت» (Jenseits von Staat, Macht und Gewalt) گرفته شده است.

http://www.socialistworld.net/doc/7316

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران