چرا معنی اخص آنارشیزم گیج سری است؟

از میلیتانت شماره ۶۷

نگاهی به نقد موری بوکچین، آنارشیست آمریکایی بر جنبش های کارگری مارکسیستی ترجمه و با درآمد علی ثباتی-

مقدمه:

شاهدیم که روزانه در سطح جهان، شماری زیادی از افراد «سیاسی» هستند که بسته به نیاز و طی یک چرخش ناگهانی گرایش خود را از این به آن و از آن به این عوض می کنند. اگر هرکدام از آن ها بخواهد در این مورد توضیحاتی بدهد و یا این امر را رو به عموم اعلام کند، در واقع مشغول گزارش دهی می شود و نه «نقد». 

تا دیروز آقای «موری بوکچین»، آنارشیست و تئورسین سیاسی امریکایی که در سال 2006 درگذشت، چنین کرده بود. فردا هم کسی مثلاً با نام «عباس جان کربلایی خداداد» می تواند عمل متقابلی انجام دهد و از گرایش آنارشیستی به گرایش مثلاً لیبرالیستی تغییر موضع داده و این را نیز به صورت گزارش توضیح دهد. البته آقای موری بوکچین سعی کرده است که علت این تغییر مواضع را توضیح دهد، اما این توضیحات هم فقط گزارش آن چیزی است که صورت گرفته و نه نقد به پایه های نظری که در گذشته می پنداشته به آن تعلق خاطر داشته است. با این حال اگر بخواهیم برای گزارش ایشان با خوشبینی جنبۀ نقد هم قائل شویم، او تنها به یک نکتۀ محوری در تفاوت با گرایش سابق اش اشاره کرده و آن عبور از سلسله مراتب و یا استیلای سلسله مراتب است که به زعم ایشان موضوعی فراطبقاتی است و به همین دلیل در برگیرندۀ مارکسیزمی که به موضوعات طبقاتی می پردازد، نمی شود. این گریزگاه خجولانه به این دلیل در «نقد» مذکور تعبیه شده که وی نشان دهد در واقع قصد تقابل با گذشتۀ خود راکه به زعم وی مارکسیستی بوده استندارد، بلکه از آن فراتر رفته و آن را تکامل داده تا به چیزی که الۀن هست رسیده است. این خود به خوبی در تناقض با آناتومی آنارشیزم محسوب می شود؛ زیرا که دستگاه فکری آنارشیزم به این دلیل در تقابل با مارکسیزم قرار می گیرد که با مفهوم قدرت و دولت در همۀ وجوه آن مخالف است. اما نویسنده یاد شده یا به این وجوه بی اعتنا بوده و یا از روی آن گذشته و به این ترتیب در واقع دستگاه فکری با نام « آنارشیزم آمریکایی» ساخته که صرف نظر از ماهیت ناسیونالیستی آن و به این اعتبار ناتوانایی اش در تقابل با مارکسیزمی که یک گرایش جهانی است، با خودِ موضوع سلسله مراتب که اساس گسست نامبرده از مارکسیزم را هم تعیین می کرده است نیز در تناقض قرار می گرد که ذیلاً توضیح می دهیم.

موری بوکچین می گوید:

«نتیجه ای که گرفتم این بود که جنبش کارگری هرگز واقعاً توان بالقوۀ انقلابی نداشت».

بسیار خوب، تا این جا ما باید این را مفروض بداریم که ایشان به دنبال جنبشی بوده که حقیقتاً توان بالقوۀ انقلابی داشته باشد، و چون ایشان تا قبل تصور می کرده که این توان در جنبش کارگری است، به سراغ مارکسیزم رفته و اکنون که کشف کرده که جنبش کارگری فاقد چنین توان بالقوه ای است، در نتیجه نه تنها از مارکسیزم، بلکه از پایۀ مادی تعریف کنندۀ مارکسیزم هم گسست می کند. حال باید ردّ او را بگیریم و ببینیم این توان انقلابی را در کدام جنبش دیگری پیدا کرده که توانسته هدف ایشان را تأمین کند؛ او می گوید:

«از این همسان شدن تمام عیار با اخلاق کار. خیلی آگاهانه رو به جانب نظرات آنارشیستی آوردم. { این جنبش کارگری هرگز آن توان بالقوه ی انقلابی ای را نداشته که مارکس بدان نسبت می داد

همان طور که در مقدمه بحث توضیح داده شد، ایشان باید بتواند برای جنبش آنارشیستی پایۀ مادی تعریف کند که ضمنا در آن برخلاف جنبش کارگری که به زعم خودش فاقد توان بالقوۀ انقلابی است، این یکی دیگر چنین توانی داشته باشد. در صورتی که این موضوع کاملاً مخدوش و گنگ و در هالۀ ابهام، تحت عنوان آنارشیزم باقی مانده است. بالأخره باید دانست «جنبش» آنارشیستی را چه نیروی اجتماعی شکل می دهد که هم خود به خود جنبش محسوب می شود و هم بالقوه دارای توان انقلابی است. با مفروضات قبلی داده شده توسط نویسندۀ «نقد» این پایه نمی تواند همان پایۀ شکل دهنده مارکسیزم باشد؛ پس آن چیست؟ پایین تر به این موضوع بر می گردیم. در ادامه موری بوکچین می گوید:

«حال هرقدر هم که این بحث مارکس متقاعدکننده به نظر می رسید که یک چنین جنبشی نتایج انقلابی به همراه دارد، درواقع هیچ نداشت مگر عملکردی صرفاً تطابق یابنده، زائده ای بر نظام سرمایه داری»

اکنون متوجه می شویم به زعم ایشان جنبش کارگری نه تنها توان بالقوۀ انقلابی ندارد، بلکه دارای عملکردی است که خود چیزی مانند زائدهشاید به این معنی که اضافه بر نظام سرمایه داری است، و یا به عبارت ساده تر، دنبالچۀ همین نظام سرمایه داری است!

بنابراین جنبش کارگری که روزی مبنا و مبدأ مبارزۀ ایشان با نظام سرمایه داری شده بود، اکنون و بنابر «آنارشیزم آمریکایی» خود موضوع مبارزه ایشان است!! هدف ایشان فراتر از هدف جنبش کارگری که رسیدن به رهایی انسان از قیود طبقاتی و استثمار فرد از فرد است تعریف می شود و آن موجود تازه و عجیب و غریب با اسم رمز «آزادی از سلسله مراتب» نام گذاری می شود! و بعد او خود سؤال می کند:

« آیا آنارشیزم مردم را از این ذهنیت و حسانیتِ سلسله مراتبی آزاد می کنند»؟

ما که هنوز این را نمی دانیم، این بستگی به توان بالقوۀ آنارشیزم دارد که باید بفهیم از کجا سرچشمه می گیرد. ما تا الآن فقط می دانیم از کجا سرچشمه نمی گیرد و آن جنبش کارگری است. آنارشیست آمریکایی مورد بحث البته قدم های بیشتری برای روشن تر شدن موضوع بر می دارد و می نویسد:

« همّ و غمّ آنارشیسم صرفاً بهره کشی اقتصادی نبود، بل با استیلا سر و کار داشت. استیلایی که ای بسا اصلاً معنای اقتصادی نداشت. استلای مردان بر زنان که در آن زنان از حیث اقتصادی تحت استیلا نبودند »

در اینجا کشف تازه ایشان این است که یک چیزی داریم به نام استیلا که ربطی به مبنای اقصادی ندارد، مثل استیلای مردان بر زنان. او در این جا ناچار می شود از فمنیزم بورواژیی چیزهایی وام بگیرد تا بتواند این مفهوم نوظهور استیلا را به جای مبنای اقتصادی که تعیین کنندۀ اراده طبقاتی است و از جمله خود همین استیلا است قرار دهد. در نتیجه آن چه که از این جاگزینی حاصل می شود این خواهد بود که مهم نیست اقتصاد بر پایۀ مالکیت خصوصی به اقتصادی بر پایۀ مالکیت اجتماعی تغییر کند، مهم این است که بتوان تکلیف «استیلا» را حل کرد. فقط این وسط معلوم نیست که آیا خود این «استیلا» مفهومی طبقاتی دارد و یا غیر طبقاتی است، از کجا می آید و چگونه خواهد رفت. مثلاً آدم هایی هستند که هوس می کنند «استیلا» داشته باشند و کسانی هم هستند که حواس شان نبوده و به جای استیلا، تحت اسیتلا قرار می گرند! در این جعبۀ عجیب غریب نظری، ظاهراً با وِردهای آنارشیزم آمریکایی چیز های جالبی پیدا می شود. این که استیلا فرا طبقاتی و به این اعتبار مادون طبقات و اقتصاد است و حقیقتا اگر چنین است پس منشأ آن کدام است. این را نمی دانیم که نویسنده چه قدر باید تلاش و کوشش کند که منشأیی برای به وجود آمدن استیلا در جامعه پیدا کند، اما می دانیم که او نمی تواند بدون نشان دادن این منشأ و نیروی بالقوه انقلابی که بتواند آن را کنار بزند، آنارشیزم خود را به ما ثابت کند. او خود می گوید:

«من بنا کردم به جستجو که کدام جنبش ها و ایدئولوژی ها به واقع رهایی بخش اند، و واقعاً مردم را از این ذهنیت و حسانیتِ سلسله مراتبی آزاد می کنند، از این تلقیِ قیم مآبانه، از این همسان شدن تمام عیار با اخلاق کار. خیلی آگاهانه رو به جانب نظرات آنارشیستی آوردم»

ظاهرا داریم به پایان سناریوی دگردیسی موری بوکچین و تکامل کیفی وی نزدیک می شویم؛ اما این که موجود تازه ای نیست. این همان لیبرالیزم اکنون پوشیده شده تحت عنوان آنارشیزم، و یا ترکیبی از هر دو تحت عنوان آنارکو لیبرالیزم است. مسأله بر سر این است که آنارشیزم اگر خود «ایدئولوژی» یا دست کم منعکس کنندۀ ایدئولوژی لیبرالیستی نباشد، باید یک گرایش در درون یک جنبش با پایه های مادی معین و تعریف شده، مثلا دهقانی، دانشچویی، زنان، جوانان، کارگران وباشد و نه خود به تنهایی و بی پایه به عنوان یک جنبش. «جنبش آنارشیستی» همان قدر بی معنی است که مثلاً جنبش اسلامی هست. مگر آن که هویت این گرایش های از منافع مشترک طبقه یا قشر متعین طبقاتی منبعث شده باشد. مثلاً می توان گفت که گرایش آنارشیستی، بخشی از جنبش کارگری است، اما نمی توان گفت گرایش آنارشیستی خود بدون پایۀ طبقاتی معینی، یک جنبش است.

اما موضوع نقد کننده آنارشیست مورد بحث از این هم عبور کرده و به کلی در خلأ قرار دارد. یعنی خلأیی که معلوم نمی کند منشأ استیلا و سلسله مراتب چیست؛ فقط می گوید اقتصاد نیست، اگر اقتصاد نیست و لابد فرهنگ و هنر و جز این ها هم نیست، بنابراین «عنوان»، جدا شده از «متن» خود است که اغلب چنین عناوینی به کار تردستی می آیند و نه تعریف کردن توان بالقلوۀ انقلابی.

این همه صبر کردیم تا ببینیم این توان بالقوۀ انقلابی که جنبش کارگری از آن بی بهره است، در کجا جبران می شود که تازه فهمیدیم در مقابل، کسانی یا نیروهایی با استیلا و سلسله مراتب مشاهده می شود. این نیروهایی اجتماعی کدام ها هستند که ربطی به مناسبات اقتصادی و جایگاهشان در این مناسبات ندارند، اما با سلسله مراتب و استیلا مشکل دارند! اگر بشریت نیازی به اقتصاد نداشت با این سلسله مراتب که لزوماً بورکراتیک است و نه دمکراتیک چه کار دیگری می توانست داشته باشد. اساساً سلسله مراتب بورکراتیک، شکلِ رو به بیرون نوع اقتصاد سرمایه داری، و یا روش اداری آن است که از استیلای طبقاتی حاصل می شود. اتفاقا نویسندۀ آنارشیست آمریکایی برای اثبات ادعای خود نیازمند چیرگی نظری بر همان مارکسیزم است. او که خود اذعان دارد به چنین ایدئولوژی ای رسیده است، باید خوب بداند جدال نظری بین ایدئولوژی و پراتیک انقلابی جنبش کارگری به چیرگی یا اسیتلای یکی بر دیگری منجر خواهد شد تا جلوی بن بست تاریخی گرفته شود. یعنی یا ساقط شدن استیلای نظام سرمایه داری، با چیره شدن قدرت کارگری؛ و یا بربریت.

وقتی سلسله مراتب و استیلای طبقاتی از پایۀ مادی آن جدا شود، تناقضاتی کودکانه به وجود می آورد، که تا آنجا که به سابقۀ متفکر آنارشیست بر می گردد، بیشتر به گیجی شبیه است تا تناقض. تناقض بین نیاز به کسب قدرت برای نابودی قدرت، نیاز کسب اتوریته برای از بین بردن اتوریته، نیاز بر چیرگی اقتصاد با برنامه بر اسیتلای اقتصاد بی برنامۀ کاپیتالیستی، از آن دسته از تناقضاتی است که آنارشیست ها نه می توانند آن را حل کنند و نه آن را نادیده بگیرند، به همین دلیل است که دچار سرگردانی می شوند. آن ها تحت عنوان نفی سلسله مراتب و استیلا که آن را فرا اقتصادی هم می دانند، وارد عرصۀ مبارزه می شوند و درست همان جا که باید با سازماندهی انقلابی که اکیداً نیازمند سلسله مراتب دمکراتیک است، استیلای خود را منشایی کرده تا نظام موجود را عقب بزنند، دقیقا به دلیل همین سرگردانی، متوقف می شوند و اتفاقاً این آن ها هستند که در این شرایط در تطابق با سرمایه داری قرار می گیرند. (رجوع شود به نمونۀ انقلاب اسپانیا، و همین طور نقش آنارشیست ها در پروژۀ سرنگونی دولت کارگران تازه مستقر شده در روسیه پس از انقلاب اکتبر در همکاری با شورشیان در کرونشتات). در نتیجه در بهترین حالتِ آنارشیزم آمریکایی، می توان آن را با لیبرالیزمی جدا شده از نظام پلیسی یکی دید. به عبارت دیگر اگر نظام پلیسی را از لیبرالیزم بگیریم آن چه که باقی می ماند همان آنارشیزم موری بوکچین که از آب در می آید. و به این ترتیب می توان کم کم علاقه وافر طیفی از افراد ضد مارکسیست را که تمایلی به صراحت دادن به گرایش خود ندارند، در اشاعۀ این نظرات به خوبی دید که به جای نفی مارکسیزم انقلابی به وسیلۀ بر و بازوی ناتوان پهلوان پنبۀ لیبرالیزم، آن را در مقابل خروس جنگی آنارشیزم قرار می دهند، و متوجه نیستند که این خود موجب تبلیغ و گسترش مارکسیزمانقلابی است و نه تضعیف آن ۲۸. دسامبر ۲۰۱۳

[email protected]

میلیتانت

سایت گرایش مارکسیست های انقلابی ایران